|
آخرين روزهای زندگی ببرک کارمل
فهرست مندرجات
.
گفتوگو ولادیمیر سنیگیریف با ببرک کارمل
ببرک کارمل سومین رئیسجمهوری دولت افغانستان، بهرهبری حزب دموکراتیک خلق افغانستان است که بهدلیل اینکه با حمایت شوروی سابق و بهویژه پس از اشغال نظامی افغانستان توسط ارتش سرخ شوروی در ششم جدی ۱۳۵۸، بهقدرت رسید، در میان اکثریت افغانها محبوبیتی نیافت.
محمداکرام اندیشمند مینویسد: وقتی ببرک کارمل پس از سرنگونی حکومت حفیطالله امین که بهرهبری حزب دموکراتیک خلق و حاکمیت حزبی دست یافت و در نخستین همایش سراسری نمایندهگان حزب در پایتخت (۱۹۸۱) که برای تایید رهبری او تدویر یافته بود، بهسوی میز سخنرانی رفت، دکتر نجیبالله مجری (انانسر) همایش در استقبال از او شعری را با تغییر واژههایش خواند و در اشاره به کارمل گفت: موی سفید را فلکش رایگان نداد - این رشته را به نقد جوانی خریده است.
اما چند سال بعد، ورق بهسود رهبری و حاکمیت حزبی و دولتی دکتر نجیبالله و به زیان آن موی سفید حزب دموکراتیک خلق که نجیبالله گفت موهای سفیدش را فلک رایگان نداد، برگشت. این ورق را روسها برای هر دو بر گشتاندند. نجیبالله را بر مسند قدرت نشاندند و ببرک کارمل را بر گوشهی عزلت و تبعید بردند.
ولادیمیر کریچکوف، رییس ادارهی اول کیجیبی که بعد در سال ۱۹۸۸ بهریاست کیجیبی رسید، ماموریت یافت تا ببرک کارمل را قانع و وادار به ترک قدرت و رفتن به تبعید در مسکو کند. او در نومبر ۱۹۸۶ برای چندمینبار به کابل آمد تا رهبر مستعفی و در واقع، برکنار شدهی حزب و دولت را به مسکو ببرد.
کریچکوف به کارمل گفت: «شما نیاز به استراحت و معالجه دارید. هرگاه شما رد نمایید، دشمنان شاید شما را بکشند.» اما ببرک کارمل تهدید کریچکوف را در برابر خود از جانب دشمنان تردید کرد و گفت: «نخیر، اکنون تنها دوستان میتوانند مرا به قتل برسانند.»
کریچکوف ببرک کارمل را به مسکو برد. شورویها نخست اپارتمانی را در شهر مسکو برای اقامت رهبر پیشین حزب دموکراتیک خلق اختصاص دادند، اما به او توصیه کردند که در خانهی ییلاقی حومهی مسکو زندهگی کند. ببرک کارمل به این خانه که «داچه» نامیده میشد در منطقهی «سریبر یانی بور» در حومهی مسکو انتقال یافت. ولادیمیر سنگیریف خبرنگار نظامی روزنامهی پرودا، ارگان نشراتی حزب کمونیست شوروی در دسامبر ۱۹۸۹ که با ببرک کارمل به گفتوگو نشست از زندهگی او در این خانه مینویسد: «در این خانه دو طبقهیی ساخته شده از چوب، اکنون رهبر سابق افغانستان با خانمش و یک پیشخدمت عادی زندهگی میکند. مقامات شوروی که این مکان را برای وی تعیین نمودند، در ضمن گفتند: او یک مهمان عالیمقام است و از همه مزایای یک بازنشسته بهره گرفته میتواند... من با کارمل در زمانههای دیگر، معرفت حاصل نمودم. او مرا در قصرش در کابل پذیرفت. عجبا که وی خیلی زود به مقامش بهعنوان رهبر خو گرفت. با آدمهای مشتاق تملق و ستایش سرو کار پیدا کرد و با رضایتخاطر بر مسندش تکیه زد، اما اکنون همهچیز دگرگون شده است. رفقای شوروی که مقام رهبری افغانستان را بر وی تحمیل کرده بودند در یک مقطع معین به وی خیانت کردند؛ از وی رو برگشتانده به فراموشیاش سپردند. اگر چه خانهی ییلاقی کنونی در یک دهکده با پرستیژ واقع است، اما تفاوتی از زندانی در کابل ندارد که زمانی در آن اسارتش را گذرانده بود. در اینجا تنها خوراک بهتر است و دکترهای معالج بیشتر...» ببرک کارمل چهار سال را در داچه سریبریانی بور بهسر برد. دولت شوروی در این چهار سال او را از بازگشت به کابل منع کرد. او پس از چهار سال زندهگی در «سریبریانی بور» با تلاش هوادارانش در درون حزب دموکراتیک خلق و حاکمیت حزب به کابل برگشت.
بازگشت ببرک کارمل در ۱۱ جولای ۱۹۹۱ (۲۰ سرطان۱۳۷۰) به کابل پس از چهار سال انزوا و تبعید در شرایط متفاوت از سالهای رهبری او در حزب دموکراتیک خلق و دولت بود. بحران در درون حزب و حاکمیت حزب تشدید یافته بود و روند فروپاشی شوروی بهعمق و گسترش این بحران میافزود. صرفنظر از نقش ببرک کارمل پس از بازگشت به کابل در کشمکشهای درون حزبی، سالهای پایان حیات او پس از فروپاشی حاکمیت حزب دموکراتیک خلق بهتر از سالهای تبعید و انزوای او در مسکو نبود. حامد علمی خبرنگار رادیو بیبیسی در سالهای نخست دههی نود که با ببرک کارمل در تابستان ۱۹۹۲ در حیرتان صحبت کرد، او را «یتیم جنگ سرد» خواند، در حالیکه ببرک کارمل خود را قربانی جنگ سرد میدانست. او میگفت: «من در این منطقۀ دورافتاده صرف بهخاطر آن زندهگی میکنم که میخواهم در افغانستان باشم و در افغانستان بمیرم. افغانستان وطن محبوب همهی ماست. شرایطی که امروز در وطن آمده، آمدنی بود. صرف ما قربانی جنگ سرد شدیم. من از شرایط کنونی کشور سخت متأثر هستم و روزها برای وطنم گریه میکنم.»
