جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۷ دی ۲, دوشنبه

گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله "غلام‌محمد میمنه‌گی"

درود. کاربران عزيز، به صفحه گفت و گو در بارهٔ مقالهٔ "غلام‌محمد میمنه‌گی" خوش آمديد! لطفاً نظرات خود را با قيد عنوان مقاله به درس ايميل من ارسال فرماييد. نظرات شما در اين صفحه درج خواهد شد. سپاس - مهديزاده کابلی.

  • درود جناب کابلی! من واقعاً از تسامع بيش از حد شما در مورد عدم نقد نويسندگانی که از مقالات آنها سود جسته‌ايد، در تعجبم. ممکن است اين تسامع شما لطمه به مقاله‌ای اصلی دانشنامه بزند. اميدوارم منظور مرا دريافته باشيد. موفق باشيد - دکتر مهدی خراسانی.

      با عرض سلام آقای دکتر خراسانی عزيز! تسامعی در کار نيست. اما برای فهم درست و نادرست به منابع و تحقيق بيشتر نياز است. اما پاره‌ای اختلافات در روايات موجود است که در زير برشمرده می‌شود. با اينهم تاکنون نتيجه قطعی حاصل نشده است - مهديزاده کابلی.

      ١- درباره زادروز غلام‌محمد میمنه‌گی آقايان آکادميسين دستگير پنجشيری، خالق بقايی پاميرزا و صديق‌الله بدر اتفاق نظر دارند و همه آن‌ها آن را ١٢۵٢ خورشیدی ذکر کرده‌اند که همين تاريخ تولد براساس اسناد خانوادگی مورد همايون سرخابی نوۀ ميمنگی نيز است. علامه عبدالحی حبيبی و نصير مهرين تاريخ تولد او را ننگاشته‌اند. اما پروفسور عنايت‌الله شهرانی و پروفیسور رسول رهین نوشته‌اند که در زمان مرگ پدر (در عقرب سال ١٣٠١ هجری قمری) هفت ساله بود. بنابراين، تاريخ تولد او مصادف با ١٢٩۴ هجری قمری است (حال بايد ديد که آيا اين تاريخ با ١٢۵٢ خورشیدی قابل تطبيق است؟ در حالی که سال ١٢۵٢ خورشیدی برابر است با ١٢٩٠ هجری قمری*). در اين ميان، سايت اينترنتی آريايی در شرح احوال و آثار پروفيسور غلام‌محمد ميمنگی چنين می‌نويسد: "استاد غلام‌محمد میـمنگی در سال (١٢۴٩ ش ـ ١٨٧٠ م) در میـمنه متـولــد گردید." که اين مورد اخير نبايد دقيق باشد.

