آلبرت انيشتين در چهاردهم مارس ۱٨٧٩ در شهر اولم كه شهر متوسطی از ناحيه و ورتمبرگ آلمان بود متولد شد. اما شهر مزبور در زندگی او اهميتی نداشته است، زيرا يك سال بعد از تولد او خانواده وی از اولم عازم مونيخ گرديد. پدر آلبرت، هرمان انيشتين كارخانه كوچكی برای توليد محصولات الكترو شيميايی داشت و با كمك برادرش كه مدير فنی كارخانه بود از آن بهرهبرداری میكرد. گر چه در كار معاملات بصيرت كامل نداشت. پدر آلبرت از لحاظ عقايد سياسی نيز مانند بسياری از مردم آلمان گر چه با حكومت پروسيها مخالفت داشت، اما امپراتوری جديد آلمان را ستايش میكرد و صدر اعظم آن «بيسمارك» و ژنرال «مولتكه» و امپراتور پير يعنی «ويلهم اول» را گرامی میداشت.
مادر انيشتين كه قبل از ازدواج پائولين كوخ نام داشت بيش از پدر زندگی را جدی میگرفت و زنی بود از اهل هنر و صاحب احساساتی كه خاص هنرمندان است و بزرگترين عامل خوشی او در زندگی و وسيله تسلای وی از علم روزگار موسيقی بود. آلبرت كوچولو به هيچ مفهوم كودك اعجوبهای نبود و حتی مدت زيادی طول كشيد تا سخن گفتن آموخت، بطوری كه پدر و مادرش وحشت زده شدند كه مبادا فرزندشان ناقص و غير عادی باشد. اما بالاخره شروع به حرف زدن كرد، ولی غالباً ساكت و خاموش بود و هرگز بازيهای عادی را كه مابين كودكان انجام ميگرفت و موجب سرگرمی كودك و محبّت فی مابين میشود را دوست نداشت.
آلبرت مرتباً و هر سال از پس سال ديگر طبق تعاليم كاتوليك تحصيل كرد و از آن لذّت فراوان میبرد وحتّی در مواردی از دروس كه به شرعيات و قوانين مذهبی كاتوليك بستگی داشت چنان قوی شد كه میتوانست در هر مورد كه همشاگردانش قادر نبودند به سؤالهای معلّم جواب دهند او به آنها كمك میكرد.
انيشتين جوان در ده سالگی مدرسه ابتدائی را ترك كرد و در شهر مونيخ به مدرسه متوسطه «لوئيت پول» وارد شد. در مدرسه متوسطه اگر مرتكب خطايی میشدند، راه و رسم تنبيه ايشان آن بود كه ميبايست بعد از اتمام درس ، تحت نظر يكی از معلّمان، در كلاس توقيف شوند و با درنظر گرفتن وضع نابهنجار و نفرت انگيز كلاسهای درس، اين اضافه ماندن شكنجهای واقعی محسوب میشد.
ذوق هنری
ذوق هنری انيشتين چنان بود كه او وقتی پنج ساله بود، روزی پدرش قطب نمايی جيبی را به وی نشان داد، خاصّيت اسرار آميز عقربه مغناطيسی در كوك تأثير عميقی گذاشت. با وجود آنكه هيچ عامل مرئی در حركت عقربه تأثيری نداشت، كودك چنين نتيجه گرفت در فضای خالی بايد عاملی وجود داشته باشد كه اجسام را جذب كند. وقتی كه انيشتين پانزده ساله بود حادثهای اتفاق افتاد كه جريان زندگی او را به راه جديدی منحرف ساخت.
هرمان پدر او در كار تجارت خويش با مشكلاتی مواجه شد و در پی آن صلاح را در آن ديدند كه كارخانه خود را در مونيخ بفروشد و جای ديگری را برای كسب و كار خود ترتيب دهند. از آنجا كه وی خوش بين و علاقمند به كسب لذّتهايی بود، تصميم گرفت كه به كشوری مهاجرت كند كه زندگی در آن با سعادت بيشتری همراه باشد و به اين منظور ايتاليا را انتخاب كرد و در شهر ميلان مؤسسه مشابهی را ايجاد كرد. هنگاميكه وارد شهر ميلان شدند آلبرت به پدر خود گفت كه قصد دارد تابعيت كشور آلمان را ترك گويد. آقای هرمان به وی تذكر داد كه اين كار زشت و نابهنجار است.
