جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ اسفند ۲۲, شنبه

نیم‌نگاهی به هیدگر

از: مایکل اینوود ترجمۀ: بهنام خداپناه

نیم‌نگاهی به هیدگر

فهرست مندرجات

[فیلسوفان غرب][مارتين هايدگر]


فیلسوف آلمانی مارتین هیدگر[۱] نقشی اساسی در توسعه‌ی مکتب فلسفی قرن بیستمی یعنی پدیدارشناسی وجودی[٢] داشت، یعنی فلسفه‌ای که رابطه بین پدیدار و آگاهی فرد را می‌آزماید. پژوهش‌های او در معنای هستی «اصیل»[٣] و «غیراصیل» به نحو گسترده‌ای طبقه بزرگی از متفکران را تحت تاثیر خود قرار داد، از آن جمله می‌توان فیلسوف اگزیستانسیالیست فرانسوی ژان پل سارتر[۴] را نام برد. نویسنده این مقاله مایکل اینوود[۵] قصد هیدگر از مفهوم دازاین، یا «هستی» را، که برای اولین‌بار در اثر مهم‌اش یعنی هستی و زمان[٦] (١٩٧٢) به تفصیل بیان شده بود را بررسی می‌کند.


[] چرا دازاین (dasien)؟

دازاین عبارتست از روش هیدگر برای ارجاع هم به انسان و هم به‌نوعی از هستی که انسان‌ها دارند. این واژه از فعل dasein ریشه می‌گيرد، که به‌معنای «وجود داشتن»[٧] یا «آنجا هستن[٨] و، اینجا هستن[۹]» می‌باشد. اســم دازاین بوســیله فیلســوف دیگری، برای مثال توســط کانت، برای هســتی هر موجـودی[۱٠] بکار رفته است. اما هیدگر دامنه این واژه را تنها به انسانها محدود می‌کند. او اغلب بر معنای ریشه‌ای اسمی آن، به‌عنوان مثال «هستی آنجایی» یا «هستی اینجایی» تاکید می‌کند. Da در زبان معمولی آلمانی گاهی اوقات به‌عنوان «آنجا» و گاهی اوقات هم به‌معنای «اینجا»، که ترجمه آن بسته به متن متغیر است، ترجمه می‌شود. (هیدگر گه‌گاه پیشنهاد می‌کند که در حالی که ‌«اینجا» (hier) جایی است که من، در نقش گوینده، هستم، و «آنجا» (dort) جایی است که او، در نقش کسی که درباره‌اش سخن رفته است، هست، da جایی است که شما، به‌عنوان مخاطب توجهات من، در آنجا هستید (xx. ٣۴٣). اما او معمولا نسبت به دازاین آنچنان که من و شما فکر می‌کنیم، فکر نمی‌کند.) کلمه زاین به‌معنای «هستن»[۱۱] است و، به‌عنوان یک اسم (sein)، «هستی»[۱٢] در معنای انتزاعی آن می‌باشد. گاهی اوقات، اما نه همیشه، هیدگر کلمه دازاین را برای تاکید بر معنای «هستی اینجایی / آنجایی» با خط تیره از هم جدا می‌کند، یعنی به‌صورت »Da-sein«.

چرا او انسان‌ها را چنین خطاب می‌کند؟ زیرا انسان‌ها به شکل قابل ملاحظه‌ای از دیگر موجودات جهان متفاوت هستند. «دازاین عبارتست از موجودی که، در هستی‌اش، یک فرایند است»[۱٣] (هستی و زمان، بند١٩١). برخلاف دیگر موجودات، ذات دازاین تعریف ناپذیر است:

ذات دازاین در وجوداش[۱۴] قرار می‌گيرد. بنابراین آن خصوصیاتی که می‌توانند در این موجود به نمایش درآیند [به مانند] «خصوصیات»[۱۵] توی ِدستی در موجودی خاص نیستند که چنین و چنان «به نظر می‌رسد»[۱٦] و خودش موجودی توی ِدستی است؛ بلکه آن خصوصیات در هر موردی نحوه‌های ممکنی از هستن برای دازاین به‌حساب می‌آیند، و نه چیزی بیش از این... بنابراین وقتی ما این موجود را با اصطلاح «دازاین» مشخص می‌کنیم، ما هستی‌اش را بیان می‌کنیم نه «چیستی‌اش» (مثل میز، خانه یا درخت بودن) را. (هستی و زمان بند ۴٢)