      ٢- اختلاف ديگر در انگيزۀ قتل عبدالباقی مينگ باشی، پدر غلام‌محمد میمنه‌گی است که به گفتۀ نصير مهرين، بعد از شورش نافرجام سردار اسحاق خان پسر کاکای (عموزادۀ) امیر عبدالرحمان خان، اعدام شد. او می‌نويسد: "پدر میمنه‌گی پس از شورش ناموفقانه سردار اسحاق خان پسر کاکای امیر عبدالرحمان خان، اعدام گردید."[مهرين، نصير، به یاد شخصیت چند بُعدی شادروان غلام‌محمد میمنه‌گی] در حالی که شادروان مير غلام‌محمد غبار، در مورد اختلاف امير عبدالرحمن خان و سردار محمداسحق خان، بدون آن که نامی از عبدالباقی خان ببرد، نوشته: "سردار محمداسحق خان کاکازادۀ امير، والی بلخ بود که با دولت روسيه بساخت و به ضد امير قيام کرد و هزارها نفر را بکشتن داد."[اقغانستان در مسير تاريخ، ج ١، ص ٦٦٠] اما نکتۀ مهم آنست که قتل پدر غلام‌محمد میمنه‌گی زمانی رخ داد که او هفت سال داشت. بنابراين، اين واقعه بايد در سال ١٢۵٩ خورشيدی (١٨٨٠ م) بوده باشد. در حالی که بازهم به گفتۀ غبار قيام سردار محمداسحق خان در سال ١٨٨٨ به وقوع پيوست.[اقغانستان در مسير تاريخ، ج ١، ص ٦٦۴] نکته ديگر اين است که غبار می‌نويسد:"امير عبدالرحمن خان در ١٨٨٠ زمامدار شد و از ١٨٨١ عکس‌العمل‌های مختلف در برابر او به وجود آمد و سيزده سال طول کشيد."[اقغانستان در مسير تاريخ، ج ١، ص ٦۵٠] در اين جاست که هر دو نظريه دچار تناقض می‌شود. واقعيت چيست و چه نظری می‌تواند معتبر باشد؟ غبار در مورد نوع نخستين شورش‌ها نوشته که شورش سياسی بود. که از جانب رهبران جهاد ملی رهبری می‌شد. زيرا، پس از آن که آنها سازش امير را با انگليسی‌ها ديدند و هم متوجه شدند که بر خلاف انتظار آنها، امير کسانی را که به رخ دشمن شمشير کشيده بودند، مورد انتقام قرار می‌دهد. بنابراين، برضد امير به فعاليت آغاز کردند.[اقغانستان در مسير تاريخ، ج ١، صص ٦۵٠-٦۵١] همو در شمار اين رهبران از دلاورخان ميمنه‌گی نيز نام می‌برد[همانجا، ج ١، ص ٦۵١] اما از او در جمع ياران سردار محمداسحق خان ياد نمی‌کند.

      يگانه تاريخی را که می‌توان به آن اعتماد کرد، در یکی از شام‌های ماه عقرب سال ١٣٠١ هجری قمری است. از آنجا که روز اول ماه اول (محرم) ١٣٠١ برابر است با ١٠ عقرب ١٢٦٢ هجری شمسی يا اول نوامبر ١٨٨٣ ميلادی، پس واقعۀ قتل عبدالباقی مينگ‌باشی بايد بين دهم تا سی‌ام عقرب ١٢٦٢ به وقوع پيوسته است. اگر بپذيريم که در اين زمان ميمنگی هفت ساله بوده است، او بايد در سال ١٢۵۵ خورشيدی به دنيا آمده باشد. از سوی ديگر، چون قتل عبدالباقی مينگ‌باشی در سال ١٨٨٣ ميلادی اتفاق افتاده، پس او در زمان قيام سردار اسحق خان زنده نبوده است.

      امير عبدالرحمان خان در مورد سردار محمداسحاق خان (پسر کاکای خود)، در تاج‌التواريخ ص ٢۵١ می‌نويسد: "سردار محمداسحاق خان پسر عموی غدار خودم ... پسر غیر مشروع عمویم اعظم خان بود که مادرش دختر یکی از ارامنه عیسوی از جمله خدمه حرامسرا و عیال مشروع عمویم نبود."

      از سوی ديگر، صديق‌الله بدر می‌نويسد: "پدرش كه عبدالباقی نام داشت و از جمله معروفترين و پر آوازه‌ترين شخصيت‌های منطقه‌اش بود؛ به اتهام همكاری با سردار محمدايوب خان همراه با چند تن ديگر به كابل اعزام و بعد به قتل رسيد"[بدر، صديق‌الله، ميمنه‌گی؛ شخصيت هنرمند و مرد علم و سياست]

      پروفسور عنايت شهرانی روايت می‌کند که غلام‌محمد و مادرش در قسمت قتل عبدالباقی مینگ‌باشی چنین شنیدند: در یکی از شام‌های ماه عقرب سال ١٣٠١ با بیست و هشت نفر از اشخاصی که همه شخصیت‌های بانفوذ و سران اقوام ولایات بودند و برضد امیر عبدالرحمن قرار داشتند، در عقب بالاحصار کابل به صورت دسته‌جمعی در یک شب به قتل رسیدند.[شهرانی، عنایت‌الله، غلام‌محمد میمنه‌گی یا نقاش افسانوی] پروفسور رسول رهین هم عين جملات پروفسور شهرانی را بدون ذکر منبع نقل کرده است.[رهين، رسول، غلام‌محمد میمنه‌گی]