دوران دانشجويی
در اين دوران مشهورترين مؤسسه فنی در اروپا مركزی به استثنای آلمان، مدرسه دارالفنون سوئيس در شهر زوريخ بوده است. آلبرت در امتحان داوطلبان شركت كرد، ولی بخاطر اينكه در علوم طبيعی اطلاّعات وسيعی نداشت درامتحان پذيرفته نشد. با اين حال مدير دارالفنون زوريخ تحت تأثير اطلاّعات وسيع او در رياضيات واقع شد و از او درخواست كرد كه ديپلم متوسطهای را كه برای ورود به دارالفنون لازم است در يك مدرسه سوئيسی بدست آورد و او را به مدرسه ممتاز شهر كوچك «آرائو» كه با روش جديدی اداره میشد معرفی كرد.
بعد از يك سال اقامت در مدرسه مذبور ديپلم لازم را بدست آورد و در نتيجه بدون امتحان در دارالفنون زوريخ پذيرفته شد. با اينكه درسهای فيزيك دارالفنون آميخته با هيچگونه عمق فكری نبود، باز هم حضور در آنها آلبرت را تحريك كرد كه كتب جستجو كنندگان بزرگ اين را مورد مطالعه قرار دهد. او ، آثار استادان كلاسيك فيزيك نظری از قبيل: بولتزمان ، ماكسول و هرتز را با حرص عجيبی مطالعه كرد. شب و روز اوقات او با مطالعه اين كتابها میگذشت و ضمن مطالعه آنها با هنر استادانهای آشنا شد كه چگونه بنيان رياضی مستحكمی ساخت. او درست در خاتمه قرن ۱٩ تحصيلات خود راپايان داد و به مسأله مهم تهيه شغل مواجه شد.
از آنجا كه نتوانست مقام تدريسی در مدرسه پلی تكنيك بدست آورد، تنها يك راه باقی ماند و آن اين بود كه چنين شغل و مقامی در مدرسه متوسطهای جستجو كند. اكنون سال ۱٩۱۰ شروع شده و آلبرت بيست و يك سال داشت و تابعيت سوئيس را بدست آورده بود. او در هنگام داوطلب شغل معلّمی خصوصی گرديد و پذيرفته شد. انيشتين از كار خود راضی و حتّی خوشبخت بود كه ميتواند به پرورش جوانان بپردازد، امّا بزودی متوجّه شد معلمّان ديگر نيكی را كه او ميكارد ضايع و فاسد میكنند و اين شغل را ترك كرد.
بعد از اين دوران تاريك ، ناگهان نوری درخشيد و بعد از مدّتی در دفتر ثبت اختراعات مشغول به كار شد و به شهر «برن» انتقال يافت. كمی بعد از انتقال به شهر برن انيشتين با ميلواماريچ همشاگردی قديم خود در مدرسه پلی تكنيك ازدواج كرد و حاصل آن دو پسر پی در پی بود كه اسم پسر بزرگتر را آلبرت گذاشتند. كار انيشتين در دفتر اختراعات خالی از لطف نبود و حتّی بسيار جالب مینمود وظيفه وی آن بود كه اختراعات را كه به دفتر مذبور میآوردند، مورد آزمايش اوّليه قرار میداد.
شايد تمرين در همين كار موجب شده بود كه وی با قدرت خارق العاده و بیمانند بتواند همواره نتايج اصلی و اساسی هر فرض و نظريه جديدی را با سرعت درك و استخراج كند. چون انيشتين بخصوص به قوانين كلی فيزيك علاقه داشت و به حقيقت در صدد بود كه با كمك محدودی ميدان وسيع تجارت را به وجهی منطقی استنتاج كند.
كسب كرسی استادی دانشگاه
در اواخر سال ۱٩۱۰ كرسی فيزيك نظری در دانشگاه آلمانی پراگ خالی شد. انتصاب استادان اين قبيل دانشگاهها طبق پيشنهاد دانشكده بوسيله امپراتور اتريش انجام میگرفت كه معمولاً حقّ انتخاب خويش را به وزير فرهنگ وا میگذاشت. تصميم قطعی برای انتخاب داوطلب ، قبل از همه، بر عهده فيزيكدانی به نام «آنتون لامپا» بود و او برای انتخاب استاد دو نفر را مدّ نظر داشت كه يكی از آنها «كوستاو يائومان» و ديگری «انيشتين» بود. «يائومان» آن را نپذيرفت و پس از كش و قوسهای فراوان انيشتين اين مقام را پذيرفت.