اینکه هستی دازاین عبارت از یک فرایند است، تا اندازه‌ای، مبتنی بر این واقعیت است که این هستی «در هر موردی برای من»[۱٧] است، و اینکه دازاین نیازمند این است که با یک ضمیر شخصی، مثل «من» یا «او»، مخاطب قرار گرفته شود. هستی موجوداتی که صرفا یا توی دستی[۱٨] هستند یا اینکه نیستند بنابراین به شکلی درست به‌عنوان «من» یا «او»یی نشان داده شده است که برای آن‌ها چیز بی‌اهمیتی است. از آنجایی که آن‌ها، به مانند دازاین، نمی‌توانند عهده‌دار هستی شخص خودشان باشند، آن‌ها نیازمند، اگر آن‌ها اصلا چیزی باشند، یک «چیستی»[۱۹] تعریف‌پذیر هستند. اما یک انسان عبارتست از هر آن‌چیزی که او تصمیم می‌گيرد یا تصمیم گرفته است که باشد: یعنی «دازاین امکان خویش است»[٢٠] (هستی و زمان، بند ۴٢). دازاین وجودشناسی از نوع ارسطویی آن را از دو جنبه نقض می‌کند. یکم این‌که، آن یک جوهر با یک طبیعت ذاتی و با خصوصیات یا «اعراضی»[٢۱] مشخص نیست. و دوم اینکه، توانایی یا امکان دازاین مقدم بر فعلیت‌اش می‌باشد: دازاین یک چیز بالفعل تعریف پذیر نیست، بلکه‌امکان نحوه‌های متفاوتی از هستی است.


[] بودن یا نبودن، مسئله این است

با چنین عنوانی طبیعتا به یاد هَملت می‌افتیم. دازاین موجودی است که بر بودن یا نبودن خویش توانایی تصمیم گرفتن دارد. اما هملت چنین پیشنهاد نمی‌کند که انسان چیزی باشد که بر بودن یا نبودن خویش توانایی تصمیم گرفتن داشته باشد. چرا ممکن است که او، "به مانند میز، خانه یا درخت"، ماهیت ِ مشخصی نداشته باشد؟ براستی او بایستی ویژگیهای بیشتری را جدای از توانایی برای تصمیم‌گیری درباره بودن یا نبودن خویش داشته باشد. هیچ چیزی نمی‌تواند به‌تنهایی چنین گنجایشی را دربر داشته باشد، همچنان که آن نمی‌تواند به‌عنوان تنها ویژگی خودش وجود داشته باشد. در هر حالتی یک انسان قدرت نامحدودی برای تصمیم‌گیری ندارد حال به هر صورتی که باشد. او ممکن است مردن را انتخاب کند، اما او نمی‌تواند متولد شدن را انتخاب کند، یعنی متولد شــدن در موقعیتی [دلبخواه] و نه در موقعیتی دیگر. همچنان که هیدگر تعبیـر می‌کنـد، او به جهـان «پرتـاب شــده»[٢٢] است. اما دازاین تنها یکبار پرتاب شده است و آن کنترل خیلی زیادی بر هستی شخصی خود دارد و انتخاب خودکشی برای دازاین بجاست اگر از آنچه هست ناراضی باشد. (هیدگر در [هستی و زمان] سخنی از خودکشی به میان نمی‌آورد، اما واضح است... که او آنرا به‌عنوان یک واکنش نامناسب و «نااصیل»[٢٣] به‌امکان مرگ تلقی کرده است.) بنابراین، آنچه من تصمیم می‌گيرم چندان عبارت از بودن یا نبودن نیست، بلکه چگونه بودن است. در اینجا ما کاربرد متفاوتی از بیاناتی به مانند «چگونه هستن»[٢۴]، و «شیوه، حالت، یا نحوه بودن»[٢۵] را داریم. تا اینجا ما فرض کردیم که یک موجود یک، و تنها یک، نحوه از بودن را دارا می‌باشد، اما حالا ما می‌بینیم که نحوه بودن دازاین شامل توانایی انتخاب کردن در بین راههای ممکن گوناگونی از بودن می‌شود. من می‌توانم کشیش بودن، دکتر بودن، و یا فیلسوف بودن را انتخاب کنم. یک پاسخ مناسب به پرسش «من چه هستم؟» نه از یک اظهار بی‌علاقگی به خویش شکل می‌گيرد، بلکه از یک تصمیم درباره چگونه بودن من شکل می‌گيرد، حتی اگر آن تنها تایید تصمیمی باشد که من قبلا گرفته‌ام. هیدگر این ویژگی مخصوص را توسط بیان اینکه دازاین، تنها در بین همه موجودات، می‌زید یا هستی[٢٦] دارد نشان می‌دهد. فعل existieren و اسم Existenz، همچون معادل‌های انگلیسی‌اش، از کلمات لاتین که به‌صورت تحت‌اللفظی به‌معنای «به پیش فرارفتن»[٢٧] و «به پیش فراروی»[٢٨] هستند ریشه می‌گيرد. دازاین با فرارفتن به پیش، راههای هستی خودش را شکل می‌دهد، آنهم به‌نحوی که هیچ موجود دیگری چنین عمل نمی‌کند. این خصوصیت دازاین بسیار محوری است و برای همین هیدگر تصمیم می‌گيرد که ما بایستی به جای سخن گفتن از «مقولات»[٢۹]، آنچنان که ما این کار را هنگامی که هستی دیگر موجودات را بررسی می‌کنیم انجام می‌دهيم، باید ترجیحا از «اگزیستانسی‌ها»[٣٠] (Existenzialien) برای نشان دادن خصیصه‌های اصلی هستی دازاین سخن بگوییم.

