ایالات متحده آمريکا، از سرآغاز آن به عنوان مجموعهای گمنام از مهاجرنشینان (سفيدپوست اروپايی) در ساحل اقیانوس اطلس در اندکی بیش از ٢۰۰ سال پیش به صورتی که امروزه یک تحلیلگر سیاسی "اولین کشور جهانی" مینامد، شکل گرفت.
مقدمه
تاریخ آمریکا تجربهای از دموکراسی برای بیش از ٢۰۰ سال بوده است. مسايلی که در سالهای قبل مطرح بودند امروز نیز با آنها رویاروی هستیم: دولت بزرگ در برابر دولت کوچک، حقوق فردی در برابر حقوق گروهی، سرمایهداری بدون نظارت در برابر تجارت و کار تنظیم شده، شرکت در مسايل جهانی در برابر انزواطلبی. همیشه انتظارات از دموکراسی آمریکا بالا بوده و واقعیت در بعضی موارد ناامید کننده. اما کشور همچنان از طریق فرآیند مداومی از تطبیق و سازش در حال پیشرفت و آبادانی بوده است.
آمریکای اولیه
در اوج آخرین دوران عصر یخ، در حدود ۳۵۰۰۰ سال پیش بیشتر آب موجود در جهان به صورت صفحات یخی عظیم قارهای در آمده بود، زمینی به مساحت ۱۵۰۰ کیلومتر آسیا و شمال اروپا را به یکدیگر متصل میکرد. تا ۱٢۰۰۰ سال پیش، انسانها در بیشتر مناطق نیمکره غربی در حال زندگی بودند.
اولین آمریکاییها از این خشکی متصل کننده از آسیا گذشته و احتمالا هزاران سال پیش در جایی که امروزه آلاسکا نامیده میشود سکنی گزیدند. سپس آنها به سمت جنوب حرکت کرده و به جایی رفتند که امروزه آمریکا نامیده میشود. آنها در سواحل اقیانوس آرام در شمال غربی، در کوهها و بیابانهای جنوب غربی و کنار رودخانه می سی سی پی در غرب میانه ساکن شدند.
این گروههای اولیه هوهوکام، آدنان، هپهولین و آناسازی نام داشتند. آنها دهکدههایی را بنا ساختند و محصولات خود را پرورش دادند. بعضی دیگر تپهها را به صورت هرم، پرنده و مار افعی در آوردند. زندگی آنها به شدت به زمین وابسته بود و جامعه آنها قبیله محور و گروهی بود. عوامل دنیای طبیعی نقش حیاتی را در عقاید مذهبی آنها بازی میکردند. فرهنگ آنان در اوایل شفاهی بود اگرچه بعضی نوعی از هیروگلیف را اختراع کردند تا برخی متنها را نگه دارند. شواهد نشان میدهد که تجارت به میزان زیاد در میان گروهها در جریان بوده است اما روابط خصمانه نیز میان آنها وجود داشته است.
به دلایلی که هنوز به خوبی مشخص نیست این گروههای اولیه در طول زمان ناپدید شده و توسط گروههای دیگری از بومیان آمریکایی شامل هوپی و زونی جایگزین شدند. زمانی که اروپاییان به آمریکای کنونی رسیدند، حدود ٢ میلیون و شاید بیشتر، بومی در آنجا زندگی میکردند.
اولین اروپاییهایی که به شمال آمریکا رسیدند – حداقل آنهایی که مدرک مستدلی از رسیدنشان به آنجا وجود دارد — نورسها بودند. آنها به سمت غرب از گرینلند جایی که اریک سرخ محل اسکانی را در سال ٩٨۵ بنا کرده بود حرکت کردند. در سال ۱۰۰۱، احتمال میرود که پسر او لی یف سواحل شمال شرقی کانادای کنونی را کشف کرده باشد. ویرانههای خانههای نورسها که قدمت آنها به آن زمان باز میگردد در علفزارهای لوآنس-او در شمال نیوفاندلند کشف شدهاند.
۵۰۰ سال دیگر طول کشید تا اینکه دیگر اروپاییان به شمال آمریکا رسیدند و ۱۰۰ سال دیگر بعد از آن، قبل از اسکان دايمی آنها طول کشیده است. اولین کاشفان به دنبال راه عبور دریایی به آسیا میگشتند – عمدتا انگلیسیها، آلمانیها، فرانسویها و اسپانیاییها – بعد ها آمدند و ادعای اراضی و قلمرو با ارزش جایی را کردند که "دنیای جدید" مینامیدند.
اولین و مشهور ترین این کاشفان، کریستوفر کلمب از جنوآ بود. هزینه سفرهای او را ملکه الیزابت، ملکه اسپانیا، تامین می کرد. کلمب در سال ۱۴٩٢ وارد دریای کارائیب شد اما هیچ گاه موفق نشد سرزمین اصلی آمریکا را ببیند. جان کابوت از ونیز ۵ سال بعد در ماموریتی برای شاه انگلیس عازم این منطقه شد. سفر او به سرعت فراموش شد اما اساس ادعاهای انگلیس در باره آمریکای شمالی را موجب شد.
در طی دهههای ۱۵۰۰ مکاشفات اسپانیاییها در آمریکا شروع شد. خوان پونسه دو لئون در سال ۱۵۱۳ در سرزمینی که امروز فلوریدا نامیده میشود قدم گذاشت. هرناندو دو سوتو در سال ۱۵۳٩ به فلوریدا رسید و تا رودخانه می سی سی پی پیش رفت. در سال ۱۵۴۰، فرانسیسکو واسکوئز دو کرونادو از مکزیک – که اسپانیاییها در سال ۱۵٢٢ در جست و جوی هفت شهر افسانههای کیبولا آنرا کشف کرده بودند - به سمت شمال رفت. او هیچ وقت آنها را پیدا نکرد، اما این سفر او را تا گرندکنیون در آریزونا و گریت پلینز پیش برد.
زمانی که اسپانیاییها از سمت جنوب در حال پیشروی بودند، مناطق شمالی آمریکای امروزی آرام آرام با سفرهای دیگر اروپاییان در حال کشف شدن بود. این افراد شامل جوآنی داوراتسانو، ژاک کارتیه، آمریکو وسپوچی بودند که قاره آمریکا به نام او نامیده میشود.
نخستین محلهای اسکان دايم اروپایی در آمریکای کنونی توسط اسپانیاییها در اوایل سالهای ۱۵۰۰ در سنت آگوستین فلوریدا ایجاد شد. هرچند، هیچ نقشی در ایجاد این کشور جدید بازی نکرد. این داستان در محل اسکان در منطقهای دورتر از شمال سواحل آتلانتیک – در ویرجینیا، ماساچوست، نیو یورک و ۱۰ منطقه دیگر اتفاق افتاد که توسط گروهی فزاینده از مهاجران اروپایی تشکیل شده بود.
دوران استعمار
بیشتر ساکنانی که در ۱۶۰۰ به مستعمرههای انگلیس وارد شدند انگلیسی بودند. دیگران از هلند، سوئد، آلمان، فرانسه و بعدها از اسکاتلند و ایرلند شمالی وارد شدند. بعضی از آنها خانه های خود را برای فرار از جنگ، سرکوب سیاسی، آزارهای مذهبی یا حکم حبس ترک کرده و به آنجا پناه آورده بودند. تعدادی به صورت خدمتکارانی باقی ماندند که برای به دست آوردن آزادی محکوم به کار بودند و سیاه پوستان آفریقایی نیز به عنوان برده فروخته شده و به آنجا برده شده بودند.
تا سال ۱۶٩۰، جمعیت حدود ٢۵۰۰۰۰ بود. کمتر از ۱۰۰ سال بعد این مقدار به ٢/۵ میلیون افزایش یافت.
ساکنان دلایل بسیار متفاوتی برای آمدن به آمریکا داشتند و تدریجا ۱۳ مهاجر نشین مختلف در آنجا شکل گرفت. تفاوت میان سه گروه منطقهای این جوامع بسیار چشمگیر بود.
اولین محلهای اسکان در طول سواحل آتلانتیک و در کرانه رودخانههای که به این اقیانوس میریخت ساخته شد. در شمال شرقی ساکنان تپههایی پیدا کردند که از درخت پوشیده شده بود و در خاک سنگهایی بود که از ذوب شدن یخها در عصر یخی به جای مانده بود. مهار نیروی آب نیز آسان بود به همین دلیل "نیو انگلند" == شامل ماساچوست، کانکتیکت، و رودآیلند — اقتصادی را بر پایه محصولات چوب، ماهیگیری، ساخت کشتی، و تجارت ایجاد کردند. مهاجرنشینهای میانی – شامل نیو یورک و پنسیلوانیا — از آب و هوای ملایمتر و مناطق متنوع تری برخوردار بودند. هم صنعت و هم کشاورزی در آنجا ایجاد شد و جامعه متنوعتر و جهانیتر بود. به طور مثال در نیویورک میتوانستید اهل چک، دانمارکی، آلمانی، انگلیسی، فرانسوی، ایتالیایی، ایرلندی، نروژی، لهستانی، پرتغالی، اسکاتاندی، و سوئدی پیدا کنید. مهاجر نشینهای جنوبی – ویرجینیا و جورجیا و کارولینا — فصل برداشت طولانی و خاک حاصل خیزی داشتند و اقتصاد آنها اساسا کشاورزی بود. در آنجا مزرعهداران کوچک و اشراف. صاحبان زمین وجود داشتند که قسمت اعظمی از مزارعی که بردگان آفریقایی در آنجا کار میکردند در اختیار آنان بود.
روابط میان این ساکنان و آمریکاییهای بومی که سرخپوست نامیده میشدند ترکیب نامشخصی از همکاری و درگیری بود. مناطق خاصی شاهد تجارت و تعامل تجاری بودند اما به طور کل به محض گسترش مهاجر نشینهای جدید، سرخپوستان اغلب پس از شکست خوردن در جنگها مجبور به ترک آنجا میشدند.
