جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۸ آبان ۴, شنبه

روس‌ها بیرون نخواهند رفت

از: ج. ان. دیکسیت

دفترچه خاطرات افغانستان

یادداشت‌های روزانه


فهرست مندرجات

.



فصل اول

ج. ان. دیکسیت، به ملاقات ابتدایی او (J. N. Dixit) با سران و مقامات افغانستانی اختصاص دارد. به‌نظر سفیر هند در کابل، «ملاقات با ببرک کارمل، به اندازه‌ی کت‌وشلواری که پوشیده است، خاکستری است»

افغانستان پس از کودتای هفتم ثور ۱۳۵۷ و سپس اشغال این کشور توسط نیروهای ارتش سرخ شوروی، دچار جنگ و ویرانی‌های شدید شد. ج. ان. دیکسیت، در میان این جنگ و اضطراب، عدم ثبات و درگیری‌های نظامی، در ۱۷ ژانویه ۱۹۸۳ به‌عنوان سفیر هند در کابل مسئولیّت پذیرفت و طیّ سه سال‌و‌نیم اقامت خود در افغانستان یک خاطرات روزانه یا هفتگی سیاسی تهیّه کرد. در این خاطرات، وزیر خارجه پیشین هند، یکی از حیاتی‌ترین دوره‌های تاریخی افغانستان را روایت می‌کند. او در مقدمه‌ی کتاب «دفترچه خاطرات افغانستان، از ظاهرشاه تا طالبان» می‌نویسد: تمام گزارش‌هایی که از افغانستان می‌رسد نشان می‌دهد افغان‌ها عموماً از جریانات سیاسی وامانده ‌شده‌اند. سپس، شرحی از اتفاقات دوره‌ی تاریخی ظاهرشاه، روابط او با قدرت‌های جهانی، کودتای داوود و ... می‌دهد.

در این بخش متن اصلی کتاب خاطرات سفیر هند در افغانستان منتشر می‌شود. این روایتی تاریخی از اتفاقات همه این سال‌های معاصر افغانستان است.

روس‌ها بیرون نخواهند رفت

آمریکایی‌ها هم می‌خواهند روس‌ها بمانند


خاطرات سال ۱۹۸۲

از امروز متن اصلی کتاب «دفترچه خاطرات افغانستان، از ظاهرشاه تا طالبان» خاطرات سفیر هند در افغانستان منتشر می‌شود. این روایتی تاریخی از اتفاقات همه این سال‌های معاصر افغانستان است.

دهلی‌نو: ۳۱ دسامبر ۱۹۸۱

امروز با (خان‌عبدالغفّارخان)، گاندی سرحدّ، در یورک رود (York Road) اقامتگاه آقای محمدیونس ملاقات کردم. پیرمرد قمیص شلوار خاکستری کمی تیره پوشیده بود، با بینی عقابی بزرگ‌تر از صورتش که با سنّی که از او گذشته بود سرخ‌رنگ بود. او شکایت داشت: «سفیر! تو جوانی امّا باید داستان غم‌انگیزی را که اتّفاق می‌افتد، آن‌چنان که هم‌اکنون در افغانستان در حال رخ‌دادن است، همان‌گونه که هست درک کنی. مجاهدین شب‌ها می‌کُشند، نظامیان شوروی صبح‌ها. نهایتاً این افغان است که می‌میرد.

افغان‌ها، پشتون‌ها، هیچ‌گاه کمونیسم یا روسیّه را نمی‌پذیرند، فقط می‌میرند. و آن‌ها که می‌‌توانند کشور را ترک می‌کنند. من باید با برژنف صحبت کنم. به‌وی خواهم گفت: «رحم کن» به ریگان هم خواهم گفت «رحم کن». از ایندیرا خواهش کرده‌ام برای من ترتیب یک ملاقات با برژنف را بدهد. ولی او این کار را نمی‌کند، تو باید کاری بکنی (در مورد من).»

او سفارش یک لیوان شیر برایم می‌دهد و می‌گوید: «سه تا بیسکویت در بشقاب است و آن‌ها مال توست. تو هنوز جوان و در حال رشد هستی.» در سن ۹۴ سالگی عجب احساس قوّیّی در او بود. هنوز آتش در چشم‌هایش شعله‌ور است. ولی زور و قدرت، واقع‌گرایی و صراحت تحلیل رفته است. او در حال ارسال نهال‌هایی به جلال‌آباد است. به‌من می‌گوید کمونیست‌ها نه تنها مردم، بلکه درختان را نیز در افغانستان از بین می‌برند و ناگهان رو به من می‌کند و می‌گوید: دولت شما از کشتار مسلمانان جلوگیری نمی‌کند. می‌دانی مسلمانان دارند در بیهار کشته می‌شوند؟ او سپس با جملاتی می‌خواهد مرا وادار کند «پشتون» را درک کنم. [ادامه می‌دهد:] «تن‌ها آن‌ها که شکم‌شان پُر است در افغانستان دری و فارسی صحبت می‌کنند. [این یک ضرب‌المثل است. م.] همه‌ی پرچمی‌ها فارسی‌گو هستند. او با این گفته جمع‌بندی می‌کند: «خب سفیر، می‌فهمی در افغانستان چه می‌گذرد؟ پشتون‌ها در حال نابودی هستند. انقلاب در آن کشور شده است فشار.»

اوّل ژانویه ۱۹۸۲

خانم گاندی دیروز وقت ملاقاتی برای ساعت ۱۱ به من داد. امّا هیأتی از انجمن فابی بریتانیا (British Fabian Society) این وقت ملاقات را از من ربود. چهل‌وپنج نفر آن‌ها هی رفتند و رفتند. لذا آر. ک. داوان گفت: [به اردو] «فردا بیا، حتماً وقت ملاقات می‌دهد.» بنابراین امروز ساعت ۱۱ به دفتر نخست‌وزیر آمدم ولی بازهم بدون شانس. نمایندگانی از مجلس، شخصیّت‌های بلندپایه‌ای مثل گوندو رائو، دم در جمع شده بودند، می‌خواستند سال نو را به او تبریک بگویند. من تا حدود ساعت یک‌وربع در‌‌ همان اطراف سرگردان بودم که خانم گاندی از دفترش بیرون آمد تا برای نهار به خانه برود. دم در دفتر داوان ایستاده بودم. او هم اظهار تأسّف می‌کرد که نمی‌توانم نخست‌وزیر را ملاقات کنم. وقتی ما را دید گفت:‌ «ها! شما داری می‌ری کابل؟ لآن‌چه کار می‌کنی؟» گفتم منتظر دیدن او بودم. گفت: [به اردو] «با من بیا، پایین می‌ریم.» به‌این ‌ترتیب ما پایین رفتیم. از پله‌ی اصلی بلوک جنوبی به‌سمت‌ در شماره‌ی ۶. او کمی می‌لنگید. پرسیدم زخمی شده است. او گفت میخچه‌ای روی پای چپش دارد و کفش تنگ و بسته آزارش می‌دهد. من فوراً در مورد میخچه و پاشنه و کفش و غیره شروع به اظهار نظر کردم. خانم گاندی کاملاً با دقّت در مورد روش‌های گوناگون درمان که پیشنهاد می‌کردم گوش می‌‌‌‌‌داد. ناگهان گفت: پای مرا فراموش کن. به‌من بگو عبدالغفّارخان به تو چه گفت. من سخنان گاندی سرحدّ را برای او گفتم و خانم گاندی گفت: از اظهارات و گرایش‌های خان‌عبدالغفّارخان به‌ویژه در مورد بیهار، خیلی ناراحت و عصبانی هستم. او گفت به غفّارخان گفته است برژنف او را ملاقات نخواهد کرد و این‌که او می‌تواند کوزنتسف (Kuzentsov) را که در دهلی بود ببیند. غفّارخان با این گفته که من تنها با بالا‌ترین رهبر صحبت خواهم کرد، نپذیرفته بود. خانم گاندی در پایان گفت: من پیرمرد را متقاعد کرده‌ام با ورونتسف ملاقات کند، سفیر روسیّه در دهلی. از ورونتسف خواستم برود و غفّارخان را ببیند. عبدالغفّارخان به ورونتسف گفته بود: در ‌‌نهایت این قوم پشتون است که رنج می‌برد و خسارت می‌‌بیند و پشتون‌ها کمونیست نخواهند شد. نخست‌وزیر ادامه داد: سخنان غفّارخان تقریباً بر ورونتسف بی‌تأثیر بود. به من نصیحت کرد چگونه با عبدالغفّارخان رفتار کنم. خانم گاندی گفت: محتاط و درست با او رفتار کن.

همه‌ی این صحبت‌ها پنج تا هفت دقیقه طول کشید. در حالی‌که ما بیرون بلوک جنوبی ایستاده بودیم، نگاه‌ها وغرّولند محافظین امنیّتی و سربازان را حس می‌کردم. شنیدم که می‌گفتند: آیا ضرورتی دارد با وجود نخست‌وزیر با آقا صحبتی بکنیم؟

۱۱ ژانویه

به‌عنوان سفیر در کابل برای خداحافظی رسمی با نخست‌وزیر رفتم. ملاقات درست ساعت ۱۱: ۱۵ تعیین شده بود. حدود پانزده دقیقه آن‌جا بودم. نخست‌وزیر با اشاره به افغانستان گفت: اوضاع ثابت است و ثابت باقی خواهد ماند. روس‌ها بیرون نخواهند رفت. آمریکایی‌ها و پاکستانی‌ها هم می‌خواهند روس‌ها بمانند. این امر با اهداف آن‌ها می‌خواند. نخست‌وزیر گفت هند می‌بایستی درست عمل کند و باید در فکر تأمین و حفظ ارتباط طولانی‌مدّت با افغان‌ها باشد. نبایستی دشمنی شوروی‌ها یا سؤظن آن‌ها را برانگیزد. او افزود: ما باید بکوشیم حضور و نفوذ هند را در افغانستان افزایش دهیم. اگر در همه‌ی کشور مقدور نشد، حدّاقل در کابل در فعّالیّت‌های مشخّص شده‌ی بهداشت، آموزش، توسعه‌ی روستایی و کارهای کوچک آبیاری فعّالیّت کنیم. او مرا نصیحت کرد چشم از فعّالیّت پاکستان و ایران در افغانستان بر ندارم. خانم گاندی در مورد روی‌آوردن پاکستان به‌سمت هند برای عادّی‌کردن روابط گفت: «باید به رهبری افغانستان اطمینان بدهی که ما قرار نداریم در گفتگو با پاکستانی‌ها که در آینده برگزار می‌شود، پیرامون پایان‌دادن به جنگ، زیاد از ساحل دور شویم. هنوز خیلی زود است بتوانیم قول و قرارهای پاکستان را بپذیریم.» نخست‌وزیر در مورد کوئلار (دبیر کلّ سازمان ملل) و مأموریّت سازمان ملل در حلّ مسائل افغانستان گفت می‌بایستی جریان را تشویق کنیم. اما گفت کوئیار به‌دنبال موفّقیّت‌های بالا‌تر است.

چون برخاستم گفت: «موفّق باشی. فکر می‌کنم به این موفّقیّت در کابل خیلی نیاز داری. امیدوارم آن‌را به‌دست آوری.»

۱۳ ژانویه

با وزیر خارجه ناراسیم‌ها رائو دیدار خداحافظی داشتم. خیلی سرش شلوغ بود. وقتی به او گفتم چندان علاقه‌ای به اظهاراتم در مورد افغانستان نشان نمی‌دهی، گفت خیلی نگران فروشگاه اجناس قدیمی انتولای (Antulay) در بمبئی است. [احتمالاً آنتیک‌فروشی اجناس قاچاق افغانستان] او احساس می‌کرد افغانستان هم وارد مدار شوروی شده‌ است. گفت: «مانی! دقّت کن! سپس گزارش کن!»

او واقع‌گرا بود ولی امروز صبح تقریباً روحیّه نداشت. با ژنرال کریشما رئیس ستاد ارتش، سر لشکر هوایی دلباغ سینگ رئیس ستاد نیروی هوایی، دبیر کابینه و دبیر اوّل نخست‌وزیر نیز ملاقات کردم. به‌سراغ ژنرال گوری شانکار رئیس اطّلاعات ارتش (DMI) رفتم امّا او پایش در اسب‌سواری شکسته بود و در محلّ کار حضور نداشت. هیچ‌کدام از آن‌ها حرف جالبی برای گفتن نداشتند و خداحافظی و خداحافظی و خداحافظی تا چهاردهم ژانویه و به‌طرف کابل.

کابل: ۱۵ ژانویه

فرزندانم آشوک و آبا در دهلی به بدرقه‌ام آمدند. به‌سمت شمال بالای سر پاکستان پرواز کردیم. جایی در جنوب لاهور و... زمستان بود و آن زیر خاکستری به‌نظر می‌رسید. وارد خاک افغانستان شدیم. همه‌چیز سفید و پوشیده از برف بود. دریاچه‌ها و رود‌ها یخ‌زده و آبی به‌نظر می‌‌رسیدند. خیال‌بافی‌ام را انور‌ ملک، مدیر دفتر خطوط هوایی هند در کابل قطع کرد. شخصیّتی نسبتاً توطئه‌گر دارد. از همکاران پیشین من بد گفت و انتقادات بی‌جهتی از آن‌ها کرد و به من اطمینان داد مرا خدا فرستاده و بزرگ‌‌ترین هستم. در حالی‌که هواپیما به فرودگاه کابل نزدیک می‌شد و ارتفاع کم می‌کرد و پایین می‌رفت، متوجّه شدم در همه‌ی اطراف فرودگاه حلقه‌ای از ضدّهوایی‌ها را کار گذاشته بودند و در بیش‌تر آن‌ها سربازان روسی مستقر بودند. فرودگاه پُر از بالگرد [هلی‌کوپ‌تر]‌های توپدار بود. دو هواپیمای خطوط هوایی افغانستان، آریانا، در فرودگاه بود. یک بویینگ ۷۲۷ و یک ۱۰-DC. دو هواپیمای نسبتاً بزرگ روسی هم پارک شده بود. دور‌تر از باند حدود بیست‌و‌پنج تا سی ‌میگ (MIG) بود. رفت‌وآمدی در جاده‌ی فرودگاه به کابل نمی‌شد. انور ملک از اقتدار مجاهدین و از کارافتادگی دولت افغانستان صحبت کرد.

دکتر مهر، معاون رئیس تشریفات، مانی تریپاتی معاون سفارت و دیگر کارمندان هندی سفارت به استقبالم آمده بودند. به خانه رفتیم. نهار را انجمن هندی‌ها دادند. تعدادی از متخصّصین آی‌تک (ITEC) را ملاقات کردم که در میان آن‌ها دکتر مهربان سینگ از بیمارستان کودکان محفل-گرم‌کن‌تر بود. او در ارزیابی سیاسی معتقد بود دولت فقط به این دلیل سرپا است که روس‌ها هستند. وقتی در مورد عنصر جانشین دولت نظر او را خواستم، گفت هرج‌ومرج. حدود ۲۰۰ نفر هندی برای نهار آمده بودند.