وی صاحب دو ويژگی بود كه موجب گرديد وی استاد زبردستی گردد. اوّلين آنها اين بود كه علاقه فراوان داشت تا برای عدّه بيشتری از همنوعان خود و بخصوص كسانی كه در حول و حوش او ميزيستهاند مفيد باشد. ويژگی دوّم او ذوق هنريش بود كه انيشتين را وا می داشت كه نه فقط افكار عمومی خود را به نحوی روشن و منطقی مرتّب سازد، بلكه روش تنظيم آنها به نحوی باشد كه چه خود او و چه استفاده كنند از نظر جهان شناسی نيز لذّت میبرند.
هدف انيشتين اين بود كه فضای مطلق را از فيزيك براندازد، نظريه نسبيت سال ۱٩۰۵ كه در آن انيشتين فقط به حركت مستقيمالخط متشابه پرداخته بود، انيشتين با كمك اصل تعادل پديدههای جديدی را در مبحث نور پيش بينی كند كه قابل مشاهده بودهاند و ميتوانست صحت نظريه جديد او را از لحاظ تجربی تأييد كرد.
عزيمت از پراگ
در مدّتی كه انيشتين در پراگ تدريس میكرد، نه فقط نظريه جديد خود را درباره غير وی بنا نهاد بلكه با شدّت بيشتری نظريه خود را درباره كوانتوم نو را كه در شهر برن شروع كرده بود، توسعه داد. با همه اين تفاصيل انيشتين به دانشگاه پراگ اطّلاع داد كه در خاتمه دوره تابستانی سال ۱٩۱٢ خدمت اين دانشگاه را ترك كرد. عزيمت ناگهانی انيشتين از شهر پراگ موجب سر و صدای بسيار در اين شهر شد، در سر مقاله بزرگترين روزنامه آلمانی شهر پراگ نوشته شد: «كه نبوغ و شهرت فوقالعاده انيشيتن باعث شد كه همكارانش او را مورد شكنجه و آزار قرار دهند و به ناچار شهر پراگ را ترك كرد.»
انيشتين عازم شهر زوريخ گرديد و در پايان سال ۱٩۱٢ با سمت استادی مدرسه پلی تكنيك زوريخ مشغول به كار شد. شهرت انيشتين به تدريج تا آنجا رسيده بود كه بسياری از مؤسسات و سازمانهای علمی جهان علاقه داشتند كه وی به عنوان عضو وابسته با مؤسسه ايشان در ارتباط باشد. سالها بود كه مقامات رسمی آلمان كوشش میكردند كه شهر برلين نه فقط مركز قدرت سياسی و اقتصادی باشد، بلكه در عين حال كانون فعاليت هنری و علمی نيز محسوب گردد، به همين جهت از انيشتين دعوت به عمل آوردند. مدّت كمی بعد از ورود انيشتين به برلين، انيشتين از زوجه خويش هيلوا كه از جنبههای مختلف با او عدم توافق داشت جدا گرديد و زندگی را با تجرد میگذارند.
هنگامی كه به عضويت آكادمی پادشاهی انتخاب شد، سی و چهار سال سن داشت و نسبت به همكاران خود كه از او مسنتر بودند بيش از حد جوان مينمود. در اين حال همه انيشتين را در وهله اوّل مردی مؤدب و دوست داشتنی به نظر ميآوردند. فعاليت اصلی انيشتين در برلين اين بود كه با همكاران خويش و يا دانشجويان رشته فيزيك درباره كارهای علمی مصاحبه و مذاكره كند و آنها را در تهيه برنامه جستجوی علمی راهنمايی كند.
انيشتين و جنگ جهانی اول
هنوز يكسال از اقامت انيشتين در برلين نگذشته بود كه ماه اوت ۱٩۱۴ جنگ جهانی شروع شد. در مدّت جنگ جهانی اول ، روزنامههای برلين همه روزه از وقايع جنگ و شروع فتوحات ارتش آلمان بود. در عين حال انيشتين در منزل خود با دختر عمه خويش الزا آشنايی پيدا كرد. الزا زنی مهربان و خونگرم بود و همچنين او از شوهر مرحوم سابق خود دو دختر داشت، با اينحال انيشتين با او ازدواج كرد. جنگ بين المللی و شرايط معرفت النفسی كه در نتيجه آن بر دنيای علم تحصيل گرديد مانع از آن نشد كه انيشتين با حرارت فوق العاده به توسعه و تكميل نظريه ثقل خويش بپردازد.
