جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ آذر ۱۰, سه‌شنبه

بیست و سه سال

از: علی دشتی


فهرست مندرجات


پیشگفتار

شادروان علی دشتی یکی از بزرگان عرصه خِرَد و اندیشه، و در زمره نامی‌ترین سیاستمداران، نویسندگان و محقّقان دوران معاصر کشورمان بوده، از وی آثار گرانبها و ارزشمند فراوانی برجی مانده است. آنچه در تمامی آثار وی مشهود است، احساسات و عواطف پاک و سرشار از محبّت انسانی است که با مهرورزی فراوان، می‌کوشد تا گرد و غبارِ خرافات و اوهام را نه با خشونت، که با آرامی و رأفت از چهره انسانها بِزُداید. وی در پیکار خود علیه تعصّبات و خرافات، با آرامش و متانتی شگرف که از خصوصیات اخلاقی وی به‌شمار می‌رفت، تنها شواهد و دلایل مستحکم خود را ارائه نموده و در تمامی این مباحثات، همواره از مخالفان با کمال احترام نام برده و هرگز در جملات او اهانتی به فرد یا گروهی مشاهده نمی‌شود.

هنگام مطالعه نوشته‌ی او پیرامون آثار و شخصیت شاعران پرآوازه ایران زمین، در کتابهائی چون «نقشی از حافظ»، «قلمرو سعدی»، و «سیری در دیوان عاشقانه‌ترین غزلیات ادب فارسی، شمس» آرامش و عشقی لذت‌بخش در خواننده ایجاد می‌شود؛ و هنگام مطالعه نوشته‌ی او پیرامون شخصیت‌های سیاسی بزرگ ایران، در کتابی چون «پنجاه و پنج» خواننده با صداقتی غیر قابل تردید مواجه شده و گویا خود را با شخصیت‌های کتاب همراه و هم گام می‌یابد؛ ولی فراتر از این کتاب‌ها، هنگام مطالعه کتاب «بیست و سه سال»، که به حق شاهکار همیشه جاودان این نویسنده بزرگ می‌باشد، اوج اندیشه و بزرگواری و صداقت را در تک تک کلمات نویسنده دیده و شگفت‌زده می‌شویم که نویسنده توانمند، در عین اینکه بنیان و ریشه طرز فکر مورد بررسی را با دلایل قطعی و مستحکم به زیر سؤال برده، سُست می‌کند و اوج ناراستی و نادرستی را در گوشه گوشه این پندارها نشان داده و تار و پود بهم تنیده شده این نمدِ پوسیده را از هم می‌شکافد، همواره از بنیانگزاران آن با احترام یاد کرده و هرگز از محور ادب خارج نمی‌گردد.

هدف او تنها روشنگری است و می‌خواهد حقیقت را آشکار نماید. او بخوبی آگاه است که قضاوت وظیفه او نیست و لذا در همه حال، قضاوت را به خود خواننده واگذارده است. خواننده می‌تواند با مطالب و استدلالات غیرمغرضانه این کتاب واقع‌بینانه و بدون تعصّب برخورد نموده و ضمن پی بردن به بسیاری واقعیات، به جستجوی بیشتر مشتاق شود، و یا می‌تواند به پیروی از احساسات و اعتقاداتِ گذشته خود، استدلالات کاملاً منطقی و عقلانی این کتاب را نادیده گرفته و به یکباره از آنها روی گردانده، بی‌اختیار عنان عقل خویش را به‌دست امواج سهمگین اعتقادات، احساسات، و پندارهای خرافی گذشته سپارد.

آنچه مهّم است، اینست که دلایل و شواهد ارائه شده در این کتاب که همگی از بطن خودِ اسلام و قرآن استخراج شده‌اند، چنان محکم، منصفانه و بدیهی‌اند که خواننده مشتاقِ حقیقت را راهی جز تسلیم و بازنگری در اندیشه‌ی گذشته خویش باقی نمی‌ماند. تصمیم‌گیری پس از آن با خود خواننده است، انکار عقل سلیم و فروغلطیدن به پندارهای موهوم و موروثی و آداب و سنن گذشته، و یا آزادسازی سیمرغ بلندپرواز عقل از کهنه قفسِ خرافات و جهل و پرواز دادن آن تا قلّه‌ی سر به فلک کشیدۀ حقیقت، آزادی و انسانیت. در همین راستا، شادروان علی دشتی به‌صراحت و بی‌پروا در مورد کتاب معروف خود تحت عنوان «پنجاه و پنج» اظهار می‌کند که:

    «غم اینم نیست که این مجموعه تا چه حد مطبوع طبع خوانندگان باشد، ولی می‌توان به آنها اطمینان داد که از راه و رسم راستی و مرّوت انحرافی صورت نگرفته است»

و در دنبالۀ آن جمله‌ی از «روسو» ذکر می‌نماید که:

    «آزادی در هرحال و هر وضع، ملک حقیقی انسان است، کافیست شخص خود را بنده ندانسته و اسیر افکار و عقاید دیگران نشود».

شخصیّت واقعی محمّد، بنیانگزار اسلام، و همچنین تاریخ صدر اسلام همواره در‌ هاله‌ی از ابهامات، خرافات، داستانسرائی‌ها و گزافه‌گوئی‌ها مخفی بوده و اگرچه تاکنون صدها و هزاران کتاب در این مورد نگاشته شده، به ندرت می‌توان کتابی یافت که صادقانه و واقع‌بینانه به شرح وقایع و اتفاقات پرداخته و از هجوم طوفان سهمگین خرافات، تحریفات، و احیاناً فریبکاری‌ها و غرض‌ورزی‌ها در امان مانده باشد. در همین زمینه در نوشته‌ی شادروان علی دشتی می‌خوانیم:

«هزارها کتاب درباره زندگی و حوادث بیست و سه ساله ظهور و افول او (محمّد) و همه کردارها و گفتارهای این مرد فوق‌العاده نوشته شده است و تحقیقاً از او بیش از تمام رجال تاریخی قبل از او اسناد و مدارک و قوانین در دسترس محققان و پژوهندگان قرار گرفته است، معذالک هنوز کتاب روشن و خِرَدپسندی درباره وی (محمّد) نوشته نشده است که سیمای او را عاری از گرد و غبار و اغراض و پندارها و تعصّبات نشان دهد».