۱۶ ژانویه

با سر درد از خواب بلند شدم. صبحانه را رسمی خوردم. سه نفر از چهار نفر خدمتکار، دائم دور میز می‌گشتند و چیز‌ها را جابه‌جا می‌کردند، آب می‌ریختند، چای می‌ریختند. دو خدمتکار افغانی داشتم. خان‌محمد و قدیر. اوّلی پذیرایی می‌کرد. اردو و انگلیسی خوب می‌دانست. اهل دانش و علم بود. دومی آشپز بود و قیافه‌ای شبیه جو لوئیس بوکسور و کمی هم قیافه‌ی کارگری داشت. دست‌وپا شکسته انگلیسی صحبت می‌کرد و زبانش دری بود.

پس از املاکردن یکی دو نامه در دفتر کارم، به دیدن دانشجو، دبیر وزارت خارجه و رئیس تشریفات رفتم. هر دو پست در یک نفر. گفت قبلاً هاکی بازی می‌کرده و نمایندگی افغانستان را در این بازی در هند و المپیک سیدنی داشته است. او هم‌سنّ و سال وزیر خارجه شاه‌محمددوست است. من ابتدا با دکتر مهر معاون اداره‌ی تشریفات ملاقات کردم که پیش‌‌تر دستیار مخصوص حفیظ‌الله امین بوده. به جناح خلق تعلّق دارد. مدّتی مورد بی‌مهری قرار گرفته و از کار بیکار شده بوده است. دانشجو متوسّط‌القامه، گندم‌گون، ورزیده، راست‌قامت بود و رفتاری دوستانه داشت. در مورد من و روابط هند و افغانستان اظهارات دلنشین و مبهمی کرد.

چون کار زیادی در اداره نداشتم شروع به خواندن کتاب تی. ا. هارتکول، به‌نام جنگ افغانستان ۱۸۳۹‌‌-۱۹۱۹ کردم. با مانی تریپاتی برای نخستین ملاقات رسمی با شاه‌محمد‌دوست وزیر خارجه‌ی افغانستان رفتم. جدا از خوش‌آمد گویی‌ها و قدردانی از او برای تسریع در ملاقات با من، و ترتیب معارفه‌ی رسمی و تقدیم استوارنامه که روز دوشنبه انجام می‌شود، دو نکته را گفتم:

(الف) هرچه که می‌خواهد از ارزیابی افغانستان در مورد رفتار و رویدادهای پاکستان به من بگوید برای گفتگوهای رو در رویی که هند به‌زودی با آقاشاهی [وزیر خارجه‌ی پاکستان] خواهد داشت، مفید است. آقاشاهی قرار بود فوریه از دهلی دیدار داشته باشد.

(ب) پاکستان در باره‌ی گفتگوهای پیرامون پیمان نفی جنگ (NO-WAR PACT) با پاکستان، محلّ آن و روابط کلّی و عمومی جدّی نیست. افغانستان نباید زیاد نگران آن باشد.

دوست نکات زیر را گفت:

(الف) جریان اتّحاد ملّی افغانستان ادامه دارد و به‌جز مناطق مرزی با پاکستان [دولت و حزب] کم‌کم دارند موفّق می‌شوند.

(ب) زمینه‌های فراوانی برای گسترش روابط هند-افغانستان وجود دارد و در این مورد می‌بایستی تلاش شود.

(ج) کادرهای PDPA در حال تماس با افراد غیر حزبی هستند تا آن‌ها را نسبت به سیاست‌های دولت آگاه کرده و تشویق به‌همکاری با PDPA و دولت کنند.

دوست، رفتاری دوستانه داشت. قدش حدود پنج فوت و هشت – نه اینج [حدود ۱۷۰ سانتی‌م‌تر] بود. سبیل‌های خاکستری داشت و انگلیسی را مسلّط صحبت می‌کرد. اگرچه عضو دولت و کمیته‌ی مرکزی است، ولی به‌طور کامل متعهّد نیست، اگرچه رسماً به جناح پرچم تعلّق دارد. این ملاقات رسمی بود، امّا به من اطمینان داد هرگاه بخواهم کاملاً در دسترس است.

شهر کمی زنده‌تر بود. نمی‌دانستم که عدم رفت‌و‌آمد و جنب‌و‌جوش دیروز عمدتاً به‌خاطر این بود که جمعه و تعطیل بود. اتومبیل‌ها بیش‌تر ژاپنی‌اند، البته تعدادی اتومبیل‌های آلمانی هم هست، ولی به بدشکلی افتاده‌اند. همه‌جا تعداد زیادی قیافه‌های شبیه میلیشیا دیده می‌شود. تعداد معدودی از نظامیان شوروی طیّ روز در شهر دیده می‌شوند. آن‌چه جالب است این‌که حتّی نگهبان‌های ثابت هم در حالی‌که به تفنگ‌شان سر نیزه‌های برهنه وصل است، دیده می‌شوند. سلاح‌ها روسی هستند. آفتاب روشنی بود. کوه‌های اطراف شهر کاملاً دیده می‌شدند و قلّه‌های‌شان کلاهی از برف داشتند. ولی در شهر برفی نبود. دانشجو حدس می‌زد نبود برف ممکن است روی ذخیره‌ی آب شهر و نیز محصول کشاورزی دره‌ی کابل اثر بگذارد. گزارش‌ها از جلال‌آباد می‌گوید در آن منطقه در سه یا چهار هفته‌ی گذشته فعّالیّت شورشیان افزایش یافته است.

۱۷ ژانویه

اوّلین روز منظّم در دفتر کارم در شغل جدید را تجربه می‌کنم. نخستین ملاقات با کارمندان را داشتم. انگیزه‌های حضور هند در افغانستان را مطرح کردم و از آن‌ها خواستم بیش‌تر روی تأثیر عوامل قبیله‌ای بر وضعیّت سیاسی فعلی افغانستان مطالعه و کار کنند. عقیده‌ام را گفتم که تاجیک‌ها، هزاره‌ها و ازبک‌ها در حال کوتاه‌آمدن در مخالفت با کارمل هستند، نه به این دلیل که رهبری‌اش را پذیرفته‌اند، بلکه به این خاطر که ایران و اتّحادشوروی به گفتگو رضایت داده‌اند و تا‌جیک‌ها و ازبک‌ها ارتباط‌هایی با آسیای مرکزی و شوروی دارند. آمریکایی‌ها معادلاتی در منطقه فراهم آورده‌اند که اتّحادشوروی را به‌خطر می‌اندازد. آن‌ها در برمه و سریلانکا به امکانات و تجهیزاتی (تجهیزات سوخت‌گیری برای نیروی دریایی آمریکا در ترینکو مالی) دست یافته‌اند. آمریکا سکوهایی هم برای نیروی واکنش سریع در بلوچستان پاکستان در اختیار گرفته است. هم‌چنین درخواست کردم یک ارزیابی از اقتصاد افغانستان و روابط اقتصادی این کشور با کشورهای اروپای غربی تهیّه کنند.

آقای کاپور، کنسول [هند] در قندهار تلفن کرد. او به‌من گفت اوضاع در قندهار و مناطق پیرامون آن خراب است. نظامیان شوروی در فرودگاه در بیست‌وهشت کیلومتری شهر متمرکز شده‌اند. دومین لشکر از نظامیان افغانستان خارج از شهر مسقر شده است. نظامیان افغانی امنیّت شهر را تأمین نمی‌کنند. شورشیان هرگاه بخواهند به شهر و مناطق بازار دسترسی دارند. در دسامبر ۱۹۸۱ دو طرف بار‌ها به‌سوی یکدیگر آتش گشودند. شهروندان قندهار بیش‌ترین خسارت را می‌بینند. حدود ۱۵۰۰ هندو و سیک افغانی در منطقه‌ی قندهار هستند که می‌خواهند به‌صورت پناهندگی به هند بروند. ما این امکان را به آن‌ها نداده‌ایم. در نتیجه سراغ شورشیان رفتند و درخواست کردند به کنسولگری حمله کنند. او به من گفت شورشیان منطقه‌ی او به موشک‌های ضدّ تانک، خمپاره اندازهای سنگین، مسلسل‌های سبک، مسلسل‌های سنگین و تجهیزات مخابراتی پیچیده مجهّزند. امروز باید با این گزارش ناامید کننده کاپور تمام می‌شد. تصویر گنگی ازاین کشور برایم ترسیم شده است.


ملاقات با ببرک کارمل خاکستری است

بخش دوم کتاب ج. ان. دیکسیت، به ملاقات ابتدایی او (J. N. Dixit) با سران و مقامات افغانستانی اختصاص دارد. به‌نظر سفیر هند در کابل، «ملاقات با ببرک کارمل، به اندازه‌ی کت‌وشلواری که پوشیده است، خاکستری است»

۱۸ ژانویه

استوارنامه‌ام را تقدیم ببرک کارمل کردم. گارد احترامی هم کنار گاردهای ریاست‌جمهوری قرار داشت که لباس خاکی‌رنگ و سرخ پوشیده بود. تمرین نظامی و پیش‌فنگ کردن‌شان [تیارسی؛ سلام نظامی و ادای احترام از طرف سرباز نسبت به افسر یا مقامات عالی‌رتبه‌ی نظامی یا غیرنظامی که با حرکت‌دادن تفنگ و نگه‌داشتن آن در پیش روی خود و به‌حالت خبردار صورت می‌گیرد.] کاملاً روسی بود. سلاح‌شان تفنگ کلاشینکف بود.

مراسم در ارگ قدیم برگزار شد، دژی با سنگ خاکستری و مرمرهای رنگارنگ به‌عنوان کف‌پوش و میزهایی که روی‌شان مرمر بود. ساختمانی خالی از سکنه به‌نظر می‌رسید، بدون تزئینات و بدون هیچ اثر هنری.

دوست، وزیر خارجه هم حضور داشت. پس از مراسم چهل دقیقه گفت‌وگو با کارمل صورت گرفت. بیش‌تر او صحبت کرد. در سخنان او خطّ حزب بود. در مورد وضعیّت افغانستان، آمریکا، پاکستان، چین و نیروهای امپریالیستی که در تبه‌کاری و شرارت‌ها حضور دارند. گفت: «من معتقدم در سال ۱۹۷۸ اشتباهاتی داشتیم. امین و ترکی کاملاً خواسته‌های مردم را درک نکردند. ما می‌بایستی برای روابط خوب با مردم معمولی و رهبران مذهبی و قبایلی برنامه‌ریزی و آن‌را اجرا می‌کردیم.» کارمل افزود اطمینان دارد اوضاع را کنترل و آرامش را به کشور باز می‌گرداند. او ناآرامی‌های قندهار، پکتیا و جلال‌آباد را تأیید کرد ولی گفت تلاش برای ایجاد وحدت و آشتی هم در جریان است. کارمل در مورد بنیان‌گذاری جبهه‌ی ملّی میهن و انتخابات تا سطح روستا‌ها برای نمایندگان حزبی سخن گفت. او به‌من اطّلاع داد که دومین گردهمایی بزرگ حزب حاکم به‌زودی در مارس ۱۹۸۲ یا همین حدود برگزار خواهد شد. وی افزود: «من به اندازه‌ی کافی انعطاف‌پذیر هستم که بتوانم راه حلّی سیاسی ایجاد کنم. ما انقلاب ایران را می‌پذیریم و قبول داریم. ما اسلام را می‌پذیریم و به آن در افغانستان احترام می‌گذاریم. ما در رفتار با پاکستان و ایران برای یافتن راه حلّی صلح‌آمیز، کاملاً انعطاف‌پذیر هستیم ولی آن‌ها هم باید بپذیرند که جریان ایجاد شده به‌وسیله‌ی انقلاب ثور غیر قابل بازگشت است.» اشاره‌ی او به هند و خانم گاندی گرم و ستایش‌آمیز بود. او گفت: نخست‌وزیر شما عاقل، شجاع و قوی است. رهبری جهانی که همه‌ی ما نیازمندیم.

کارمل حدود پنج فوت و چهار - پنج اینچ قد دارد، گندم‌گون است. چشم‌هایی فریبا دارد، اعتماد به نفس از خود نشان می‌دهد و دقیق، زیرک، و مستعد است، مستعدّ خشونت. بیش‌تر یک حزب گردان است تا رهبر یک انقلاب. نخستین برداشتم از او این است که به اندازه‌ی کت‌وشلواری که پوشیده بود، خاکستری است.

دوست در تمامی زمان گفتگو کاملاً ساکت بود. حتّی به‌نظر می‌رسید از کارمل دور است و برای خود ملاحظاتی دارد. به‌نطر نمی‌رسید الفتی بین آن‌ها برقرار باشد.

۱۹ ژانویه

در طول روز با سلطان‌علی‌ کشتمند نخست‌وزیر، نور‌احمد نور، عضو دفتر سیاسی [پلیت‌بورو Politboro] و دبیر این دفتر، دکتر زیری، عضو PDPA و دفتر سیاسی حزب دیدار کردم. گزارش کاملی در مورد این گفت‌وگو‌ها برای چینمایا (Chinmaya) مدیرکل مربوطه در وزارت امور خارجه فرستادم. به‌نظر من کشمند، رُکّ و صریح، از نظر ایدئولوژیکی متعهّد و پای‌بند و یک وطن‌پرست آمد. از محدودیّت‌های قبایلی و قوم‌گرایی افغانی بسیار آگاه بود. طبیعی است چون خود او هزاره است. او طاس، خوشرو با ترکیبی مُغولی است. انگلیسی را روان صحبت می‌کند، رفتارش به تحصیل‌کرده‌ها می‌برد، شمرده سخن می‌گوید، صریح و حرفه‌ای است.

نور، فارسی صحبت کرد؛ با کلمات انگلیسی که گاهی به‌کار می‌برد. دیدگاهش نسبت به آینده‌ی افغانستان نامطمئن است و در ارائه‌ی ارزیابی‌ها و دادن اطّلاعات زیرک و محتاط. متعهّد به‌عقیده بدون این‌که خطّ دیگری از خودش نشان دهد به‌جز یک عضو حزب.

دکتر زیری، آدم متفاوتی بود. شمرده سخن می‌گفت. زیاده از حدّ نسبت به جناح‌گرایی درون حزب صادق و خودمانی بود. اظهارات سخیف و پستی نسبت به نور‌احمد‌ نور و وطن‌جار ابراز داشت. زیری گفت: «کارمل خوب است ولی نماینده‌ی نسل پیر‌تر مترقّی‌هاست. آینده متعلّق به ما و نسل من است، نسل جوان»

او گفت: «به‌جای صحبت‌کردن با مردم افغانستان از بالای یک تانک و با کتاب‌هایی از مارکسیسم و لنینیسم در دستان‌مان، باید با آن‌ها در مسجد بنشینیم و به آن‌ها بگوئیم که انقلاب و دینی مثل اسلام با هم تعارضی ندارند.» جنگ خلق - پرچم همیشه شخصی و در سطح بالای رهبری بوده است، نه در بین سربازان و رده‌های پایین. «احساس می‌کنم او بسیار شفّاف و با تمام احساسش صحبت می‌کرد. در زمینه‌ی قدرت سیاسی او شخصی جاه‌طلب و خودخواه است، و تا حدّی از خودبزرگ‌بینی رنج می‌برد. او پیش رفت تا این‌جا که: «من بینان‌گذار جناح خلق هستم. من فعّالیّت‌های خلق را در ارتش پایه‌گذاری کردم. من مصمّم به ایجاد وحدت بین دو جناح هستم.» و همین‌طور برای یک ساعت‌ونیم ادامه داد. او اهل قندهار است ولی یک کلمه هم در مورد وضعیّت سخت آن‌جا صحبت نکرد.