ببرک کارمل اندکی پس از بازگشت به کابل که دولت حزب دموکراتیک خلق بهرهبری نجیبالله فروپاشید، به شهرک مرزی حیرتان در ولایت بلخ رفت و بیشتر از سهسال را با انزوا و بیماری در آنجا بهسر برد. سپس برای تداوی به مسکو انتقال یافت و در سال ۱۹۹۶ در مسکو وفات کرد. جنازهاش را هواداران او در جناح پرچمِ حزب دموکراتیک خلق به حیرتان انتقال دادند و در آنجا دفن کردند. مصطفی دانش، خبرنگار و نویسندهی جنبش چپ ایران که در سالهای رهبری ببرک کارمل با او بارها در کاخ ریاستجمهوری کابل به گفتوگو نشسته است، او را هنگام ملاقات در سال ۱۹۹۵ در حیرتان خاطرهی تلخی میخواند که مقدر بود دیر یا زود فراموش شود: «وقتی در برابر رییسجمهور پیشین قرار گرفتم ابتدا او را نشناختم. پیر مردی فرسوده و درهمشکسته در برابرم ظاهر شد که بیماری سرطان بر او چنگ انداخته بود. در سالهای پیشین بیش از دهبار در کاخ ارگ پای صحبت او نشسته بودم. او در جنگ سرد بهعنوان یکی از مهرههای مهم بلوک شرق، اعتبار زیادی داشت. در آن دیدارها با شور و هیجان و اعتماد به نفس بیپایان از اهداف و نقشههای خود حرف میزد. کارمل از دیدار من شگفتزده است. چهرهی گرفتهاش باز میشود. مثل یار گُمشده در آغوشم میگیرد. فکر میکنم تنها روزنامهنگاری بودم که در آن روزهای تیره و تار به سراغش رفته بودم. همه ترکش کرده بودند. دیگر نه از پزشکان مخصوص روس خبری بود و نه از صدها فرمانده و ژنرالی که روزگاری احاطهاش کرده بودند. او همه چیز را از دست داده بود و با خفت و خواری به این شهر دورافتاده تبعید شده است. اتحاد جماهیر شوروی تا آنجا که توانست از او بهرهبرداری کرد، اما امروز او مطرود شده، حتا از دادن ویزای سفر به او خودداری میکند. در مصاحبههایم با کارمل، در سالهای ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۶ همیشه ویکتور پلیچکا سرمشاور شوروی را کنار او میدیدم. او در ظاهر در برابر کارمل سر خم میکرد، اما به واقع بر او فرمان میراند و از طریق او بر سراسر کشور افغانستان حکومت میکرد. دوران زمامداری کارمل بههمان نحوی پایان یافت که آغاز گشته بود...»
او سرانجام در ۱۳ آذر ۱۳۷۵، در شهر مسکو درگذشت و جسد او را در شهرک بندری حیرتان، در شمال افغانستان بهخاک سپردند.
قسمت دوم
پنج ماه از آخرین ملاقات ما گذشت. چند روز پیش به کاوه پسر کارمل تیلفون نموده و به او گفتم: میخواهم به عیادت پدر بیایم. کاوه با شعف زیاد گفت: «البته، تشریف بیاورید. او خوشحال میشود». قرار وعده ما روز شنبه تعیین شد.
کارمل جاکت بافتگی سرمهای و پتلون تیره رنگ کهنه و مستعمل به تن داشت. وضعش خوب نبود: پژمردگی و تیرگی در رخسارش هویدا بود و کمتر تبسم میکرد.
من کاملاً معتقد بودم که کلیه صحبتهای ما در خانهی «اداره» (اداره کا.گی.بی) روی نوار ثبت خواهد شد؛ البته صاحب خانه هم آن را حدس میزد.
□ این دیگر چگونه صداقت است؟
بنابراین، فوراً پیشنهاد نمودم که نه در درون خانه، بلکه در بیرون از آن، در چمنزار کوچک کنار جنگل و در زیر آفتاب با هم صحبت کنیم. کارمل با اشتیاق زیاد پیشنهاد مرا پذیرفت. پسرک محافظ با چهره عبوس و ناراضی در آستانهی دَرِ عمارت فرعی خویش وایستاد و پس از چشم به همزدن ناپدید گردید. واضحا رفت تا به آمرش تیلفون نماید. راستی به زودی در آنطرف قلعه، در کنار در دخولی، موتر «ولگا» سیاه رنگ پارک نمود و تا زمانی که ما صحبت میکردیم، در همانجا باقی ماند. شاید از آنجا به صحبتهای ما گوش میکردند؟
بر روی میزک مدور، سرمیزی انداخته شد و چای و کافی آوردند. کارمل قبل از همه سگرت همیشگی «کنت»اش را برداشت و فراموش نکرد تا به من هم تعارف نماید. من بخاطرش آوردم زمانیکه ۹ سال قبل برای بار نخست به همراهی گروه بزرگ از مشاورین به نزد وی در قصر [منظور نویسنده ارگ است.م.] رفتم، یکی از چکیستهای کهنه کار رهنمای ما به همه هشدار داد که در مقابل منشی عمومیسگرت نکشیم. کارمل در آنزمان کوشیده بود تا سگرت کشی را رها نماید.
■ـ بلی، واقعا سه چار بار کوشیدم تا سگرت کشیدن را رها نمایم ولی هیچ چیزی دستگیرم نشد.
«برای مقدمه» من صحبت را در بارهی مستأجرین پیشین این تعمیر کا.گی.بی آغاز میکنم:
□ میگویند، قبلا در اینجا خانم «دولورس ایبارروری» [Dolores Ibárruri Gómez ـ یکی از رهبران حزب کمونیست اسپانیا، که در جنگ داخلی فعالانه اشتراک نمود و بعدها بهحیث یک ستالینیست شهرت داشت. ـ م] زندگی میکرد؟
■ تا پیش از من در این خانه رهبر حزب کمونیست یمن زندگی میکرد. از اینجا دوباره به میهن برگشت و به زودی وی را کشتند.
با شوخی میگویم: «ببینین، ضرور نیست برای برگشت تان عجله داشته باشید.»
ولی او نه تبسم میکند و نه صدایش آهنگ شوخی میگیرد:
■ شروع کنیم رفیق ژورنالیست؟
صحبت ما بدون آمادگی، خصوصیت کاری و سخت دارد.
□ شما از موقعیت امروز، انقلاب اپریل ١۹٧۸ را چگونه ارزیابی میکنید؟
ببرک کارمل بدون اندکترین تأخیر میگوید:
■ انقلاب اپریل [١۹٧۸] یک جنایت عظیم در برابر مردم افغانستان بود.
□ اوهو! ولی شما خود یکی از اشتراک کنندگان فعال و حتا یکی از پیشوایان این انقلاب بودید. پس شما خودتان نیز یک جنایتکار هستید؟
او دستش را به علامت احتجاج بلند میکند.
■ نخیر! من مخالف بودم. انقلاب خلاف ارادهی من و ارادهی حزب به وقوع پیوست.
من واقعاً [از این گفته] متعجب میشوم.