سپس ضمن اشاره به اوج خرافه‌پرستی و عقاید نادرستی که در جامعه کنونی ایران مشاهده می‌شود، و با پیش‌بینی انعکاسی که مطالب این کتاب در میان این جامعه برپا خواهد کرد، می‌نویسد:

    «... نه، من نه در خود چنین شکیب را سراغ دارم و نه آن همّت را که با امواج کوه پیکر و مقاومت ناپذیر خرافات به ستیزه برخیزم... راست و صریح‌تر گویم،... تحت تأثیر عقیده، خِرَد و ادراک آدمی از کار می‌اُفتد. چنانکه می‌دانیم، عقایدی از طفولیت به شخص تلقین شده و زمینه‌ اندیشه‌ی او قرار می‌گیرد و آنوقت می‌خواهد همه حقایق را به آن معتقدات تلقینی که هیچ مصدر عقلائی ندارند منطبق سازد...».

* * *

به راستی محمّد که بود؟ چه خصوصیاتی داشت؟ چه ویژگی‌های مثبت و احیاناً منفی در شخصیت او یافت می‌شد؟ آیا او همان مردی است که در مکّه با آرامش و مهربانی و متانت موعظه می‌کرد، مردم را به خوبی‌ها فرا می‌خواند، و به پیروان سایر ادیان احترام فراوان می‌گذاشت؛ و یا همان فرمانده‌ی است که در مدینه فقط در یک روز فرمان گردن‌زدن و قتل‌عام بیش از هفتصد مردِ یهودی ساکن آن شهر را داده، اموال و زنان و دختران آنها را بین خود و دیگر مسلمانان تقسیم نمود؟ آیا او همان مردی است که در آغاز جوانی با زنی سال‌ها مسن‌تر از خود ازدواج کرده و سالیان دراز با او وفادارانه زیست، و یا همان مردی است که در سالهای آخر عمر، ده‌ها زن و دختر جوان و زیباروی در حرمسرای خود داشته و مرتباً به تعداد آنان می‌افزود و صدها آیه و حدیث در توجیه آن ذکر می‌کرد؟ راستی، کدامیک از روایاتی که در مورد او گفته‌اند و شنیده‌ايم منطبق با واقعیت و کدامیک خلاف حقیقت و مخالف متون اسلامی و قرآن است؟ ما که داستانها از قدرت اعجاز فرزندان و فرزندزادگان و نوادگان محمّد، از هر امام و امامزاده مجهول‌النسب، و حتی اقوام و خویشاوندان آنها شنیده‌ايم، آیا می‌دانیم که خودِ محمّد واقعاً هرگز معجزه‌ی نداشته و خودِ او بیش از بیست بار در آیات قرآن بر این مورد تأکید کرده است؟

در مورد کتاب قرآن چه می‌دانیم؟ آیا واقعاً این کتاب معجزه محمّد، یا آنگونه که گفته‌اند، معجزه‌ی جاوید است؟ آیا واقعاً از نظر فصاحت و بلاغت بی‌مانند است؟ آیا واقعاً اگر جنّ و انس جمع شوند نخواهند توانست حتی آیه‌ی مانند آیه‌ی آن بیاورند؟ از اینگونه سخنان بسیار شنیده‌ايم و اکنون بد نیست کمی هم با نظر محّققانی که به بررسی قرآن از نظر فصاحت و بلاغت پرداخته و معتقدند اشکالات و ایرادات فراوان لغوی، معنایی، صرف و نحوی، تاریخی، علمی و... در آن یافته‌اند آشنا شویم.

با تاریخ صدر اسلام چقدر آشنائی داریم؟ اسلام در آغاز چگونه ظاهر شد؟ چگونه رشد کرد؟ چه تفاوتی بین سالهای اول اسلام در مکه و سالهای بعد از هجرت به مدینه وجود داشت؟ مسلمانان فقیری که تازه از مکه به مدینه مهاجرت نموده بودند، از چه راهی مخارج زندگی خود را تأمین می‌نمودند؟ رفتار مسلمانان با سایر اقوام و قبیله‌ی شبه جزیره عربستان در زمان محمّد چگونه بود؟ تفاوت عمده بین سوره‌ی مکی و مدنی چیست؟ شخصیت محمّد در این دو زمان چه تفاوتهایی را نشان می‌دهد؟ بنیانگزار اسلام را کدام باید دانست، آن پیغمبر رئوف مکّی یا آن فرمانده جبار مدنی؟

شادروان «علی دشتی» در کتاب «بیست و سه سال» با استناد به بسیاری از آیات قرآن و احادیث و روایات متون اسلامی، و همچنین با نگرش بر تاریخ صدر اسلام به تمامی این پرسشها و بسیاری پرسشهای دیگر پاسخهایی بسیار شایسته می‌دهد.

کتاب «بیست و سه سال» با بیانِ بسیار شیوا و روان و با سادگیِ بسیار دلپذیر، و در عین حال، با اسناد و شواهدِ بسیار محکم و غیر قابل انکار، علاوه برآنکه دانش و احاطه همه جانبه نویسنده‌اش را به قرآن، اسلام، تاریخ، فقه، و متون اسلامی می‌رساند، پرده از بسیاری حقایق برداشته و واقعیت‌های بسیاری را بر خواننده مکشوف و وی را شگفت‌زده می‌نماید. مقابله آیات مختلف قرآن با یکدیگر و ذکر شأن‌نزول این آیات، بررسی سیره بنیانگزار اسلام و سخنان و عملکرد او در مقاطع مختلف زمانی بویژه قبل و بعد از هجرت از مکه به مدینه، و همچنین مقایسه مطالب قرآن و احادیث نبوی با تاریخ و علم، که به شیوه‌ی بسیار عالمانه صورت گرفته، روشنگر بسیاری از حقایق برای جویندگان حقیقت است.

گفته‌ی زیر از شادروان علی دشتی در مورد زمینه‌ی نگارش این کتاب، به خوبی صداقت و لطافت روح، و در عین حال عزم جزم وی را در مقابله با خرافات و اوهام به تصویر می‌کشد:

    «من از کودکی در کربلا و در خانواده‌ی بسیار متعصّب با خُشکی‌ها و نادانی‌ها و زیر فشارها بزرگ شده‌ام و دنیی منجمد قشریون را به همه وجودم لمس کرده‌ام و می‌دانم که تعصّب چه بلائی است و وظیفه خود می‌دانم که آنچه در توان دارم با این بلا بجنگم...»

