قبل از اينکه راجع به تاريخ غبار اظهار نظر کنم، بايد برداشتم را از ماهيت تاريخ، طبيعت تاريخ و تاريخنگاری به عرض برسانم و سپس تفاوت آن را با واقعه نگاری و تاريخ سازی واضح سازم.
تاريخ از نگاه ماهيت، مانند ساير رشتههای دانش، چون: علوم طبيعی، رياضيات، جغرافيا، فلکيات (ستاره شناسی) و غيره، عبارت است از دريافت حقيقت. اين حقيقت اگر در علوم طبيعی مطالعه خواص کيمياوی و فزيکی ماده است، در رياضيات دريافت ابعاد کائنات است، در جغرافيا جستجوی واقعيتهای اين کره خاکی و در فلکيات نيز جستجوی واقعيتهای اجرام سماوی میباشد. در تاريخ همچنان عبارت است از دريافت حقايق نسبت به ماضی و جستجوی طبيعت همچو ماضی، که گذشته است و باز آمدنی نيست!
آنچنان که مطالعه هر رشته دانش، ايجاب دسپلين و شرايط بخصوص خود را مینمايد، به همين صورت مطالعه تاريخ و تاريخنگاری نيز از خود دارای يک سلسله ايجابات و دسپلين میباشد که بدون آن به برداشت اين برادر شما، جستجوی حقايق تاريخی مشکل مینمايد! از همين سبب همانطوری که هر باسوادی عالم طبيعی نيست، رياضی دان نيست و جغرافيانويس نمیباشد، به همين قسم حتمی نيست که هر باسوادی بايد تاريخ نگار باشد. کسانی صلاحيت نگارش تاريخ را دارند که به ماهيت تاريخ و طبيعت تاريخ آشنائی داشته باشند و سير تحول تاريخنگاری را از سپيده دم تاريخ تا حال بدانند و دارای تفکر تاريخی باشند. يعنی شرايط زمان و مکان را درک نمايند و آن شرايط را از عينک زمان و مکان خويش قضاوت نکنند.
از نگاه طبيعت، تاريخ مربوط به علوم اجتماعی است، برعکس علوم مثبته (علوم طبيعی، رياضيات و فلکيات)، نتيجه گيری علوم اجتماعی مطلق و مثبت نيست. مثلاً در رياضی در هر زمان و در هرمکان، ۲+۲=۴ است. هرگز واقع نشده که ۲+۲ مساوی به ۵ يا ۳ شود. و يا به اساس علم فزيک روشنی به خط مستقيم حرکت میکند و اين حقيقت در هر زمان و مکان يکسان است. هرگز ديده و يا شنيده نشده که در کدام زمانی روشنی به خط منحنی طی طريق نموده باشد و يا در کدام مکانی به خط منکسر! اما در علوم اجتماعی نتيجه گيری نسبی است و محدود، و متناسب میباشد به درجه فهم و دانش هر زمان و مکان. برعلاوه در علوم اجتماعی، به حقيقت از زوايای مختلف و ابعاد مختلف نظر اندازی میشود و هريک برداشت خويش را از ورای آن زوايا و ابعاد بيان میکند.
چون تاريخ از نگاه طبيعت مربوط به علوم اجتماعی است، بناءًً از اين امر مستثنی بوده نمیتواند. ماهيت تاريخ آنچنان که در اين نامه قبلاً گفته آمد، عبارت است از دريافت حقايق نسبت به ماضی. ماضی ايکه رفته و باز نمیآيد! چطور میتوان از همچو ماضی بازگشت ناپذير مطلع شد؟ آنهايی که رفته اند پس نمیآيند که قصههای زمان خود را بگويند و ماهم جسماً توانايی رفتن به ماضی را نداريم تا چشمديدهای خود را از آن بيان کنيم!