□ چگونه؟ مگر کمیته مرکزی حزب تصمیم به سقوط داوود نگرفت؟
او میگوید: «نخیر، اینگونه نبود.»
□ـ اجازه بدهید! بر حسب آنچی که من از بعضی از رفقای افغان شنیدهام، گویا در رهبری حزب توافقی وجود داشته دال بر اینکه: اگر ح.د.خ.ا را خطر قلع وقمع تهدید نماید، باید بلادرنگ علیه رژیم اقدام صورت گیرد. در آخر اپریل تمام رهبران شما زندانی شدند و خطر واقعی درهم شکستاندن حزب به وجود آمد. بدین لحاظ آنچی که به وقوع میپیوست، واقع شد. تمام محققین ما و غربیها درین زمینه متفق الرأی اند.
■ نظر رسمی چنین است. ولی یکی مسأله دادن مصاحبه برای ژورنالیستان و تاریخدانان است و دیگر مسألهی برداشتن پرده از روی حقایق واقعی. ما و شما اکنون به مثل دو دوست با هم حرف میزنیم و کدام مصاحبهای انجام نمیدهیم. همینطور نیست؟
من که آمادهی شنیدن چنین حرفی بودم، با سر تصدیق کردم.
■ حال من بعضی چیزها را برای شما حکایت میکنم. پلان انقلاب وجود نداشت. کمیته مرکزی برنامه سقوط داوود را به تصویب نرسانده بود. تمام اعضای کمیته مرکزی بازداشت شده بودند.
□ از جمله امین؟
■ کاملا هم چنین نبود. امین ١۸ ساعت بعدتر زندانی شد و به ما پیوست. جالب این است که او در این مدت کجا بوده است؟
□ پس کجا بود؟
کارمل تبسم نهانی میکند: «امین خون میخواست. و بسیاری از خلقیها با وی هم نظر بودند. و نه تنها آنها.»
کارمل انگشت اشارهاش را در یک وقفه طولانی بالا نگه میدارد.
■ یک نیروی نهایت بزرگ دیگر هم بود که حزب را بهسوی کودتا رهنمون شد، دقیقاً همان نیروی که زمانی افغانها را بهسوی سقوط شاه سوق داد.
من از خویش تصویر یک آدم کاملا ابله را به نمایش میگذارم:
□ این نیرو کدام بود؟
ولی کارمل میداند در کجا مکث کند:
■ دریغا، اگر من نام آن را بگیرم، هم شما و هم من سرهایمان را از دست خواهیم داد.
او این کلمات را با آواز پست و زیر لب ادا میکند. من باور دارم که وی واقعاً از چیزی هراس دارد.
□ـ بسیار خوب. فرض کنیم نقش سرنوشت ساز متعلق به این «نیروی سوم» نهانی است. شاید چنین هم باشد ... ولی چرا شاه را سقوط دادند؟ بالاخره در زمان شاه مناسبات میان افغانستان و اتحادشوروی به شکل عالی آن انکشاف مییافت. (حالا تمام پرها بازاند، قاعده بازی انتخاب گردیده، به پیش!)
■ بلی،چنین بود. ولی در زمان داوود به حیث نخست وزیر، مناسبات ما بسا بهترتر بود. آن ده ساله را در تاریخ مناسبات مشترک دو کشور به حیث «دهه طلایی» نامیدند. بعدتر، در دههی اخیر [سلطنت] در کابل پنج نخست وزیر یکی بعد دیگر تعویض شدند. هر یک از ابرقدرتها افغانستان را به سوی خود کش مینمود. امریکاییها در آخر دهه ١۹۶٠ بالای میوندوال، که رییس کابینه بود، حساب میکردند. او [در زمان جمهوری محمد داوود. م] به ظن داشتن ارتباط با «سی.آی. ای» دستگیر و بعدا به گونهیی مرموز در زندان کشته شد.
بنابرین هیچ جای تعجب نیست که «نیروی سوم» میخواست بر مسند کابل شخص مناسب خویش را ببیند.
□ بسیار خوب، اما چرا داوود سقوط داده شد؟ تلقی چنین بود، که وی پس از راندن شاه و گرفتن زمام امور مملکت، سیاست خارجی متوازن را در پیش گرفت - گوگرد روسی، سگرت امریکایی.
■ در واقعیت امر، وی در آغاز، مشی شورویگرا داشت. ولی بعدها به دیگر کشورها نیز علاقمندی نشان داد. ضمن سفرهای رسمیبه عربستان سعودی، کویت، ایران، همچنان آمادهی سفر به امریکا شد. تصور میشود او به این تصمیم رسید که شاید یاریهای غرب مؤثر تر از شوروی باشد. غرب میلیاردها دالر وعده نمود، در حالی که کمکهای اتحادشوروی سالانه کمتر از ۵٠٠ میلیون دالر میگردید.
□ یعنی شما تائید میکنید، که انقلاب برای شما کاملاً غیر مترقبه بود؟ اگر راستش را بگویم، برای من مشکل است این را بپذیرم. اما بههر حال بعدا چی شد؟ قیامکنندگان، بهتاریخ ٢٧ اپریل (٧ ثور.م) ، شما را با سائر رهبران حزب از زندان رها ساختند و ...
■ ... همهی ما را، حوالی ساعت ٢ یا سه بعد از چاشت توسط دو زرهپوش به تعمیری که در آن رادیو و تلویزیون قرار داشت، بردند. نبرد با شدت در کابل در جریان بود و وضعیت بهسود ما چرخ میخورد. داوود بههمراه با خانواده و اعضای کابینهاش در قصر (ارگ) در محاصره قرارداشتند. روشن بود، که او محکوم به شکست گردیده است؛ زیرا در میان گارد محافظ وی نیز طرفداران ما موجود بودند. افسران قیامکننده در شرایط دشوار با شجاعت عمل مینمودند. در آن ساعات اختلاف میان «خلق» و «پرچم» بهبوته فراموشی سپرده شده بود. همه شانه به شانهی هم عمل میکردند، هرچند «نیروی سوم» نمیخواست چنین شود.
□ و رهبری حزب همچنان متحدانه عمل میکرد؟
■ نخیر، من نمیتوانم بگویم که چنین بود. «پرچم» علیه قیام مسلحانه بود. آنها ثابت میساختند که هنوز وضعیت انقلابی فرا نرسیده است. ما به خلقیها القأ میکردیم، حالا که خونریزی صورت گرفته، نباید به جنگ و برادر کشی دست زنند. باید به داوود و نزدیکانش امان داده شود. من پیشنهاد نمودم تا از طریق تیلفون و یا بلندگوها با قصر در تماس شده و محاصرهشدگان را به تسلیمیفرا خوانند. ولی ترهکی، امین و طرفدارانش پافشاری داشتند تا همهی آنها را نابود سازند. و چنین هم کردند: هم داوود، هم خانم، فرزندان، نواسهها و عدهی از اعضای کابینهی وی را بهقتل رساندند.
