جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۶ آبان ۲۱, یکشنبه

مختصری از تاریخ بودیسم و اسلام در افغانستان

از: دکتر الکساندر برزین؛ برگردان: سجاد همدانی

بودیسم در افغانستان



مختصری از تاریخ بودیسم و اسلام در افغانستان

دکتر الکساندر برزین، پژوهشگر، مترجم و آموزگار بودیسم تبتی (Tibetan Buddhism) است.

دکتر الکساندر برزین (Alexander Berzin) (زاده‌ی ۱۹۴۴ میلادی در پترسون در ایالت نیوجرسی آمریکا)، پژوهشگر، مترجم و آموزگار بودیسم تبتی (Tibetan Buddhism) است. او لیسانس خود را در سال ۱۹٦۵ از گروه مطالعات شرقی، از دانشگاه راتگرز (Rutgers University) به‌دست آورد و سپس، در سال ۱۹٦٧ فوق‌لیسانس و در سال ۱۹٧٢ دکترا از دانشکده زبان شرقی شرقی (چینی) و سانسکریت و مطالعات هند، دانشگاه هاروارد دریافت کرد.

معلم اصلی برزین، زنزاب سرکونگ رین‌پاشی (Tsenzhab Serkong Rinpoche)، آموزگار بودیسم تبتی و دستیار دالایی لاما بود. او به‌عنوان مترجم دالایی لاما خدمت کرد و در سال ۱۹۹٨ به غرب بازگشت و اغلب وقت خود را برای آماده‌سازی مطالب منتشر نشده‌اش در وب‌سایت تحصیلی بودایی اختصاص داد. این وب‌سایت در سال ٢٠۱۱ به‌عنوان بخشی از مجموعه‌ی بایگانی الکترونیکی و دستنوشته‌های دانشگاه آکسفورد پذیرفته شد.

برزین، در حال حاضر در شهر برلین کشور آلمان زندگی می‌کند و عضو هیأت مشاوران خانه‌ی تبت آلمان (Tibet House Germany) است و در مرکز بین‌المللی تفاهم بودیسم-مسلمان کالج مطالعات مذهبی دانشگاه مهیدول (International Center for Buddhist-Muslim Understanding of the College of Religious Studies of Mahidol University) در تایلند مشغول به‌کار می‌باشد. از او آثاری زیادی در مورد آیین بودایی به‌نشر رسیده است و مقاله‌ی زیر نیز یکی از آثار اوست.


جغرافیا

از زمان‌های قدیم، مکتب‌های مختلف هینایانا (Hinayana) بودیسم در قلمرو حکومت‌هایی بودند که در مسیرهای تجاری به سوی آسیای مرکزی قرار داشتند. گندهارا (Gandhara) و باختر دو پادشاهی مهم این منطقه بودند. گندهارا در دو سوی گذرگاه خیبر شامل مناطق پنجاب پاکستان و افغانستان قرار داشت. با گذشت زمان، بخشی که در افغانستان بود، از گذرگاه خیبر تا دره‌ی کابل، ننگرهار یا ناگاراهارا (Nagarahara) نام گرفت. اما قسمتی که در پنجاب بود نام گندهارا را حفظ نمود. باختر از دره‌ی کابل به‌سوی شمال وسعت داشت و جنوب ازبکستان و تاجیکستان را در بر می‌گرفت. در طرف شمال آن سغد قرار داشت که در ازبکستان مرکزی و شمال غرب تاجیکستان واقع شده بود. بخش جنوبی باختر در شمال دره‌ی کابل، کاپیسا (Kapisha) نام داشت و بخش شمالی بعدها تخارستان نامیده شد.


اوائل استقرار بودیسم

براساس شرح حال بودا که در متون هینایانا بودیسم آمده است، مانند متن سروستی‌ودا (Sarvastiveda) «سوترای موعظه‌های گسترده» (The Sutra of Extensive Play)، تاپاسو و بالیکا، دو برادر بازرگان اهل باختر، اولین مریدانی بودند که در بین عوام عهد پیروی را به‌جا آوردند. این هشت هفته بعد از روشن‌ضمیر (enlightenment)شدن شاکیامونی واقع شد. بنا بر روایات این مربوط به‌سال ۵۳۷ قبل از میلاد است. بالیکا بعدها راهب شد و صومعه‌ای در نزدیکی شهر خود بلخ، نزدیک مزارشریف امروزی، بنا کرد. او با خود هشت تار موی بودا را به یادگار آورده بود و برای نگهداری آن‌ها یک گنبد ساخت. تقریباً در همین زمان باختر بخشی از امپراتوری هخامنشی ایران گردید.

در سال ۳۴۹ قبل از میلاد، چندین سال بعد از دومین شورای بودیسم، مکتب ماهاسنگیکا (Mahasanghika) که سنتی از هینایانا بود از تراوادا (Theravada) جدا شد. عده بسیاری از پیروان ماهاسنگیکا که جمجمه بودا را با خود به یادگار آورده بودند، به گندهارا رفتند و در شهر اصلی که در قسمت افغانی واقع بود به‌نام هده، نزدیک جلال‌آباد امروزی، صومعه‌ای به‌نام ناگارا ویهارا (Nagara Vihara) بنا کردند.

بعد از مدت کوتاهی، یکی از بزرگان تراوادا به‌نام سمبوتا ساناواسی (Sambhuta Sanavasi) پیروانی پیدا کرد او کوشش نمود که رسوم خود را در کاپیسا بنیان نهد. اما موفق نشد و ماهاسنگیکا به‌صورت مکتب اصلی بودیسم در افغانستان ریشه دواند.

سرانجام، پنج مکتب جداگانه از ماهاسنگیکا انشعاب یافت. مکتب اصلی در افغانستان لوکوتاراوادا (Lokottaravada) بود، که بعدها در دره‌ی بامیان در کوه‌های هندوکش تأسیس شد. بین سده‌ی سوم و پنجم میلادی، پیروان این مکتب برای اثبات ادعای خود مبنی بر طبیعت متعالی و مافوق انسانی بودا، بزرگ‌ترین پیکره وی را در حالت ایستاده ساختند. در سال ۲۰۰۱ میلادی، طالبان این پیکره را به‌کلی تخریب نمودند.

در سال ۳۳۰ قبل از میلاد، اسکندر کبیر اهل مقدونیه بخش بزرگی از امپراتوری هخامنشی، از جمله باختر و گندهارا، را فتح کرد. وی نسبت به رسوم مذهبی این مناطق بردباری نشان داد، البته به‌نظر می‌رسد که قبل از هر چیز، وی به تسخیر نظامی علاقه‌مند بود. جانشینان او سلسله‌ی سلوکیان را بنیان نهادند. در سال ۳۱۷ قبل از میلاد، دودمان موریاهای (Mauryan) هند گندهارا را از سلوکیان گرفتند. از این‌رو در این مدت کوتاه، این منطقه تنها به‌صورت سطحی تحت نفوذ یونان قرار گرفت.

آشوکا (Ashoka) امپراتور موریا (ح ۲۳۷-۲۳۲ قبل از میلاد) علاقه‌مند به بودیسم تراوادا بود. در اواخر سلطنت خود، یک هیأت تراوادایی زیر نظر ماهاراکهیتا (Maharakkhita) به گندهارا فرستاد. این هیأت در جنوب قندهار «ستون‌های آشوکا» را بنا کردند که بر روی آن‌ها فرمان‌های بودیسم نوشته شده بود. از طریق این هیأت‌ها، تراوادا در افغانستان کمی حضور پیدا کرد.


مکتب سروستیوادا و قلمرو پادشاهی یونانی-باختری

در اواخر دوره‌ی سلطنت آشوکا، بعد از شورای سوم بودیسم، مکتب سرواستیوادای (Sarvastivada) هینایانا از تراوادا جدا شد. بعد از مرگ آشوکا، پسر او جالوکا (Jaloka) سروستیوادا را در کشمیر رایج ساخت.