اگرچه پیش از این کتاب، کتابهای متعدّد دیگری نیز در زمینه روشنگری دینی و بیان حقایق ناگفته اسلام و بزرگان آن به رشته تحریر درآمده بود،(مانند «مکتوبات میرزا فتحعلی آخوندزاده»، «سیاحتنامه ابراهیم بیگ» اثر زین العابدین مراغه‌ی، «رویای صادقه» اثر سید جمال‌الدین اصفهانی، «سه مکتوب» اثر جاودان میرزا آقاخان کرمانی که تقریباً تمام آنها بدون نام نویسنده و ناشر و به‌صورت مخفیانه توزیع شده و همواره چاپ و مطالعه آنها ممنوع بوده)، ولی کتاب «بیست و سه سال» در این میان ویژگیهای خاصّ خود را داشته و جایگاه ویژه‌ی را به‌خود اختصاص داده است.

بدیهی است که پس زدن پرده‌ی خرافات و‌‌هاله‌ی ابهامی که طی قرون، چهره واقعی اسلام و بزرگان آن را پوشانیده، بر فریبکارانی که در ظاهر پیشوایان دین، و در باطن دکانداران دین بوده و در پسِ این پرده، چهره حقیقی خود را پنهان کرده‌اند، بسیار گران می‌افتد. ریاکارانی که هرگونه خواسته‌اند پیرامون شخصیت‌های اسلامی به نفع خود داستانسرائی نموده و برای اغفال و بهره‌کشی هرچه بیشتر از عوام، خرافه‌پرستی و گزافه‌گوئی را ترویج داده، آنها را جایگزین حقایق نموده و خود را به‌عنوان یگانه متوّلیان دین و اولیاء عوام وانموده‌اند.

با سوابق دردناک و شرم‌آوری که از خشونتها و دژخوئی‌ی دکانداران دین و مزدوران آنها در برخورد با اینگونه روشنگری‌ها سراغ داریم و صدها نمونه از آن چون لکّه‌ی ننگین در جیبن تاریخ سرزمین‌مان دیده می‌شود، طبیعی است که کتاب «بیست و سه سال» نیز مانند بسیاری دیگر از کتابهای روشنگری قبل از خود، در ابتدا بدون نام نویسنده و انتشارات منتشر شده و بصورت مخفیانه توزیع می‌شد. بااینحال پس از مدّت کوتاهی مورد استقبال گروههای زیادی از مردم قرار گرفته و هیاهو و جنجال دین‌فروشان و فریاد «وا اسلاما»ی آنان را به آسمان بلند نمود. باز هم تکفیرها و دشنام‌ها و تهدیدهی ایشان آغاز شد و نه تنها به دنبال نویسنده و ناشر این کتاب، که به‌دنبال خوانندگان آن نیز می‌گشتند تا آنها را نیز به سرنوشت غم‌انگیزی چون سرنوشت شادروان احمد کسروی و دیگران دچار سازند. حتی افراد متعددی را نیز در دوران پس از انقلاب اسلامی در ایران به‌عنوان نویسنده احتمالی این کتاب بازداشت کرده و برای گرفتن اقرار، تحت شکنجه قرار دادند.

بسیار کوشیدند تا این فریاد را نیز در گلو خفه کنند، اما اگرچه ‌اندیشمند را توان کُشت، ولی اندیشه را هرگز. اندیشه را باید با اندیشه پاسخ داد، پاسخ کلام، کلام است. هر آنکس که ‌اندیشه را با دشنام و دشنه و طرد و تکفیر و سانسور و مشت و لگد و خنجر و قداره و گلوله پاسخ می‌دهد، آشکارا می‌گوید که پاسخی ندارم، و آنچه دارم اندیشمندانه نیست، تاب تحمّل مخالفت ندارم، ورشکسته‌ام، ناتوانم، ذلیلم، و... و از هرگونه انتقاد می‌هراسم و برخود می‌لرزم.

آنچه مرا به ویرایش ادبی و نگارش مقدمه برای این اثر بی‌نظیر واداشت، احساس مسئولیتی بس سنگین در مقابل غم و درد و ماتم و رنج و عذاب هموطنانم در داخل و خارج ایران، در مقابل تحقیر و تکفیری که جهانیان امروز به ایران و ایرانی روا می‌دارند، و در مقابل عظمت گذشته ناگذشته، که همیشه جاودان ایران بزرگ است که امروزه ناآگاهی و جهالت ما وارثان این سرزمین کهن، می‌رود تا خاطره آن را نیز از اذهان جهانیان و حتی خودمان پاک گرداند. فاجعه‌ایست بس دردناک که هم اکنون، سرزمینی با کهن‌ترین و ریشه‌دارترین فرهنگ جهان، سرزمینی که مهد تمدّن و فرهنگ و آزادی جهان بوده و به جرأت می‌توان گفت بیشترین و بزرگترین سهم را در بنیانگزاری تمدن انسانی برروی کره زمین داشته و تا قبل از حمله اعراب در یکهزار و سیصد و پنجاه سال پیش، همواره توانمندترین و مترقی‌ترین سرزمین‌ها بوده، امروزه به‌عنوان تنها کشور جهان که مردمان آن صغیر و سفیه و محتاج ولی و قیم می‌باشند، معرفی می‌گردد. عمده‌ترین سبب این فاجعه، نه ظلم و جهل حاکمان و سردمداران و یا توطئه دشمنان خارجی، که جهل و ناآگاهی خود ماست، چرا که خوب و بد همواره بوده و هستند، ولی ما چرا باید بدها و بدترین‌ها را انتخاب می‌کردیم؟ ما چرا باید به یکباره خِرد و اندیشه را نادیده گرفته، به وعده‌ی پوچ و واهی گروهی گردن می‌نهادیم که به حق، رسواترین و بدنام‌ترین جماعت تاریخ ایران زمین بوده و حتی بررسی اجمالی عملکرد بیش از هزار ساله آنان، مو بر اندام هر خردمندی راست می‌گرداند؟

آنچه کرده‌ايم، درست یا نادرست، گذشته است، آینده نیز جز رویا و سرابی بیش نیست و ما تنها در زمان حال زندگی می‌کنیم و بر ماست که امروز را دریابیم. بر ماست که خارج از هر چارچوب و باید و نبایدی، تنها به آنچه هست، بخردانه بیندیشیم. سالها فریب صدها ایدئولوژی را خورده‌ايم و دیگر بس است، اکنون باید جهان را آنگونه که «هست» ببینیم، نه آنگونه که برخی می‌پندارند «باید باشد». خوب و بد آنست که هست و ثمرش را در بوته آزمایش دیده‌ايم، نه آنچه پدران ما و پدرانِ پدرانِ ما و نیاکان ایشان پنداشته‌اند و به ما نیز امرونهی کرده‌اند. دیگر دوران «ایدئولوژی»‌ها سرآمده و به یک «جهان‌بینی» اندیشمندانه، واقع‌بینانه و بدور از هرگونه پیشداوری و تفکرّات بسته و محدود به چارچوب‌ها نیاز داریم. نگاه به جهان امروز از داخل تونل هر ایدئولوژی، تنها ثمری که به بار خواهد آورد، وضعیتی مشابه وضعیت قرون وسطی در اروپ، جوامع کمونیستی و فاشیستی در قرن حاضر، جمهوری اسلامی در ایران، و حکومت طالبان در افغانستان خواهد بود.

