مصاحبه کننده: حسين مدنی
- واله اكنون مدير مسؤول كابل تايمز است. در سن بيش از هشتاد سالگی هنوز به دقت مضامين را ويراستاری میكند. پدر و كاكاهايش از جمله رجال برجسته سياسی در دورههای گذشته بودند. او تاريخ معاصر را به خوبی به ياد میآورد و آن را به شكل خاطراتی روشن بازگو میدارد.
● با تشكر از شما جناب استاد كه حاضر شديد وقت خود را در اختيار ما قرار دهيد، خودتــان را بيشتر معرفی بداريد؟
■ نام من عبدالحق واله، منسوب به قوم صاحبزاده و از ولايت پروان هستم، و از جمله اولاد مير مسجدی خان غازی میباشم، مكتب غازی را خواندم و از دانشكده حقوق فارغ شدم.
چند كورس راديو و تلويزيون را در امريكا خواندم و بعد از آن مامور وزارت خارجه شدم، بعد از آن مدير آژانس باختر، بعداً مدير نشرات راديو، و بعداً به انگلستان به صفت نماينده فرهنگی در سفارت مقرر شدم. وقتی كه ظاهر شاه به دعوت كندی به امريكا میرفت، دفتر ما را منتقل كردند به واشنگتن، يك مدتی در واشنگتن بودم و كورسهای ژورناليزم را آموختم، و دوباره به كابل آمدم و مدير عمومی روابط خارجه رئيس كلتور شدم سپس روزنامه كاروان را تأسيس كرديم، پنج سال روزنامه نشرات داشت و خوب محبوبيـت داشت كــه تنـها وزارت خــارجه ٣٠٠ شماره اشتراك داشت و تمــام مردم اين اخبار را میخواندند. وقتی كه داوود خان كودتا كرد اخبارهای شخصی به شمول هفتهنامه كاروان بسته شد. بعداً من يك دارالوكاله تاسيس كردم، چون حقوقدان بودم، پنج سال دارالوكاله داشتم كه خوب میچليد.
وقتی كودتای كمونيستی شد دارالوكاله هم بسته شد، بعد از آن يك مدت در روزنامه كابل تايمز به حيث اجير كار میكردم بعد از آن يك آگاهی را ديدم كه برنامه توسعوی ملل متحد يك نفر ترجمان كار داشت، و يك نفر هم آمر اداره اطلاعات، در آنجا امتحان دادم نمره پوره صد در صد گرفتم و دوازده سال در اداره پروگرامهای انكشافی ملل متحد كار كردم. آنها گفته بودند تا هر وقتی كه میخواهی و قدرت كار داری همراه ما كار كن، اما حالات مملكت دگرگون شد و به پشاور مهاجر شدم، دو سال در مهاجرت مطالعه كردم چون كار ديگری نداشتم، و بعد از ١۵ سال كابل آمدم و حكومت كرزی روی كار شد. در اينجا به حيث رئيس روزنامه كابل تايمز مقرر شدم و تا حال در همين پست ايفای وظيفه مینمايم.
● از خانوادهتان بگوييد.
■ خانم اول من وفات يافته و از او دو پسر و پنج دختر دارم، و بعد از چهار سال دوباره ازدواج كردم كه سه پسر و دو دختر از همسر دوم خود دارم.
● ازدواج دومتان را در چند سالگی انجام داديد؟
■ در سن پنجاه ويك سالگی.
● برمیگرديم به گذشته، از پدرتان و خانواده پدریتان بيشتر بگوييد.