دیر وقت شب خبرهایی از کنسول‌مان در قندهار گرفتم که نظامیان روسی از شانزدهم ژانویه مستقیماً در شهر وارد عملیّات شده‌اند. شورشیان آن‌روز صبح به دفتر فرماندار قندهار حمله کرده بودند. شهر طیّ سه روز گذشته کاملاً تعطیل بوده است. فرمان تیر داده شده و طبق گزارش تلفات سنگینی به غیرنظامیان وارد شده است. آتش شوروی بازار اصلی را به‌طور کامل سوخته است. کنسول‌گری و کارکنانش تا آن‌شب سالم بودند.

۲۳-۲۰ ژانویه

روز بیستم دو معاون نخست‌وزیر را ملاقات کردم. گُلداد (یک خلقی) و سربلند (یک پرچمی و سرکنسول پیشین در بمبئی)؛ آقای آریان، معاون رئیس شورای انقلاب و دکتر آناهیتا راتب‌زاد، عضو دفتر سیاسی را هم ملاقات کردم.

گُلداد خیلی آرام است. اکثر اوقات خاموش و مردی که احساس می‌کنی بیش از حدّ و اندازه در درون خودش محتاط است. پاسخی به هیچ‌کدام از درخواست‌هایم برای صحبت در مورد وضعیّت افغانستان، داخلی یا خارجی، نداد. فقط حرف‌های کلّی زد و نیاز به ادامه‌ی روابط حسنه با هند. در چشم‌های او سؤظن کلّی و گریز از همه‌ی انسان‌ها و دنیای پیرامونش به‌چشم می‌خورد.

سربلند، مؤدب و قیافه‌ای شبیه جوان‌های عیّاش لبنانی یا ایرانی داشت. در شخصیّتش جلال و شکوه و شعله‌ای کنترل‌شده وجود داشت. در مورد تلاش برای وحدت درون حزب و برنامه‌های ایجاد اتّحاد در دولت سخن گفت. تأیید کرد در کشور دسترسی به مجموعه‌ی اطّلاعات و رسانه‌های گروهی به جمعیّت شهری محدود می‌شود و آن‌هم بیش‌تر در کابل، و نه قندهار و یا جلال‌آباد.

رادیو بُرد بیش‌تری در قندهار، جلال‌آباد و کمی مزارشریف و هرات دارد. به‌گفته‌ی او رادیو واسطه‌ی مؤثّرتری برای انتقال پیام انقلاب است. او به من گفت چهار روزنامه در افغانستان وجود دارد، یکی به انگلیسی، کابِل نیوتایمز (The Kabul New Times)، و سه‌تا به دری و پشتو، هیواد، انیس و حقیقت انقلاب ثور. با حالتی نسبتاً پشیمان پذیرفت که بیش‌تر مطالبی که منتشر می‌‌شوند، دست‌نوشته‌های دولت هستند و خبرهای جهانی از پراودا، تاس، نووستی و دیگر خبرگزاری‌های سوسیالیستی گرفته می‌شود. وقتی سخن از پاکستان است گاهی از منابع هندی و رادیو‌ هند نیز استفاده می‌شود. سربلند موافقت کرد به روزنامه‌نگاران هندی بیش‌تری ممکن است اجازه داده شود بر اساس پیشنهاد‌ها و توصیه‌های سفارت به افغانستان بیایند.

دکتر آناهیتا راتب‌زاد، احساسی، گرم در رفتارش و پر از احساس و تعهّد نسبت به حزب و دولت. نسبت به پاکستان بسیار عصبانی و منتقد بود. آن‌را به «نوزاد نارسی که استعمار و امپریالیسم آن‌را شیر می‌دهند، تشبیه کرد.» من مجذوب بی‌پیرایگی زنانه در تشبیهات او در گفتگو هستم. او باید بیش از پنجاه ساله یا همین حدود باشد ولی هنوز اندامی عالی دارد. مرا فقط «سفیرمن» می‌خواند که تاحدّی ناراحتم می‌کرد. باید زنی غیرمعمولی باشد - از آن‌چه که در یک جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی اسلامی قبایلی مثل افغانستان باید باشد - می‌گویم.

آقای آریان، اردو صحبت می‌کند و دوستدار لاتا مانجشکار است، بیش‌تر وقت را در مورد آواز او در فیلم «محلّ» صحبت کرد. جوان است، احتمالاً ۳۰ تا ۳۵ ساله است. بر این موضوع پافشاری می‌کرد که «هند نباید بگذارد ما سقوط کنیم. باید به ما کمک کنید تا روابط بین افغانستان و هند را تقویت کنیم» و از این قبیل.

کلنل گیل، همت سنیگ، مشاور نظامی‌ام، صاف و ساده این‌طور به من اطمینان داد:

«من نمی‌خواهم شما را در مورد افغانستان نگران کنم... جناب سفیر! به این ارزیابی‌هایی که از این کارمندان جلیل‌القدر و این جوانک‌ها به‌دست شما می‌رسد که اعتماد ندارید! سلف شما [سفیر پیش از شما] با من مشورت نمی‌کرد. او سرّی بود، من سربازم. من اَسرار را دوست ندارم.» این جمله‌ی آخر تقریباً مرا مبهوت کرد. او بالاخره مرا متقاعد کرد بروم و جانشین وزیر دفاع، ژنرال عبدالقادر (ژنرال نیروی هوایی افغانستان تعلیم‌دیده در مسکو) و یکی از رهبران عملیّاتی انقلاب آوریل [ثور-اردیبهشت] ۱۹۷۸ را ببینم. پس از نظارت بر جنگ خونین و سنگین روسیّه در مقابل شورشیان از شانزدهم ژانویه تا امروز، قادر تازه از قندهار برگشته بود. یک اتومبیل اسکورت ما را تا کاخ دارالامان هدایت می‌کند. پس از پیش‌فنگ و پس‌فنگ‌های زیاد، پا بر زمین کوبیدن‌ها و سلام‌های نظامی، گام برداشتنی نامطمئن در راهرویی تاریک و طولانی با مرمرهایی نیمه‌روشن و در قصری با سنگ‌های زرد و لیمویی، که امان‌الله‌شاه نگون‌بخت بیش از پنجاه سال پیش ساخت، مدیر اطّلاعات ارتش افغانستان و رئیس وابستگی خارجی، دو سرهنگ (سرهنگ امید و سرهنگ خطاب) مرا به‌حضور قادر بردند. ما با دیدن یکدیگر سه بارگونه‌های هم را بوسیدیم. سبیل قادر مثل سوزن در صورتم فرو می‌رود و به‌من حالت عصبانیت دست می‌دهد، چیزی که باید از آن چشم پوشید، به‌خاطر گل وجود کشورم! اونیفورم‌ها خاکی بودند و مدال‌ها و نشان‌ها آویزان. ملقمه‌ای از مدل‌های بریتانیایی، آلمانی، روسی و ترکی. قادر حدود پنج‌و‌نیم پا قامت دارد، گندم‌گون با چشمانی جستجوگر که طیّ لحظات سکوتی که به‌خاطر مترجم در گفت‌وگو پیش می‌آمد، به‌من زل می‌زد.

او به دری سخن می‌گفت (روسی هم می‌داند). شباهت غریبی به هنرپیشه‌ی هندی ک. ن. سینگ دارد که از فیلم‌هایی چون «آواره» که در نوجوانی دیدم به‌خاطر می‌آورم.

یک چشمش پوشیده بود و در گفتگو خیلی شمرده و آهسته‌ی تهدید‌آمیز سخن می‌گفت. قادر زیاد در مورد وضعیّت ارتش یا شورش [نویسنده تقریباً همه‌جا از مخالفت با دولت‌های کمونیستی افغانستان با عنوان «شورش» و «شورشگران» یاد می‌کند. م.] سخن نمی‌گفت به‌جز تکرار این درخواست که هند می‌بایست همکاری دفاعی و برنامه‌های آموزشی را با افغانستان تجدید کند. من از او خواستم پیشنهادات مشخّصی را برایم بفرستد تا آن‌ها را بررسی کنم. او گفت حزب و نیروهای مسلّح مطمئن هستند بر اوضاع مسلط خواهند شد.

روز بیست‌ویکم هوا ابری شد و از حدود ده صبح تا دو بعد از ظهر یک عالمه برف بارید. اواخر بعد از ظهر با پنجشیری، عضو دیگر دفتر سیاسی ملاقات داشتم که حالت تلوتلو خوران و مست آقای چیپس (Mr Chips) را برایم تداعی کرد. لحن کلامش خودکوچک‌بین است. با احساس احترام و تعلّق‌خاطر نسبت به هند و خانم گاندی سخن گفت. شاید درون‌گرا‌ترین و متفکّر‌ترین رهبری است که تاکنون ملاقات کرده‌ام. او تمایلات خلقی دارد. چندان نسبت به جنبش‌های وحدت‌پسند تمایل نداشت، اگرچه در ظاهر در آن راه کار می‌کرد. الآن‌که به گذشته بر می‌‌گردم، احساس می‌کنم هم گلداد، قائم مقام نخست‌وزیر و هم پنجشیری خیلی کسل و خسته به‌نظر می‌‌رسیدند.

رفتم تا بریالی (Baryalai) برادر کوچک‌‌تر کارمل و عضو غیردائم دفتر سیاسی را ببینم. او تحصیل‌کرده و تربیت‌یافته‌ی مسکو، گرم، پُرحرارت، دوستانه و اطمینان‌بخش بود. وقتی با من صحبت می‌کرد اغلب به‌نظر می‌رسید دارد با یک جمع کوچک یااعضای کمیته‌ی مرکزی سخن می‌‌گوید. در این‌جا هم با خطّ و مشی حزبی و دولتی پیرامون وضعیّت افغانستان و پیش‌بینی‌های آینده‌ی آن روبه‌رو شدم. بریالی پُر از شعارهای مارکسیستی بود. تحلیل نسبتاً جالب توجّهی کرد که هنوز در خاطرم هست. او گفت: «انقلاب ثور، انقلاب رعایا، کارگران، روشنفکران و خرده و نیمه‌بورژوا‌ها علیه استعمار فئودالی امپریالیستی بود. ما بایستی بر گروه‌های طاغی غلبه کنیم. دوستان روسی ما مقاومت خواهند کرد و دست به‌خطا نخواهند زد تا ما به‌طور رضایت‌بخش بر مشکلات‌مان غلبه کنیم.» او افزود: «البته ما از هند شکوه‌مند، قوی و برادرانه می‌خواهیم در کنار ما بایستد.» این دومین‌بار بود که یک خطّ مشی همسان را در مورد هند می‌شنیدم. نخستین‌بار زیری این حرف را زد. بریالی به من گفت: «کارمل به‌من گفته است شما آدم دیگری هستید، سفیری با دیدگاهی متفاوت.» فکر می‌‌کنم پیام این است که دولت افغانستان از من انتظار دارد احساس همدردی بیش‌تری نشان دهم و از انقلاب ثور حمایت کنم و تصویری از رژیم کارمل بسازم تا کمک بیش‌تری دریافت کند.

ساعت ۱۲ رفتم و با مقدّم‌السّفرا، سفیر لهستان، دکتر باراد زیج (Dr Barad Ziej) دیدار کردم که سه‌سال‌ونیم در این کشور بوده است. او دوست داشتنی و خوش‌هیکل بود و اظهار داشت که اوضاع تحت کنترل نیست ولی شوروی‌ها تا آخر ایستاده‌اند. اقامتگاه سفارتش سرد بود و ظاهری رنگ‌ و رو رفته داشت. یک افغانی که به‌نظر تندخو می‌آمد چای و کیک میوه‌ای آورد که خانم خانه (خانم سفیر) درست کرده بود.

برای نهاری رفتم که انور مولیک (Anwar Mullick) از اعضای انجمن IAC هند به افتخارم در هتل اینترکُنتینِنتال داده بود. افسران هندی، دو سوم مأمورین سیاسی و اعضای IAC حضور داشتند. مولیک، که در ژاکتی سرخ‌رنگ و شلواری خاکستری روشن جلوه‌ای شاخص داشت، نهاری داد که شامل بیش از شانزده نوع غذا، پنج نوع شیرینی و انواع نوشیدنی بود. منظره‌ی شهر کابل از طبقه‌ی پنجم رستوران افسانه‌ای بود ولی هتل بدون مشتری منظره‌ی غریبانه‌ای داشت. آقای گارنر (Garner) کاردار بریتانیا بود که کمی زبانش می‌گرفت با همسری که دقیقاً شبیه یکی از نقش‌های توجّه‌برانگیز داستان‌های دیکنس (Dickens) به‌نظر می‌آمد. خانم گارنر رو به من کرد و گفت: من همیشه علاقه دارم در هر شرایطی عاشق کسی شوم که نقش منفی بازی می‌کند. این نوع نقش‌ها [آدم‌ها] اغلب جذّاب‌ترند. چاره‌ای جز موافقت نداشتم. این حرکت یک عکس‌العمل موقّتی بود.

سفیر یوگسلاوی، مالباسیک (Malbasic) قضاوت تندی کرد که ضروری‌ است تمامی سفرا پیش‌زمینه‌ای نظامی داشته باشند (وی خودش دارد. قبلاً در یکی از بخش‌های ارتش یوگسلاوی سرهنگ بوده است). تا آن‌جا که مربوط به افغانستان می‌شود من حدس می‌زنم ممکن است درست بگوید. خانم کاپیتانی (Capitani)، همسر زیبا و ظریف کاردار ایتالیا به من گفت: چون همسرت در کابل نیست؛ اگرچه همسایه‌ایم، نمی‌توانم به دیدنت بیایم. باعث تأسّف است. اصلاً چرا زن‌ها از آغاز برقراری ارتباط‌شان را تنها محدود به‌حضور یک واسطه‌ی مؤنث می‌کنند؟ آیا قدرت بالقوّه مرموز بانفوذی وجود دارد که همه‌ی زن‌ها از مرد‌ها بیم دارند؟ من تعجّب می‌کنم.

مأمورین سیاسی تعدادشان کم است. در نگاه اوّل بازگوکننده‌ی سطح منافع یا عدم وجود منافع دولت متبوع‌شان در این کشور است. من دلم می‌خواهد این‌جا هم مثل داکا باشد. گروهی هم‌جنس و هم‌خوان و یک‌دست.

بعد از ظهر هشت نفر از هیأت بازرگانان هندی ملاقات داشتند. دوتای آن‌ها وابسته به خانواده‌هایی بودند که از سال ۱۹۰۷ در این‌جا به تجارت مشغول بوده‌اند. شکایت‌های آن‌ها عموماً پیرامون دخالت در امور تجاری و غیره بود. هیچ‌کدام از آن‌ها دیدگاه یا راهکاری در مورد آینده یا علاقه‌ای نسبت به وضع مردم افغانستان نشان نداد.

