|
عثمانی و خاورمیانه
(بخش اول)
فهرست مندرجات
.
لوئیس، برنارد
برنارد لوئیس (به انگلیسی: Bernard Lewis)، (زادهای ۳۱ مه ۱۹۱۶ از پدر و مادری یهودی در لندن)، مورخی آمریکایی انگلیسی است که حوزهی تخصصیاش شرقشناسی میباشد. او استاد بازنشسته مطالعات خاور نزدیک دانشگاه پرینستون است. مطالعات وی بیشتر در تاریخ اسلام و اثر متقابل میان اسلام و غرب است و بهویژه بهخاطر تحقیقات خود دربارهی تاریخ امپراتوری عثمانی و منازعه زیرکانهاش با پروفسور ادوارد سعید برسر کشمکش میان اسرائیل و فلسطین مشهور است. لوئیس یکی از برجستهترین خاورمیانهشناسان غربی قلمداد میشود. نظرات کارشناسی لوئیس، دربارهی خاورمیانه کانون گستردهترین توجهات است. رایزنیهای وی مکرراً توسط خطمشی نمایان جمهوریخواه خواسته میشود، از جمله دولت بوش، برای مثال دربارهی جنگ در عراق.
در دائرةالمعارف مورخان و نوشتههای تاریخی مارتین کرامر که پایاننامهی دورهی دکتری او توسط لوئیس هدایت میشد، در دوران حرفهای ۶۰ سالهی لوئیس، او را بهعنوان موثرترین مورخ فراجنگ اسلام و خاورمیانه میخواند.
یکی از مشهورترین نظریات لوئیس که به «دکترین لوئیس» شهرت یافته است، موضوع برخورد تمدنها و تجزیهی ایران و کشورهای دیگر خاورمیانه است. از این طریق، با تجزیهی کشورهای ایران، عراق، سوریه، ترکیه، عربستان سعودی، خاورمیانه جدید متشکل از کشورهایی خواهد بود که دیگر توان تبدیلشدن به تهدید برای امنیت ملی و منافع منطقهای آمریکا را نخواهند داشت و به موازنه یکدیگر مشغول خواهند بود.
با فتح قسطنطنیه، شهری که قرنهای متمادی مایهی حسرت لشکریان اسلام بود، هدف نهایی برآورده شد.
سلطان محمد دوم، که از آن پس فاتح خوانده شد، اتحاد دو قارهای را که بهارث برده بود - آسیا و افریقا - و نیز اسلام و دیار سرحدات و دو سنت پیونددهندهی آنها را تحقق بخشید. امیرنشینهای جنگاوران مرزی بهیک امپراتوری، و خان آنها بهیک امپراتور مبدل شد. این پیروزی سلطنت عثمانی را پیشتاز اسلام در برابر مغربزمین کرد، و در درون جهان اسلام حیثیت فراوان بهآن داد. بقیهی سلطنت محمد فاتح وقف شماری پیکار در مرزهای اروپایی و آسیایی کشورش شد. سپاهیان عثمانی، در اروپا، آخرین حکومتهای خودکامهی یونانی مورئا (پلوپونز) را از پا در آوردند، صربستان و بوسنی را بهایالات عثمانی افزودند و تعدادی از جزایر یونان را تسخیر کردند، و در آسیا، اماصره را از جنوواییها، سینوپ را از امیرِ مسلمان آنجا، و طرابزون را از امپراتور یونان گرفتند. سلطان عثمانی از پیشروی بیشتر در شرق و یا جنگیدن با زمامداران مسلمان سر باز زد، و این نکتهای در خور توجه بود. وقتی اوزون حسن، حکمران تیموری آسیای صغیر شرقی و بینالنهرین با او بهمقابله برخاست، سلطان محمد در نبردِ ۸۷۸ هـ.ق. او را شکست داد، ولی پیروزیاش را دنبال نکرد. در گفتوگویی که کمال پاشازاده مورخ قرن شانزدهم بهقلم آورده علت را بیان میکند: مجازات اوزون حسن بهخاطر گستاخیاش بهجا بود؛ ولی از بینبردن دودمان او درست نبود، زیرا «سعی در تباهی خاندانهای قدیمی سلاطین بزرگِ امت اسلامی کار مطلوبی نیست». بهسخن دقیقتر، اینگونه اعمال سلطان را از امر خطیرتر جهاد در دیار فرنگ باز میدارد.