آیا گفتن این امر که دازاین هیچگونه «چیستی» و هیچگونه «خصوصیتی» را در بر ندارد، بلکه به‌طور کامل عبارت از «امکان»اش می‌باشد، مبالغه نیست؟ در نهایت من باید خیلی احمق باشم که کشیش، دکتر، و یا فیلسوف شوم. ممکن است که من کچل شوم، بدون هیچ‌گونه انتخاب شخصی خویش و بدون امکان رشد مجدد موهایم. بیشتر انسانها دارای ساختار بدنی و زیست‌شناختی مشخصی هستند که این ساختار مشخص به‌شکل برجسته‌ای آنها را از نوع دیگری از مخلوقات متمایز می‌سازد و آنها تنها در امکان اینکه بتوانند این خصوصیات را تغییر بدهند محدود شده‌اند. برخی از فیلسوفان، طبیعت ِ متمایز انسانی را در عقلانیت او قرار داده‌اند، و انسان را به‌عنوان حیوان ناطق[٣۱] تعریف می‌کنند. البته هیدگر هم چنین اســتدلال نمی‌کند که دازاین می‌تـواند هر آنچه که می‌خواهـد بشــود. شــرایط گوناگـون[٣٢] محدودیتـهایی را در آنچه من می‌تـوانم انجام دهم قـرار می‌دهنـد. «اگزیســتانس بنیادی (زندگی بنیادی)[٣٣] همـواره بواســطه‌ی واقعیت‌منـدی[٣۴] است که مشخص می‌گردد» (هستی و زمان بند ١٩٢). اما خصوصیات و شرایط فردی من هرگز صرفا «خصوصیات توی دستی» نیستند. من می‌توانم همیشه نسبت بدانها از راههای گوناگونی واکنش نشان دهم. اگر من کچل باشم، ممکن است از توافق در مورد این امر که من کچل هستم سر باز زنم، و محکم بر این امر که من سری پر از مو دارم پافشاری کنم: ممکن است که من در کچلی خویش غوطه‌ور شوم، و بگذارم تا آن مرا به سمت نومیدی به عقب براند: ممکن است که کلاه گیسی به سر بگذارم: و ممکن است که به‌سادگی آنرا نادیده بگیرم: و یا اینکه ممکن است که با خوشحالی کچلی خود را قبول کرده، و بدان ببالم، و شاید آنرا به‌عنوان مبنایی برای یک حرفه‌ی موفق مثل عاشق پیشگی یا هنرمندی قرار دهم. هر کدام از این انتخابها را که من انجام دهم تنها بواسطه‌ی کچلی من صورت نگرفته است، بلکه به شکل آزادانه‌ای بوسیله‌ی من انتخاب شده است.