وی با پيمودن راه تفكّری كه در پراگ و زوريخ پيش گرفته بود توانست در سال ۱٩۱۶ نظريهای برای ثقل و جاذبه عمومی بنا نهد كه مستقل از نظريههای گذشته و از نظر منطقی دارای وحدت كامل بود. اهميت نظريه جديد به زودی مورد تأييد و توجه دانشمندانی واقع گرديد كه دارای قدرت خلاق علمی بودند. تأييد تجربی نظريه انيشتين توجّه عموم مردم را به شدّت جلب كرده بود از اين پس ديگر انيشتين مردی نبود كه فقط مورد توجّه دانشمندان باشد و بس. بزودی وی نيز همچون زمامداران مشهور ممالك، بازيگران بزرگ سينما و تئاتر شهرت عام بدست آورد.
مسافرتهای انيشتين
تبليغات مخالف و حملاتی كه عليه انيشتين میشد موجب گرديد كه در تمام ممالك جهان و در همه طبقات اجتماعی توجّه عموم مردم بسوی نظريههای او جلب شود. مفاهيمی كه برای تودههای مردم هيچگونه اهميتی نداشته است و عامه ايشان تقريبا چيزی از آن درك نميكردند، موضوع مباحث سياسی گرديد. انيشتين در اين زمان سفرهای خود را آغاز كرد، ابتدا به هلند، بعد به كشورهای چك و اسلواكی، اسپانيا، فرانسه، روسيه، اتريش، انگليس، آمريكا و بسياری كشورهای ديگر. امّا نكته قابل توجّه اين است كه وقتی انيشتين و همسر او به بندرگاه نيويورك شدند با استقبال شديد و تظاهرات پر شوری مواجه شدند كه به احتمال قوی نظير آن هرگز هنگام ورود يكی از دانشمندان رخ نداده بود.
انيشتين به آسيا و به كشورهای چين، ژاپن و فلسطين سفر كرده است و اين خاتمه سفرهای او بود. درسال ۱٩٢۴ بعد از مسافرتهای متعدد به اكناف جهان انيشتين بار ديگر در برلين مستقر گرديد. حملات همچنان بر او ادامه داشت و نظريات او را به عنوان بيان افكار قوم يهود و به سود فاشيسم ميدانستند، به اين دليل انيشتين به شهر پرنيستون در آمريكا میرود. بعد از چندی همسرش الزا در سال ۱٩۳۶ از دنيا میرود و خواهر انيشتين كه در فلورانس بود به شهر پرنيستون نزد برادرش آمد.
در همين دوران انيشتين تابيعت كشور آمريكا را میپذيرد. انيشتين در سال ۱٩۴۵ طبق قانون بازنشستگی مقام استادی مؤسسه مطالعات عالی پرنيستون را ترك كرد. ولی اين تغيير سمت رسمی، تغييری در روش زندگی و كار او بوجود نياورد. وی كماكان در پرنيستون بسر میبرد و در مؤسسه مذبور تجسّسات خود را ادامه دهد.
آخرين سالهای زندگی انيشتين
اين دوران تجسس در نيمه انزوای شهر پرنيستون با اضطراب و اغتشاش آميخته شده بود. هنوز ده سال ديگر از زندگی انيشتين باقی مانده بود، ليكن اين دوره ده ساله درست مصادف با هنگامی بود كه عصر بمب اتمی شروع میگرديد و بشريّت تمرين و آموزش خويش را در اين زمينه آغاز ميكرد. بنابراين مسأله واقعی كه برای او مطرح شد موضوع چگونگی پيدايش بمب اتمی نبود، با وجود اينكه منظور ما در اينجا دادن چشم اندازی مختصر از روابط انيشتين با حوادث بزرگ سياسی آخرين سالهای زندگی او ميباشد، باز هم اگر از دو موضوع اساسی ياد نكنيم همين چشم انداز هم ناقص خواهد بود. يكی از آنها نامه مشهور است كه وی میبايست برای همكاری خود در شوروی سابق بفرستد و دوم شرح وقايعی است كه در اوضاع و احوال فيزيكدانان آمريكايی، خاصه دانشمندان اتمی، در داخل مملكت خودشان تغيير بسيار ايجاد كرد.
