جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۶, چهارشنبه

پژوهشی دربارۀ اِتنوگرافی یا تبارشناسی افغانستان - ١

برگردان از: سهیل سبزواری

پژوهشی دربارۀ اِتنوگرافی

یا تبارشناسی افغانستان

گزارش به نهمین کنگرۀ شرق شناسان در سال ١٨٩١ م
هنری والتر بیلیو


فهرست مندرجات


    اشاره: در ميان کتاب‌های خارجی راجع به تاريخ مردم افغانستان اثری مانند اين کتاب که نويسدندۀ آن مطالب تلخ و شرين را نيک باهم آميخته باشد، کمياب است. اگرچه اين کتاب از نظر شناسايی مردم افغانستان و بويژه قوم پشتون، اثری کم نظيری است؛ اما بازهم در برخی موارد اظهار نظرهای نويسنده دربارۀ پشتون‌ها بی‌غرضانه نيست و شايد دستاويزی برای دفاع از سياست استعماری بريتانيا آن دوره بوده باشد.

    نياز به بيان نيست که رفته رفته از يک سو رسم و عادت ما افغانها، اين شده است که به حد افراط از اوضاع گذشته و حال شکايت و نسبت به آينده اظهار نگرانی کنيم، و از طرف ديگر هم بوسيله‌ای پاره‌ای دروغ‌های برخی از کتاب‌های جعلی، خودمان را واجد همه قسم صفات ممتاز و پسنديده وانمود کنيم که البته نه آن کار درست است و نه اين شيوه مقرون به صلاح. از اين رو، هرچه بيشتر آثار نويسندگانی که تاريخ افغانستان را با لحن انتقادی نوشته‌اند، در دسترس عموم مردم باشد، بهتر است. زيرا که مايۀ عبرتی است از وضع ناهنجار حال و گذشته که در اختيار نسل حاضر خواهد بود. در نتيجه نسل جوان ما، شايد اين مقصود را درست دريابد که فاجعۀ بزرگ ملی امروزی که برای افغانستان حاصل شده است، اول از نادانی مردم بوده است، و دوم از نفاق، خودخواهی و تباهی اخلاق بزرگان افغانستان.


    دانشنامه آريانا



[] پیشگفتار مترجم

    اهدا به علاقمندان مسایل سیاسی و تاریخی کشوری که سراپای تاریخش جعل گردیده است!

    کسانی که تاریخ خود را نمی‌دانند، دیگران برایشان تاریخ خواهند ساخت. ولی کسانی که تاریخ جعلی می‌سازند، روزی رسوا خواهند شد!
    [۱]

این اثر که حدود ١٢٠ سال قبل از امروز (١٨٩١ م) توسط بیلیو، دانشمند مشهور انگلیسی و به تعقیب اثر ماندگار دیگر او به نام "نژادهای افغانستان" نگاشته شده، محصول چندین دهه کار او در این منطقه و شناسايی نزدیک او با مردمان این منطقه بحیث یک کارمند عالیرتبۀ سیاسی، نظامی‌ و صحی بوده است.

این اثر تحقیقی که عمدتا دربارۀ منشای اقوام و قبایل عمدۀ افغانستان بیلیو می‌باشد {بقول خودش از صفحۀ ١٠ همین اثر: "افغانستان من محدود است در شرق به اندوس (سند)، در جنوب به بحیره عرب، در غرب به خراسان و کرمان و در شمال به رود اکسوس (آمو) تا به خواجه صالح و از آنجا از طریق دشت خوارزم تا خراسان پارسیان. نام افغانستان طوری که به مناطق فوق اطلاق گردید به صورت عام توسط مردم آن، نه شناخته می‌شود و نه کاربُرد دارد ... این نامی‌ست که به این مناطق توسط همسایگان و بیگانگان به ارتباط نام قوم غالب در آن داده شده ... خراسان نامی‌ست که مردمان این منطقه برای کشورشان به کار می‌برند در حالی که خارجی‌ها آنرا افغانستان می‌خوانند ..."} حاوی معلومات تاریخی نهایت دلچسپ و جالبی است که فکر می‌شود به علت تضاد با غرور عظمت‌طلبانۀ قبیلۀ حاکم، اقبال ترجمه و چاپ نیافته است (با وجودی که تاریخ‌سازان درباری و سرکاری در موارد متعددی از این دانشمند و آثار ارزشمند او تذکراتی بعمل آورده‌اند). چون معلوم است که نظریات موصوف برای منسوبین این قبایل بعلت افشای منشای آنها (که اصلا نباید عیب و تحقیر شمرده شود) و جعل و نسب‌سازی آنها باید غیر مناسب پنداشته شده باشد.[٢]

سخن بر سر درستی و یا نادرستی تمام دریافت‌ها و استنتاجات این پژوهشگر نیست (زیرا پژوهشی با چنین حجمی‌ و آنهم در مورد منشای اقوام و قبایل در یک جغرافیای وسیع، نمی‌تواند خالی از اشتباهات و نواقص جدی باشد چه رسد به منشای قبایلی که تمام تاریخ آن "از مخزن افغانی تا پته خزانه" بر بنیاد جعل گذاشته شده است) بلکه سخن بر سر این است که این محقق چقدر وقت خود را مصرف نموده و چه زحماتی را متقبل گردیده است تا چنین اثر ماندگاری را بوجود آورده و چه مقدار حقایقی را کشف و افشا نموده که تاریخ‌سازان قبیله، شب و روز در جهت مخفی نمودن آن بوده‌اند.

وظیفۀ نسل امروزی و بخصوص دانشمندان صادق آن سرزمين است که در پرتوی امکانات موجود (یعنی عصر تکنالوژی معلوماتی و دسترسی با آرشیف‌های جهان)، حقایق و واقعیت‌های تاریخی را از منابع گوناگون به دست آورده و در معرض آگاهی و قضاوت مردم خویش قرار دهند. زیرا همانطوری که گفته‌اند: وقتی که دانش به مردم انتقال یابد، به نیرو تبدیل می‌شود!

مطالعۀ این اثر گران‌بهای پژوهشی را توسط دوستان و علاقمندان مسایل سیاسی و تاریخی کشور ضروری می‌دانم، زیرا تا اندازۀ زیادی روشنگر حقایق و وقایع تلخی است که در این سرزمین اتفاق افتاده و گامی‌ دیگری است در جهت پاسخ به سوال بزرگی که "ما کیستیم و اینجا کجاست؟"، ولی قضاوت در مورد دریافت‌ها و استنتاجات این دانشمند بزرگ را به خوانندگان گرامی‌ می‌گذارم.

در آخر باید صمیمانه اظهار داشت که ترجمۀ این اثر تاریخی خالی از مشکل نبوده و در برگیرندۀ سهو و خطاهای خواهد بود، بخصوص برگردان اسمای افراد، قبایل و محلات نا آشنا می‌تواند شامل اشتباهات زیادی در تلفظ آنها باشد، ولی سعی لازم به عمل آمده است تا معنی و مفهوم جملات حتی‌الامکان تغییر نخورد. با آنهم اگر لغزشی در ترجمۀ آن ملاحظه فرمایند با تذکار آن بر اینجانب منت‌گذارند.

سهیل سبزواری



[] پیشگفتار نویسنده

می‌خواهم کلمات چندی به غرض معلومات بیشتر خوانندگان پیشکش نمایم که چرا به نوشتن این اثر "پژوهشی در مورد اتنوگرافی افغانستان" پرداختم.

در اوایل امسال هنگامی ‌که توسط پروفیسور جی. دبلیو. لیتنر به غرض اشتراک در نهمین کنگره بین المللی شرقشناسان (که در سپتمبر ١٨٩١م در لندن برگذار می‌گردید) دعوت گردیدم، از من خواهش به عمل آمد تا با ارائه مقالۀ در کار این کنگره سهم گیرم. من در قبول دعوت و اشتراک در کنگره بحیث یک عضو تردیدی نداشتم؛ اما سهمگیری در کار آن، کاملا چیزی دیگری بود. برای مدتی متردد بودم از این که بتوانم چیز با ارزشی ارائه نمایم تا درخور توجه دانشمندان سهم گیرنده در کنگره باشد. تصادفاً از یکطرف مقدار هنگفت یادداشتها و خاطرات در اختیار من قرار داشت و از طرف دیگر مقدار معتنابهی معلوماتی در ذهن من انباشته شده بود (تماما به ارتباط باشندگان افغانستان) که از بین مردم گردآوری شده بودند؛ و من به این فکر بودم که بتوانم آنها را منحیث تجارب و مشاهدات شخصی‌ام در جریان وظایف دراز مدت و متنوع در بخش خدمات فعال حکومت علیاحضرت در هند، روزی درج یک کتاب نمایم. اما قرار معلوم بنا به علل مختلفی این "روز" غیرمشخص و نامعلوم به نظر می‌رسید. بنابران پیشنهاد فوق یک فرصت خوبی بود تا بتوانم معلومات ناچیزی که نزد من موجود بود (به علت کمبود سهم گیری سایر دانشمندان و روشن سازی حقایق از منابع مختلف) در اختیار عامه قرار دهم. لذا تصمیم گرفتم تا اثر "پژوهشی در باره اتنوگرافی افغانستان" را بحیث یک مونوگراف به این کنگره ارائه نمایم و مطمئن بودم که در هر صورت (با وجود نواقص و شرایط عاجل زمانی) موضوعی است که سایر شرق‌شناسان را برای پژوهش و تحقیقات بیشتر فرا خواهد خواند.

در جریان این پژوهش (در بین سایر تشخصات) بعضی قبایل موجود در افغانستان را بحیث نمایانده‌های اولاده یونانی‌های قدیم زمامدار در این منطقه تشخیص کردم. اما زمان کافی نداشتم این موضوع را طوری که شایسته آن است، مورد کاوشی بیشتر قرار دهم؛ ولی می‌توانم اظهار نمایم که کشفیات این پژوهش به ارتباط این قبایل اولادۀ یونانی را نمی‌توان صرف به این علت مطرود دانست. زیرا اگر چیزی برای اثبات صحت تشخیص من باین ارتباط ضرورباشد، هیچگونه سند و شاهدی مهمتر از این حقیقت نیست که بیش از نیمی‌ ازواژگان زبان آنها (که امروز بحیث لهجه مادری بکار می‌برند) یونانی اصلی بوده و یا بسیارکم تغییرخورده است که به آسانی می‌تواند تشخیص گردد.