بههر تقدیر، تحولات بزرگی در بلاد اسلامی در ماورای مرزهای جنوب و مشرق عثمانی در تکوین بود و سلاطین عثمانی نمیتوانستند بیکار بنشینند. یکی از این تغییرات انقراض آشکار سلطنت ممالیک بود که از نیمهی قرن سیزدهم میلادی بر مصر و سوریه فرمان رانده بودند. سلطنت مصر در سالهای فرجامین، بهتعبیری، نوعی بیزانسِ عربی شده بود. در شمال و در شرق، در فلات آسیای صغیر و در ایران، در میان ترکها و ایرانیها که رهبری سیاسی و فرهنگی اسلام را بهدست داشتند، جوامع و دولتهای جدید پدید آمده بود و تمدنی نوین اکثراً بهزبان فارسی و ترکی در حال نشو و نما بود. در مصر و سوریه، با وجود نفوذ عظیم و دائماً افزاینده شرق، نظام پیشین دوام آورد. فرهنگ صدر اسلام، بهصورت عربی آن، وارد دوران طولانی رکود میشد، سربازان ممالیک بهدفاع از مملکت مصر پرداختند و درهی نیل را از تجاوز رهانیدند. کاتبان و حکیمان مصری و سوری، که بسیاری فرزندان و اخلاف ممالیک بودند، ضمن حفاظت و اداره دولت، میراث کهن اسلام را هم حراست، تفسیر و در عین حال غنی کرده بودند.
حکومت پادشاهی مصر - سوریه از مدتی پیش بهعلل پیچیده داخلی و خارجی - از جمله جنگ خانمان سوز با تیمور، اتلاف منابع بر اثر سوء اعمال مالی و پریشانی اقتصادی، اثرات طاعون، خشکسالی، قحطی و اختلال نظام و جامعه ممالیک - رو بهضعف نهاده بود.
ضربات نهایی از خارج، از غرب و از شمال، وارد آمد. ضربه نخست بهسبب روی آمدن پرتغالیها بهآبهای مشرق زمین اقتصادی بود. پرتغالیها، با گشودن راههای دریایی مستقیم بین اروپا و هند، و دور زدن و پشتسر نهادن مصر، بازرگانی را از مصریان گرفتند. اثرات این وقایع در درازمدت آنچنان که زمانی تصور میرفت کمرشکن نبود، و قرن شانزدهم شاهد احیای داد و ستدی قابل ملاحظه از راه شرق طالع (لوان) بود. اما اثر فوری اقدام پرتغالیها وخیم بود، و تقلیل تجارت و زوال عواید دولت، سلطان ممالیک قانصوه غوری (۹۰۶-۹۲۲ هـ.ق.) را با بحران روبهرو ساخت. سلطان بهتشویق ونیزیها ناوگانی به هند فرستاد و ابتدا بر پرتغالیها پیروز هم شد ولی بعد شکست خورد، و پرتغالیها به از بینبردن کشتیرانی بازرگانی مسلمانها در اقیانوس هند پرداختند. برخی از کشتیهای پرتغالی جرأت کرده حتی وارد خلیج فارس و بحر احمر شدند.
ضربهی مهلک دوم نظامی بود. رابطهی سلاطین ممالیک و عثمانی مدتی نسبتاً دوستانه بود. ولی در نیمهی دون قرن پانزدهم رو به وخامت گذاشت. در فاصلهی ۱۴۸۵ و ۱۴۹۰ میلادی این دو دولت بهجنگی نافرجام دست زدند که چیرگی بر رویهم با ممالیک بود.
اما توازن نظامی بهسرعت بهسود عثمانی تغییر مییافت. عامل مهم جدید سلاحهای آتشین - تفنگدستی و توپ - بود که عثمانیان بهآسانی و بهطور گسترده و با اثر فراوان بهکار گرفتند. ممالیک برعکس، از کاربُرد سلاحهای تازه بسیار اکراه داشتند. اراضی ممالیک، برخلاف مملکت عثمانی، فاقد معادن فلزی بود، و فلزات را باید وارد میکردند. ولی از این مشکلات عملی مهمتر، موضعِ روانی و اجتماعی امرای ممالیک بود، که بهسلاحهای «مشروع» و «شرافتمندانه» قدیم چسبیده بودند و سلاحهای آتشزا و استعمالکنندگان آنها را ناشایست و ناجوانمرد میشمردند. ممالیک، در آخرین سالهای حکومت خود، کوشش مختصری برای بهدست آوردن توپ و تفنگ بهخرج دادند. این سلاحها را در اختیار واحدهای آموزشدیدهی ویژه، از جمله غلامان سیاه، پسرانِ ممالیک بومی و حتی گونهای قوای چریکی مرکب از صنعتگران محلی و سربازان مزدور خارجی نهادند. ولی اینها تأثیر چندانی نبخشید، و سوارهنظام عثمانی مجهز به توپ و تفنگ، بهنحوی یأسآور بر سواران نیزهدار و شمشیرزن و کمانکش - گلهای سرسبد قشون ممالیک - سبقت گرفتند.