تنها چاره رفع مشکلات امروزی جامعه ایران، تلاش مستمر در جهت گسترش خرداندیشی و پرورش اندیشه، و خارج شدن از کنترل هرنوع ایدئولوژی، طرز تفّکر، و اعتقادی است که بنابر گفته شادروان علی دشتی، بدون آنکه مصدر عقلائی داشته باشند، از طفولیت به شخص تلقین شده و در زمینه‌ اندیشه‌ی وی قرار گرفته‌اند.

دکتر علیرضا ثمری
ژانویه ۲۰۰۳


محمد

[] تولّد قهرمان

رهـی جـز کعبـه و بتخـانـه می‌پویـم کـه مـی‌بینـم
گروهی بت‌پرست اینجا و مشتی خودپرست آنجا

سال ۵۷۰ میلادی کودکی از آمنه بنت (= دختر) وهب در مکه چشم به زندگی گشود و او را محمد نامیدند. این نوزاد پس از مرگ پدر خود عبدالله‌ بن عبدالمطلب به دنیا آمد و در پنج سالگی مادر خود را از دست داد و پس از اندکی جّد توانا و کریمش که یگانه حامی و نگهبان وی بود به جهان دیگر شتافت. این طفل که عموهی متعدد و نسبتاً متمکن داشت، تحت سرپرستی یکی از فقیرترین، ولی جوانمردترین آن‌ها قرار گرفت، سرگذشت حیرتزا و شگفت‌انگیزی دارد، که شاید در تاریخ مردان خود ساخته و حادثه‌آفرین جهان بی‌مانند باشد.

هزارها کتاب در باره زندگی و حوادث بیست و سه ساله، ظهور و افول او و همه کردارها و گفتارهای این مرد فوق‌العاده نوشته شده است و تحقیقاً از او بیش از تمام رجال تاریخی قبل از او اسناد و مدارک و قوانین در دسترس محققان و پژوهندگان قرار گرفته است، معذالک هنوز کتاب روشن و خردپسندی در باره وی نوشته نشده است که سیمی او را عاری از گرد و غبار اغراض و پندارها و تعصبات نشان دهد و اگر هم نوشته شده باشد من بدان دست نیافته‌ام.

مسلمین نیز به تاریخ حقیقی روی نیاورده و پیوسته کوشیده‌اند از وی یک وجود خیالی، وجودی مافوق بشر و نوعی خدا در لباس یک انسان بسازند و غالباً خصایص ذات بشری او را نادیده گرفته‌اند و در این کار حتی رابطه علت و معلول را که اصل حیات است به چیزی نشمرده و به همه آن‌ها صورت خَرق (= خلاف) عادت داده‌اند.

از این طفل تا سال ۶۱۰ میلادی یعنی هنگامی که به سن چهل سالگی رسیده است اثر مهمی در تاریخ نیست و حتی در سیره او و روایات آن زمان، خبر چشمگیر و فوق‌العاده‌ی نمی‌بینیم ولی “محمد‌بن جریر طبری” که در اواخر قرن سوم هجری تفسیری بر قرآن نوشته است بدون مناسبت در ذیل آیه ۲۳ سوره بقره، راجع به تولد او مطلبی می‌نویسد که نمودار انحراف از جاده واقع‌بینی و رغبت مهار نشدنی اسلاف (= جمع سلف، گذشتگان) است به ساختن افسانه‌های عامیانه؛ و نقل آن به ما نشان می‌دهد که حتی مورخ نیز نمی‌تواند مورخ بماند و دست خوش پندارها و اساطیر نشود. آیه ۲۳ سوره بقره چنین است:

    “وَ اِنِْ‎‎ کُنْتُمْ فی ریْبِ مّما نَزّلَنا عَلَی عَبدِنَا فَأتُوا بِسوُرةٍ منِ مِثْلهِ وادْعُواْ ْشُهَدَآءَ کُم مِن دوُنِ الَلّهِءَ انِ کُنتُم صَادِقین”

معنی آن واضح است: اگر در باب قرآن که به بنده خود فرستاده‌ایم شک دارید یک سوره مثل آن بیاورید. محمد ‌بن حریر طبری در ذیل این آیه می‌نویسد:

    “قبل از بعثت در مکه آوازه‌ی درافتاد که پیامبری ظهور خواهد کرد به نام محمد که شرق و غرب جهان به فرمان او درآید. بدان روزگار چهل زن در مکه بار داشتند و هر یک از آن‌ها که می‌زائید اسم پسر خود را محمد می‌گذاشت تا مگر او همان پیغمبر موعود باشد”.

سخافت (= کم عقلی و سبکی) این گفتار آشکارتر از آن است که در باره آن چیزی گفته‌ آید. نه آوازه‌ی در مکه بوده و نه کمترین اثری از رسالت مردی به‌نام محمد، و حتی ابوطالب هم که حامی و ولی او بود از این آوازه‌ها و نشانه‌ها بی‌خبر بود، از همین روی اسلام نیاورده از دنیا رفت. خود حضرت نیز تا قبل از بعثت از رسالت خود اطلاعی نداشت (آیه ۱۶ سوره یونس شاهدی است گویا بر این امر: قل لو شاء الله ما تلوته علیکم و لا ادراکم به فقد لبئث فیکم عمراً، مفاد آن این است که: عمری میان شما زندگی کردم و ادعایی نداشتم. اکنون از طرف خداوند به من وحی رسیده است). کدام آمار در مکه وجود داشته است که نشان دهد در سال ۵۷۰ میلادی فقط چهل زن و نه بیشتر آبستن بوده و همه آن‌ها هم بدون استثناء پسر زائیده‌اند و نام همه آن پسرها هم محمد بوده است و حضرت محمد در دوران کودکی چهل محمد هم سن و سال داشته است؟

واقدی به شکل دیگر از تولد آن حضرت سخن می‌گوید: “همین که از مادر متولد شد گفت الله اکبر کبیرا (در کتاب معروف بابیان موسوم به “نقطة‌الکاف” که بهائیان کوشیدند آن را جمع کنند و از بین ببرند، میرزا جانی کاشانی نظیر آن را به سید محمد علی باب نسبت می‌دهد که به محض تولد از مادر، سید علی محمد به سخن آمد و گفت: الملک‌لله.) در ماه اول می‌سرید، ماه دوم می‌ایستاد، ماه سوم راه می‌رفت، ماه چهارم می‌دوید، و ماه نهم تیر می‌انداخت”.