در سال ۲۳۹ قبل از میلاد،اشراف محلی یونانی اهل باختر بر علیه حاکمیت سلوکیان قیام کردند و استقلال خود را به‌دست آوردند. در سال‌های بعد، آنان سغد و کشمیر را از تصرف سلوکیان بیرون آوردند و امپراتوری یونانی-باختر را بنا نهادند. راهبان کشمیری به‌سرعت مکتب سروستیوادا هینایانا را در باختر گسترش دادند.

در سال ۱۹۷ قبل از میلاد، یونانی-باختری‌ها گندهارا را از موریاها گرفتند، متعاقباً، مکتب سروستیوادا به‌جنوب افغانستان رسید. در نتیجه‌ی تاثیر متقابل فرهنگی بین فرهنگ یونانی و هندی، سبک یونانی اثر عمیقی بر هنر بودیسم، به‌ویژه در تجسم شکل انسان و تزئین لباس، گذاشت.

اگر چه تراوادا هیچ‌وقت در قلمرو پادشاهی یونانی-باختری قدرت نداشت، یکی از شاهان این دودمان، مناندروس (Menandros) (پالی: میلیندا، ح ۱۵۵-۱۳۰ قبل از میلاد) به‌دلیل نفوذ یک راهب هندی به‌نام ناگاسنا (Nagasena) که بدان‌جا آمده بود پیرو تراوادا شد. پادشاه از این استاد هندی پرسش‌های متعددی می‌نمود. گفتگوی آن‌ها به‌نام «پرسش‌های میلیندا» (The Questions of Milinda) معروف شد. اندکی بعد از آن، دولت یونانی-باختری با سریلانکا روابطی ایجاد نمود و هیأتی از راهبان را به آن‌جا فرستاد تا در مراسم تقدیس یک معبد بودایی که به فرمان شاه دوتاگامانی (Dutthagamani، ح ۱۰۱-۷۷) بنا شده بود شرکت کنند. در نتیجه‌ی این روابط فرهنگی، راهبان یونانی-باختری به‌صورت شفاهی پرسش‌های میلاندا را در سریلانکا نقل کردند. بعدها،این پرسش‌ها در متون دینی به‌صورت قوانین مذهبی به مکتب تراوادا اضافه شدند.


دوره‌ی کوشانیان

بین سال‌های ۱۷۷ و ۱٦۵ قبل از میلاد توسعه امپراطوری هان چین در سمت غرب تاگانسو و در شرق تا ترکستان شرقی (شین‌جیانگ) موجب مهاجرت بسیاری از قبایل چادرنشین آسیای مرکزی به‌سوی غرب شد. یکی از این قبایل، سیونگنو (Xiongnu)، به قبیله یوئزی (Yuezhi) حمله کرد و بخش وسیعی از این قبیله را در خود ادغام نمود. یوئزی‌ها قفقازیانی بودند که به یکی از زبان‌های قدیمی هندو-اروپایی غربی صحبت می‌کردند. آن‌ها نشانه‌ای بودند از مهاجرت نژاد قفقازی به شرقی‌ترین مناطق. بر طبق بعضی از منابع یکی از پنج قبیله‌ی اشرافی یوئزی، که در منابع یونانی به‌نام تخاری‌ها معرفی شده‌اند، به‌سوی قزاقستان شرقی امروز مهاجرت نمودند و موجب کوچ چادرنشینان محلی به‌نام شاکاها (ایرانیان باستان: ساکا) به‌طرف جنوب شدند. یونانیان این چادرنشینان را سکایتیان (Scythians) می‌نامیدند. تخاریان و شاکاس‌ها به زبانی ایرانی صحبت می‌کردند. به‌دلیل تفاوت زبانی، این موضوع مورد بحث است که آیا تخاری‌ها از بازماندگان یوئزی، معروف به «تخاری»، هستند یا نه؟ هم‌چنین در سده‌ی دوم هجری، تخاری‌ها مدنیّت پیشرفته‌ای را در کوچه (Kucha) و ترفان (Turfan) در ترکستان شرقی به‌وجود آوردند. معهذا واضح است که شاکاس‌ها هیچ رابطه‌ای با قبیله شاکیا در منطقه شمال مرکزی هند، جایی که شاکیامونی بودا در آن‌جا متولد شد، ندارند.

شاکاس‌ها نخست سغد را از یونانی-باختری‌ها گرفتند و بر آن‌جا مسلط شدند و پس از آن در سال ۱۳۹ قبل از میلاد در زمان سلطنت مناندروس (Menandros) -باختر را نیز تصرف کرد. در آن‌جا شاکاس‌ها به بودیسم گرویدند. در سال ۱۰۰ قبل از میلاد تخاری‌ها سغد و - باختر را از شاکاس‌ها گرفتند. پس از تصرف و اقامت در این مناطق به بودیسم گرویدند. این آغاز دودمان کوشان بود که در کشمیر، شمال پاکستان و شمال غرب هند توسعه یافت.

مشهورترین شاه کوشانی کانیشکا (ح ۱۰۲-۷۸ قبل از میلاد) و پایتخت غربی او کاپیسا بود. وی از مکتب سروستیوادای هینایانا پشتیبانی کرد. یکی از فرقه‌های مذهبی آن به‌نام بها شیکا در تخارستان متداول بود. گوشاکا (Ghoshaka)، راهب تخاری، یکی از گردآورندگان تبصره‌های وابهاشیکا درباره ابهیدارما (abhidharma) (مباحث علمی خاص) بود. او در چهارمین شورای بودیسم که کنیشکا (Kanishka) برگزار نمود، مورد پذیرش واقع شد. وقتی که گوشاکا بعد از شورا به تخارستان برگشت، مکتب غربی وی‌بهاشیکا (بالهیکا) را تأسیس کرد. پس از مدت کوتاهی، صومعه اصلی بلخ به‌نام ناوا ویهارا (Nava Vihara)،به مرکز مطالعات عالیه بودیسم در تمام آسیای مرکزی تبدیل شد. این صومعه از لحاظ علمی در سطح صومعه نالاندا در منطقه مرکزی شمال هند بود. در ناوا ویهارا بر مطالعه وی‌بهاشیکا ابهیدرما (Vaibhashika abhidharma) تأکید می‌شد و تنها راهبانی پذیرفته می‌شدند که متن‌هایی در باره این موضوع تالیف کرده بودند. به‌دلیل این‌که دندان بودا به‌عنوان یک یادگار مقدس در آن‌جا حفظ می‌شد، این محل به‌عنوان یکی از مراکز زیارتی در مسیر راه ابریشم از چین به هند بود.

حدود ٦۰۰ قبل از میلاد، زردشت در بلخ متولد شد. این محل شهر مقدس آیین زردشت بود. مذهب ایرانیان که بنابر تعلیمات زرتشت بر نیایش آتش تأکید می‌کند، از این شهر رواج پیدا کرد. کانیشکا هم‌چنان سیاست بردباری مذهبی یونان-باختری را دنبال نمود. بدین‌ترتیب بودیسم و دین زردشتی در بلخ همزیستی مسالمت‌آمیزی داشتند و بر پیشرفت یکدیگر تأثیر می‌گذاشتند. به‌طور مثال، در این دوره، صومعه‌هایی که در غارها بنا شده بودند با نقاشی‌هایی از شعله‌های آتش و متونی از کتاب مقدس بودایی مزین شده بودند و آن‌ها «بودا مزدا» نامیده می‌شدند. این ترکیبی از بودا و اهورا مزدا اعلی‌ترین خدای زردشتیان است.

در سال ۲۲٦ میلادی، امپراتوری ساسانیان پارسی به حاکمیت کوشانیان در افغانستان خاتمه دادند. ساسانیان با وجودی که حامی قدرتمند آیین زردشتی بودند، اجازه ساخت تعداد بیش‌تری صومعه را به بودائیان دادند. در زمان حاکمیت آن‌ها پیروان لوکوتاراوادا (Lokottaravada) دو پیکره بزرگ بودا در بامیان ساختند.