به ارتباط قبایل متعدد دیگری که با آنها سر و کار داشتم فرصت کافی نیافتم، چیز بیشتری بجز از ثبت و تشخیص آنها انجام دهم. اما اولادۀ راجپوت از نقطۀ نظر تاریخی و با در نظر داشت روابط بسیار نزدیک و قدیمی‌ آنها با یونانی‌ها (که اولاده آنها را فوقا نسبت دادم) مستحق توجه خاص می‌باشد. برای متباقی، ناگزیرم بگویم که بگذار مقالۀ من با در نظر داشت ارزشها، نواقص و کمبودات آن به پیشگاه کنگره ارائه گردد.

ایچ. دبلیو. بیلیو


پژوهشی دربارۀ اتنوگرافی افغانستان

[] بخش نخست

مطالب زیادی به ارتباط این موضوع وجود دارد که بایست در محدودۀ زمانی و مکانی که در اختیار من است بطور فشرده ارائه گردد، طوری که من مجبورم ملاحظات پیشگفتاری خویش را در یک عنوان محدود ساخته و پیشنهاد تعقیب آنرا در ادامه پژوهش نمایم.

از آغاز این قرن که ما بار اول بطور شخصی با مردم افغانستان آشنا شدیم و از طریق پژوهشهای که در این جهت بواسطه کمپنی هند شرقی صورت گرفته است، معلومات زیادی در مورد افغانها و منشای آنها گفته و نوشته شده است. من پیشنهاد می‌کنم آنها را کنار گذاشته و از مفکوره خود بیرون کنیم؛ و حالا یک پژوهش مستقلانه را بر بنیاد منابع قدیمی‌ و کنونی آغاز نموده و در پرتوی آنها مناطق مورد پژوهش خویش را دریابیم.

"سترابو" که سال وفات او ٢۴ م گفته شده است، از گزارش "اراتس‌تن" در بارۀ هند در زمان تهاجم الکساندر چنین می‌گوید: "در آن زمان، اندوس مرز بین هند و آریانا (که بطرف غرب قرار داشته و در اختیار پارسیان بود) بود؛ بعدها هندی‌ها قسمت زیادی آریانا را اشغال کردند که در دست مقدونی‌ها قرار داشت". و بعداً در مورد آریانا می‌گوید: "هندی‌ها بعضی مناطق واقع در امتداد اندوس را اشغال کردند که قبلا مربوط پارسیان بود. الکساندر، آرینها (بهتر است از واژه آريايی کار گرفته شود، زيرا کلمۀ آرين صورت انگليسی آن است. دانشنامه) را از این حصص بیرون رانده و مسکونه‌های خود را بوجود می‌آورد. اما سیلی‌کوس نیکاتور آنها را متعاقب یک معامله ازدواج، به ساندراکوتوس داده و در عوض ۵٠٠ فیل بدست می‌آورد".

در اینجا به دو حقیقت پی می‌بریم. اولا، این که در زمان تهاجم الکساندر (٣٣٠ ق م)، هندی‌ها در بعضی مناطق آریانا زندگی می‌کردند که بعداً قسمت بزرگ آن را از دست مقدونی‌ها بدست می‌آورند. و بعد این که الکساندر آرین‌ها را از مناطق ایشان در امتداد اندوس محروم ساخته و مسکونه‌های ناقلین خود را می‌سازد (احتمالا بشمول ناقلین یونانی). این بیانات سترابو حدود نیم قرن بعدتر، توسط پلینی تصدیق می‌شود (تاریخ وفات او ٧٩ م است) که در توضیح مرزهای هند شمالی می‌گوید: "اکثر جغرافیه‌نگاران، اندوس را مرز شمالی هند نمی‌دانند، بلکه چهار ستراپی {ایالت} گیدروزی، اراخوتای، اری و پاروپامیزادای را علاوه نموده و رود کوفیز {کابل} را دورترین مرز آن تعین می‌کنند". در اینجا از پلینی می‌آموزیم قسمت‌های از آریانا که توسط هندی‌ها مسکون شده بودند در یک دوره بعد از تهاجم الکساندر، حدود ۴٠٠ سال را در بر می‌گیرد.

جنرال سُر الکساندر کننگهم در اثر خویش بنام "جغرافیای قدیم هند" که ٢٠ سال قبل به نشر رسید در مورد مرزهای شمال هند، این عبارات را از سترابو و پلینی نقل می‌کند و پس از تشخیص سندراکوتوس بحیث چندرا گوپتا ماوریا، که نواسه‌اش (آشوکا) بودیزم را در دورترین نقاط امپراتوری‌اش گسترش می‌دهد، الاسدا پایتخت یونا یا منطقه یونان را بحیث یکی از این مکانها ذکر نموده، اثبات اشغال وادی کابل توسط هندی‌ها در قرن سوم و چهارم ق م دانسته و تکمیل آن را با استعمال زبان هندی در مسکوکات یونانی‌های بکتریان وهندو-سکائیان تا سالهای ١٠٠ م شاهد می‌آورد؛ او می‌گوید زبانی که در دو یا سه قرن بعدی گم بوده است، موجودیت خود را در مسکوکات یفتلیها یا هونهای سفید قرن ششم به ظهور می‌رساند. او می‌گوید که در قرن بعدی، شاه کاپیسا، کشاتریا یک هندوی خالص است؛ در تمام جریان قرن دهم، وادی کابل در اختیار شاهان براهمن قرار دارد که قدرت آنها تا زمان نزدیک به سلطنت محمود غزنوی خاتمه نیافته است، و تا این زمان قرار معلوم یک قسمت بزرگ نفوس افغانستان شرقی باید اولاده هندیان و مذهب ایشان بودیزم خالص بوده باشد. ای. کننگهم می‌گوید: "در زمان فرمانروائی غزنویها، برگشت آخرین آنها به اسلام، فقط تعصب را به ستمگری بومی‌ آنها علاوه نموده، تعقیب و آزار بودیستهای بت‌پرست نه تنها یک سرگرمی‌ بلکه یک وظیفه بوده است. بت‌پرستان همراه با عناصر هندی بزودی بیرون رانده شده (که برای چندین قرن در آریانای شرقی زیست داشتند) و بالاخره ناپدید شدند".

ملاحظات دانشمند متبحر و باستانشناس برجسته که فوقاً نقل گردید دارای ارزش بزرگ و تصدیق کننده موجودیت نفوس هندی در افغانستان شرقی الی ثلث اول قرن یازدهم می‌باشد. در اینجا می‌توان قبلا ذکر کرد، با وجودی که به تپرستان از بتخانه‌های‌شان رانده شده و عناصر هندی یکجا با آنها در اخوت اسلامی‌ ناپدید گشتند، هنوزهم یک تعداد مردم هندی هم با نام‌های قبیلوی خود و هم با عنعنات قومی‌ خود و هم زبانی که با آن صحبت می‌کنند در ستراپی‌های که توسط پلینی به هندیها نسبت داده شده، موجود اند. در جریان این پژوهش ما خواهیم دید که هندیها در تمام افغانستان شرقی و اغلباً با نامهای قبایل راجپوت بزرگ و مشهور در تاریخ هند، دوباره پدیدار می‌گردند.

طوریکه فوقا دیدیم، یک نتیجۀ فتوحات الکساندرعبارت ازایجاد مسکونه‌های خودشان در مناطقی بامتداد اندوس است که بایست متشکل از ناقلین متعدد یونانی بوده باشد. گرچه واگذاری این مناطق توسط سیلیکوس نیکاتور(که وفات او ٢٨١ ق م است) به سندراکوتوس تحت شرایط دوستانه انتقال، نمی‌تواند شامل راندن این مسکونه‌ها باشد، بآنهم بطور طبیعی می‌تواند با افزایش نفوس هندی در مناطق تسلیم شده همراه باشد. در حقیقت این امر می‌تواند با مقیاس بزرگی در جریان یک مدت طولانی تحقق پذیرد. عناصرهندی در نفوس افغانستان شرقی تا ثلث اول قرن یازدهم غلبه داشته و از آنزمان ببعد در زیر نفوذ و سلطه اسلام ناپدید شده است. با درنظرداشت این نکات، حالا می‌توانیم به پژوهش خویش یعنی تشخیص باشندگان موجود افغانستان و نمایانده‌های مردمان قدیمی‌ آریانا بپردازیم.

منطقۀ که حالا افغانستان نامی‌ده می‌شود آریانای قدیم یونانیها است. سترابو با نقل از ایراتوستینز، محدوده این منطقه را قرار ذیل بیان می‌کند: "آریانا در شرق محدود است به اندوس، در جنوب به بحر بزرگ، در شمال به پاروپامی‌زوس و درغرب به عین مرزهای که پارتیا را ازمی‌دیا و کرمانیا را از پارایتاکینی و فارس جدا می‌سازد... نام آریانا همچنان تا بعضی حصص فارس، می‌دیا و شمال باکتریا و سغدیانا امتداد می‌یابد، چون این اقوام تقریبا با عین زبان صحبت می‌کنند". ایراتوستینز حدود سالهای ١٩٦ ق م مرد، لذا می‌توانیم نتیجه گیری کنیم که تا آنزمان، زبان آریانا پارسی و یا یکی از لهجه‌های آن بوده است و اینکه پختو در آنزمان یا ایجاد نشده و یا اگر موجود بوده، بایست محدود به ارتفاعات سوات و کوههای سلیمان بوده باشد. مرزهای که موصوف برای آریانا تعین نموده، شاید مرزهای آن مناطق در دوران سلطه یا حاکمی‌ت یونانیها باشد؛ چون برای هیرودوت، تقسیمات جغرافیائی این مناطق توسط نویسندگان بعدی یونانی، نمی‌توانست آشنا باشد.

بمقصد پژوهش خویش می‌توانم بگویم که افغانستان من محدود است در شرق به اندوس (ازگیلگیت تا بحر)، در جنوب به بحیره عرب، در غرب به خراسان و کرمان و در شمال به رود اکسوس تا به خواجه صالح و از آنجا از طریق دشت خوارزم تا خراسان پارسیان.