ساکنان مهاجرنشینان آمریکایی مستقیما از سوی گروههای خصوصی و نه دولت انگلیس حمایت میشدند. تمامی آنها به جز جورجیا به صورت سهامدار بودند. بعضی سختگیرانه توسط رهبران کمپانیها کنترل میشدند اما سرانجام همگی سیستمی از دولت مشارکتی براساس اصول حقوقی و سنتهای انگلیس ایجاد کردند.
سالها اغتشاش سیاسی در انگلیس به انقلاب بزرگ ٨٩-۱۶٨٨ منجر شد که کینگ جیمز دوم را معزول ساخت و به اعمال محدودیت بر حکومت سلطنتی و آزادی بیشتر برای مردم انجامید. مهاجرنشینهای آمریکایی از این تغییرات منافع زیادی بردند. انجمنهای آنان خواهان اعطای حق برای عملکرد به عنوان مجلس محلی شدند. آنها اقداماتی را تصویب کردند که قدرت حاکمان محلی را محدود و اختیارات آنان را گسترش میداد.
در طول دهههای بعدی، درگیریهای مجدد میان فرمانداران و انجمنها باعث تحریک مهاجران به افزایش اختلاف میان مصالح انگلیس و آمریکا شد. اصول و روشهای منشا گرفته از این درگیریها به قانوناساسی نانوشته این مهاجرنشینها تبدیل شد.
اوایل، تمرکز بر روی دولت خود مختار در حوزه منافع مشترک با انگلیس بود. مدتی بعد بود که درخواست برای استقلال مطرح شد.
راه استقلال
اصول لیبرالسیم و دموکراسی – اساس سیاسی آمریکا — از فرآیند ساخت جامعهای جدید در این سرزمین تازه سرچشمه گرفته است. طبیعتا، این جامعه جدید خود را متمایز و متفاوت میدید. اروپا نیز به آن با نگرانی یا امید مینگریست.
۱۳ مستعمره انگلیسی شمال آمریکا در طول سال ۱٧۰۰ شکل گرفتند. جمعیت آنان، قدرت اقتصادی و دستاوردهای فرهنگی انان افزایش پیدا کرد. آنها در حال تجربه استقلال بودند. ولی تا ۱٧۰ سال بعد از تشکیل اولین محل اسکان دايم در جیمزتان، ویرجینیا بود که آمریکای جدید به صورت یک کشور درآمد.
جنگ میان انگلیس و فرانسه در ۱٧۵۰ بیشتر در مناطق شمالی آمریکا اتفاق افتاد. انگلیس پیروز بود و سیاستهایی را برای کنترل و تامین بودجه امپراطوری عظیم خود ایجاد کرد. این اقدامات محدودیتهای شدیدتری را بر زندگی مهاجر نشینان آمریکایی اعمال کرد.
تصویب قانون سلطنتی ۱٧۶۳ ایجاد محلهای اسکان در سرزمینهای جدید را محدود کرد. تصویب قانون شکر در سال ۱٧۶۴ برای کالاهای تجملی، مانند قهوه، ابریشم،و شراب مالیات وضع کرد و وارادات رم را ممنوع کرد. قانون نرخ در سال ۱٧۶۴ مانع چاپ پول کاغذی در مهاجرنشین ها شد. قانون سال ۱٧۶۵ مهاجرنشین ها را مجبور به تامین غذا و پناهگاه برای ارتش سلطنتی کرد. و قانون تمبر ۱٧۶۵ خرید تمبرهای سلطنتی برای تمام اسناد حقوقی، روزنامه، گواهی نامه و اجاره نامهها را اجباری کرد.
مهاجرنشینها مخالف این اقدامات بودند اما قانون تمبر باعث ایجاد شدیدترین مقاومت سازماندهی شده شد. اصلی ترین مسئله، برای این مستعمرهها در حال رشد این بود که آنان مجبور بودند به اجبار قانون گذاران مالیات بپردازند در حالی که حتی در جلسات قانون گذاری نمی توانستند شرکت کنند. در اکتبر ۱٧۶۵، ٢٧ نماینده از ٩ مستعمره در نیویورک ملاقات کردند تا تلاشهای خود را برای لغو این قانون هماهنگ کنند. آنها قطنامهای را تصویب کردند که به مهاجرنشینها حق تعیین مالیات خودشان را میداد.
خودمختاری، رهبران سیاسی محلی را به وجود آورد که با یکدیگر برای در هم شکستن آن چه که به نظر آنها عمل سرکوب گرانه پارلمان بود تلاش میکردند. بعد از موفقیت، مبارزه سازمان یافته آنها علیه انگلیسی ها پایان یافت. هر چند در طول چند سال بعد گروه کوچکی از افراطیون تلاش کردند تا این بحث و گفتگو را زنده نگهدارند. هدف آنها مسکن، جا و غذا نبود بلکه هدفشان استقلال بود.
ساموئل آدامز از ماساچوست موثرترین آنان بود. او مقالاتی را در روزنامهها مینوشت و سخنرانیهایی ایراد میکرد که خوشایند غریزه دموکراتیک این مهاجرنشینها بود. او به سازماندهی کمیتههایی در سراسر این مهاجرنشینها کمک کرد که به اساس یک حرکت انقلابی تبدیل شد. تا سال ۱٧٧۳، این جنبش تجار مهاجرنشینهای مختلف را که از تلاشهای انگلیس برای تنظیم تجارت چای عصبانی بودند به سمت خود جذب کرد. در ماه دسامبر، گروهی از مردان مخفیانه وارد سه کشتی انگلیسی در بوستون شدند و محموله چای خود را بر روی عرشه کشتی خالی کردند.
برای مجازات ماساچوست به دلیل خرابکاری، پارلمان انگلیس، بندر بوستون را تعطیل کرده و اختیارات محلی را محدود کرد. این اقدام جدید، به جای منزوی کردن یکی از مهاجرنشینها دیگران را تحریک کرد. تمامی مهاجرنشینها بجز جورجیا نمایندگان خود را در ماه سپتامبر ۱٧٧۴ به فیلادلفیا فرستادند تا "وضع ناخوشایند کنونی" خود را اعلام کنند. این اولین کنگره قارهای بود.
مهاجران از تعدی به حقوق خود به دست انگلیسیها بسیار ناراحت و عصبانی بودند. اما هنوز افکار آنها در مورد کاری که باید انجام دهند متحد نشده بود. طرفداران حکومت میخواستند تابع شاه باشند. میانهروها خواهان سازش برای ایجاد رابطه قابل قبولتر با دولت انگلیس بوده و انقلابیون خواهان استقلال کامل بودند. آنها شروع به جمعآوری سلاح و تجهیز نیروها کرده و منتظر روزی شدند که آماده جنگ باشد.
انقلاب
انقلاب آمریکا – جنگ این کشور برای استقلال از انگلیس — با یک درگیری کوچک بین ارتش انگلیس و مهاجران مسلح در ۱٩ آوریل ۱٧٧۵ آغاز شد.
ارتش انگلیس برای جمع آوری سلاحها و مهماتی که مهاجران انقلابی در روستاهای اطراف جمع کرده بودند به بوستون ماساچوست اعزام شد. در لگزینگتون، آنها به گروهی از مینت من ها برخوردند، که چون در هر دقیقه آماده جنگ بودند چنین نامیده میشدند. آنها فقط قصد اعتصابی صلح آمیز داشتند و رهبرشان به آنان گفته بود حق تیراندازی ندارند مگر این که اول به آنان شلیک شود. ارتش انگلیس به آنها دستور متفرق شدن را داد و آنها اطاعت کردند. هنگامی که در حال عقب نشینی بودند کسی گلولهای شلیک کرد. ارتش انگلیس با تفنگ و سرنیزه به آنها حمله کرد.
وقتی که سربازان انگلیسی با لباسهای قرمز رنگشان به سمت بوستون باز میگشتند، درگیری به مناطق دیگر در مسیر کشیده شد. بیش از ٢۵۰ سرباز انگلیسی کشته و یا زخمی شدند. آمریکاییها نیز ۳٩ نفر را از دست دادند.
درگیریها به اطراف بوستون نیز کشیده شد و نمایندگان مستعمرهها به فیلادلفیا بازگشتند تا در مورد اوضاع گفت و گو کنند. اکثریت به جنگ با انگلیس رای دادند. آنها توافق کردند تا با شبه نظامیان وارد جنگ شوند و جورج واشنگتن از جورجیا را به عنوان فرمانده ارشد انتخاب کردند. هر چند در همان زمان، دومین کنگره قارهای قطعنامه صلحی را صادر و کینگ جورج سوم را مجبور به ممانعت از درگیری های آتی کرد. شاه از این کار سر باز زد و در ٢۳ آگوست اعلام کرد که مهاجرنشینان آمریکایی شورش کردهاند.
درخواست استقلال در ماههای بعد افزایش یافت و توماس پین، نظریه پرداز سیاسی رادیکال، به متبلور شدن درگیریها برای جدایی کمک کرد. در یک کتاب به نام Common Sense که حدود ۱۰۰۰۰۰ نسخه از آن به فروش رفت، او به نظریه سلطنت موروثی حمله کرد. پین، ٢ راه حل برای آمریکا پیشنهاد داد: به اطاعت از شاه مستبد و سیستم قدیمی دولت ادامه دهد، یا آزادی و سعادت را به عنوان یک دولت خودمختار و مستقل برای خود به ارمغان بیاورد.