آیا ممکن است چنین چیزی روی داده باشد و تمام ساکنان شهر کوچک مکه از آن مستحضر نشده باشند و مردمانی که بت سنگی می‌پرستیدند در قبال محمد به خاک نیفتاده باشند؟

این یک نمونه از طرز تاریخ‌نویسی و افسانه‌سرایی مسلمین است. از طرف دیگر اغراض دینی پاره‌ی ترسایان (مسیحیان) باختری را بر آن داشته است که محمد را دروغگو، جاهل، حادثه‌جو، جاه‌طلب و شهوت‌ران بگویند. بدیهی است که هیچ یک از این دو طایفه نتوانسته‌اند وقایع را چنانکه هست دنبال کنند.

علت این است که معتقدات، خواه سیاسی و خواه دینی و مذهبی، مانع است که انسان خرد خود را به کار اندازد و روشن بیندیشد. پیوسته پرده‌ی از خوبی یا بدی روی موضوع بحث کشیده می‌شود. مهر و کین، تعصب و لجاج و عقاید تلقینی، شخص مورد مطالعه را در بخار و مه تخیلات فرو می‌پیچد. در این شبهه‌ی نیست که حضرت محمد از اقران خویش متمایز است و وجه تمایز او هوش حاد، اندیشه عمیق و روح بیزار از اوهام و خرافات متداول زمان است و از همه مهمتر قوت اراده و نیروی خارق‌العاده‌ی است که یک تنه او را به جنگ اهریمن می‌کشاند. با زبانی گرم مردم را از فساد و تباهی برحذر می‌دارد، فسق و فجور و دروغ و خود‌خواهی را نکوهش می‌کند، به جانبداری از طبقه محروم و مستمند برمی‌خیزد، قوم خود را از این حماقت که به جی پرستش خدی بزرگ به بت‌هی سنگی ستایش می‌برند سرزنش می‌کند و خدایان آن‌ها را ناتوان و شایسته تحقیر می‌داند. طبعاً مردمانی که در اجتماع صاحب شأن و اعتباری هستند و مقام استوری دارند به سخنان وی وقعی نمی‌گذارند.

گردن نهادن بدین سخنان مستلزم فرو ریختن تمام آداب و رسوم و عقایدی است که قرن‌ها بدان خوی گرفته‌اند و مثل تمام عقاید موروثی، اموری مسلم و رخنه‌ناپذیر می‌نماید.

از همه بدتر کسی می‌خواهد نظام اجتماعی آنان را برهم زند و بنیاد اجدادی آن‌ها را فرو ریزد که شأن و اعتباری چون خود آن‌ها ندارد. کودک یتیمی از قبیله خود آن‌ها است که از راه ترحم در خانه عموی خویش و در تحت رعایت او بزرگ شده است و دوران کودکی را در چرانیدن شتران عمو و همسایگان گذرانیده و در آغاز جوانی به خدمت بانویی مال‌دار درآمده است و از آن رو داری اعتبار و شأنی گردیده است.

چنین کسی که تا دیروز فردی عادی از قبیله قریش محسوب می‌شده و هیچ‌گونه امتیاز و تشخصی نداشته است اکنون دعوی ارشاد و رهبری آنان را می‌کند و مدعی است که این رسالت از طرف خدی به وی تفویض شده است. این سخن ولید‌بن مغیره که از رؤسی به نام قریش است طرز فکر و روحیه سران قبیله را خوب مجسم می‌کند. ولید‌بن مغیره با خشم و تکبر فریاد می‌زد:“ با وجود بودن من بر رأس قریش و مردی چون عروةبن مسعود در صدر طایفه بنی‌ثقیف چگونه ممکن است محمد دعوی پیغمبری کند؟”(آیات ۳۱ و ۳۲ سوره زخُرف اشاره به این معنی و جواب این سخن عامیانه است “وَقَالُوُا لَوَلا َنزَّلَ هذَا القُرانُ عَلی رَجُلٍ منَ القَریَتیَنِ عَظِیمٍ. اَهُمْ یَقسمُونَ رَحَمَت رَبک نَحْنُ قَسمَنا یَنهُم مَعیِشَتَهُم فی الحیوة‌ الّدُنیا…” می‌گویند چرا قرآن بر یکی از مردان بزرگ دو قریه نازل نشد؟ آیا آن‌ها تقسیم کننده عنایات خداوند هستند ما به آن‌ها نعمت این دنیا را داده‌ایم.)

ابوجهل هم روزی به اَخنس‌بن شریق می‌گفت:“ ما و بنو‌عبد مناف بر سر بزرگی و ریاست مناقشه و رقابت داشتیم؛ اکنون که ما به آن‌ها برابر شدیم، یکی از آن‌ها برخاسته و دعوی پیغمبری می‌کند و بدین وسیله بنو‌عبد مناف می‌خواهند بر ما تفوق یابند” این گونه سخنان ما را از نوع فکر و طرز برخورد سران قریش با دعوت حضرت محمد آگاه می‌کند و علاوه بر این نشان می‌دهد که به امر نبوت با دیده مثبت نمی‌نگرند، یعنی ابداً به فکر آن‌ها خطور نمی‌کند که خدایی هست و یکی از افراد آن‌ها را مأمور هدایت و ارشاد‌شان ساخته است و چنانکه مکرر در قرآن آمده است ایراد می‌گرفتند که اگر خداوند می‌خواست ما را ارشاد کند چرا یک فرد عادی و بشری را مأمور این کار می‌کرد و فرشته‌ی به سوی ما نمی‌فرستاد… که باز در قرآن جواب آن‌ها داده شده است که اگر در زمین فرشتگان زندگی می‌کردند ما هم از فرشتگان بر آن‌ها رسول می‌فرستادیم و نکته قابل تأمل و شایسته ملاحظه این که به اصل مطلب ابداً توجهی نمی‌کردند یعنی مطلقاً به گفته‌هی محمد و تعالیم او گوش نمی‌دادند تا ببینند مطالبی که او می‌گوید تا چه درجه صحیح و منطبق بر موارین عقلی و صلاح اجتماع است.