اما عثمانیان پیش از آنکه بر ضد ممالیک بهحملهی نهایی پردازند، با دشمن مسلمان بسیار خطرناکتری روبهرو شدند. نیمقرنی پس از فتح قسطنطنیه، رقیبی نه مسیحی بل مسلمان، یعنی پادشاهان جدید سلسلهی صفوی ایران، موقعیت عثمانی را بهخطر انداختند. صفویه را جنبش شیعی تندروی بهقدرت رسانده بود، و اینان برای نخستینبار طی قرنها دولتی نیرومند و متحد حاکم بر تمامی سرزمینهای بین مدیترانه و حول و حوش هند و آسیای میانه بهوجود آوردند. پیدایش این قدرت تازه و مبارز در ایران - بهویژه که از آموزههای انقلابی شیعی الهام میگرفت و در نواحی شمال غرب در مجاورت مرزهای عثمانی پایگاه داشت، برای عثمانیان هم تهدید و هم نوعی چالش بود، و رقابت دیرین فرمانروایان آناتولی و پادشاهان فلات ایران، چهرهای مذهبی پیدا کرد. البته هنوز میلیونها مسلمان سُنی در ایران بودند، و شاید اکثریت را تشکیل میدادند. همینطور دستکم صدها هزار شیعه نیز در خاک عثمانی بهسر میبردند و احیاناً تهمت همدردی با نظام جدید شیعی همسایهی شرقی را بهآنها میزدند. سلطان عثمانی و شاه صفوی در نظر یکدیگر مرتد و غاصب نابخشودنی بودند. خاندان صفوی اصل و نسب ترکی داشت و در آسیای صغیر ترکیه از پشتیبانی وسیع برخوردار بود و همین امر خطر صفویه را برای عثمانی حادتر و خصوصیتر میکرد.
عثمانیها در برابر این خطر از همان اوان واکنش نشان دادند. سلطان با یزید، در ۹۰۸ هـ.ق.، شیعیان را از آسیای صغیر بهیونان تبعید کرد، و به بسیج نیروهای خود در سراسر مرز ایران پرداخت. شیعیان در ۹۱۷ هـ.ق. شورش خطرناکی در آسیای صغیر مرکزی برپا کردند. سال بعد، سلطان سالخورده بهنفع پسرش سلیم اول (۹۱۸-۹۲۶ هـ.ق.) موسوم به یاوز سلیم (سلیم مهیب) از سلطنت کنار رفت. طولی نکشید که رقابت و عداوت میان سلطان سلیم عثمانی و شاه اسماعیل صفوی بهجنگ علنی کشید. پیش از درگیری این مخاصمات یک رشته مکاتبه بس خشمناک بین دو پادشاه مبادله شد و از عجایب روزگار آنکه سلطان عثمانی بهشاه ایران بهفارسی مینوشت - که زبان شهرنشینان محترم و با فرهنگ بود - و شاه ایران بهسلطان عثمانی بهزبان تبار ایلی و روستایی خویش یعنی ترکی جواب میداد.
جنگ با پیروزی چشمگیر ولی نه نهایی عثمانیان بهپایان رسید. در ۲ رجب ۹۲۰، مطابق با ۲۳ اوت ۱۵۱۴، در دشت چالدران، نزدیک مرز دو امپراتوری، ینیچریها و توپخانهی عثمانی قوای ایران را شکست سختی دادند، و دو هفته بعد سلطان تبریز پایتخت ایران را اشغال کرد. سلیم نیز، مانند سلطان پیشین محمد دوم، بهسوی شرق پیش نرفت، به ترکیه بازگشت و شاه را - که البته مغلوب و تضعیف شده ولی هنوز فرمانروای دولت شیعه ایران بود، بهحال خود گذاشت. کشمکش طولانی و تلخ دو مملکت ادامه یافت، و سرکوبی مرگبار شیعیان در عثمانی و سُنیان در ایران و نفرت و هراس دو طرف از یکدیگر با خون بسی قربانی آبیاری شد.
هدف این مبارزه هم رهبری اسلام بود و هم تسلط بر خاورمیانه. دامنهی آن محدود به میدان کارزار نمیشد و بهپیکار تبلیغاتی میان تسنن و تشیع بهسرکردگی سلطان عثمانی و شاه صفوی گسترش مییافت. این کشمکش به پیروزی محدودی برای عثمانیان انجامید، هرچند که نتوانستند امپراتوری ایران را از بین ببرند ولی جلو پیشروی ایرانیان را گرفتند. این موفقیت راه را برای مرحله بعد - یعنی جذب بلاد عربی زبان جنوب بهقلمرو عثمانی - گشود. در جنگی کوتاه و برقآسا، در ۹۲۲ هـ.ق.، عثمانیها سلطنت متزلزل ممالیک را که دو قرن و نیم بر مصر، سوریه و عربستان غربی سلطه رانده بود، برانداختند و این سرزمینها را به انقیاد خود در آوردند. از این متصرفات جدید حاکمیت یا سیادت عثمانی بهچندین سو بسط داده شد: در غرب بر پهنه شمال افریقا تا سرحد مراکش، در جنوب تا سواحل بحر احمر در افریقا و کرانه عربستان، و در شرق تا داخل آبهای اقیانوس هند و سپس در قرن شانزدهم تا عراق، که عثمانیان پس از کشمکشی طولانی حکام ایرانی را از آنجا بیرون راندند و بدین طریق اسلحه و تجهیزات عثمانی بهخلیج فارس رخنه کرد. سلاطین عثمانی اینک بر دو شهر مقدس مکه و مدینه، و بر مراکز عربی اسلام فرمان میراندند، اولی بهحیثیت آنها بسی میافزود؛ و دومی بهمسئولیتهایشان.