دومین کنگره قارهای کمیتهای را به ریاست توماس جفرسون از ویرجینیا تشکیل داد تا مدارکی را مبنی بر نارضایتی مستعمره نشینها از شاه آماده کرده و تصمیم آن ها برای جدایی و استقلال را نیز توضیح دهد. این اعلامیه استقلال در ۴ ژوئیه سال ۱٧٧۶ اتخاذ شد. ۴ ژوئیه از آن زمان به عنوان روز استقلال آمریکا جشن گرفته می شود.
اعلامیه استقلال نه تنها نوید دهنده ملتی جدید بود بلکه فلسفهای از آزادی انسان را بنا نهاد که به نیرویی پویا در سراسر جهان تبدیل شد. این فلسفه از آرمانهای سیاسی فرانسویان و انگلیسیها و به خصوص عقاید جان لاک در Second Treaties on Governments الهام گرفته بود و تاکید دوبارهای بر این باور بود که حقوق سیاسی از حقوق اولیه انسان است و به همین دلیل بعدی جهانی دارد.
اعلامیه استقلال باعث آزادی مردم آمریکا نشد. ارتش انگلیس، نیروهای قارهای را در نیویورک از لانگ آیلند تا نیویورک سیتی شکست دادند و با شکست نیروهای آمریکایی در برندی واین، پنسیلوانیا و فیلادلفیای اشغال شده کنگره آمریکای شمالی را وادار به انحلال کرد. نیروهای آمریکا در ساراتوگا، نیویورک و ترنتون و پرینستون در نیوجرسی پیروز شدند. و جورج واشنگتن همچنان به دنبال به دست آوردن نیرو و تجهیزات مورد نیازش بود.
کمک واقعی در سال ۱٧٧٨ روی داد، زمانی که فرانسه، آمریکا را به رسمیت شناخت و عهد نامه تدافعی دوجانبه با آنها امضا کرد. هر چند حمایت از طرف دولت فرانسه، بر اساس دلایل ژئوپولیتیک و نه ایدئولوژیکی بود. فرانسه میخواست قدرت انگلیس، رقیب دیرینه خود را تضعیف کند.
جنگی که در لگزینگتون، ماساچوست، شروع شد به مدت ٨ سال در بخش اعظمی از این قاره ادامه داشت. این مبارزات در مونترال کانادا، در شمال ساوانا و جورجیا در جنوب ادامه داشت. ارتش عظیمی از انگلیس دز سال ۱٧٨۱ در یورک تاون ویرجینیا تسلیم شد اما جنگ همچنان بدون هیچ نتیجه مشخصی به مدت ٢ سال دیگر ادامه داشت. سرانجام عهدنامه صلحی در ۱۵ آوریل ۱٧٨۳ در پاریس امضا شد.
این انقلاب تاثیرات مهمی فراتر از مرزهای آمریکا داشت و توجه نظریه پردازان سیاسی اروپا را به خود جلب و مفهوم حقوق طبیعی را در سراسر دنیای غرب تقویت کرد. افراد برجستهای مانند تادئوس کاسیسکو، فردریش فون اشتبان، مارکی دو لافایت به انقلاب پیوسته و امیدوار بودند بتوانند افکار لیبرال خود را به کشورهای خود منتقل کنند.
عهدنامه پاریس، آزادی و استقلال ۱۳ مستعمره پیشین و ایالت کنونی آمریکا را به رسمیت شناخت و هنوز کار سخت ادغام آنها به صورت یک کشور جدید باقی مانده بود.
تشکیل دولت ملی
۱۳ مستعمره آمریکایی در سال ۱٧٨۳ و بعد از جنگ برای استقلال از انگلیس به ۱۳ ایالت آمریکا تبدیل شدند. قبل از اتمام جنگ، این مهاجر نشینها چارچوبی برای تلاشهای مشترک خود تصویب کردند. این "عهدنامه اتحاد" برای ائتلاف نوشته شده بود ، اما بسیار سست و شکننده بود. جرج واشنگتن آنرا "طناب شنی" لقب داده بود.
هنوز هیچ واحد پولی مشترکی وجود نداشت و هرکدام از ایالات واحد پولی خود را داشتند. نیروی متحد ملی وجود نداشت و هنوز بیشتر ایالتها نیروی زمینی و دریایی خود را داشتند. کنترل متمرکز بسیار کمیبر روی سیاست خارجی وجود داشت و ایالتها به طور مستقل با کشورهای خارجی مذاکره میکردند و هیچ سیستم یکپارچه ای برای اعمال مالیات و جمعآوری آن به وجود نیامده بود.
درگیریها میان مری لند و ویرجینیا بر سر عبور و مرور در رودخانه پتومک که مرز مشترک آنها بود در سال ۱٧٨۶ منجر به اجلاس پنج ایالت در آناپولیس مری لند شد. الکساندر همیلتون، فرستادهای از نیویورک گفت که چنین مسائل تجاری، بخشی از مشکلات اقتصادی و سیاسی بزرگ تر بودند. به گفته او، چیزی که مورد نیاز بود تجدید نظری در مورد عهد نامه اتحاد بود. او و دیگر نمایندگان خواستار اجرای کنوانسیونی به همین منظور شدند. حمایت واشنگتن، که بدون شک مطمئن ترین فرد در آمریکا بود، باعث پیروزی این درخواست شد.
گردهمایی در فیلادلفیا در ماه مه سال ۱٧٨٧ از اهمیت خاصی برخوردار بود. ۵۵ نمایندهای که برای این اجلاس انتخاب شده بودند از تجاربی در دولت ایالتی و دولتهای محلی برخوردار بودند. آنها به تاریخ، حقوق، و نظریههای سیاسی آشنایی داشتند. اکثریت آنها جوان بودند،اما در این گروه بینامین فرانکلین کهنسال هم حضور داشت که تقریباً در پایان دوره خدمات مردمیو دست آوردهای علمیخود قرار داشت. اما دوتن از آمریکاییهای مشهور در آنجا حضور نداشتند: توماس جفرسون که در مقام سفیر آمریکا در فرانسه بود و جان آدامز که در مقام سفیر آمریکا در انگلیس حضور داشت.
کنگره قاره ای به نفع اجلاس برای اصلاح مواد عهدنامه رای داد. به جای آن، نمایندگان مواد عهدنامه را به دلیل عدم تطابق با نیازهای جامعه جدید، کنار گذاشتند و دولت جدیدی را بر اساس جدایی قوه قضائیه، مجریه و مقننه تشکیل دادند و قانون اساسی را تدوین کردند.
توافق بر سر جزئیات قانون جدید بسیار دشوار بود. بسیاری از نمایندگان خواهان دولت ملی قوی تری بودند که حقوق ایالتی را محدود میساخت و دیگران بر سردولت ضعیف تر که اختیارات ایالتی قرا حفظ میکرد بحث میکردند.عده ای از نمایندگان نگران این بودند که آمریکاییها به اندازه کامل هشیار نیستند که بر خودشان حکومت کنند و به همین دلیل با هر گونه انتخابات مردمیمخالفت میکردند و دیگران بر این عقیده بودند که دولت ملی تا آنجا که ممکن است باید اساس مردمیداشته باشد. نمایندگان ایالتهای کوچکتر خواهان حضور برابر در هیئتهای قانونگذاری بودند. نمایندگان ایالتهای بزرگتر عقیده داشتند که باید از نفوذ بیشتری برخوردار باشند . نمایندگان ایالتهایی که در آنها بردگی غیر قانونی به شمار میآمد در پی نقض این قانون بودند و نمایندگان ایالتهایی که بردهها در آنها حضور داشتند مانع هر گونه تلاشی از این قبیل میشدند. تعدادی از نمایندگان سعی در محدود کردن تعداد ایالتها داشتند و دیگران از ایالتی شدن سرزمینهای غربی که به تازگی مسکون شده بودند حمایت میکردند.
هر سئوالی باعث اختلافات تازه و هر اختلافی با مصالحه حل میشد.
پیش نویس قانون اساسی سندی طولانی نبود. امانشان دهنده چار چوبی برای پیچیدهترین مباحث دولتی بود. دولت ملی اختیار کامل درچاپ نرخ رایج، وضع مالیات، حق ثبت، اجرای سیاست خارجی، تشکیل ارتش؛ ایجاد دفاتر پست و آغاز جنگ را دارا بود و به سه شاخه مساوی کنگره، رئیس جمهور، و نظام قضایی با اختیارات متعادل و قدرت نظارت بر فعالیتهای یکدیگر تقسیم میشد.
منافع اقتصادی بر بحثهای موجود تأثیر داشت، اما تأثیر ایالتها، بخشها ومنافع ایدئولوژیکی نیز کم نبود و مهم تر از همه آرمانهای افرادی بود که آن را مینوشتند. آنها اعتقاد داشتند طرح دولتی را تدوین کرده اند که آزادیهای فردی و خصلتهای نیکو را ترغیب میکند.
در ۱٧ سپتامبر ۱٧٨٧ بعد از ۴ ماه بحث و گفتگو اکثریت نمایندگان قانون اساسی جدید را امضا کردند. آنها توافق کردند که این قانون، قانون آمریکا باشد و ٩ ایالت از ۱۳ ایالت آن را تصویب کردند.
فرآیند تصویب ۱ سال طول کشید. مخالفان ابراز نگرانی میکردند که دولت مرکزی قوی ممکن است مستبد و سر کوبگر شود. این بحثها به تشکیل دو حزب انجامید. فدرالیستها که موافق دولت مرکزی قوی بودند و از قانون اساسی حمایت میکردند و ضد فدرالیستها که از اتحاد نا منسجم ایالتها حمایت میکردند و با قانوناساسی مخالف بودند.