اما در هر جامعه‌ی هر چند تباه و فاسد باشد عده‌ی روشن‌بین و نیک‌اندیش هستند که سخن حق را ‌می‌پسندند و از دهان هر کس درآمده باشد می‌ستایند که باید ابوبکر را یکی از پیش‌قدمان این افراد دانست و به پیروی از او چند تن از متعینان قریش چون عبدالرحمن‌بن عوف و عثمان‌بن عفان و زبیر‌بن العوام و طلحة‌بن عبدالله و سعد‌بن ابی وقاص اسلام آوردند.

علاوه بر این در هر جامعه‌ی طبقه‌ی موجود است از نعمات طبقه متنعم بهره‌مند نیست و طبعاً قشر ناراضی جامعه را تشکیل می‌دهد این دو طبقه به وی می‌گروند و در ستودن وی و افکار وی هم‌داستان می‌شوند. آن وقت طبعاً نبرد اقلیت و اکثریت روی می‌دهد.

اکثریت به زور پول خود می‌نازد و اقلیت به ستایش روش و طریقه خویش می‌پردازد و بری تبلیغ دیگران ناچار مزایا و خصایصی بری رهبر و هادی خود قائل می‌شود.

اما این روش در زمان حیات رهبر تا حدودی معقول می‌نماید ولی پس از مرگ وی روز به روز فزونی می‌گیرد به حدی که آن رهبر پس از چندی به نیروی پندار و قوه واهمه دیگر بشر نبوده پسر خدا، علت غائی آفرینش و حتی مدیر و گرداننده جهان می‌شود.

یک نمونه و شاهد روشن و غیر قابل انکار به ما نشان می‌دهد که چگونه بسیاری از تصورات و پندارها جان می‌گیرد و فرع زاید بر اصل می‌شود. قرآن محکم‌ترین و استوارترین سند مسلمین است. در آغاز سوره الاسرا (سوره الاسری، سوره بنی اسرائیل) که از سوره‌های مکی است و قضیه معراج از آن سرچشمه می‌گیرد آیه‌ی است ساده و قابل توجیه و تعقل:

    “سُبْحانَ اَلّذَیِ اَسْری بعَبده لَیلاً مِنَ اُلَمسجِدِ الِحرِِام اِلَی الَمسجِدِ اُلاَقصَاَ الّذِیِ بارکنا حَوُلَهُ لَنُرِیهُ مِنْ آیَاتِناَ اِنّهُ هَوَالسمیعُ البَصیٍر”.

هیچ گونه ابهامی در این آیه شریفه نیست. می‌فرماید: بزرگ و منزه است خدایی که بنده خود را شبانه از مسجد‌الحرام به مسجد‌الاقصی که پیرامون آن را مبارک ساخته‌ایم سیر داد تا آیات خود را بدو نشان دهد.

این آیه را می‌توان بر یک سیر معنوی حمل کرد. این گونه سیرها بری اشخاصی که در خویش فرو می‌روند و سرگرم رویی روحی خویشند روی می‌دهد ولی در میان مسلمین پیرامون این آیه ساده داستان‌هی حیرت‌انگیز پیدا شده است که به هیچ وجه با موازین عقلی سازگار نیست و در این جا فقط شکل ساده و روایت معقول‌تر را از تفسیر جلالین می‌آموزیم. تفسیر جلالین از معتبر‌ترین و موجه‌ترین تفسیرهی قرآن است زیرا نویسندگان آن از انتساب به فرقه‌هی مختلف دور و کمتر آلوده به تعصب و جانب‌داری از این و آنند.

نویسندگان آن به توضیح معانی قرآنی و توجیه مفاد آن قناعت کرده و گاهی شأن نزول بعضی آیات را بیان می‌کنند. با همه این‌ها راجع به همین آیه اول سوره “اسری” بی‌مناسبت مطالبی از قول پیغمبر نقل می‌کنند. آیا خواسته‌اند علت نزول این آیه را بیان و معنی مبهم آن را توجیه و تفسیر کنند و یا اجمالی از روایات شایعه میان مسلمین را بیاورند؟

در هر صورت مطلبی را که از قول پیغمبر آورده‌اند بدون سند است و حتی اشاره‌ی نمی‌کنند که این مطلب را کدام راوی گفته هر چند آن راوی معتبر و قابل وثوق نباشد و خود این امر نشان دهنده این معنی است که دو مفسر محترم به روایتی که نقل می‌کنند اطمینان ندارند. باری مطلبی که از زبان پیغمبر نقل می‌کنند چنین است:

آن شب جبرئیل آمد و چارپایی همراهش بود که از الاغ بزرگتر و از استر کوچکتر، سفید رنگ، سْم‌هایش در کناره پا و مایل به خارج بود، بر آن سوار شدم، به بیت‌المقدس رفتم، افسار براق (نام مرکب رسول‌الله) را به حلقه‌ی بستم که معمولاً انبیاء می‌بستند، در مسجد‌الاقصی دو رکعت نماز خواندم، پس از بیرون آمدن، جبرئیل دو ظرف لبریز از شیر و شراب برایم آورد. من ظرف شیر را اختیار کردم و جبرئیل مرا بدین اختیار تحسین کرد، سپس به سوی آسمان اول پرواز کردیم دم در آسمان موکل پرسید کیست؟ جبرئیل گفت:

- جبرئیل است موکل پرسید که همراه توست؟ گفت محمد، موکل پرسید: آیا او را احضار کرده‌اند؟ جبرئیل گفت: آری. پس در آسمان را باز کرد، حضرت آدم به پیشواز شتافت و خیر مقدم گفت… (به همین ترتیب هفت آسمان را می‌پیماید و در هر یک از آسمان‌ها یکی از انبیا به استقبال وی می‌شتابد) در آسمان هفتم ابراهیم را دیدم که به “بیت‌المعمور” (گویند خانه‌ای‌ست در آسمان) که روزی هفتاد هزار فرشته وارد آن می‌شوند و بیرون نمی‌آیند تکیه کرده است. پس از آن مرا به سدرة‌المنتهی (درختی است در آسمان هفتم که در سوره نجم قرآن هم آمده است) برد که برگ‌هایش مثل گوش فیل بود و ثمره‌اش… سپس به من وحی شد که شبانه روز پنجاه نماز بخوانم، بعد حضرت موسی در مراجعت به من گفت: پنجاه (رکعت) نماز زیاد است، از خداوند به خواه تخفیف بدهد، پس به سوی خدا برگشتم و تقاضی تخفیف کردم. خداوند آن را به ۴۵ نماز تخفیف داد. باز موسی گفت: من این مطلب را در قوم خود آزموده‌ام مردم نمی‌توانند شبانه روز ۴۵ نماز بخوانند، دو باره به سوی خدا باز گشتم (خلاصه آن قدر چانه زده است تا خدواند راضی شده است که فقط پنج نماز خوانده شود).