تنها مورد استثنایی که عدم بردباری ساسانیان را نسبت به سایر مذاهب نشان می‌دهد به نیمه دوم سده‌ی سوم باز می‌گردد زمانی که مؤبد کارتیر (Kartir) بر سیاست‌گذاری مذهبی دولت مسلط بود. چون او ترکیب آیین بودایی و زردشتی را کفر می‌دانست، دستور داد چندین صومعه بودایی را در افغانستان خراب کنند. بعد از مرگ وی بودیسم به‌سرعت موقعیت خود را باز یافت.


هون‌های سفید و شاهان ترک

در آغاز سده پنجم، هون‌های سفید، که یونانی‌ها آن‌ها را به‌نام هفتالیت‌ها (Hephthalites) و هندی‌ها آنان را به‌نام توروشکاها (Turushkas) می‌شناختند، قسمت زیادی از سرزمین‌های کوشانی‌ها، از جمله افغانستان را، از ساسانیان گرفتند. در آغاز هون‌های سفید از دین خود پیروی می‌کردند که شبیه آیین زردشتی بود، اما به‌زودی حامیان قوی آیین بودایی شدند. در فاصله سال ‌۳۹۹ تا ۴۱۴ قبل از میلاد، زائر چینی هان فاکسیان (Faxian) به قلمرو آن‌ها سفر کرد.او در گزارش‌های خود به گسترش چندین مکتب هینایانا اشاره کرده است.

شاهان ترک از بازماندگان کوشانیان بودند. بعد از سقوط سلسله‌ی کوشان توسط ساسانیان، آن‌ها بخش‌هایی از امپراتوری ساسانیان را که در شمال غرب و شمال هند واقع بود متصرف شدند. آن‌ها تا اوائل قرن چهارم، زمان ایجاد سلسله‌ی گوپتا (Gupta)ی هند، بر این مناطق حکومت کردند و سپس به ناگاراها فرار کردند. آن‌ها بخشی از این مناطق را از هون‌های سفید گرفتند و تا اواسط سده پنجم حاکمیت خود را تا دره‌ی کابل و کاپیسا توسعه بخشیدند. شاهان ترک مانند کوشانی‌ها وهون‌های سفید قبل از آن‌ها، از آیین بودایی در افغانستان حمایت می‌کردند.

در سال ۵۱۵ پادشاه هون‌های سفید، میهیراکولا (Mihirakula)، تحت تأثیر نفوذ و سعایت گروه‌های غیربودایی که در دربارش بودند، بودیسم را ریشه کن نمود. وی صومعه‌های بودایی را ویران کرد و عده زیادی از راهبان آن‌ها را در شمال هند، گندهارا و به‌خصوص در کشمیر به قتل رساند. در بعضی از مناطق ناگاهارا که تحت تسلط وی بود، این سرکوب و آزار شدید نبود. پسر وی این سیاست را تغییر داد و صومعه‌های جدیدی در این مناطق بنا نمود.


ترک‌های غربی

در سال ۵٦۰ ترک‌های غربی که از شمال غرب ترکستان آمده بودند بر قسمت‌های غربی راه ابریشم مسلط شدند. آن‌ها به‌تدریج به‌سوی باختر پیش رفتند و شاهان ترک را به‌سوی شرق به ناگاراها راندند. عده‌ی زیادی از رهبران ترک غربی از مردم محلی آیین بودیسم را آموختند و در سال ۵۹۰ یک صومعه جدید در کاپیسا بنا کردند. در سال ٦۲۲ فرمان‌روای ترک غربی تانگ‌ شی‌هو قاغان (Tongshihu Qaghan) رسماً با راهنمایی یک راهب بودایی به‌نام پرابهاکارامیترا (Prabhakaramitra) که از شمال هند به آن‌جا مسافرت کرده بود، به بودیسم روی آورد.

زائر هان چینی معروف به شوان زنگ (Xuanzang) در حدود ٦۳۰ میلادی در مسیر خود به هند از نواحی غرب سرزمین هند دیدن نمود. وی در گزارش خود به گسترش بودیسم در ناحیه باختری، قسمتی از امپراتوری او و بخصوص در معبد ناوا ویهارا در شهر بلخ اشاره می‌کند. وی می‌نویسد در بخش دانشگاهی صومعه مجسمه‌های زیبای بودا که با لباس‌های بلند ابریشمی پوشیده شده‌اند و مزین به جواهرات تزئینی می‌باشند با آداب و رسوم محلی زردشتی مطابقت دارند. در آن دوره، صومعه با شهر ختن، پادشاهی قدرتمند بودایی درشهر ترکستان ارتباط نزدیکی داشت و راهبان زیادی را برای تبلیغ به اطراف می‌فرستاد. خوان زنگ هم‌چنین توضیح می‌دهد که یک صومعه نزدیک ناوا ویهارا به انجام تمرکزهای پیشرفته هینایانا (Hinayana) از آموزه‌های ویپاشیانا (vipashyana) اختصاص داده شده بود - که عبارت از درک استثنایی ناپایداری و فقدان هویت مستقل یک شخص است.

خوان زنگ دریافت که وضعیت بودیسم در ناگاهارا که تحت سلطه شاهان ترک بود، در وضعیت بدی قرار دارد. همانند بخش پنجابی گندهارا که پس از کشتار جمعی یک قرن پیش شاه میهاراکولا هنوز وضعیت پیشین خود را به‌دست نیاورده بود. گرچه ناگارا ویهارا به‌خاطر وجود بقایای جمجمه بودا در آن یکی از مقدس‌ترین نقاط زیارتی بودائیان در دنیا به‌شمار می‌رفت، اما طبق گزارش خوان زنگ، راهب‌های آن خطرناک شده بودند. آنان از زائرین برای دیدن جمجمه بودا یک سکه طلا می‌گرفتند و در این منطقه، هیچ مرکزی برای مطالعه دین بودایی وجود نداشت.

در قرون پنجم و ششم، ماهایانا (Mahayana) از طریق کشمیر و بخش پنجابی گندهارا در افغانستان پیشرفت نمود و خوان زنگ به‌وجود بودیسم در کاپیسا و مناطق هندوکش در غرب ناگاراهارا اشاره می‌نماید. در ناگاراهارا و شمال باختر سروستیداد به‌صورت سنت رسمی بودایی باقی ماند.


بنی‌امیه و معرفی اسلام

پنچ سال پس از رحلت حضرت محمد(ص)، در سال ٦۳۷ میلادی اعراب حکومت ساسانیان را در ایران شکست دادند. آنان در سال ٦٦۱ خلافت بنی‌امیه را بنیان نهادند. بنی‌امیه بر ایران و بخش اعظم خاورمیامه حکومت راندند و در سال ٦٦۳ به منطقه باختر که در این زمان توسط شاهان ترک از ترکان غربی گرفته شده بود، حمله کردند. نیروهای بنی‌امیه نواحی اطراف بلخ را، از جمله صومعه ناواویهارا، تصرف نموده و باعث عقب‌نشینی شاهان ترک به دره‌ی کابل گردیدند.

اعراب اجازه دادند پیروان ادیان غیر اسلامی در سرزمین‌های فتح شده بر طبق ادیان خود عمل نمایند در صورتی‌که با آرامش تسلیم شوند و جزیه بپردازند. بعضی از بودایی‌ها در باختر و حتی یک راهب بزرگ ناواویهارا مسلمان شدند، ولی اکثریت بودایی‌ها در این منطقه قبول کردند که به‌عنوان اهل ذمّه غیرمسلمان تحت حمایت حکومت اسلامی به‌زندگی خویش ادامه دهند. معبد ناواویهارا دایر شد و به‌کارهای مذهبی خود ادامه داد. زائر چینی به‌نام یی‌جینک (Yijing) در سال ٦۸۰ از این صومعه بازدید کرد و گزارش داد که معبد مذکور به‌عنوان مرکز مطالعه سارواستیوادا (Sarvastivada) در حال فعالیت می‌باشد.