حتی پس از تصویب قانون اساسی بیشتر آمریکاییها احساس میکردند که این قانون فاقد عنصری ضروری است. آنها اعتقاد داشتند که قانون اساسی، حقوق فردی را مشخص نکرده است. زمانی که اولین نشست کنگره در سپتامبر ۱٧٨٩ در نیویورک سیتی بر گزار شد، قانون گذاران توافق کردند که این مفاد را اضافه کنند. ٢ سال طول کشید تا ۱۰ اصلاحیه دیگر به نام لایحه حقوق بشر به قانون اساسی اضافه شود. اولین اصلاحیه از این ۱۰اصلاحیه متضمن آزادی بیان، مطبوعات، مذهب، حق اعتصاب، اجتماع صلح آمیز و تقاضای تغییر بود. چهارمین اصلاحیه از دستگیری و تعقیب بدون دلیل مانعت میکرد و پنجمین ماده، خواستار به کار گیری کامل مراحل قانونی در پروندههای جنایی بود. اصلاحیه ششم حق برگزاری یک دادگاه عادلانه و سریع را اعطا میکرد و هشتمین اصلاحیه مانع از مجازاتهای غیر معمول و ظالمانه میشد.
از زمان اتخاذ لایحه حقوق بشر در ٢۰۰ سال گذشته، تنها ۱٧ اصلاحیه دیگر به قانون اساسی اضافه شده است.
سالهای اولیه، گسترش به سمت غرب و تفاوتهای مذهبی
جورج واشنگتن، به عنوان اولین رئیس جمهور آمریکا در ۳۰ آوریل ۱٧٨٩ سوگند خورد. او مسئول سازماندهی نیروهای ارتش بود و اکنون او مسئول بنیان گذاری دولتی کارآمد شده بود.
او با کنگره برای ایجاد وزارت امور خارجه، وزارت دارایی، دادگستری و جنگ همکاری میکرد.
سران این وزارت خانهها، مشاوران رئیس جمهور و کابینه بودند. و دیوان عالی شامل رئیس دیوان عالی و ۵ قاضی دیگر به همراه ۳ دادگاه ناحیه ای و ۱۳ دادگاه بخش بود. سیاستهایی برای نظارت بر اراضی غربی و وارد کردن آنها به آمریکا به عنوان ایالتهای جدید اتخاذ میشد.
واشنگتن دو دوره چهار ساله خدمت کرد و سپس این پست را ترک کرد و روشی را پایهریزی کرد که به صورت قانون در آمد. ٢ پرزیدنت بعدی، جان آدامز و توماس جفرسون، نماینده دو مکتب فکری درباره نقش و وظیفه دولت بودند. این اختلاف منجر به تشکیل اولین حزبهای سیاسی در دنیای غرب شد. فدرالیستها که رهبر آنان آدامز و الکساندرهمیلتون، وزیر دارایی واشنگتن بودند نماینده منافع تولیدی و تجاری به شمار میآمدند. آنها از هرج و مرج میترسیدند و به دولت مرکزی قوی اعتقاد داشتند که بتواند سیاستهای اقتصادی ملی را ایجاد و نظم را برقرار کند . بیشترین حامیان آنها در شمال حضور داشتند. جمهوری خواهان به رهبری جفرسون نماینده منافع کشاورزی بودند. انها مخالف دولت مرکزی قوی بودند و به حقوق ایالتی و خود مختاری کشاورزان عقیده داشتند. بیشترین حامیان آنها در جنوب حضور داشتند.
برای حدود ٢۰سال، این کشور جدید در صلح نسبی به سر میبردو سیاست آن نسبت به کشورهای دیگر دوستانه بود. هر چند آنها از توسعه سیاسی در اروپا، به خصوص در انگلیس و فرانسه که در جنگ بودند، مصون نبودند. نیروی دریایی انگلیس کشتیهای امریکایی به سمت فرانسه و فرانسویهای کشتیهای امریکایی به سمت انگلیس را توقیف میکردند. مذاکرات سیاسی مختلف از خصومتها در دهه ۱٧٩۰ و اوایل ۱٨۰۰ جلوگیری میکرد، اما فقط اثری موقتی داشت زیرا پس از آن امریکا مجبور به دفاع از حقوقش شد.
جنگ با انگلیس در سال ۱٨۱٢ شروع شد. جنگ بیشتر در ایالتهای شمال شرقی و سواحل شرقی برپا شد. یک گروه از نیروهای اعزامیانگلیس به پایتخت جدید، واشنگتن، رسید و به ساختمان اجرایی شلیک کرد و باعث فراری شدن پرزیدنت جیمز مدیسون شد. و شهر را غرق آتش کرد . اما چون نیروی دریایی و پیاده نظام آمریکا جنگهای بسیاری را پیروز شده بودند میتوانست ادعای پیروزی کند. انگلیس بعد از ٢ سال و نیم جنگ و با کم شدن بودجه و به دلیل جنگ با فرانسه، عهدنامه صلحی را با آمریکا امضا کرد. پیروزیهای امریکا امید انگلیس برای نفوذ به جنوب مرزهای کارائیب را برای همیشه از بین برد.
زمانی که جنگ ۱٨۱٢ به پایان رسید بسیاری از مشکلات جدی جمهوری امریکا به پایان رسیده بود. اتحاد ملی براساس قانون اساسی، تعادل میان آزادی و قانون ایجاد کرد. میزان اندک بدهیها نشان دهنده صلح، رفاه و پیشرفت اجتماعی بود. شاخص ترین حادثه در سیاستهای خارجی اظهار نظری از رئیس جمهور جیمز مونرو در مورد همبستگی امریکا با ملتهای مستقل جدید مرکزی و امریکای جنوبی بود. دکترین مونرو، در مورد تلاشهای بعدی اروپا برای استعمار در امریکای لاتین هشدار میداد. بسیاری از این ملتها ی جدید با الگو قرار دادن قانون اساسی امریکای شمالی علاقه خود را به آمریکا نشان دادند.
امریکا با خرید لیوزیانا از فرانسه در سال ۱٨۰۳ و فلوریدا از اسپانیا در سال ۱٨۱٩ اراضی خود را دو برابر کرد. از سال ۱٨۱۶ تا ۱٨٢۱ شش ایالت جدید ایجاد شد. بین سالهای ۱٨۱٢ تا ۱٨۵٢ جمعیت سه برابر شد. ابعاد این کشور جدید و تنوع آن تعمیم را مشکل میساخت و تعارض را فرا میخواند.
امریکا کشوری بود که هم از شهرهای متمدن براساس تجارت و صنعت ساخته شده بود و هم شامل نواحی مرزی ابتدایی بود که در آنها حاکمیت قانون اغلب نادیده گرفته میشد. جامعه ای بود که به آزادی علاقه داشت اما بردهداری را مجاز میداشت. قانوناساسی شامل تمام این بخشهای متفاوت در کنار یکدیگر بود. هرچند اختلافات شکل میگرفت.
درگیریهای فرقهای
آمریکا در سال ۱٨۵۰ کشور بزرگی بود که میان ٢ اقیانوس گسترده شده بود. تفاوتهای عظیم جغرافیایی، منابع طبیعی و توسعه از منطقهای به منطقه دیگر قابل درک بود.
نیوانگلند و ایالت میانی آتلانتیک، مراکز اصلی مالی، تجاری و تولیدی بودند. محصولات اصلی شامل منسوجات و پوشاک، چوب و ماشین آلات بود. ایالتهای جنوبی اکثراً کشاورز بودند و محصولاتی مانند تنباکو، شکر، کتان را با کمک نیروی کاری بردهها تولید میکردند. ایالتهای مرکزی غربی هم پایه کشاورزی بودند اما محصولات گوشتی و غلات آنها را از طریق مردان و زنان خودشان به دست میآمد.
در سال ۱٨۱٩ میسوری تقاضای تبدیل شدن به ایالت را کرد. شمالیها مخالف بودند زیرا حدود ۱۰۰۰۰ برده در آنجا حضورداشتند. هنری کلی از اعضای کنگره از کنتاکی درخواست مصالحه کرد: میسوری جزو ایالات خوانده شود و به بردهداری ادامه دهد و مین به عنوان یک ایالت آزاد خوانده شود.
موقعیتهای منطقهای مورد بحث در طول دههها و به دنبال سازش مسیوری سختتر شده بود. در شمال، جنبش برای القای بردهداری رشد فزایندهای داشت. در جنوب، باور به برتری سفیدها و حفظ موقعیت اقتصادی نیز شدید بود. اگر چه هزاران برده از طریق یک شبکه مخفی بنام خط آهن زیرزمینی به شمال فرار کردند، بردهها همچنان یک سوم جمعیت را در ایالتهای برده دار در زمان آمارگیری سال ۱٨6۰ تشکیل میدادند.
بیشتر شمالیها، تمایلی به چالش درباره وجود بردهداری در جنوب نداشتند، در حالی که عده زیادی مخالف گسترش جنوب به سوی اراضی غربی بودند. جنوبیها شدیداً اعتقاد داشتند که در این سرزمین حق دارند درباره وضع خود تصمیم بگیرند. آبراهام لینکلن، سیاستمدار جوان از ایلینوی، اعتقاد داشت که این مسئله ای ملی است و نه محلی. او گفت "خانهای که به دو گروه مخالف تقسیم شده باشد نمیتواند زیاد دوام بیاورد. من اعتقاد دارم این دولت نمیتواند به طور مداوم با نیمیموافق و نیمی مخالفت بردهداری سرکند. نمیگویم که اتحاد از بین برود اما انتظار دارم که مانع از تجزیه کشور بشود."
در سال ۱٨۶۰ حزب جمهوری خواه لینکلن را به عنوان نامزد ریاست جمهوری با پیام مخالفت برده داری گماشت. در مبارزه با ۴ نفر دیگر، او تنها ۳٩ درصد از کل آرا را به دست آورد، اما اکثریت آرا را در هیئت انتخاباتی از آن خود کرد. هیئت انتخاباتی گروهی از شهروندان بود که پرزیدنت و معاون او را بعد از آرای مردمیبه طور مستقیم انتخاب کردند.