اکنون که ایرانیها رام و ممالیک تسخیر شده بودند، عثمانیها میتوانستند بهکار اصلی خود، جنگ در اروپا، بپردازند. در دوران سلطنت سلطان سلیمان قانونی (۹۲۶-۹۷۴ هـ.ق.) امپراتوری عثمانی در اوج قدرت بود. در نبرد سرنوشتساز موهاچ در ۱۵۲۶ میلادی عثمانیها سپاهیان مجاور را درهم شکستند. کمال پاشازاده با لحنی مسجع و نیمه حماسی پیروزی عثمانی را گرامی داشته است:
با شمشیرهای براق همسان شعلههای سوزان، در صفوفی شکوهمند همانند کوههای لالهافشان بر کافران جسورِ محکوم بهشکست تاختند. در بزمِ رزم، دشمنان ناگهان سرخگون همچون جام شراب، سرهایشان همچون گلهای ارغوان، چشمهایشان همچون عقیق تابناک، دستهایشان همچون مرجان گردید... [پیکار ادامه یافت] تا آنکه طلوع آفتاب حاشیهی بارگاه عرش را بهخونآلود... پادشاه تبهکاران [مجارها]... در میان ابری از گرد و غبار که شرق و غرب را در کفن پوشانده بود بهرزمگاه آمد... سختدل و بیباک، بدون هراس از توپ و تفنگ، پیشاپیش سواران سراسیمه خود، بهیک خیز بهسوی سربازان ینیچری، دلیر دلیران، حمله بُرد... بهرستهی توپخانه رسید، و تفنگداران با رگباری آتش مرگبار که گلهای باغ وجودِ تابناک دشمن بدکار را پژمرده کرد، بهوی خوشامد گفتند...
پس از کشمکشی سخت و طولانی، پادشاه مجارها سرانجام از پا در میآید:
به فرمان سلطان تفنگداران ینیچری رگباری تیر بهسوی دشمن پراکندند... و بهچشم برهمزدنی صدها بلکه هزاران نفر را یک راست بهدرک فرستادند... دفتر ایام [پادشاه] بسته شد، گردش روزگارِ فرمانرواییاش بهانتها رسید، فاتحهی عمر زودگذرش خوانده شد: خسر فی الدنیا و الآخرة.
لشکریان سلیمان پس از این پیروزی در خاک مجارستان پیش رفتند و در ۱۵۲۹ میلادی برای نخستین مرتبه وین را محاصره کردند. در شرق، در اقیانوس هند ناوگان عثمانی بهمقابله با پرتغالیها برخاست. در غرب، با تسخیر شمال افریقا، نیروی دریایی مسلمانان بهغرب مدیترانه و، در یورشهایی، حتی بهاقیانوس اطلس و سواحل اروپای غربی راه گشود. پیشروی اسلام، بار دگر، خطری مهلک برای جهان مسیحی شد. جنگهای صلیبی پایان یافت. جهاد از نو شروع شد. ریچارد نولز[۱]، کارشناس تاریخ ترکان در دوران الیزابت، امپراتوری عثمانی را «دهشت کنونی جهان» خواند که بیانگر احساسات همگانی آنزمان اروپا بود.
قرن شانزدهم شاهد اوج برآمدن و طلیعهی فرو نشستن خیزاب ترک بود. در اروپای مرکزی اولین تلاش بینتیجه برای تصرف وین سرآغازِ یک قرنونیم نبرد خونین و نافرجام بود، که با محاصره ناکام دوم آن شهر در ۱۶۸۳ میلادی پایان یافت. شکست ترکها اینبار کامل و قاطع بود. در شرق، عثمانیها از پایگاههای دریاییشان در مصر و اندکی بعد در عراق، به ابراز قدرت در بحر احمر و خلیج فارس پرداختند، و حکام ترک مدتها در یمن و در شاخ آفریقا حکومت کردند و در مرحلهای حتی جمعی از تفنگداران خود را بهیاری فرمانروایان مسلمان محلی در رویارویی با دشمنان مسیحی فرنگی بهجنوب شرقی آسیا فرستادند. اما این ثمری نبخشید. ناوگان عثمانی حریف کشتیهای جنگی پرتغالی و دیگر دول غربی نبود، و با وجود پشتیبانی حکام مسلمان محلی، عثمانیها بهاجبار جنوب و جنوب شرقی آسیا را بهقدرتهای دریایی بالنده اروپای غربی رها کردند.