□شما تصور نمیکنید، قتل و کشتاری که در ٢٧ اپریل [١۹٧۸] به امر امین برپا شده بود، شبیه آن در ٢٧ دسامبر سال بعد دوباره بهوقوع پیوست که در آن امین و نزدیکانش کشته شدند؟
■ ولی ... آنزمان صرف امین و برادرش را کشتند ...
□ نه تنها آندو را. یکتعداد از چهرههای برجسته نظامی و ملکی را نیز بهپای اعدام فرستادند؛ دختر منشی عمومی را زخمی ساختند و دهها تن از طرفدار امین را برای سالیان متمادی به بند کشیدند.
■ راستی شما میدانید، کی امین را کشت؟
او واضحاً میکوشد طفره رفته و حرف را به دیگر سو بکشد.
□ من از آدمها مختلف شنیدهام، که گلابزوی این کار را انجام داده است. برای این منظور، افراد ما او را در هنگام حمله به قصر [تپه تاج بیک. ـ م] با خود گرفته بودند.
کارمل، با رضایتخاطر، تائید میکند و میگوید:
■ درست است. خلقیها ـ گلابزوی و سروری ـ در آن اشتراک داشتند. اما میدانید کی فرمانده ستاد مرکزی یا لویدرستیز را از پا درآورد؟
□ وکیل، وزیر خارجه کنونی.
■اما بیایید به صحبت قبلیمان برگردیم. آنزمان ... اختلافات درون حزبی ما در هر ساعت بالاتر میگرفت. جلسهی کمیته مرکزی در بارهی مسألهی قدرت جریان داشت. امین پیشنهاد لست ۵٠ نفری شورای نظامیانقلابی را پیشنهاد کرد، که در آن صرف سه نفر پرچمیگنجانیده شده بود. در رابطه به حکومت اصلاً حرفی در میان نبود.آنها میخواستند تا در کشور رژیم نظامی تروریستی را برپا سازند. من با قاطعیت علیه آن برخاستم و در نهایت نقطه نظر ما اکثریت کسب نمود. ترهکی در مقام فرد اول حکومت، شورای انقلابی و حزب قرار گرفت. و من در هر سه مقام بهحیث معاون وی تعیین شدم.
ببرک کارمل با حرارت صحبت یکنواختاش را به پایان رساند و دوباره به سگرت کشیدن آغاز نمود. من از وی خواهش کردم تا کمیبه عقب برگردد.
□ خوب، من آمادهام باور نمایم که انقلاب خلاف میل و ارادهی شما بهوقوع پیوست. ولی نتیجه کودتا عبارت از پیروزی کامل حزب بود. شما در آنزمان چی احساسی داشتید: خوشی،ناراحتی یا نگرانی؟
■ هیچگونه خوشی وجود نداشت. صرف احساس تلخ بدبختیهای قریبالوقوع موجود بود.
این را میگوید و به من با دقت مینگرد: آیا من باور میکنم یا خیر؟ بعد اضافه میکند:
■ من درک کردم که در صورت تصاحب قدرت با زور، تودهها از ما حمایت نخواهند کرد و ما قدرت را نگهداشته نمیتوانیم. «پرچم» از برخورد احترامکارانه با اسلام و عنعنات مردم حمایت میکرد. ما قبل از همه علیه ارتجاع راست مبارزه میکردیم. بسیاری از هموطنان شما، که آنزمان در کابل کار میکردند، بالای «خلقیها» حساب مینمودند. رفقای شوروی، جناح خلق را مارکسیستتر میپنداشتند.
خلقیها بوتل اول ودکا را خودشان مینوشیدند، اما بوتل دوم را رفقای شما با خوشخدمتی به آنها میدادند و میگفتند:
- «آفرین!»
«چنین نگهدارید!»
«با بیامانی دشمنان را ریشهکن سازید!»
«رفقا، با اطمینان به راهتان بروید!»
اما حقیقت خیلی تلخ است...
او کتابچه یادداشت را که در مقابلش قرار داشت، بهدست گرفت، عینکهایش را بهچشم گذاشت و از بالای شیشهها به من نگریسته گفت:
■ پیش از آمدنتان بعضی چیزها را یادداشت نمودهام.
ولی من نمیدانم چرا بلافاصله فکر کردم، این یادداشتها را کدام کس دیگر بهوی دیکته کرده است. مگر نکند «نیروی» «سوم» این کار را کرده باشد؟
□ بفرمایید رفیق کارمل، من به شما با دقت گوش فرا میدهم.
گو اینکه او در برابر منبر خطابه و یا هم در مقابل دادگاه ایستاده باشد، با هیجان و جوش و خروش غیر منتظره با جهر بانگ برآورد:
■ من پیوسته علیه چپ و راست بودم. ژورنالیستان غرب مینوشتند، گویا من جاسوس «کا.گی.بی» بودهام. این چیزی جز جفنگ و یاوهسرایی نیست. زمانی که هشت سال عضو پارلمان بودم، هم در دوران شاهی و هم محمد داوود، پیوسته و بهشکل آشکار بهسود دوستی با اتحاد شوروی صحبت میکردم. کدام اجنت «کا.گی.بی» با این بیپروایی عمل میکند؟
بعدا با تأنی و تا دیر به یادداشت نگریسته، با خروش میگوید:
در بارهی «کا.گی.بی» زمانی که بهقدرت رسید، آگاه شد و هم اینکه نمیدانست اندروپف و کریچکوف چی مقامهایی داشتند.
آری، کلمات این اعلامیه تافته جدا بافته و واضحاً بیگانه بودند، که برای وی نگاشته شده بودند.
□ لطف نمائید، بگویید، تا پیش از کودتای اپریل، ماهیت مناسبات «ح. ک. ا.ش.» و «ح.دخ.ا » چگونه بود؟ آیا مسکو از شما حمایت مالی میکرد؟ آیا از جانب مسکو برای شما امر و نهی میآمد؟
■ مسکو بهزودی به ما توجه نشان نداد؛ زیرا ما حزب کمونیست نبودیم. البته ما در دعوتهای سفارت شما با رفقای شوروی ملاقات میکردیم.
□ تنها در دعوتها؟
کارمل آهسته میشود، آشکارا حافظهاش را به سنجه میگیرد: بگوید یا نگوید؟ بالاخره تون صدایش را پائین میآورد و جسارت میکند:
□ اگر صاف و پوستکنده گفته شود، شما تا عمق در درون این حزب حضور داشتید. اگر دربارهی آن حکایت گردد، تحیر و تعجب بزرگ فرا خواهد رسید. خیلی بزرگ! نفی و یا تکذیب خیلی سهل است ولی دشوارتر همانا رفتن عقب ندای وجدان میباشد.
