جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ تیر ۱۴, یکشنبه

گفت و گوی پاینده محمد با دكتر عنايت‌الله ابلاغ

    پیش از این که با دکتر عنایت‌الله ابلاغ که در کشور کویت به سر می‌برد مصاحبه کنم اندکی تردید داشتم چرا که از وضعیت صحی وی با خبر بودم. علاوه بر این که می‌ترسیدم طرح برخی سوالات، خاطر ایشان را مکدر کند. وقتی هم که خواستم نظر ایشان را در مورد بعضی مسایل جویا شوم، ایشان به صراحت گفت: "من نمی‌خواهم راجع به مسایل سیاسی چیزی بگویم". از این رو مجبور شدیم که برخی پرسش‌ها را حذف کنیم. دکتر ابلاغ بر خلاف توقع ما با احتیاط زیاد راجع به مسایل صحبت کرد. ممکن بود برخی پرسش‌های عمیق علمی خدمت وی مطرح کنیم؛ ولی وضعیت صحی وی مانع از این کار شد.

ممکن است چیزی از فعالیت‌های علمی تان برای ما بگویید؟

من هفت سال استاد دارالعلوم عربی کابل بودم و بعدا چهار سال در فاکولته حقوق تدریس کردم. این امر باعث شد که شاگردان زیادی دراطراف من جمع شوند ومسایل سیاسی را طرح نمایند که این کار انعکاس خوبی نزد حکومت وقت نداشت و حکومت به من ظنین شد. از این رو، مقامات حکومتی خواستند راهی پیدا کنند که من ازکابل بیرون شوم. به همین خاطر بود که من را معلم لیسه نعمان درچاریکارساختند. پس از مدتی هم به مصررفتم و سه سال وهفت ماه آنجا بودم ووقتی که به وطن برگشتم به حیث آمر مدرسه ابوحنیفه کابل مقرر شدم. پس از این که یک سال و چند ماه آمر مدرسه ابوحنیفه بودم، وکیل شورا شدم ووقتی که کمونست‌ها به قدرت رسیدند یک عده از مردم را به زندان انداختند وعده دیگری را کشتند، من هم مدتی در شمار زندانیان بودم. پس از رها شدن از حبس به پاکستان رفتم ورهبران تنظیم‌ها را طلب کردم و به آن‌ها گفتم که اگر وحدت و یکپارچگی خود را حفظ می‌کنید من هم با شما هستم واگرچنین نیست من با شما کاری نخواهم داشت و به جهاد ادامه می‌دهم. در این موقع بود که من در پیشاور شورایی را به نام « شورای قضات و علمای افغانستان» بنیاد نهادم وعلمای برجسته افعانستان را در این نهاد جمع کردم. بعضی‌ها بر ضد من تبلیغات کردند که گویا من می‌خواهم حزبی بسازم ولی فکر من این نبود که من حزبی را تشکیل دهم. بعدا به کویت آمدم. در ابتدا چند ماهی مدرس دارالقران بودم وسپس به تدریس در دارالمعلمین پرداختم و سپس ده سال در فاکولته تربیه اساسی تدریس کردم. بعد ازآن اداره فاکولته شرعیات دانشگاه کویت از من دعوت کرد که در آن فاکولته درس بدهم و ده سال هم در فاکولته شرعیات تدریس کردم.

شما از نظر نسب مربوط می‌شوید به عشیره صافی. با این دیدگاه موافقید که عشیره صافی از لحاظ تباری از پشتون‌ها جدا هستند؟

این گپ را کی می‌زند؟. این سخن، سخن نادرستی است. یقینا عشیره صافی، پشتون است و این را کسی انکار کرده نمی تواند.