درگیریهایی که در طول دهههای قبل وجود داشت به نهایت خود رسیده بود ایالتهای جنوبی تهدید کرده بودند که در صورت انتخاب شدن لینکلن، از ایالات متحده جدا میشوند. این کناره گیریها حتی قبل از سوگند خوردن او آغاز شد. مشکل پریزیدنت جدید متحد نگه داشتن کشور بود.
جنگهای داخلی و بازسازی پس از جنگ
شمال و جنوب در آوریل ۱٨۶۱ وارد جنگ شدند. ایالتهای جنوبی خواهان جدایی بودند و اتحادیه خود را تشکیل داده بودند. نیروهای آنها آغازگر جنگ بودند. ایالتهای شمالی با رهبری پرزیدنت لینکلن مصمم به توقف شورشیان و صرفا اتحاد کشور بودند.
ایالتهای شمال ٢ برابر ایالتهای دیگر وسعت و جمعیت داشتند. آنها تجهیزات بی شماری برای تولید محصولات جنگی و خطوط راه آهن داشتند. ایالتهای جنوبی رهبران نظامیبا تجربه تر و امتیاز جنگ در اراضی خود را داشتند.
به مدت ۴ سال جنگهای زمینی دهها هزار سرباز و اسب را در ویرجینا، مری لند، پنسیلوانیا، تنسی و جورجیا درگیر خود کرده بود. جنگهای دریایی از سواحل آتلانتیک شروع و به رودخانه میسی سی پی ختم میشد. در آن منطقه نیروهای متحد پیروزیهای مکرری را به دست آوردند. بالعکس در ویرجینیا، آنها در تلاشهای خود برای به دست آوردن ریچموند پایتخت ایالات متحده جنوب با شکستهای متوالی روبه رو شدند. تنها روز خونبار جنگ ۱٧ سپتامبر ۱٨۶٢ بود زمانی که دو ارتش در آنیتام کریک نزدیک شارپزبرگ مری لند به هم برخوردند. ارتش ایالات متحده جنوب که به وسیله ژنرال رابرت آی. لی رهبری میشد نتوانست ارتش متحدان را به رهبری ژنرال جورج مک کللان شکست دهد و ژنرال لی به همراه ارتش خود متواری شد. مک کللان در آن جنگ زخمیشد. اگر چه جنگ از نظر نظامیبدون نتیجه به پایان رسیده بود عواقب زیادی در برداشت. انگلیس و فرانسه در حال اقدام برای به رسمیت شناختن ایالات متحده جنوب بودند. آنها تصمیمات خود را به تعویق انداختند و جنوب هیچ گاه کمکی را که به ان نیاز فراوانی داشت، دریافت نکرد.
چندین ماه بعد پرزیدنت لینکلن اعلامیه مقدماتی الغای بردهداری را صادر کرد این کار تمامیبردهها را آزاد و امکان استخدام آنان در ارتش را فراهم کرد. دیگر ایالتهای شمالی فقط برای اتحاد کشور نمیجنگیدند بلکه برای پایان بخشیدن به برده برداری میجنگیدند.
نیروهای متحدان در سال ۱٨۶۳ با پیروزی در وسیک برگ می سی سی پی و گیتس برگ پنسیلوانیا سرعت خود را بازیافته بودند و بعدها سیاست ژنرال ویلیام تی شرمن، نیز به جورجیا و کارولینای جنوبی پیشروی کرد. در سال ۱٨۶۴ به این جریان پیوست. در آوریل سال ۱٨۶۵ ارتش عظیم متحدان به فرماندهی ژنرال اولیسی اس گرانت رابرت، ژنرال لی را در ویرجینیا دستگیر کرد و جنگ داخلی امریکا به پایان رسید.
مفاد تسلیم بسیار سخاوت مندانه بود. گرانت به ارتش خود گفت "شورشیان دوباره هم شهریان خودمان درآمدند" در واشنگتن پریزیدنت لینکلن آماده آغاز صلح بود. اما هیچ گاه فرصت آن را نیافت. یک هفته بعد از اشغال جنوب او به دست یک جنوبی که از شکست خشمگین بود ترور شد. اندرو جانسون، معاون لینکلن وظایف او را بر عهده گرفت تا بازسازی را سریعاً آغاز کند.
جانسون دستور عفوهایی را صادر کرد که حقوق سیاسی بسیاری از اهالی جنوب را حفظ میکرد. در پایان سال ۱٨۶۵ تمامی ایالتهای متحد جنوب پیشین تعهد دادند که فعالیتهای جداسازی را کنار گذاشته بردگی را منسوخ کنند. اما تمامیایالتها به جز تنسی، اصلاحیه اساسی را که حق شهروندی کامل را به آمریکاییان سیاهپوست اعطا میکرد، رد کردند. در نتیجه جمهوری خواهان در کنگره تصمیم گرفتند تا بازسازی خود را اجرا کنند. آنها معیارهای سختگیرانهای را بر ضد شورشیان پیشین اتخاذ کردند و مانع از آن شدند تا رهبران ایالات متحده جنوب پیشین به ریاست برسند. آنها جنوب را به ۵ بخش نظامیتقسیم کردند که توسط ژنرالهای متحدان نظارت میشد. آنها از دادن حق رای به هر شخصی که قسم وفاداری را به جای نیاورد خوداری کردند و به شدت از حقوق امریکاییهای سیاهپوست حمایت کردند . پرزیدنت جانسون تلاش کرد تا مانع بسیاری از این سیاستها شود و مورد اتهام قرار گرفت. میزان رای کاهش یافت و او همچنان بر سر کار باقی ماند اما کنگره، خواهان قدرت بیشتر برای ۳۰ سال آینده بود.
خصومتها و اختلافاتی که منجر به جنگهای داخلی شده بود با از بین رفتن جنگها همچنان به قوت خود باقی بود. با به دست آوردن قدرت توسط سفید پوستان جنوبی، سیاهپوستان جنوبی دچار رنج فراوانی شدند. آنها آزادی خود را به دست آورده بودند و نمیتوانستند به دلیل قوانین محلی که مانع از دسترسی آنها به امکانات عمومیمیشدند از آن بهره گیرند. آنها حق رای دادن را به دست آورده بودند اما در هنگام انتخابات آنها را میترساندند. جنوب دچار تبعیض نژادی شده بود و تا ۱۰۰ سال به همین منوال باقی ماند. فرایند بازسازی پس از جنگ با ایدهالهای بسیار بالایی شروع به کار کرد اما به دریایی از فساد و نژاد پرستی تبدیل شد. شکست آن تلاشها، برابری برای سیاهپوستان آمریکائی را تا قرن بیستم به تأخیر انداخت که این مسئله را به مسئلهای ملی و نه تنها جنوبی تبدیل کرد.
رشد و تبدیل
آمریکا در دهههای بعد از جنگ داخلی به پختگی رسید. مرزها بتدریج از بین رفت و جمهوریهای روستایی به جمهوریهای شهری تبدیل شدند. کارخانههای بزرگ و خطوط آهن میان قاره ای ساخته شد. شهرها به سرعت رشد کردند و میلیونها نفر از کشورهای دیگر برای آغاز زندگی جدیدی در سرزمین فرصتها به این کشور روانه شدند.
سهامداران قدرت دانش و علم را به کنترل خود در آوردند. الکساندر گراهام بل تلفن را اختراع کرد. توماس ادیسون نیروی الکتریسیته و جورج ایستمن تصاویر متحرک را اختراع کردند. قبل از ۱٨۶۰دولت ۳۶۰۰۰ پروانه اختراع صادر کرد و در ۳۰ سال بعد این مقدار به ۴۴۰۰۰۰ رسید.
این زمان دوره ثبت فعالیتهای دسته جمعی بود به خصوص در زمینه فولاد، راه آهن، و مخابرات، انحصارات فردی مانع از رقابت در بازار میشد که منجر به ایجاد درخواستها برای نظارت از سوی دولت شد. در سال ۱٨٩۰ قانونی تصویب شد که براساس آن انحصارات فردی از فعالیتهای تجاری برداشته میشد اما در ابتدا به درستی به اجرا در نمیآمد.
کشاورزی، حتی با وجود دستاوردهای فراوان در صنایع، حرفه اول امریکا باقی ماند و آن هم به نو به خود شاهد تغییرات فراوانی بود. زمینهای کشاورزی ٢ برابر شد و دانشمندان دانههای بهبود یافتهای را تولید کردند. ماشین آلات شامل دستگاههای کاشت صنعتی ماشینهای درو و خرمن کوبها کارهایی را که قبلاً با دست کشاورزان انجام میشد انجام میدادند. کشاورزان امریکایی غلات، کتان، گوشت و پشم کافی برای تامین بازار داخلی در حال رشد تولید کرده و هنوز مازاد زیادی برای صادرات داشتند.
مناطق غربی آمریکا همچنین ساکنان جدید را به سمت خود جذب میکردند. معدن چیان در کوهها، دام داران در دشتهای سرسبز، چوپانان در دشتهای اطراف رودخانه و کشاورزان در دشتهای وسیع مشغول به کار شدند. کابویها سوار بر اسب از حیوانات مراقبت و آنها را به سمت خطوط راه آهن برای انتقال به شرق انتقال میدادند. این همان تصویری از امریکا است که همچنان بسیاری از مردم در سر دارند، اگر چه دوران غرب وحشی تنها ۳۰ سال به طول انجامید.
از زمانی که اروپاییها در سواحل شرقی آمریکا پای گذاشتند تمایل آنها به سمت غرب به معنی مواجهه با افراد بومی بود. برای سالیان متمادی سیاست دولت انتقال امریکاییهای بومی به سمت سرزمینهایی بود که برای آنها در نظر گرفته شده بود هر چند دولت توافقها را نادیده گرفت و این زمینها را به روی سفید پوستان باز کرد. در اواخر ۱٨۰۰ قبایل سیوکس در دشتهای شمالی و آپامیها در مناطق جنوب غربی به سختی برای حفظ زمینهای خود کوشیدند.