[] نااصالتی و «آن‌ها»

اما آیا آن به‌نحوی آزادانه توسط من انتخاب شده است؟ این واقعیت که کچلی یک ویژگی مهم، و یا یک ویژگی ناپسندِ شخصی باشد، مستلزم واکنشی خاص مبتنی بر قراردادهای اجتماعی است که من مبدع آنها نیستم، و از این رو طیفی از واکنشهای درخور آن صورت می‌گيرد. کلاه‌گیس برسرگذاشتن واکنشی قابل قبول به‌نظر می‌رسد، در حالی که تلاش برای تراشیدن سر هر کس دیگری آنهم بدین خاطر که من نمی‌خواهم به‌عنوان فردی کچل بیش از فردی غیرمعمول نسبت به دیگران به‌نظر برسم واکنش مناسبی به‌نظر نمی‌رسد. اگر من چنین بیاندیشم که، چون «هرکسی چنین کارهایی را انجام نمی‌دهد»، و در انجام چنین عملی این انتخاب را از خویش سلب کنم، من مرتکب عملی نااصیل گردیده‌ام. تا آنجا که من از انجام یکسری از افعال اختیاری خاصی آنهم بدین خاطر که «آنها»، «کسی»، یا «ما» اقدام به انجام چنین چیزهایی نمی‌کنند، سرباز می‌زنم، موقعیت من، موقعیتی «نااصیل» و نه «اصیل» به‌حساب می‌آید، و من تصمیم خویش را به «دیگران» یا «آنهایی» ناشناس واگذار کرده‌ام.

عبارت هیدگر برای «اصیل» eigentlich است، که در کاربرد معمولی آلمانی «راستین»[٣۵] یا «شایسته»[٣٦] معنی می‌دهد. از اینجاست که او عبارت Eigentlichkeit، یا «اصالت»[٣٧] را خلق می‌کند. «نااصیل» هم uneigentlich است – که معمولا «واقعی نبودن[٣٨]، مجازی بودن[٣۹]» معنی می‌دهد و «نااصالت» هم معادل Uneigentlichkeit است. دازاین گاهی اصیل است گاهی هم چنین نیست. آیا مقصود هیدگر این است که تنها دازاین اصیل دازاین حقیقی، و انسان حقیقی است؟ آیا دازاین نااصیل، انسانی شایسته نیست؟ نه. وی eigentlich را با صفت eigen، به‌معنای «خود»[۴٠] همراه می‌کند، که در چنین زمینه‌ای به‌معنای «داشتن فضایی از آن خود»[۴۱]، یا «داشتن ذهنی از آن خود»[۴٢]، و یا اینکه «ارباب خود بودن»[۴٣] می‌باشد.