کرمانی، مؤلف ایرانی، در زمان بنی‌امیه در آغاز قرن هشتم شرح مفصلی درباره‌ی معبد ناواویهارا نوشت. در قرن دهم، همدانی از اثر او در «کتاب خود البلدان» استفاده کرد. همدانی با زبانی ساده و قابل فهم برای مسلمانان توضیح داده است که معبد ناواویهارا به خانه‌ی کعبه در مکّه، مقدس‌ترین محل زیارتی مسلمانان، شبیه است. او نوشته است که معبد اصلی دارای سنگ مکعبی در مرکز است که با پارچه‌ای پوشیده شده و به‌همان طریق که در خانه‌ی کعبه انجام می‌شود، مؤمنان آن‌را طواف و سجده می‌کنند. سنگ مکعب به سکویی که بر روی آن یک گنبد قرار گرفته گفته می‌شود و شبیه به معابد باختری است. مطابق رسم ایرانیان، پارچه‌ای روی سنگ مکعب کشیده شده واز آن برای ادای احترام نسبت برای مجسمه‌های بودا و گنبدهای آنان استفاده می‌شود. توصیف کرمانی نشان می‌دهد که بنی‌امیه رویکردی مثبت و محترمانه نسبت ادیان غیراسلامی داشتند که در سرزمین‌های مفتوحه با آن‌ها روبه‌رو می‌شدند. البته بنی‌امیه سعی می‌کردند که این ادیان را درک کنند.


اتحاد با تبت

در سال ٦۸۰ میلادی، امام حسین در عراق رهبری یک قیام نافرجام را علیه بنی‌امیه به‌عهده گرفت. این برخورد توجه اعراب (بنی‌امیه) را از آسیای مرکزی منحرف کرد و باعث تضعیف کنترل آنان بر منطقه تحت سلطه‌شان شد. در سال ۷۰۵میلادی تبتی‌ها با استفاده از این وضعیت با شاهان ترک متحد شدند تا نیروهای بنی‌امیه را از باختر بیرون برانند، اما موفق نشدند. تبتی‌ها از ٦۰ سال قبل، از طریق چین و نپال با بودیسم آشنا شده بودند، اما هنوز در این‌زمان صومعه بودایی نداشتند. در سال ۷۰۸ شاهزاده ترک نزک تارخان (Nazaktar Khan) موفق شد که بنی‌امیه را از باختر اخراج و یک حکومت افراطی بودایی بنا کند. او حتی دستور داد که راهب بزرگ سابق ناواویهارا را که اسلام آورده بود، گردن بزنند.

در سال ۷۱۵ میلادی، قتیبه، سردار عرب، باختر را از شاهان ترک و متحدشان، تبتی‌ها، پس گرفت. به‌خاطر شورشی که قبلاً در معبد ناواویهارا شده بود، وی خسارات سنگینی به آن وارد نمود. بسیاری از راهبان به‌سوی شرق به ختن و کشمیر گریختند و این امر باعث رشد بودیسم، مخصوصاً در کشمیر، گردید. پس از آن، تبت تغییر جهت داد و بنابر مصلحت سیاسی با بنی‌امیه که قبلاً با آن‌ها در جنگ بود، متحد شده بود.

معبد ناواویهارا به‌سرعت تعمیر و مانند گذشته مشغول فعالیت شد. این نشان می‌دهد که تخریب صومعه‌های بودایی توسط مسلمانان از انگیزه مذهبی برخوردار نبود. اگر چنین انگیزه‌ای وجود داشت آنان اجازه نمی‌دادند که این معابد بازسازی شوند. بنی‌امیه فقط همان سیاستی را تکرار می‌کردند که در اوائل قرن قبل نسبت به بودایی‌ها، زمانی‌که سند، جنوب پاکستان کنونی، را فتح کردند اعمال می‌کردند. آن‌ها فقط معابدی را خراب کردند که گمان می‌رفت کسانی که با غلبه مسلمانان مخالف‌اند در آن‌ها پنهان شده بودند. اما بعدها اجازه دادند این معابد بازسازی شوند و بقیه معابد نیز با موفقیت به‌کار خود ادامه دادند. برنامه‌ی اصلی مسلمانان بهره‌برداری اقتصادی از بودائیان بود. لذا آن‌ها جزیه را برای بودائیان و مالیات زیارتگاه‌های مقدس را برای زائرین برقرار کردند.

با وجود گرایش عمومی مبنی بر بردباری مذهبی به‌وسیله خلفای پیشین بنی‌امیه، خلیفه عمر دوم (ح ۷۱۷-۷۲۰) فرمانی صادر کرد که بر اساس آن همه متحدان دولت بنی‌امیه باید به دین اسلام بگروند و اسلام‌آوردن‌شان باید بر اساس فهم اصول دین اسلام، داوطلبانه باشد. در سال ۷۱۷، دولت تبت برای جلب رضایت متحدانش نماینده‌ای به دولت بنی‌امیه فرستاد تا از آن‌ها درخواست کند که یک معلم مسلمان (مبلغ) به تبت بفرستند. آن‌ها خلیفه الحنفی را فرستاد. بنابر اسناد موجود، این معلم موفق نشد تبتی‌ها را به دین اسلام جذب کند، به این دلیل که بنی‌امیه در رواج دین‌شان مصمم نبودند. به‌علاوه پذیرائی سردی که از الحنفی در دربار تبت شد، به‌دلیل جو بیگانه‌ستیزی بود که اقلیت مخالف در این دربار به‌وجود آورده بودند.

در طول دهه‌های بعد به‌دلیل این که اعراب، چینی‌ها، تبتی‌ها، شاهان ترک و سایر قبایل ترک بر سر کنترل منطقه‌ی آسیای مرکزی با هم می‌جنگیدند، غالباً متحدان سیاسی و نظامی تغییر می‌کردند. شاهان ترک دوباره کاپیسا را از بنی‌امیه گرفتند. پس از آن‌که در سال ۷۳۹ امپراتور تبت برای شرکت در جشن اتحّاد شاهان ترک و ختن از کابل دیدن کرد، دوباره بین آنان اتحاد برقرار شد. حکومت بنی‌امیه در شمال باختر ادامه یافت.


اوائل دوره‌ی حکومت عباسیان

در سال ۷۵۰ میلادی، یک گروه عرب حکومت بنی‌امیه را سرنگون کرد و سلسله عباسیان را بنیان نهاد. عباسیان کنترل بخش‌های شمالی باختر را حفظ نمودند. عباسیان نه تنها سیاست اهل ذمه را در مورد بودائیان ادامه دادند، بلکه به فرهنگ‌های بیگانه مخصوصاً فرهنگ هندی علاقه فراوانی نشان دادند. در سال ۷٦۲ میلادی خلیفه المنصور (ح ۷۵۴-۷۷۵) از معماران و مهندسان هندی خواست که طرحی برای بغداد، پایتخت جدید عباسیان، بدهند. او نام بغداد را از لغت سانسکرت بهاگا-دادا (Bhaga-dada) به‌معنی «هدیه خداوند» گرفت. خلیفه هم‌چنین جایی به‌نام خانه‌ی علم (بیت‌الحکمه) و یک دفتر ترجمه بنا کرد و از دانشمندان سایر فرهنگ‌ها و ادیان خواست که متون خود را به‌خصوص متون منطقی و موضوعات علمی را به زبان عربی ترجمه کنند.