به میهمانی عصرانه‌ای رفتم که برای خداحافظی کاردار ایالات متّحده، میلر (Miller)، ترتیب یافته بود که من و خودش را دو کشتی تشبیه کرد که شب‌هنگام در دریای آزاد از کنار یکدیگر رد می‌شوند.

کاردار چین پیشنهاد کرد اگر موافق باشم منازعه‌ی چین و هند را با من در کابل حلّ کند. من فکر می‌کنم کار خیلی بیش از این‌ها ریشه‌دار باشد. به او گفتم اگر معنای گفتگو تخلیه‌ی بخش‌های مرزی باشد که از سال ۱۹۵۶ تاکنون در اشغال دارند از همین حالا و همین‌جا می‌توانیم بحث را شروع کنیم. کمی جا خورد و عقب نشست. به‌جای آن پیشنهاد غذای چینی و فیلم‌های چینی داد.

برای شام به خانه‌ی مینا (Meena) دبیر اوّل رفتم که در حال رفتن بود. در آن‌جا معاون وزیر امور عمومی نیز حضور داشت و یک آقایی به‌نام دکتر اسماعیل که با عنوان رئیس سرمایه‌گذاری خصوصی و نفر اصلی بخش مالی در کمیته‌‌‌‌‌ی دولتی برنامه‌ریزی معرّفی شد. قصّه‌ی نیاز به بهبود روابط هند و افغانستان و دستاوردهای انقلاب ثور تکرار شد. وی درخواست برقراری مجدّد حضور معلّمین هندی و برگزاری دوره‌ی آموزش انگلیسی برای افغان‌ها در کابل را مطرح کرد. از او خواستم پیشنهادش را دقیق مشخّص کند. همه‌ی ما تا حدود زیادی مست ویسکی و گفت‌وگو شده بودیم. وقتی آن‌جا را ترک کردیم نه شب بود (روز بیست‌ویکم) و برف برای ایجاد حدّاکثر نومیدی در همه‌ی آن‌ها که در افغانستان هستند، فقط شب می‌بارید.

امروز (جمعه) بیست‌ودوم، یک هفته تمام در کابل بوده‌ام. برای نهار به خانه‌ی دارامارو (Dharamaro) رفتم که متخصّص معدن‌شناسی است. معاون وزیر معادن، یک نفر از جناح خلق که حالا نامش را به‌خاطر نمی‌آورم همراه با یک افغان جوان آموزش‌دیده در روسیّه هم آن‌جا بودند. آن‌ها هر دو از ادّعاهای کارمل در مورد اتّحاد، روش حزبی برخورد با مردم، رهبران مذهبی و کنترل کشور مدام شکوه و هیاَهو و پیف کردند. آن‌ها گفتند هیچ توفیقی به‌دست نیامده و تا مدّت‌های طولانی موفّقیّتی نخواهد بود.

تنها راه مطمئن حضور قوی و مستمرّ روسیّه است. دلخوری، نفرت و انتقاد علنی در نظرات این آقایان کاملاً آشکار بود. بنابراین رئیس‌جمهور کارمل حتّی در درون دولت خودش و در رده‌های بالای حزبی و سیاسی با اختلاف عقیده روبه‌روست. برگشتم و خوابیدم. هوا آفتابی و حتّی می‌شود گفت گرم بود. آقای مداک (Madhok) دستیار ویژه بخش صنعت از دهلی رسید و اخبار خانواده‌ام را برایم آورد. چقدر خوب است آدم بداند حال‌شان خوب است.

۲۴ تا ۲۸ ژانویه

چند هفته‌ی گذشته را به‌صورت روزانه ننوشتم. ملاقات با رهبران مهمّ‌تر افغان را کامل کردم. گلاب‌زیی، وزیر کشور و وطن‌جار، وزیر ارتباطات نخستین رهبران افغان بودند که ملاقات کردم. این‌ها بی‌پرده و مستقیم در مورد وابستگی یا علاقه‌شان به هند حرف نزدند. گلاب‌زیی را در وزارت کشور ملاقات کردم. مثل این بود که به یک دژ و برای یک ملاقات محرمانه رفته‌ بودم. مقابل در اصلی دروازه محافظانی از اعضای سارندوی (Sanrandoi)، سربازان جانشین گارد ملّی افغانستان، گماشته شده بودند. به اطاق کوچک کاملاً مفروشی هدایت شدم. گلاب‌زئی، سبیلو، خوش سیما با قامت حدود پنج پا و سه اینچ و با موهایی که تا بناگوش کشیده می‌شد. کم‌حرف بود و مدادی در دست داشت که دائم آن‌را به مقابل تکان می‌داد و هنگام سخن‌گفتن حتّی یک‌بار هم به چهره‌ی من نگاه نکرد.

به زبان دری صحبت می‌کرد و کلمه به کلمه‌ی آن‌را افسر سارندوی ترجمه می‌کرد. از پرچمی‌ها که حزب دموکراتیک خلق افغانستان را به اشغال خود درآورده بودند ناخرسند بود. او گفت بیش‌تر آن‌ها روستایی و فارسیوان [استفاده‌کنندگان از زبان فارسی] هستند و علاقه‌مندی خویش را به حفظ روابط دیرینه با هند اظهار داشت. آن‌چه توجّه من را جلب کرد این بود که صحبت از بهبود یا گسترش روابط نکرد. وی هم‌چنین از ذکر این نکته خودداری نکرد که سیاست‌های ما در جهت طرفداری از [جناح] پرچم است که به‌نظر او اشتباه بود.

وطن‌جار کمی بلند‌تر ولی بسیار شبیه گلاب‌زیی بود. مدلی از تانک شماره‌ی ال. ۱۳۸۵۱ که با آن به کاخ داوود حمله کرد در اطاق کارش گذاشته شده است. تانک اصلی را روی یک سکوی سنگی در مقابل کاخ ریاست‌جمهوری یا خانه‌ی خلق گذاشته‌اند. وطن‌جار خیلی پیچیده‌تر از گلاب‌زیی بود. دو افغانی مسلّح محافظ او بودند. مترجم او کارمند وزارت ارتباطات بود که در بمبئی و احمد‌آباد درس خوانده بود. همسر مترجم زن مسلمانی از گجرات [هند] است. برادران و بستگان وطن‌جار در کار وام‌دادن پول هستند. بعضی از آن‌ها حتّی تا کلکته مشتری دارند. آن‌ها تا حدودی او را آموزش داده بودند. وی از افسران یگان زرهی است که به‌طور رسمی آموزش چندانی ندیده است ولی از نظر سیاسی تیز فهم است. ارتباط کاریش را با رهبری پرچمی‌ها توسعه می‌دهد ولی به‌شدّت نسبت به آن‌ها انتقاد می‌کند. او گفت: در مجموع نظر فرمانده کارمل در مورد اتّحاد حزبی خیلی خوب است ولی طرف مقابل هم باید علاقه‌ای به قرارداد صلح نشان دهد.

با آقای جلالر (Jalalar) وزیر تجارت و ژنرال باباجان رئیس ستادارتش ملاقات کردم. دومی را در قصر دارالامان دیدم. طنزگونه است که وزارت دفاع، کلّیّه‌ی سران ارتش و نیروهای ستادی و ستادهای فرماندهی، فرماندهی عمومی شوروی در افغانستان و اداره‌ی مشاورین نظامی شوروی، همه باید در یک کاخ که دارالامان نامیده می‌شود، جمع شوند. باباجان تأثیر‌گذار و گرم بود و درخواست تجدید همکاری دفاعی را مطرح کرد.

فکریات ا. تابیو (Fikriat A. Tabeev) سفیر شوروی مقام دیگری بود که با او ملاقات داشتم. او فرماندار کلّ و مقتدر است. شاید صفت انگشت طلایی توصیف مناسب‌‌تری برای او باشد. رفتن به سفارت روس هم دنگ و فنگ‌هایی داشت. دروازه‌ی اصلی دوربین مداربسته داشت که تمامی محوّطه‌ی بیرونی را تا مسافتی دور پوشش می‌داد. تمام در‌ها از جمله دروازه‌ی اصلی الکترونیکی کنترل می‌شوند. دو نگهبان از نیروهای ارتش شوروی کار محافظت از داخل سفارت را به‌عهده داشتند. یک نفربر و یک تانک درون مجتمع مسکونی داخلی پارک شده ‌بودند. تابیو بسیار متواضع بود. خارج از ساختمان ایستاده ‌بود تا از من استقبال کند. یک ساعت با من نشست. زن‌های مؤدّب اهل شوروی، درشت‌هیکل با باسن‌های بزرگ و سینه‌ی هندوانه‌ای با ودکا، چای سبز‌، شکلات و میوه پذیرایی کردند. تابیو با کمی دست‌پاچگی صادقانه سخن می‌گ‌فت. او اظهار داشت شوروی‌ها نه علاقمند هستند در جزئیّات کنترل افغانستان را در دست داشته باشند و نه قصد دارند بروند و دوستان افغانی‌شان در PDPA را تنها بگذارند. او ابراز امیدواری کرد هند نقش بیش‌تری در کمک به افغان‌ها برای تثبیت خویش داشته ‌باشد.

تابیو بلندقد (حدود شش فوت و نه‌اینچ)، خوش‌سیما با بینی نوک برآمده‌ای که خیلی جلب توجّه می‌کند. او تاتار / ترکمن است با چشم‌های آبی مایل به خاکستری گربه‌مانند که چهره‌ی اروپایی‌ها را تداعی می‌کند. ساختار بدنی قوی دارد و قبلاً افسر نیروی دریایی شوروی بوده ‌است. در حال حاظر عضو کمیته‌ی مرکزی است. قبلاً دبیر اوّل حزب کمونیست خود مختار ترکمنستان هم بوده‌ است. مثل نماینده‌ی تامّ‌الاختیار حزب کمونیست شوروی به‌نظر می‌رسد، و چنین هم هست. سر تا پا اعتماد است و کاملاً حالت کسی را بیان می‌کند که استعداد طبیعی ایجاد و کاربرد قدرت و حاکمیّت را داراست. علی‌رغم این‌که به آن‌چه که روسیّه در افغانستان انجام می‌دهد اعتقاد دارد، احساسی از حالت بدبینی در او هست. علاقمندی بسیاری به موضوعات مربوط به منافع راهبردی و ملّی روسیّه دارد.

چندان با جزئیّات به شعارهای کمک به انقلاب ثور و غیره نپرداخت. در مورد ریگان، چالش ایالات متّحده و لزوم پاسخ مناسب روسیّه صحبت کرد. او گفت: ما قصد نداریم بر تعداد نیرو‌های‌مان بیافزاییم. ما تنها بایستی آن‌ها را بهتر تجهیز کنیم تا بتوانند با سلاح‌های شورشیان مقابله کنند. او نسبت به سفیر قبل از من گاسکاران سینگ تجا (Gaskaran Singh Teja) انتقاد داشت که با وی ارتباط نداشته است. وی افزود نیروهای نظامی و شبه‌نظامی افغانستان دارند بر می‌گردند تا کادرهای انگیزه‌دار آموزش‌دیده در مسکو را تقویت کنند. لُبّ کلام او این بود: «در پایان ما هستیم که برنده خواهیم شد. سرانجام پیر‌ها، خیلی کم‌سنّ‌وسال‌ها و زن‌ها بازنده خواهند بود قبل از این‌که این پیروزی به‌دست آید.»

۲۹ ژانویه

برای بار دوم با شاه‌محمددوست ملاقات داشتم. او در مورد سرمایه‌گذاری آمریکا در پایگاه‌های نظامی که در بنادر گوادر و پسنی (Pasni) در بلوچستان پاکستان ساخته می‌شود، برای من صحبت کرد. این پایگاه‌ها را ضیاءِالحق دارد گسترش می‌دهد. دوست هم‌چنین اطّلاعات دقیقی ارائه داد که سرگودا در پاکستان آماده می‌شود تا هواپیماهای نظامی F۱۶ را که از ایالات متّحده خریداری می‌شود در خود جای دهد. من در این خصوص متعجّبم چرا آقاشاهی می‌خواهد امشب به دهلی بیاید و پیرامون صلح مذاکره کند.

سوسلوف (Suslov) که عضو دفتر سیاسی و یک نظریه‌پرداز حزبی بود، در مسکو مُرد. برای امضای دفتر یادبود به خانه‌ی تابیو رفتم. جالب این‌که کاردار‌های چین و یوگسلاوی هم آن‌جا بودند و پیام‌های تسلیت طولانی نوشتند. من پیامم را به هندی نوشتم.

روز بیست و هشتم مجمع تجاری هند به افتخار من شام داد. پیشنهاد شد مجلس یاد بودی برای راجا ماهندرا پراتاب سینگ (Raja Mahendra Partap Sing) و سوباش چاندرا بز (Subhash Chandera Bose) به‌خاطر فعّالیّت‌های‌شان در کابل برگزار شود. فکر خوبی‌ست. در این مورد به دولت نامه نوشته‌ام.

۳۰ ژانویه تا ۶ فوریه

دو شخصیّت آموزشی هند را که به افغانستان آمده بودند برای ملاقات با دکتر یعقوبی وزیر معارف [آموزش و پرورش] همراهی کردم. از وجود مدرسه‌ی سفارت هند آگاه بود ولی چندان علاقه‌ای به آن مدرسه که برای تحصیلات معمولی و دوره‌های ویژه‌ی آموزش زبان انگلیسی آمادگی پذیرش دانش‌آموزان افغانی را داشت، نشان نمی‌داد.

پاسخ او را جمع‌بندی می‌کنم؛ مدرسه‌تان را ثبت کنید، بررسی و گواهی لازم را صادر می‌‌کنیم. برنامه‌ای از دوره‌های ویژه‌ی انگلیسی‌تان را برای من بفرستید، بررسی می‌کنیم اگر مفید باشد پاسخ می‌دهیم.

هم ملّی‌گرایی افغانی و هم طرح‌های روس‌ها برای هماهنگ‌کردن نظام آموزشی افغانستان با نظام شوروی احتمالاً مانع نزدیک شدن یعقوبی می‌شوند. به‌هر حال، دانشجویان مهندسی، جوانان، زنان و اعضای اتّحادیّه‌های بازرگانی به‌طور روزافزون به اتّحاد جماهیر شوروی، جمهوری دموکراتیک آلمان، بلغارستان و چکسلواکی دعوت می‌شوند. آن‌هایی که باز می‌گردند به‌‌‌همان شکل که از پیش تعیین‌شده است رفتار می‌کنند. تحت تأثیر قرار گرفته‌اند و نفوذگذار باز می‌گردند و اگر شوروی‌ها این‌جا برای درازمدّت ماندگار شوند، ماهیّت جامعه و سیاست افغانستان را از لحاظ کیفیّت تغییر خواهند داد.

