جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۸, شنبه

بحثی پیرامون اقوام و طوایف افغانستان

از: اکادمیسین پوهاند دکتر احمد جاويد

بحثی پیرامون اقوام و طوایف افغانستان

کوچ و بلوچ


فهرست مندرجات

[بلوچ][خلجی‌ها یا غلجایی‌ها]


این مقابله درباره جغرافیای بشری و یکی از قدیمی‌ترين اقوام این سرزمین است و تا آنجا که میسر بوده به کلیه کتب جغرافیایی قدیم عربی و فارسی دری مراجعه به‌عمل آمده است و شاید کامل‌ترین بحث درین مورد باشد. این مبحث روشنی خاصی به‌تاریخ زبان پشتو [در اين‌جا اگر به‌جای تاريخ زبان پشتو، تاريخ اقوام پشتون و بلوچ گفته می‌شد، از لحاظ موضوع مقاله مناسب‌تر بود] می‌اندازد و مسلماً برای کسانی که درین رشته کار می‌کنند خالی از فایده نخواهد بود.


[] کوچ و بلوچ

در کتب جغرافیای معتبر عرب و آثار قدیم فارسی دری با اسم دو قوم آریایی بر می‌خوریم که همیشه باهم و یک جا ذکر می‌شود و در همه جا از مراتب سلحشوری و دلاوری آنان یاد شده است. این دو قوم مشهور و شجیع ظاهراً در ایالت بلوچستان، کرمان، و حواشی سرحد جنوبی افغانستان می‌زیستند و با سلاطین سلسله‌های عصر مانند غزنویان و دیالمه[۱] پنجه نرم کرده و کمتر مغلوب و تسلیم شده‌اند. این دو قوم کوچ و بلوچ بودند. چنانکه خواهد آمد هر دو زبان خاصی داشتند. زبان بلوچ‌ها و اسم آنان تا اکنون روشن است و اما از قوم کوچ و زبان آنان اطلاعی در دست نیست. به‌عقیده نگارنده مقصود از قوم کوچ قبیله بزرگی از پشتونهاست و مراد از زبان آنان زبان پشتو یا شکلی قدیمی‌تری ازین زبان است و اگر بیشتر جانب احتیاط را رعایت کنیم می‌توان گفت لهجه‌ای از زبان پشتو خواهد بود. چنانکه همین امروز می‌بینیم کلمه کوچی بر طوایفی از پشتون‌ها، که در طول زمستان و تابستان از محلی به محل دیگر به‌عنوان ییلاق و قشلان در حرکت اند، اطلاق می‌شود. کلمه کوچاندن و کلمه کوچیدن در فارسی به‌معنای نقل مکان است. ظاهراً ترکی است و در بین این کلمه و کلمه کوچ که اصل و ریشه آریایی دارد، جز مشابهت لفظی ارتباط دیگری نیست. کلمه کوچ در فارسی دری معانی مختلف دارد که یک معنی آن کوهی است. اشکال قدیم این کلمه کفج، کفچ، کوفچ یا Kufic معرب آن (قفس یا قفص) است در پهلوی کوف به‌معنی کوه آمده مؤلف حدود العالم[٢] می‌نویسد: "کوفج مردمانی‌اند بر کوه کوفح و کوهیان‌اند و ایشان هفت گروه‌اند و هر گروهی را مهم‌تری‌ست...." قطران تبریزی متوفی در حدود ۴٦۵ هجری درین قطعه معنی مختلف کوچ را آورده است:

شــــــــاه از انتظـــار زمـانــی که دادیـــــــم
چشـــمان راست بین دعــا گوی گشت کور
هســـتند اهل فارس هراســــان ز حال من
زان سان که اهل کرمان ترسـان ز دزد کوچ
کوچــــت مـــبارکت و ندارم بدســــــت هیچ
جـــــز خیمه کهنــه تـــرکی بــرای کـــــــوچ

کلمه هندوکش چنانکه گمان برده‌اند معنای آن قاتل هندو نیست بلکه به معنی کوه سیاه است چنانچه کلمه هندو در فارسی دری گذشته از معانی دیگر آن به معنای سیاه نیز آمده است و خال هندو یادآور همین معنی است و جزء دوم یعنی «کش» شکل دیگر کوچ یا کفچ است. کلمه برف به معنای برف کوچ به معنای بهمن یعنی توده‌های عظیم برفی که از کوه سرازیر می‌شود از همین ریشه است. کلمه کوشانی از سلسله‌های قدیمی این سرزمین است قابل تأمل است. مارکفچه و کپچه نیز از همین اصل است. اعراب کوچ و بلوچ قفص و بلوص نوشته‌اند. اصطخری در چند جا از آنان یاد می‌کند و می‌نویسد[٣]:

