جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۸ مرداد ۲۳, چهارشنبه

محمداسحاق نگارگر

از: دانشنامه‌ی آریانا

محمداسحاق نگارگر


فهرست مندرجات
استادان دانشگاهشاعران افغانستان

محمداسحاق نگارگر (به انگلیسی: Mohammad Ishaq Negargar) (زاده‌ی ۱۳۱۸ خ -)، که در آغاز مضطرب باختری تخلص می‌کرد، شاعر، و نویسنده‌ی انقلابی-سیاسی، و مترجم زبان انگلیسی از دیار مولانا بلخی است که در جوانی پس از رهایی از زندان استبداد، از شورشگری دست کشید و به‌راه دانش گام نهاد و به‌تعبیری از رقص آتش تا پرواز شاهین پیش رفت. او استاد دانشکده‌ی زبان و ادبیات در دانشگاه کابل بود.


زندگی‌نامه
استاد محمداسحاق نگارگر

محمداسحاق نگارگر، در سال ۱۳۱۸ خورشیدی (۱۹۳۹ میلادی)، در شهر بلخ افغانستان یا ام‌البلاد جهان اسلام به‌دنیا آمد. از دبستان تا سال دوم دبیرستان را در لیسه‌ی باختر مزارشریف درس خواند و سال آخر دوره‌‌ی دبیرستان را در لیسه‌ی نعمان پروان به پایان برد. پس از آن، در سال ۱۳۳۸ به دانشکده‌ی ادبیات و علوم بشری دانشگاه کابل راه یافت و یکی از دانشجویان استاد علی‌محمد زهما بود. او می‌گوید که «استاد زهما نهال عشق به زبان وادبیاتِ انگلیسی را در قلبش نشاند»:

    من جوان بودم و به‌فرمان ذوق ادبیی که داشتم پیش از این‌که شامل فاکولته‌ی ادبیات شوم در بدیع، بیان و تاریخ ادبیات کمابیش مطالعه داشتم و این مطالعه در آن جوانی برایم نوعی غرور و خود خواهی می‌داد تا در پرتو مطالعه‌ی خود اندازه‌ی تسلط استادان را در مضامینی که درس می‌دادند آزمایش نمایم. بالطبع برخی از استادان از این شیوه‌ی من ناراض می‌شدند. من می‌پنداشتم که فاکولته برایم جیزی تازه ندارد و در همین وضع روحی بودم که استادی سرشار از نیروی اعتماد به نفس و متکی بر خویشتن وارد صنف شد و در آن‌روزگار چندان معمول نبود که اُستاد خود را معرفی کند. او آمد و گفت که برای ما شاگردان مضمون ترجمه را درس می‌دهد و چیزهایی از زبان انگلیسی به دری و از دری به انگلیسی ترجمه می‌کنیم. این نخستین استاد بود که من چیزی از مضمونش نمی‌دانستم. از این‌رو، از قدبلندکِ معمول خویش محروم بودم و ضمناً اتکأ و اعتماد بر نفس‌اش چنان خوشم آمد که به‌خود مژده دادم که از این استاد چیزهای فراوان می‌آموزم که در گذشته نیاموخته بودم. بنابراین، [با خود گفتم] اگر استادی برایم چیزهای تازه بیاموزد، همین اُستاد زهما است.

نگارگر، پس از آن‌که در سال ۱۳۴۲، از دانشکده‌ی زبان و ادبیات دانشگاه کابل فارغ‌التحصیل شد، از سال ۱۳۴۴ تا ۱۳۴۷، به‌عنوان استادیار و سپس استاد در همان دانشکده به تدریس پرداخت. نگارگر، در ایام جوانی به سرودن شعر و مبارزه روی آورد. او می‌گوید: «زمانی شرایط طوری بود که جوانان را ناگزیر می‌کرد که به سیاست علاقه بگیرند.» او در این دوران تمایلات چپی مائوئیستی داشت. و وقتی‌که جریده‌ی شعله‌ای جاوید برای نخستین‌بار در سال ۱۳۴۷ منتشر شد، دکتر عبدالرحیم محمودی و دکتر عبدالهادی محمودی از او خواست تا در نشر این جریده با آن‌ها همکاری نماید. او می‌گوید: «من شخصاً طرفدار همکاری با آن جریده نبودم.» اما با اصرار انجنیر عثمان لندی برخی از شعرهای خود به‌نام «مصطرب باختری» در کنار اشعار «واصف باختری» را در آن جریده به نشر رسانید. به‌گفته‌ی او «از همین‌رو کسانی چنین می‌پنداشتند که او با واصف باختری خویشاوند هستند». اما این پنداشت درست نبود. به‌هر حال، پس از نشر چند شماره شعله‌ی جاوید هیأت تحریر و دست‌اندرکاران آن از جمله مصطرب باختری، به دنبال تطاهرات خیابانی علیه دولت به زندان افتادند. او در زندان بدین نتیجه رسید که شعله‌ی جاوید سبب پیدایی مارکسیسم-لنینیسم علنی در افغانستان شده است. چنان‌که دانشجویان در صحن دانشگاه شعار می‌دادند که «انقلاب از لوله‌ی تفنگ بر می‌خیزد»! گرچه او از سال ۱۳۴۷ تا ۱۳۵۱ زندانی سیاسی بود، پس از آن از مبارزه دست کشید، و روش خشونت‌آمیز مبارزه سازمان جوانان مترقی به‌رهبری اکرم یاری را نقد کرد و به زندگی علمی روی آورد. او خود می‌گوید: «وقتی من از سیاست جدا شدم، سال ۱۳۵۲ بود. همان زمانی که داوودخان کودتا کرد و سلطنت [محمدظاهر شاه] به پایان رسید.»