نام افغانستان طوریکه به مناطق فوق اطلاق گردید بصورت عام توسط مردم آن، نه شناخته می‌شود و نه کاربرد دارد (نه درمجموع و نه در قمستی از آن). این نامی‌ است که باین مناطق توسط همسایگان و بیگانگان بارتباط نام قوم غالب در آن داده شده و قرارمعلوم توسط پارسیان در زمانهای جدید بوجود آمده است. با وجودیکه افغانهای ما در تاریخ بحیث یک مردم خاص از آغاز قرن هشتم شناخته شده، مناطق آنها تا زمانی که این مردم حاکمی‌ت مستقل خود را توسط شاهی از نژاد خودشان در اواسط قرن گذشته بدست آوردند، افغانستان نامی‌ده نمی‌شد. قبل از آن، نادرشاه با تسخیر این مناطق و ضم آن درتحت حاکمی‌ت پارسیان اولین کسی بوده است که با درنظرداشت نامهای دو قبیله بزرگ یا مردمان مسلط دراین مناطق، شمال آنرا افغانستان و جنوب آنرا بلوچستان نامی‌ده است.

خراسان نامی‌ است که مردمان این منطقه برای کشورشان بکار می‌برند در حالیکه خارجیها آنرا افغانستان می‌خوانند و این نام {خراسان} بطور مناسبی شامل مرزهای است که دربرگیرنده محدوده آریانا بمفهوم وسیع آنست؛ قسمت غربی خراسان از ناحیه مشهد در شمال تا غاینات در جنوب نشاندهنده خراسان پارسیان است.

پتولیمی‌ آریانا را به هفت ولایت مارگیانا (مرغاب یا مرو)، باکتریانا (بلخ و بدخشان و حالا ترکستان افغانی)، آریا (هرات)، پاروپامیزوس (هزاره و کابل تا اندوس به شمول کافرستان و دردستان)، درنگیانا (سیستان و کندهار)، آراخوزیا (غزنی و کوههای سلیمان تا اندوس) و گیدروزیا (کاچ و مکران یا بلوچستان) تقسیم می‌کند؛ این ولایات بطور مناسبی ارائه کننده تقسیمات جدید منقطه است طوری که در داخل قوسها نشان داده شده اند.

تقسیمات محلی منطقه طوری که توسط نویسندگان اسلامی‌ تعریف شده بطور درستی معین نیست. بعضیها نیمه شمالی آن را کابلستان و نیمه جنوبی آن را زابلستان نامیده‌اند؛ شمال‌شرق را بنام باختر و شمال‌غرب را بنام غور؛ جنوب‌شرق را بنام رُوه و جنوب‌غرب را بنام نیمروز. در این تقسیم کابلستان شامل مارگیانا، آریا، پاروپامیزوس و باکتریانا است؛ و زابلستان شامل درنگیانا، آراخوزیا و گیدروزیا است؛ در حالی که باختر شامل باکتریانا و نیمه شرقی پاروپامیزوس؛ غور نیمه غربی پاروپامیزوس، آریا و مارگیانا؛ روه شامل تمام آراخوزیا با نیمه شرقی درنگیانا و گیدروزیا یا کندهار و کاچ است؛ نیمروز شامل نیمه غربی درنگیانا و گیدروزیا یا سیستان و مکران می‌باشد.

افغانستانی که فوقا تعریف گردید، مناطق باشندگانی می‌باشد که دربرگیرندۀ پژوهش فعلی ماست. اگرما پژوهش خویش را با نظم معینی دنبال کنیم دریافت و درک موضوع بسیار سهل خواهد شد. این بسیار مهم و کمکی است در جهت تشخیص قبایل و طوایف مختلف، یعنی تفریق باشندگانی که در تحت حاکمی‌ت پارسیان قدیم بودند و آنهائیکه پس از انهدام امپراطوری داریوش کودومانوس توسط الکساندربزرگ باین مناطق آمدند. من پیشنهاد می‌کنم که هرودوت بحیث قدیمترین منبع تاریخی و رهنمای ما برای دوران قدیم مدنظر گرفته شود؛ ما قدم بقدم پیش می‌رویم تا جائیکه او باشندگان قدیمی‌ این مناطق را ثبت نموده و تا جائیکه نام قومی‌ و موقعیت ساحوی آنها داده شده و معلوماتی از قبیل آخرین آمدگان (تازه واردان) در آثار مشهور ترین نویسندگان یونانی و لاتینی عهد عتیق (متعاقب انقلابات بزرگ در اینحصه آسیا زمانیکه یونان و هند در نقاط وسطی مناطق فارس و آریانا باهم دست می‌دهند) مانند سترابو، پلینی، آرین، پتولیمی‌، کورتیوز وغیره؛ و اکمال آنچه ما از آثار آنها جمع آوری نموده ایم یکجا با معلوماتی که از منابع جدید اشتقاق کرده ایم مانند تاد "سالنامه راجستان" منتشره در ١٨٢٩ که بسیار مفید و رهنمود دهنده است؛ و بالاخره کاربرد و تطبیق معلومات جمع آوری شده از منابع متعدد در روشنائی مشاهدات و برداشتهای شخصی خویش (با وجودیکه مبهم و لرزان است) در طول سالیان متمادی اقامت در بین این مردم.

من فکرمی‌کنم با این برنامه می‌توانیم در تشخیص تعداد زیاد قبایل موجود افغانستان یعنی نمایاندگان جدید اقوام قدیمی‌ آریانا بصورت بهتری آماده بوده و لذا می‌توانیم در تمایز درست و بنیادی بین مالکان قدیمی‌ و مسکونین بعدی، بین بقایای دودمانهای متجاوز و آوارگان غارتگران زود گذرگام برداریم. اگرپژوهش ما نتواند روشنائی جدیدی بالای تاریخ هند بیاندازد: دررابطه به سلطه یونانیها و تهاجم جاتا (گیتیک) که توسط آن منهدم گردید؛ در رابطه به ارتباطات این فاتحین سکائی با همنژادان ایشان بهنگام طغیانهای کهنتر که باعث پرنفوس شدن شمال هند با برهمن و کشاتریا شد؛ دررابطه به سلطه یکجائی آنها در آریانا (جاتای بودیست در شمال و کشاتریای برهمن در جنوب)؛ و بالاخره در رابطه به مبارزات این هندیهای آریانا با پارتیهای آتش پرست تحت حاکمی‌ت طولانی سلسله ارساکی، سهمگیری آنها تحت پرچم پارتیها در جنگهای بمقابل رومنها در آسیای صغیر، تماس آنها با عیسویان و جذب نهائی آنها دراسلام. اگرچنین نتایجی از پژوهش ما در بارۀ تبارشناسی مردمانی که حالا نفوس افغانستان را تشکیل می‌دهند، بدست نیاید؛ حداقل خواهیم آموخت که معنی حقیقی این نام چه بوده و افغانها واقعا چه کسانی هستند. با این تشریحات، من به پژوهش خویش می‌پردازم.

حدود یکقرن قبل ازانهدام امپراطوری پارسی داریوش کودومانوس توسط الکساندربزرگ مقدونی، هرودوت تاریخ بسیار مکمل این کشور را تا روز زندگانی خود نوشته است. اما مقدار کمی‌ از آثار نهایت دلچسب او با آنقسمت فارس قدیم ربط دارد که ما با آن سروکار داریم. بآنهم آنمقداری کم، دلچسبی خاص و ارزش بزرگی برای ما در پژوهش موجود دارد. در آنزمان (حدود ۴۵٠ ق م) آریانا، خراسان و یا افغانستان که ما از آن صحبت می‌کنیم، قسمت شرقی امپراطوری داریوش هیستاسپ (دارا پسر گشتاسپ) را تشکیل می‌دهد. این داریوش مربوط به یک فامی‌ل یا قبیله پارسیان است که مهد او در قسمت شمالشرقی کشور مورد بحث ما قرار دارد: در ولایت باختر که مرکز آن شهر بلخ بوده و توسط اعراب در رابطه به قدامت بزرگ آن بنام ام البلاد یا "مادرشهرها" یاد گردیده است. داریوش در حوالی ۵٢١ ق م جانشین امپراطوری بناشده توسط سایروس (کوروش) می‌گردد و این امپراطوری توسط پسر و جانشین او، کامبیسیز (کامبوجیا، کامبوجی)، گسترش و استحکام می‌یابد. سایروس، که نام مادر او ماندنی (ماندانا، شاید شاهدختی از قبیله ماندان و گفته می‌شود یک می‌دی بوده) و نام پدر او کامبیسز(کامبوجی، احتمالا یکی از روسای قبیله کامبوه بود) است، مادها را انحلال نموده، سلطنت کریسیز لیدی را تسخیر نموده و باینترتیب آقای تمام قلمروی می‌گردد که از اندوس تا هیلیسپانت {یونان} وسعت داشته است.

دراین دوران، هرودوت قبایل عمده پارسی را ذیلا نام می‌برد: پاسارگادی (پیسار- کده، "پسران خانه") قبیله فامی‌ل شاه؛ قبایل مارافوی و ماسپوی که با اداره ملکی و نظامی‌ امپراطوری سروکار داشتند؛ پنتیالی، دیروسیا و جرمانوی که تماما کشاورز بودند؛ دائی، ماردوی، دروپیکوی و ساگارتوی که تماما کوچی بودند.

زبان مادری تمام این قبایل بایست پارسی بوده باشد. ما بقایای اکثریت اینها را در بین نفوس موجوده افغانستان توسط قبایلی دارای دقیقا عین نامها و صحبت کننده با زبان پارسی یافتیم. پنتیالی قرارمعلوم قبلا در شرقی ترین قسمت یا مرزهای اندوس سکونت داشتند؛ چون یک ناحیه در تپه‌های مهمند در مرزهای پشاور و در شمال دره خیبر و در بین رودهای کابل و سوات وجود دارد که بنام پندیالی یاد شده و پس از آن یک شاخه قبیله مهمند یا "ماند بزرگ" نامی‌ده شده است؛ اگر در واقعیت، این شاخۀ مهمند اولاده پنتیالی پارسی نباشد که پس ازآنها این دهکده نامی‌ده شده است، بعلت اینکه آنها حالا شامل مهمند بوده و پختوصحبت می‌کنند، باید گفت که آنها از دیگر پتانها در تعداد زیاد رسوم و چهره فرق دارند. دیروسیای می‌تواند توسط دروزی در کوههای شرق هرات در افغانستان نمایانده شود؛ و به تعداد زیاد توسط دروسی یا دروسیز لبنان در سوریه. جرمانوی عبارت از کرمانی ولایت کرمان پارسی است؛ دهکده دیگری بنام کرمان در اندوس وجود دارد که در باره آن بعدا صحبت خواهیم کرد. تمام اینها قبایل مسکون و مستقر هستند.