با شش یا هفت سفیری که تاکنون در کابل مقیم هستند دیدار کرده‌ام. سفیر ویتنام بیش‌ترین جذابیّت را برای من داشت. برداشت سیاسی یک‌جانبه‌گرایانه و در عین‌حال متقاعدکننده‌ی وی از اوضاع سیاسی چنین بود: «اتّحاد حزبی، آشتی ملّی و پرهیز از حضور خارجی، همه بستگی به ساختاری از سمت پایین از توده‌ها به‌سمت بالا دارد. این‌جا، در افغانستان، این روند از بالا به‌سمت پایین است. این جریانی طولانی، بسیار طولانی، خواهد بود.» طبیعی است تمامی سفرای کشورهای سوسیالیستی بگویند اوضاع از نظر کیفی رو به‌بهبود است، اگرچه مشکلاتی در اطراف شهر‌ها و مناطق روستایی وجود دارد و این مشکلات چندین سال ادامه خواهند یافت. تعداد بسیار زیادی سرباز و گروه‌های شبه‌نظامی این‌جا و آن‌جا در شهر به‌چشم می‌خورند. این‌ها مدام در خیابان‌ها پرسه می‌زنند. وقتی پسرهای سیزده تا چهارده ساله‌هایی را که در قالب برنامه‌های استخدام سرباز به‌خدمت سربازی رفته‌اند، ال. ‌ام. جی و کلاشینکوف به‌دوش می‌بینی، چندشت می‌شود.

علی‌رغم تضادّ سیاسی، جریان پُرشتاب ورود کالاهای غربی از آلمان، تایوان، اتّحادشوروی و ایالات متّحده به افغانستان ادامه دارد. جالب این‌که دولتمردان افغان سیگارهای آمریکایی ال.‌اند.‌ام، کِنت و مارلبورو می‌کشند. مغازه‌ها پُر است از لباس‌های آماده‌ی انگلیسی، کره‌ی جنوبی، هنگ‌کنگی و چینی.

خلاصه مذاکراتی که از وزارت امور خارجه در مورد گفتگو با آغاشاهی دریافت شد، ناامید کننده بود. چیزی در آن نیست که در روزنامه‌های هند نیامده باشد. ما دست از عادت نشر مطالب محرمانه در بین خودمان نکشیده‌ایم.

از بعد از ظهر ششم فوریه دوباره بارش برف شروع شده است. برف این موقع از سال سنگین و دانه درشت است. از روز سه‌شنبه خانه و حیاط‌ها برای بار دوم زیر برفی به عمق ۱۵ تا ۲۰ سانتی‌متر آرمیده‌اند.

جاوید نقوی، که او را با «جاوید لایق» اشتباه گرفتم، از پنجم فوریه پیش من مانده است. او برادر کوچ‌تر سعید نقوی از [روزنامه‌ی ایندین اکسپرس (IndianExpress) است.

جاوید با گلف نیوز (Gulf News) در دوبی همکاری دارد. یکی از دبیر اوّل‌های سفارت افغانستان در دهلی به او قول داده است در این‌جا ملاقات‌هایی با کارمل و دوست برایش جور کند. وارد فرودگاه کابل شد ولی هیچ‌کس در آن‌جا نبود که او را تحویل بگیرد. هیچ‌کس از دفتر وزارت خارجه افغانستان به استقبال او نیامده بود. شب تلاش کرد تصاویری از یک مراسم ازدواج در هتل کابل بگیرد. با دو افغانی خشن مواجه شده بود که می‌خواستند دوربین و وسایل دیگرش را با زور از او بگیرند. با هول و هراس به من زنگ زد و در خانه‌ی من میهمان شد. تصمیم دارد بماند. نمی‌دانم چه مدّت. هیچ خبری هم از قرار ملاقات‌هایش نیست. تا حالا اطّلاعاتش را از من مخفی نگه‌داشته است. باهوش و کنجکاو است.

رخدادهای جالب توجّهی که طیّ چند روز گذشته در افغانستان اتّفاق افتاده‌اند:

۱) مایکل برتون (Michael Burten) از میز افغانستان در وزارت امورخارجه‌ی بریتانیا ملاقات کوتاهی داشت. با من دیدار کرد و پرسید: «چطور آدم می‌تواند جنایات وحشتناکی را که روس‌ها مرتکب می‌شوند تحمّل کند؟» پاسخ من: بزرگ‌تر از جنایاتی که طیّ جنگ دوم افغانستان سپهبد رابرتس (Roberts) در کابل و قندهار مرتکب شد نیست.

۲) یک برقع‌پوش مجاهد را نیروهای افغان در قندهار دستگیر کردند. وی را در یکی از چهار راه‌ها به نمایش گذاشتند. جمعیّت زیادی جمع شده بودند و به او دشنام می‌دادند.

۳) در تبادل نظری بین تی. ان. کائول (T. N. Caul) و ورونتسف سفیر شوروی در دهلی پیرامون انتصاب من در کابل (با حضور من). ورونتسوف: آقای دیکسیت، شما یا باید خیلی شجاع باشید یا خیلی احمق که در این برهه از زمان به کابل می‌روید. پاسخ تی. ان. کائول، پیش از آن‌که من پاسخی دهم: «دیکسیت شجاع‌تر یا احمق‌تر از شما مردیکه‌ها [جوانک‌ها]یی که به افغانستان رفته‌اید نیست.» ورونتسوف پس از سکوتی طولانی با گشودن دوباره‌ی باب صحبت می‌پرسد: «کی در کابل مسئولیّت را به‌عهده می‌گیرید؟» خودم، بریده بریده جواب می‌دهم: شما باید بدانید آقای سفیر! شما باید به من بگویید که کی به کابل می‌رسم. موافقت با عزیمت من تنها هنگامی خواهد آمد که موضوع با شما بررسی شده باشد. گفت‌وگو به‌طور ناگهانی قطع شد. (گفتگو ۱۷ نوامبر ۱۹۸۱ در میهمانی روز ملّی اتّحادشوروی در دهلی انجام گرفت.)

۴) برخوردهای انفرادی و گروهی کوچک در شهر کابل ادامه دارد. تانک‌ها دائماً در حال گشت‌زدن در بازار، منطقه‌ی بالاحصار، جاده‌ی منتهی به پُلخُمری و غیره هستند. تبادل آتش سنگین در بخش شمال شرقی صورت گرفته و نیروهای شبه‌نظامی افغان مجبور شده‌اند به‌سمت تپه‌های جنوب و جنوب شرقی حرکت کنند. روز ششم فوریه بالگردهای توپدار فعّالیّت قابل توجّهی داشته‌اند. حرکت این‌ها به‌سمت خیرخانه و منطقه پغمان بوده است.

۵) داستان دو هندی؛ پل ماتیوز (Paul Mathews) که قبلاً در استخدام خطوط هوایی افغانستان و کارخانه‌های ایندامیور (Indameyor) افغانستان بوده است و اکنون مدیر کمیساریای آمریکاست، اجازه ندارد به هند باز گردد زیرا شرکتش مالیّات کامل به دولت افغانستان پرداخت نکرده است. مدیران آمریکایی‌اش وی را به چاله انداخته‌اند. پل به من گفت صاحب اصلی آمریکایی کارخانه‌‌ همان فردی است که هواپیمای بد یُمن خود را به مرحوم سانجای گاندی (Sanjay Gandhi) داد. به‌نظر می‌رسد آمریکایی‌ها خوب مواظب پل ماتیوز بوده‌اند، چرا؟!

۷ تا ۱۹ فوریه

جاوید نقوی خودش را به من چسبانده است. تا ۱۱ فوریه با من بود. او توانست دوست‌محمد، وزیر خارجه و سلطان‌علی‌ کشتمند، نخست‌وزیر را ببیند، با یک رهبر ملا [مذهبی] دیدار داشت واز یک کالج هم دیدن کرد. در دو محلّ اخیر سؤالات حساسیّت‌برانگیزی در مورد اتّحاد حزبی مطرح کرده بود که پس از این‌که خبر به بالا رسید، مصاحبه‌ با کارمل صورت نگرفت.

جاوید نقوی ادّعای ارتباطاتی با سازمان آزادی‌بخش فلسطین می‌کرد. او می‌گفت شیخ زاید بیش از دیگر اعراب با افغانستان احساس دوستی می‌کند. نقوی شبیه یک افغان آفریدی یا وزیری [دو قبیله‌ی پشتون] است. تأثیری که بر من گذاشت این بود که می‌شود چیز‌های خوب زندگی را دوست داشت و در عین حال تمایلات فکری چپ‌گرایانه هم داشت. گفت: «آقای دیکسیت! در دهلی، یا به کنسولگری‌تان در دوبی، نگویید که من ارتباط‌های درازمدّتی با سی.‌پی.‌آی (CPI) [حزب کمونیست هند] داشته‌ام. کارم را در گلف‌نیوز از دست می‌دهم.»

تعداد سفرا کم است و به‌چشم نمی‌آید. سفیر ویتنام، دونبار (Dunbar)، دبیراوّل سفارت آمریکا و کاپیتانی (Capitani)، کاردار ایتالیا به دلیل اطّلاعات ریزشان در مورد رخدادهای محلّی و طبیعت کنجکاوشان، برجسته‌ترند.

دونبار به من می‌گوید اکثر اعضای PDPAپشتون هستند. بنابراین اسطوره‌ی پشتون‌های خلقی به‌دلیل این‌که در کمیته‌ی مرکزی تحت‌الشّعاع قرارگرفته تا حدودی از صحنه خارج به‌نظر می‌‌رسد.

پشتون‌ها به‌صورت فزاینده‌ای بدون داشتن شایستگی و پای‌بندی به اصول حزبی دارند به‌سمت پرچم کشیده می‌شوند یا علاقمند هستند خطّ شوروی را در مورد اتّحاد حزبی دنبال کنند.

روز پانزدهم فوریه، در میهمانی شامی که سفیر یوگوسلاوی به افتخار من برگزار کرد افغان‌ها را خیلی بی‌روح یافتم. دانشجو، دبیر وزارت خارجه‌ی افغانستان شاید نمونه‌ای از کارمندان غیرنظامی بود که از دوران ظاهرشاه آشوب سه انقلاب را از آوریل ۱۹۷۸ پشت‌سر گذاشته و بر پست خویش باقی مانده بود. قد او حدود پنج فوت و شش اینچ است. هیکلی چهارشانه دارد و عضو پیشین تیم هاکی افغانستان بوده است. به‌نظر نمی‌رسد نشانی از شخصیّت مستقلّ فردی و پای‌بندی اعتقادی در وی وجود داشته باشد. فکر نمی‌کنم او همیشه چنین بوده است. شاه‌محمددوست، هم‌دوره‌ی او، شغلش را از او نگرفت و حاکمیّت روسیّه هم احتمالاً باید باج آن‌را گرفته باشد.

فکر نمی‌کنم وزارت امور خارجه‌ی افغانستان به‌طور مؤثّر در سیاست خارجی دست داشته باشد. به‌نظر می‌رسد نقش این وزارتخانه محدود به انجام امور پشتیبانی داخلی و ارتباط جاری و معمولی با هیأت‌های سیاسی می‌شود. جنبه‌های مستقل و اساسی روابط خارجی را اعضای کمیته‌ی مرکزی و دفتر سیاسی به‌ویژه بریالی برادر کوچک‌‌تر رئیس‌جمهور، که عضو علی‌البدل دفتر سیاسی و مسئول روابط خارجی حزب است، اداره می‌کنند. آناهیتا راتب‌زاد، عضو دیگر دفتر سیاسی مسئول انجمن‌های دوستی خارجی است. نه وزیر خارجه، بلکه چنین شخصیّت‌هایی هستند که برای کنفرانس‌ها و بحث و تبادل‌نظر‌ها به پاریس یا کوبا می‌روند. کار، هم از نظر داخلی و هم از نظر خارجی، حتّی در چینش‌های فیزیکی کارکرد حزبی و دولتی، کاملاً به‌پیروی از الگوی شوروی انجام می‌گیرد.

رفتم و با آقای مهمند (Mohmand) وزیر کشاورزی ملاقات کردم که یک تکنوکرات است و کاملاً پیرامون موضوعاتی ملموس سخن گفت. از دانشمندان هندی می‌خواست تا مرکز تحقیقات کشاورزی افغانستان را برپا کنند. می‌خواهد از قوانین کار و مقرّرات سازمانی که وزارت کشاورزی ما به‌کار می‌گیرد در وزارت کشاورزی افغانستان پیروی کند.

از ۱۲ تا ۱۸ فوریه

تبادل آتش قابل ملاحظه‌ای بین شورشیان و نیروهای شوروی به‌ویژه در مناطق دارالامان، خیرخانه و تپه‌های اطراف و حول و حوش وزیراکبرخان‌مینه به‌وقوع پیوست. دور و اطراف شمال غربی شهر کابل هدف حملات شورشیان بود. شب نهم فوریه تبادل آتشی بین خلقی‌ها و پرچمی‌ها درست داخل وزیراکبرخان‌مینه به‌وقوع پیوست. این جریان حدود پنجاه یاردی خانه‌ام نزدیک ایستگاه‌های رادیو و تلویزیون اتّفاق افتاد. در نتیجه‌ی آن چراغ‌های آن‌جا همگی خاموش شدند. شرایط حسّاسی است و دولت موفّق بوده است با عملیّات گسترده‌ای در مقابله با شورشیان و با کمک شوروی در قندهار، هرات، پکتیا و کُنَر اوضاع را در کنترل خود داشته باشد، در حالی‌که شورشیان نزدیک شهر کابل قدرت عمل دارند. با این‌حال فعّالیّت اقتصادی ادامه دارد. آلمان غربی‌ها، فرانسوی‌ها، ایتالیایی‌ها و چینی‌ها کم‌کم دارند فعّالیّت‌های اقتصادی و فرهنگی را از سر می‌گیرند. چینی‌ها تصمیم گرفته‌اند قرارداد واردات پنبه‌شان را با ارزش تقریبی دومیلیون دلار (کسی به‌غلط می‌گفت ارزش آن ۵۵ میلیون دلار است) تمدید کنند.

روزنامه‌های افغانستان واقعاً بدجور هستند. بیش‌تر عنوان‌ها برگرفته از تاس و خبرگزاری چکسلواک است. اخبار داخلی مستقیماً خطّ حزب را دنبال می‌کند. آمریکایی‌ها، کره‌ی شمالی‌ها، عراقی‌ها [از طریق‌ انتشارات داخلی خودشان] موادّ تبلیغی خویش را بین دیپلمات‌ها توزیع می‌کنند (اگرچه دولت توزیع مواد تبلیغی را بین شهروندان افغانی ممنوع کرده است.) هیأت‌های سیاسی موادّ تبلیغی را برای هم می‌فرستند. این نوعی ارتکاب زنای با محارم در تبلیغ سیاسی است که هرکس دیدگاه‌های دیگری را نه با کش رفتن بلکه شاید با یکی دو بیلچه پُر از نمک به‌دست می‌آورد.

به‌نظر می‌رسد بین شانزده و هفده فوریه نیروهای دولتی بار دیگر هرات و قندهار را باز پس گرفته‌اند. رهبران افغانستان دارند به این مناطق سفر می‌کنند تا نمایش عظیمی به اجرا بگذارند که اسلام و مساجد در سلامت کامل به سر می‌برند. امّا روشن است طیّ نسل‌ها، اسلام در عمق وجود مردم عادّی رخنه کرده و به حزب دموکراتیک مردم افغانستان و پرچمی‌هایی که روس‌ها را به درون کشور کشاندند ایمان نخواهند آورد. جالب این‌جاست که خلقی‌ها می‌گویند اگر حکومت به دست‌شان بیافتد دولتی واقعاً ملّی را به‌وجود خواهند آورد که نمایندگی اکثریّت جمعیّت را به‌عهده خواهد داشت و این‌که روس‌ها را بیرون می‌کنند. دقیقاً همین سبب می‌شود روس‌ها هیچگاه اجازه ندهند چنین افرادی حاکم بر سیاست افغانستان شوند.