او در شفاخانه‌ی نور با یک موسسه‌ی خیریه‌ی مسیحی، به‌عنوان مترجم زبان به‌کار پرداخت و در ضمن به کارکنان خارجی آن موسسه زبان‌های دری، پشتو و ازبکی را آموزش می‌داد.

از لحاظ شاعری، به‌نوشته‌ی پرتو نادری، مصطرب باختری، یکی از پیش‌گامان و پایه‌گذاران شعر سیاسی و شعر مقاومت افغانستان در دهه‌ی دموکراسی است.

    گرایش او به‌سوی شعر سیاسی و شعر مقاومت گرایشی است آگاهانه و با گونه‌ی مسوُولیت درونی. بسیار استوار و هدف‌مندانه می‌سرود که در نهایت سروده‌هایش با پیام روشنی در جهت سرنگونی نظام حاکم در می‌آمیزد. با رده‌های گوناگون اجتماعی مردم و با نظام سیاسی که بر مردم حکم می‌راند در گفت‌وگو و مقابله است. او نظام سلطنتی کشور را نظامی می‌دانست استبدادی که پیوسته خون تهی‌دستان را می‌مکید تا زنده‌گی کند. پس این نظام دشمن مردم است و مردم برای رهایی از چنگال دشمن چاره‌ی دیگری ندارند، جز آن‌که از دهکده‌ تا شهر در یک رستاخیر انقلابی به‌پا برخیزند و نظام را از پای در اندازند. در غیر آن تغییری در زنده‌گی سیاسی – اجتماعی آنان رونما نخواهدشد. شاعر پیوسته مردم را به‌چنان قیامی فرا می‌خواند، برای آن‌که با چنین قیامی است که زمینه‌ی پیدایی یک نظام عادلانه براساس مدینه‌ی فاضله‌یی که شاعر به‌دنبال آن است، می‌تواند فراهم شود.

در هر حال، شعرهای او در سال‌های دهه‌ی چهل خورشیدی بیش‌تر در اوزان آزاد عروضی یا در فرم چهارپاره شکل می‌گیرند. مضطرب یکی از نمایندگان موفق موج دوم نیمایی‌سرایان افغانستان است. سرایش در اوزان آزاد عروضی در آن‌روزگار نیز گونه‌ی مبارزه بود با سنت‌‌گریانی که هنوز آماده نشده بودند تا شعر آزاد عروضی را به‌نام شعر به‌رسمیت بشناسند. از این‌جهت نیمایی‌هایی مضطرب و شاعرانی که بی‌هراس از تکفیر ادبی جزم‌گرایان سنتی شعر سروده‌اند، خود گونه‌یی از شعر پای‌داری و شعر مقابله در برابر سنت‌های سنگ‌شده‌ی ادبی نیز می‌تواند بود. او در شعرهایش هرگز به‌مانند شاعران دوران مشروطیت به اندرزگویی به شاه نمی‌پردازد. باور ندارد که با اندرزهای حکیمانه بتوان نظام را به راه داد و دادگستری رهنمایی کرد. او تنها راه نجات مردم را در فروپاشی نظام می‌داند. اما سرانجام، او که زمانی سروده بود: «تو شاهینی قفس بشکن به پرواز آی و مستی کن که بر آزاده‌گان داغ اسارت سخن ننگین است» به این نتیجه رسید که او شاهینی نیست که قفس را شکسته باشد، زیرا تلاش او ساختن قفسی به مراتب بدتر و تنگ‌تر از فقس استبداد رژیم شاهی به‌نام «قفس اندیشه‌های کمونیستی» است. بنابراین، او خواست از این قفس خود را نجات دهد. پس به‌گفته‌ی خود او «در سال ۱۳۵۱ بود که اعتقاد او نسبت به اندیشه‌های چپی مائو تسه‌تونگ صدمه دیده بود».

    در زمان ببرک، وقتی زندانی بودم به من می‌گفتند که فقط یک شعله‌ای را نام بگیر و من همان شعله‌ای‌های را که از دنیا رفته بودند، نام می‌گرفتم. ولی وقتی که راجع به دوران خود می‌پرسیدند، می‌گفتم که من سال‌هاست از سیاست فاصله گرفته‌ام. شعله‌ای‌های که امروز مبارزه می‌کنند، همان جوانانی هستند که در دوران مبارزه ما، در مکتب درس می‌خواندند و من این‌ها را هیچ نمی‌شناسم. درباره‌ی هیچ‌کدام آن‌ها هیچ چیز نگفتم. آن‌ها بر من بسیار فشار آوردند که عضو اتحادیه‌ای نویسندگان شوم. اما من می‌گفتم که نویسنده نیستم. می‌گفتند عضو اتحادیه‌ی شعرا شوم، من می‌گفتم شاعر نیستم. من به اندیشه‌ای که اعتقاد نداشتم نه مردم را می‌توانستم فریب دهم و نه خود را می‌توانستم فریب دهم. ولی قطع رابطه با آن اندیشه هم کار آسان نبود. من به‌گفته‌ی حمیرا نگهت، مولاناوار یک جنون نشان دادم که این اندیشه‌ها به درد این جامعه نمی‌خورد.


آثار

...



[] يادداشت‌ها




[] پيوست‌ها


...


[] پی‌نوشت‌ها

...


[] جُستارهای وابسته






[] سرچشمه‌ها







[] پيوند به بیرون

[۱ ٢ ٣ ۴ ۵ ٦ ٧ ٨ ٩ ۱٠ ۱۱ ۱٢ ۱٣ ۱۴ ۱۵ ۱٦ ۱٧ ۱٨ ۱۹ ٢٠]

رده‌ها │ ...