پس نااصالتی چیست؟ ذهنی که ممکن است من بدین نحو داشته باشم، و شخصی که ممکن است من بدین نحو باشم، اگر برای من نیست، پس برای چه کسی است؟ «خود» معمولا با «دیگرانی»[۴۴] مقایسه می‌شود، و eigen هم با fremd، که «بیگانه[۴۵]، دیگران[۴٦]» معنی می‌دهد. ممکن است که من از گروهی یا فرد دیگری تقیلد کنم - خواه این فرد خودِ هیدگر باشد، یا همسرم، و یا همکار دانشگاهی‌ام - و مانند آنها عمل کنم و بیاندیشم. اما هیدگر به کرات، براین باور است، که من از آنچه که «آنها»[۴٧] بدان عمل می‌کنند و می‌اندیشند پیروی می‌کنم. در اینجا او یک اسم ساده‌ی آلمانی را یعنی، man، به‌معنای «کسی»[۴٨] را به کار می‌گيرد، مثل عبارت «کسی پول می‌دهد و کسی دیگر مقروض می‌شود»، گرچه در آلمانی در آنجایی که man به کار می‌رود اغلب در انگلیسی «ما»[۴۹]، «آنها»[۵٠]، «شما»[۵۱]، و یا «مردم»[۵٢] استعمال می‌شود. هیدگر این اسم را به یک اسم خاص، یعنی dasman، به‌معنای «کسی» یا «آنها» تبدیل می‌کند. «آنها» دیگران هستند، اما آن شامل خود من هم خواهد شد آنهم تا آنجایی که من به‌نحوی که آنها عمل می‌کنند، می‌اندیشند، و احساس می‌کنند، عمل می‌کنم، می‌اندیشم، و احساس می‌کنم. آن دیگران ِ مشخصی نیستند، آن عبارتست از هرکسی و هیچ کس. من به انگلیسی می‌نویسم، زیرا این کاری است که هرکسی بدین نحو انجام می‌دهد. من در مراسم تدفین غصه‌دار می‌شوم زیرا این کاری است که هر کسی مبادرت به انجام آن می‌کند. تا آنجا که من با «آنها» مطابقت می‌کنم، من خودِ شخصی خویش نیستم، بلکه «خود-آنها»[۵٣] هستم. «خود ِ روزمره‌ی دازاین خودِ-آنهاست، آنچه که وجه تمایز ما از خود ِ اصیل است» (هستی و زمان‌بند ١٢٩). دازاین تا آنجا که مبادرت به انجام کارهایی می‌کند صرفا به این خاطر که آنها کارهایی هستند که توسط هر کس دیگری انجام می‌پذیرند، نااصیل است. آن اصیل است تا مادامی که خودش ذهن خودش را شکل می‌دهد، و شخصِ خودش است، یا به‌نحوی راســتین برای خودش اســت. البته اصالت نیازی نیســت که بر بی‌قاعدگی[۵۴] دلالت کند. بی‌قاعدگی می‌تواند نااصیل باشد، در حالی که انطباق با تکالیف متعارف می‌تواند به نحوی غیراصیلانه انتخاب شده باشد.

نااصالتی به هیچ وجه نقصی نامناسب به‌شمار نمی‌آید. آن شرایط معمولی اکثر ما برای اکثر زمانهاست، و بدون آن ما به هیچ وجه قادر به گرفتن تصمیمی نیستیم. اگر من زبانی مثل انگلیسی را بدست نیاورده بودم، من نمی‌توانستم برای نوشتن کتابی تصمیم بگیرم. پس، با فرض اینکه مخاطب مورد نظر من فردی انگلیسی زبان است، سبب گیج شدن من نمی‌شود که آیا من باید کتابم را به زبان یونانی باستانی بنویسم و یا انگلیسی، از چپ به راست یا از راست به چپ، و یا اینکه آیا باید کلمه‌ی «خوب» را در معنای «بد» استعمال کنم یا خیر. از طرفی دیگر، این واقعیت که من به نوشتن در انگلیسی محدود شده‌ام مرا متعهد به این امر نمی‌کند که جملات و عباراتی که توسط دیگران مورد استعمال قرار گرفته است، یا «کلیشه‌ها» و حالاتِ دیگران را به کار بندم؛ اگر من مبادرت به انجام این کار بکنم، بدون اینکه تلاش کنم تا منتهای استفاده را از افکار ِ خویش به کار بندم و یا اینکه بیانی مناسب، اگرتا کنون بکار نرفته باشد، برای آنها دست و پا کنم، نا اصالتی من ناشایست است. حال، خواه نااصالتی من ناشایست باشد و یا چنین نباشد، پرسشی که مطرح می‌شود عبارتست از اینکه: آیا به من می‌تواند گفته شود، تا حدی که من نااصیل هستم، که درباره‌ی هستی خویش تصمیم بگیریم؟ پاسخ هیدگر عبارتست از اینکه درست است که من نااصیل هستم، و درست است که من تصمیماتم را به «آنها» واگذار کرده‌ام، اما به‌نحو ضمنی، این من هستم که مبادرت به انجام همه‌ی این کارها کرده‌ام. در هر صورت همیشه برای من این امکان وجود دارد که تصمیمات خویش را اصلاح کنم؛ گرچه ضرورتا آن کار خیلی آسانی به‌نظر نمی‌رسد، اما حداقل کاری ممکن است. و اگر من بتوانم به واسطه‌ی تصمیم خویش از نااصالتی بگریزم، پس شکست من برای انجام چنین کاری، گرچه به‌نحوی ضمنی، بستگی به تصمیمی دارد که مرا هیچ راه گریزی از آن نیست. پس نااصالتی دازاین به‌معنای این نیست که آن «وجود»، یا کنترلی بر خویش ندارد، بلکه بدین معناست که، آن از هستی خودش فراتر می‌رود...