او از روی میز قوطی سگرتش را برمیدارد، ولی خالی است. کارمل با انزجار آن را به کنار پرتاب میکند. کاوه از خانه قوطی جدید میآورد. او سگرتش را آتش میکند. انگشتانش کمیمیلرزند. ناخونهایش از تأثیر نکوتین زرد رنگ شدهاند.
■ این وظیفهی ماست که علیرغم دشواری در چشمان کسی حقیقت را بجوئیم. هچ چیزی برای انسان وحشتناکتر از محکمهی وجدان نیست.
چهرهاش نشانههای را بازتاب میدهد. تصور میشود در باره گسست خویش متأسف است. نی، هنوز وقت آن فرا نرسیده تا همهی حقایق گفته شود. او موضوع جنجالی را تغییر میدهد و میگوید:
■ ممکن است چیزی را فراموش کرده باشم. بیائید در این باره دفعه دیگر صحبت کنیم.
او میداند که موتر سیاه رنگ در ٢٠ قدمی دروازه قلعه ایستاده است. او پسرانی را که در خانهی فرعی هستند، و هم کریچکوف را که از مدتها با وی آشنا است، به یاد میآورد. کارمل کاملا آهنگ صدایش را تغییر میدهد و میگوید:
□ اگر میخواهید با من مصاحبه انجام بدهید، ما نباید در بارهی چیزهای با جزییات که در گذشته انجام شده، صحبت نماییم، بلکه باید در باره آیندهی افغانستان حرف بزنیم.
□ولی هر آینده از گذشته برمیخیزد. وظیفه ما و شما زدودن لکه از دامن گذشته مشترک مان است. مگر چنین نیست؟
■ من در بارهی چیزهایی صحبت میکنم که به ضرر احزاب و مناسبات متقابل میان کشورهای ما نباشد.
ببرک کارمل از دسامبر ١۹٧۹ تا ماه می١۹۸۶ مقامهای منشی عمومیو رییس شورای انقلابی را بهعهده داشت. او بهندرت محوطهی قصر (ارگ) تاریک و دلگیر را که در مرکز کابل موقعیت داشت، ترک مینمود. قصر (ارگ) را از جانب بیرون، گارد افغانی محافظت میکرد. احاطهی داخل آن توسط دیسانت شوروی کنترول میشد و در درون عمارات افسران اداره ۹ «کا.گی.بی» اتحاد شوروی مسؤول حفظ امنیت بود. مشاورین ما به کارمل مشوره میدادند که وی به بیرون از دیوارهای قدیمینرود. اما واقعیت این بود، که جایی برای رفتن نداشت: تمام آن سالها، چارطرف را شعلههای آتش، انفجار و دود جنگ فرا گرفته بود. سالها گذشت، مشاورین آمدند و رفتند، اما هلیکوپترهای جنگی ما شب و روز بر فراز قصر چرخ میزدند و شبانگاهان سپهر قیرگون را با نور پرتو افشانها روشن نگه میداشتند.
پر واضح بود که او رهبر واقعی افغانستان نبود. همه امور توسط مشاورین رهبری میشد. کارمل بهشدت توسط مشاورین در حلقه بود: مشاور حزبی، مشاور شورای انقلابی، مشاور شورای وزیران، حتا «عموخوانده»های «کا.گی.بی» که شباروزی در کنارش قرار داشتند و توسط اداره ۹ «تقویت» میشدند. یکتعداد میآمدند، دیگران برگشت مینمودند. تمام آنها بهخصوص موقع صرف غذا سوگند به عشق و دوستی جاویدان یاد میکردند. آدمهای سالوس و ریاکار ... یکی از مشاورین نزدیک کارمل از آنجمله بود. شخص مذکور را، علیرغم وظیفهی عالی دولتی، از کابل به میهن دستبند زده بردند زیرا پایش در یک قضیه جنایی دخیل بود.
کارمل از حلقهی نزدیکان خویش صرف به یکنفر اعتماد داشت. آن شخص یکی از «عموخوانده»های سازمان (کا.گی.بی) بهنام دگروال «اوسادچی» بود. اوسادچی از نخستین روزها در کنار کارمل قرار داشت، با فامیلش عادت کرد و منشی عمومی بدون او نمیتوانست گامی بردارد. دگروال از قماش سرباز نماها (نظامیان خشک مغز) نبود؛ بلکه با زبان محلی بلدیت داشت؛ عنعنات محل را میآموخت و بهتاریخ و فرهنگ افغانستان دلچسپی داشت.
ولی در آغاز سال ١۹۸۶ واقعهی عجیب و وحشتناک با او اتفاق افتاد: دگروال که هیچگاه از بابت صحتش شکایت نداشت، در آستانه دَرِ خانهاش جان داد. قلب او از حرکت باز ایستاد.
کارمل بهنتیجه رسمی در بارهی مرگ دگروال باور نداشت. چیزی غیر معمولی باید اتفاق افتاده بوده باشد... او با از دست دادن نزدیکترین فرد در حلقهی خویش، برای بار نخست احساس ترس و وحشت کرد. یک ترس واقعی. اطلاعات من درباره آن شخص از لابلای حکایات اقاربش حاصل گردید، ورنه کارمل صحبت و بحث در موضوع و گرفتن نام خانوادگی دگروال را برای من قدغن کرده بود.
بهزودی روشن گردید که ترس وی بیدلیل نبوده است. برای ماه مارچ همانسال فیصله شده بود تا جرگه بزرگ قبایل دایر گردد. کارمل آماده میشد تا در آن جرگه صحبت برنامهای و مفصل نماید. ولی در آستانه برگزاری محفل، سفیر شوروی بهنزد وی آمد و گفت:
- «شما را به مسکو دعوت نمودهاند. رهبری ما میخواهد با شما در بارهی مسایل مهم صحبت نماید.»
[کارمل میپرسد:] «میتوانم من بعد از جرگه به اتحاد شوروی بروم؟»
[به وی گفته شد:] «رفیق عزیز، شما به همه چیز رسیده میتوانید. فقط دو روز مهمان ما خواهید بود و بعد دوباره بر میگردید.»
در فرودگاه مسکو به وی اجازه ندادند تا لب بهحرفزدن بشوراند: «رفیق کارمل، وضع صحی شما خیلی بد است. ما نمیتوانیم صحت شما را به بازی بگیریم. باید بهسرعت معاینات صحی شما انجام پذیرد». ٢٠ روز او را در شفاخانه بستری نمودند. در آنجا کدام جرگه... برعکس نجیب در جرگه [اقوام.ـ م] سخنرانی مبسوط نمود.