دائی همان داهی داهیستان یا هزاره در افغانستان است. مردوی منحیث داهی مرداه، حالا شامل داهی گردیده و درعین موقعیت تعین شده توسط سترابو قرار دارد که بعدا خواهیم دید. دروپیکوی عبارت از همان دیربیکوی سترابو و دیربیکی پلینی و دهربی یا دهربی- کی راجپوت می‌باشد که یک قبیله خنیاگر (آوازخوان و شاعر) است؛ آنها حالا در افغانستان بحیث دربکی یعنی یکتعداد مردم گمنام و کمتر مورد احترام، پراگنده (فامی‌لهای کوچک) در بین جمشیدی و ایماق فیروزکوهی در مناطق بین هرات و می‌منه یافت می‌شوند. ساگارتوی را نتوانستم توسط نام در هیچ قسمت افغانستان ردیابی کنم، باستثنای نام یک دهکده کوهستانی در بلوچستان غربی. تمام آنها کوچی بوده و زبان هردوطبقه پارسی است.

هرودوت می‌گوید که قبایل عمده می‌دها عبارت بودند از بوسای، پاراتاکینوی، ستروخاتی، آریزنتوی، بودی اوی و ماگوی. هیچیک ازین قبایل بواسطه این نامها در افغانستان قابل ردیابی نیستند. پاراتاکینوی شاید همانند کوهستانی جدید باشد که معنی "کوهی" دارد. ماگوی یا ماغ پارسی حالا بنام گبر یاد شده و باین نام در چندین قسمت افغانستان منحیث بخشهای کوچک بعضی قبایل بزرگ یافت می‌شوند؛ آنها در سوات و تپه‌های مجاور اندوس، شمال پشاور یک دهکده بنام گاباری یا گواری داشته و باشنده یک دهکده کوچک دیگر بنام گبریال در ساحل چپ اندوس در بالای وادی بَرَندو می‌باشند. در سابق اینها قبیله مهمی‌ در این مناطق بودند که سوات تا زمان امپراطور بابر الی نیمه قرن پانزدهم بنام گابَری یا گاباری سواتی یاد می‌شد. آنها آتشپرست بوده و قرار معلوم، در اوایل حاکمی‌ت پارتیان و ارساکی باین مناطق آمده بودند؛ آنها حالا بطور رسمی‌ و اعتقادی مسلمان هستند. در بین مسلمانهای غربی این نام گبر یا گاور بحیث یک اصطلاح اهانت آمی‌ز بکار می‌رود و مانند کلمه گیاور می‌باشد که توسط آنها به عیسویان و دیگر نامعتقدان به اسلام گفته می‌شود.

اقوام دیگر امپراطوری سایروس و متذکره بواسطه هرودوت بحیث مسکونین در قلمرو سلطنت کریسیز و تابعین پارسی عبارت بودند از لیدوی (که سابقا بنام موینوی یا می‌ونوی یاد می‌شدند)؛ فریگوی؛ می‌سوی (که ناقلین لیدوی بودند)؛ ماریندینوی (بارتباط نام دهکده ایشان)؛ خالابوی؛ پافلاگونوی؛ تراکوی (که درعبور بطرف آسیا بنام تینوی و بیتینوی یاد شدند)؛ کاروی، لونوی، دوروی، آئولوی و پامفیلوی. اکثریت این نامها بطور وسیعی در بین قبایل افغانستان و عمدتا در قسمت شمالی مرزهای اندوس نمایانده می‌شوند، در محلات دقیقی که یک مهد مسکونین یونانی بوده و ما آنها را از شواهد مسکوکات، بقایای مهندسی و اسناد تاریخی می‌دانیم (در دوران سلطه باکتریانهای یونانی از ٣٣٠ تا ١٢٦ ق م یا حتی تا زمانهای بسیار بعد). بدون شک ارتش الکساندربزرگ عمدتا از قبایل آسیای صغیر، نه فقط بحیث سرباز، بلکه همچنان بحیث راهروان کمپ، نوکران، آذوقه رسانان و غیره نیز استخدام شده بودند. احتمالا از این منابع است که الکساندر مسکونه‌های خود را در مناطقی که از آرینها گرفته بود اعمار نموده است، طوریکه توسط سترابو در نقل قولهای قبلی تذکر داده شد. در حالیکه بعدها با تمام احتمالات ، تاجران و بازرگانان و ناقلین دیگر، بسلطنت‌ها و قلمروهای یونانی در مرزهای هند ثروتمند و مطلا سرازیر شدند. فقط هند از ٢٠ ستراپی داریوش، باج طلا می‌پرداخته و صریحا گفته می‌شود که از جمله غنی ترین ستراپی در بین تمام آنها بوده است.

باوجود همه اینها، در آنجا بایست تعداد زیاد قبایل اصیل یونانی و مقدونی در قطارها و کمپهای ارتش الکساندر و هم در جانشینان آنها در آریانا یکجا با قبایل متعدد لیدی موجود باشد که بغرض تقویت در زمانهای بعدی درخواست می‌گردید. در بین قبایل جدیدیکه توسط الکساندر و جانشینان بعدی او به آریانا آورده شدند بایست اخوی یا اکاینها، بویبی یا بوتیانها، پایونوی یا پایونینها ودیگر قبایل پانوی یا پانونیا مانند نوریکوی، پایوپلای، دوبیروی، بیسوی و دیگر پانگایوی یا پانگاینها موجود بوده باشند.

من نامهای این قبایل مقدونی ویونانی را بعلتی ذکرکردم که در تمام مسیر بزرگ مناطق کوهستانی مرزهای اندوس و تشکیل کننده باکتریانای قدیم، در اینروزها، تعداد زیاد قبایل و طوایف افغان را داریم که بطور دقیق این نامها را حمل می‌کنند. در جریان بررسی لیست داده شده توسط هیرودوتس – لیدوی بواسطه لودی، مایونوی بواسطه می‌انی؛ می‌سوی بواسطه موسا؛ تینوی و بیتینوی بواسطه تنی و بیتنی؛ کاروی، آیونوی، دوروی و آیولوی بواسطه کارو، یونس، دور وعلی یا عالی (طوایف و بخشهای قبایل مختلف افغان)؛ و پامفیلوی بواسطه پارمولی یا فارمولی در افغانستان تشخیص و نمایانده می‌شوند.

قبیله لودی افغانستان که می‌انی و موسا همی‌شه با آنها رابطه نزدیک داشته اند (طوریکه بعدتر خواهیم دید) بطور آشکار در بین قبایل افغان در تاریخ قرون وسطای هند (از زمان محمود غزنوی در آغازقرن یازدهم) دیده می‌شوند که در آنزمانها با داشتن خصوصیات نظامی‌ مشهور شده بودند. آنها با کمی‌ت بزرگی توسط محمود بحیث سرباز استخدام شده و تعداد زیاد فرماندهان نظامی‌ و حاکمان ولایتی او را تشکیل می‌دادند. گفته می‌شود که تسخیر سومنات در ١٠٢۴ م محصول شجاعت قطعه لودی بوده و محمود در پاداش این خدمات، به بعضی از روسای ایشان در هندوستان، نقشهای فرماندهی مهمی‌ اعطا نمود. قدر و منزلتی که آنها در حاکمی‌ت غزنویها داشتند، دو قرن بعد نیز در زمان حاکمی‌ت جانشینان آنها (غوریها) ازآن برخوردار بوده و یکی از روسای لودی یکجا با قطعه طایفوی خود رهبری پیشقراول لشکر شهاب الدین بمقابل دهلی در ١١٩٣ م را بعهده داشته، زمانی که راجپوت پادشاه هندوستان (رای پیتورا یا پیرت ویراجا) مغلوب و بقتل رسیده و امپراطوری هندوستان به مسلمانان انتقال می‌یابد. باین ارتباط افغانها می‌گویند که شهاب الدین سلطان دوم شاهان غوری غزنی، رئیس لودی یعنی ملک محمود را به درجه امی‌ر ارتقا داده و املاک وسیعی برای او و روسای او اعطا می‌نماید. از این زمان، بخت و طالع لودیها بتدریج ارتقا یافته و آنها در پنجاب قدرتمند می‌گردند. فتوحات شهاب الدین ارتباطات آسانی را در بین افغانستان و هند باز نموده و تعداد زیاد قبایل مختلف افغان بحیث سربازان اجیر در منطقه سرازیر می‌شوند. دو قرن بعد، بازهم وقتیکه امی‌ر تیمور یا تیمورلنگ، به هندوستان حمله نموده و دهلی را تسخیر می‌کند (در١٣٩٨ م) یک قطعه قدرتمند افغانها با اوهمراه بوده که در راس آن ملک خیدار{خضر؟} لودی قرار داشته و با روسای جلوانی، سروانی و نیازی ازکوه‌های سلیمان همراهی می‌شده است. ملک خیدار بپاداش این خدماتش که قبلا حاکم ملتان بود بحیث حاکم دهلی تعیین شده و در تحت حاکمی‌ت او، لودیها به آقایان پنجاب (ازملتان تا سرهند) تبدیل می‌شوند. در١۴۵٠ م بهلول لودی صاحب تخت دهلی گردیده و سلسلۀ شاهان افغان یا پتان هندوستان را تاسیس می‌کند؛ متعاقبا قبایل او منطقه خویش را ترک گفته و بحیث ناقلین در حصص مختلف هند (عمدتا در ایالات راجپوت هند مرکزی، در راجواره، برار و حیدرآباد داخان یا هند جنوبی) مستقر می‌شوند. در بین قبایلی که افغانستان را ترک گفتند لودی، پانی، ناغر، بیتنی، ماکو وغیره شامل بوده و هر قبیله، قطعه طایفوی خود را جهت یکجاشدن به هموطنان و جستجوی خانه و دریافت مسکونه‌های جدید در ساحه وسیع هندوستان ارسال می‌دارند. این مهاجرین اکثرا در جوامع کوچک در بین نفوس عمومی‌ پراگنده می‌شوند؛ اما در بعضی نقاط، مانند شخاوت، برار، کراولی، حیدرآباد وغیره تعداد آنها زیاد بوده و ناقلین یا مهاجرین مشخصی را تشکیل می‌دهند. در زمانهای بعدی نیز (حتی تا قرن گذشته) مهاجرت بزرگ افغانها از قسمتهای روه افغانستان به هندوستان صورت گرفته است که تمام یک ولایت (بنام روهیلکند) را پرنموده اند (پس از نامگذاری روهیله یا بومی‌ان روه). من بدینجهت وارد این جزئیات شدم تا نشان دهم که درجریان جابجائی نفوس در امپراطوری پارس قدیم (پس از سقوط آنها توسط یونانیها) چه چیزهای صورت گرفت است. در اینجا دو مورد بطور موازی دیده می‌شوند: ما حالا وقت نداریم این موضوع را بطور مفصل مطالعه نمائیم بجز از اینکه نشان دهیم، یونانیها در فارس بحیث بازرگانان، منشیان، دانشمندان وغیره سرازیر شده و اکثرا توسط شاهان بحیث سربازان اجیر (مدتها قبل ازینکه مقدونیها این کشور را تسخیر نمایند) استخدام می‌شدند؛ اما در هند، افغانها بحیث سربازان اجیر، محافظین شخصی، حاکمان محلی وغیره استخدام شده و کشور را در تمام جهات بحیث بازرگانان کاروانی (درچندقرن قبل از اینکه لودیها سلطنت را در نیمه قرن پانزدهم بگیرند) می‌ پیمودند.