[] دازاین و روح

هیدگر دلیل خوبی برای این امر دارد که با آدمیان تحت عناوینی همچون دازاین، پرسشگران[۵۵]، انتخابگران[۵٦]، و خود تولیدگران[۵٧] آغاز می‌کند؛ به این معنا که، سرانجام، این همان جایی است که همه‌ی ما از آن آغاز می‌کنیم، خواه زیست‌شناس باشیم، خواه تاریخدان، و خواه هنرمند. اما، ممکن است چنین اعتراض کنیم که، دازاین تنها جنبه‌ای از آدمیان در کنار دیگر جنبه‌هاست، گذشته از جنبه‌ی زیست‌شناختی، و نیز جنبه‌ی روان‌شناختی و آنچه که فیلسوفان آلمانی اغلب بدان نام «روح»[۵٨] (Geist) یا «روحی»[۵۹] را نهاده‌اند، اعم از علوم، نظریه‌ها، آثار هنری، حتی ساختارهای اجتماعی و سیاسی‌ای که ما خلق می‌کنیم. آیا هیدگر از همه‌ی اینها غفلت ورزیده است؟ خیر. همه‌ی اینها پذیرفته می‌شوند، اما تنها به‌عنوان نحوه‌های هستی دازاین. هیدگر نه به ناحیه‌ای به‌لحاظ روان‌شناختی به‌کلی درونی، و نه به هیچ ناحیه‌ای از موجودات ِ منطقی و ریاضی اقرار نمی‌کند. بیان او درباره‌ی «هستی» دازاین واقع‌گرایی[٦٠] محکمی را دربر می‌گيرد که، چنین رشته‌هایی مانند منطق، روان‌شناسی، و معرفت‌شناسی، اگر منسوخ نشوند، تنزل رتبه پیدا می‌کنند. دازاین، حتی در عمیق‌ترین حالات و احساساتش، همیشه با جهان و موجوداتِ درون آن درگیر است. نظریه‌های علمی، حتی حقایق ِ منطق و ریاضیات، نحوه‌هایی از هستی ِ وجود ِ خود دازاین در جهان محسوب می‌شوند.


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
این مقاله ترجمه‌ای است از برداشتی آزاد از کتابی تحت عنوان:
معرفی کوتاه هيدگر که توسط مایکل اینوود برشتۀ تحرير درآمده و توسط بهنام خداپناه به فارسی ترجمه شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- Martin heidegger
[٢]- Existential phenomenology
[٣]- authentic
[۴]- Jean paul sartre
[۵]- Michael inwood
[٦]- Bing and time
[٧]- to exist
[٨]- to be there
[۹]- to be here
[۱٠]- entity
[۱۱]- to be
[۱٢]- being
[۱٣]- Being is an issue
[۱۴]- existence
[۱۵]- properties
[۱٦]- looks
[۱٧]- In each case mine
[۱٨]- present at hand
[۱۹]- what
[٢٠]- Dasein is its possibility
[٢۱]- accidents
[٢٢]- thrown
[٢٣]- inauthentic
[٢۴]- What it is
[٢۵]- Manner, mode, or way of being
[٢٦]- existence
[٢٧]- to stand forth
[٢٨]- standing forth
[٢۹]- categories
[٣٠]- existentials
[٣۱]- Rational animal
[٣٢]- circumstances
[٣٣]- existentiality
[٣۴]- facticity
[٣۵]- real
[٣٦]- proper
[٣٧]- authenticity
[٣٨]- Not literal
[٣۹]- figurative
[۴٠]- own
[۴۱]- Having a room of ones own
[۴٢]- Having a mind of ones own
[۴٣]- Being ones own master
[۴۴]- (an) others
[۴۵]- alien
[۴٦]- anothers
[۴٧]- they
[۴٨]- One
[۴۹]- we
[۵٠]- they
[۵۱]- you
[۵٢]- people
[۵٣]- They-self
[۵۴]- eccentricity
[۵۵]- questioners
[۵٦]- choosers
[۵٧]- Self-producers
[۵٨]- soul
[۵۹]- spiritual
[٦٠]- Realism



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

Michael inwood, Heidegger: A Very Short Introduction, Oxford university press 1997.