جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

نقد ديدگاه‌های ايرانيان در مورد احمدعلی کهزاد

نقد ديدگاه‌های ايرانيان در مورد احمدعلی کهزاد

نـوشــته: مهديزاده کابلی
(استاد پيشين دانشگاه کابل)

علامه احمدعلی کهزاد، مورخ و باستان‌شناس برجستۀ افغانستان بود که تحقيقات تاريخی و باستان‌شناسی او روشنگر بخشی از هزاره‌های تاريک تاريخ کهن سرزمين ما ست. استاد کهزاد که بحق پيشکسوت تاريخنگاری نوين در افغانستان بود، روشنگری‌های تاريخی او چون خاری است، بر ديدگان ايرانيان پان‌ايرانيست و ناسيوناليست.

من در اينجا به بررسی و نقد آرای دو تن از سرشناس‌ترين دانشمندان ايرانی دربارۀ علامه احمدعلی کهزاد که نسبت به او بی‌مهری ورزيده‌اند، می‌پردازم. البته گفته باشم، منظورم اين نيست که چشم بسته کمی‌ها و کاستی‌های پژوهشهای استاد کهزاد را ناديده انگارم، اما می‌خواهم خاطر نشان کنم که داوری‌های ايرانيان نه از اين لحاظ بلکه از اين نظر که تلاش ورزيده‌اند تا از اعتبار تاريخنگاران ما بکاهند و دروغ‌های خود را قالب کنند، مورد نظر است.

باری نوشتم که دکتر محمود افشار يزدی، بنيان‌گذار پان‌ايرانيسم، در جلد اول کتاب افغان‌نامه (صفحات ٧۵ و ٧۶)، با انتقاد از خطابه‌ی استاد کهزاد در کنگرۀ ايران‌شناسی تهران، که پيشداديان و کيانيان را افغانستانی ياد کرده بود، نوشت:

"گويی می‌خواهد بگويد که سلسله‌های پيشدادی و کيانی وغيره افغانند نه ايرانی. در صورتی که اينها، چه تاريخی و چه داستانی، در زمانی می‌زيستند که افغانستان نه به اسم و نه به رسم وجود خارجی نداشته است . . . اما، محل ظهور آنها در آن نواحی بوده است که قسمتی اکنون افغانستان می‌باشد؛ مانند بلخ. به هر صورت نظريه کهزاد مؤيد نظر من است که اين داستانهای تاريخی مشترک را دليل بر وحدت تاريخ سياسی دو دولت کنونی در زمانهای گذشته می‌دانم. نه ايران و نه افغانستان هيچ کدام نبايد و نمی‌تواند آنها را بخود اختصاص بدهد."

چنان که ملاحظه می‌شود، دانشمند محترم ايرانی، ظاهراً به بهانۀ انتقاد از نظر آقای کهزاد، می‌خواهد نظر خاص خود را القاء کند که گويا سرزمين افغانستان هرگز وجود مستقل خارجی نداشته است و ناگزير چه در عهد داستان و چه در دورۀ باستان، با ايران دارای وحدت سياسی بوده است. او برای اثبات اين ادعای خود چنين استدلال می‌کند:

"اين را قبول داريم که محل ظهور و نشو و نمای اين سلسله‌های باستانی يا داستانی در افغانستان فعلی و خراسان بزرگ قبلی يعنی ايران شرقی بوده است، اما در زمانی که نه نامی از افغانستان بود و نه حتی اسمی از خراسان، بلکه همه جا در شاهنامه در عصر آنان صحبت از ايران است در برابر توران."

پاسخ اين ابهام را می‌توان به سادگی از پيشگفتار کتاب "افغانستان در شاهنامه" که به قلم آقای کهزاد نگاشته شده است، دريافت. او چنين می‌نويسد:

"افغانستان يک نام بسيار جديد است و فردوسی حماسه‌سرايی بزرگ از عدم کاربرد آن معذور است. اگرچه، واژه افغان، به گواهی خود شاهنامه، به‌عنوان نام عشايری پيشينه هزار ساله دارد، اما تاريخ رسمی اسم ترکيبی افغان [با پسوند مكانی "ستان"] (افغانستان) به‌معنای وطن افغان‌ها از ۱۵۰ سال تجاوز نمی‌کند. اگر کسی يک بار شاهنامه را سر تا پا مرور کند، و با عقل سليم کمی پيرامون نام‌های خاص اماکن دقت نمايد، بدرستی می‌يابد که ايران فردوسی کجاست!"

همو در جای ديگر می‌نويسد:

"ايران فردوسی غير از ايران امروزی (فارس) است. يا به سخن ديگر، ايران فردوسی عبارت از آريانا يا خراسان بزرگ عهد خودش بود. بنابراين، نبايد ايران شاهنامه را با ايران امروزی مغالطه کرد."

گذشته از اين که ايران فردوسی هيچ ربطی به ايران کنونی ندارد، من می‌خواهم به نکته‌ی دیگری اشاره کنم و آن این که هيچگونه سندی از دوره‌ی شاهان اساطيری پيشدادی و کيانی، که به دورۀ پيش از تاريخ تعلق داشتند، در دست نيست که نشان دهد در آن دوره واژۀ ايران نيز وجود خارجی داشته است. آنچه از لحاظ تاريخی مسلم است، اين است که واژۀ ايران در زمان ساسانيان از ترجمۀ واژه آريايی ايرينه (که در زبان يونانی آريانا ناميده می‌شد) پديد آمده بود. بنابراين، اگر اطلاق صفت افغانی به اين سلسله‌ها درست نيست، بدون ترديد ايرانی وانمود کردن آنها نيز مضحک به نظر می‌رسد.

آقای دکتر جلال متينی، يکی ديگر از دانشمندان ايرانی است که بر آقای کهزاد ايراد گرفته است. او می‌نويسد:

"يکی از مورخان افغانی، احمدعلی کهزاد، نيز علاوه بر آن که بکلی منکر نام ايران برای کشور ما گرديده، ضمن بحث از فردوسی، هم در برابر نام زادگاه او، طوس، نشانۀ پرسش (؟) گذاشته تا ثابت کند که از نظر وی حتی طوسی بودن فردوسی نيز مشکوک است، و هم ادعا کرده است که:

"در شاهنامه و ساير مأخذهای قديم هر جا کلمۀ ايران بکار رفته، مراد از آن سرزمين آريانا ست و مراکز قدرت در آريانا و کانونهای فرهنگی آن و اماکنی که . . . تقريباً همه در خاک افغانستان بوده است چون کلمۀ ايران در قديم مترداف با آريانا بوده و به همين سبب بزرگان شعر و ادب و فرمانروايان بزرگ کشور ما [يعنی افغانستان] را شاهنشاه ايران ناميده اند . . . کلمۀ ايران در اين سالهای اخير متأسفانه معنی اختصاصی گرفت و تسميه ای از نوع کل بر جزء صورت بست. ولی در هر حال آنچه مسلم است، اين است که سرزمين افتخار برآور آريانا [يعنی افغانستان] که نام متداول تر از آن در آثار اسلامی همان اسم خراسان است که خاک افغانستان از آن امروز نمايندگی می کند . . ."

و در پی همين استدلال است که کهزاد در کتاب خود دربارۀ شاهنامه، از "آغاز جنگ آريانا [بجای: ايران] و توران" و "گشتاسپ شاهنشاه آريانا [بجای: ايران]" نيز سخن گفته است."[متينی، جلال، ايران در گذشت روزگاران: بخش ايران در دوران اسلامی، صص ٢٤٧-٢٤٨]