رهنورد زریاب در سال ۱۳٢۳ خورشيدی در گذر ریکاخانه که از کوچههای قدیم کابل است، ديده به جهان گشود.[۱] او در یک خانوادهی متوسط پرورش يافت.[٢] پدرش از غزنه و مادرش از شمال کشور بود[۳].
زریاب لیسهی (دبيرستان) حبیبیه را به پایان رسانید. پس از آن، وارد دانشگاه کابل شد و در رشتهی ژورنالیزم (خبرنگاری) از دانشکدهی ادبیات و علوم بشری به دريافت درجۀ لیسانس (کارشناسی) نايل آمد.[] مدتی خدمت سربازی را سپری کرد و سپس در وزارت اطلاعات و کلتور به کار پرداخت. یک سال بعد، با استفاده از يک بورس تحصيلی به بريتانيا رفت و در رشتهی ژورنالیزم (خبرنگاری)، از دانشگاه ويلز جنوبی گواهی نامهً فوق ليسانس (کارشناسی ارشد) دریافت کرد.[]
رهنورد زریاب هنگامی که هنوز شاگرد مکتب بود، به کار نویسندهگی روی آورد و نخستین داستانهایش در مجلات کشور به نشر رسيدند[]. از آن زمان تا اکنون بیشتر از صد داستان کوتاه برای روزنامهها و مجلههای گوناگون کشور نوشته است. شماری از داستانهای رهنورد زریاب در اتحادشوروی سابق، ایران و آلمان فدرال اقبال چاپ یافتهاند. یک مجموعهی کوتاه او در ماسکو به زبان روسی نيز منتشر شده است.
وظايف رسمی:
رهنورد زرياب به وظايت مختلف اشتغال ورزيد:
- ● خبرنگار در هفته نامهً ژوندون.
● مدير عمومی خبرنگاران روزنامهً اصلاح ـ انيس.
● مدير مسئوول فصلنامهً ARYANA (Afghanistan Republic) که به زبان انگليسی چاپ می شد.
● مدير عمومی دفتر « معرفی افغانستان » (Publicity for Afghanistan).
● مسئوول بخش هنر در وزارت اطلاعات و فرهنگ.
● آمر دفتر فرهنگ مردم.
● دبير روزنامهًThe Kabul New Times
● دبير بخش داستان نويسی اتحاديهً نويسندگان.
● و آخرين مأموريتش (پيش از سقوط رژيم دکتر نجيب الله) به عنوان رئيس اتحاديهً نويسندگان افغانستان از سال 1368 تا سال 1370 هجری خورشيدی بود.
رهنورد زرياب در سال 1991 افغانستان را ترک کرد و در جنوب فرانسه اقامت گزيد.
رهنورد زریاب پس از کودتاه هفت ثور به حیث رییس هنر وزارت اطلات و کلتور مقرر شد و در همان دوران برای مدت کوتاهی زندانی هم گردید. وی در پست ریاست هنر رخصتی طولالمدت اخذ کرد و خانهنشین گردید. پس از روی کار آمدن اتحادیهی نویسندهگان و شعرا به آن جا به کار پرداخت و مسوول بخش داستان آن اتحادیه -که بعداً به نام انجمن نویسندهگان تغییر نام داد- کار نمود. در زمان حکومت دکتور نجیبالله که مقام ریاست انجمن نویسندهگان انتخاباتی گردید، رهنورد زریاب خود را در مقابل بارق شفیعی که که کاندید حزب بر سر حاکم بود، کاندید نمود، که در نتیجه به حیث رییس آن انجمن مقرر شد. او پس از چند ماهی از آن پُست استعفا نموده راهی خارج از کشور شد. رهنورد زریاب دوباره به وطن برگشت و با افتادن کابل و ویرانی کابل به دست محاهدین دو باره وطن را ترگ گفت و نزد زن و فرزندانش در مون پله فرانسه رفت. در فرانسه سوای دیگر نوشتهها، رمانی زیر نام «گلنار و آیینه» [نوشت]، که تا حال دوبار تجدید چاپ گردیده است.
رهنورد زریاب پس از سقوط رژیم طالبان بار دیگر کابل رفت و در زمان حکومت موقت رییس جمهور کرزی به سمت مشاور وزارت اطلاعات و فرهنگ مقرر شد. وی پس از چندی از آن پُست استعفا کرد. اکنون رهنورد زریاب در تلويزیون "طلوع" کار مینماید.