لودیها کاملا از افغانستان معدوم شده اند اما می‌انی (یک شاخۀ این قبیله) نام اصلی و اولی خود را نگهداشته و هنوز هم در منطقه بحیث یک شاخۀ غالب مجمع بازرگانان کاروانی یعنی پووینده یافت می‌شوند. شاخه یا بخش می‌انی طوریکه در شجره (نسبنامه) افغانان داده شده، عبارتنداز:

غورانیملاحیسیلاججتآیزوتلتاح
خطران و گارشین یا خاچین یا کاچین.
مشانیتوغسامراسورکيکیسرغی
رهوانیلوهانیشکورزورهآهیرزمری


تقریبا تمام این نامها، حتی بشمول خود طایفه می‌انی یا می‌انه، در بین طوایف و بخشهای راجپوت یافت می‌شوند. اما از اینکه حالا راجپوت یکتعداد بخشهای فرعی را بشمول نامهای که در نسبنامه‌های قدیمی‌ وجود ندارد و طوریکه در تاد ("سالنامه راجستان") آمده در بر می‌گیرد، دیده می‌شود آنها نظر بزمان تعداد زیاد قبایل دیگر را (شاید اقوام خویشاوند یا با آنهائیکه در زمانهای قدیم در تماس بودند، متعاقب تسخیر آریانا توسط الکساندر) در خود ترکیب نموده اند. من یک لیست طبقه بندی شده قبایل راجپوت و تقسیمات فرعی آنها را بحیث ماخذ در رابطه به این پژوهش آورده ام که درآخر این اثر داده شده است. این لیست می‌تواند بحیث یک رهنما جهت تشخیص قبایل آمده به آریانا ازطرف شرق، غرب و شمال و هم جهت تشخیص هر دو طبقه از قبایل باشنده قبلی منطقه و تا زمان تسخیر مقدونیها خدمت نماید.

در بین اقوام دیگر آسیای صغیر (سلطنت کریسوس که فوقا تذکار گردید) تینوی و بیتینوی نیز شامل می‌باشند. اینها در افغانستان بواسطه بخشهای تنی و تونی غیلزی و دیگر قبایل پتان کوههای سلیمان و بواسطه بیتنی، یک قبیله ایکه همی‌شه با لودی مرتبط بوده، نمایانده می‌شوند. مطابق گزارش افغانها، قبیله لودی از منشای یک دختر شیخ بیت یا بایت (کسیکه جدیدا باسلام گرویده) رئیس قبیله بیتنی باشندگان کوههای غور بوجود آمده است.

گزارش صریحا ذکر می‌کند که در زمان خلیفه ولید نواسه خلیفه مروان، حجاج بن یوسف در راس یک لشکر جهت تسخیر خراسان وغورستان فرستاده می‌شود. بهنگام تقرب متجاوزین، انقلابی در منطقه بوقوع پیوسته و شهزادگان آن خلع و تبعید می‌گردند. یکی از این شاهزادگان (بنام شاه حسین) در تومان یا کمپ شیخ بیت (رئیس قبیله بیتنی و مسکون در آن نواحی) پناهگزین شده، با دختر می‌زبان خود (بنام ماتو)عاشق و همخوابه گردیده و دختر حامله می‌شود. والدین غضبناک جهت پوشانیدن افتضاح و اعاده عزت فامی‌ل، تصمی‌م به ازدواج جوره متخلف می‌گیرند. ولی بازهم برای مقام افغان ضروراست تا درجه و نسب داماد آینده بررسی شود. شاه حسین این گزارش را ارائه می‌کند: زمانیکه فریدون، ضحاک (آشوری) را دستگیر و او را در گودالی در قله دماوند می‌آویزد، فامی‌ل اسیر از خانه خود در استخر پایتخت فارس فرار نموده و در نشیب‌های کوههای غور پناهگزین شده و در آنجا با اقارب و پیروان خویش زندگی می‌کنند. قبل براین، مساکنی در کوههای غور وجود نداشته، بآنهم مرزهای این ساحه توسط فامی‌لهای پراگنده بنی اسرائیل، افغانها و غیره تسخیر شده بوده است. فامی‌ل شاه حسین برخاسته ازاین پناهنده‌های ضحاک بوده است. زمانیکه حجاج غور را تصرف می‌کند، شاهزاده آنجا (کمال الدین محمود پسرجمال الدین حسن) را به بارگاه خلیفه ولید در بغداد می‌فرستد. در عین زمان پدر شاه حسین بنام شاه معزالدین راهی حج به مکه می‌شود، در مدت زمانیکه شاه حسین جوان در کمپ شیخ بیت یا بیتنی پناهنده می‌باشد.

قرارمعلوم این قصه بر بنیاد یک مجموعه مبهم و مغشوش تاریخ حسین بن سان بن سوری (موسس سلسله غوری) بنا شده که در غزنی(بعقیب سلسله ایجادی بواسطه سبکتگین ترک که سلطان محمود غزنوی مشهور ترین شهزاده آن وغارتگرهند می‌باشد) زمامداری نموده است. گفته می‌شود این حسین جهت تجارت بهند رفته و در برگشت پس از یکتعداد ماجراها و بد بختیها بشمول شکستن کشتی و اسارت، بچنگ یک باند دزدان افتیده و توسط لشکرسلطان ابراهیم که در غزنی از ١٠۵٨ تا ١٠٩٨ پادشاه بود، دستگیر می‌شود. تمام دزدان به پایتخت آورده شده و محکوم بمرگ می‌شوند، اما حسین با توضیح سرنوشت و بدبختی‌هایش، بنزد سلطان برده شده و او با شناخت فامی‌ل واحوالات او، نتنها او را رها می‌سازد، بلکه او را مورد نوازش قرارداده و برایش موقفی در دربار اعطا می‌نماید که بعدا تا درجات عالی دولتی ارتقا می‌کند. پسر و جانشین ابراهیم (مسعود سوم) حسین را حاکم تمام ولایت غور مقرر می‌کند که منطقه بومی‌ او بوده و جائیکه اجداد او قبلا شاه بوده اند (دهربیلوت ازخوندمی‌ر).

با گذاشتن این دو قصه در پهلوی هم، گزارش افغانها نشان دهنده اولین تماس بیتنی افغانستان با لودی است، یعنی لودی احتمالا از طرف غرب آمده و (گفته می‌شود) سکونت قبلی بیتنی در افغانستان در تپه‌های جدا کننده وادی لوگر کابل از نواحی زرمت غزنی بوده؛ در حالیکه سکونت لودی در افغانستان در کندهار بوده است. بآنهم گزارش افغانها در باره شاه حسین و قبایل اولاده دختر شیخ بیت (ماتو) را ادامه می‌دهیم. جهت تحقیق داستان نسب شاه حسین، شیخ بیت خدمتگار خود بنام کاغ از طبقه دُور (دُود یا دُوم) را بنزد دوستان شاه حسین در غور می‌فرستد. فرستاده با شواهد تائید کننده بر می‌گردد اما از افشای آن تا زمانیکه شهزاده به عروسی دختر او بنام ماهی موافقه نکند، خودداری می‌کند، یک پیشنهادی که حسین بزودی موافقه می‌کند. قضیه بعدا خاموش شده و شاه حسین بیدرنگ با ماتو ازدواج کرده و درمدت کوتاهی پسری بدنیا می‌آورند که والدینش او را غلزوی ("پسردزد" بارتباط قضیه تولد او) نام می‌گذارند. ازاین غلزوی قبیله غلزی بوجود می‌آید. بی بی ماتو پسر دومی‌ بدنیا می‌آورد (اما گفته نشده توسط کی) که ابراهیم نامی‌ده شده و با درنظرداشت ذکاوت و توانائی عالی ملقب به لوی یا "بزرگ" می‌شود. با گذشت زمان این واژه لوی به لودی تغییر نموده و بحیث نام خانوادگی قبایل اولاده او قبول می‌گردد. شاه حسین از خانم دیگرش (بی بی ماهی) پسری دارد بنام سروانی که از اولاده او نام قبیله او بوجود می‌آید. با گذشت زمان، اولاده بی بی ماتو بسیار زیاد گردیده و بطور دستجمعی بنام ماتی نامی‌ده می‌شوند (چون شاه حسین یک افغان نبود). چنین است گزارشات بومی‌ افغانها. در اینجا می‌توانم خاطر نشان سازم که ماتی نام یک قبیله بسیار بزرگ و مهم پارسی است که در قدیم باشندگان شمال فارس بودند (در بین همدان فعلی و نیشاپور که توسط سترابو بنام ماتیانوی یاد شده است). پلینی نیز ماتیانی را بامتداد زرنگیا تذکر داده که موقعیت آن در غرب هلمند فعلی در جنوب منطقه غور است. گفته می‌شود مهد قبلی ماتی در افغانستان، دهکده ماتیستان در وادی ارغنداب بوده است. اولادۀ بی بی ماهی شامل ماتی بوده اند.