اوّلین خلفای عباسی از حامیان مکتب معتزله بودند. این مکتب اصول قرآن را با دلیل و برهان توضیح می‌دهد. تمرکز اصلی آن بر دانش یونان باستان و توجه به باورهای سانسکریت بود. نه تنها متون علمی در بیت‌الحکمه به‌عربی ترجمه شدند بلکه دانشمندان بودایی نیز قسمت‌هایی از سوتراهای ماهایانا و هینایانا را درباره مسائل مذهبی و اصول اخلاقی به عربی ترجمه کردند.

خلیفه بعد، المهدی (ح ۷۷۵-۷۸۵) به نیروهای عباسی مستقر در منطقه سند دستور داد به منطقه‌ی سائوراشترا (Saurashtra) در جنوب شرقی سند حمله کنند. این عمل برای مقابله با رقیبی بود که در عربستان ادعای مهدویت (مسیح اسلامی) کرده بود. بخشی از این حمله به این منظور بود که خلیفه شهرت بیشتری به‌دست آورد و برتری خویش را به‌عنوان رهبر دنیای اسلام نشان دهد. ارتش عباسی صومعه‌های بودایی و معابد جینی را در والابهی (Valabhi) ویران نمود. همانند کاری که بنی‌امیه در فتح سند انجام دادند، عباسیان فقط مراکزی را که گمان می‌رفت مخالفان حکومت در آن‌ها پنهان شده باشند ویران نمودند. حتی در زمان حکومت خلیفه المهدی عباسیان در سایر نقاط امپراتوری صومعه‌های بودایی را به‌حال خود گزاردند و ترجیح دادند که از آن‌ها به‌عنوان مراکز درآمد استفاده کنند. به‌علاوه، خلیفه مهدی به توسعه‌ی فعالیت‌های ترجمه در بیت‌الحکمه بغداد ادامه داد. قصد او نابود کردن فرهنگ هندی نبود بلکه می‌خواست از آن بیاموزد.

یحیی برمکی، نو مسلمان یکی از رؤسای اداری بودایی در صومعه ناواویهارا، وزیر هارون‌الرشید، خلیفه بعدی عباسی (ح ۷۸٦-۸۰۸ میلادی) بود. خلیفه تحت تأثیر او قرار گرفت و تعداد زیادی از دانشمندان و بزرگان هندی، مخصوصاً بودایی را به بغداد دعوت کرد. فهرستی از متون اسلامی و غیراسلامی آماده شد («کتاب الفهرست») که شامل اسامی تألیفات بودایی بود و در میان آن‌ها یک نسخه عربی از زندگی گذشته بودا به‌نام «کتاب بودا»، به‌عربی «کتاب البودا»، وجود داشت.

در این زمان دین اسلام به‌خاطر فرهنگ و دانش پیشرفته خود در باختر در حال گسترش بین زمینداران و طبقات تحصیل کرده شهری بود. در آن زمان، کسی که می‌خواست بودیسم را مطالعه کند، باید وارد صومعه می‌شد. گرچه هنوز در این دوره، صومعه ناواویهارا فعال بود، ولی گنجایش آن محدود بود و پیش از ورود به آن، فرد باید مطالب بسیاری را می‌آموخت. از سوی دیگر، مطالعه درباره فرهنگ اسلامی به آسانی میسر بود. از این رو، دین بودا عمدتاً در بین طبقات فقیرتر کشاورز در دهات باقی ماند و بیشتر به صورت نیایش در اماکن مقدس انجام می‌شد.

هندوئیزم هم‌چنین در تمام منطقه وجود داشت. در سال ۷۵۳ میلادی زائر چینی به‌نام ووکونگ (Wukong) در طول سفرش گزارشی راجع به معابد هندی و بودایی مخصوصاً در دره کابل نوشته است. هم‌چنان که دین بودایی در بین طبقات تاجر تضعیف می‌شد، هندوئیزم قوی‌تر می‌گردید.


قیام علیه حکومت عباسیان

حکومت عباسیان در آغاز با قیام‌هایی مواجه شد. در سال ۸۰۸ میلادی، خلیفه هارون‌الرشید که برای فرو نشاندن یکی از این قیام‌ها به سمرقند، پایتخت سغد، می‌رفت در راه فوت کرد. قبل از آن‌که وفات یابد امپراتوری خود را بین دو پسرش تقسیم کرده بود. مأمون که همراه وی در لشکرکشی سغد شرکت داشت، وارث نیمه‌ی شرقی امپراطوری شامل ناحیه باختر و امین، برادر قوی‌تر، وارث نیمه‌ی غربی امپراتوری از جمله دو شهر بغداد و مکّه شد.

مأمون برای آن‌که از پشتیبانی مردم جهت تصرف نیمه‌ی امپراتوری که متعلق به امین بود، بهره‌مند شود، زمین و ثروت را در بین مردم سند تقسیم کرد و سپس به برادرش حمله کرد. در خلال جنگ‌های خونینی که اتفاق افتاد، شاهان ترک کابل با متحدان تبتی خود و مخالفان عباسیان در سغد و باختر سعی کردند، با استفاده از اوضاع، حکومت عباسیان را سرنگون کنند. الفضل وزیر و سردار مأمون از وی خواست که علیه این متحدان اعلان جهاد (جنگ مقدس) کند تا بر اعتبار خلیفه افزوده شود. تنها حکامی می‌توانند بر ضد کسانی که علیه اسلام پرخاشگری می‌کنند، اعلان جهاد کنند که دارای ایمانی پاک و خالص باشند.

مأمون پس از شکست کامل برادرش اعلان جهاد نمود. در سال ۸۱۵ میلادی، وی پادشاه ترک معروف به کابل‌شاه را شکست داد و او را وادار کرد که مسلمان شود. بت‌پرستی بیش از هر چیز توهین به باورهای اسلامی محسوب می‌شد. کیش‌های بت‌پرست عربستان قبل از اسلام بت‌های خود را در مکان مقدس کعبه در مکّه پرستش و نگهداری می‌کردند. پیامبر با استقرار اسلام همه آن‌ها را نابود کرد. مأمون به نشانه تسلیم، از شاه ترک خواست که یک مجسمه بودا از جنس طلا به مکّه بفرستد. بدون شک برای مقاصد تبلیغاتی و تثبیت مشروعیتش، مأمون مجسمه را به‌مدت دو سال در کعبه به نمایش عموم گذاشت تا این پیام را برساند که به‌خواست خداوند پادشاه تبت مسلمان شده است. اعراب باعث سردرگمی پادشاه تبت و دست‌نشانده‌ی او، شاه کابل، شده بودند. در سال ۸۱۷، عباسیان مجسمه بودا را ذوب کردند و با آن سکه ضرب زدند.

پس از پیروزی بر شاه ترک، عباسیان به ناحیه‌ی گیل گیت که امروز شمال پاکستان است، حمله و در مدت کوتاهی آن‌را به‌خاک خود ضمیمه نمودند و یک فرمانده‌ی تبتی اسیر را با تحقیر به بغداد فرستادند.


طاهریان، صفاریان و سلسله‌های هندوشاهی

در همین زمان، فرماندهان نظامی محلی در بخش‌های گوناگون امپراتوری عباسی حکومت‌های اسلامی خودمختاری را بنیان نمودند که فقط اسماً نسبت به خلیفه بغداد وفادار بودند. باختر شمالی اولین ناحیه‌ای است که اعلان خودمختاری نمود منطقه‌ای که فرمانده طاهر، سلسله‌ی طاهریان را در سال ۸۱۹ بنا نهاد.

در حالی‌که عباسیان از کابل و گیل‌گیت عقب‌نشینی می‌کردند و توجه خود را به مسائل ضروری‌تر معطوف می‌کردند، تبتی‌ها و شاهان ترک مجدداً مایملک سابق خود را پس گرفتند. علی‌رغم این که رهبران این سرزمین‌ها اجباراً به اسلام گرویدند، اما عباسیان آن‌ها را مورد اذیت و آزار قرار ندادند. در واقع در طی این دوره اعراب تجارت با تبتی‌ها را ادامه دادند.