معروف است که پدر شما (مولوی صاحب قلعه بلند) از جمله علمای مشهور افغانستان است که از حبیب الله کلکانی حمایت کرد وبا امان الله خان در افتاد. دلیل مخالفت پدر شما با امان الله خان چه بود؟

همه علمای افغانستان با او مخالفت کردند و پدر من در این کار تنها نبود. دلیل مخالفت آن‌ها با امان الله خان این بود که وقتی که امان الله به اروپا رفت و پس از سفر سخنانی گفت در مورد این که زن‌ها باید آزاد باشند ومردم همه باید دریشی بپوشند. در این وقت بود که علمای افغانستان همه با او مخالفت کردند. به همین خاطر بود که پدر من با حبیب الله کلکانی هم پسانتر مخالف شد. کارهای حبیب الله سقاو که باعث شد پدر من با وی مخالف شود این بود که بعضی اعمال ضد ملی انجام می‌داد.

برخی از تاریخ نویسان در وطن ما به این اعتقاد هستند که قیام حبیب الله کلکانی ازطرف انگلیس‌ها طرح ریزی شده بود. در این مورد شما چه نظر دارید؟

این کاملاٌ غلط و نادرست است و اتهام محض است. حبیب الله کلکانی یک آدم وطن دوست ووطن خواه بود اما عالم نبود. به همین خاطر بود که بعضی اشتباهات را مرتکب شد. این امر باعث شد یک عده مردم با او مخالفت کنند اما این طور نبود که اورا انگلیسها آورده باشند ویا کدام ارتباطی با آنها داشته باشد. من با این ادعا سخت مخالف هستم. اشتباهات حبیب الله کلکانی در این بود که برای مثال، بعضی مردم بی گناه را مورد لت وکوب قرارمی داد، ویا محبوس می‌ساخت وبعضی را بقتل میرساند وسید حسین که نفر دوم او بود بعضی از مردم را بی جهت مورد شکنجه قرار می‌داد.

پدر شما پس از سقوط حکومت حبیب الله کلکانی مدتی به طور مخفی زندگی می‌کرد. درست است؟

بله. نادر خان اعلان کرد که باید پدر من گرفته شود وبه زندان انداخته شود وگفت کسی که زنده ومرده مولوی قلعه بلند را بیاورد انعام داده می‌شود. به همین خاطر پدر من به شکل مخفی زندگی می‌کرد. پس ازمدتی نادر خان ازپدر من خواست که بیاید وپرسانش کرد که چرا با سقاو موافق شدی واز پیش ما گریزان شدی؟ گفت که من نگریخته ام وبا شما مخالف نیستم بلکه هرکسی که با اسلام مخالفت داشته باشد من باوی مخالفت می‌کنم.

یعنی کارهایی که نادرخان در زمان حکومت خود می‌کرد، مخالف اسلام نبود؟

نه ظاهراٌ نبود. پس از این دیدار، نادرشاه به پدرم گفت: برو تدریس خود را بکن. همین بود که پس از این سال‌ها به تدریس سرگرم بود. ظاهرشاه هم در دوره پادشاهی خود وقتی که از نزدیک مدرسه مولوی صاحب قلعه بلند می‌گذشت، می‌خواست که با مولوی صاحب دیدار داشته باشد. هر وقتی که مولوی صاحب ظاهرشاه را می‌دید ازوی می‌خواست که شریعت را تطبیق کند.

در ایام جوانی به هندوستان سفر داشتید و با شخصیت‌های علمی آن کشور همانند رییس دار العلوم دیوبند و مولانا حسین احمد مدنی دیدار نمودید و روحیه مبارزه جویی آن‌ها بر شما هم تاثیر گذاشت. عده ای از کسان در کشور ما می‌گویند که جلو گسترش اندیشه‌های دیوبندی گرفته شود چرا که این اندیشه‌ها به حیات سیاسی افغانستان ضرردارد شما با این سخن موافق هستید؟

زمانی که من جهت علاج مریضی نظر به توصیه داکتران، هندوستان رفتم همراه حسین احمد مدنی، قاری طیب، قاضی سجاد احمد وهمراه علمای برجسته دیوبند دیدار کردم و به افکار آن‌ها آشنا شدم. دیوبند واقعا به اسلام خدمت کرده است و کسی که می‌گوید دیوبند مخالف اسلام بوده این مفکوره ای است مخالف فرهنگ اسلامی واکثر علمای افغانستان دردیوبند تحصیل کرده اند وازدیوبند فارغ شده اند که این علما خدمات زیادی به اسلام داشته اند و همین حالا هم تعداد زیادی سالانه از این مدرسه فراغت حاصل می‌کنند.