      اما خالق بقايی پاميرزاد، زير عنوان "الحاق ميمنۀ ترکستان به‌خاک افغانستان" می‌نويسد: "

      مير دلاور خان، امير ميمنهً ترکستان، بعد از کشمکش‌های طولانی و مقاومت در مقابل محمداسحق خان حکمران فرستادهً عبدالرحمن خان، به معيت عبدالباقی خان مينگ باشی و جمعی از بزرگان آنجا، با تعهد اينکه اگر تسليم شوند در امان خواهند بود، همراه با فاميلهای‌شان شامل اطفال و زنان به کابل اعزام می‌شوند. ولی عبدالرحمن خان که بدعهدی و قسم‌شکنی و کشتار جز سياه‌کاری‌های خاندان‌شان است، آن بزرگان را ناجوانمردانه به شهادت می‌رساند و بدين طريق ميمنه تحت ادارهً افغانستان قرار می‌گيرد. که اين زمان مقارن است به سال ١٣٠١ خورشيدی و سپاه دولت مرکزی وارد ميمنه می‌گردد. در اينوقت عبدالباقی مينگ باشی ۴۵ سال داشت."[بقايی پاميرزاد، خالق، شرح احوال و آثار پروفسور غلام‌محمد ميمنگی]

      گذشته از اين که آقای پاميرزاد می‌خواهد القاء کند که گويی ميمنه سرزمين جدا از افغانستان بوده است که در زمان امير عبدالرحمان خان به زور به قلمرو افغانستان الحاق شده است. اما با اينهمه، بازهم پاره‌ای از واقعيت‌ها دربارۀ انگيزۀ قتل مينگ باشی را می‌توان در اظهارنظر او ديد. هرچند که در ذکر سنۀ ١٣٠١، "خورشيدی" به جای "هجری قمری" نگاشته که بی‌ترديد اشتباه است!

      اما در مورد ادعای بی‌اساس اين آقا بايد گفت که از زمان تأسيس دولت پادشاهی احمدشاه درانی صفحات شمال افغانستان که به نام ترکستان ياد می‌شد، همواره جزئی از کشور افغانستان بوده است که تا زمان امير عبدالرحمان خان مانند ساير قسمت‌های اين کشور به صورت ملوک‌الطوايفی اداره می‌گرديد. بطور نمونه شادروان مير غلام‌محمد غبار می‌نويسد: "احمدشاه از شهر هرات شاه‌ولی خان باميزايی صدراعظم خود را با يک قطعه سپاهی به ولايات شمالی افغانستان سوق نمود تا امرای محلی ازبکی را منقاد دولت مرکزی نمايد. اين وقت در تمام ولايات مرو، فارياب، جوزجان، بلخ، خلم، بدخشان و تخارستان خان‌های محلی ازبکی در بالاحصارها و شهرها و قصبات بزرگ به‌حيث حکام محلی نشسته و ماليات می‌گرفتند و بعضاً به خان بزرگتری باج پرداخته و اطاعت می‌کردند. اين خان‌ها مدت‌ها بود که ديگر دولت جنيدی بخارا را که در حالت تجزيه افتاده بود، نمی‌شناختند و هر يک در علاقۀ خود مطلق‌العنان بودند. سپاهيان اين‌ها در قلعه‌های فيض‌آباد، رستاق، تالقان، خان‌آباد، قندز، اندراب، سمنگان، خلم، بلخ، شبرغان، اندخوی، ميمنه، مرو، وغيره مقيم بودند، و گله‌ها و رمه‌های‌شان در مراتع سر سبز چرا می‌کرد. مردم هر علاقه در تحت مطلق‌العنانی خان خود زندگی بسيط داشته و از هرگونه حرکت انکشافی محروم بودند. همين که شاه‌ولی خان وارد اين مناطق گرديد، اهالی و خان‌های محلی يکی پی ديگری، انقياد خود را به دولت مرکزی اظهار کردند. شاه‌ولی خان از مرو تا بلخ و بدخشان و تخارستان و باميان در هر جا مامورين تعيين کرد، و قراری درباره ماليات بگذاشت."[افغانستان در مسير تاريخ، ج ١، صص ٣٦٢-٣٦٣]