الصفار یک فرمانده مسلمان دیگر است که تحت حمایت حکومت عباسیان اعلان خودمختاری نمود. در سال ۸٦۱ میلادی جانشین وی سلسله صفاری را در جنوب شرقی ایران بنا نهاد. صفاری‌ها پس از آن‌که کنترل بقیه سرزمین ایران را به‌دست آوردند، در سال ۸۷۰ به دره‌ی کابل حمله کردند. در حالی که شکست حتمی بود، آخرین شاه ترک بودایی به‌وسیله وزیر برهمنی خود به‌نام کالار (Kallar) سرنگون شد و کابل و ناگاراهارا به‌تصرف صفاریان درآمد. کالار سلسله‌ی هندوشاهی را در بخش پنجابی گندهارا برپا کرد.

صفاریان فاتحان بسیار انتفام‌جویی بودند. آن‌ها صومعه‌های بودایی دره‌ی کابل و بامیان را غارت و مجسمه‌ها و« بت‌های بودا» را به‌عنوان غنائم جنگی برای خلیفه فرستادند. این تصرف نظامی بی‌رحمانه اولین ضربه‌ی قاطعانه به دین بودایی در منطقه کابل بود. شکست قبلی و اسلام آوردن کابل‌شاه در سال ۸۱۵ میلادی تأثیر منفی زیادی بر وضعیت عمومی بودیسم در منطقه نگذاشت.

صفاریان به حملات و تصرفات خود به سمت شمال ادامه دادند و در سال ۸۷۳ باختر را از طاهریان پس گرفتند. در سال ۸۷۹ میلادی، شاهان هندو کابل و ناگاراهارا را تحت تصرف خود درآوردند و به سیاست حمایت از هندوها و بودایی‌ها ادامه دادند، به طوری‌که صومعه‌های کابل به‌سرعت غنای پیشین خود را باز یافتند.


سلسله‌های سامانی، غزنوی و سلجوقی

اسماعیل ابن احمد حاکم ایرانی سغد در سال ۸۹۲ میلادی اعلان خودمختاری نمود و سپس سلسله سامانی را به‌وجود آورد. در ۹۰۳، وی ناحیه باختر را از صفاریان گرفت. سامانیان بازگشت به فرهنگ اصیل ایرانی را تشویق نمودند و نسبت به پیروان دین بودایی بردباری نشان دادند. مثلاً در بخارا، پایتخت سامانیان، در دوره حکومت نصر دوم (ح ۹۱۳-۹۴۲) شمایل کنده‌کاری‌شده‌ی بودا ساخته می‌شد و به فروش می‌رسید. فروش این شمایل به‌عنوان «بت‌های بودا» منع نشده بودند.

سامانیان در قلمرو خود مردان قبایل ترک را به‌صورت برده در درجات پائین ارتش به‌کار می‌گماردند. اگر سربازان به اسلام می‌گرویدند آزاد می‌شدند. در هر حال، سامانیان برای کنترل این مردان دچار مشکلاتی بودند. در سال ۹٦۲ میلادی، البتگین (Alptigin)، یکی از فرماندهان ارتش ترک بود که مسلمان شده بود، شهر غزنه (غزنی جدید) در جنوب کابل را تسخیر نمود. در سال ۹۷٦ میلادی، جانشین وی به‌نام سبکتکین (ح ۹۹۷-۹۷٦) امپراتوری غزنوی را به‌عنوان تابع دولت عباسیان ایجاد کرد. وی دره‌ی کابل را که در اختیار شاهان هندو بود، گرفته و ایشان را به گندهارا عقب راند.

بودیسم تحت حکومت شاهان هندو در دره‌ی کابل گسترش یافت. اسدی طوسی که در سال ۱۰۴۸ کتاب «گرشاسب‌نامه» را تألیف کرد در اثر خود می‌نویسد زمانی که غزنویان دره‌ی کابل را تسخیر کردند صومعه اصلی سوباهار (Subahar) بسیار غنی بود و به‌نظر نمی‌رسد که غزنویان آن را خراب کرده باشند.

در سال ۹۹۹ میلادی، محمود غزنوی (ح ۹۹۸-۱۰۳۰) با کمک سربازان ترکی که در خدمت سامانیان به‌بردگی مشغول بودند، حکومت آن‌ها را برانداخت. در این زمان، امپراتوری غزنوی باختر و سغد جنوبی را به منطقه تحت حکومت خود ضمیمه کرد. محمود غزنوی قسمت اعظم ایران را فتح کرد. وی سیاست سامانیان را برای ترویج فرهنگ ایرانی و بردباری در مقابل ادیان دیگر ادامه داد. بیرونی دانشمند و نویسنده ایرانی که در خدمت غزنویان بود، می‌نویسد که در پایان هزاره اول صومعه‌های بودایی باختر از جمله ناواویهارا هنوز فعال بودند.

محمود غزنوی نسبت به فرق اسلامی غیر از سنت حنفی که خود از آن حمایت می‌نمود، نابردبار بود. وی در سال ۱۰۰۵ میلادی به مولتان در شمال سند حمله کرد و پس از آن در سال ۱۰۱۰ میلادی جنگ‌هایی بر ضد فرقه اسماعیلیه (فرقه‌ای از شیعه) که مورد حمایت دولت بود و مورد علاقه سامانی‌ها، براه انداخت. سلسله اسماعیلی فاطمیان (۹۱۰-۱۱۷۱) از سال ۹٦۹ میلادی، در مصر رقیب اصلی عباسیان سنّی برای چیرگی بر دنیای اسلام بود. محمود هم‌چنین می‌خواست کار ناتمام پدرش را به پایان رساند و شاهان هندو را براندازد. بنابراین، وی به گندهارا حمله کرد و شاهان هندو را از آن‌جا راند و برای تصرف مولتان به پیش رفت.

در طول سال‌های بعد، محمود با تصرف نواحی شرق تا آگره (Agra) در شمال هند امپراتوری خود را وسعت بخشید. غارت و تخریب معابد ثروتمند هندو و صومعه‌های بودایی که در سر راهش قرار داشت از روش‌های پیشرفت درجنگ بود. مانند اغلب جنگ‌ها نیروهای مهاجم تا حد ممکن به تخریب می‌پرداختند تا مردم محلی را وادار به تسلیم کنند، مخصوصاً اگر آن‌ها مقاومت می‌کردند. در طول جنگ در شبه قاره هند، محمود غزنوی صومعه‌های بودایی تحت حکومت خود را در کابل و باختر به‌حال خود رها کرد.

در سال ۱۰۴۰ میلادی، اتباع ترک سلجوقی که تحت قدرت غزنوی در سغد بودند، شورش کردند و سلسله سلجوقی را ایجاد کردند. در مدت کوتاهی باختر و قسمت اعظم ایران را از غزنویان که تا دره کابل عقب‌نشینی کرده بودند، گرفتند. سرانجام، امپراتوری سلجوقی تا بغداد، ترکیه و فلسطین توسعه یافت. سلجوقیان همان «کفار بدنامی» بودند که پاپ اوربان دوم در سال ۱۰۹٦ میلادی اولین جنگ‌های صلیبی را علیه‌شان آغاز نمود.

سلجوقیان در حکومت خویش عمل‌گرا بودند. آنان مراکز تحصیل اسلامی (مدرسه) را در بغداد و آسیای مرکزی تأسیس کردند تا کادر اداری تربیت کنند که اداره قسمت‌های مختلف امپراتوری‌شان را به‌عهده بگیرند. آن‌ها حضور ادیانی غیر از اسلام، مانند بودایی‌ها، را تحمل نمودند. شهرستانی (۱۰۷٦-۱۱۵۳) در بغداد «کتاب الملل و النحل» را درباره‌ی ادیان غیراسلامی و فرقه‌های مختلف آن به‌زبان عربی نوشت. این کتاب دارای توضیحات ساده‌ای درباره اصول دین بودایی است، که تکرار مطالب دست اوّل بیرونی در قرن قبل است. از جمله این‌که هندی‌ها بودا را به‌عنوان پیامبر قبول دارند.