آنها جنگجویان ماهری بودند اما به تدریج نیروهای دولتی بر آنها غلبه کردند. سیاست رسمیبعد از این درگیریها به درستی تعیین شده بود اما در بعضی از موراد عواقب جبران ناپذیری داشت. در سال ۱٩۳۴، کنگره اقدامی را اعمال کرد که براساس آن آداب و رسوم قبایل و زندگی قبیلهای حفظ میشد.
آخرین دهههای قرن ۱٩ شاهد رقابت میان قدرتهای اروپایی برای استعمار آفریقا و رقابت برای تجارت در آسیا بود. بسیاری از مردم آمریکا باور داشتند که آمریکا حق و وظیفه گسترش نفوذ خود در دیگر نقاط جهان را داراست. هرچند دیگران مخالف هرگونه اقدامیبودند که برابر امپریالیسم باشد.
جنگ کوتاهی با اسپانیا در سال ۱٨٩٨ باعث شد تا آمریکا کنترل بسیاری از مستعمرات خارجی اسپانیا را بر عهده بگیرد: کوبا، پورتوریکو، گوآم، و فیلیپین. به طور رسمی آمریکا آنها را به حرکت به سوی خود مختاری تشویق کرد اما در واقع کنترل نظارتی بر آنها داشت. رسیدن به ایده آلیسم در سیاست خارجی در کنار تمایل عملی برای حفاظت از منافع اقتصادی برای کشوری که زمانی منزوی بوده ولی هم اکنون به قدرت جهانی تبدیل شده وجود داشت.
ناخشنودی و اصلاحات
تا سال ۱٩۰۰، بنیاد سیاسی آمریکا دچار مشکلات فزاینده ،جنگهای داخلی، آبادانی، و رکود اقتصادی بود. ایدهآل آزادی مذهبی نیز دچار تعلیق شده بود. نیاز آموزش همگانی رایگان واقعا حس میشد و رسانههای آزاد نیز به وجود آمده بودند. هرچند در همان زمان، قدرت سیاسی در دستان رهبران فاسد و دوستان تجاری آنها متمرکز شده بود. در واکنش نسبت به آن، یک حرکت اصلاحطلبانه به نام "پیشرویان" به وجود آمد. اهداف آن شامل دموکراسی بهتر و عدالت همگانی، دولت صادق و تنظیم کارآمد تر تجارت بود.
نویسندگان و منتقدان اجتماعی در برابر حرفههایی که منصفانه، سالم و بدون خطر نبودند جبهه گرفتند.
اپتون سینکلر، ادا ام. تاربل، تئودور درایزر، لینکلن استفنز و دیگران فشار بر قانونگذاران را برای رفع سو استفاده از طریق قانون گذاری بیشتر کردند. اصلاح طلبان باور داشتند که گسترش حیطه کاری دولت باعث تضمین پیشرفت جامعه آمریکا و رفاه شهروندان آن خواهد شد.
پرزیدنت تئودور روزولت، از حرکت پیشرویان حمایت میکردند و اعتقاد داشت که صدای آنان باید در سراسر کشور شنیده شود. او با کنگره برای تنظیم انحصارات و اتخاذ اقدام قانونی علیه کارخانههای ناقض قانون همکاری کرد. او همچنین در تلاشهایش برای حفظ منابع طبیعی آمریکا، کنترل زمینهای عمومیو حفظ مناطق برای استفادههای تفریحی خستگی ناپذیر بود: به شمار میآمد.
اصلاحات در زمان ریاست جمهوری ویلیامهاورد تافت و وودرو ویلسون نیز ادامه یافت. سیستم ذخایر باکی فدرال، برای تعیین سطح سود و کنترل میزان پول تاسیس شد. کمیسیون تجاری فدرال نیز برای تنظیم روشهای ناعادلانه رقابت توسط تجار به وجود آمد. قوانین جدید تصویب شدند تا به بهبود شرایط کاری برای دریا نوردان و کارگران خطوط راه آهن کمک کندد. سیستم "گسترش منطقهای" برای کمک به کشاورزان برای به دست آوردن اطلاعات و اعتبار تاسیس شد. و مالیاتهای کالاهای وارداتی کم یا حذف شد تا به کاهش هزینه زندگی مردم آمریکا کمک کنند.
دوران اصلاحطلبی هم چنین دوران مردمانی بود که از سراسر جهان به آمریکا میآمدند. در حدود ۱٩ میلیون نفر بین سالهای ۱٨٩۰ تا ۱٩٢۱ به آمریکا رسیدند. مهاجران پیشین بیشتر از اروپای غرب و شمال و چین بودند. مهاجران جدید از ایتالیا، روسیه، هلند، یونان، بالکان، کانادا، مکزیک و ژاپن وارد آمریکا میشدند.
آمریکا همیشه محل ادغام ملیتهای مختلف بوده، و برای ۳۰۰ سال محدودیتهای کمیبر روی مهاجران اعمال میشد. هرچند در سال ۱٩٢۰، محدودیتهایی در واکنش به ترس مردم آمریکا به دلیل تهدید شغل و فرهنگشان از سوی تازه واردان، اعمال شد. در حالی که مهاجران فراوان گونههای اجتماعی بسیاری را به وجود آورده بودند، بیشتر مردمان آمریکا – که اجداد خودشان نیز به عنوان مهاجر وارد آمریکا شده بودند—اعتقاد داشتند که مجسمه آزادی دربندر نیویورک نمایانگر روح سرزمینی با آغوش باز برای افرادی است که "آرزو مند نفس کشیدن در فضایی آزاد بودند." این باور؛ آمریکا را به عنوان کشوری مرکب از ملتها نگاه داشته است.
جنگ جهانی اول، رفاه در دهه ۱٩٢۰ و رکود اقتصادی
جنگ در اروپا در سال ۱٩۱۴ که در آن آلمان و اتریش – بلغارستان با انگلیس، فرانسه، ایتالیا و روسیه میجنگیدند بر منافع آمریکا از همان آغاز تاثیر گذاشت. ناوهای انگلیس و آلمان بر کشتیرانی آمریکا مداخله میکرد اما زیر دریاییهای آلمان واقعا کشنده بودند. حدود ۱۳۰ آمریکایی زمانی که یک زیردریایی ناو انگلیسی لوزیتانیا را در سال ۱٩۱۵ غرق کرد کشته شدند. پرزیدنت وودرو ویلسون خواستار پایان جنگ شد و جنگ مدتی توقف شد اما در سال ۱٩۱٧ دوباره شروع شد و آمریکا اعلام جنگ کرد.
تلاشهای بیش از ۱٧۵۰۰۰۰ نظامیآمریکایی نقش مهمیرا در شکست ائتلاف متحدان، آلمان و اتریش و بلغارستان، بازی کرد. یک آتش بس موقت که از لحاظ تکنیکی آتش بس ولی در واقعیت تسلیم شدن بود در ۱۱ نوامبر سال ۱٩۱٨ اتخاذ شد.
پرزیدنت ویلسون برای پایان درگیریها بر اساس طرح ۱۴ موردیاش برای دستیابی به صلح پایدار مذاکره کرد. این طرح شامل پایان توافق نامههای مخفی بین المللی، تجارت آزاد میان ملتها، کاهش تسلیحات داخلی، و قوانین مستقل برای کشورهای اروپایی تحت کنترل، و تاسیس یک اجتماع – اتحادیه ملل – برای کمک به تضمین استقلال سیاسی و تمامیت ارضی برای کشورهای کوچک و بزرگ مشترکالمنافع بود.
هرچند، آخرین عهد نامه صلح تقریبا هیچ کدام از اهداف را به دلیل آنکه فاتحان به دنبال مجازات سختگیرانهتر بودند، دنبال نکرد. ایده ویلسون در مورد اتحادیه ملل در عهدنامه ورسای باقی ماند اما او هم چنان در به دست آوردن حمایت کافی ناتوان بود و آمریکا آن را رد کرد و آمریکا به انزواطلبی خود باز گشت.
دوران پس از جنگ یکی از نا آرامیهای شغلی و تنشهای نژادی بود. کشاورزان به دلیل اتمام ناگهانی در خواست زمان جنگ در نلاش بودند. نا آرامیهای بولشویکی باعث ایجاد "وحشت از سرخها" و چندین ده خشونتهای نظامیدر برابر جنبش انقلابی کمونیستی شد. علی رغم این مشکلات، به مدت چندین سال در دهه ۱٩٢۰، آمریکا شاهد دورهای از رفاه واقعی بود. خانوادهها اولین اتومبیل، رادیو، یخچال خود را خریدند و به صورت منظم به سینما میرفتند. و بعد از چندین دهه فعالیت سیاسی موفق به تایید اصلاحیه قانونی در سال ۱٩٢۰ شدند که به زنان حق رای میداد.
اوقات خوش مدت زمان زیادی باقی نماند. ارزش بسیاری از سهام که به طور مصنوعی دچار تورم شده بود در اکتبر ۱٩٢٩ دچار کاهش فراوانی شد. در طول سه دهه آتی رکود تجاری در آمریکا بخشی از رکود اقتصادی جهانی شد. سرمایهگذاریها و کمپانیها تعطیل شد، بانکها ورشکست شد و درآمد کشاورزی کاهش یافت. در ٢۰ نوامبر ۱٩۳٢، ٢۰ درصد از مردم آمریکا بیکار بودند.