وقتی که شما به خاطر ادامه تحصیل به مصررفتید، در آن جا اخوان المسلمین هم فعالیت‌هایی داشتند. افکار اخوانی بر شما تاثیری داشته است؟

خیر. من با اخوان المسلمین در تماس نبودم برای اینکه من می‌فهمیدم که دولت افغانستان مرا تعقیب می‌کند و جانم درمعرض خطر است ولی من فکراٌ همراه آن‌ها تا جایی که به اسلام خدمت کنند، همنوا بودم و با برخی از اعضای اخوان المسلمین آشنایی داشتم.

من در زمان حیات حسن البناء در مصر بودم. در وقتی که من در مصر بودم سید قطب به شهادت رسید!. اما این که من بروم و عضویتش را بگیرم چنین کاری صورت نگرفت.

در دهه دموکراسی شما عضویت شورای ملی را به دست آوردید. این دهه بنظر شما خوب دوره بوده است یا بد دوره؟

درین دوره گروه‌های چپ و راست وجود داشتند و هر کدام از آن‌ها کار خود را می‌کردند و احزابی هم بود. طبعا گروه‌های راست را انسان تایید می‌کند به خاطری که در بین آن‌ها افرادی همچون مرحوم نیازی و استاد ربانی بود. اما من عضویت این گروه‌ها را نداشتم. نه عضویت گروه‌های چپ را داشتم و نه عضویت گروه‌های راست را. جالب است که بدانید گروه‌های اسلامی را در فاکولته شرعیات درس می‌دادم و گروه‌های چپ را در فاکولته حقوق. من به خاطر نشر اسلام سعی می‌نمودم و من را که حکومت بد می‌دید از این خاطر بود که می‌گفت که این شخص یک مفکوره بسیار قوی سوم دارد که می‌تواند یک انقلاب اسلامی را بیاورد در حالی که من در فکر انقلاب نبودم.

ظاهرا شما با غلام محمد فرهاد موسس حزب افغان ملت، دوستی داشتید. وی چگونه شخصی بود؟

من درباره غلام محمد فرهاد هم نظر مثبت دارم و هم نظر منفی. نظر مثبت ام این است که وی انسان متدینی بود که هیچ نمازی را قضا نمی کرد. در هر شرایطی که می‌بود همین که وقت نماز می‌شد می‌رفت نماز خود را ادا می‌کرد. یک وقت در خانه اش رفتم دیدم که در روی حویلی اش بوریا را سقفِ مسجد ساخته بود و در آن نماز خود را ادا می‌کرد چرا که وی اعتقاد داشت که آدم وقتی که نماز می‌خواند باید بین او و بین آسمان چیزی حایل باشد!. به همین خاطر بوریا را حایل ساخته بود. روزی او به من گفت که خوب شد که من رییس شوری نشدم (وی از جمله کاندیدان ریاست شورای ملی بود) چرا که رییس شوری وقتی که در جایگاه خود می‌نشیند پشتش طرف قبله است!. و دیگر چیز مثبتش این بود که آدمی بود که بسیار به سادگی و تقشف زندگی می‌کرد. من در خانه شخصی اش وقتی که رفتم دیدم که درخانه اش یک بوریا بود و یک نمد بود و یک جای نماز. همین و بس. انتقادی که من از او دارم این است که حزب افغان ملت را تاسیس کرد ولی به این مطلب متوجه نشد! که این حزب، حامل اندیشه‌های گوناگون! است. به هرحال، من فکر می‌کنم که جنبه اسلامیتش قوی بود. از نگاه فعالیت‌های سیاسی در آن وقت فعالیت‌های چشمگیری نداشت. برادرانش بودند که بعضی فعالیت‌ها می‌کردند. ممکن است که فعالیت داشته و من خبر نبودم.

در دوره جهاد شما عضو کدام حزبی بودید یا خیر؟

الحمد لله من با هیچ حزبی در ارتباط نبودم، ولی مجاهد بودم و با زعما و رهبران جهادی موافق نبودم و به خاطر اتحاد و اتفاق آن‌ها می‌کوشیدم. هیچ کدام از رهبران تنظیم‌های دوران جهاد را خوب گفته نمی توانم و هم بد گفته نمی توانم.

در وضعیت کنونی افغانستان نقش علمای افغانستان چه گونه است؟

علمای افغانستان میتوانند که از جنبه‌های منفی حکومت انتقاد نمایند ودولت را رهنمایی کنند وملت بیچاره افغانستان را از برادرکشی و شقاق و نفاق نجات بدهند.

آن‌ها باید با فسق وفجوری که در افغانستان، شیوع یافته مبارزه کنند وبه تبلیغ و دعوت خود بپردازند ونقش فعالی باید درین راستا داشته باشند. اگر دیدند که حکومت فعلی به حرف‌هایشان گوش نمی دهد باید نصیحت کنند.

کسانی می‌گویند: مشکل عمده مدارس دینی این است که ازنصاب کهنه تعلیمی استفاده می‌کند. شما در این باره چه می‌گویید؟

من با این سخن به کلی مخالفم، چراکه نصاب قدیم یک نصاب واقعی وکامل است وهمین کتابهای قدیمی است که دین را نگهداشته است مثل کتاب صحیح بخاری وصحیح مسلم واحادیثی که در دوکتاب ((متفق علیه)) هستند تا روز قیامت باقی است وکسی آن را از بین برده نمی تواند پس ما چه طور بگوییم که نصاب قدیم ازبین برود ونصاب جدید در جایش گنجانیده شود . زحمتی را که علمای گذشته کشیده اند هیچ کس نمی تواند به پایه آن‌ها برسد.

برای مثال، ابن ابی شیبه کتابی تالیف کرده در حدیث در ٣٦ جلد به اسم "مصنف ابن ابی شیبه" و درآن هزاران حدیث را جمع آوری کرده است. ما نمی توانیم از این کتاب‌ها بی نیاز شویم.

چه باعث شد که شما در مورد امام ابوحنیفه و مولانای بلخ کتاب بنویسید؟ آیا افغانستانی بودن این‌ها در این امر دخالت داشته یا کدام عامل دیگری در میان بوده است؟

عامل اول در این زمینه عامل دینی است چراکه تقریبا نصف مسلمانهای جهان به مذهب امام ابوحنیفه هستند ودیگر اینکه کتاب جامعی در سیرت امام ابوحنیفه نوشته نه شده است. همچنان افغانستانی بودن امام ابوحنیفه هم باعث شد که من تز ماستری خود را در خصوص امام ابوحنیفه بنویسم.اما مولانا جلال الدین چون یک شخصیت علمی است و نیز از افغانستان است، من ترجیح دادم که تز دکتورای خود را در مورد او بنویسم. هر چند بهتر بود که تز ماستری خود را در مورد مولانا بنویسم و تز دکتورای خود را در باره امام ابوحنیفه چرا که امام ابوحنیفه از نظر شخصیت علمی تاثیر گذارتر و قوی تر است. بطوری که همه می‌دانیم بسیاری از محققان اسلامی نظر خوبی در باره مولانا ندارند و انتقاداتی از او می‌کنند. از این رو، بهتر آن بود که تز دکتورای خود را در باره ابوحنیفه می‌نوشتم ولی در آن وقت فکر کردم که شاید فرصت این را نیابم که مرحله دکتورا را طی کنم. به همین خاطر ترجیح دادم تز ماستری خود را راجع به شخصیت امام ابوحنیفه بنویسم.