در ادبیات فارسی اشارات بسیاری وجود دارد که بر ارتباط فرهنگی اسلامی-بودایی دلالت می‌کنند. مثلاً اشعار فارسی برای وصف زیبایی قصرها آن‌ها را به نوبهار (ناوا ویهارا) مانند می‌کنند. به‌علاوه، در ناواویهارا و بامیان شمایل بودا و به‌خصوص مایتریا تصاویر بودای آینده دارای قرص ماه در پشت‌سرشان می‌باشد. توصیف شاعرانه زیبایی مطلق این است که کسی صورتی مثل ماه بودا داشته باشد. بنابراین، در اشعار فارسی قرن یازده مانند «ورقه و گلشاه» نوشته عیوقی کلمه بت به مفهوم مثبت برای بودا به‌کار رفته و نه به‌معنی دوم و موهن آن یعنی «بت». تلویحاً بت به‌معنای مظهر زیبایی بدون در نظر داشتن جنسیت اشاره دارد. این اشارات نشان می‌دهند که حداقل تا اوائل دوره‌ی مغول در قرن ۱۳ میلادی، در فرهنگ ایرانی این مناطق صومعه‌ها یا شمایل بودایی قرن‌ها به صورت یک میراث در میان بودائیان مسلمان شده باقی ماند.


سلسله‌های قراختائیان و غوریان

در سال ۱۱۴۱ میلادی، قراختائیان، مردمی که به زبان مغولی حرف می‌زدند، بر ترکستان شرقی و شمال غربی ترکستان حکومت می‌کردند. آنان سلجوقیان را در سمرقند شکست دادند. یلو داشی (Yelu Dashi)، حاکم قراختائیان، مناطق سغد و باختر را ضمیمه امپراتوری خود نمود در حالی‌که غزنویان هنوز کنترل نواحی شرق دره کابل را در دست داشتند. قراختائیان پیرو مذهبی آمیخته از بودایی، تائوئیزم، کنفسیوس و شمنیزم بودند. در هر حال، یلوداشی شدیداً بردبار و در قلمرو خود همه ادیان از جمله اسلام را حفظ می‌کرد.

در سال ۱۱۴۸ میلادی، علأالدین که از چادرنشینان ترکان غُز ساکن کوه‌های مرکزی افغانستان بود ناحیه باختر را از قراختائیان گرفت و سلسله‌ی غوریان را بنیان نهاد. در سال ۱۱٦۱ میلادی وی غزنه و کابل را نیز از غزنویان گرفت و در سال ۱۱۷۳ میلادی برادرش، محمد غوری، را به‌سمت حاکم غزنه منصوب کرد و وی را تشویق نمود که به شبه‌ی قاره هند حمله کند.

محمد غوری، مانند محمود غزنوی، در سال ۱۱۷۸ میلادی پادشاهی مولتان اسماعیلی را در شمال سند، که استقلال خود را از غزنویان بازپس گرفته بود، تسخیر کرد. وی برای فتح تمام منطقه پنجاب پاکستان و شمال هندوستان و بعد از آن دشت رود گنگ تا ناحیه بیهار کنونی و غرب بنگال به پیشروی ادامه داد. در سال ۱۲۰۰ میلادی، در خلال لشکرکشی، وی بسیاری از صومعه‌های بزرگ بودایی را از جمله ویکراما شیلا (Vikramashila) و اودانتا پوری (Odantapuri) غارت و تخریب نمود. پادشاه محلی سنا، صومعه‌های مذکور را تبدیل به قلعه‌های نظامی کرده بود تا حملات محمد غوری را خنثی کند.

احتمالاً رهبران غوری سربازان خود را با تلقین مذهبی به‌هیجان می‌آوردند، درست مانند هر ملّتی که با تبلیغات سیاسی و وطن‌پرستی، این کار را انجام می‌دهد. مانند بسیاری از فاتحان، هدف اصلی آن‌ها به‌دست آوردن سرزمین، ثروت و قدرت بود. لذا، غوریان فقط صومعه‌هایی را که در مسیر حمله آن‌ها قرار داشتند، خراب کردند. برای مثال، در سال ۱۲۳۵ میلادی وقتی که چگ لوتساوا (Chag Lotsawa) مترجم تبتی از صومعه‌های نالاندا و بوده گایا (Bodh Gaya) که در خارج از مسیر حمله قرار داشتند دیدن کرد، مشاهده نمود که با این‌که هر دو صومعه غارت و خراب شده بودند، اما هنوز تعداد کمی از راهبان در آن‌جا فعالیت می‌کردند. صومعه جاگاددالا (Jagaddala) در بنگال شمالی مورد تهاجم قرار نگرفته بود و هم‌چنان فعال بود.

غوری‌ها در صدد تسخیر و مسلمان کردن بودایی‌های آن‌جا برنیامدند. در آن‌زمان، کشمیر منطقه‌ای فقیر بود و صومعه‌هایش دارایی ناچیزی داشتند از این‌ روی مهاجمان به این صومعه‌ها حمله نمی کردند. غوریان به سرداران و حکام خود مقرری نمی‌پرداختند و از آن‌ها انتظار داشتند که از درآمدهای محلی نیاز خود و لشگریانشان را تأمین کنند. پس اگر حکام این مناطق مردم را به اجبار مسلمان می‌کردند، نمی‌توانستند از تعداد زیادی از آنان جزیه بگیرند. بنابراین، غوریان در هند، مانند افغانستان، سیاست اعطای حق ذمّه به غیر مسلمانان و اخذ جزیه از آن‌ها را ادامه دادند.


دوره‌ی مغول

در سال ۱۲۱۵، چنگیزخان، مؤسس امپراتوری مغول، افغانستان را از تصرف غوریان درآورد. چنگیزخان کسانی را که با پیروی از وی مخالفت می‌کردند، نابود و سرزمین‌شان را تاراج می‌کرد. معلوم نیست در آن هنگام بر بوداییانی که هنوز در افغانستان باقی مانده بودند، چه گذشت. چنگیز با همه ادیان سرسازگاری داشت و تا وقتی‌که رهبران آن‌ها برای طول عمر و موفقیت چنگیز در جنگ‌ها دعا می‌کردند، به آن‌ها کاری نداشت. برای مثال، در سال ۱۲۱۹ میلادی چنگیز یک مرشد معروف دائویست چینی را در افغانستان به‌حضور طلبید تا با اجرای تشریفات برای طول عمر وی دعا کند و اکسیری برای جاودانگی‌اش تهیه نماید.

پس از مرگ چنگیز در سال ۱۲۲۷ و تقسیم امپراتوری بین وراثانش، پسرش جغتای وارث نواحی سغد و افغانستان شد و خاقانی جغتایی را بنیان نهاد. در سال ۱۲۵۸ میلادی هلاکو، نوه‌ی چنگیز، ایران را فتح و خلیفه عباسیان را در بغداد برانداخت. وی مؤسس حکومت ایلخانی در ایران است. هلاکو از راهب‌های بودایی تبت، کشمیر و لاداخ دعوت کرد که به دربار وی در شمال غربی ایران بیایند. ایلخانیان از خاقانی جغتایی قوی‌تر بودند و در آغار بر عموزادگان‌شان در منطقه تسلط یافتند. راهب‌های بودایی که باید برای ورود به ایران از افغانستان می‌گذشتند، بدون شک در مسیرشان رسماً مورد حمایت قرار می‌گرفتند.