حقيقت راجع به ماضی بازگشت ناپذير از روی اسناد و شواهد تاريخی بدست میآيد. انواع اين اسناد و شواهدخيلی وسيع است. اين اسناد از روايات گرفته تا کتب و رسايل، از مقاولات گرفته تا معاهدات، از مکاتيب گرفته تا سجلات، از اخبار گرفته تا مجلات وسعت دارند و سرانجام میتوان رسانههای گروهی چون: راديو، تلويزيون، ضبط صوت، سينما، و ويديو و حتی انترنت را نيز در جمع آن حساب کرد. {علاوه برآنچه گفته آمد، بازيافتههای باستان شناسی و لوحه سنگهای قبور و مسکوکات و نقاشیهای مختلف بر روی ظروف و الواح سنگی نيز از جمله اسناد و شواهد تاريخی بشمار میروند.- س-}
با تحول و سير زمان و بخصوص انکشاف و ترقی تکنالوژی، اسناد و شواهد تاريخی نيز برجسته میگردند و حقايق را روشنتر به آيندگان میرسانند، مگر حقايق، آنچنان که واقع شده اند، میتوانند از لابلای اين اسناد و شواهد بدست آيند. بايد سره را از ناسره جدا کرد. آيا به هر کتاب و هر روايت، به هرخاطره و بر هر اظهار نظر و بر هر برداشت میتوان اعتبار کرد؟ آيا میتوان تبليغ و پروپاگند را نيز در جمله حقايق تاريخی پذيرفت؟
حقيقت اينست که اعتماد بر همه اين اسناد و شواهد مشکل میباشد. نه تنها میبايد سره از ناسره تفکيک شود، بلکه بايد منابع دست دوم را از دست اول جدا کرد و تصنيف نمود. وظيفه اولی تاريخ نگار بايد تشخيص منابع و تحليل آن باشد. از همين سبب است که در هر رساله تاريخی برای طی مراتب علمی، قبل از آغاز مبحث، تحليل و تشريح منابع و شواهد از طرف دانشجو شرط عمده کاميابی به حساب میرود. در دين مبين اسلام نيز قبل از مطالعه حديث نبوی(ص) راجع به اوصاف بخصوص راوی آن پرسش بعمل میآيد. احاديث از قول راويانی که به اوصاف مطلوب متصف نيستند، مشکوک اند.
نه تنها استفاده از منابع ثقه و تحليل و تجزيه آن از طرف مؤرخ به يک اثر تاريخی اهميت میدهد، بلکه مؤرخ آنچنان که قبلاً يادآوری گرديد، بايد تفکر تاريخی داشته باشد. يعنی شرايط هر زمان و هر مکان را متوجه بوده و نبايد شرايط زمان و مکان خودش، قضاوت او را تحت الشعاع قرار دهد. اگر مورخی راجع به پنج قرن قبل از آستانه قرن ۲۱ نظر اندازد و نظر به اين شرايط داوری اش را صادر نمايد، نه تنها خودش بيراهه رفته است، بلکه خواننده را نيز به بيراهه میکشاند. و آن خواننده ای که درک دارد، حتماً بر همچو قضاوتی خنده خواهد کرد!
مورخ همچنان بايد از هرگونه هيجان دور بوده و نه تنها درجه حب و بغضش به حد اقل قرار داشته باشد، بلکه احساسات و تفکرش نيز بايد متوازن باشد. اگر چنين نباشد، قضاوتش منصفانه نيست. درست است که در زمان قديم تاريخ صرفاً بيان واقعات بود، بدون آنکه به عوامل و نتايجش توجه شود، اما به اساس روند تاريخ نويسی جديد که اساس علمی دارد، تاريخ عبارتست از داوری وقايع. بناءً مقام مؤرخ از حکايت کننده به تحليل کننده واقعات تحول نموده است. آنچنان که يک قاضی يک دعوی را از روی اسناد و شواهد مدعی و مدعی عليه بررسی مینمايد و سپس حکمش را نسبت به موضوع مورد مناقشه صادر مینمايد، مؤرخ نيز چون يک قاضی عادل بايد از روی اسناد و شواهد، همه جانبه حکمش را نسبت به موضوع مورد مناقشه صادر نمايد....
ارزش علمی تاريخنگاری متأسفانه، آنچنان که شايد و بايد در شرق و بخصوص در افغانستان راه نيافته است. اگر تعداد انگشت شماری را چون: مرحوم استاد احمدعلی کهزاد، مرحوم پوهاند حبيبی، پوهاند داکتر حسن کاکر و آن برادر گرامی استثنا قرار بدهيم، بيشتر تاريخ نگاران ما واقعه نگارند. يعنی بيشتر به تشريح حوادث میپردازند تا تحليل آن. واقعه نگار میتواند ممد تاريخ نگار باشد، بشرطی که آنچه را شرح میدهد، بر واقعيت استوار باشدو تاريخ سازی، يعنی جعل کردن وقايع در آن دخيل نباشد.