در پهلوی ماتو (دختر) که فوقا ذکر گردید، شیخ بیت بیتانی سه پسر بنام‌های ورشپون یا اشپون، اسماعیل و خجین، کچین یا غرشین دارد؛ قبایل ایجادی از ایشان نامهای آنها را گرفته و مجموعا بیتنی نامی‌ده شدند که تحت نام خانوادگی ماتی یا اولاده بی بی ماتو نیز شامل اند. پلینی باتینی را یکجا با ساراپرای (یک قبیله ایکه ما در بلوچستان خواهیم دید) و بکتری در یک موقعیت نچندان دور از مهد قبلی بیتانی در افغانستان ذکر می‌کند (طوریکه فوقا گفته شد). مشاهده مخلوط نژادها در این قبایل و آزمایش ترکیب آنها نمی‌تواند عجیب و آموزنده نباشد.

مطابق شجره یا نسبنامه افغانها، قبیله بیتنی متشکل از ۴ طایفه بزرگ ورشپون، اسماعیل، خاجین و ماتی است. بیائید ببینیم چطور آنها در چندین خیل و زی ترکیب شده اند. این کلمات با نامهای اصلی اکثر طوایف و بخشها و تعداد زیاد قبایل افغانستان که زبان شان پختو است اضافه شده است.اینها در نامهای قبایل پارسی زبان و یا قبایل باشنده بلوچستان و دردستان یافت نمی‌شوند. کلمه خیل بصورت عام یک واژه عربی بوده و معنی "لشکر، کمپنی، مجمع وغیره" است؛ اما بصورت درست تر، یک تغییر شکل اسلامی‌ واژه سانسکریت یا هندی کولا است که بمعنی "قبیله، نژاد یا فامی‌ل" است. لفظ زی مشتق از زادن فارسی است که معنی "اطفال، اولاد و نسل" دارد؛ و همچنان نشاندهنده "حزب، فرقه" وغیره می‌باشد که دارای منافع مشترک باشند؛ بطور درست ارائه کننده پیوست اضافی سانسکریت سی می‌باشد. من هیچگونه تفاوتی در تطبیق این واژه‌ها در نام قبایل افغان ندیدم؛ قرار معلوم آنها بدون تفاوت استعمال شده و غالبا هر دو به عین قبیله بکار می‌روند مانند علی خیل وعلی زی، موساخیل و موسازی وغیره. جهت اختصارمن این پیوست‌های اضافی را ازنامهای طوایف وبخشهای افغان حذف نمودم.

ورشپون یا اشپون متشکل ازبخشهای ذیل است:

ابولفرحاوکریبائیبهمن[*]بالمار[*]
باند[*]برشوریچاکی[*]چالاک[*]چانی[*]
چالاپیدامار[*]داربیدارگیدارگانی
دورح[*]دوتانیدریپلارافتاحغاران[*]
غوری*گوربزیهمدانیحسنهیران*
ابراهیماسماعیلجاکی*خاکیخودو
کودی*لالی*لشکریماغزی*مالا*
ناسونیازیپای*رامدیو*سامار*
سیو*شاه ملیکشاخیشمشیرسیباتی*
سیکری*تاجوتارکلاتریتاری*یوزبک
یحیا*یوسف*زربانیزمری*

بهمن و بالمير= بامان و بالمی‌ طوایف راجپوت بازرگان می‌باشند. باند = بهند، یک طایفه خنیاگر هندو است. چاکی و چالاکی ظاهرا یکی بوده و ارائه کننده چالوک یا سولانکی اگنیکولا راجپوت است. دامار عبارت از داماره راجاتارینگینی بوده و شاید یک طایفه رهتور باشد. دورح یا دور عبارت از دوده راجپوت است. غاران و غوری ظاهرا یکی بوده و نشاندهنده گور راجپوت است. هیران عبارت از ایرانه و یک شاخه آگر راجپوت بازرگان است. ابراهیم و اسماعیل احتمالا تعویضهای اسلامی‌ برای نامهای هندی براهمن و سیمالا باشد که آخری یک طایفه مشهور راجپوت است. جوکی ظاهرا جت جوخر هندو است. مغزی و پای نشاندهنده طوایف مگراسا و پاهای راجپوت گهلوت است. سامار و سیباتی عبارت از سومرا و سیپات راجپوت می‌باشند. سیکری عبارت از سیکروال یا سیکر راجپوت است. تاری نام یک قبیله براهمن شمال هند است. یحیا شکل مسلمانی جوهیا راجپوت است؛ مانند یوسف که آیساپ می‌باشد، شکل بومی‌ اسپاسیوی و اسپیوی نویسندگان قدیمی‌ یونان. زمری یک تغییر شکل می‌سری است.

اسماعیل، شاید سیماله راجپوت باشد (طوریکه فوقا پیشنهاد شد) یا پیروان اسماعیل، موسس فرقه "فدائیان" که گفته می‌شود قبیله بیتنی را ترک و در ساروانی شامل شده و مهد آن در کوه سلیمان، شاید در سروان فعلی مربوط قسمت کلات بلوچستان باشد. او یک زاهد مذهبی شده و عنوان شیخ ابراهیم سروانی را کمائی نموده است. گفته می‌شود مقبره او در محلی بنام خواجه خیدر در بالای تخت سلیمان قرار دارد، جائیکه او وفات نموده و دوازده پسر و دو دختر بجا می‌گزارد ولی هیچگونه ذکر بیشتری از او در شجره نامه افغانها بعمل نمی‌آید.

بخشهای خاجین، خاچین یا غرشین قرار ذیل است:

    ابو[**]اجاری[**]علیباکل[*]بالا[*]باسی[*]

ابو^ اجاری^ علی باکل* بالا* باسی*

بازو بیکی بیبی* بوبک* کلندر^ چنگا^

دانا دود* فیروز گیسو غشه حسانی

حسین هود* ایساپ جانجی^ جاول* کائین*

کاکه* کانزی کاتاح خیدر* مادی مالی

مالیک موسور* ماندن موسا می‌ان نادر

پای* پالا^ پساکنی پیح^ پیرا رسول

رتن سلمی‌* سین* شادی^ شاهگل شکر*

شان سیانی* تاج بیگ تار* تتار* توران

یودی* عمر* وروکی

آنهائیکه دارای مارک * راجپوت و هندو می‌باشند. باکال می‌تواند باگیل، سولانکی و بازرگان راجپوت باشد. بالا غالبا یکجا با سلطانو هندو هستند؛ مانند باسی که اصلا یک طایفه پائین (پست) یا سرف (رعیت)، غلامان می‌راثی اند. بی بی و بوبک ظاهرا عین چیز بوده و ارائه کننده بیبای پراماره، پونوار یا پوار اگنیکولای راجپوت است. کالاندر، چنگا و تعداد دیگری دارای مارک ^ طوایف جت اند. جاول و خیدار عبارت از راجپوت بازرگانان اند. عمر عبارت از عمرای پرامارا راجپوت و یکی از بخشهای مشترک تمام قبایل بزرگ افغان در سرحدات اندوس اند. وروکی یک نام نادر و غریب است که معنی "کوچک" در پختوداشته و در بین دو یا سه قبیله افغان در امتداد اندوس دیده می‌شود که بعدا خواهیم دید. وقوع این نام در اینجا بارتباط واراشپون یا اشپون و خاجین که بوریشکی و خاجونای دردستان اند در مرحله بعدی مورد بحث قرار می‌گیرد، پیشنهاد مفکوره موجودیت آن بشکل تغییر بوریشکی شاید دردهن بیگانگان باشد.

ماتی اولاده شاه حسین بواسطه بی بی ماتو شامل دو فرقه بزرگ غیلزی و لودی است. غیلزی یا غیلجی یا غلزوی شامل سه طایفه بنامهای توران یا تولر و بورهان یا پولر می‌باشد.

توران شامل دو طایفه است که یکجا بنام بارو یعنی هوتک و توخی یاد می‌شوند. بارو یک قبیله براهمن در شمال هند است.

هوتک یا هوتکی شامل چهار بخش ملیکیار، یوسف یا ایسپ، دولت و عرب است.

ملیکیار = "رفیق شاه" همان مولاک و جورا، طوایف گله دارهندی اند که دارای دو شاخه حسین و ایبک می‌باشد.

بخشهای حسین شامل اسحاق یا سهاک یا ساک، قطب، جلال الدین، عمر، ماند، کورام و شاه علم اند که خیل آخری مربوط به می‌رویس و شاه محمود فاتحان فارس اند که سلسله صفوی را منهدم نموده و تخت آنها را در اوایل قرن گذشته ربودند.

بخشهای ایبک یا هیبک شامل کاتی، کادین، کادوی، خادی، عمر و بادین است.

بخشهای یوسف یا ایسپ شامل مالی، خیری، برات، ترنک، رانی، عمر است. از این جمله مالی باید مال راجپوت بازرگان باشد؛ خیری باید خیر، پرامارا یا پونوار یا پوار، اگنیکولای راجپوت؛ رانی همان بنیکا، چالوک یا سولانکی اگنیکولا راجپوت است. برات دوباره ظاهر می‌شود؛ عمر قبلا ذکر شد. ترنک پس از رود ترنک نامگذاری شده که خود شاید بعد از اشغال آن بواسطه ترین یا تاری یک شاخه براهمنهای شمال هند باشد.

بخشهای طایفه دولت = "حکومت" شامل علیف، ایسپ، معروف، سادات، تولر، تون عتمان وغیره است. معروف پس از یک ناحیه باین نام یاد شده است. تون یا تانی شاید ارائه کننده تراکیان تینوی باشد که در این قسمتها در زمان الکساندر از مسکونه آسیائی آنها در بیتینیا آمده اند. عتمان را بعدا خواهیم دید.