■ پدر من در دوران امير حبيبالله خان صاحبمنصب گارد شاهی بود و بعد از آن به اردو رفت و تا به غندمشری رسيد، بازمشر دارالسلطنه بود و امانالله خان به اتحاد شوروی فرستادش كه يك تعداد را در رشته پيلوتی و تلگراف و تخنيك طياره تربيه كند كه يكی از اين جمله پدر من بود. مدت سه و نيم سال در مسكو بود كه رشته پيلوتی را فراگرفت و به كابل بازگشت و در اينجا با يك رتبه ترفيع، دگروال شد و از طرف اعلیحضرت قوماندان قول اردوی مركز مقرر گرديد، و امانالله خان پدرم را همراه يك كسی ديگر بنام محمدهاشم خان، روان كرد به مشرقی كه برويد و فرقه جلالآباد را بدست بياوريد؟ با شينواریها كه در مقابل حكومت بغاوت كردند جنگ كنيد. وقتی كه اينها رفتند محمدگل خان مومند فرقه را به شينواریها داده و شينواریها آمدند جلالآباد را گرفتند. و روزی كه اينها وارد جلالآباد شدند، آنها قصر سراجالعماره را به آتش كشيدند و شب مجبور شدند به سرخ رود رفتند و دو شب آنجا ماندند. از آنجا به لغمان و از راه پروان به كابل آمدند، وقتی كه به كابل آمدند امانالله خان خود را به سلطنت خله كرده و پادشاه است.
چون معينالسلطنه يك آدم جاهطلب نبود، گفت من سلطنت نمیكنم سه لك افغانی برای من بدهيد طياره از سفارت انگليس بگيريد همراه فاميل خود ايران میروم، باز پدر من هم گفت مرا هم همراهتان ببريد، و او گفت نه اگر شما را ببرم برادرانتان را حبيبالله و سيدحسين میكشند. و با اين پيش آمد كاكای من شيرجان نام كه همراه معين سلطنت حافظ قرآن شد. آدم اديب و بيدلشناس بود كه همراهی ما میكرد. وقتی اميرحبيبالله ظهور كرد و اولين كسی كه كمرش را بسته كرد مولوی صاحب قلعهبلند بود.
● مهمترين موقف پدرتان در دربار اميرحبيبالله خان چه بود؟
■ چون پدرم پيلوت بود، اول قوماندان طياره مقرر شد و بعد از آن يك لست درست كردند كه به وزارت خارجه پيشنهاد شدند، سه نفر بودند كه سردار دوستمحمد خان محمدزی، و ديگر دامادش محمدفردين خان مجددی و ديگرش پدر من بود كه به حيث وزير خارجه تعيين گرديد، پدرم به زبانهای عربی، انگليسی و روسی بلديت كامل داشت.
پدرم يگانهكاری كه كرد، اسنادهای وزارت خارجه را مخفی كرد، تا انگليسها پيدا نكنند. انگليسها بسيار كوشش كردند كه اوراق را بخرند اما پدرم تا آخرين نفس به چنين معامله حاضر نشد "همفريس" سفير انگليس در كابل به پدرم گفت كه اسناد وزارت خارجه را بده ماعكاسی میكنيم. يك مليون دالر برايت میدهيم. پدرم گفت مه اولاد كی هستم كه به اين كشور خيانت كنم؟ بار دوم آمده گفتند كه دو مليون دالر برايت میدهيم و در هرجايی دنيا كه خواسته باشی، شما را میبريم.
● بهترين خانه را هم برايت میدهيم. پدرم گفت من فكر میكردم كه شما انگليسها هوشيار مردم هستيد، اما آنطور نبوده، چرا كه شما فكر نكرديد كه جد ما همراه شما چگونه جنگيد؟
■ ما لشكر قومی تشكبل داديم همراهتان جنگ كرديم حالا چطور اين كار را بكنم؟ باز آنها گفتند كه میگوييم كه بكشندت! گفت هزار دفعه من شهيد میشوم. يعنی موقف وكار مهم پدرم در وزارت خارجه بود.
● ظاهراً چهار كاكایتان در دوره امر حبيبالله خان صاحب منصب بودهاند؟
■ تنها يك كاكايم بهنام محمدصديق خان فارغ تحصيل مكتب نظامی بود. كه پدر دستگير پنجشيری قصه میكند كه من در نزد محمدصديق خان تولی مشر بودم كه در جنگ انگليسها در ريگ دم میانداخت وآنها شكست میكردند.