این خلاصه‌ی بود ار آن چه تفسیر جلالین در باب معراج آورده است و اگر آن را در جنب نوشته‌هی ابوبکر عتیق نیشابوری و تفسیر طبری قرار دهیم بسی معقول و موجه جلوه می‌کند.

روایات اسلامی به شکل افسانه‌آمیزی قضیه معراج را پر و بال داده است چنان که به قصه امیرارسلان بیشتر شباهت دارد و محمد حسین هیکل با همه ادعی عقل و روشنفکری که منکر معراج جسمانی است از قول “ درمنگ‌هایم” شکلی از این افسانه را نقل می‌کند (کتاب حیاه محمد جلد اول).

ولی آشنایی با مطالب قرآن که حوادث بیست و سه سال ایام رسالت حضرت محمد در آن منعکس است بر ما مدلل می‌کند که پیغمبر چنین مطالبی نفرموده است و این تصورات افسانه‌آمیز و کودکانه مولود روح عامیانه ساده‌لوحی است که دستگاه خداوندی را از روی گرده شاهان و امیران خود درست کرده است، چه در همین سوره (سوره ۱۷ بنی‌اسرائیل یا الا‌سراء) که آیه اول آن باعث ظهور این خیال‌بافی‌ها شده است پس از آیات ۹۰-۹۳ که از حضرت معجزه خواسته‌اند می‌فرماید:

    قُل سُبحانَ رَبّی هَل کُنتُ اِلا بَشَراً رَسُولاً (یعنی) من جز بشری هستم که فرستاده شده اویم؟

در آیه ۵۱ سوره شوری می‌فرماید:

    وَ مَا کانَ لِبشرٍ اَنْ یُکَلِمَهُ الّلهُ اِلا وَحیاً (یعنی) به هیچ بشری این امکان داده نشده که خداوند با وی سخن بگوید مگر از راه وحی.

با وجود وحی نیازی به رفتن آسمان‌ها نیست. برفرض ضرورت، دیگر وجود چارپی بال‌دار چرا؟ مگر آسمان راهش از مسجد‌‌ ‌‌الاقصی است؟ (جامع اقصی مسجد بزرگ معروف در بیت‌المقدس که در سمت جنوب جامع‌القبه یا مسجد عمر و در کنار دیوار ندبه نیایش‌گاه یهودیان واقع است) خداوند غنی را چه نیازی به نماز بندگان است؟ موکلان آسمان‌ها چرا از برنامه مسافرت پیغمبر بی‌اطلاع بودند؟

در ذهن ساده‌لوحان متعبد رابطه علت و معلول به هم نمی‌خورد. چون پیغمبر باید راه دور بپیماید محتاج مرکوب است، مرکوب مانند استر است ولی باید بال داشته باشد که چون کبوتر به پرواز آید خدا می‌خواهد چشم محمد را خیره جاه و جلال خود کند، پس به جبرئیل دستور می‌دهد عجائب آسمان‌ها را به وی نشان بدهد.

خداوند چون پادشاه قهاری که به مأموران خود دستور می‌دهد مالیات بیشتری بری خرج‌هی دولت تهیه کنید و وزیر دارایی شفاعت می‌کند که زیاده‌روی نشود وگرنه رعایا بی‌پا می‌شوند از بندگان خود نماز می‌خواهد و پیغمبر شفاعت می‌کند که پنجاه نماز تنزل کند.

بدون هیچ تردید محمد از برجسته‌ترین نوابغ تاریخ سیاسی و تحولات اجتماعی بشر است. اگر اوضاع اجتماعی و سیاسی در نظر باشد، هیچ یک از سازندگان تاریخ و آفرینندگان حوادث خطیر با او برابری نمی‌کنند، نه اسکندر و سزار، نه ناپلئون و هیتلر، نه کوروش بزرگ و چنگیز، نه آتیلا و امیر تیمور گورکان، هیچ یک را با وی مقایسه نتوان کرد. همه آنان به قوی نظامی و جنگ‌جویان با افکار عمومی ملت خود متکی بودند در صورتی که حضرت محمد با دست تهی و با مخالفت (= ترس) و عناد محیط زندگانی به میدان تاریخ قدم نهاد.

شاید بشود قوی‌ترین مرد قرن بیستم لنین را در برابر وی گذاشت که پشتکار، چاره‌اندیشی، خستگی‌ناپذیری و عدم انحراف از مبادی عقیدتی خویش قریب بیست سال (۱۹۰۵-۱۹۲۴) فکر کرد، چیز نوشت، حرکت‌هی انقلابی را از دور اداره کرد و یک لحظه از مبارزه باز نایستاد تا نخستین حکومت کمونیسم را بر رغم موانع داخلی و خارجی بر رغم شرایط نامساعد طبیعی و اجتماعی در روسیه برقرار ساخت. ولی باید اعتراف کرد که نیم قرن نهضت انقلابی پشت سر خود داشت، صدها هزار ناراضی و انقلابی از وی پشتیبانی می‌کردند و باز با این تفاوت فاحش که سراسر زندگانی وی با محرومیت و زندگانی زاهدانه سپری شده است.

این امر طبیعی است که پس از مرگ هر شخص متعین افسانه‌ی در باره او درست می‌شود. و پس از مدتی جنبه‌هی ضعف او فراموش و جنبه‌هی خوب او بازگو می‌گردد. بسی از هنرمندان و متفکران از حیث موازین اخلاقی در وضع ناپسندی قرار گرفته است. ما نمی‌دانیم خواجه نصیر‌الدین طوسی چه تدابیری به کار بسته است تا به مقام وزارت هلاکو رسیده است، تدبیرهایی که غالباً با ضابطه‌هی اخلاقی جور نبوده است ولی آثار علمی او، او را یکی از مفاخر ایران قرار داده است.

پس اگر تصورات، پس از فوت قائدی روحانی به کار افتد و بری وی مکارم و فضایل بی‌شمار بسازد جی تعجب نیست ولی اشکال کار در این است که این امر در حدود معقول و موجه باقی نمانده و شکلی بازاری و عامیانه و شایسته تمسخر به خود می‌گیرد.

تولد حضرت محمد مثل تولد میلیاردها نوزاد دیگر صورت گرفته و کمترین اثری و حادثه‌ی روی نداده است، اما تب معجزه‌سازی، مردم را به تخیلات در افسانه‌ها کشانیده است. از تولد حضرت شکافی در ایوان مداین پدید آمد و آتشکده فارس خاموش شد.