نخستین شکست بزرگ عثمانیها در مدیترانه در ۱۵۷۱ میلادی در نبرد دریایی لپانتو[٢] بود. لطفی پاشا وزیر اعظم عثمانی مینویسد که مسئله قدرت دریایی را با سلطان سلیمان قانونی در میان نهاده بهاو گفته بود: «بسیاری از سلاطین پیشین در عهد خود بر خشکی فرمان راندند، و کمتر بر دریا تسلط داشتند. کافران در جنگ دریایی بر ما برتری دارند. ما باید بر آنها تفوق یابیم». ترکان بر کافران تفوق نیافتند، ولی مدتی طول کشید تا نتایج این کاستی عیان شد. نبرد لپانتو را اروپای مسیحی پیروزی بزرگی شمرد و در سرتاسر قاره جشن گرفت. اما این پیروزی از شکست و انهدام ناوگان عثمانی در آبهای آسیا بهمراتب کم اهمیتتر بود. عثمانیها بهزودی توانستند قدرت دریایی خود را در مدیترانه مجدداً استحکام بخشند و متصرفات اروپایی شان را از حمله مصون دارند. یک وقایعنگار ترک گفتوگوی وزیر اعظم صوقللی محمد پاشا و سلطان سلیم دوم (۹۷۴-۹۸۲ هـ.ق.) را درباره بنای ناوگانی جدید برای جانشینی کشتیهای از دسترفته در لپانتو درج کرده است. سلطان جویای هزینه میشود و وزیر اعظم در پاسخ میگوید: «قدرت امپراتوری ما چنان است که اگر بخواهیم میتوانیم تمامی ناوگان مان را با لنگرهای سیمین، طنابهای ابریشمی دکل و بادبانهای اطلس مجهز سازیم.»
ناوگان عثمانی در حقیقت از نو ساخته شد - البته نه با تجهیزاتی چنین مجلل - و قدرت دریای مسلمین از پایگاههای شرق نزدیک و شمال افریقا، تا اواسط قرن هفدهم، بر مدیترانه تسلط داشت و بهاقیانوس اطلس هم میرسید. ولی قدرت واقعی جهان اسلام در برابر اروپای مسیحی از مدتی پیش در موارد مهمی کاهش یافته بود، منتها در سایهی آرایش پُر ابهت نیروی نظامی عثمانی این کاستی هنوز از دید مسیحیان و خود مسلمانان پنهان بود.
در نیمهی قرن شانزدهم، بوزبک[٣]، سفیر امپراتوری مقدس رم در دربار سلیمان قانونی، ابراز تردید عمیق کرد که اروپای مسیحی بتواند در مقابله با خطر قدرت سهمگین عثمانی دوام بیاورد، و نوشت:
ایران یگانه حائل نافع بهحال ماست، چرا که دشمن، در شتابش برای تهاجم، باید خطر پشتسر را در نظر گیرد... ایران سرنوشت ما را صرفاً بهتعویق میاندازد؛ نمیتواند ما را نجات دهد. همین که ترکها با ایرانیها کنار آمدند، با تکیه بر قدرت تمامی شرق، حلقوم مان را میچسبند، آمادگی ما چقدر است، جرأت گفتن ندارم.
عثمانیها، بههرحال، «با ایرانیها کنار نیامدند» و تا اوایل قرن نوزدهم، بهکشمکش با همسایه شرقی رقیب خود ادامه دادند، و در این هنگام ترکیه یا ایران هیچیک دیگر در مقامی نبود که دیگر برای غرب تهدیدی بهشمار رود.
زمامداران ایران همانند سلاطین ممالیک مصر بهسلاح آتشین نظر خوش نداشتند، و در ابتدا برای کاربُرد آن در نیروهای مسلح خود کوششی نکردند. خطای اینان را نیز، نظیر ممالیک، تفنگداران و توپچیان عثمانی در میدان جنگ نشانشان دادند. اما ایرانیان، برخلاف ممالیک، تاب آوردند، و درسهای آموخته را بهعمل گذاشتند. در خلال قرن شانزدهم، و از آن بیشتر در قرن هفدهم میلادی، پادشاهان ایران برای تحصیل تپانچه و قطعات توپخانه و تجهیز نیروهای خود با سلاحهای جدید دست بهکار شدند. سلاطین اسلامی، چه ابتدا چه بعدها، همیشه میتوانستند سازندگان، بازرگانان و کارشناسانی در میان فرنگیان مسیحی پیدا کنند که ساز و برگ در اختیار آنها گذارند، قوایشان را مجهز سازند و آموزش دهند - و حتی سربازان مزدور ماجراجوی اروپایی را بهخدمت گیرند. منبع عمدهی تدارکات آنها ظاهراً ونیز و پرتغال و انگلستان بود.
ایرانیها، بهرغم اکراه اولیهشان، خیلی سریع هنر تولید و استعمال اسلحهی کمری را آموختند. یکی از فرستادگان ونیزی، وینچنزو دی الساندری[۴]، در گزارشی بهشورای ده نفری [جمهوری ونیز] بهتاریخ ۲۴ سپتامبر ۱۵۲۷ مینویسد:
[ایرانیان] برای اسلحه، از شمشیر و سرنیزه و (تفنگ) شمخال استفاده میکردند و سربازانشان همه قادر به استعمال این سلاحها بودند؛ تسلیحات آنها ضمناً برتر و آبدیدهتر از سایر ممالک است. لوله تفنگهای شمخال معمولاً شش وجب درازا دارد، و وزن گلوله آنها اندکی کمتر از سه اونس میباشد. اینها را با چنان سهولتی بهکار میبرند که مزاحم کمانکشیدن یا شمشیرزدنشان نمیشود، شمشیر را در انحنای زین اسب میآویزند تا آن که لزوم استعمالش پیش آید. آن وقت تفنگ شمخال را پشتسر مینهند بهصورتیکه یک سلاح مانع استعمال سلاح دیگر نمیشود.