بنابر عقیده بعضی از دانشمندان احتمالاً راهب‌های تبتی که به ایران آمده بودند، از پیروان مکتب دریگونگ کاگویو (Drigung Kagyu) بودند و چه بسا که هلاکو از آنان به دلائل سیاسی دعوت کرده بود. در سال ۱۲٦۰ میلادی قوبیلای یا کوبیلا خان فرمانروای مغول شمال چین اعلان نمود که وی خان بزرگ مغولان است. قوبیلای از آیین ساکیای (Sakya) بودایی‌های تبتی حمایت می‌کرد و به رهبران آن‌ها در تمامی تبت اسماً قدرت بخشید. قبل از این رهبران دریکونگ کاگیو از سلطه سیاسی در تبت برخوردار بودند. رقیب اصلی قوبیلای، عموزاده دیگرش خائیدو (Khaidu) بود که بر ترکستان شرقی حکومت می‌کرد. وی حامی راه و رسم دریکونگ کاگویو بود. ممکن است که هلاکو در این نبرد قدرت، متمایل به اتحاد با خائیدو بوده باشد.

بعضی فکر می‌کنند که دلیل توجه قوبیلا و خائیدو به بودیسم تبتی برای به دست آوردن نیروی ماورأالطبیعه ماهاکالا (Mahakala) حامی بودیسم است که در نیایش ساکیا و کاگویو وجود دارد. ماهاکالا حافظ تانگوت‌ها (Tanguts) بود که بر نواحی بین تبت و مغولستان حکومت می‌کردند. به‌هرحال، چنگیزخان، پدر بزرگ‌شان، که می‌بایستی از ماورأالطبیعه به او کمک می‌رسید، در نبردی به‌دست تانگوت‌ها کشته شده بود. بعید است که رهبران مغول، از جمله هلاکو، بودیسم تبتی را به خاطر تعلیمات عمیق فلسفی‌اش پذیرفته باشند.

پس از مرگ هلاکو در سال ۱۲٦٦، خاقانی جغتایی استقلال بیش‌تری، از ایلخانیان، به‌دست آورد و برای نبرد علیه قوبیلای خان مستقیماً با خائیدو اتحاد برقرار کرد. در این‌زمان جانشینان هلاکو براساس ملاحظات سیاسی گاه از بودیسم تبتی حمایت می‌کردند و گاه از دین اسلام. آباقا، پسر هلاکو هم‌چنان سیاست پدرش را در حمایت از بودیسم تبتی ادامه داد. تکودار، برادر آباقا در سال ۱۲۸۲، جانشین وی شد و به اسلام گروید تا در حمله به مصر از حمایت عمال محلی برخوردار گردد. در سال ۱۲۸۴، ارغون، پسر آباقا پس از شکست عمویش تکودار، ایلخان مغول شد و دین بودا را مذهب رسمی کشور قرار داد و چندین معبد و صومعه در ایران ساخت. پس از فوت ارغون در ۱۲۹۱ برادرش، گیخاتو، به مقام ایلخانی رسید. راهب‌های تبتی به وی نام تبتی رینچن دورجه (Rinchen Dorje) داده بودند. اما گیخاتو فرد الکلی بود که نمی‌توانست برای بودیسم امتیازی به‌شمار آید. وی اسکناس کاغذی را، به‌رسم چین، در ایران رواج داد که بلای اقتصادی شد.

گیخاتو یک سال پس از مرگ قوبیلای در سال ۱۲۹۴ میلادی فوت کرد. غازان خان، پسر ارغون، پس از وی به‌قدرت رسید. غازان خان مجدداً دین اسلام را دین رسمی ایلخانیان قرار داد و معابد و صومعه‌های جدید را در ایران خراب کرد. بعضی از دانشمندان اظهار می‌دارند که لغو سیاست مذهبی ارغون خان توسط پسرش غازان خان به این دلیل بود که غازان خان می‌خواست خود را از حرکت‌های اصلاح طلبانه و اعتقادات عمویش دور ساخته و در برابر حکومت مغولان چین ادعای استقلال نماید.

علی‌رغم فرمان تخریب معابد بودایی، غازان خان مایل نبود که کلیه روابط با بودیسم از بین برود. برای مثال، او از رشیدالدین فضل‌الله همدانی خواست که «جوامع‌التواریخ» را به‌فارسی و عربی بنویسد. در بخش تاریخ ملل فتح شده توسط مغول، رشیدالدین «زندگی و تعلیمات بودا»را اضافه نمود. برای کمک به تحقیقات این مورخ، غازان خان از راهب کشمیری به‌نام بکشی کمالاشری (Bakshi Kamalashri) دعوت کرد که به دربار او بیاید. مانند تحقیق قبلی توسط کرمانی، رشیدالدین زندگی بودا را به زبانی نوشته است که قابل فهم برای مسلمانان باشد. مثلاً، بودا را پیامبر، خداهای دوا (deva) را فرشته و مارا (Mara) را شیطان نامیده است.

رشیدالدین می‌نویسد که در آن‌زمان یازده متن درباره بودیسم به‌زبان عربی ترجمه شده بود که در ایران مورد استفاده بودند. این متون شامل نوشته‌های ماهایانا مانند «موعظه در وصف سرزمین نعمت‌های پاک»(سانسکریت، «سوکهاواتی ویوها سوترا»، درباره آمیتابهای سرزمین نعمت‌های پاک) ؛«موعظه‌هایی در وصف سبد بافته شده» (سانسکریت، «کاراندا ویوها سوترا»، درباره‌ی آوالوکیتشوارا، تجلی شفقت است) و «تفسیری در باره مایتریا» (سانسکریت، «مایتر وایاکارانا»، درباره‌ی مایتریا، بودای آینده و تجلی عشق است). بدون شک، این متون جز نوشته‌هایی بودند که در قرن هشتم ترجمه آن‌ها تحت سرپرستی خلفای عباسی در خانه‌ی دانش بغداد آغاز شد.

رشیدالدین کتاب تاریخ خود را در سال ۱۳۰۵، در زمان فرمانروایی الجایتو، جانشین غازان، تمام کرد. به‌نظر می‌رسد که در این زمان یا حداقل تا پایان فرمانروایی الجایتو در سال ۱۳۱٦، راهبان بودایی هنوز در ایران حضور داشتند. آن‌ها تلاش کردند که رهبر مغول را به دیانت بودایی برگردانند. بنابراین، حداقل تا آن‌زمان، راهبان بودایی هنوز از طریق افغانستان رفت‌وآمد می‌کردند و احتمالاً در دربار جغتایی از ایشان پذیرایی می‌شد.

در سال ۱۳۲۱ میلادی امپراتوری جغتایی به دو قسمت تقسیم شد. خاقانی جغتایی غرب شامل سغد و افغانستان بود که از آغاز، خان‌های آن مسلمان شدند. در سال ۱۳۳٦ میلادی سرزمین ایلخانیان در ایران قطعه قطعه و از یکدیگر جدا شدند. از آن پس، از ادامه‌ی حضور بودیسم، که یک‌هزار و نهصد سال در افغانستان وجود داشت، اثری دیده نمی‌شود. با این وصف اطلاعات در باره‌ی بودیسم از بین نرفت. تیمور خاقانی جغتایی غربی را در سال ۱۳٦۴ میلادی و دولت‌های کوچک جانشین دولت ایلخانی را در سال ۱۳۸۵ میلادی فتح کرد. شاهرخ فرزند و جانشین تیمور، حافظ ابرو را مأمور نوشتن «معجم‌التواریخ» نمود که در سال ۱۴۲۵ میلادی در هرات، پایتخت افغانستان، به پایان رسید. این تاریخ دارای شرحی در باب بودیسم همانند آن‌چه در اثر رشیدالدین در یک قرن پیش آمده بود، می‌باشد.[۱]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- الکساندر برزین، مختصری از تاریخ بودیسم و اسلام در افغانستان، برگردان سجاد همدانی، آرشیوهای برزین (مجموعه گفتارهای دکتر برزین درباره بودیسم): نوامبر ۲۰۰۱، بازنگری دسامبر ۲۰۰۶.


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

وب‌سایت آرشیوهای برزین (مجموعه گفتارهای دکتر برزین درباره بودیسم)