جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۰ مرداد ۲, یکشنبه

تاریخ اسلام به روایت مسلمانان

از: محمد بن جریر طبری

زنان محمد

(زینب دختر جَحْش)

فهرست مندرجات



تاریخ طبری یا «تاریخ الرسل و الملوک»، تالیف ابوجعفر محمد بن جریرطبری، مورخ بزرگ قرن سوم و چهارم اسلامی، که ابوالقاسم پاینده این اثر را به زبان فارسی ترجمه و انتشارات اساطیر آن را منتشر نموده است، در واقع تاریخ عمومی عالم می‌باشد که وقایع عالم از ابتدای خلقت تا سال ٣٠٢ هجری را در بر می‌گیرد و نخستین تاریخ کاملی است که به زبان عربی نوشته شده و از تواریخ معتبر و مورد اطمینانی است که بسیاری از مورخان آن‌را از صحیح‌ترین مدارک برشمرده و به آن استناد کرده‌اند. مندرجات این کتاب، از جهت تاریخ اسلام، از اهمیت خاصی برخوردار است. آنچه در زیر آمده است، دربارۀ «ازدواج زینب دختر جَحْش با محمد پسر عبدالله»، در سال پنجم هجرت می‌باشد که در جلد سوم این کتاب روایت شده است.


[] آنگاه سال پنجم هجرت درآمد

آنگاه سال پنجم هجرت درآمد، در این سال پیامبر زینب دختر جَحْش را به زنی گرفت.

محمد بن یحیی بن حیان گوید: «روزی پیامبر سوی خانۀ زید بن حارثه رفت، زید را زید بن محمد می‌گفتند و بسیار می‌شد که پیامبر او را می‌جست و می‌گفت: «زید کجاست؟» و چون به‌طلب او سوی خانه‌اش رفت آنجا نبود و زینب دختر جحش زن زید با پوشش خانه بیامد و پیامبر روی از او برگردانید.»

زینب گفت: «ای پیامبر خدا زید اینجا نیست، پدر و مادرم فدایت به خدا درآی.»

ولی پیامبر نخواست وارد شود و چنان بود که وقتی گفتند پیامبر بر در است، زینب فرصت لباس پوشیدن نیافت و شتابان بیامد و پیامبر از دیدن وی به شگفت آمد و برفت و آهسته می‌گفت: «تقدیس پروردگار بزرگ را، تقدیس خدایی را که دل‌ها را دگرگون می‌کند.»

گوید: و زید به خانه آمد و زنش گفت که پیامبر آمده بود.

زید گفت: «چرا نگفتی درآید؟»

گفت: «گفتم درآید، اما نپذیرفت.»

زید گفت: «نشنیدی که چیزی بگوید؟»

گفت: وقتی می‌رفت شنیدم که می‌گفت: «تقدیس پروردگار بزرگ را، تقدیس خدایی را که دل‌ها را دگرگون می‌کند.»

زید پیش پیامبر آمد و گفت: «ای پیامبر خدای شنیدم سوی خانۀ من رفته بودی پدر و مادرم فدایت چرا وارد نشدی، اگر زینب ترا به شگفتی آورده است من از او جدا می‌شوم.»

پیامبر گفت: «زنت را نگه‌دار.»

اما زید پس از آن روز به زینب دست نیافت و هر وقت پیش پیامبر می‌شد و ماجرا را بدو خبر می‌داد، پیامبر می‌گفت: «زنت را نگه‌دار.»

عاقبت زید از زینب جدا شد و از او کناره گرفت و زینب بی‌مانع شد و یک روز که پیامبر با عایشه سخن می‌کرد، پیامبر را حالت وحی گرفت و چون به‌خود آمد، خندان بود و می‌گفت: «کی پیش زینب می‌رود و مژده دهد که خدا او را به زنی من داده است» و این آیه را بخواند:

    «وَاِذْ تَقُولُ لِلَّذِی اَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِ وَاَنْعَمْتَ عَلَیْهِ اَمْسِکْ عَلَیْکَ زَوْجَکَ وَاتَّقِ اللَّهَ وَتُخْفِی فِی نَفْسِکَ مَا اللَّهُ مُبْدِیهِ وَتَخْشَی النَّاسَ وَاللَّهُ اَحَقُّ اَن تَخْشَاهُ فَلَمَّا قَضَی زَیْدٌ مِّنْهَا وَطَرًا زَوَّجْنَاکَهَا لِکَیْ لَا یَکُونَ عَلَی الْمُوْمِنِینَ حَرَجٌ فِی اَزْوَاجِ اَدْعِیَائِهِمْ اِذَا قَضَوْا مِنْهُنَّ وَطَرًا وَکَانَ اَمْرُ اللَّهِ مَفْعُولًا»[۱]

    «یعنی: وقتی به آن کس که خدا نعمتش داده بود و تو نیز نعمتش داه بودی گفتی جفت خویش نگه‌دار و از خدا بترس و چیزی را که خدا آشکار کن آن بود در ضمیر خویش نهان می‌داشتی که از مردم بیم داشتی و خدا سزاوارتر بود که از او بیم کنی و چون زید تمتایی از او برآورد جفت تواش کردیم تا مؤمنان را در مورد پسر خواندگانشان وقتی پسر خواندگانشان تمتایی از آنها برآورده‌اند تکلیفی نباشد و فرمان خدا انجام گرفتنی بود.»

عایشه گوید: «و من آشفته خاطر شدم که از زیبایی او چیزها شنیده بودم و بالاتر از همه آن‌که خدا او را به زنی به پیامبر داده بود و گفتم به این گردنفرازی خواهد کرد.»

گوید: «سلمی خادم پیامبر پیش زینب رفت و قصه را بگفت و زینب زیور نقرۀ خویش را بدو بخشید.»

یونس بن عبدالاعلی گوید: پیامبر خدا زینب دختر جحش دختر عمۀ خویش را به زنی به زید بن حارثه داده بود و روزی به طلب زید سوی خانۀ او رفت و پرده‌ای مویین بر در بود و از وزش باد پرده به کنار رفت و زینب در اطاق خویش سر برهنه بود و اعجاب وی در دل پیامبر افتاد و زید از او دوری گرفت و پیش پیامبر آمد و گفت: «می‌خواهم از زنم جدا شوم.»

پیامبر گفت: «مگر چیزی بدی از او دیده‌ای؟»

زید گفت: «هرگز چیز بدی نبوده و جز نیکی از او ندیده‌ام.»

پیامبر گفت: «زن خود را نگه‌دار و از خدا بترس.»


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- سورۀ احزاب، آیۀ ٣٧



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری (تاریخ الرسل و الملوک)، ترجمۀ ابوالقاسم پاینده، تهران: انتشارات اساطیر، چاپ پنجم - ۱٣٧۵ خ، جلد سوم، صص ۱٠٦۴-۱٠٦٦