به قول شما محققان اسلامی چه انتقاداتی از مولانا دارند؟

بعضی می‌گویند که مولانا دیدگاه وحدت الوجودی داشته ولی به نظر من وحدت الوجودی که مولانا به آن در سخنان خود اشاره کرده از وحدت الوجود غلطی که ابن عربی به آن معتقد بود، تفاوت دارد. از نظر ابن عربی وجود خدا و بنده یکی است ولی مولانا به این گونه وحدت الوجود باور نداشت. وحدت الوجود مولانا حکایت از جذبه تصوفی می‌کرد. وقتی که یک صوفی در ذکر خدا مستغرق می‌شود، خود را فراموش می‌کند و جز خدا چیز دیگری مشاهده نمی کند. وحدت الوجود مولانا جذبه تصوفی بود. به همین خاطر است که می‌بینیم كه مولانا نظر وحدت الوجود منفی ندارد.

چند اثر دارید و خوب ترین اثر شماکدام است؟

آثار من تقریباٌ به 30 اثر میرسد وبهترین آن امام اعظم ابوحنیفه المتکلم(رح) است

نظرتان راجع به شخصیت علمی صلاح الدین سلجوقی چیست؟

او یک شخص مسلمان ویک فیلسوف اسلامی بود که عقیده انحرافی هم نداشت وبهترین اثر وی ((محمد در طفلی و شیرخوارگی)) است که وقتی که انسان این کتاب را مطالعه نماید درک میکند که اوچقدر عشق وعلاقه به اسلام داشته است و تا چه اندازه به مبادی اسلام باورمند بوده است. این کتاب ترجمه از عربی شده است ولی نظر سلجوقی را خوب واضح می‌کند و ملحقاتی هم به قلم خود سلجوقی دارد.

می گویند: شما از جمله کسانی هستید که در نوشته‌هایتان واژه افغانستانی را به جای افغانی به کار برده اید. از نظر شما چه تفاوتی میان این دو واژه وجود دارد؟

من همین عقیده را دارم که افغانستانی قویتراست از افغانی. افغانستانی یعنی کسی که ازنگاه وطن از افغانستان است ودرهمین وطن تولد شده ونشونما شده اما این یک بحث علمی است که وقت زیاد می‌خواهد ولی باید بگویم که افغانی و افغانستانی عموم و خصوص من وجه دارد وبه عقیده من آنقدر تفاوت ندارند!.

شما در دانشگاه الازهر درس خوانده اید ولی ما می‌بینیم که این دانشگاه حالا سیر نزولی دارد. این چه دلیلی دارد؟

دلیلش ضعف سویه علمی بصورت عموم درجهان اسلام است. وقتی که سویه علمی در جهان اسلام سیر نزولی پیمود، طبعا این امر بر دانشگاه الازهر هم تاثیر گذاشت.

این را هم باید بگویم که من وقتی که تز ماستری خود را راجع به امام ابوحنیفه می‌نوشتم شاید پیش از من دو یا سه نفر بودند که تز ماستری تقدیم کرده بودند. یعنی پیش از ما مرحله ماستری در الازهر وجود نداشت.

راجع به اجتهاد در فقه اسلامی کسانی می‌گویند که اجتهاد در فروع زیاد به کار نمی آید و باید در اصول اجتهاد صورت بگیرد.در این رابطه چه می‌گویید ؟

در اصول هیچ اجتهاد به کارنیست به خاطری که اصول واساسات اسلامی چیزی است که با دلایل قطعی ثابت است. قرآن وسنت ثابت است و مسایلی که به قرآن یا حدیث به اثبات رسیده باشد قابل اجتهاد نیست. این را هم بگویم که به نظر من در زمان ما مجتهدی که جامع شرایط اجتهاد باشد وجود ندارد.