در وقتی كه نادرخان كابل میآمد دو برادر نادرخان ومحمدهاشم خان هر دوتايشان سفير بودند. نادرخان در پاريس بود و هاشم خان در مسكو، بود اختلاف نظر داشتند. با امانالله استعفا كردند. و كاكای من شيرجان كه سنگر به سنگر همراه حبيبالله جنگيد در كابل يكجا آمدند و وزير دربار شد. و فرمانها را هم او نوشته میكرد. باز يك اشتباه كرد كه شاهمحمود خان را رئيس تنظيمه جنوبی مقرر كرد. در اينجا كاكايم فرقهمشر جنوبی بود كه مركز آن گرديز بود. اينجا دو جنگ همراه نادرخان كرد كه در هر دو جنگ او شكست خورد و در جنگ سوم زخمی شد. وقتی كه سرلشكر از پای بيفتد معلوم دار است كه لشكر پراكنده میشود. اما دوستان خوب داشته كه از گرديز تا دهقاضی، در داخل چهارپايی آوردنش.
حكومت را كاكاهايم میچلاندند چون حبيبالله بیسواد بود. كاكای سوم من رئيس ضبط احوالات بود كه محمدكريم نام داشت.
من خورد بچه بودم كه نادر خان آمد و كابل را گرفت، در اين زمان عسكرهای حبيبالله خان تمامش در مشرقی بود و كابل خالی بود. اينها از راه كوه شيردروازه وارد كابل شدند. در كمر كوه شيردروازه كابل يك توپ بخاطر دفاع كابل قرار داشت يك نفر از شكردره همراه نادر خان يكجا شده بود، در حالی كه عسكر حبيبالله بود. توسط توپ فير كرده طرف ارگ. وقتی كه به ارگ اصابت كرد، تمام ديپوها آتش گرفتند و بعد گدامها آتش گرفتند كه ارگ را به آتش كشيد و حبيبالله همراه تمام اراكين رفتند به شمالی.
● گردانندگان سياست در زمان حبيبالله كلكانی خانواده واله بودند؛ اين حرف را شما میپذيريد؟
■ بلی! پدر من وزير خارجه بود، چون قبلاً صاحب منصب امانالله بود تا آخر همراه حبيبالله نپيوسته بود. در آخر يك روز حبيبالله در كمربند پدرم تك تك زده گفت تو وطن دار من هم هستی و تا آخر همراه امانالله بودی! پدرم گفت من از اين فاميل بسيار بسيار حرمت ديدم به همين خاطر نخواستم از دربار امانالله برآيم.
بايد بگويم كه اصل گرداننده دستگاه حكومت اميرحبيبالله خان شيرجان خان كاكايم بود كه به صفت وزير دربار بود و در حقيقت صدراعظم بود.
تمام كارها بدوش شيرجان خان بود، چون آدمهايی را كه راپور میدادند پس كنيد، مثل استاد سلجوقی را راپور دادند كه كافر كلان است؛ قانون را كشيده، حبيبالله نمیدانست كه قانون چيست؟ باز اين را آوردند كه بكشند؛ اما كاكايم گفت كه آمر صاحب اين آدم خدمت كرده بايد قدردانی شود! قانون خلاف اسلام نيست قانون به اين دادند كه تو تطبيق كن به دين اسلام و اين تطبيق كرده، جايش را كه خلاف اسلام بوده كشيده، جايش كه موافق است تطبيق بكنيدش.
مثلاً وزير ماليه وقت را كه كوهدامنیها به گير داده بودند لاتی كلان است، هر كسی را كه میخواستند بكشند لاتی نام میگذاشتند. حبيبالله در قصر گلخانه بود و كباب مرغ میخورد، چون حبيبالله، بیسواد بود كباب را خورده بود استخوانهايش را بيرون انداخته بود. و وزيرها را قطار ايستاده كرده بود. اول وزير عدليه بود و دوم وزير ماليه، وزير ماليه را آوردند كوهدامنی گفت: صاحب اين آدم لاتی كلان است. حبيبالله گفت چه كرده؟ گفتند كه بودجه را كشيده. او بودجه را نمیفهميد به كاكايم گفت شيرجان بودجه چه است؟
كاكايم گفت همانطور كه فاميل ضرورت دارد كه بداند چقدر خرج دارد و چقدر دخل، كه پسمان نشود. حكومت هم بايد بداند كه چقدر سرمايه دارد و چقدر مصرف دارد چرا كه حكومت پدر كل رعيت است، اين آدم چنين كاری كرده حالا شما میدانيد كه خدمت میشماريد يا خيانت؟
حبيبالله گفت نی بسيار كلان خدمت كرده، باز يك ران مرغ را برايش داد و گفت بخو بچيم، اين هر كس را كه به گير میدادند كاكايم خلاص میكرد.