تعدادی از خبرگان هندی، کسبه و کارمندان سازمان ملل با من ملاقات داشتند. در دو چیز مشترک‌اند:

الف) روس‌ها برای امنیّت داخلی در این کشور لازم‌اند. در غیر این صورت حمّام خون بین هواداران تره‌کی و امین، پرچمی‌ها و خلقی‌ها، اسلام‌گرایان بنیادگرا و شورشیان ملّی‌گرا و از این قبیل راه می‌افتد...

ب) همه‌ی آن‌ها توصیه‌شان بازآفرینی ارتباط‌های اقتصادی، فنّی و فرهنگی هندی–افغانی بود. شهر کابل شکل بدی دارد. خیابان‌های پهنی دارد که بدجوری تعمیر و نگهداری می‌شوند.

قید و شرط و محدودیّتی در صرّافی ارزهای خارجی وجود ندارد. در بازارش هر نوع ارزی معامله می‌شود.

مردان و زنان لباس‌های خوبی می‌پوشند ولی فقط این‌ها طبقه‌ی نخبه‌ی شهری‌اند که اقلیّتی را تشکیل می‌دهند. دیگران برقع پوشند با رنگ‌های زرد، سبز، ماشی یا سبز کم‌رنگ و قمیص شلوارهایی که مندرس‌اند. مردان و زنان ولایات [استان‌های] شمالی و شمال شرقی انگار که از مینیاتورهای قدیمی ایرانی و مغولی پا بیرون گذاشته‌اند؛ یادآور دوران بابر و شاه جهان. فکر می‌کنم در بین همه‌ی امپراطوران مغولی اکبر و جهانگیر ساختار مغولی چغتایی نداشتند. ترکیب ساختارشان جایی در گذر نسل‌ها شکل راجستانی به‌خود گرفت. بعضی از هندی‌هایی که با من ملاقات داشتند مرا با اظهار نظرهای فراوانی که در مورد افغان‌ها داشتند غنی ساختند. نکات عمده این‌ها هستند:

۱) افغان‌ها فروتن و مهربانند؛ ۲) بچه‌بازهای فرصت‌طلبی هستند؛ ۳) نمی‌توانی به آن‌ها اعتماد کنی؛ ۴) قول‌های بالا بلندی می‌دهند؛ اصلاً در عمل به قول‌شان خوب نیستند. اصولاً بی‌‌دست‌وپا و بی‌کفایتند؛ و ۵) وقتی پای منافع شخصی‌شان در میان باشد بسیار پُرحرارت‌اند.

به‌نظر من این‌ها قضاوت‌های تندی هستند. اگر بخواهیم به آن‌ها اعتبار دهیم کم‌وبیش برای بیش‌تر نوع بشر باید معتبر باشند. نکته‌ای که برای من چشمگیر است این‌که ارزش‌های قبایلی بیش از ارزش‌های مذهبی کلاسیک زندگی افغان‌ها را تحت تأثیر قرار داده است. افغان‌ها هنوز از نظر تعلیم و تربیت و فرهنگ چهار صد سال از زمان عقب‌اند. اگر این درست باشد، انقلاب خیلی هم دیر به‌سراغ آن‌ها نیامده است.

۲۰ فوریه

شب بیستم فوریه باد می‌وزید و هوا سرد بود. وزش باد بین درختان باغ را می‌توانستم بشنوم. هوا خیلی سرد است. ۱۵درجه‌ی سانتی گراد. باد باید سرعتی بین پنجاه تا شصت کیلومتر در ساعت داشته باشد. در طول روز هم این وزش ادامه داشته است.

امروز صبح وزیر بهداشت را ملاقات کردم. دفتر کارش در محلّ سابق مرکز تحقیقات (انستیتو) ملّی مالاریای افغانستان در خیابانی واقع شده که به کاخ دارالامان منتهی می‌شود. بعد از وزارت بارزگانی و سفارت روسیّه است. دکتر ابراهیمی، وزیر بهداشت، یک پزشک است. نیمه‌ی نخست ملاقات را با صحبت در مورد وضعیّت مزاجی خویش گذراند. گفت: «ریه‌ها خوب هستند ولی روده‌ها و اثنی‌عشر خوب نیستند. برای معالجه به بلغارستان رفته‌ام ولی هند از بلغارستان بهتر است. حدود پنج فوت و شش اینج قد دارد. درشت‌هیکل است با چشم‌های گربه‌ای. عقابی نسبتاً پیر و سالخورده را به ذهن می‌آورد. آشکارا اظهار داشت: «من حزبی نیستم. یک افغانم. تا اندازه‌ای که بتوانم به مردم خدمت خواهم کرد.» با او برای قرارگرفتن وزارت بهداشت در محلّ مرکز تحقیقات مالاریا مخالفت می‌شد؛ نسبت به زیری (Zeary) (عضو دفتر سیاسی) که اطّلاعاتی در پزشکی ندارد و پیرامون این‌که روس‌ها می‌خواهند مشاوری در مرکز تحقیقات هندی بهداشت کودک مستقر کنند، انتقاد داشت. او گفت در برنامه‌ها به من کمک خواهد کرد. وی روش‌های تربیتی–آموزشی روس‌ها را هم مورد انتقاد قرار داد. گفت این روش‌ها بیش از حدّ نظری هستند. او روش هندی را بر‌تر شمرد که در آن اساتید و دانشجویان ابتدا بیماران را در بخش‌ها می‌بینند و سپس سراغ آموزش نظری می‌‌روند. این روش قیاسی آموزشی خوبی هست.

دکتر ابراهیمی افزود: «دوستانم در حزب نمی‌فهمند، کورکورانه از رفقای روسی‌شان پیروی می‌کنند. نتیجه این شده است که خیلی از پزشکان خوب به کشورهای خارجی فرار کرده‌اند. اگر این روش ادامه یابد فرار آن‌ها هم ادامه خواهد یافت.» وی درخواست گسترش بیمارستان کودکان را کرد. او درخواست مرکز تحقیقات (انستیتو) ارتوپدی داشت و می‌گفت در وضع جنگی که فعلاً در جریان است نیاز به واردات اعضای مصنوعی است. به وی گفتم این مطلب باید در دیدار بعدی کمیسیون مشترک هند-افغان گنجانده شود و من کمک خواهم کرد. قالی‌های دفتر کارش پاره و کهنه بودند. تزئین اتاق رنگارنگ بود. بخاری‌ها کار نمی‌کردند. تنها یک بخاری برقی بود که از روی میزش برداشتند و نزدیک مبل گذاشتند. بینوایی و نیاز و در عین‌حال وقار و وطن‌پرستی در وزیر بهداشت مشاهده می‌شد.

مدیر دفتر خطوط هوایی هند، انورملک و بیگم‌ملک با من دیدار داشتند. بیگم‌ملک بایستی بیست سال قبل زن خوش‌سیمایی بوده باشد. یک ساعتی که با آن‌ها گذشت پیرامون ابراز تأسّف از رو به خرابی‌رفتن وضع قانون و نظم [اجتماعی] در هند صحبت شد. قصّه‌هایی در مورد سیاستمداران، پلیس و قشر اداری و زمینداران که دست در دست هم داده و یک گروه تشکیل داده‌اند ردّ و بدل شد. انورملک که اهل مراد‌آباد و علیگره است پیرامون این‌که چگونه بریتانیایی‌ها در برقراری قانون و نظم در بین زمینداران محلّی و مالکان عمده در مناطق روستایی موفّق بوده‌اند سخنرانی مفصّلی با ذکر جزئیّات ایراد کرد. طبق گفته‌ی انورملک نسخه [عیناً همین کلمه به‌کار برده شده] این بود: «درآمد را به داخل بیار، از آشوب پیشگیری و قانون و نظم را تامین کن.» انور هم‌چنین روایت بی‌نظیری را برای بهره‌برداری‌کردن از هریجان‌ها (Harijan) خواند. فکر کردم این سمّ مهلک یک نظام فرهنگی است که ریشه‌ای عمیق در تنبلی دارد. انورملک با شادمانی رضایت‌بخش تا آن‌جا پیش رفت که گفت: جناب! من پتان راجپوت هستم. او برای نمایش این شادی درون لبخندی زده و در مورد فلسفه‌ی دوستان راجپوت خودش از اهالی یو.پی [ایالت اوتار پرادش]، برای دائمی‌کردن نظام طبقاتی در هند سخن گفت. او پس از نوزده سال در تاریخ ۳۱ مارس از کابل می‌رود. پیشنهاد کرد: «وقتی هردوتای‌مان بازنشسته شدیم، مشترکاً کتابی بنویسیم.» لبخند زدم و پاسخ گنگی دادم. کتاب نوشتن یک نفره به اندازه‌ی کافی سخت است!

تا آن‌جا که مربوط به کابل می‌شود تیراندازی ادامه دارد، صدای توپ می‌آید و میگ‌ها پرواز می‌کنند. صدای آتش‌بار از نزدیک فرودگاه و دارالامان شنیده می‌شود. در طول بالاحصار هم تیراندازی‌هایی بوده است. امّا وضع شهر عادّی است. بازار‌ها باز هستند و پر از هیاهو. کالاهای پارچه‌ای و برقی به نمایش گذاشته شده‌اند. صاحبان کالا‌ها وسط آن‌ها که پخش و پلا ریخته‌اند نشسته‌اند. یک‌دست کت و شلوار دست دوم را می‌توان با ۲۴ افغانی خرید که حدود ۱۸ روپیه می‌‌شود. چه مسخره است! سگ‌هایی روی دیوار خانه‌ها هستند که می‌غرّند. اقتدار مرزی سگ‌سان! تعداد زیادی زنان برقع پوش در محلّ بازار. برقع‌هایی که من در یک ماه گذشته دیده‌ام به رنگ‌های زرد چرکین، خاکستری، سیاه، آبی و کبود هستند. شلوار‌ها سفیدند با بندی که در قوزک پا بسته شده است. پیراهن‌ها پر زرق‌وبرق، زمینه سبز با رنگ‌های مختلف آبی همراه با گلدوزی‌های فراوان قرمز و صورتی. بعضی ازین زیبایی‌های خیره کننده در کنار مردانی راه می‌روند که آخرین مدل جین‌های آبی را پوشیده‌اند؛ یا شلوار تک دارند و کت‌های مخمل یا نخی راه راه پوشیده‌اند. تفاوت جسمانی و قدّ زن و مرد نه موضوع سال‌ها بلکه قرن‌هاست.

شام را با افسر امنیّتی شخصی‌ام، سبتی (Sobti) می‌خورم. با تمام وجود تلاش می‌کند بر منع استفاده از ویسکی غلبه کند.

۲۲ فوریه

روزی پر از کارهای عمومی خانه. شامم به افتخار شاه‌محمددوست. ترتیب قرار گرفتن میز‌ها، صورت خوراکی‌ها، لیوان‌ها، شمع‌ها بارنگ‌های مناسب و چه چیز که نه. به‌هر حال شام به‌خوبی تمام شد. تابیو، سفیر روسیّه، بدون تلاش حاکم بر میهمانی شد. به‌عنوان میزبان کمی برای او احترام قائل شدم؛ برعکس او در هر حرکت کوچکی مثل معاون کنسول رفتار می‌کرد. زنان افغان هر بار تابیو را می‌بوسیدند و نوازش می‌کردند و بقیّه‌ی مرد‌ها را به‌شدّت تنها و لبریز از حسادت‌‌ رها کرده بودند. آن‌چه که می‌توانم بگویم این است که تابیو به‌دنبال زنانی غیرمعمولی است تا او را ببوسند. من زن‌باز هستم. ترجیح می‌دهم صفت درست را در مورد این زنان به‌کار نبرم. بعضی از میهمانان افغان حتّی اگر انگلیسی هم بدانند اصرار دارند دری و پشتو صحبت کنند. سر میز هم، با هیچ‌کس از جمله سفرای ویتنام و روسیّه صحبت نکردند. دوست [وزیر خارجه]، سخنرانی کرد و در آن بر دوستی با هند و نیاز به آن از دیدگاه افغانستان تأکید کرد.

۲۳ فوریه

با الفراح، سفیر سازمان آزادی‌بخش فلسطین و یک «کازانوای» کاملاً غیر رمانتیک، سفیر کوبا، ملاقات کردم. این‌ها به بازدید من آمدند. اطّلاعات جسته‌گریخته، درهم و برهم و نیم‌گرم از آن‌چه که در افغانستان می‌گذرد ردّ و بدل شد. ما با یکدیگر از تأکید بر دوستی و همکاری دوجانبه سخن گفتیم. وقتی سخن به وضعیّت ناگوار مردم افغانستان می‌رسد به زبان دور دهان گرداندن و معایب را پوشاندن و شوخی مبتذل و زشت کردن و ردّ و بدل کردن گفتار متناقض می‌گذرد. بی‌سوادی، فقر، فردگرایی بسیار شدید و ارزش‌های قبایلی که با نیروی مهاجم فاتح خارجی ترکیب شده باشد، مصیبت‌های افغانستان است. وابسته‌ی نظامی روسیّه سرلشکر کراخمالوف (Krakhmalof) را برای نخستین‌بار در یک مهیمانی ملاقات کردم. چرا ژنرال‌های روسی این‌قدر چاق هستند؟! به نان جویده شده‌ی قورت داده شده شبیه‌اند. به‌نظر می‌رسد نوشیدن حجم زیادی از شراب هم جزو ویژگی‌های حرفه‌ای است که برای رسیدن به درجات بالا‌تر نظامی باید داشته باشند. آگاهم که دارم تعمیم می‌دهم امّا ریشه‌ی خشم و عصبانیّت از خودشان است؛ دخالت در افغانستان. یادبود شصت‌وچهارمین سالروز بنیان‌گذاری ارتش شوروی با برپایی میهمانی برگزار شد. در آن تعداد زیادی کلّه‌گنده‌های ارتش را ملاقات کردم که همین افکار فوق را برانگیختند. تمامی هیأت دولت افغانستان از جمله نخست‌وزیر کشتمند و تمامی فرماندهان عالی‌رتبه‌ی افغانستان حضور داشتند. رهبران افغان مرا هم بوسیدند. من هم دنبال‌شان گشتم و بوسه‌های‌شان را پس دادم. سفارت روسیّه حدود ساعت شش و ربع ودکایش تمام شد. ژنرال کراخمالوف مجبور شد خدمه را وادار کند جعبه‌ها را از انبار بیاورند.