      همين‌گونه در عهد امير دوست‌محمد خان، زير عنوان "تأمين ولايات شمالی" می‌نويسد: "وقتی که امير دوست‌محمد خان، بعد از جنگ گجرات از ساحل سند به کابل برگشت و خاکهای افغانی را رايگان به دشمن گذاشت، طرف تنفر مردم قرار گرفت و او برای تلافی اين شکست متوجه وحدت سياسی کشور از جبهه شمال گرديد، خصوصاً که می‌دانست انگليس‌ها از ١٨۴٦ به اين طرف گرفتار حل قضيه پنجاب بوده و اکنون مشغول بلعيدن ولايات شرقی افغانستان می‌باشند و فرصت تحميلات بيشتری نسبت به او ندارند. پس امير در سال ١٨۵٠ سپاه مختصری به قيادت سردار محمداکرم خان به جبهه شمال اعزام نمود و او بدون معارضی از راه باميان تا بلخ رسيد، زيرا روسای محلی اين ولايات برعکس هرات و قندهار دعوای استقلال نداشته و در طول ايام استيلای انگليس در افغانستان، هميشه روابط و علايق خود را به‌طرفداری دولت مرکزی صميمانه حفظ نموده بودند. پس تمام فيودالها و روسای محلی که از آغاز تسلط برادران وزير فتح خان در افغانستان تا اکنون به‌حيث حکام محلی در مناطق خود می‌زيستند، از ولايات تخارستان (قطغن) و بلخ يکی پی ديگری نزد سردار آمده اطاعت خود را به دولت مرکزی اظهار و تاديه ماليات را قبول نمودند. سردار اين فيودالها را در حکومات محلی باقی گذاشت، از قبيل: شاه‌مراد خان در تخارستان، ايشان اوراق خان در بلخ، مير صدور در آقچه، مير حکيم خان در شبرغان، بابه بيگ خان در ابيک (سمنگان)، غضنفر خان در اندخوی، گنجعلی خان در تاشقرغان (خلم)، محمود خان در سرپل وغيره. خود سردار اکرم خان نيز به‌حيث والی عمومی ولايات شمالی در بلخ مقيم گرديد."[افغانستان در مسير تاريخ، ج ١، ص ۵٨٢]

      يا در عهد امير شيرعلی خان، سردار محمدافضل خان برادر بزرگ امير والی ولايات بلخ و ميمنه، پسر او سردار عبدالرحمان خان والی ولايات تخارستان و بدخشان بودند.[افغانستان در مسير تاريخ، ج ١، ص ۵٨٩] و بازهم، زمانی که امير شيرعلی خان برای بار دوم به سلطنت رسيد، به گفتۀ غبار به غرض تمرکز دولت مرکزی در سال ١٨٧٣، "مير حسين خان"، آخرين حاکم محلی ميمنه را که هنوز شبه خودمختاری محلی را حفظ می‌کرد، توسط نائب محمدعلم والی بلخ، قهراً به پايتخت آورد و آن ولايت را زير ادارۀ مستقيم دولت مرکزی قرار داد.[افغانستان در مسير تاريخ، ج ١، ص ۵٩٦]

      به هر حال، آنچه که آقای همايون سرخابی نوۀ شادروان پروفسور غلام‌محمد میمنه‌گی در يک گفتگوی تلفنی از لندن به من گفت، واقعه چنين بود که "دلاورخان ميمنه‌گی حاکم محلی ميمنه و ... حاکم هرات دو نفری بودند که پس از سازش امير عبدالرحمن خان با انگليسی‌ها به سردار محمدايوب خان که در ايران در حال تبعيد به سر می‌برد، نامه نوشتند و به او بيعت کردند. وقتی اين خبر به امير رسيد، اول حاکم هرات را سرکوب کرد و سپس حاکم ميمنه را درهم شکست و سرانجام او را با يارانش که عبدالباقی مينگ باشی هم در جمع آنها بود، بيرحمانه کشت."