بعد از اين بررسی، اکنون بايد ديد که دو جلد کتاب افغانستان در مسيرتاريخ تاليف مرحوم غبار، از چگونه ارزش تاريخی برخوردار است؟
۱- اگر تاريخ از نگاه ماهيت عبارت است از دريافت حقايق نسبت به ماضی از روی اسناد و شواهد تاريخی، که آنهم بايد صحيح تصنيف و تفکيک شود، اين دو جلد فاقد آن میباشد! اگر قسمتهای دورههای باستان و قرون وسطی را در اين اثر، که آنهم از کتب مروجه استفاده شده و به شيوه مارکسيزم تعبير گرديده، استثنی قرار بدهيم، در قسمتهای تاريخ جديد افغانستان هيچيک مآخذ جديد، به جز يگان ترجمه از ماخذ خارجی يا نقل قولها از زبان آنهايی که امروز زنده نيستند و معلوم نيست که تا چه اندازه به حقيقت نزديک میباشد، بکار نرفته است. بر سبيل مثال، در صفحه ۶۹۹ جلد اول، چاپ ۱۹۶۷ کابل، آمده است که: ميرزا محمدابراهيم خان، يکی از اطبای محرم و معتمد امير عبدالرحمن خان، که معالجه ادويه امير تحت نظر او قرار داشت، پس از داخل شدن به اطاق امير، که بر بستر بيماری افتاده بود، مشاهده میکند که پيشخدمتی با جام خالی ادويه از اطاق اميرخارج میشود، طبيب بعد از بوئيدن جام خالی راجع به چگونگی ادويه که بدون استحضار او به امير نوشانيده شده بود، پرسيد، پيشخدمت جواب داد که سردار حبيب الله خان ادويه را به امير نوشانيد. هنوز اين گفت و گو ادامه داشت که سردار حبيب الله خان از اطاق خارج شد و سيلی محکمی بر روی ميرزا محمدابراهيم خان حواله کرد و گفت امير خوابست و خوابش را مختل نکند. فردای آن شب اميرعبدالرحمن خان داعی اجل را لبيک میگويد. با تصوير اين صحنه، غبار میخواهد بگويد که گويا امير حبيب الله خان در مرگ پدرش دست داشت؟ آيا ميرزا محمدابراهيم خان اين صحنه را به شخص غبار حکايت نموده و يا از دست دوم و سوم شنيده است؟ در برابر اينگونه اتهام بزرگ، غبار از نشان دادن مدرک قابل قبول عاجز مانده است.
و ليکن چو گفــتی دليلــش بيــار
هرچند که مرحوم غبار در صفحه ۱۳ جلد دوم، چاپ ۱۹۹۹ امريکا، از نامههای اعليحضرت محمدنادرشاه و سپهسالار شاه محمودخان غازی عنوانی نورالمشايخ مجددی از آرشيف محمدمعصوم مجددی يادآوری کرده است، اما از روی آن نامهها کدام ارتباطی که بيانگر نزديکی اين برادران با انگليس باشد، به نظر نمیخورد. ای کاش غبار میتواسنت راوی صحنه روز جزا را که سرنوشت عبدالخالق، قاتل اعليحضرت نادرشاه و يارانش را تعيين مینمود تذکر میداد. زيرا که وی شاهد آن صحنه نبود و محبوس بود. نمیدانم صحنه ترور مرحوم محمدعزيزخان (پدرکلانم) را در برلين کدام راوی به غبار حکايت کرده که با تمام ريزه کاريهايش ترسيم شده (ص ۱۲۹ ج ۲)؟ در اين رابطه از زبان شاهدان عينی روايات ديگری نيز شنيده میشود. مولف به اين دو صحنه آرائی اکتفا نکرده و سراسر جلد دوم از همچو صحنه آرائیها مملو است که برای هيچکدامش دست آويز قابل قبولی نشان نداده است.
خلاصه اينکه نه تنها حقايق در اين اثر از روی منابع و شواهد تاريخی بدست نيامده، بلکه اين حقايق مطابق به ذوق مرحوم غبار تحريف گرديده و با افسون قلم و سبک خدادادش که واقعاً جذاب، گيرا و سحر آميز است، میخواهد خواننده را مجبور سازد تا بپذيرد که آنچه را او نوشته است، حقيقت است، مطلق است و ترديدی در آن موجود نيست و بس! از روی اين نوشتهها معلوم میشود که مرحوم غبار دارای استبداد رأی بوده است.