در میهمانی گفت‌وگوی مضحکی با گلاب‌زوی، وزیر کشور داشتم. وقتی از او پرسیدم اوضاع حزب و کار‌ها در افغانستان چگونه است، شروع به غُرّولُند کردن چیزهایی علیه رهبری پرچم کرد که وزیر آبیاری و نیرو، پاکتین (Pakhteen)، از ترجمه‌ی آن‌ها برای من سر باز زد. ولی به‌خاطر زبان اردو، اگرچه دری چندان کامل نمی‌دانم، آن‌قدر خوب است که بتوانم حمله‌های رعدآسای گلاب‌زوی را بفهمم. ممکن است برادری اهل هند باشم که روابط دوستانه دارد امّا نه به آن حدّ که محرم راز قرار گیرم.

دومین ملاقات جمعی‌ام با رهبری افغانستان و اثرات و خاطرات آن - گلداد قائم مقام نخست‌وزیر مردی است که باید به او احترام گذاشت و مواظبش بود. زیری تندخو و خودستاست. خانم راتب‌زاد یک‌بار دیگر با مهربانی و عاطفه‌اش بر من اثر گذاشت. کشتمند با عدم هماهنگی که دارد یادآور یک کودک محتاط و بیش از حدّ رشد کرده است. هر چه باشد، تابیو می‌تواند ادّعا کند رهبری افغانستان به‌طور کامل نسبت به اتّحادشوروی وفاداری نشان می‌دهد. حزب [PDPA] تجلّی خوبی از مفاهیم اجتماعی نفوذ سیاسی بود. سایه‌هایی از تجربه‌های شخصی خودم در داکا، سیکیم (Sikkim) و بوتان. [نویسنده سفیر هند در بنگلادش، سریلانکا، بوتان و بعداً پاکستان بوده است].

۲۴ تا ۲۶ فوریه

هاربانس مالورتا (Harbans Malhorta)، دبیراوّل، به من می‌گوید فرماندار جلال‌آباد خیلی وقت پیش به وی گفته افغان‌ها سه ویژگی اساسی دارند: ۱) یا راپورت می‌دهند یا خبر؛ ۲) چوک چوکی‌اند - دست می‌زنند و حمایت می‌کنند؛ ۳) وقتی هیچ کاری ندارند، می‌نوشند و رقص افغان می‌کنند. راپورت، بنا به گفته‌ی مالورتا در این‌جا معنی دیگری دارد. یعنی خبردادن و بدگویی‌کردن علیه یکدیگر. چوک چوک یعنی تحسین‌کردن و هوراکشیدن برای هرکس که در آن‌لحظه [که دارند هورا می‌کشند و کف می‌زنند] قدرت را در دست دارد. آخرین ویژگی دقیقاً مصداق دارد. فکر نمی‌‌کنم این ویژگی‌ها در بین همه‌ی افغان‌ها عمومیّت داشته باشد.

دو روز آخر نسبتاً آرام بود - از نظر کار، و نسبتاً ناآرام بود از نظر فعّالیّت‌های شورشیان. شب بیست و چهارم صدای تبادل بیش‌تر آتش سلاح‌های سبک از پشت منطقه‌ی وزیراکبرخان‌مینه می‌رسید. رویداد جالب توجّه دیگر این‌که افغان‌ها تلاش دارند عواملی [اطّلاعاتی] در هند به‌کار گیرند؛ خیلی مسخره است! آقایی به‌نام آزادالحق اهل بوپال را اورنگ کنسول افغانستان در دهلی به کابل آورد. آقای حق از نقشی که برای آن نامزد شده بود یا حوصله‌اش سر رفت یا ترسید و به سفارت هند پناهنده شد. ما مانده‌ایم و نگهداری از طفل اورنگ. موضوع را به دهلی ارجاع داده‌ایم تا راست یا دروغ آقای حق را به‌عنوان یک شهروند هندی بررسی کنند. امیدوارم پای ما به یک جریان دیپلماتیک کشیده نشود.

سفیر کره‌ی شمالی دیدار مرا پاسخ گفت. بی‌عاطفه و بلغمی همراه با ارائه‌ی حرف‌های توخالی. خطّ حزبی او را این‌طور دیدم. به من می‌گوید: «عالی‌جناب! در حزب دموکراتیک مردم افغانستان تحت رهبری هوشمندانه‌ی مارکسیست سوسیالیستی رفیق ببرک کارمل وحدت ایجاد شده است.» می‌خواستم بگویم «هوهّو» و خاک بر سرت و چشمانت کور. ممکن بود این را موجب رنجشی برای خودش و سوسیالیزم تصوّر کند. بنابراین خودداری کردم و با ادب مهمانداری ساکت به حرف‌هایش گوش دادم.

سفیر یوگوسلاوی هنگام شام به من گفت افغان‌ها دارند به دولت آمریکا می‌گویند آرک بلد (Arch Blood) که قرار است به‌عنوان کاردار آمریکا به این‌جا بیاید نمی‌تواند بیاید زیرا پس از کشته‌شدن دوبز (Dubs) سفیر آمریکا، در ژانویه ۱۹۷۹، بلد از دهلی‌نو به کابل آمده و بیش از اندازه با امین هم‌پیاله شده بوده است. آرک بلد، صدای وجدان در پاکستان شرقی در ۱۹۷۱، [سال جدایی دو پاکستان و پیدایش بنگلادش] آلت‌دست آمریکا می‌شود در نفوذ در افغانستان در سال ۱۹۷۹. آیا می‌توان حدس زد این نتیجه‌ی نه سال زجر و آزار کار دولتی یک مرد خوب است؟ من تعجّب می‌کنم!

۲۷ فوریه تا ۷ مارس

شخصیّت‌های مهمّی که ملاقات کردم یک مهمند (Mohmand) دیگر بود، دبیر کمیته‌ی مرکزی، آقای وکیل مسئول امور اقتصادی، وزیر دارایی، آقای اجمل‌ختک رهبر سابق حزب عوامی ملّی پاکستان و بالاخره پادشاه‌خان. بابای پیر (پادشاه‌خان) از وقتی‌که روز دوم مارس در جلال‌آباد زمین خورد و لمبرینش زخمی شد - یک شکستگی جزئی - برای‌مان می‌رقصد. امّا در سن ۹۵ سالگی هیچ‌چیز در مورد بدن آدم جزئی نیست. دکتر مهربان سینگ از بیمارستان کودکان را با هواپیما به جلال‌آباد فرستادم. افغان‌ها یک هواپیمای نظامی ویژه را روز پنج مارس اعزام کردند و وی را‌‌ همان روز با‌‌ همان هواپیما باز گرداندند. به فرودگاه رفتم تا از وی استقبال کنم. فرودگاه به محلّی می‌مانست که اخیراً مورد حمله قرار گرفته و منتظر حمله‌ی دیگری است. هیچ‌کس آن‌جا نبود، هیچ مسافر بومی. سربازان ژولیده و کثیف بودند و رفتار زشتی داشتند. در محیط فرودگاه آواره و سرگردان می‌گشتند و تفنگ‌های‌شان از زاویه‌های مختلف از بدن‌شان آویزان و بیرون‌زده بود. تیررس و زاویه‌ی این سلاح‌ها، اگر به‌طور تصادفی کار می‌افتادند هر تعداد ممکن را می‌توانستند هدف قرار دهند، شهدای ناخواسته. پیامد‌ها می‌توانست غیر منتظره و عجیب و غریب باشد. هر چیزی، از پشت بام برج کنترل تا مسافران نشسته در اتومبیل‌ها، در تیررس بود.

هواپیمای جلال‌آباد حدود ساعت چهار و ده دقیقه وارد شد و تعداد زیادی نوجوان اسلحه بدوش را در لباس غیرنظامی و بار و بنه‌ی غیر قابل وصف و تشریح به زمین ریخت. جسدی را از هواپیما بیرون آوردند و به‌سرعت داخل یک آمبولانس گذاشتند. سپس پادشاه‌خان آمد که روی یک برانکار بود. ظاهرش چندان هم خراب نبود. صدایش شاد، چشم‌هایش می‌درخشید و حالتی لجوجانه داشت. وی نسبت به‌وضع معالجه‌ی پزشکی افغانستان حسّاس بود. او را به بیمارستان نظامی کابل بردند. شب دوباره به ملاقاتش رفتم و پیام نخست‌وزیر خانم گاندی که آرزوی بهبودی‌اش را کرده بود به او رساندم [بد نیست خواننده بداند که جنبش پشتون‌خواه و حزب عوامی ملّی پاکستان از پیش از پیدایش پاکستان و نهضت استقلال شبه قارّه به‌طور سنّتی طرفدار حزب گنگره بوده است. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. م.] پاسخش این بود. شکریّه [متشکرم]. امّا تو و نخست وزیرتان دارید افغان‌ها را می‌کشید (فریب می‌دهید)، [فعلی که به‌کار برده شده هر دو معنی را می‌دهد. م.] هیچ رحم ندارید و از این قبیل. مرا واداشت پیامش را (که خودش با طول و تفصیل به هندوستانی پاسخ داده بود) بگیرم. با بی‌میلی و اکراه آن‌را برای خانم گاندی فرستاده‌ام. اطمینان دارم خانم گاندی هم اظهار خواهد داشت پیرمرد قدرت درک ندارد.

حادثه‌ی عمده‌ی دیگری که رخ داد در مورد هندی جعلی آشوک کومار، همدست آزادالحق بود که به‌وسیله‌ی کنسول افغان، اورنگ استخدام شده بود. او تاکنون (ششم مارس) ده روز با ما بوده است. وی از طریق سفارت ترکیه نزد ما آمد. ما روز ششم حق را تحویل افغان‌ها دادیم. شاه‌محمددوست روز هفتم به من گفت: «عالی‌جناب! او یک هندوی افغان بود. بنابراین خوشحالم وی را به ما برگردانده‌اید.» دوست این را با طعنه گفت و من با طعنه پذیرفتم. دوست می‌گوید، تقریباً درخواست می‌کند، لطفاً پادشاه‌خان را برای معالجه به دهلی ببرید. من پیام‌هایی برای ک. ک. اس. رانا (K. K. S. Rana) می‌فرستم، با اس. ک. تلفنی صحبت می‌کنم. دومی می‌گوید: اقدام لازم را انجام خواهد داد. پادشاه‌خان را شب هفتم مارس ملاقات می‌کنم. به من می‌گوید: «چرا افغان‌ها باید به شما بگویند مرا به هند ببرید. خودم می‌توانم مستقیماً به شما زنگ بزنم و بگویم. من نمی‌خواهم به دهلی بروم. به مسکو خواهم رفت و اگر این کار امکان نداشته باشد دوباره به این‌جا بر می‌گردم و در کابل می‌مانم. من دیگر نمی‌خواهم بیش‌تر زندگی کنم. من نمی‌خواهم به هند بروم.» گفتم به او اجازه نخواهم داد بدون معالجه باقی بماند. گفتم وقتی اجباراً به‌خاطر اوست که بایستی تصمیم گرفته شود که چه چیز نیاز دارد، وی نباید بگذارد خیرخواهانش نگران سلامتی او باشند و این‌که او خودش باید مواظب تندرستی‌اش باشد. بنابراین همه‌چیز در بوته‌ی ذوب قرار گرفته است. تا شب نهم مارس صبر خواهم کرد و سپس به دهلی خواهم گفت چه‌کار کند. غذا برای او از خانه‌ی آقای کارمل می‌آید. مرتّب برای او میوه می‌فرستم. سه پزشک افغانی و دو پزشک روسی به او سر می‌زنند. روس‌ها دل‌شان نمی‌خواهد او به مسکو برود. افغان‌ها نمی‌خواهند روی دست‌شان نفس آخر را بکشد و آلت تبلیغات پاکستان و پشتون شود. پیرمرد می‌خواهد به مسکو برود با این امید که فرصتی به‌دست آورد با برژنف ملاقات کند. بنابراین دنیا چرخ فلک خود خواهی‌ها و اشتباهات است، حتّی مردان بزرگ مشکل است این واقعیّت را درک کنند که زمانی فرا می‌رسد که به آن‌ها می‌گوید تاریخ از کنارشان گذشته است. پادشاه‌خان یک نمونه است. حتّی اجمل‌ختک کمی از او خسته شده است.

برف از ۲۷ فوریه تا درست پنجم مارس ادامه داشته است. از آن روز متوقّف شده. در نتیجه حمله‌ی شورشیان در شهر و اطراف آن زیاد شده است.

روز پنجم حدود ساعت نه‌ونیم بمبی بیرون وزارت آموزش منفجر شد. تبادل آتش و بمباران هوایی در مناطق خیرخانه و وزیراکبرخان‌مینه ادامه می‌یابد. نزدیک قلعه‌ی بالا‌حصار یک تانک به‌وسیله‌ی یک مین ضدّ تانک منفجر شد. امور دارند کمی هیجان‌انگیز‌تر می‌شوند و تهیّه‌ی مقدمات برای گردهمایی عمومی حزب دموکراتیک مردم افغانستان (PDPA) مرتب به عقب می‌‌افتد.

تاریخ‌هایی را که برای غیور انیس و وابسته‌ی نظامی، همت سینگ گیل تعیین کرده‌اند چهاردهم و هفدهم مارس است. بگذار ببینیم ستاره‌شناسی کدامیک دقیق‌تر است. چرخش جدیدی در تضادّ خلق - پرچم. پرچمی‌ها برای دوره‌های آموزشی به اروپا و اتّحادشوروی می‌روند، در حالی‌که خلقی‌ها مجبور می‌شوند مهمّات توپ شوند زیرا به‌عنوان کارگر و افسر جزء به مناطق آشوب‌زده اعزام می‌شوند. این است عکس‌العمل خلقی. آینده‌نگری خوبی برای اتّحاد! همه‌‌ی این‌ها ممکن است خواب و خیال از آب درآید. گردهمایی خواهد گفت.

وکیل، وزیر دارایی، تصویری بسیار دل‌گیر و تیره و تار از اقتصاد ترسیم کرد. هیچ قدرت تولیدی، ورود هیچ ارز خارجی، هیچ فعّالیّت زیربنایی اقتصادی در مناطق غیر شهری. هر تغییر ظاهری در بهبود بخشیدن به اقتصاد ملّی حدّاقل پنج تا ده سال طول می‌کشد. همه بسیار پریشان کننده.

روز ششم مارس دیدار از بازار‌های اصلی کابل. انگار که صد سال پیش است، به‌جز در مورد اتومبیل‌ها و کالاهایی که فروخته می‌شوند. خیابان، کوچه است. مملو از تلنبار‌های برف‌های پر از گل و شن. اویغور‌ها، تاجیک‌ها، مغول‌ها و ازبک‌ها، ریش‌دار و تراشیده، زنان در حجاب کامل که این‌طرف و آن‌طرف می‌روند. پارچه، میوه‌های تازه، خشکبار و مجموعه‌ای از خرت و پرت برای فروش گذاشته شده‌اند. نوادگان رانجیت‌سینگ یا سربازان سیک رابرت (Robert`s Sikh) تند و چابک دارند کار می‌کنند. [این‌ها] با ما پنجابی صحبت می‌کنند، با مخلوطی از فارسی و پشتو. ناگهان در آدم احساس امتداد تداخل یک‌هزار ساله‌ی بشری را از آسیای مرکزی و شرق دور و شبه قارّه‌ی هند زنده می‌کند. در بازار، سیاست، هجوم‌ها، رهبران سیاسی، انقلاب‌ها، ...، خود را به پس‌زمینه می‌کشند، از برجستگی می‌افتند، وقتی با حضور اینجاری معجزه‌آسای ماجراجویی‌ها و فعّالیّت‌های بشری مواجه می‌شوند که دوران‌ها، ماجرا‌ها و رفتارهای پادشاهان و مستبدّانی، که کسانی آن‌را تاریخ می‌نامند و تاریخ نیست، فائق می‌آیند. این صرّاف، فروشنده‌ی ابریشم و خشکبار، رفیقی که پشت‌سر شتری حرکت می‌کند و باری از پوست‌های خز دارد که به صحنه‌های تاریخ تجسّم عینی می‌بخشد، بله! بازار موجب می‌شود آدم احساس کند بدون تردید بخشی از جریان اصلی شعور تمدّنی است که عظیم‌تر از فرد است. عظیم‌تر از زندگی گذشته و آینده‌ی فرد. و در حدّ دنیای کوچک حال تقلیل یافته است.