  • یادداشتی دربارۀ پروفیسر غلام‌محمد فرستادم. امیدوارم بدرد بخورد. با درودها، حبیب.

    پروفیسر غلام‌محمد پسر عبدالباقی منگ‌باشی (هزارسواری) در سال ١٢۵٢ در شهرک میمنه (مرکز ولایت فاریاب امروز) به دنیا آمد. پدرش که از متنفذین شهر بود، بنابر یادداشت امیر عبدالرحمان سردار محمداسحاق را در جنب حمایت داشت. مگر زمانی که امیر بر سردار موصوف خشمگین شد، یادداشتی فرستاد تا او را دست بسته به کابل بفرستند. بزرگان شهر به آن یادداشت گردن ننهادند. و کمک کردند که سردار محمداسحاق با خانواده و نزدیکانش به فرارود بگذرد.

    به آن گناه عبدالباقی منگباشی با شماری دیگر از کلان‌شوندگان و خانواده‌های‌شان به کابل خواسته شدند. املاک شان ضبط گردید. عبدالباقی اعدام شد و خانواده‌اش تحت مراقبت دولت با جیره‌یی که می‌گرفتند، زندگی می‌کردند.

    امیر استاد محمداعظم ابکم - نقاش دربار را موظف ساخته بود تا با میر حسام‌الدین نقاش که میناتورنگار یگانۀ پایتخت در آن دوران بود و جان گری - طبیب انگلیسی غلام‌بچه‌ها را نقاشی و میناتوری بیاموزانند که غلام‌محمد را نیز در آن شمار پذیرفتند. غلام‌محمد در عهد امیر حبیب‌الله به جمعیت سری ملی داخل شد و در سال ١٩٠٩ که عریضۀ مشروطه خواهان را برای تقدیم به شاه به جلال آباد برد، زندانی شد و دو سال در زندان سپری کرد. وی در سال ١٩٢١ غرض تحصیل نقاشی به جرمنی فرستاده شد و پس از بازگشت از جرمنی با عنوان پروفیسر به سمت مدیر مکتب رسامی که سپس مکتب صنایع نفیسه نامیده شد تقرر یافت.

    پروفیسر غلام‌محمد در سال ١٩٣۵ که ٦٢ سال عمر داشت چشم ازجهان بست و در عاشقان و عارفان کابل به خاک سپرده شد.

    پروفیسر غلام‌محمد در اوایل به نقاشی میناتور دلبستگی داشت و سپس در جرمنی نقاشی ریالستیک مروج در اروپای آن زمان را فراگرفت. وی در کشیدن چهرۀ آدمها استاد بی بدیل بود و چشم اندازهای طبیعت را خیال انگیز رسم می‌کرد. موصوف در نقاشی تابلوهای بزرگ، رنگ روغنی را بر رنگ آبی برتر می‌شمرد. خامۀ افسونگر آن استاد چیره دست، گاهی برخی رویه‌های سراج‌الاخبار را نیز زینت بخشیده است.

    از خصوصیت اخلاقی او قصه می‌کنند که معاش مقرری دولت را برای خویش افزون می‌شمرد و یاداشتی داده بود که در هر ماه فیصدی معینی از معاش برای امور عام المنفعه بازگشتانده شود.

    پروفیسر غلام‌محمد ذوق شعرسرایی هم داشت و گاه‌گاهی چند بیتی می‌سرود. در شعر مصور تخلص می‌کرد. - دکتر اسدالله حبیب {دوشنبه ٣ اگوست ٢٠٠٩}.