بخشهای عرب عبارتند از: اکا، علی، بابا، بامی‌، بای، ششروزی. اکا نام یک قبیله ناگا است؛ علی و بای هر دو نامهای یونانی و ارائه کننده ناقلین ایولیان و بویتیان است. بابا شاید بیبا، پوار راجپوت باشد. بامی‌ یک قبیله براهمن شمال هند است. ششروزی باید چاچ روسیه یا چاچیراه و روسیاه باشد که هردو طایفه چوهان اگنیکولا راجپوت است. در مورد طایفه عرب ما هیچ ترکیبی نیافتیم؛ شاید این نام مربوط به موقعیت مسکونه آنها باشد در حوالی رود اربیوس یونانیها، پورالی فعلی در بلوچستان شرقی. اکثر این بخشها را دوباره خواهیم دید و عمدتا در بین یوسفزی، یک قبیله ایکه تعداد قابل توجه آنها در سواحل هلمند در قرن پنجم انتقال شدند طوریکه بعدا در بخش یوسفزی تذکر خواهیم داد.

توخی شامل چهار بخش است: مهمند، ایوب، حسن و نور.

بخشهای مهمند عبارتند از:

اکا اشو علیشیر بابکر باسی

بوران حانی عراقی خویداد ماکو

ماما موسا نظر پیرو پوپل

سعید شاکی شمال سوری یونس

از لیست فوق، اشو همان اچی، یک قبیله قدرتمند قدیمی‌ در راجاتاریگینی است که در اغتشاش و وحشت مشهور اند و در افغانستان بنام قبیله اچکزی شناخته می‌شوند. بوران نشانه بور، راجپوت بازرگان است.‌هانی =‌هانا براهمن شمال هند است. خویداد = خداداد = دیودوتوس ممکن است مهاجرین یونانی باشد. ماکو باید ماکواهانه یک قبیله بسیار قدیمی‌ هند، نه اولاده راجپوت و نه جت است اما در بین راجپوت و جت منحیث قبیله قبول شده شناخته شده و شاید یک طایفه ساکای ساکائیها باشد. ماما یا مامه یک قبیله براهمن شمال هند است. موسا نیز یک قبیله قدیمی‌ است که قبلا در وادی اندوس در حوالی دیره جات پائین فعلی و سند علیا زیست می‌کرد. رئیس آنها موسیکانوس یونانیها و موسی کا = "رئیس موسا"ی هندیها که قرار گفته آرین توسط براهمنها تحریک گردیدند تا در مقابل الکساندر قیام کنند، ولی سرکوب شده و یکجا با دیگر براهمنها بحیث یک سزای نمونه، بدار آویخته شدند. حالا موسا بطور وسیعی بامتداد مرزهای هند و کوههای سلیمان بحیث طوایف و بخشهای چندین قبیله بزرگتر افغانی یافت می‌شوند. پوپل، شاید ارائه کننده پایوپلی لیدی باشد؛ یا این واژه باید پیپارا یک طایفه گهلوت یا سیسودیا راجپوت باشد. شمال مخفف شاه مال است که تعویض اسلامی‌ سری ماتی هندی و یک قبیله مشهور راجپوت بازرگان است. سوری نام یک طایفه ختری است. یونس باید آیونوس یا آیون یونانی باشد.

بخشهای ایوب عبارتنداز:

بهرام بهلول بابو دعوت

فیروز حوا جلال کاتی

می‌ران موغال نانی سین

ازاینها، بهلول شاید بیهیل یک طایفه هر دو پوار و چالوک اگنیکولای راجپوت باشد؛ بابو باید بیبا باشد که قبلا ذکر شد. کاتی نام یک قبیله قدیمی‌ است که در افغانستان نام خود را به ناحیه کتواز غزنی داده است؛ اینها مردمی‌ اند مثل کاتی پنجاب که اجداد آنها بمخالفت با الکساندر برآمده و اولاده آنها بعدا بطرف جنوب پراگنده شده و نام خود را بیک منطقه وسیع، کاتیوار یا کتواز فعلی دادند. می‌ران همان می‌ر دشت‌های هند است که اصلا از جمله سکنه بومی‌ هندی است. نانی و سین هردو قبایل راجپوت و ارائه کننده ننواگ و سینگار اند؛ نانی می‌تواند نای ناگا یک طایفه جت باشد. فیروز، جلال، موغال نامهای معاصر اسلامی‌ اند.

بخشهای حسن عبارتنداز:

آدم بابر بارک عیسا کالو

کاشانی کیرمان محمد پیراک سیکاک

از اینها، ادم خیل دوباره دیده می‌شود. بابر یک طایفه گجراست. بارک دوباره دیده می‌شود. عیسا شاید ارائه کننده کشیشان عیسوی یا پیروان عیسا باشند. کالو شاید کالام غالوت راجپوت باشد. سیکاک یا سایکاک شاید قبیله سیگال ختری باشد. نامهای دیگر معاصر اسلامی‌ است.

بارتباط بخش سوری، فرقه محمود، طایفه توخی، شاخه توران غیلزی، طوریکه فوقا ذکرشد، دربرگیرنده عین نام و یکی از طوایف ختری اند، می‌توانم در اینجا علاوه کنم که سوری نام پدری یا فامی‌لی شاهان غور است که در تخت شاهی غزنی نشستند (متعاقب سلسله ایجادی توسط سبکتگین ترک در قرن یازدهم و دوازدهم) و اینکه این نام هنوز در نام قبیله زوری وجود دارد. اظهار پلینی مبنی بر اینکه انتیکوس پسر سیلیکوس شهر ویرانه الکساندریه را دوباره درعین موقعیتی اعمار می‌کند که توسط رود مارگوس آبیاری می‌شود (بحیث یک شهر سوریائی) و او را انتیوکویا می‌نامد، بفکر من برگشت باین فرضیه است که سوریهای غور که در آن موقعیت بواسطه رود مارگوس (مرغاب فعلی) آبیاری می‌شود، شاید اولاده سوریائی‌های باشند که با آنها انتیوکوس شهر جدید خود را پر کرد. اما سوال اینستکه این سوریائی‌ها کیها بودند؟ آیا آنها یک قبیله باین نام (سوری) بودند که توسط انتیوکوس از سوریه باینجا آورده شده و در اینجا جهت حفظ منافع خودش مسکون ساخت؟ یا اینها یک قبیله هندی سوری بودند که قبلا مسکون بودند یا در این اواخر و متعاقب واگذاری توسط سیلیوکوس به ساندراکوتوس در آنجا مسکون شده بودند؟ (طوریکه در نقل از سترابو در فقره قبلی گفته شد). وزن حدس و گمان بطرفداری فرض دوم است. سوریها در قدیم یک مردم مشهور بوده و در زمانهای اپولودوتوس و می‌ناندر مقتدرترین شاهان بکتریای یونانی، قرار معلوم، تمام سَوراشترا و سند را اشغال و مستعمره ساخته و نام خود را به منطقه اولی دادند. اما ما وقت نداریم این سوال را در اینجا دنبال کنیم.

برهان، بوران یا پولار شامل دو شاخه ایسپ و موسا است.

ایسپ یا یوسف شامل سه قسمت است: سلیمان، علی و اکا. بخشهای سلیمان – شاید تعویض اسلامی‌ برای سولان راجپوت یا سولانکی یا چالوک عبارتند از:

عبدالرحیم احمد بابکر بابری بوچه

قلندر چانی دادر داراگ داسو

دولت فقیر گالی غانی عیسا

ایسپ اسماعیل جبار کبیر کارو

خوجک لندی معروف مامو ماند

موغال موسا نانی نوری پوار

سادو صالح سرور شیرپا سوهو

سمامال تاغار عتمان عت یحیا

از اینها بوچا می‌تواند بوچک راجپوت باشد. داسو، گالی و فقیر ارائه کننده غلامان ارثی، نوکر و طبقات پائین است؛ دو اولی (داس و گولا) دارای منشای هندو بوده و دیگران اسلامی‌ است. کابی = کابا پرامارا راجپوت است. ماند یک قبیله قدیمی‌ مربوط به ویند فعلی آستریا بوده و قرارمعلوم مسکونه‌های بزرگی در افغانستان در دورانهای قدیمی‌ ساخته اند. طوایف و بخشهای ماند در چندین قبیله افغان دیده می‌شوند. نوری شاید نورکای راجپوت یا نوریکوی تراکیان باشد. پوارو عین راجپوت اگنیکولای پرامارا، پوار، پومار یا پونوار است. سادو بایست سیسودیا باشد که آخری نام گهلوت راجپوت است. سرور راجپوت است. سوهو همان سوهور یعنی راجپوت بازرگانان است. سمامال بایست سامارفال، طایفه گله دار هندی است. عت و عتمان عین چیز بوده و دوباره ظاهر می‌شوند. یحیا همان جوهیای راجپوت است.

بخشهای علی عبارتند از:

آدم علیشیر آزاد رنگی باری دریا

دوری گدا غورکی جانی کمال خیری

خیبری کرد مامو ماند مشانی نوروز

نیکنام پیرو سرمست سلطان عمر

از اینها تعداد زیادی را مشاهده کردیم. جانی عین چانی بخشهای سلیمان قبلی بوده و آنها بایست شامل طایفه گله دار چانان هندی باشد. کمال یک قبیله ترک بوده و دوباره ظاهر می‌شود. بنگی یک قبیله بزرگ جت بوده و دوباره ظاهر می‌شود. گدا بایست گادی یک طایفه گله دار هندی باشد. آدم و خیبری طوایف افریدی بوده و با ماشانی که بایست ماسیانوی سترابو باشد بعدا مورد بحث قرار خواهد گرفت. نیکنام عین نیکبختان بوده و بعدا خواهیم دید که بمعنی "گرامی‌" و"خوشبخت" است؛ اینها ارائه کننده ایورگیت‌های "نیکوکار" نویسندگان یونانی است که در قدیم (طوریکه آرین می‌گوید توسط سایروس پسر کامبیسیز جهت همکاری آنها در لشکر کشی – حدود ۵٣٠ ق م – بمقابل سکائیها) بنام اگریاسپی نامی‌ده شدند. الکساندر دو قرن بعدتراین ایورگیتها را پیدا نمود که باشندگان مناطق فعلی در بین کندهار و غزنی در حوالی سواحل رود ترنک و درتپه‌های جداکننده آنها از وادی ارغنداب می‌باشند. خرابه‌های موجود سریاسپ در رود ترنک نشاندهنده پایتخت اگریاسپی قدیمی‌ است که تاد ("سالنامه راجستان") آنرا منحیث سروریای قبیله راجپوت مشخص می‌کند. در زمان فعلی و در این موقعیت، نیکبی خیل (مخفف نیکبخت خیل) یافت می‌شوند؛ اما قبیله اصلی حالا بسیار پراگنده بوده و بخشهای این نام در طوایف مختلف قبایل افغان در مرزهای اندوس یافت می‌شود. در وادی سوات، نیکبی خیل یک مسکونه قابل توجهی دارد که در آن با یوسفزی مواجه اند، وقتیکه یوسفزی از کندهار دوباره به خانه قدیمی‌ خود در اندوس در قرن پانزدهم برمی‌گردد (در بخش بعدی بحث خواهد گردید). نام-فوقانی این بخش علی شاخۀ ایسپ برهان غیلزی یونانی بوده و ارائه کننده مسکونین ایولی‌های قدیمی‌ است. عین ملاحظات را می‌توان در مورد موتاتیس موتاندیس برای بخش اکای ایسپ برهان غیلزی تطبیق نمود که ممکن است اکایان‌ها باشد که یک طایفه ناگا است.