۸ مارس

آقای پکتیاوال، قائم‌مقام کمیته‌ی ‌برنامه‌ریزی را ملاقات کردم. قوی‌بنیه، سبیلو و عبارات شمرده شمرده‌ی فارسی دری را با عبارات زیبا همراه با ادب و مهربانی‌ تحویل داد. شخصی با تمایلات خلقی (Khalqi) بسیار تأکید بر محتوای پشتون انقلاب ثور داشت تا محتوای اسلامی یا سوسیالیستی آن. «پشتون‌ها سرنوشت افغانستان‌اند». در حالی‌که تأکید بر گسترش دوستی هند و افغانستان داشت گفت کارمل بادشاه‌خان را مثل پدر خودش می‌داند. در حقیقت بیش‌تر از پدر خودش نگران پادشاه‌خان است. خون از آب خیلی غلیظ‌تر است. حدّاقل در سیاست.

دفتر برنامه‌ی توسعه‌ی سازمان ملل‌ (UNDP) در ساختمان کمیته‌ی برنامه‌ریزی قرار دارد. جالب است! دکتر کاظم قائم‌مقام روابط خارجی در کمیته است. تحصیل‌کرده‌ی آمریکاست و اوایل دهه‌ی سوم عمرش را می‌گذراند. انگلیسی را کامل می‌داند و با صدای بم و پر طنین کار ترجمه برای پکتیاوال را به‌عهده می‌گیرد؛ و با حالتی از خستگی عمدی. کاظم که یک تکنوکرات است احتمالاً رغبت وقت‌کشی برای سخنرانی‌های پکتیاوال و من را در مورد روزهای دیرین دوستی هند‌-افغان از قبل از تاریخ را ندارد. وی مایل بود مطلب را به مسائل کاری بکشد، کمیسیون مشترک هند-افغان، که ما بالاخره به آن پرداختیم، البته، پس از مقدّمه‌چینی‌هایی از قبیل مقدّماتی که داستان‌پردازان غربی علاقه دارند در تشریح تعارفات معمولی که شرقی‌ها در گفت‌وگو با یکدیگر ردّ و بدل می‌کنند، به آن بپردازند.

آقای سوربیر ‌سینگ، تاجری با ‌سابقه‌ی پنجاه ساله‌ی تجاری خانوادگی در افغانستان، و آقای موهان بابو (کرالیت)، از برنامه‌ی توسعه‌ی سازمان ملل (UNDP)، که یک مهندس است، به ملاقاتم آمدند. ماهون بابا ملاقاتی کاری و عادّی داشت که مربوط به هر‌ دوی ما می‌شد که اهل کرالا هستیم و از تغییرات اجتماعی اقتصادی در ایالت بومی خودمان شکوه و شکایت داشتیم. گفتیم چه سقوطی! موپلا‌ها (Moplahs) و مسیحیان و فقرای همه فن حریفی که حریصانه در حال بلعیدن زمین‌ها و دارایی‌ها هستند و عموماً دارند ثروتمند می‌شوند.

آقای سوربیر سینگ به من گفت جماعت سیک چهار صد تا پانصد سال در افغانستان سابقه دارد. گورو هارکیشان و گورو رامداس از کابل دیدار کردند. از گوروی سوم یا چهارم به بعد سیک‌هایی هم در کابل، غزنه و قندهار سکونت داشته‌اند. چه عنوان جذّابی خواهد بود اگر کتابی در مورد جماعت سیک در افغانستان نوشته شود. کاش وقت، دانش زبان‌شناسی و منابع داشتم. بر اساس گفته‌ی آقای سینگ اغلب آن‌ها در تجارت خشک‌بار و پارچه‌اند. تا حدود یک قرن قبل بعضی از این‌ها در کار خرید و فروش اسب و دام بودند. افغان‌ها روش جالبی در نشان‌دادن تسامح مذهبی دارند. در این‌جا به گورودوارا‌هایی (Gurudwaras) [محلّ اجتماع و عبادت سیک‌ها] که فاتحه‌خانه نامیده می‌شوند اجازه‌ی ساخت داده شده و باقی مانده‌اند؛ جا‌یی برای انجام مراسم مردگان تا جایی برای عبادت. به‌نظر می‌رسد حاکمان افغانستان تردید داشته‌اند که چگونه از خدعه و نیرنگ‌ها استفاده کنند تا با قیود اسلامی به دیگر مذاهب اجازه‌ی ساختن عبادتگاه‌هایی برای خودشان ندهند.

تلگراف اس. ک. سینگ رسید که اظهار می‌دارد ترتیب تمامی اقدامات برای معالجه‌ی پادشاه‌خان داده شده و از من خواسته است پادشاه‌خان را روز دهم مارس به دهلی بفرستم. حالا مشکل من این است که پیرمرد را متقاعد کنم به هند برود. امیدوارم موافقت کند، در غیر این‌صورت موقّتاً چربی داخل آتش خواهد ماند [و مشکل هم‌چنان ادامه خواهد داشت].

۹ و ۱۰ مارس

پادشاه‌خان داد و فریاد به‌راه انداخته است. او به‌طور کامل از امتیاز سن و موقعیّت سیاسی‌اش استفاده می‌کند. ساعت یازده صبح چهل دقیقه با او ملاقات داشتم و تلاش کردم او را متقاعد کنم به هند برود. گفت: «به هند نمی‌روم تا زمانی‌که ایندیرا مرا مطمئن کند ترتیب ملاقاتی بین من و برژنف را خواهد داد. تا قول ندهی نمی‌‌خواهم فقط برای معالجه به هند بروم. به افغان‌ها گفته‌ام بیش از حدّ وابسته‌اند‌، به انداز‌ه‌ای از روس‌ها می‌ترسند که به خودشان اجازه نمی‌دهند تقاضای ملاقات با برژنف را برایم بکنند. به‌همین خاطر است که مایل نیستم به مسکو هم بروم. من به برژنف وقتی وارد افغانستان شد کمک کردم، با حمایت از او؛ برای همین از امین جلاّد خلاص شد، اما حالا نیروهای نظامی‌اش دارند افغانی‌ها را می‌کشند. من باید به او بگویم نسبت به افغان‌ها رحم کند. اگر به‌حرف من گوش ندهد آن‌گاه باید به‌فکر چاره‌ی دیگری باشم تا بدبختی‌های مردم را چاره کنم - افغان‌ها و پشتون‌ها هر دو را.»

اگر علنی به هند برود شوم و نحس است، هم برای سیاست داخلی و هم برای روابط بین‌الملل. از طریق تلگراف و نامه به وزیر‌خارجه، ساذی (Sathe) در مورد پیامد‌هایی که علنی رفتن پادشاه‌خان دارد، انتقاد از روس‌ها، هند و کارمل هشدار داده‌ام. پادشاه‌خان که از سطح سیاسی به سطح انسانی نزول کرده‌ است به من می‌گوید: «تا زمانی‌که از تو درخواست نکرده‌ام خیلی زیاد میوه نفرست. من الان نمی‌توانم آن‌ها را بخورم و دیگران همه را تا ته می‌خورند.» او از پرستار‌ها و پزشکان در بیمارستان ارتش در کابل عصبانی است که میوه‌هایی را که من می‌فرستم با خود می‌برند.

نکته‌ی دومی که گفت این بود که پزشکی به برادرش خان‌صاحب، گفته بود: «اگر طبیب واقعاً به مریضش عشق بورزد می‌تواند تمامی بیماری‌ها را فقط با‌ گذاشتن دستش روی سینه‌ی بیمار بهبود بخشد.» پادشاه‌خان احساس می‌کرد پزشکان بیمارستان او را دوست ندارند. در ادامه باز تکرار کرد: «به دهلی نمی‌روم تا در مورد ملاقات با برژنف مطمئن شوم.»

روزنامه‌ی ایندین‌اکسپرس روز دهم مارس خبری با خود دارد که در آن گمانه‌زنی می‌کند خان قرار بوده است به دهلی بیاید و نمی‌آید. مشتاقانه امیدوارم دلیل واقعی نرفتنش درز نکند. در این مرحله اگر این کار را بکند جهنمی به‌پا می‌شود.

به‌نظر می‌رسد گردهمایی عمومی سراسری PDPAکه چشم‌های منتظر زیادی برای ‌راه‌افتادن آن دوخته شده بود طیّ یکی دو روز آینده برگزار شود. فرودگاه، خانه‌ی خلق، انصاری وات (Ansari Wat)، پر از پرچم و نوار‌ها و لامپ‌های رنگی. از صبح دهم مارس هیأت‌هایی از مناطق مختلف افغانستان شروع به وارد‌شدن کرده‌اند. ژنرال رفیع و سفیر منگل امروز از مسکو آمده‌اند. جالب است که رئیس اطّلاعات پیشین خلقی در دوره‌ی امین، سروری، که اکنون سفیر در اولان‌باتور است نیامده. تعداد زیادی از سفرا و کاردار‌های افغانی برای برنامه به داخل فراخوانده شده‌اند. انگار قرار‌ است گردهمایی روز ۱۲ یا ۱۴ مارس برگزار شود.

کسی به‌نام آناند مارجی سوامیجی (Anand Margi Swamiji) از قبرس آمده و شخصیّتی مظنون دارد. می‌خواست به افغان‌ها یوگا آموزش دهد. یک فکر است. می‌شود او را با هندو‌ها و سیک‌های افغان مرتبط ساخت. کار بیش‌تری برای وی نمی‌شود کرد. پس از دو‌ روز ‌و ‌نیم بارش مدام برف امروز شهر زیر تابش آفتاب می‌درخشد. تنها لکه‌های روی صحنه سربازانی بودند که از امروز صبح با کلاشینکوف‌های پر در تمامی خیابان‌های اصلی دیده می‌شوند. تصوّر می‌کنم این آماده‌باش تا نوروز، سال جدید افغانستان در روز ‌۲۱‌ مارس، ادامه یابد.

۱۲ تا ۱۴ مارس

گفت‌وگویی طولانی با تابیو سفیر روسیّه داشتم. او بیش‌تر وقت را مشغول گفتن اتّفاق‌هایی بود که انتظار داشت در افغانستان رخ بدهد. نکته‌ی اصلی که وی داشت این بود: «ما به این‌جا آمده‌ایم که بمانیم؛ اجازه نمی‌دهیم پشتون‌ها دیگر قبایل افغانستان را که‌ ارتباط‌هایی با مردم جمهوری‌های آسیای میانه‌‌‌‌ی اتّحادشوروی دارند زیر سلطه در آورند. ما می‌خواهیم حزب پرچم حکومت را در دست داشته باشد. ما سطح‌هایی از نیروهای مورد نیاز را برای حفظ این کشور در کنترل خودمان تأمین خواهیم کرد؛ تا اوت یا سپتامبر ‌۱۹۸۲ ما موقعیّت‌مان را در حدّی که استحکام لازم را داشته باشد تثبیت خواهیم کرد، هم استحکام نظامی و هم غیر‌نظامی.»

بندهای شعرش را هی تکرار می‌کرد. پیش‌‌بینی من به‌طور کامل این نیست که آن‌ها (روس‌ها) بتوانند موقعیّت‌شان را عمدتاً تا سپتامبر ۱۹۸۲ تثبیت کنند. افغانستان اکنون در چنبره‌ی شوروی افتاده و بدون توجّه به خیزش‌ها و شورش‌هایی که ممکن است ادامه یابد و راه حلّ‌های سیاسی جناح‌های مختلفی که ممکن است برای استفاده از آن‌ها تلاش شود برای مدّتی‌طولانی نه تنها تحت نفوذ سیاسی بلکه خاکی قرار خواهد داشت.

روز سیزدهم پادشاه‌خان را ملاقات کردم. او از دست افغان‌‌ها که یک عالمه پلو و گوشتی که در روغن غرق شده بود به او داده بودند عصبانی بود. او سوپ می‌خواست. ترتیب این‌کار را دادم. پاسخی از خانم گاندی دریافت کردم که به پیام پادشاه‌خان در مورد علاقمندی‌اش برای ملاقات با برژنف داده بود. خانم گاندی از من خواسته بود به او بگویم که با معاون رئیس‌جمهور شوروی کوزنتسوف پیرامون مطلبش صحبت کرده است. او بار دیگر در‌خواست پادشاه‌خان را برای یولی ورونتسوف سفیر روس در دهلی مطرح کرده است. امّا پیش‌بینی نخست‌وزیر این بود که درخواست پادشاه‌خان به‌جایی نمی‌رسد. تاریخ از این شخصیّت بزرگ جنبش مردمی‌مان خیلی پیش افتاده است. او به‌طور قابل ملاحظه‌ای نسبت به سن نود و پنچ سالگی خود آگاه‌ است. وقتی بار دیگر امروز عصر (۵ بعد از ظهر چهاردهم مارس) او را ملاقات کردم گفت: مطمئنّی می‌خواهی صحبت کنی؟ ممکن است روس‌ها و افغان‌ها این اتاق را لولو‌دار کرده باشند. پیشنهاد کرد زمانی صحبت کنیم که به‌خانه‌ی خودش در وزیراکبرخان‌مینه بر‌ می‌گردد. حالش به‌طور رضایت‌بخشی رو به بهبود است. استخوان‌ها جوش خورده‌اند و با عصا‌های زیر بغل می‌تواند راه برود. فعلاً خیلی زیاد اصراری در رفتن به دهلی ندارد. او به من گفت این مطلب را به خانم گاندی منتقل کنم. همان‌طور که تابیو پیش‌‌بینی کرده بود، گردهمایی عمومی PDPA روز چهاردهم مارس در ورزشگاه پلی‌تکنیک کابل آغاز شد. حدود ۸۷۶ هیأت و دویست یا سیصد نفر ناظران دیگر در گردهمایی حضور یافته‌اند.

خیابان‌ها با نور‌افکن روشن شده‌اند. هم پرچم حز‌ب و هم پرچم افغانستان در تمامی خیابان‌های اصلی و ساختمان‌های دولتی بر افراشته‌اند. درخت‌ها با لامپ‌های رنگی آرایش شده‌اند. ولی تمامی درخشندگی منظره‌ای از فقر را به نظر می‌آورد. این شکوهی نسبتاً آلوده و کثیف است. تلویزیون مراسم افتتاح گردهمایی، ورود کارمل و سخنرانی او را نشان داد.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين کتاب برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها