جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

جستارهایی تحلیلی درباره تاریخ کهن ایران

از: بهرام روشن‌ضمیر

جستارهایی تحلیلی درباره
تاریخ کهن ایران

(بخش هفتم)

نکاتی درباره تاریخ هخامنشیان


فهرست مندرجات

[بخش ششم][بخش هشتم]



[] دودمان پارسیان

پارسیان پس از جایگیری در پارسوماش (شمال شرق خوزستان امروزی در منطقه بختیاری) در سده‌های هشتم و هفتم پ.م بیننده نابودی یک به یک قدرت‌ها بودند. گویا پیش از سال ٦۴٠ پ.م فرمانروای پارسیان بزرگمردی به‌نام هخامنش بوده است. این در حالی است که برخی پژوهشگران هخامنش را سه نسل عقب‌تر برده و به‌جای او کوروش یکم را می‌نشانند. با این‌حال آنچه داریوش بزرگ در کتیبه بیستون می‌نویسد سندیت بیشتری برای ما دارد. داریوش از هخامنش در همین جایگاه تاریخی نام می‌برد. تاریخ هیچ چیزی از کارهای هخامنش نمی‌گوید. شکی نیست که او باید مانند دیاکو، گامی برای همبستگی برداشته باشد. هرودوت پارسیان را به شش طایفه شهری و روستایی و چهار طایفه چادرنشین بخشبندی می‌کند و خانواده هخامنشی را برترین طایفه‌ می‌داند. شش طایفه شهری در بر گیرنده پاسارگادی‌ها، مَرَفی‌ها، ماسپی‌ها، پانتالی‌ها، دروزی‌ها و گرمن‌ها بوده و چهار طایفه چادرنشین نیز شامل ساگارتی‌ها، مَردها، دروپیک‌ها و دائِِن‌ها می‌شود. پسر هخامنش، چیش‌پیش (تساپس به یونانی) در حدود سال ٦٧۵ پ.م در واپسین راند مبارزه میان دو ابرقدرت منطقه یعنی ایلام و آشور به فرمانروایی می‌رسد. در این‌زمان است که پارسیان در منطقه‌ای که آنرا پارس نامیدند، ساکن شدند. شاید نخستین سنگ‌بنای شهر پاسارگاد - پارساگارد - و همچنین شهر پارسه - تخت جمشید - در این زمان نهاده شد. به‌هر روی شکی نیست که در زمان چیش‌پیش، پارسوماش و پارس در اختیار پارسیان بود.

همچنان‌که اشاره شد، آنان درخواست ایلام را برای کمک جهت حمله به آشور، بی‌پاسخ می‌گذارند و همین باعث می‌شود تا آشوری‌ها پس از ویرانی ایلام در ٦۴٠ پ.م با پارسیان صلح کنند. ولی چرا تمدن ایلام در تمدن پارسی حل شد؟ شاید بتوان گفت که سرزمین ایلام دست‌‌کم برای مدتی پس از کشتار و ویرانی گسترده آشوربانیپال خالی از سکنه ‌ماند. نابودی خدایان و معابد و کشتار کاهنان برابر بود با حذف موجودیتی به‌نام تمدن ایلام. چراکه مردمان ایلام درست مانند مردمان بابل و آشور بسیار مذهبی بودند و اساساً برای خدمت به خدایان زندگی می‌کردند. در حالی‌که اقوام آریایی هرگز بت پرست نبودند و مدت‌ها بود که زیر آموزه‌های زرتشت، خدای نادیده و یکتا را می‌پرستیدند. از اینجاست که نابود شدن تمدن ایلام پس از ویرانی معابد و تخریب دستاوردهای مذهبی آنان، منطقی به‌نظر می‌رسد. نیازی نیست بپذیریم که آشوری‌ها همه ایلامی‌ها را قلع و قمع کردند. بلکه می‌توانیم بگوییم بزرگان آن‌ها را کشته و اسیر کرده و دیگر مردمان سر به کوه و بیابان نهادند و به‌شکل طبیعی بیشتر این جماعت به دلیل نداشتن آمادگی برای زندگی بیابانی و کوه‌نشینی، تلف شده و جمع کوچک آن‌ها هم در جوامع دیگر حل شده‌اند.

در برابر این نظریه، نظریه دیگری است و آن اینکه، قومی که در زمان پارتیان و ساسانیان در خوزستان ساکن بودند و خوزی خطاب می‌شدند، همان زنده مانده‌های ایلامیان هستند. همسانی زیاد واژگان خوزی و سوزی و شوشی بیشتر ما را به این نظریه نزدیک می‌کند که شوشیان کهن و خوزیان یکی هستند. خوزی‌ها در زمان ساسانیان کاملا شناخته شده بودند. مردمانی سیه‌چرده که زبان و دین ویژه خود را داشتند. آنها هرگز زرتشتی نشدند و این ثابت می‌کند که آریایی نبودند، ولی در همین حال تاریخ‌نگاران نقل می‌کنند که - درست مانند ایلامی‌ها - هیچ بستگی با سامی‌ها نداشتند. آنها در دوره ساسانی به دین مانی و سپس دین مسیح گرویده و حتا پس از اسلام تلاش کردند که دین خود را نگه دارند و از این رو مورد کشتار اعراب مسلمان قرار گرفتند. از حدود ١٠٠٠ سال پیش خوزی‌ها هم پاک شدند. ولی نام خود را بر استان خوزستان و شهر اهواز گذاشتند. خوزی در عربی به حوزی تبدیل شد و جمع آن را احواز یا اهواز گفتند.

چه خوزی‌ها را از تبار همان ایلامی‌ها بدانیم، و چه بگوییم که ایلامی‌ها کلا نابود شدند، به هر روی هیچ شکی نیست که آنها پس از نابودی تمدن‌شان به‌دست آشور برای مدتی شهرها و روستاهای سرزمین‌شان را رها کردند. آشوری‌ها هم علاقه‌ای به نگهداری این ویرانه‌ها نداشتند. پس این فرصتی شد برای پارسیان تا به همه سرزمین ایلام کوچ کنند. بی‌درنگ پس از نابودی ایلام، چیش‌پیش قلمرو خود را میان پسرانش بخشبندی می‌کند. سرزمین مقدس پارس جایگاه نیایشکده‌های مقدس را به آریارمن - جد داریوش بزرگ - داده و سرزمین تازه و استراتژیک‌‌تر خود یعنی انشان و شوش ویرانه را به کوروش یکم - جد کوروش بزرگ - می‌بخشد. (گیرشمن - ایران از آغاز تا اسلام) البته همچنان سایه آشور بر بالای سر پارسیان وجود دارد. با این‌حال پس از مرگ آشوربانیپال و ضعف آشور، فرمانروایان پارسی، به خود اجازه می‌دهند که خود را شاه بخوانند.

در جریان کاوش‌ها، لوحی زرین در همدان کشف شد که مربوط به آریارمن بود. جه بسا این لوح در دوران شاهنشاهی هخامنشیان که هگمتانه بایگانی اسناد دولتی بود، از پاسارگاد به آنجا منتقل شده باشد. در این لوح می‌خوانیم:

    "آریارمن شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه پارس، پسر چيش‌پيش شاه، نوه هخامنش. آريارمن شاه گويد: اين كشور پارس كه من دارم دارای مردمان خوب و اسبان نجیب است. خدای بزرگ اهورا مزدا آنرا بمن داده است. بخواست اهورا مزدا من شاه در اين كشور هستم. آريارمن شاه گويد: اهورا مزدا بمن ياری ارزانی فرمايد"


[] دستاوردهای ابتدایی پارسیان

پروفسور گیرشمَن باستانشناس و خاورشناس سرشناس می گوید که پارسیان پس از کمک گرفتن از دستاوردهای تمدن اورارتو در زمانی که در شمال غربی ایران ساکن بودند، به هنگام کوچ به سرزمین پارس از همسایگان دیگر خود به ویژه ایلامیان نیز بسیار آموخته و از مرحله کوچ نشینی به شهرنشینی در آمدند. (گیرشمن - ایران از آغاز تا اسلام - ١١١ و ١١٢)

درباره لوح آریارمن -حدود سال ٦١٠ پ. م- او می‌گويد که خط میخی آنان در همسنجی با شیوه‌های نگارش رایج آشوری و ایلامی که شاید الهام بخش هخامنشیان بوده است، از یک جهش شگفت انگیز برخوردار است. پارسیان در زمانی که پادشاهی کوچکشان در حال شکلگیری بود، به آرمانی بزرگ تحقق بخشیدند. البته اگر بپذیریم که اوستا در دوران ماد به صورت نوشته موجود بوده است، آنوقت پارسیان طلایه‌دار نگاشتن نخواهند بود. ولی همچنانکه گفتیم اوستا به زبان مردمان آن عصر نبود. درحالیکه لوح‌های پارسیان چنین بودند. لوح آریارمن به گفته گیرشمن چنان شگفتی همگان را برانگیخته است که برخی از پژوهشگران و دانشمندان در پذیرش اصالت آن دچار ‌تردید شدند. دلیل این تردید روشن است. تا این زمان هنر کتیبه نویسی منحصر به اقوام میانرودانی و ایلامی می‌باشد. اگر آریاییها از این هنر و پیشرفت برخوردار بودند، پس چرا مادها چنین چیزی از خود بروز ندادند؟

به هر حال پارسیان از همسایگان خود تمدن را آموختند. ولی همه کسانی که به ژرفای تمدن پارسی توجه داشته‌اند، می‌گويند که پارسیان اصالت و نوآوری و روح خلاق خود را به نمایش گذاشتند و توانستند افکار و اندیشه‌های وارداتی را با نبوغ ذاتی خود اصلاح کنند. یعنی تنها سخن از آموختن تمدن و شهرنشینی و خط نویسی از دیگران است. نه اینکه تقلیدی صورت گرفته است. فقط روش کار آموخته شده و درونمایه و ماهیت امر یکسره ریشه‌دار و خودی و نوآورانه می‌باشد. البته داریم خاورشناسانی که زحمت تکان خوردن از کنار شومینه گرم و مبلمان نرم پایتختهای اروپایی و آمریکایی را به خود نداده و فتوا میدهند که پارسیان در زمان داریوش نگاره‌سازی و کتیبه نویسی و معماری را آنهم با تقلید محض از دیگران آغاز کردند! این درحالی است که معبد شهر مسجد سلیمان و همچنین معبد برده‌نشانده در نزدیکی ایذه، متعلق به پارسیان دوران چیش‌پیش است و نزدیک ١۵٠ سال پیش از تخت جمشید ساخته شده و هیچ همسانی به هنر ایلامی و آشوری ندارد تا بگوییم ساخته آنها است. این مکانها بیشتر همانند هنر اورارتو می‌باشند. درحالیکه هرگز اورارتو‌ها آنجا نبوده‌اند و این معبد بدون‌ ‌تردید به دست پارسیان در زمان چیش‌پیش ساخته شده و سپس مورد بهره بداری خاندان کوروش قرار گرفته است. به اینها بیافزایید کاخ و آتشکده پاسارگاد را که یا در زمان آریارمن و یا کوروش بزرگ - به هر روی پیش از داریوش بزرگ - ساخته شده است. بنابراین اتهام بی تمدن، بی هنر و بی سواد بودن پارسیان پیش از داریوش، هرگز پذیرفتنی نیست.

در سال ٦٠٠ پ.م کوروش یکم درگذشت و کمبوجیه یکم پسر او بر تخت نشست. ولی با روی کار آمدن آستیاگ اوضاع به خوبی گذشته پیش نمی‌رود. آستیاگ اجازه پادشاهی به آنها نمی‌دهد. یکبار دیگر برای جلوگیری از جنگ، پیوند صورت می‌گيرد. کمبوجیه دختر آستیاگ به نام ماندانا را به همسری می‌گيرد تا پندار هر دو سو آسوده شود. آستیاگ زنان زیادی داشت و دور است ماندانا، دختر زن لیدیایی آستیاگ باشد. حاصل پیوند کمبوجیه و ماندانا زاده شدن کوروش بزرگ است. همان کسی که ایرانیان او را پدر ملت ایران و دیگران او را منجی و مصلح بشر خوانده‌اند. از اوضاع قلمرو دیگر پارسیان چیز زیادی نمیدانیم. در سال ۵٩٠ پ.م آریارمن درگذشت و پسرش آرشام بر تخت شاهی پارس نشست. از آرشام نیز لوحی زرین بدست آمده که مانند لوح پدرش می‌باشد. از این زمان قلمرو پارسیان - چه کمبوجیه و چه آرشام- کاملا در زیر سایه قدرت آستیاگ قرار می‌گيرد.

منابع ما درباره کوروش و سالهای ابتدایی دوران هخامنشیان عبارتست از تواریخ تاریخ نگاران یونانی از جمله هرودوت، توسیدید و گِزِنُفون و دست نوشته‌های پراکنده و کم اعتبار کتزیاس. و البته تاریخ نوشته شده در سده‌های بعد مانند استرابو، دیودور و پلوتارک و دیگران. به اینها باید کتیبه‌های شاهان هخامنشی و لوح‌های خطی و سالنامه‌های بابلی و همچنین نوشته‌های پراکنده موجود در کتاب مقدس عهد عتیق را نیز افزود. هرچند تاریخ هخامنشیان بسیار گویاتر و روشن‌‌تر از تاریخ ماد است ولی به هیچوجه بسنده نیست.[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای سايت اينترنتی روزنامک توسط بهرام روشن‌ضمیر برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- روشن‌ضمیر، بهرام، رشته جستارهایی درباره تاریخ كهن ایران زمین (بخش هفتم: نکاتی درباره تاریخ هخامنشیان)، وب‌سايت انجمن پژوهشی ايرانشهر



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

وب‌سايت روزنامک


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]