بخشهای اکا عبارتنداز:

عبدالرحیم باری جلال الدین خواجه

مستی می‌رو ویس وغیره

ازاینها باری و می‌رو قبلا بحث شد. ویس همان بایس راجپوت است، یک قبیله که نام خود را به ناحیه بایسوارا درگنگها- جمنا دواب داده است. بایس همان سوراج بانسی یا سوریاوانسی "نژاد خورشیدی" هندوستان است؛ و ویس همان ساربانری یا سارابانی در طبقه بندی قبایل افغانهاست. ویس افغانستان همان قبیله شامحمود (می‌رویس) یا فاتح فارس در اوایل قرن گذشته است، طوریکه قبلا گفتیم.

در اینجا می‌توانم اظهار کنم که شجره نویسان افغان تمام قبایل موجود خویش را به سه طبقه تقسیم می‌کنند: سرابن، بتن و غرغشت که افغانها می‌گویند نامهای سه پسر قیس یا کیش یکی از معاصران محمد پیامبر و جد اصلی مردمان موجوده افغان است. قصه مختصرافغانها اینست: بهنگام اعلام محمد بحیث پیامبر و فرستاده خدا، قیس رئیس بزرگ افغان‌ها که در آنزمان باشندۀ کوههای غور می‌باشند نامۀ از جانب خالد بن ولید (یک اسرائیلی ایکه اجدادش پس از تخریب یورشلیم توسط نیبوکدنیضر، در عربستان و در حوالی مکه و مدینه زندگی می‌کند) مبنی بر اطلاع از رسالت "پیامبر آخر زمان" و دعوت به قبولی هدایات او دریافت می‌کند؛ چون افغانها خود بنی اسرائیل بودند، مراسلات و ارتباطات خود را با اسرائیلیهای خویشاوند خود در عربستان نگهداشته بودند. لذا قیس از غور در راس هیئتی مرکب از ٧٦ نفر مردان قبایلی نماینده روسای عمده افغانان بنی اسرائیل بمکه می‌رود، جائیکه بهنگام رسیدن بآنجا توسط خالد بن ولید، اسلام را پذیرفته و دلاورانه در راه اسلام می‌جنگد. پیامبر در پاداش خدمات فداکارانه آنها و بهنگام مراجعت ایشان، در حق آنها دعا نموده و هم نامهای عبرانی آنها را به عربی تبدیل می‌کند. به قیس رهبر هیئت، نام عبدالرشید و لقب یا عنوان پیهتان می‌دهد، که بمعنی "سکان" کشتی در زبان سوریائی می‌باشد، چون اوست که از آن پس رهبر مردم خود در این راه می‌باشد. بعلاوه، پیامبر باین مردم افغان وعده می‌دهد که عنوان ملِک = "شاه" را که آنها از اجداد بزرگ ایشان سارول ملک طالوت (ساول شاه اسرائیل، "شهزاده دارای مقام بزرگ") به ارث برده اند هیچوقت از مردم ایشان جدا نشده و بایست عنوان روسا و شهزاده‌های آنها تا آخر زمان باشد. افغانها بارتباط نسب خویش ازسارول، چنین داستانی عرضه می‌کنند: سارول پسرقیس یا کیش مربوط قبیله ابن یمی‌ن (بینجامی‌ن) دو پسردارد بنامهای برکیاه (براچیاه) و ایرامی‌اه (جیریمی‌اه) که هر دو در یکساعت از مادران جداگانه تولد شده و هر دو مربوط بقبیله لاوی (لیوی) می‌باشند. این پسران که پس از مرگ سارول تولد گردیده و یکجا با ده پسر دیگرش در جنگ بمقابل فیلسطین یا پلیسطین (فلسطینیان) بقتل رسیده بودند، تحت حفاظت داود (داوید) بزرگ شده و جانشین سارول، ایشان را در مقامات مهم حکومت خود ارتقا داده بود؛ براکیاه نخست وزیر موصوف و ایرامی‌اه فرمانده کل سپاه او بود.

براکیاه پسری بنام آصف و ارامی‌اه پسری بنام افغانه دارد. اینها مقامات پدران خویش در حکومت سلیمان (سولومون) جانشین داوید را بمی‌راث می‌برند. بهنگام مرگ سلیمان، فامی‌لهای آصف و افغانه از جملۀ بزرگترین روسای بنی اسرائیل بوده و تعداد آنها پس از مرگ آصف تکثیر می‌گردد، طوریکه او ١٨ و افغانه ۴٠ پسر دارد. در زمانیکه بیت المقدس (جوروسلیم) توسط بخت النصر (نیبوکدنیظر) تسخیر و تخریب گردیده و بنی اسرائیل بعلت ثابت قدمی‌ و چسبیدگی بمذهب آبائی خویش مورد ستم و کشتار قرار می‌گیرد، قبیله افغانه بعلت لجاجت و خیره سری در مقابل بتپرستی فاتحین، از شام (سوریه یا فلسطین) تبعید گردیده و پس از مدتی در کوهستان غور و کوهی فیروزه پناهگزین می‌شوند. در این محلات، آنها توسط همسایگان بنامهای افغان، اوغان، اغوان یا الوان و بنی اسرائیل نامی‌ده می‌شوند.

در کوههای غور و فیروزه (پاروپامی‌سوس قدیمی‌ و دهستان هزاره فعلی) بنی اسرائیلیها زیاد گردیده و پس از جنگهای دوامدار با باشندگان بومی‌ و مشرک منطقه، بالاخره آنها را مطیع و مقهور خود می‌سازند. پس از چند قرن، تعداد آنها آنقدر زیاد می‌گردد که منطقه غور برای آنها تنگ گردیده و افغانها مرزهای خود را با قوت سلاح تا کوهستان کابل، کندهار وغزنی توسعه می‌دهند. در تمام اینمدت (١۵٠٠ سال) از زمان سلیمان، این مردم بنی اسرائیل غور، تورات- خوان بودند یعنی خوانندگان پینتاتینچ و در تمام اعمال و رسوم شان توسط احکام قوانین موزائیک رهنمائی می‌شدند؛ تا اینکه در سال نهم رسالت محمد بحیث فرستاده خدا، افغانها بار اول حادثه "پیامبر آخر زمان" را از طریق خالد بن ولید (یکی از دوستان اسرائیلی ایشان در مدینه که توسط بعضیها بعلت شامل شدن در قبیله مشهورعرب بنام قریش یاد می‌شود) می‌ شنوند.

داستان پس از مسافرت قیس و همرهانش بمکه (طوریکه فوقا دیدیم) با این بیان خاتمه می‌یابد که قیس پس از بازگشت به غور، عقاید و اصول اسلام (یک نظر تجدیدی بر مذهب موزائیک خودشان) را بمردم خود وعظ نموده و تا آخر عمرش مورد احترام و پذیرش آنها قرار می‌گیرد. قیس مدت ٨٣ سال عمر نموده و در سال ٨٠ هجری (مطابق ٨ مارچ ٦٩٩ م) وفات می‌کند و سه پسر بنامهای سرابنر، بَتَن و غرغشت بجا می‌گذارد که اولاد و دودمان او تشکیل کننده تمام قبایل موجود افغان است. قوم سرابنری شامل ١٠۵ خیل یا قبیله (همان کولای نسبنامه راجپوت)؛ بتنی ١٠٨ خیل؛ و غرغشتی ١٧٧ خیل دارد. با وجودیکه قوم شامل قبیله و خیل یا زی بوده و طایفه شامل بخشها و فروع آنست؛ اما کور یا خانه همان گوترا نسبنامه راجپوت و نمایانده فامیل می‌باشد.


[۱]
[٢]
[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]


[ ] يادداشت‌ها


يادداشت *: در نام‌های فوق علامه * تماما نام‌های مشخص راجپوت و هندی است.
يادداشت **:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- اين که آقای سهيل سبزواری، مترجم اثر بالا می‌نويسد: "کشوری که سراپای تاریخش جعل گردیده است!"، مخالف نظر رسمی دانشنامه آريانا است. زيرا بخشی از تاريخ هر کشوری می‌تواند تحريف شده يا جعلی باشد، اما سراپای تاريخ نه افغانستان و نه هيچ کشور ديگری نمی‌تواند جعلی باشد. بنابراين، اين گونه داوری نه منطقی است و نه پذيرفتنی بويزه که فقط کلی‌گويی شده باشد.
[۲]- به کار بردن عبارات چون "غرور عظمت‌طلبانۀ قبیلۀ حاکم"، "تاریخ‌سازان درباری و سرکاری" و "چون معلوم است که نظریات موصوف برای منسوبین این قبایل بعلت افشای منشای آنها (که اصلا نباید عیب و تحقیر شمرده شود) و جعل و نسب‌سازی آنها باید غیر مناسب پنداشته شده باشد." نه تنها کلی‌گويی هستند، بلکه جانبدارانه، پشتون‌ستيزانه و جدلی نيز می‌باشند که صرفاً بازگو کنندۀ نظر مترجم است و مورد تأييد رسمی دانشنامه نيست. اما عليرغم نقايص ياد شده و پاره‌ای از معايب ديگر که بحث دربارۀ آن در اينجا نمی‌گنجد، در کل برگردان کتاب هنری والتر بیلیو، به زبان دری توسط آقای سيهل سبزواری قابل ستايش است.
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها




[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]