۲ - گرچه مرحوم غبار در پيشگفتار کتابش نوشته: « ... با سير تکامل جوامع بشری طرز نگارش تاريخ هم تکامل کرده و امروز تاريخ نويسی بر پايههای تحليل و تعليل همه جانبه قرار دارد...» اما بحيث يک مورخ که حکم قاضی را دارد، در هيچ مناقشه تاريخی، او موقف دو طرف دعوی را نه عادلانه بررسی کرده و نه منصفانه قضاوت نموده و حوادث را صرفاً، نظر به ذوق و آرزوی خود مجسم ساخته و با شلاق قلم سحر آفرين خود میخواهد خواننده را مجبور به پذيرش آن سازد. بناءً اگر روند علمی تاريخ نويسی «بر پايههای تحليل و تعليل همه جانبه» قرار داشته باشد، اين اثر دو جلدی فاقد آن میباشد. نمیدانم نظر به کدام دليل شاغلی حشمت خليل غبار مدعی است که تاريخ مذکور «اولين تاريخ علمی» کشور ماست؟ البته يک تاريخ نگار حق دارد از روايات، از نظريات، از خاطرات، از کتابها نقل قول کند، اما تا وقتی که صددرصد به صحت آن متيقن نباشد، صرفاً منحيث يک نظر و يک روايت قبولش نمايد، نه اينکه بر واقعيت آن حکم قطعی صادر کند!
۳ - مولف افغانستان در مسيرتاريخ، طوری که از اين اثر دوجلدی پيداست، فاقد تفکر تاريخی است، يعنی ماضی را از روی زمان خود داوری نموده است. و واقعات را دو بُعدی ديده است، نه سه بُعدی. آنهم نظر به شرايط سالهای ۶۰ و اوايل ۷۰ قرن بيستم ميلادی که در افغانستان و در جهان سوم و حتی کشورهای غربی طوفان چپگرائی، جوانان را بخود پيچانده بود! روی همين انگيزه و تحت تاثير همچو طوفان مرحوم غبار به ماضی نظر انداخته و حوادث را به شيوه مارکسيستها تعبير نموده و حتی اصطلاحاتی چون: مبارزات طبقاتی، فيودال، ملاک و فاشيست، را بکار برده است که هر کدامش در قاموس چپگرايان معنی بخصوص خود را دارد.
۴ - تاريخ نگار بايد منصف باشد، بايد حب و بغضش به حد اقل بر افکارش تاثير کند و احساسات و تفکرش متوازن باشد. با کمال تاسف اين اوصاف در اين اثر دو جلدی مرحوم غبار نه تنها به مشاهده نمیرسد، بلکه احساسات خود بزرگ بينی مؤلف و حقير شمردن ديگران از لابلای اين اثر، بخصوص جلد دومش نمايان است .
۵ - اگر تاريخ عبارت باشد از جستجوی حقيقت در ماضی، غبار در تحرير آن حقايق به شيوه علمی بيچاره بود. اين اثر بيشتر جنبه تبليغی و سياسی دارد تا جنبه دريافت حقيقت. و مولف آن خواسته است تا بزعم خويش مفکورههای خود را بر کرسی بنشاند که بازهم موفق نيست. هرچند گه من هيچوقت غبار را نديده ام، اما فکر میکنم که بحيث يک مبارز که گرم و سرد روزگار را چشيده، لا اقل دارای متانت، وقار، و آراستگی علمی باشد، اما متاسفانه مطالعه اين اثر عقيده ام را نسبت به مولف آن تغيير داد و غير از يک آدم صاحب عقده، حسود و بی موازنه از نگاه احساسات و تفکر چيز ديگری در او سراغ نکردم !
... در شرايط امروزی يک بی موازنگی اکثريت قشر روشنفکر و تعليم يافته جامعه ما را فراگرفته است، طبعاً داوريها در همچو فضا، که پله هيجان نسبت به تفکر سالم، سنگين تر است، کامل نمیباشد. شايد چند نسل بعد هنگامی که دوره حکمروائی منسوبين اين خانواده (نادرشاه) بازنگری و بازنگاری شود و بررسيها و داوريها متوازن و منصفانه گردد، اينها جای واقعیشان را در تاريخ بگيرند.
مجموعه مقالات
کاندید اکادمیسین سیستانی، استاد عزیز نعیم و داکتراکرم عثمان
چاپ ۲۰۰۰ میلادی، سویدن