    "لسان اهل کرمان الفارسیهالا ان القفص لهم مع لسان الفارسیه لسان القفصیه و کذالک البلوص و البارزلهم مع لسان الفارسیه لسان آخر... و جبال القفص هی جبال جنوبیها البحر و شمالیها حدود جیرقت و الرود بار و قوهستان ابی غانم شرقیها الا خواشو مفازه بین القفص و مکران و غربیها البلوص... و اما البلوص فهم فی سفج جبل القفص لا یخاف القفص من احد الا من البلوص..."

ابن خردادبه در چند جا از قفص و بلوص یاد می‌کند[۴] و باز جایی که القاب ملوک ارض را می‌شمارد قفص شاه را ردیف کابلان شاه هندوانشاه، بزرگ کوشان شاه و غیره می‌آورد. مقدسی نیز در یک جا از جبال القفص یاد می‌کند و در جای دیگری می‌نویسد: "لسان القفص و البلوص غیر مفهوم..."[۵]

ابن حوقل ذکر جبال القفص را آورده و در یک جا می‌نویسد:

    "والبلوص طایفه فی سفج الجبل القفص ولم یخف القفص احداً الا من البلوص..."[٦]

یاقوت حموی در تعریف قوم بلوص می‌نویسد:[٧]

    "بلوص: بضم الام وسکون الواد وصاد مهمله جبل کا لا کراد لهم بلاد واسعه بین و فارس و کرمان تعرف بهم سفج جبال القفص وهم او لوبآس وقوه وعده وکسره و لا تخاف القفص و هم جبل آخر ذ کروا فی موضعم مع شده یآسهم من احد الا من البلوص وهم اصحاب نعم وبیوت شعر الا انهم مأمونو الجانب لایقطعون الطرق ولایقتلون الانفس کما تفعل القفص ولایصل الی احد منهم اذی..."

باز در جای دیگر در ذیل قفص[٨] و قفس[۹] می‌نویسد:

    "القفس: بالضم ثم السکون والسین المهمله ما یتلقظ به غیر هله بالصاد وهواسم عجمی وهوبالعربیه جمع اقفس وهوا للیم مثل اشهل و شهل... قال اللیسث القفس جیل بکرمان فی جیالها کالا کراد یقال لهم القفس والبلوص... قال الراجز یذکرۀ والمشتق منه. و کم قطعنا من عدوشرسزط(١)واکرادوقفس قفس.... قال لرهنی القفص جبل من جبال کرمان ممایلی البحروسکانه من الیمانیه ثم من الازد..."

قدیم‌ترين جای که در شعر فارسی کلمه کوچ و بلوچ آمده این شعر کسایی مروزی متولد (٣۴١ هجری) است که صاحب لغت فرس چنین نقل کرده است:

    کوچ: جغد بود، کوف نیز گویند، بترکی بیغوش گویند. کسايی گوید:

    اندر ناحیـت به معدن کــوچ
    دزد گه داشتند کوچ و بلوچ

و در حاشیه نوشته آمده که کوچ مرغیست حقیر که به شب بانگ کند و خود را از درخت آویزد:

کوچ ز شاخ درخت خویشتن آویخته
بانگ کنان تا سحر آب دهن ریختـه

بعد در همان صفحه در ذ یل لوچ گوید:

آن تـوی کـور و توی لـوچ و تــوی کــوچ و بلـوچ
و آن تویی گول و تولی دول و تولی پایت لنگ

اسدی طوسی کوچ و بلوچ را چنین تعریف می‌کند:

    "کوچ و بلوچ: گـروهی انـد بیابانـی که فاصلـه‌ها زننـد و بیشــتر تیر انداز باشــند.[۱٠]"

ابولقاسم فردوسی هم کوچ، کوچی و کوج را در شاهنامه بکار برده است.[۱۱]

مولف حدود العالم به تفصیل از کوچ بلوچ یاد کرده و آنرا به کلی قدیمی کفج آورده است و در ضمن جبل القفص را بنام کوه کوفج و مردمان آن کوه را کوفجیان می‌خواند و می‌گوید ایشان را زبانی است خاصه...[۱٢] مینور سکی کلمه کوقج را کوهی معنی کرده است.[۱٣]