اكنون میتوانيم بصورت شايستهتری همه آنچه را كه گهگاه موجب تيره شدن پايان زندگی وی ميشد مشاهده كنيم و سرانجام روز هجدهم آوريل ۱٩۵۵ بزرگترين دانشمند و متفكر قرن بيستم، پيغمبر صلح و حامی و مدافع محنت ديدگان جهان، مردی كه احتمالأ همراه با ناپلئون و بتهوون مشهورتر از همه مردان جهان بوده است، در شهر پرنيستون واقع در ممالك متحده آمريكای شمالی از زندگی و تفكر و مبارزه دست كشيد و از دار دنيا رفت و در گذشت.
آلبرت انيشتين، مبدع نظريه نسبيت كه بزرگترين دانشمند عصر كنونى شمرده مى شود در سال ۱۸۷۹ در شهر اولم آلمان زاده شد. خانواده اش اصل و نسبى يهودى داشتند اما چندان پايبند آداب و مناسك سنتى آيين يهود نبودند. انيشتين در يادگيرى زبان كند بود و حتى تا نه سالگى كاملاً روان حرف نمى زد بطورى كه پدر و مادرش به وحشت افتادند كه مبادا فرزندشان ناقص و غيرعادى باشد. بعلاوه سخت از مدرسه متنفر بود و فقط در درس رياضيات و علوم خوب كار مى كرد. در ايام كودكى نواختن ويلن را هم ياد گرفت و در آن تبحر پيدا كرد. در ۱۸۹۵ براى ثبت نام در مدرسه پلى تكنيك فدرال سوئيس در زوريخ اقدام كرد اما در امتحان ورودى پذيرفته نشد. ولى در امتحان سال بعد موفق شد و به عضويت مدرسه پلى تكنيك درآمد و در سال ۱۹۰۰ از آن فارغ التحصيل شد. تحصيل رسمى اش برايش آنقدر ناخوشايند بود كه تا يك سال پس از فراغت از تحصيل هيچ كار خاصى انجام نداد. او در زوريخ ماند و با تدريس پاره وقت زندگى اش را اداره مى كرد چون نمى توانست شغل دانشگاهى منظمى به دست آورد. در ۱۹۰۱ به تابعيت سوئيس درآمد و نيز در همين سال نخستين مقاله علمى اش را به چاپ رساند. سال بعد شغلى در دفتر ثبت اختراعات سوئيس در شهر برن به دست آورد. در آنجا چندين دوست مهم پيداكرد. در همين دوره با يكى از همكلاسى هاى قبلى اش در مدرسه پلى تكنيك ازدواج كرد.
سال ،۱۹۰۵ سالى سرنوشت ساز براى انيشتين بود: در حالى كه هنوز كارمند دفتر ثبت اختراعات بود پنج مقاله در نشريه فيزيك (Annalen der Physik) منتشر كرد كه نوشته هايى متحول كننده از كاردرآمدند. راوى راويندرا كه نوشته اش درباره انيشتين يكى از منابع اين گفتار است در اين باره مى نويسد: سه تا از اين مقالات ـ كه در زمره بزرگترين نوشته هاى تاريخ علم قراردارند ـ به تعبير رابرت اوپنهايمر «به غايت زيبا و درخشان» بودند.
يكى از آنها نظريه نسبيت خاص انيشتين را بيان مى كرد. او در همان سال براساس اين نظريه فرمول معروف E=mc2 را از پى آورد كه ارتباط كمى دقيق ميان انرژى ذره و جرم را بيان مى كرد. يكى ديگر از اين نوشته ها، مقاله مهمى درباره حركت برونى (Brownian motion) و ديگرى راجع به اثر فتوالكتريك بود. انيشتين در اين اثر به طرح يك مفهوم اساسى در فيزيك كوانتوم پرداخت يعنى مفهوم كوانتاى انرژى نور كه بعدها فوتون نام گرفت.
در واقع انيشتين به خاطر كارش در زمينه اثر فتوالكتريك و نه نظريه نسبيت بود كه جايزه نوبل فيزيك را در سال ۱۹۲۲ دريافت كرد.