این تصویر سوارکار ایرانی، مجهز در آن واحد بهتیر و کمان، شمشیر و سلاح گرم، دشواری و پیچیدگی تغییرهایی را که در حال وقوع بود بهخوبی نمایش میدهد. در طول قرن شانزدهم و هفدهم فرمانروایان ایران - هرچند بهاکراه - از توپ و تفنگ استفاده فزاینده کردند و تعداد قابل ملاحظهای از نیروهای خود را بهاین سلاحها مجهز ساختند. ایرانیان هم مثل عثمانیان، ولی بهمقیاسی کمتر، تجهیزات توپخانه ویژه محاصره بهکار میبردند. اما وسایل توپخانهی صحراییشان محدود و رویهمرفته نارسا بود.
در میان جانشیان شاه اسماعیل صفوی از همه برجستهتر شاه عباس (۹۹۶-۱۰۳۸ هـ.ق.) بود. نخستین کار مهمی که شاه عباس بهعهده گرفت ایجاد رستهی سوار و توپخانهای از روی الگوی عثمانی بود. دو برادر انگلیسی، انتونی و رابرت شرلی[۵]، در این باره بهاو بسیار کمک کردند. این دو در ۱۵۹۸ میلادی بهایران رفتند، بیست و شش دستیار نیز بهآنها پیوستند و سالیانی چند در خدمت دولت ایران ماندند. نخستین کار شاق شاه عباس جلوگیری از هجوم ازبکهای آسیای میانه بود، که بهشهرهای ایالات شرقی ایران حمله برده تعدادی از آنها را گرفته بودند. در اجرای این منظور، برای آنکه دستش آزاد شود، شاه عباس ابتدا با عثمانیان از درِ صلح در آمد، گرجستان و آذربایجان، و از جمله تبریز پایتخت پیشین صفوی، را ترک کرد، پس از عملیات نظامی پیروزمندانه علیه ازبکها و استرداد ایالات از دسترفته در شرق، توجه شاه عباس مجدداً بهغرب معطوف شد، در ۱۰۱۲ هـ.ق. (۱۶۰۳ میلادی) سپاهیان ایران تبریز را باز گرفتند، و سپس فتوحات بیشتر و سرزمینهای تازه بهدست آوردند، از جمله بخش وسیعی از خاک عراق که سابق بر این بهتصرف عثمانیها درآمده بود. رویداد مهم دیگر دوران سلطنت شاه عباس پیدایش شرکت هند شرقی در ۱۶۱۶ میلادی بود، که از سوراتِ هندوستان اداره میشد. پرتغالیها، که تجارت غرب را با ایران تا آن زمان عملاً در انحصار خود داشتند، کوشیدند مزاحمت انگلیسیها را جلو گیرند ولی موفق نشدند، و در ۱۶۲۲ میلادی قشون ایران بهیاری سوداگران انگلیسی [شرکت هند شرقی] بندر هرمز را در خلیج فارس که پرتغالیها از ۱۵۱۴ اشغال کرده بودند دوباره تسخیر کرد. این موفقیت لشکریان ایران را شاعری در حماسهای که بدین مناسبت سرود گرامی داشت.
سلطنت شاه عباس کبیر از بسیاری جهات اوج دوران صفوی بود. رقابتهای تجاری دول اروپایی - پرتغالیها، هلندیها و انگلیسیها - در خلیج فارس و اقیانوس هند فرصتهایی در اختیار شاه ایران گذاشت و وی با هشیاری از آنها بهره برد. در ۱۰۰۰ هـ.ق. (۱۵۹۷ میلادی) شاه عباس بار دگر پایتخت کشور را تغییر داد. پایتخت صفویه مدتی پیش از تبریز بهقزوین منتقل شده بود. و شاه اینک آن را بهشهر مرکزی اصفهان برد، تا بر دشمنان شرقی و غربی خود - ازبکها و عثمانیها - بهتر نظارت کند. بناهای زیادی که در دوره سلطنت شاه عباس در اصفهان ساخته یا تجدید بنا شد، زیبایی جاودانی بهاین شهر داد، و دعوی غرورآمیز اهالی آنجا را، که «اصفهان نصف جهان» است، جلوه و رنگ بخشید. پس از مرگ شاه عباس کبیر سلسله صفوی بهسرعت رو بهانقراض نهاد. عثمانیها بغداد و سایر سرزمینهای بازیافتهی شاه را پس گرفتند؛ همسایگان شرقی ایران، افغانها و ازبکها، دوباره دست بهجنگ و خرابکاری زدند؛ و - شاید از همه بد یمنتر برای آینده - اولین هیئت روسی در ۱۶۶۴ میلادی وارد اصفهان شد، و قزاقان نیز در سرحدات قفقاز به تاختوتاز درآمدند.