به نظر شما اسلام با دموکراسی مخالفت دارد یا موافقت؟

دین، دین است وهیچ وقت تغییر نمی کند و نمی توانیم که بگوییم دموکراسی جای دین را می‌گیرد چراکه خداوند می‌فرماید( إن الدين عندالله الإسلام).

چرا عرب‌ها شخصیت‌های علمی افغانستان را به خود نسبت می‌دهند؟

نه تنها عربها بلکه ایرانی‌ها هم بعضی شخصیتهای مشهور افغانستان را از خود میدانند. متاسفانه عربها راجع به شخصیت‌های افغانستان هیچ چیزی نمی دانند. به نظر من از جمله شخصیت‌هایی که عرب‌ها باید به او افتخارنمایند (امام قتیبه بغلانی) است که او استاد امام احمد بن حنبل است که حنبلی‌ها در حقیقت شاگرد افغانها هستند ولی عربها ازچنین چیزی آگاه نیستند. حتا بعضی وقت‌ها وقتی که به کسانی که نزد من می‌آیند و درس می‌خوانند این حرف‌ها را می‌زنم تعجب می‌کنند و می‌گویند ما هیچ فکر نمی کردیم که این شخصیت‌ها متعلق به سرزمین افغانستان بوده باشد. بعضی عرب‌ها نسبت به امام ابوحنیفه هم بدبینی نشان می‌دهند و بر او اعتراض می‌کنند که به حدیث اهمیت زیاد نمی داده است و از حدیث آگاهی چندانی نداشته است. من در جزء پنجم کتابی که در مورد امام ابوحنیفه نوشته ام، ثابت ساخته ام که ایشان محدث بوده است و درآن جا نشان داده ام که وی هفده مسند دارد.

شما چرا تاکید بیشتر به متکلم بودن ابوحنیفه دارید ؟

امام اعظم در ابتدا متکلم بود وبعدا به حلقه‌های فقهی پیوست. او هرچند متکلم بود ولی احساس کرد که ضرورت به فعالیت فقهی بیشتر است از فعالیت کلامی. به همین دلیل فقه را ترجیح داد و در آن به نبوغ رسید.

شما در کتاب "امام ابوحنیفه المتکلم" خواستید که ثابت کنید که امام ابوحنیفه ازولایت پروان قریه خواجه سیاران یا استرغچ است. به این اندازه دقیق چه دلیلی وجود دارد که حتی بتواند قریه اش را ثابت بسازد؟

این سخن درکتابهایی که درباره ابوحنیفه نوشته است آمده است.

به نظرشما امام ابوحنیفه را چه چیز ازدیگر امامان فقه متمایز میسازد؟

امام ابوحنیفه بیشتر به قیاس و عقل اهمیت بیشتر می‌داد و مذهب او مشهور است به مذهب اهل قیاس.

در پایان اگر گفتنی ای داشته باشید می‌توانید بگویید.

گفتنی من این است که جوانان افغانستان که نسل آینده را تشکیل می‌دهند حقایق اسلامی را از روی فرهنگ اسلامی وکتابهای اسلامی باید بشناسند ودر راه نشر اسلام سهم فعال داشته باشند و میراث ارزشمند فرهنگی خود را حفظ کنند و دنبال سخنانی که هویت تاریخی و فرهنگی شان را انکار کند، نگردند.



منبع: دكتر عنایت‌الله ابلاغ: علما باید با فسق و فجوری که در افغانستان، شیوع یافته مبارزه کنند! نشريۀ پيام مجاهد، شماره ۵٢ (شماره مسلسل ٦٢٣)، سال دوازدهم، ٢٢ حوت ١٣٨٧