غم و افسردگی در درون او بالا گرفت. در «کریملیوفک» [درمانگاه کمیته مرکزی ح.ک.ش.سابق. ـ م] واقع در میچورینسک، یکی از پزشکان ـ که فراموش شده بود تا بهوی دساتیر معین را ابلاغ نمایند - با خوشدلی به مهمان افغانی از صحتمندی کاملش اطمینان داده و گفت که تعجب میکند که چرا وی را در آنجا نگه میدارند. بعد از آن روز کارمل تمام داروهای مجوزه را به کمود تشناب میانداخت. نی، حتما زیر کاسه نیم کاسه است.
همه چیز وقتی روشن گردید، زمانی که منشی عمومیحزب کمونیست شوروی بالاخره وی را در بارگاه خویش پذیرفت.
گرباچف با چهرهی متبسم همیشگیاش، یک درسنامهی مکمل را برای کارمل در مورد دگر شدن جهان و دگردیسی در حال وقوع در اتحادشوروی و افغانستان خواند و گفت: «هرکدام ما توانایی آن را نداریم که به مطالبات زمان و دگرگونیهای جهان پاسخ بایسته بدهیم». البته خدمات رفیق کارمل بزرگ اند و سهم و مایهگذاری وی در امر انقلاب و تحکیم دوستی افغان - شوروی بیبدیل. ولی عاقلانه خواهد بود هرگاه مقام منشی عمومیبه یکی از رفقای جوان واگذار گردد. کار کردن برای ببرک کارمل خیلی دشوار است، باید به صحت خویش بیاندیشد. ما در آینده به او نیاز داریم.
کارمل در حضور گرباچف از کشیدن سگرت خودداری میکرد، زیرا در اتاق کار گرباچف کشیدن سگرت منع بود. ولی اینبار موقع که میخائیل سرگیویچ صحبت یکنواخت خود را ختم کرد، مرد افغان که چهره دود کرده داشت، عمل جانب شوروی را «تروریزم دولتی» نامید و از روی ناراحتی از ترجمان خواهش نمود تا برایش خاکستردانی بیاورد. رهبر شوروی نیز عصبانی گردید. قبلاً بهوی توصیه کرده بودند که کارمل را دست کم نگیرد ... طبق معمول گرباچف عادت نداشت که کسی در برابر نظر وی ایستادگی نموده و مخالفت نماید. مخالفت در دستگاه حزب غیر قابل پذیرش بود.
در فردای آنروز با کارمل رییس اداره اول «کا.گی.بی» کریچکوف ملاقات نمود: «شما رفیق عزیز نگران نباشید، همه چیز درست میشود».
ولی درستشدن، دیگر ناممکن بود. کارمل فهمید، که یک توطئه در راه است. حالا مرا برکنار میکنند، بعداً طرفداران مرا راهی زندان میسازند و یا تیرباران میکنند. قبلا چنین شده بود. یک سناریوی معروف [هدف ژورنالیست ممکن دوره ترهکی و امین بوده باشد. ـ م]. کارمل تصمیم گرفت تا وقت کمایی کند. تقاضا کرد تا به او اجازه بدهند به کابل برگشته «با طرفدارانش مشوره نموده و بعدا تصمیم نهاییاش را اعلان نماید». مسکو بعد از سبک و سنگین کردن خواست وی، اجازه برگشت را داد. اما بلافاصله در عقب هواپیمای وی، هواپیمای دیگری از «کمیته» [یعنی کمیته امنیت دولتی یا کا.گی.بی. ـ م] بهسوی کابل به پرواز درآمد. سرنشینان هواپیما عبارت از کریچکوف و جانشین آیندهی او در مقام رییس استخبارات شبارشین بودند. ـ[ بهزودی خاطرات شبارشین در مورد افغانستان به نشر خواهد رسید. ـ م]
هواپیماها با وقفهی یک شبانه روزی یکی پی دیگری به پایتخت افغانستان فرود آمدند.
صبح روز دوم ماه میمهمانان ماسکو به قصر [ارگ] آمدند. بعدتر بر اساس حکایتهای جنرال شبارشین و اقارب کارمل کوشیدم تا داستان را دوبارهسازی نمایم.
کریچکوف ٢٠ ساعت (!) کوشید رهبر افغانستان را متقاعد سازد تا داوطلبانه مقام منشی عمومیرا کنار بگذارد. در جریان صحبتها همه چیز گفته شد: به طریقهی شیادانه («شما دوست بزرگ و واقعی ما، یک انترناسیونالیست صدیق و وطنپرستی هستید، که پیوسته منافع عمومیرا بر منافع شخصیتان رجحان دادهاید.»)، بهشیوهی اکراه و تهدید پنهانی («در رهبری افغانستان وحدت وجود ندارد، نباید کار به خرابی بکشد؛ بهتر است از صلاحیتهایتان داوطلبانه دست بکشید.») دادن وعده زندگی راحت («مقام رییس شورای انقلابی برایتان محفوظ میماند، شما همیشه مقام والا و حرمتتان را حفظ خواهید کرد»)...
کارمل دیگر به کنه همه چیز بهخوبی پی برده بود. او میدانست که قربانی تغییر سیاست جهانی شوروی شده است. کریچکوف و مامورینش، مخفیانه، جانشین او آماده ساخته بودند، که عبارت از نجیب رییس امنیت دولتی افغانستان بود. ولی کارمل قصد نداشت بدون مقاومت عقبنشینی کند. زمان آن فرا رسیده بود که همه حقایق را، که در طی این سالها در درونش بهجوش آمده بود، به شورویها بگوید.
او بهسوی مهمان عالی مقام مینگرد و میگوید: «این یک توطئه است. استعفای من باعث ایجاد نفرت و انزجار در داخل حزب میگردد».
او میگوید که نمیخواهد دست نشانده مسکو باشد و با استعفایش هزاران نفر راهی زندان خواهند شد. در ادامه اظهار میدارد که: برایش واضح نشد بهکدام اساس اتحاد شوروی در امور داخلی یک دولت مستقل مداخله بیشرمانه مینماید. همه چیز بیهوده میشود. کریچکوف با قاطعیت در موضع خودش باقی میماند و میگوید: «منشأ ابتکار استعفا در کابل است و مسکو صرف رفقای افغان را یاری میرساند. کارمل نباید وضع پیچیده را پیچیدهتر نماید. او وظیفه دارد جان خویش را بهخاطر انقلاب افغانستان نگهدارد».
کارمل پاسخ میدهد: «انقلاب افغانستان را آرام بگذارید! شما میگویید چون در افغانستان عساکر شوروی کشته میشوند، لذا این موضوع به شما این حق را میدهد تا شرایط تان را بالای من تحمیل نمائید. از کشور ما خارج شوید و عساکر تان را با خود ببرید! ما خودما از انقلاب مان دفاع میکنیم.»