طرفه آنكه براساس كار انيشتين در مورد نسبيت بود كه دانشگاه برن پيش از اين، درخواست او را براى كار در آن دانشگاه رد كرده بود. فقط در سال ۱۹۰۸ پس از آنكه فيزيكدان هاى بزرگى چون ماكس پلانك و اچ.آ.لورنتس برارزش و اهميت كار او صحه گذاشتند، بود كه در دانشگاه برن مقامى يافت. پس از آن، بطور متوالى منصب هاى دانشگاهى به او داده شد: در ۱۹۰۹ سمت استادى در دانشگاه زوريخ يافت. در سال۱۹۱۱ در دانشگاه آلمانى در پراگ و در سال ۱۹۱۲ دوباره در دانشگاه زوريخ مشغول به كار شد. در دانشگاه زوريخ بود كه در سال ۱۹۱۳ اولين مقاله اش درباره نظريه نسبيت عام را منتشر كرد. اين كار در سال۱۹۱۶ يعنى زمانى كه انيشتين استاد آكادمى پروس و رئيس مؤسسه فيزيك در برلين موسوم به قيصر ويلهلم بود تكميل شد. فيزيكدان بزرگ ديگرى به نام جى. تامپسون كار انيشتين در زمينه نسبيت عام را با چنين عبارتى مى ستود: «شايد بزرگترين دستاورد در تاريخ انديشه بشر.»
انيشتين بلافاصله پس از انتشار آثارش درباره نظريه نسبيت عام شروع به استخراج نتايج و مستلزمات كيهان شناختى آن كرد، از جمله اين انديشه كه كيهان (cosmos) بطور كلى پويا و توسعه يابنده است. او پس از سفرهاى بسيارى كه در پى شهرت جهانگيرش داشت كار برروى آخرين پروژه بزرگ خود يعنى جست وجو براى رسيدن به نظريه واحد ميدان را آغاز كرد. او تا آخرين روز عمرش روى اين نظريه كار كرد اما پروژه يادشده ناتمام ماند. همچنين در اواخر دهه ۱۹۲۰ كانون عمده علايق در فيزيك، به مكانيك كوانتوم تغيير يافت، كه در عمل بسيار مؤثر و سودمند ازكار درآمد اما در قياس با كارهاى انيشتين فاقد دقت فلسفى و درخشش زيبايى شناختى بود. انيشتين هرگز نتوانست تفسير احتمال گرايانه(probabilistic) رخدادهاى كيهانى را كه ازسوى فيزيك كوانتوم مطرح شد بصورت كامل و نهايى بپذيرد. از همين رو، رفته رفته از جريان هاى اصلى، رشته علمى اش فاصله گرفت.
انيشتين هميشه آدمى انزواطلب بود و غالباً راههاى غيررايج را در پيش مى گرفت. چنانكه خود در مقاله مشهورش، «علم و دين» مى نويسد: «چقدر عجيب است باوجود اين شهرت جهانى، چنين تنها و گوشه گير بودن.» او به دليل «اعتقاد راسخش به عقلانى بودن عالم» هرگز نتوانست تفسير احتمال گرايانه در مورد طبيعت را بپذيرد. انيشتين اين اعتقاد را يك «احساس دينى در مورد كيهان و عالم طبيعت» مى دانست. «Cosmic religious feeling» و آن را «قوى ترين و شريف ترين انگيزه براى كاوش علمى» تلقى مى كرد. مكانيك كوانتوم به احساس شهودى اش در مورد اين نظم معقول خدشه وارد مى كرد. او در نامه اى به فيزيكدان آمريكايى جيمز فرانك مى نويسد: «اگر وضع بدتر و وخيم تر از اين شود، بازمى توانم دريابم كه ممكن است خدا دنيايى آفريده باشد كه در آن هيچ قانون طبيعى وجود ندارد. خلاصه، يك آشوب و بى نظمى برآن حاكم است.
اما اينكه قوانينى ثابت با راه حل هاى معين و قطعى وجود دارد يعنى قوانينى كه خدا را مجبور مى كنند در هر مورد تاس بيندازد در نظر من بسيار غيرقابل قبول است.»
او در سراسر زندگى اش و بويژه پس از آنكه نامش برسر زبانها افتاد همواره سعى مى كرد به تأمين و گسترش عدالت اجتماعى، آزادى و صلح يارى برساند. وقتى در ۱۹۳۳ وضعيت سياسى در آلمان رو به وخامت رفت و انيشتين به عنوان يك صلح طلب و يك يهودى آماج دوگانه نازيها قرار گرفت برآن شد كه سمتى را در مؤسسه تحقيقات پيشرفته در پرينستون بپذيرد. او در ۱۹۴۵ از مؤسسه بازنشسته شد اما در پرينستون ماند و به كارش در مؤسسه ادامه داد. در ۱۹۵۲ رياست جمهورى اسرائيل به وى پيشنهاد شد اما آن را رد كرد. انيشتين تا پايان عمر فعال و از لحاظ ذهنى خلاق ماند. او چند روز قبل از مرگش در ۱۸ آوريل ۱۹۵۵ چنين گفت: «اينجا در زمين كارم را انجام داده ام.»