      در تماس تلفنی که (دوشنبه ٠٣ اوت ٢٠٠٩ - ١٢ مرداد ١٣٨٨) با جناب آقای دکتر اسدالله حبيب داشتم، نامبرده برايم اظهار داشت که مطلب ارسالی‌شان از لحاط تاريخ‌نگاری دقيق نيست. اما می‌تواند پاره‌ای مطالب آن به بهبود مقاله کمک کند. - مهديزاده کابلی.

    مصاحبه با پوهاند عنايت‌الله شهرانی

      دوشنبه ٠٧ سپتامبر ٢٠٠٩ - ١٦ شهریور ١٣٨٨: در گفتگوی تلفنی که با جناب پوهاند عنايت‌الله شهرانی داشتم، او اظهار داشت: اتفاق قتل پدر استاد ميمنگی در ماه عقرب سال ١٣٠١ هجری قمری دقيق است. اما در مورد تاريخ وفات خود پروفسور غلام‌محمد خان ميمنگی تفصيل بيشتر داد و گفت: نظر به اسناد خانوادگی او، درگذشت‌اش، به عمر ۵٩ سالگی، ساعت ۴ صبح روز پنجشنبه ۵ قوس ١٣١۴ شمسی در اثر مريضی فشار خون در منزل شخصی‌اش واقع در باغ نواب اتفاق افتاد. اما نظر پوهاند شهرانی اين است که در زمان وفات ٦٢ سال داشت. رجوع شود به صفحۀ ٧٢ شرح احوال و آثار پروفسور غلام‌محمد ميمنگی، تأليف عنايت‌الله شهرانی، پيشاور: مؤسسه انتشارات الاهزر، چاپ ١٣٨۴ خورشيدی.

      باز به گفتۀ همو: شايق جمال به مناسبت درگذشت استاد ميمنگی چنين سروده است:

      نموده در وطن يک عمر خدمت
      ز حول روز محشر باد آزاد
      ببين شايق که پی "مه" سال فوتش
      کشيده نقش ماتم کلک بهزاد

      بنابراين، استاد در روز چهارشنبه ۵ قوس ١٣١۴ هجری شمسی وفات کرد. همانجا، ص ٧٢

      دربارۀ آرامگاه پروفسور غلام‌محمد خان ميمنگی، دانشمند و سخنور گرامی محمدابراهيم خليل در کتاب مزارات کابل چنين آورده است:

      "قبر مرحوم غلام‌محمد خان پروفسور رسامی که مشاراليه اصلاً از ساکنين ميمنه بوده متوطن کابل شده و اين فن را به انتهای کمال رسانيده، شاگردان زياد و آثار بس با قدر از خود به يادگار گذاشته، قبرش به سنگ و سمنت ساخته شده و لوحه‌ی بالای سرش نصب است و در آن مرقوم شده که غلام‌محمد مرحوم در ۵ قوس ١٣١۵ درگذشت و اين ابيات را آقای غلام‌احمد نويد در مرثيه‌ای او سروده است:

      اين که در زير لحد پنهان است
      در هنر نابغه‌ی دوران است
      گرچه خوابيده کنون زير لحد
      نام او زنده بود تا به ابد" (همانجا، ص ٧١)

      از اين گفتگو به اين نکته پی بردم که تاريخ تولد استاد پروفسور ميمنگی که در سال ١٢۵٢ هجری شمسی ذکر شده، ممکن است ساختگی بوده باشد؛ زيرا در آن زمان به مشکل می‌توان پذيرفت که مؤرخ تاريخ‌ها را به هجری شمسی ثبت ‌کرده باشند و کاربرد شکل سالشمارهای هجری شمسی ابتدا در ايران پس از انقلاب مشروطيت باب شد و سپس به پيروی از آنجا ممکن است در اوايل قرن بيستم در افغانستان متداول شده باشد.