در این میان، تغییرات بسیار مهمتری در شمال روی داده بود. در ۱۴۸۰ میلادی ایوان کبیر تزار مسکو سرانجام موفق شد آنچه را مورخان روسی «یوغ تاتار» خواندهاند، کنار افکند و از قید هرگونه خراجپردازی و بستگی درآید. روسها، همانند اسپانیاییها و پرتغالیها در غرب، ولی با موفقیتی بهمراتب بیشتر پس از رستن کشور از سلطهی اربابان مسلمان، بهتعقیب آنها در سرزمینهایشان پرداختند. بعد از کشمکشی سخت و طولانی، در ۱۵۵۲ میلادی، قازان پایتخت تاتارهای ولگا را گرفتند، که جزء خاک روسیه شد و همچنان نیز باقی ماند. از آنجا در امتداد رود ولگا رو بهپایین رفتند و بندر حاجی طرخان (آستراخان) را در کناره دریای خزر تصرف کردند. روسیه اینک بر تمامی مسیر ولگان فرمان میراند و نقطهی اتکایی هم در دریای خزر بهدست آورده بود. روسها در پیشروی خود بهجنوب اکثر دشمنان مسلمانشان را مقهور ساختند و رفته رفته بهقلمرو عثمانی و سرزمینهای تاتار کریمه هم دست انداختند. عثمانیها از این خطر آگاه بودند، ولی کوشش آنها برای مقابله با آن بهجایی نرسید. لشکرکشی عثمانی برای تسخیر مجدد حاجی طرخان، و طرح حفر ترعهای بین رودخانههای دُن و ولگا و انتقالدادن ناوگان عثمانی از دریای سیاه به بحر خزر، بهناکامی انجامید. خانهای تاتار کریمه مدتی توانستند جلو تجاوزات روسیه را بگیرند و تابع سلاطین عثمانی بمانند. دریای سیاه در این هنگام تحت انقیاد ترک و تاتار بود، و داد و ستد مهمی، اکثراً در مواد خوراکی و بردگان اروپای شرقی، بین کریمه و استانبول جریان داشت.
اما پیشرفت روسها ادامه یافت. در طول قرن هفدهم، حاجی طرخان پایگاه کشورگشاییهای باز هم بیشتر روسیه بهزیان دولتهای مستقل مسلمان قفقاز شمالی شد. بهمرور زمان این بندر مرکز اداری ایالت مستعمره روسیه و سلطهجویی بر سراسر منطقه مابین دهانهی دو رود دُن و ولگا گردید. در ۱۶۳۷ میلادی، قزاقان ناحیهی دُن دژ دریایی آزوف متعلق بهترکان را در نزدیکی دریای سیاه خود مستقلاً تسخیر کردند و با وجود حمله دریایی و نظامی ترکها چندین سال آنجا را در تصرف داشتند. آنگاه دژه را پیشکش روسها کردند ولی تزار روسیه پس از بررسی دقیق قضیه تصمیم گرفت تعارف آنها را نپذیرد چون خطر جنگ تمامعیار با امپراتوری عثمانی را در برداشت. راه روسیه بهدریای سیاه هنوز گشوده نبود، اما روسها آشکارا برای آن خط و نشان کشیده بودند.
در سال ۱۶۰۶ میلادی پیمان سیتواترک[٦] بین امپراتور مقدس روم و سلطان عثمانی تحول مهم دیگری پیش آورد. مذاکره و امضای این معاهده در جزیرهای بر رود مرزی فاصل بین دو امپراتوریهابسبورگ و عثمانی صورت گرفت. این پیمان، برعکس گذشته، دیگر نوعی قرارداد متارکه جنگی تحمیل شده بر دشمن شکستخورده در پایتخت کشور فاتح نبود، بلکه عهدنامهای بود میان دو همتراز در سرحد دو مملکت. در متن ترکی عهدنامه واژهی پادشاه، عنوان خاص سلاطین، برای نخستینبار برای فرمانروای هابسبورگ[]، که تاکنون در اسناد ترکی بهتحقیر «شاه وینه»[] خوانده میشد، بهکار رفته بود، که خود نشان تحولی بود. در مراحل اولیه پیشروی عثمانیان در اروپا، هیچ معاهدهای بهمفهوم درست وجود نداشت و مذاکره و معاملهای نیز در کار نبود. حالت جنگ بین قدرت پیشتاز اسلام و دشمنان کافر، وظیفه لاینقطع شرعی بهشمار میرفت، منتها این حالت گهگاه با متارکهای وقفه میپذیرفت و بهاراده عثمانی فاتح بهدشمن شکستخورده در استانبول تحمیل میشد. پیمان سیتواترک بنابراین مبین تحولی حائز اهمیت در رویکرد کلی و طرز عمل و نیز تغییر واقعیات در صحنه سیاست بود.