● خدمات فرهنگی خانواده واله را بگوييد؟
■ بدبختانه معارف سقوط كرده بود، مكتبها بسته شده بود. يك نشريه بود بهنام حبيبالسلام كه مولانای كشككی مدير مسئول آن بود، ديگر كدام اخبار فرهنگی نبود يك دوره انحطاط فرهنگی بود.
● حالا از خودتان بگوييد؛ آثار ادبی شما چیها هستند؟
■ بدبختانه مصروفيتهای فعلی مانع كارهای ادبیام شده، از صبح تا شام مصروف ويرايش و نوشتن مضمون به اخبار هستم وقت كمتر دارم. اما درگذشته استاد در دانشكده ادبيات بودم، در رشته راديو و تلويزيون يك كتاب، و يك كتاب هم بهنام TV نوشتهام، درروابط روس وانگليس راجع به افغانستان، تاريخ فلسفه اجتماعي، يك كتاب بنام لب و لباب در جوايز مطبوعاتی، يك كتاب ديگر بهنام رهنمای باختر - اولين ترجمهام كه حايز جايزه تشويقی شده، در صنف نهم مكتب بودم بنام چترال يك درام از تاگور بود، كه ١٢۴ افغانی جايزه برايم دادند. كه از همين پول چوكی در خانه نداشتم خريدم.
سه جلد بهنام "تاريخ تياتر" ترجمه نمودهام و تدريس هم كردم، آن وقت به صفت رئيس كلتور ايفای وظيفه میكردم يك كورس تياتر ساخته بودم.
● اشعاری هم سرودهايد؟
■ يك مجموعه دارم تحت عنوان چند غزل، حالا شعرهای كه جمع كردم فهرست اين را ندارم كه چاپ كنم.
● پدر و كاكاهای شما از جمله رجال برجسته سياسی بودند؛ رابطه خود شما با سياست چگونه است؟
■ من سياست را به نظر نيك نمیبينم بخاطر اين كه در سياست دروغ و دغل بسيار است، يگانه چيزی كه از او بدم میآيد، دروغ است، پدرم وقتی وفات میكرد دو برادر بوديم، به ما وصيت كرد كه دو كار را نكنيد يكی دروغ نگوييد و ديگر رشوت نخوريد. ما به همان عهد و پيمان وفادار هستيم من دارالوكاله را بخاطر دروغ و دغل ترك كردم بخاطری كه شما مجبور هستيد به هر ترتيب شده موكل تان را نجات بدهيد... به همين خاطر دارالوكاله را رها كردم.
● از موقف فعلیتان راضی هستيد؟
■ من كدام برخورد نامناسب از هيچكسی نديدم، من از آمرين خود از وزرای كه میشناسم ممنون هستم.
● از غزلياتی كه سروردهايد، چيزی به خاطر داريد؟
- ماهپاره
نه من ز جور فلك نی ستاره میترسم
زچشم مست تو ای ماهپاره میترسم
گرفته شعله عشقت بجان من منزل
چو يك چنار كهن از شراره میترسم
بدور خال سياهت غبار خوشبوئی است
نشسته گِرد و من از اين سواره میترسم
زبان قند تو عمريست نوشداروی ماست
ولی چه سخت از آن بدگذاره میترسم
بمن مگوی كه از عشق دستكش واله
گذشته كار من اكنون ز چاره میترسم
تشكر
جُستارهای وابسته
منابع