مبارزات انتخاباتی در آن سال، عموما بر سر دلایل رکود اقتصادی و راههای حفظ آن بود. هربرت هوور فرآیند بازسازی اقتصادی را آغاز کرده بود، اما تلاشهایش تاثیر کمیداشت و او انتخابات را به فرانکلین روزولت واگذار کرد. روزولت بسیار خوش بین و آماده بود تا از اختیارات دولتی برای دست یابی به راه حلهای جسورانه استفاده کند. با رهبری او، آمریکا وارد دوره دیگری از تغییرات اقتصادی و سیاسی شد.
قرارداد جدید و جنگ جهانی دوم
در اوایل دهه ۱٩۳۰، پرزیدنت فرانکلین روزولت قرارداد جدیدی را درخواست کرد – طرحی برای بیرون آوردن آمریکا از رکود اقتصادی در سریع ترین زمان. او اشاره کرد که دموکراسی در همان زمان در کشورهای دیگر نیز از بین رفته است – نه به دلیل این که مردم مخالف دموکراسی بودند بلکه آنها از بیکاری و کمبود امنیت خسته شده بودند.
با رهبری او، هیئتی تصویب شد تا میزان سپرده در بانکها را تضمین کند. تنظیماتی برای فروش سهام اعمال شد و قوانینی برای تضمین حقوق کارگران برای داشتن نمایندهای در اتحادیهها تصویب شد. کشاورزان یارانه را برای محصولات مشخص و کمکهایی برای جلوگیری از فرسودگی خاک دریافت میکردند. کارگران جوان برای کاشت درختان، پاک سازی راههای آبی و بهبود امکانات در پارکهای ملی استخدام میشدند. هیئت خدمات عمومی، کارگران ماهر را برای پروژههای بزرگ مانند ساخت سد و پل استخدام میکرد. یکی از هیئتهای واقع در تنسی برای مناطق فقیر کنترل سیل و نیروی برق را فراهم میکرد. و هیئت کمکهای ضروری فدرال، کمکهایی را به صورت پرداخت مستقیم ارائه میداد.
دور دوم برنامهها، کارگرانی را برای ساخت راهها، فرودگاهها و مدارس و هنرمندان، هنرپیشگان، موسیقی دانها و نویسندگان را استخدام و مشاغل نیمه وقت را در اختیار جوانان قرار میداد. هم چنین نظام بیمه اجتماعی را برای افراد فقیر، از کار افتاده و سالمند ایجاد کرد.
آمریکا ییها عموما با ایده دولت بزرگ موافق نبودند اما همچنان خواستار دولتی بودند که مسئولیت خطیر رفاه مردم را بر عهده بگیرد. در حالی که قرارداد جدید کمکهای فراوانی را برای میلیونها آمریکایی فراهم میکرد، هیچ گاه نتوانست رفاه و آبادانی را برقرار کند. لحظات بهتر در راه بودند اما نه تا زمانی که جنگ جهانی دیگری آمریکا را در مسیر خود قرار دهد.
زمانی که رژیمهای خودکامه آلمان، آیتالیا و ژاپن کنترل خود بر کشورهای همسایه را گسترش دادند، آمریکا سعی کرد بی طرف بماند. نزاع بعد از حمله آلمان به فرانسه و بمباران انگلیس شدت گرفت. بر خلاف حس قوی انزواطلبی، کنگره به فرا خواندن سربازان به خدمت و تقویت ارتش رای داد.
بیشتر مردم زمانی که ژاپن به دراختیار گرفتن مواد خام مورد نیاز صنایع غربی را تهدید کرد، بر رویدادهای اروپا تمرکز داشتند. در واکنشی نسبت به آن، آمریکا تحریمیرا بر یکی از مواد مورد نیاز ژاپن، نفت، اعمال کرد و خواستار آن شد تا این کشور از مناطقی که تصرف کرده بود عقب نشینی کند. ژاپن مخالفت کرد و در ٧ دسامبر ۱٩۱۴، حمله شدیدی را در بندر پرلهاربرهاوایی آغاز کرد. آمریکا علیه ژاپن اعلام جنگ کرد. آلمان و ایتالیا، که در آن زمان متحدان ژاپن بودند، علیه آمریکا اعلام جنگ کردند.
صنایع و کشاورزی آمریکا در تلاشهای جنگی همکاری داشتند. تولید تجهیزات جنگی خیره کننده بود، ۳۰۰۰۰۰ هواپیما، ۵۰۰۰ کشتی، ۶۰۰۰۰ کشتی نفربر و ٨۶۰۰۰ تانک در کمتر از ۴ سال تولید شد . بیشتر کارها توسط زنان انجام میشد که به جای مردانی که عازم جنگ بودند به کارخانهها میرفتند.
آمریکا، انگلیس، و اتحاد جماهیر شوروی برای مقابله با خطر نازیها متحد شده و تصمیم گرفتند تا تلاشهای اولیه نظامیشان بر اروپا متمرکز باشد. آنها مصمم به شکستن کنترل آلمانها و ایتالیاییها بر مدیترانه و ممانعت از سقوط مسکو بودند. بعد میتوانستند رم و پاریس را آزاد کرده و سرانجام به برلین برسند.
از زمان تصرف لهستان توسط آلمانها در سال ۱٩۳٩ تا تسلیم آن در ۱٩۴۵، جنگ در اروپا جان میلیونها نفر از سربازان و شهروندان را گرفت. میلیونها نفر در هولوکاست، سیاست سیستماتیک آلمانهای نازی برای از بین بردن یهودیان و دیگر گروهها، از بین رفته بودند.
جنگ در آسیا عمدتا مجموعهای از جنگهای دریایی و تلاش برای شکستن تسلط ژاپنیها بر جزایر اقیانوس آرام بود. جنگ در آنجا تا بعد از اتمام جنگ در اروپا ادامه یافت. جنگهای پایانی از خونبار ترین جنگها بودند. بیشتر مردم آمریکا از جمله پرزیدنت هری ترومن، اعتقاد داشتند که تهاجم ژاپن میتواند از این هم بدتر باشد. ترومن علاقه داشت تا از بمبهای اتمیجدید برای اتمام جنگ استفاده کند. زمانی که ژاپنیها از تسلیم شدن سر باز زدند، او دستور داد تا بمبها را بر فراز شهرهای ناگازاکی و هیروشیما ریخته شود.
این نقشه موثر واقع شد —ژاپن تسلیم شد— و جنگ جهانی دوم در پایان در اوت سال ۱٩۴۵ به پایان رسید. تنها آن موقع بود که مردم به کاربردها و قدرت مخرب سلاحهای هستهای پی بردند.
جنگ سرد، درگیری با کره، ویتنام
آمریکا نقش مهمی را در امور جهانی در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، به خصوص از طریق تاثیر در سازمان ملل تازه شکل گرفته و ناتو، سازمان پیمان آتلانتیک شمالی، بازی کرد. مهم ترین مسئله سیاسی و دیپلماتیک پس از دوران جنگ، جنگ سرد بود. جنگ سرد، به دلیل اختلافات طولانی میان آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی بر سر این که کدام دولت و سیستم اقتصادی بیشترین آزادی، برابری و رفاه را ایجاد میکند شکل گرفت.
آمریکا که با دنیای پس از جنگهای داخلی روبرو بود امیدوار بود تا بتواند ثبات و بازسازی آرامی را در پیش بگیرد. این کشور از دموکراسی و تجارت آزاد حمایت میکرد و به ۱٧۰۰۰ میلیون دلار بر اساس "طرح مارشال" برای بازسازی اروپای غربی متعهد بود. اتحاد جماهیر شوروی خواستار امنیت مرزها به هر هزینه بود. و از نیروهای ارتشی برای بازگرداندن رژیم کمونیستی در اروپای غربی و مرکزی کمک میکرد.
آمریکا متهعد شده بود تا مانع کشورگشایی شوروی شود. این نیازمند عقب نشینی کامل شوروی از ایران بود. و از ترکیه در مقابل تلاشهای شوروی برای کنترل خطوط کشتیرانی حمایت و کمکهای اقتصادی و نظامی برای یونان فراهم میکرد تا علیه شورشیان کمونیستی مبارزه کند. و منجر به به تلاش برای انتقال میلیونها تن از تجهیزات به برلین از راه هوایی شد در حالی که شوروی این شهر تقسیم شده را محاصره کرده بود.
با بیشترین کمکهای آمریکا از طریق آتلانتیک، اقدامات بسیار کمیبرای ممانعت از گرفتن کنترل چین توسط نیروهای کمونیست مائو تسه تونگ در سال ۱٩۴٩ انجام گرفت. زمانی که کره شمالی که از طرف چین و شوروی حمایت میشد به کره جنوبی در سال بعد حمله کرد آمریکا از تلاش سازمان ملل برای مداخله نظامیحمایت کرد. کره شمالی به تدریج به عقب رانده شد و آتش بس به امضا رسید اما تنشها همچنان بالا ماند و نیروهای آمریکایی برای دهها سال در آنجا باقی ماندند.
در اواسط دهه ۱٩۶۰، آمریکا نیروهایش را به جنوب ویتنام فرستاد تا با شورشیان کمونیست وابسته به ویتنام شمالی مبارزه کنند. مداخله آمریکا حتی بیشتر نیز شد اما نتوانست مانع از فروپاشی جنوب در سال ۱٩٧۵ شود. این جنگ به قیمت جان صدها هزار نفر تمام شد و باعث خشونتهایی در آمریکا شد و بیمیلی مردم آمریکا از درگیریهای خارجی را در بر داشت.
تغییرات فرهنگی: ۱٩۵۰-۱٩٨۰
اکثریت آمریکاییها احساس اطمینان کافی از نقش خود در جهان در اوایل ۱٩۵۰ داشتند. آنها موضع قوی علیه کمونیسم جهانی اتخاذ کرده و از تلاشها برای تقسیم مزایای دموکراسی تا آن جا که ممکن است حمایت میکردند. در خانه، آنها شاهد دستاوردهای اقتصادی عمده و تغییر به سمت اقتصاد خدماتی بودند. افزایش میزان تولد باعث رشد نواحی اطراف شهرها شد. اما هنوز همه مردم آمریکا از این زندگی بهره نمیبردند و به تدریج تلاشها برای تغییر وضعیت آغاز شد.