این صحبت پر تشنج در آخر روز به آن منتهی میگردد، که صاحب قصر در حضور جنرالهای شوروی، استعفانامهاش را برای پلینوم در حال تشکیل کمیته مرکزی ح.دخ.ا به امضا میرساند. [بعضی اسناد نشان میدهند، که بعد از صحبت کریچکوف، شب هنگام سه وزیر قوای مسلح محمدرفیع وزیر دفاع، گلابزوی وزیر داخله و یعقوبی وزیر امنیت دولت بهنزد کارمل میروند و بهوی اولتیماتوم میدهند - یا استعفا، یا کودتا - همچنان بر اساس نظر بعضی از نویسندگان روسی، برای اولینبار تمام اردوی ۴٠ در افغانستان بهطور مکمل در حالت احضارات درجه یک محاربوی درآمده بودند. ـ م] بهتاریخ ١۴ میپلینوم استعفای وی را میپذیرد. نجیب منشی عمومیحزب تعیین میگردد. در کابل آرامیحکمفرما بود، نه حزب، نه مردم و نه قوای مسلح هیچگونه واکنش نارضایتی نشان ندادند.
کارمل و فامیلش را بهخانهی دیگری که در همجواری قصر قرار دارد، منتقل ساختند. بعداً آن خانه به نمایندگی ملل متحد در کابل تعلق گرفت. در همان خانه، پس از افتادن کابل بهدست مجاهدین، نجیبالله متواری شد. و در همانجا طالبها وی را دستگیر نموده و پس از شکنجههای وحشیانه به قتلش رساندند و سپس جسدش را در یکی از میدانها آویزان کردند.
پروردگار من، چقدر در داستانهای من هخوانیهای فلاکتبار از روی قضا و قدر موجود اند. تمام این همه تناوب توطئهها، قتلها، خیانتهای طراحی شده را نفس شیطان [منظور کا.گی.بی] پایهریزی میکرد.
دقیقا پس از یک سال، در ماه می ١۹۸٧، در ردههای بالایی تصمیم گرفته میشود تا رفیق کارمل را به مسکو جهت «معالجه» دعوت نمایند. او میداند، کدام معالجه او را انتظار دارد، ولی مخالفت مجاز نیست، زیرا همه چیز بدتر میشود. کریچکوف شخصاً توسط هواپیمای مخصوص عقب وی پرواز میکند.
[به کارمل گفته شد:] «شما نیاز به استراحت و معالجه دارید. هرگاه شما رد نمایید، دشمنان شاید شما را بکشند».
رهبر سرنگون شده به وی پاسخ میدهد: «نخیر، اکنون تنها دوستان میتوانند مرا به قتل برسانند».
در مسکو برای وی یک آپارتمان در سرک میوسی تخصیص دادند، ولی توصیه نمودند تا در خانه یلاقی سریبریانی بور زندگی نماید. او ۴ سال بعدی را عملاً در خانهاش زندانی بود.
□ رفیق کارمل، لطفا بگویید راه برگشتتان از چکسلواکیا به افغانستان در دسامبر ١۹٧۹ چگونه بود؟
او به فکر فرو میرود.
■ حقیقتا خیلی تلخ. [در آینده کوشش میشود محتوای نامهی ببرک کارمل به رهبری شوروی در اکتبر ١۹٧۹ به نشر برسد. ـ م]
او دوباره تا دیر مدت سکوت میکند. من انتظار میکشم. باید با تحمل انتظار کشید و خاموش ماند. بار دیگر تکرار میکند:
■ بلی حقیقتا خیلی ، تا سال ١۹٧۹ من همیشه در تمام مقامها فرد شماره دو بودم: اول درحزب؛ بعد در حزب، دولت و حکومت. بعدا تره کی را همکاران وی به قتل میرسانند. امین به امر مشترک ما خیانت میکند. به نظر شما، حزب باید به کی مراجعه میکرد؟ از کی تقاضا میکرد؟ از هر راهی که من آمده باشم، در هر حالت این یک ارادهی حزب من بود.
□ ولی بههر حال، از نقطه نظر تکنیکی برگشت شما چگونه تحقق یافت؟
■ البته که ما به کابل از راه پاکستان آمده نمیتوانستیم. ما از طریق مسکو پرواز نمودیم. اینکه ما چگونه پرواز نمودیم و بهوسیلهی چی - اینها جزئیات اند و من نمیخواهم دربارهی آن چیزی بگویم.
□ یک سوال دیگر، که من نمیتوانم مطرح نکنم، هرچند شاید برای شما چنین تداعی شود که بینزاکتی است. بهتاریخ ٢۸ دسامبر، یعنی بعد از کشتهشدن امین، شما را در رادیو منشی عمومی نامیدند. ولی نه کنگره دایر گردید و نه پلینوم...
■ ولی قیام مسلحانه بهوقوع پیوست. در آستانه و در جریان نبردها، ملاقاتهایی با رفقا صورت گرفت، که همه اساس رهبری حزب را تشکیل میدادند و در زمان امین در اختفا قرار داشتند. در جریان این ملاقاتها فیصله گردید که من در رأس حزب قرار بگیرم. در آغاز من نمیخواستم چنین مسؤولیت را به عهده بگیرم. بهخصوص از موقعی که من در مورد تجاوز گسترده نظامیشوروی به افغانستان آگاه شدم، من مخالف بهعهده گرفتن رهبری حزب بودم. ولی از هر جهت بر من قبولاندند از جمله خلقیهایی که اشتراک داشتند.
□ اما شما چی وقت در مورد این پلانها آگاهی یافتید؟
■ در آستانه آغاز تجاوز. بعد از سه - چهار ماه پس از احراز مقامات عالی دولتی برای من واضح گردید که اتحادشوروی پس از کشته شدن ترهکی بهسرعت میخواست قوا به افغانستان پیاده کند - یعنی در ماه اکتبر ١۹٧۹. من دانستم که موضوع گسیل قوا با تعذیرات امریکا علیه ایران در ارتباط بود. آنزمان مسکو ترس داشت که سر و کلهی امریکاییها پیش از آنها در مرزهای افغانستان ظاهر شود.
□ شما میخواهید بگویید که قوا در هر حال اگر امین تقاضا میکرد یا نه داخل افغانستان میشد؟ یعنی افغانستان قربانی رویارویی دو ابرقدرت گردید؟
■ بلی، کاملاً درست است. «جنگ سرد» در آن زمان خیلی با گرمیادامه داشت. ولی امریکاییها در آنزمان عاقلانهتر از شما عمل کردند. آنها به ایران قوا نفرستادند.
