جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۷ دی ۲۵, چهارشنبه

فکری سلجوقی، عبدالرئوف

از: نعمت حسينی


عبدالروف فکری سلجوقی فرزندعبدالفتاح به سال 1288 خ در شهر هرات دیده به جهان کشود. نخستین دانش های رایج زمان خویش که آموزش فرهنگ اسلامی بود ، در خانواده خویش از پدر دانشمندخویش روان شاد عبدالفتاح سلجوقی فرا گرفت وشاگردی استادان مسلم روزگاررا پذیرفت.

فکری سلجوقی در سال 1312خ هنگامی که بیست و دوسال از عمرش می گذشت به عضویت افتخاری انجمن ادبی هرات در آمد ودر سال 1317خ به عنوان معاون آن انجمن پذیرفته شد.
وی در سال 1322خ کارمند موزیم هرات ،1325 خ مدیر مجله ی هرات و به سال 1327خ بار دیگر معاون انجمن ادبی هرات مقرر گردید.

از سال 1343خ تا پایان عمر عضویت انجمن تاریخ افغانستان، ریاست تالیف و ترجمه وزارت معارف و مدیریت کتابخانه ی نسخ خطی وزارت اطلاعات و کلتور را داشت.

کار فکری سلجوقی در عرصه ی فرهنگ چند بعدی بوده واو در زمینه های گوناگون فرهنگ کار های ارزشناکی را انجام داده است ، به رنگ مثال: او در زمینه های هنر خطاطی ، نقاشی ، تذهیب ، میناتوری وموسیقی گام گذاشته و آثار درخور ارزش از خود به یادگار مانده است. او درمورد کتاب شناسی و نسخ شناسی نیز دست بلندی داشت. فکری سلجوقی شعر هم سرود و در انواع شعر فارسی چون : قصیده، غزل ، مثنوی ورباعی طبع آزمایی نموده وشعر های ارجناکی سروده است . فکری سلجوقی آثار زیادی نیز به نگارش در آورده است ، که از آن شمار میتوان ازتعلیقات وی بر دیباجه دوست محمد هروی ، که کتابی است زیرنام « ذکربرخی از خوشنویسان و هنر مندان» نام برد . این اثر که آخرین کار فکری سلجوقی می باشد، پس از وفاتش از سوی انجمن تاریخ وادب افغانستان،با مقدمه ی روانشاد عبدالحی حبیبی که دران روزگار رییس انجمن تاریخ بود در سال 1349خ چاپ گردیده است.

فکری سلجوقی در 22 حوت سال 1347 خ به عمر پنجاه ونه ساله گی ، زنده گی را پدرود گفت .

این هم نمونه شعر وی

عهد دیرین

ای ققنس آتش نفس ، شور ونوا بنیادکن
بگشای راه ناله را، فریاد کن فریاد کن
رسم نوا آموختی، یک عمر خس اندوختی
آتش به این خاشاک زن، بیدادکن بیدادکن
چون آبنوسی شاخ کن، منقار بر سوراخ کن
نیریز را انجام ده، ماهوار را بنیاد کن
من پرده گیرم تار را، تو نای کن منقار را
عنقا ومسیقاررا، هم پرده ی بیدادکن
در آشیان خار و خس، من با تو بودم هم نفس
اکنون که هستم در قفس، آن عهد دیرین یاد کن
خوش با تو بودم در عدم، باری به این زندان غم
سویم گشای بال از کرم، یک دم روانم شاد کن


حسینی، نعمت،سیماها و آواها،صصص:389،390و391