انيشتين احساس مذهبى اش را «نوعى احساس حيرت و اعجاب پرشور نسبت به هماهنگى قوانين طبيعت» توصيف مى كرد. بسيارى از كسانى كه از نزديك او را مى شناختند تأكيد مى كردند كه او مذهبى ترين آدمى است كه تا به حال ديده اند. اما انيشتين مذهبى به آن معنا كه اهل كليسا يا فرقه اى رسمى باشد نبود. خود بارها به انحاى مختلف گفته است كه «مذهب من عبارت است از تحسين و ستايش فروتنانه روح برين نامحدودى كه خود را در چيزهاى كوچكى كه قادريم با ذهن هاى ضعيفمان درك كنيم آشكار مى سازد.آن اعتقاد عميقاً عاطفى و درونى به حضور يك قدرت برين خردورز كه در عالم هستى تجلى پيدا مى كند تصور مرا از خدا شكل مى بخشد.»* * *
انيشتين به وجود ساختار رياضيايى براى طبيعت قائل بود و مى گفت: به قدرت فكر مى توان نظم معقول و رياضيايى عالم را درك كرد. او مى نويسد: «مسلماً تجربه مى تواند ما را در انتخاب مفاهيم رياضى مقيد راهنمايى كند اما تجربه عملاً نمى تواند منبع ايجاد مفاهيم واقع گردد. بنابراين به مفهومى من انديشه عهد عتيق را تأييد مى كنم كه فكر به تنهايى قدرت آن را دارد كه به واقعيت محض علم پيدا كند.» انيشتين اين نوع درك و شناخت را عميقاً مرتبط با درك و دريافت عرفانى مى دانست: «شريف ترين و نجيب ترين ادراكى كه بشر قادر به آن است ادراك عرفانى است. ذات همه هنرها وهر دانش واقعى در چنين ادراكى نهفته است. كسى كه از اين احساس عارى باشد و قابليت آن را نداشته باشد كه محو حيرت و شگفتى گردد مرده اى بيش نيست. وقوف براين نكته كه آنچه در قدرت ادراك ما نيست واقعاً وجود دارد و گاه فقط جلوه هايى از اين دانش عظيم و زيبايى درخشان آشكار مى گردد و حال آنكه ادراك حقير ما فقط قادر به فهم خشن ترين صور آن است، چنين وقوفى و چنين احساسى به نظر من مركز احساسات دينى واقعى است.»
در جايى ديگر مى گويد: تجربه دينى جهانى شريف ترين و قوى ترين تجربه و احساسى است كه از تحقيق علمى آشكار گردد براى اينكه ناچيزترين شعاع عقل و منطق برجهان بتابد ايمان عميقى به منطقى بودن ساختمان جهان و ميل شديد و پرحرارتى براى درك كردن لازم است بدون شك اين ميل و ايمان در مردانى چون كپلر و نيوتون وجود داشته است.
فيليپ فرانك كه زندگينامه انيشتين را در سال ۱۹۴۷ به رشته تحرير درآورد (اين كتاب به فارسى ترجمه شده است) و با خود انيشتين براى روشن ساختن نكات مبهم، مصاحبه هاى بسيار كرد مى نويسد هنگامى كه در حدود سال ۱۹۱۰ براى اولين بار با او ملاقات كردم اين احساس در من به وجود آمد كه وى به هيچ يك از مذاهب و اديان رسمى تعلق خاطر ندارد. هنگامى كه به سمت استادى دانشگاه پراگ گماشته شد خود را وابسته به جمعيت مذهبى يهودى دانست اما از نظر شخص او اين عمل فقط براى رعايت مقررات بود.