آثار:
از رهنورد زریاب تا اکنون این آثار چاپ گردیدهاند:
- ● "آورازی از میان قرن ها"، (مجموعه داستان)
● "دوستی از شهر دور" مجموعه داستان.
● "مرد کوهستان" مجموعه داستان.
● "نقشها و پندارها" مجموعه داستان.
● "گنگ خوابدیده" مجموعه داستان
● "پیراهنها" (ترجمه داستانهای کوتاه از چند نويسندهً مشهور جهان)
● "دور قمر" (مجموعه مقالاتی که بين سالهای 1373 و 1375 در شمارههای مسلسل "وفا" در پيشاور به چاپ رسيده است)
● "شمعی در شبستان" مجموعه مقالات.
● "هذیانهای دور غربت" مجموعه مقالات.
● "گلنار و آیینه" رمان.
رهنورد زریاب اخیراً رمانی نوشته است زیر نام "چار گرد قلا (قلعه) گشتم . . ." که آماده چاپ است.
حسینی، نعمت، آواها و سیماها، کابل: مطبعه دولتی، چاپ اول - ۱۳۶٧، ج ۱، صص ۳۶۳-۳۶٤
در دبيرستان حبيبيه درس خواند و دوره خبرنگاری در دانشکدۀ ادبيات و علوم بشری دانشگاه کابل را هم گذراند. او خود می گويد: من از صنف اول تا صنف دوازدهم ، شاگرد لیسهء عالی حبیبیه بودم.[*]
زرياب، انديشهاى بلند و روحى قوى و توانمند دارد. در سال ؟؟؟؟ به استخدام وزارت اطلاعات و کلتور (فرهنگ) درآمد.
رهنورد زرياب فلمنامهً، فيلم «اختر مسخره» را نيز نوشته است.
مقاله ها، ترجمه ها و ديگر نبشته های روزنامه يی رهنورد زرياب در لا به لای روزنامه ها و مجله های کشور فراوان است. در بيرو ن او وطن هم با نشريه های گونه گون افغانی، همکاری داشته است؛ از مجله با " صرير " در هالند، " کاروان" در امريکا، " زرنگار" در کانادا، " نقد و آرمان" در امريکا، " رنگين" در آلمان، " ميهن" در سويس، " فـــــــــــردا" در سويدن، " آسمايی" در آلمان، " افغانستان آزاد" در پشاور، " وفا" در پشاور، " ملی وحدت" در امريکا و ...
محمد حسين محمدى می گويد: "زرياب، يكى از پركارترين نويسندگان افغانستان است اما اينكه زرياب سرانجام به يك ركود مىرسد، شايد اين ركود بيشتر به مسايل سياسى ربط داشته باشد". آقاى محمدى در اخير جملهاى را از استاد واصف باخترى نقل كرده گفت: "ما بايد رهنورد را گرامى بداريم كه تمام قد بر درگاه ادبيات داستانى ما ايستاده است"
استاد رهنورد زریاب یکی از چهرههای شاخص ادبیات داستانی فارسی دری در افغانستان و منطقه است. از رهنورد زرياب تا کنون دوازده کتاب منتشر شده است. چهار مجموعه داستان کوتاه، يک رمان با نام "گلنار و آينه"، دو مجموعه مقالات پژوهشی و ترجمه يک مجموعه داستان با نام "پيراهن ها" از آثار اوست. يک کتاب مقالات او با عنوان "چهها که نوشتيم" در تهران چاپ شده است.[*]
او با سپوژمی رئوفی نویسنده نامی افغانستان،ازدواج کرد كه حاصل آن دو فرزند دختر و پسر است. زریاب در سال ١٣٦٠ به ریاست انجمن نویسندگان انتخاب شد و خدمات قابل توجهی نیز انجام داد. از سال ١٣٧٣ خورشیدی کابل را ترک کرد و به مونپولیه فرانسه رفت،اما پس از تشکیل دولت موقت از سوی وزارت فرهنگ به خدمت دعوت شد وبه سمت معاون وزیر فرهنگ انتخاب شد و اکنون مشاور تلویزیون طلوع در افغانستان است.[*]
او خود می گويد:
بسیار خردسال بودم كه به یك انگیزه به نوشتن روی آوردم. آن انگیزه این بود كه خانهی ما در دههی سی؛ یعنی نیم قرن پیش، محل رفت و آمد روشنفكران بود. مهمترین و برجستهترین چهرههای فرهنگی و سیاسی آن زمان به خانهی ما رفت و آمد داشتند. از جمله كسانی كه به خانهی ما رفت و آمد داشتند، دو چهرهی فرهنگی سرشناس، یكی، شادروان محمد رحیم الهام و دیگری، شادروان محمد نسیم نكهت سعیدی، هر دو از استادان آن زمان دانشگاه كابل بودند. نخستین رهنمای من در كار نوشتن به صورت جدّی نیز استاد نكهت سعیدی بود. البته در مكتب هم ما یك آموزگار بسیار خوب داشتیم به نام سید محمد نبی مظفری كه از باشندههای چنداوُل كابل بود كه مرد با دانش و فرهیختهای بود و من بسیار خود را مدیون او احساس میكنم. به هر حال، در مراحل بعدی و به صورت جدّیتر، نسیم نكهت، رهنما و مشوّق من بود و این به صورت تقریبی برابر میشود به سالهایی كه در صنف شش مكتب بودم. كارهای نخستین من را استاد نكهت، رهنمایی و ویرایش كرد، ولی اثری را كه شایستهی چاپ دید، «معلم رسم» نام داشت كه خود ایشان برد و در مجله «پشتون غر» چاپ كرد كه فكر می كنم صنف نه مكتب بودم. البته از اثری كه خودم بسیار خوشش داشتم وهنوز هم دوستش دارم، داستانی بود به نام «پردهی دوم» كه آن را فكر میكنم در صنف اول دانشكده نوشتم.[*]
از وقتی كه به كابل آمدم، هیچ داستان ننوشتم، ولی داستانهای نانوشتهی بسیاری دارم، از جمله «رازهای دایهی پیر»، «سرانجام آقای سحرخیز بیدار میشود» و «سكهای كه سلیمان یافت» و همچنان رمان دیگری كه از اروپا، نیمه تمام با خود آوردم: «سیب و ارسطاطالیس».
در این شب و روز، یك داستان دیگر آغاز كردم به نام «زلیخا در برف». امیدوارم كه ناتمام نماند و بنشینم و آن را تمام كنم. در این شب و روز، یك داستان دیگر هم پرپر میزند كه بیرون برآید و اگر این بیرون برآید، «زلیخا در برف» ناتمام میماند. امیدوار هستم كه حوصله كند تا «زلیخا در برف» تمام شود.
من كه از فرانسه آمدم، مشاور وزیر اطلاعات و فرهنگ شدم. بعضی از رویدادها در وزارت اطلاعات و فرهنگ دیده شد كه از آن كناره گرفتم. اكنون مشاور تلویزیون طلوع هستم و همچنان ویراستار خبرها.[*]
روزی استاد نکهت به من گفت: «اگر لطف کنی و دامن شعرگویی را رها کنی و به داستان بپردازی بهتر خواهد شد؛ چون از یک سو ما شاعر بسیار داریم و از سوی دیگر داستان نویس چندان نداریم!»
توصیه استاد نکهت را پذیرفتم که فکر می کنم کار درستی بود و شاعری را کنار نهاده و با تمام توان در راه داستان نویسی رفتم.
باری داستانی نوشته بودم به نام «بی گل و بی برگ». داستان را برای اصلاح به استاد نکهت نشان دادم. ایشان داستان را خواندند و برای اصلاح با خود بردند. یک ماه پسانتر، روزی به من گفتند که داستانم در مجلهء «پشتون ژغ» چاپ شده است و شماره یی را که بخش اول داستان در آن چاپ شده بود، هم برایم دادند.
باورم نمی شد و فکر کرده نمی توانستم که چه گونه چنین چیزی ممکن گشته است. این برایم حادثهء بزرگی در زنده گی بود.
فکر می کنم سال 1338 یا 1340 بوده باشد و من - شاید - صنف هشتم یا دهم مکتب بودم. و امّا، دقیق به یادم نمانده است.[*][**]زرياب درست مانند صادق چوبک همتای ايرانی خود نه مجذوب شهرت گشته و نه مرعوب قدرت و نه قلم مرکوب مقام گردانيده است.[*]
پيوست ۱: حسينی، نعمت، گلنار و آيينه از دريچهٔ ديگر سايت ماهنامه فردا
پيوست ٢: حسينی، نعمت، عقل در کوی عشق نابیناست، سايت کابل ناتهـ
پيوندها:[*][*][**]