      با اين حال، اما چه کسی مسئول اين اشتباه است؟ آنچه برای من محرز شد، آن که چون آقای پوهاند شهرانی زمان وفات استاد ميمنگی را در ۵ قوس ١٣١۴ مسلم می‌داند و بر اين باور است که در اين زمان استاد ميمنگی ٦٢ سال داشت، در سال شماری تولد وی به سال ١٢۵٢ هجری شمسی می‌رسد و از همين رو، او برای من اظهار داشت که تاريخ تولد شادروان ميمنگی در سال ١٢۵٢ هجری شمسی (مطابق ١٢٩٧ هجری قمری) است که بازهم در تطبيق تاريخ‌های هجری شمسی با هجری قمری دچار اشتباه شده است؛ زيرا که سال ١٢۵٢ هجری شمسی برابر است با ١٢٩٠ هجری قمری و نه سال ١٢٩٧ هجری قمری.

      از آنجايی که به گفتۀ آقای پوهاند عنايت‌الله شهرانی، "هدف او از تدوين کتاب شرح احوال و آثار پروفسور ميمنگی بيشتر پرداختن به جنبه‌های هنری آثار پروفسور بوده است و نه تاريخ‌نگاری"، بنابر اين، بعيد نيست که او در ذکر ارقام سال شماری دچار اشتباه شده باشد.

      به هر حال، به نظر من سال زايش استاد ميمنگی در سال ١٢۵۵ خورشيدی در صورتی منطقی به نظر می‌رسد که درگذشت او به عمر ۵٩ سالگی در سال ١٣١۴ هجری شمسی اتفاق افتاده باشد.

      اما اين برداشت را دو گزارش همخوان ديگر با يک سال اختلاف به چالش می‌گيرد. از يک سو، علامه عبدالحی حبيبی، تاريخ وفات پروفسور غلام‌محمد ميمنه‌گی را در ۱۴ قوس سال ۱۳۱۳ خورشيدی بيان داشته است (جنبش مشروطيت در افغانستان، ص ٦۱) و از سوی ديگر دوست دانشورم جناب آقای نصير مهرين طی نامۀ الکترونيکی براساس "شماره هفتم سال پنجم مجله کابل" برايم نوشته است: "میمنه‌گی که عنوان پروفیسوری را نیز حاصل کرده بود، در ١۴ قوس سال ١٣١٣ شمسی چشم از جهان فروبست و در عاشقان و عارفان به خاک سپرده شد."
      - مهديزاده کابلی.

  • ... میمنه‌گی که عنوان پروفیسوری را نیز حاصل کرده بود، در ١۴ قوس سال ١٣١٣ شمسی چشم از جهان فروبست و در عاشقان و عارفان به خاک سپرده شد.

    بنابر آن لازم است در هر جایی که قدر این عزیز خویش را بدانیم و یادش را گرامی بداریم.

    • این کوتاه نوشت، سالها پیش به مناسبت شصت و چهارمین سال وفات پروفیسور میمنه‌گی تهیه شده بود. در پسین سالها نبشته‌های بیشتر و خوبی نیز انتشار یافته است. سعی من درین مختصر تأکید بر آن بعدی از زحمات و جسارت وی نیز است که در زمینه ضرورت اصلاح‌طلبی متقبل شده بود. این تأکید زمانی الزامی شد که مطلبی را در شماره هفتم سال پنجم مجله کابل به مناسبت مرگ پروفیسور گرانقدر دیدم. آن خبر، با وجودی که بدون ابراز تأسف از کنار موضوع نرفته است، اما از ابعاد شخصیت و کارکردها و زحمات و رنجهای او در آن خبری نیست. آن تصویر ناقص از چهره میمنه‌گی شبیه همه تصویرهای هم است که در زمان حاکمیت استبداد، بعد مبارزات ضد استبدادی شخصیت ها را حذف می‌کنند. همان‌گونه که شرح حال نگاری‌های دیگری، جانبداری شاعران نویسنده‌گان و هنرمندان را از نظام‌های آمیخته با ظلم با خاموشی آگاهانه و توطئه‌گرانه که برای تاریخ بسیار زیانمند است، عرضه می‌کنند. - نصیر مهرین.


    24 قوس 1358 = روز اول ماه اول 1397 قمری و 12 قوس 1359= 29 ماه آخر 1397[1 2 3]



    <برگشت به بالا><باز گشت به مقاله>