انيشتين چنانكه احتمالاً از سخنانش برمى آيد قائل به خداى شخصى يا متشخص (Personal) نبود، در اين مورد جمله مشهورى دارد كه «من به خداى اسپينوزا معتقدم، خدايى كه خود را در نظم و هماهنگى موجودات متجلى مى سازد و نه به خدايى كه به سرنوشت و اعمال آدميان مى پردازد.» اسپينوزا فيلسوف يهودى هلندى (۱۶۷۷ـ۱۶۳۲) كه بخاطر عقايد و انديشه هاى خاصش از جامعه يهود طرد شد پيوند عميقى ميان خدا و طبيعت قائل بود و بنابر پاره اى تفسيرها ميان آنها معادله برقرار كرده بود. وقتى تشخص خدا طرد مى شود ارتباط با او شكل بسيار خاصى پيدا مى كند فى المثل مفهوم دعا و درخواست در اين ارتباط بسيار كمرنگ و بلكه حذف مى شود كما اينكه انيشتين در اين مورد به صراحت مى گويد: «مادام كه به درگاه خدا دعا مى كنى و چيزى از او مى خواهى آدمى ديندار نيستى.» رابرت گلدمن در كتاب خداى انيشتين (چاپ پنجم ۱۹۹۷) پس از نقل اين سخن، اين ماجرا را بازمى گويد: در سال ۱۹۴۰ در همايشى كه از دانشمندان و فيلسوفان و رهبران دينى براى شركت در گردهمايى الهيات يهودى در نيويورك دعوت شده بود انيشتين طى نامه اى به همايش چنين نوشت: معلمان دين بايد نظريه خداى شخصى را كنار بگذارند چيزى كه در گذشته منبع ترس و اميدى بود كه قدرت عظيمى به كشيشان مى داد. دبير همايش خاخام لوئيس فينكلشتاين پس از قرائت اين نامه از اينكه از انيشتين دعوت كرده بود گويا پشيمان شد. فينكلشتاين در اين باره گفت: «پروفسور انيشتين نبايد در حوزه اى كه ماهيتاً فلسفى و الهياتى است چنين حكمهاى مطلقى صادر كند.»
پل تيليش هم در فصلى از كتاب الهيات فرهنگ (۱۹۵۹)پس از ذكر اين نكته كه انكار مفهوم خداى شخصى در خطابه اى از انيشتين درباره «علم و دين» مخالفت شديد دينداران و متألهان را برانگيخت مى نويسد: «اگر صاحب اين خطابه انيشتين نبود همان كسى كه ديدگاه ما را از جهان مادى زير و زبر كرد چه بسا استدلالهاى وى هيچ هيجانى برنمى انگيخت چون براهين وى نه تازه بود و نه فى نفسه محكم و استوار.» پاسخ هاى تيليش كه خود يكى از بزرگترين متألهان قرن بيستم به شمار مى رود در خور توجه است (بنگريد به ترجمه فارسى ص ۱۳۰) كه در اينجا تنها چندجمله آخر آن نقل مى شود:«… به همين دليل، نماد خداى شخصى از لوازم هر دين زنده اى است. خداى «شخصى» يك نماد است نه يك شىء و هرگز نبايد آن را مثل يك شىء تفسير كرد. اين نمادى است در جنب نمادهاى ديگرى كه جملگى مبين اين حقيقت اند كه كنه يا هسته وجود شخصى ما در يد تجليات شالوده و مغاك دست نيافتنى وجود است.»
انيشتين باوجود آنكه مفهوم تشخص خدا را رد مى كرد خود درباره خدا و طبيعت تعابيرى به كار مى برد كه به چنين مفهومى نزديك است از جمله اين تعبير: «براى من قبول اين موضوع ممكن نيست كه خداوند كار جهان را با تاس بازى اداره كند» و جمله مشهور ديگر او: «خدا پنهان كار (Subtle) است اما بدخواه نيست». وقتى يكى از همكارانش از معناى اين عبارت سؤال كرد، چنين گفت: «طبيعت رازش را پنهان مى كند به سبب رفعت و غرورش اما نه با حيله و نيرنگ.» در مقاله اى راجع به انيشتين گويا نبايد اين جمله مشهور او را از قلم انداخت: «علم بدون دين لنگ است و دين بدون علم نابينا است.»
و سخن آخر كه درباره نسبت ميان علم، دين و ارزش و هدف زندگى است:عقل به ما چنين مى آموزد كه بين ارزش ها و هدف هايى كه از آنها منظور است روابط متقابلى وجود دارد. آنچه فكر به تنهايى نمى تواند به ما عطا كند عبارت است از هدف هاى غايى يعنى آنچه بيش از همه اصل و اساس است و عوامل ثانوى بايد به وسيله آن هدايت شوند. تعيين اينكه اصلى ترين هدف هاى زندگى كدام است، مشخص ساختن اساسى ترين ارزشها و كوشش در اين جهت كه مجموعه آنها با ثبات و استوارى در وجود افراد جايگزين شوند به نظر من اينها مهمترين وظايفى هستند كه دين مى تواند در زندگى اجتماعى آدمى برعهده بگيرد.منابع
■ آلبرت انیشتین، دانشنامه رشد
■ حميدرضا ،فرزاد، آلبرت انيشتين، روزنامه ايران