سیاه پوستان آمریکایی جنبشی را آغاز کردند که ضامن رفتار منصفانه با همگان بود. آنها پیروزی عمده ای در سال ۱٩۵4 به دست آوردند. در آن سال دیوان عالی حکم به این موضوع داد که امکانات آموزشی جداگانه برای کودکان سیاه پوست با امکانات کودکان سفید پوست برابر نیست. این تصمیم آغاز گر پدیده تبعیض زدایی در مدارس دولتی کشور بود. در سال ۱٩۶۰، به رهبری مارتین لوتر کینگ جونیور و حمایت پرزیدنت لیندن جانسون – سیاه پوستان آمریکایی از حق رای و حقوق مدنی برخوردار شدند. بعضی از رهبران سیاسی مانند مالکوم ایکس، از همکاریهای میان نژادها شکایت و خواستار اصلاحات برای مقابله با خشونتها شدند. هم چنین، بسیاری از آمریکاییهای سیاه پوست، پیشرفت آرام و مداوم را در طبقه متوسط ایجاد کردند و موفق به تغییر چهره آمریکا شدند.
در طول سالهای ۱٩۶۰ و ۱٩٧۰، بسیاری از زنان آمریکایی از این که حقوق برابری نسبت به مردها ندارند ابراز نارضایتی کردند. آنها به رهبری بتی فریدان و روزنامهنگار گلوریا استینم، جنبشی را به راه انداختند که به تغییر قوانین و سنتها برای اعطای این فرصت به زنان برای رقابت مادی با مردان در مشاغل و آموزش کمک میکرد. هرچند، تلاشهای آنان برای اتخاذ اصلاحیه قانونی که متضمن حقوق برابر برای زنان بود به دلیل تصویب فقط ۳۵ ایالت در حالی که تصویب ۳٨ ایالت لازم بود، به نتیجه نرسید.
نسل جدیدی از رهبران آمریکایی بومیجنبشی را برای دفاع از تعهدات دولت در موارد مختلف عهدنامهها با گروههای قبیله ای به راه انداخت. آنها از سیستم قضایی برای به دست آوردن کنترل زمینهای قبایل و حق آب استفاده میکردند. آنها فرآیند قانون گذاری را برای به دست آوردن مساعدتهای لازم برای تامین مسکن و آموزش مردم به کار گرفتند.
آمریکاییهای اسپانیایی به خصوص کسانی که خانوادههایشان از مکزیک، آمریکای مرکزی، پورتو ریکوو کوبا آمده بودند نیز از نظر سیاسی بسیار فعال بودند. آنها برای پستهای محلی، ایالتی، و ملی و مبارزه با تبعیض نژادی انتخاب میشدند. سزار چاوز، به طور مثال اعتصاب سراسری را در کالیفرنیا رهبری کرد که پرورش دهندههای انگور را مجبور به مذاکره با اتحادیه کشاورزان برای دست مزدهای بیشتر و شرایط بهتر کاری کرد.
دانش آموزان زیادی از نظر سیاسی برای اعتصاب علیه جنگ در ویتنام داوطلب شدند که از نظر آنها کاری غیر اخلاقی بود. آنها اعتصابهای بزرگتری را ترتیب داده که تدریجا فشار را بر روی پرزیدنت جانسون برای آغاز مذاکرات صلح افزایش داد. جوانان نیز شروع به مخالفت با ارزشهای فرهنگی والدین خود کردند که نمونههای بارز این برخورد فرهنگی موهای بلند، موسیقی راک اند رول و استفاده از مواد مخدر بود.
آمریکاییها یی که نگران محیط زیست بودند تلاشهایی را برای کاهش آلودگی هوا و آب ترتیب دادند. سال ۱٩٧۰ شاهد اولین بزرگداشت "روز زمین" و تشکیل سازمان حفاظت از محیط زیست بود. قوانین مربوط به محیط زیست نمایانگر نیاز به کاهش آلودگی بدون تحمیل هزینههای سنگین بر صنایع بود.
تغییرات اجتماعی زیاد بین دهههای ۱٩۵۰ تا ۱٩٨۰ به دلیل جامعه آزاد، و متنوع آمریکا بوقوع پیوست. تقاضا برای تغییر بعضی از مواقع صلح آمیز و بعضی مواقع خشونت بار بود. و آشتی جزو لاینفک آن به شمار میآمد. مطمئنا اگر بعضی از مواقع حتی به آرامیآمریکا دستخوش تغییرات شده است نمایانگر بنیاد چند فرهنگی آن است.
پایان قرن بیستم
آمریکا همیشه شاهد دورانهایی از تضاد سیاسی بوده است زیرا همیشه آنان در حال گفت وگو برای پیدا کردن روشهای مقابله با حوادث بین المللی، تغییرات جمعیت شناسی، و تاثیرات اختراعات جدید بوده اند. آخرین دههای قرن ٢۰ نیز از این قاعده مستثنی نمیباشد.
فعالیتهای لیبرالی دهههای ۱٩۶۰-۱٩٧۰ تحت شعاع محافظه گرایی در دهه ۱٩٨۰ قرار گرفت. محافظه کاران از دولت محدود، دفاع ملی مستحکم، موضع شدید در برابر کمونیست، قطع مالیات برای رشد اقتصادی، اقدامات ضد جنایی شدید، استفاده بیشتر از مذهب در زندگی، و محدودیتهای بیشتر برای رفتار اجتماعی حمایت میکردند. هنر پیشه پیشین و فرماندار جمهوری خواه کالیفرنیا، رونالد ریگان که نمایانگر ثبات در میان بسیاری از مردم آمریکا بود ٢ دوره به عنوان رئیس جمهور انتخاب شد. طرفداران او به سیاستهای او به عنوان یکی از دلایل سقوط اتحاد جماهیر شوروی نگاه میکنند.
آمریکاییها در سال ۱٩٩٢ به یک موقعیت مرکزی تر کشیده شده و فرماندار آرکانزاس، بیل کلینتون را به عنوان رئیس جمهور انتخاب کردند که بیشتر مبارزات انتخاباتی خود را بر پایه جوانان و تغییرات قرار داده بود. برخی از پیشنهادات کلینتون واقعا لیبرال بودند مانند، طرح او برای سیستم بهداشت با نظارت دولت که کنگره هیچ گاه به آن رای نداد. و طرحی دیگر – متوقف کردن پرداخت دولت به مستمری بگیران تامین اجتماعی و کمک به آنان برای پیدا کردن شغل— که توسط محافظه کاران حمایت و بعدا به طرح موفقی تبدیل شد.
تغییرات معمولی در سیاست بعد از مبارزات انتخاباتی سال ٢۰۰۰ تلخ شد. رای مردم و هیئت انتخاباتی به صورت برابر میان ال گور دموکرات و جورج دبلیو بوش تقسیم شد. هزاران محل رای گیری در ایالت فلوریدا مورد اعتراض واقع شدند. بعد از مجموعهای از چالشها، دادگاه بررسی قوانین، دیوان عالی آمریکا انتخاب بوش را قانونی خواند.
بوش تصمیم داشت تا بر مسائل داخلی مانند آموزش، اقتصاد، و تامین اجتماعی متمرکز باشد. اما ریاست جمهوری او بعد از ۱۱ سپتامبر ٢۰۰۱ به کلی دگرگون شد. در آن روز تروریستهای خارجی ۴ هواپیمای مسافربری را ربودند و آنها را به برجهای مرکز تجارت جهانی در شهر نیویورک و مقر وزارت دفاع پنتاگون در نزدیکی واشنگتن دی سی و پنسیلوانیا کوباندند. بوش اعلام جنگ علیه تروریسم کرد و مردم آمریکا همگی در مراحل اولیه متحد بودند اما عده زیادی از چگونگی گسترش این عملیات ناراضی بودند. تاثیرات طولانی مدت حوادث و رویکردها که در اوایل قرن ٢۱ اتفاق افتاده است هنوز جای بحث و تبادل نظر دارد.
سخن آخر
آمریکا از ابتدا که گروهی از مهاجرنشینها در سواحل آتلانتیک بود، دچار تغییرات فراوانی شده است. یکی از تجزیه و تحلیل گران سیاسی آمریکا را اولین ملت جهانی نامیده است. جمعیت آن به میزان ۳۰۰ میلیون نفر نماینده همه ملیتها و گروههای نژادی در زمین است. این ملتی است که سرعت و اندازه تغییرات اقتصادی و تکنولوژی و فرهنگی و اجتماعی آن غیر قابل انکار است. حوادث در آمریکا اغلب اولین نشانههای مدرنیزه شدن و تغییری است که دیگر ملتها و جوامع را به یک جهان متصل و مرتبط هدایت میکند.
همچنان امریکا ارزشهای اصلی را داراست که قدمت آنها به زمان گشایش آن به عنوان یک کشور در اواخر دهه ۱٧۰۰ بر میگردد، که شامل اعتقاد آزادیهای فردی و دولت دموکرات و متعهد به فرصتهای اقتصادی و پیشرفت برای همگان است. آنها میراثی از تاریخی پر فراز و نشیب و غنی هستند. وظیفه مستمر امریکا تضمین ارزشهای آزادی، دموکراسی و فرصتهایی است که در طول قرن ٢۱ به انجام خواهند رسید.
منابع
■ تاریخ ایالات متحده آمریکا به طور فشرده، درگاه رسمی تارنماهای مربوط به دولت ایالات متحده آمريکا (America.gov)