مسلمانان قرن هفدهم را با تفویض خواه و ناخواه امتیاز برابری به مسیحیان آغاز کردند؛ و با اعتراف بیچون و چرا بهشکست پایان دادند. دگرگونی در توازن سیاسی و نظامی بین جهان اسلام و جهان مسیحیت بطئی و تدریجی بود، و مدتی طول کشید تا درسهای آن مشاهده فهمیده و بهکار گرفته شود. نابرابری اقتصادی حتی دیرتر بهچشم آمد، اما ژرفتر و دارای اثرات قطعیتر بود. در پی سفرهای اکتشافی بحری در پهنهی اقیانوسها، مراکز عمده بازرگانی و مآلاً کانون قدرت در اروپا، از مدیترانه بهاقیانوس اطلس و از اروپای مرکزی و جنوبی بهدولتهای دریایی مغرب زمین انتقال یافت.
غربیها در روابط و در معاملات خود با دول اسلامی خاورمیانه و دیگر جاها از امتیازهای قابل ملاحظهای برخوردار بودند. کشتیهای آنها، که برای درنوردیدن تندبادهای اقیانوس اطلس ساخته شده بود، بزرگتر و سنگینتر از سفاین کشورهای اسلامی حوزهی مدیترانه و اقیانوس هند بود. این ناوگان را کشتیسازان برای مقابله با سختیهای اقیانوس اطلس طراحی کرده بودند و دریانوردان آموزش دیده اداره میکردند، از اینرو بیش از کشتیهای مسلمانان قدرت مانور داشت. کشتیهای غربی دارای مزیت دوگانهای بودند: در جنگ اسلحه بیشتر، و در صلح کالای سنگینتر، بهمسافتهای طولانیتر و با هزینه کمتر حمل میکردند. قدرتهای دریایی اروپای غربی پس از استعمار سرزمینهای استوایی و گرمسیری امریکای مرکزی و آسیای جنوب و جنوب شرقی محصولات کشاورزی گوناگونی را که پیش از این در اروپا ناشناخته یا نایاب بود پرورش دادند. اروپاییان بهیاری این مواد، و با رشد اقتصادی داخلی خودشان، و شمشهای طلای سرازیر از امریکا، و امکانات جدید اعتباری که بههیچوجه در اختیار خاورمیانه نبود، توانستند انواع گوناگون اجناس و محصولات را عرضه بازارهای خاورمیانه کنند.
از تغییرات حادث در شرایط اقتصادی با اهمیتتر، همانا تمایز فزاینده پیش آمده در فرهنگ اقتصادی بود. در قرن شانزدهم و پس از آن، اقتصادی متمایل بهسود تولیدکنندگان و نیز سیاستهای تجاری، بهشرکتهای بازرگانی و دول اروپایی مشوق و حامی آنها فرصت داد تا توش و توان اقتصادی خود را متمرکز سازند و بر فعالیتهای بازرگانی شان بهشیوه و درجهای قبلاً ناشناخته در جامعه مصرفی عثمانی و دیگر ممالک اسلامی بیفزایند. ولی ابعاد و حجم فعالیتهای کشورهای اروپای غربی هنگامی توسعه وافر یافت که اینان، نه تنها در کسوت سوداگر بلکه در مقام فرمانروا، در هند و اندونزی مستقر شدند و با اِعمال قدرت دریاییشان داد و ستد ادویه و کالاهای حیاتی دیگر آسیا و اروپا را در هر دو جانب در اختیار گرفتند.
اما دگرگونی در توازن قدرت اقتصادی این دو جهان را نمیتوان صرفاً بهپیشرفت غرب نسبت داد. دستکم بخشی از علل انحطاط نسبی قدرت مسلمانان را میبایست در تغییرات داخلی جستوجو کرد.
در نیمهی نخست قرن شانزدهم، نظام کلاسیک عثمانی در اوج شوکت خود بود، و جای تعجب نیست که ناظران اروپایی وقت آنرا نمونه و سرمشق کامل حکومت متمرکز جابرانه و کارآمد میشمردند. اگر کسانی در میان آنان - از سر وفاداری بهمزایای ریشهدار نظم کهن اروپا - سلطنت عثمانی را مظهر وحشتناکِ قدرت خودسر و هوسباز میدیدند، دیگرانی هم بودند که چشم بهآینده و عصر نوینی در اروپا داشتند که نوعی سلطنت استبدادی روشننگر بر دولتهای ملی آن قاره فرمان براند - و عثمانی را نمونه بارز یک حکومت پادشاهی منضبط و متجدد میانگاشتند.[۱٠]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- Richard Knollesمسئلهی سرنوشت متصرفات اروپایی امپراتوری عثمانی، برای توضیح بیشتر ن. ک.: دایرةالمعارف مصاحب. - م.
[٢]- Lepanto
[٣]- Busbecq
[۴]- Vincenzo di Alessandri
[۵]- Anthony and Robert Shirley
[٦]- Sitvatorok
[٧]- «L'etat c'est moi»
[٨]- Usufructuary
[۹]- Martin Luther
[۱٠]- the Eastern question
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ سعید صفرپور، هیأت تحریریهی مجلهی ایرانی روابط بینالملل، برگرفته از: لوئیس، برنارد، خاورمیانه، ترجمهی کامشاد، تهران: نشر نی، چاپ سوم - ۱۳۸۱.