آیا این اثر طبیعی و ذاتی تولد حضرت رسول است یا امری خارق‌العاده و به منزله اخطاریست از جانب خداوند؟

به حکم عقل و برهان حسی و ریاضی هیچ معلولی بدون علت نیست تمام رویداهی جهان هستی خواه طبیعی و خواه سیاسی و اجتماعی معلول عللی هستند، گاهی این علل آشکار است. آفتاب می‌تابد، گرمی و نور که خاصیت ذاتی اوست حاصل می‌شود، آتش می‌سوزاند، مگر این که عایقی مؤثر مانع خاصیت ذاتی او شود. آب به سراشیبی می‌رود مگر آن که نیرویی جبراً و قسراً (جبراً کسی را به کاری وادار کردن) آن را بالا برد. گاهی علل حوادث آشکار نیست و باید بدان پی‌برد. چنان که بسیاری از رویدادها سابقاً معلوم نبود و بشر به کشف آن پی برده است مانند رعد و برق یا بروز امراض و راه علاج آن.

میان تولد نوزادی در مکه و خاموش شدن آتشکده‌ی در ایران هیچ گونه رابطه علیّت وجود ندارد.

اگر طاق کسری ترک برداشته است باید معلول نشست کردن دیوار آن دانست. اما مؤمنان معجزه تراش آن را یک نوع اخطاری از جانب خداوند می‌گویند. یعنی خدا می‌خواهد به ساکنان تیسفون و مخصوصاً به پادشاه ایران بگوید امر مهمی در شرف ظهور است یا به مؤبدان و نگهبانان آتشکده فارس بفهماند که مردی امروز پی به عرضه حیات گذاشته است که راه و رسم آتش‌پرستی را برخواهد انداخت.

اما پادشاه ایران یا پیشوایان زردتشتی چطور ممکن است ترک خوردن طاق و خاموش شدن آتش را علامت تولد طفلی بدانند که چهل سال بعد به دعوت اسلام برمی‌خیزد؟

خداوند حکیم و دانا چرا متوقع است که مردم ایران چهل سال قبل از بعثت حضرت رسول از بعثت وی باخبر شوند؟ سیر در اوضاع عربستان قبل از بعثت نشان می‌دهد که خود حضرت رسول هم از این که وی مبعوث خواهد شد خبر نداشت.

اگر خداوند قادر می‌خواست تولد حضرت محمد را حادثه‌ی بزرگ و غیر مترقب جلوه دهد چرا در خانه کعبه که محل ظهور اسلام است شکافی پدید نیامد و بتان بی‌جان از جایگاه خود فرو نریختند که لااقل تنبهی (= هوشیاری و بیداری) بری قریش باشد و اخطار او مؤثرتر از خاموش شدن آتشکده بشود؟ چرا مقارن بعثت معجزه‌ی ظاهر نشد که تمام قریش را به ایمان کشاند و سیزده سال رسول محبوب او مورد آزار و عناد قرار نگیرد؟ چرا در دل خسرو پرویز فروغی نتابید تا نامه حضرت را پاره نکند، هم خود ایمان آورد و هم به تبعیت او بر سراسر ایران نور اسلام بتابد و بدون جنگ قادسیه و نهاوند شاهنشاهی ایران زیر پرچم اسلام درآید؟

سال‌ها پیش از این از نویسنده بزرگ فرانسه “ارنست رنان” کتابی تحت عنوان “زندگانی عیسی” خواندم که در آن با مهارت یک نقاش چیره دست سیمی روشن و زنده‌ی از حضرت مسیح ترسیم شده است. چندی بعد کتاب دیگری از نویسنده موشکاف آلمانی “امیل لودویک” به عنوان “پسر آدم” به دستم افتاد که به قول خود او با فقدان مدارک تاریخی قابل اعتماد و با نداشتن تصویری از عیسی، شخصیت وی را به گونه‌ی موجه و روشن نشان داده است.

من در این مختصر داعیه ترسیم ۲۳ سال از عمر ۶۳ ساله حضرت محمد را ندارم و بدون تواضع دروغین نه موهبت و ظرافت فکری “رنان” را در خود می‌بینم و نه شکیبایی کافی و نیروی تحقیق “امیل لودویک” را تا بتوانم شخصیت قوی و قدرت روحی مردی را ترسیم کنم که مانند لنین حادثه‌آفرین‌ترین موجود تاریخ بشریتش باید خواند، با این تفاوت که پشت سر لنین حزبی نیرومند و مؤثر قرار داشت ولی محمد با دست خالی و یارانی بسیار معدود، پی به ساحت (= صحنه، میدان) تاریخ گذاشت و یگانه وسیله کار او قرآن بود و قرآن. نه، من نه در خود چنین شکیب را سراغ دارم و نه آن همت را که با امواج کوه پیکر و مقاومت‌ناپذیر خرافات به ستیزه برخیزم. قصد من از این مختصر بیرون کشیدن خطوطی چند و بیرون انداختن شبحی است که از خواندن قرآن و سیر اجمالی پیدایش اسلام در ذهنم پدید آمده است، راست و صریح‌تر بگویم:

یک اندیشه یا ملاحظه روان‌شناسی مرا به نگاشتن این یادداشت‌ها برانگیخته است و آن بیان این مطلب است که در تحت تأثیر عقیده خرد و ادراک آدمی از کار می‌افتد. چنان که می‌دانیم عقایدی از طفولیت به شخص تلقین شده و زمینه اندیشه‌هی او قرار می‌گیرد و آن وقت می‌خواهد همه حقایق را به آن معتقدات تلقینی که هیچ مصدر عقلایی ندارد منطبق سازد. حتی دانشمندان نیز به جز عده‌ی انگشت شمار به این درد دچارند و نمی‌توانند قوه ادراک خود را به کار اندازند و اگر هم بتوانند به کار اندازند بری تأیید عقاید تلقینی است. بشری که وجه امتیازش قوه ادراک است و با قوه ادراک مسائل ریاضی و طبیعی را حل می‌کند، در امور عقیده‌ی خواه سیاسی و خواه دینی پی روی عقل و حتی مشهودات می‌گذارد.


[]



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[] :



[۱]
[٢]
[٣]
[۴]
[۵]
[٦]
[٧]
[٨]
[۹]
[۱٠]

[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]

[٢۱]
[٢٢]
[٢٣]
[٢۴]
[٢۵]
[٢٦]
[٢٧]
[٢٨]
[٢۹]


[] پی‌نوشت‌ها


[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]-
[٢۹]-



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

[1]


<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>