□شما کدام طرح مشخص برای مصالحه میان جوانب متخاصم در افغانستان دارید؟ شاید شما بدانید که چگونه به این تقابل خاتمه داده شود؟
■ من هیچگونه نسخه مشخص ندارم. ولی من معتقدم که در این فرآیند نباید روشنفکران افغان که در غرب پناهگزین شدهاند، از نظر بهدور انداخته شوند. آنجا هم تاجران، هم حقوقدانان و هم سناتوران موجود اند. حتا نخست وزیر اسبق، دکتور ظاهر در آنجاست. باید همچنان توجه به کسانی که در اتحادشوروی اند، صورت گیرد. چرا شما در رابطه به سیاست افغانستان، تنها، نظر دو سه نفر را مرجح میدانید؟ چرا شما پیوسته به همان گودال فرو میافتید؟
[او در ادامه میگوید:] تعجبآور است که اینقدر سال گذشت باز شما افغانستان را نشناختید. در ارزیابیهایتان صرف معیارهای خود را دارید که عبارت از برخورد سهلنگرانه با مسایل است.
من از دل و جان با وی موافق هستم. برای من هم درک این مسأله غریب جلوه میکرد، که چرا ما تا آن حد در عمق مسایل افغانستان درگیر شدیم. ما سالهاست فرصت نکردیم تا صرف به روح، سنت، عادات و آداب این مردم نظر بیافگنیم. شگردها و نیرنگهای قبیلهای و مناسبات ملی آن کشور را مطالعه و بررسی نموده و تاریخ عبرت بخش و آموزندهی آن را فرا گیریم. در این گستره نه نظامیها، نه سیاست مدارها و نه استخباراتیهای ما کاری انجام دادهاند. با توکل داخل شدند، با توکل جنگیدند و با بیمنطقی و نادانی همه چیز را رها کردند ...
کارمل با رنجش خاطر گفت:
■ من اکنون چهار سال است در اینجا میباشم. چرا در تمام این مدت حتا یکی از تاریخدانان، سیاستمداران و یا دیپلماتان شما بهنزد من نیامدند؟ چرا حتا یکنفر در بارهی سرنوشت من و اندیشههای من علاقمندی نشان نداد؟ کجاست آن آدمهایی که در کابل پیک پُر مینمودند، در حال مستی اشک میریختند و به دوستی جاودان ما، در نزد من سوگند میخوردند؟
صحبتها آهسته آهسته حرارت خود را از دست میدهد. زمانی که من قلمم را در جیبم میگذارم، او دفعتا سوال اصلی خویش را از من مطرح میکند:
■ شما چی فکر میکنید، چرا مرا به افغانستان نمیگذارند؟
□ خوب ... من که در این مورد پاسخم را گفتهام.
او با سماجت میگوید:
■ ولی در هر حال میخواهم نقطهنظر شما را بدانم. آخر من با شما خیلی باز صحبت نمودم.
□ اگر صادقانه بگویم، من چنین فکر میکنم که: نجیب نمیخواهد که شما را در کابل ببیند، زیرا هراس دارد که یکتعداد از نیروها شاید بهدور شما تجمع نموده و خطری را متوجه او سازند. کارملیها برگشت شما به کابل همچو آغاز فعالیتها علیه رییس جمهور تعبیر خواهند کرد. آیا چنین کاری در حال حاضر برای حزب و کشور ضرور است؟
■ من میخواهم بهحیث یک شهروند ساده و شخص عادی به کشورم برگشته و به سیاست مصالحه ملی خدمت کنم. باور کنید که همه اندیشههایم در آنجا در مینهم است. من شنیدم که در قرن گذشته، معدنچیان ذغال سنگ انگلیسی در دل زمین و در اعماق کار میکردند و روزها به بالا نمیآمدند. و زمانی که آنها را به بالا میآوردند، روشنی حال آنها را برهم میزد. بنابرین تقاضا میکردند که آنها را دوباره بهعمق زمین برگردانند. واضحاً چنین است با من هم. من به جز در بارهی میهنم، بههیچ چیز دیگر نمیاندیشم.
□ ولی در حال حاضر برگشتتان عاری از خطر نیست.
■ مرا خطر نمیهراساند. من باید در کنار مردمم باشم. من چگونه میتوانم در چنین لحظات دشوار در اینجا باشم؟
او با انگشتش درختان منفور کاج در عقب کلکین را نشان میدهد و میگوید:
■ من باید راه برگشت به خانه (میهن)ام را بیابم، به من یاری دهید.
... ما خاموش باقی ماندیم. من چی میتوانم بگویم. او در اسارت ما نبود. او اسیر مقدرات خودش بود.
تندباد ناگهانی برف را از روی درختان بههرسو میپراگند. تصور میشود، او اکنون خونسردی و خودداریاش را از دست داده و زار زار خواهد گریست. پس باید از نزدش رفت.
من حین الوداع بهوی گفتم، تحمل داشته باشید.
□ من فکر میکنم بهزودی در موقعیتتان تغییرات جدی رونما خواهد شد. کمی بیشتر تحمل نمایید.
او مسکو را در نیمه شب ١۹ جون ١۹۹١ توسط پرواز معمولی شرکت هوایی «آریانی» ترک نمود. اگر صدها تن از جوانان با هیجان افغان در آنجا حضور نمیداشتند، او را میشد بهحیث یک مسافر عادی بهشمار آورد. اما زمانی چنین نبود. در ایام دیگر در فرودگاهها برای او گارد تشریفات صف میکشید و عالی مقامهای کشوری ما با عزت او را به آغوش میکشیدند: بریژنف، اندروپف، چرنینکو ، گرباچف ... اما اکنون حتا آن مربی شعبهی روابط بینالمللی ح.ک.ا.ش که روزگاری انتقال بکس خانمش را لطف و عنایت الهی میپنداشت، حاضر نبود. هیچکس از شورویها موجود نبودند.
این رنجش خاطر را با خود نگهداشت. او آنهایی را که بهوی خیانت کردند، هیچگاه نه بخشید.
ببرک کارمل یگانه رهبر از میان رهبران دهههای اخیر افغانستان بود که بهمرگ خودش در سال ١۹۹۶ درگذشت. او را در شمال افغانستان جایی که پس از اشغال کابل توسط مجاهدین میزیست، بهخاک سپردند.
داوود، ترهکی، امین، نجیبالله، مسعود ... کی نفر بعدی خواهد بود؟ آیا این زنجیره وحشتناک زمانی از هم خواهد درید؟[۱]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدی خراسانی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- مصاحبهی ببرک کارمل با ولادیمیر سنگیرِیف (قسمت دوم)، ترجمهی فیاض نجیمی بهرمان
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبسایت دیدگاه