ذکر کوچ و بلوچ در یکی از داستانهای مربوط به رستم که از گوینده آن اطلاع صحیـح نداریـم و علی‌الظاهـر در قرن ششــم می‌زیســته آمده اســت. جایی که گویـد[۱۴]:

نژادش ز اوغان ســپاهش بلـوچ
ابـر دشــت خـر گاه بگـزید کـوچ

این قوم در اوایل قرن پنجم که زمان واقعه لشکریان محمود با ایشان بود چندان زورمند بودند که از ایشان چهار هزار مرد برنا و عیارپیشه با سلاح تمام بر سر راه کاروان عراق بیرون آمدند و منتظر کاروان نشستند.[۱۵]

کذا در سیاستنامه داستان تاریخی راجع به کوچ و بلوچ است که صاحب کرمان در پاسخ نامه محمود، بدو نوشته است.[۱٦]

از مندرجات بالا می‌توان حدس زد که مقصود از کوچ‌ها یکی تیره‌های بزرگ افغان و مراد از زبان قفص زبان آن مردم بوده است. و در ضمن باید متذکر شد که هرودوت در جایی که از قوم پاکتوس و سرزمین پاکتویکیه یاد می‌کند تذکر از خروج و بلوچ نیز می‌دهد که مسلماً خروج نیز نام یکی طوایف بوده است. کلمه خروج در کتب جغرافیای اصطخری، ابن حوقل، یاقوت و مقدسی همه جا خروچ آمده. در حدود العالم یکجا خروج و یکجای دیگر جروج ضبط شده که دومی مسلماً سهو کاتب است. و خروج را نام روستا و شهرستانی نیز نوشته‌اند.[۱٧]

مردم هندوستان به طوایف افغان که بدان سرزمین مهاجرت کرده‌اند رهیلا می‌گویند که به زبان پنجابی به معنای کوهستانی و کوهنشین است. و نام ایالت رهلخند یا رهلکند از همین جاست. ارتباط کفج را با خروج و رهیلا نباید از نظر دور داشت.[۱٨]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله توسط دکتر عبدالاحمد جاويد برشتۀ تحرير درآمده و در وب‌سايت خاوران به نشر رسيده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- نواحی کوهستانی مازندران را دیلم گویند. دیالمه بطور عموم به ملوک آل زیار و آل بویه اطلاق می‌شود. چنانچه کلمه دیلمی و دیالمه به تنهای ذکر شود مراد آل زیار است که صرف در مازندران حکومت می‌کردند. حال آنکه دیالمه و آل بویه بر فارس و کرمان و عراق فرمان روایی داشتند و کلمه دیلم در اشعار فارسی به معنای غلام نیز آمده است.
[۲]- رجوع شود ص ٧٦ کتاب حدودالعالم من المشرق الی المغرب سال تالیف ٣٧٢ﻫ ق چاپ تهران ص١٦٧ مسالک و الممالک ابواسحق ابراهیم بن محمد الفارسی اصطخری چاپ لیدن ١٩٢٧
[۳]- ص ١٦٧ المسالک و الممالک اصطخری چاپ لیدن سال ١٩٢٧
[۴]- الممالک والمسالک ابولقاسم عبدالله ابن خرداد به صفحات ١٧، ۴٩، ۵۵، ٨٧ طبع لیدن سال ١٣٠٦
[۵]- صفحات ۴٧٠،۴٧١ احسن التقاسیم فی معرفت الا قالیم از شمس الدین ابوعبدالله محمد ابن احمد ابوبکر البتباالشامی المقدسی معروف به بشاری طبع لیدن سال ١٩٠٦
[۶]- صفحات ٣٠٩، ٣١٠ صورت الارض.
[٧]- معجم البلدان ص ١٢٨ مجلد ثالث طبع ١٣٢۴ مطبعه سعاد ت مصر تألیف شهاب الدین ابی عبدالله یا قوت ابن عبدالله حموی.
[۸]- معجم البلدان مجلد هفتم ص ١٣۴.
[۹]- معجم البلدان مجلد هفتم ص ١٣٦.
[۱٠]- کلمه جت در اسناد عربی به صورت "زط" آمده خرداد به، در ص ۵٦ مقدسی ص ۴٨۴ و حوقل در ص ٣٨٢ ذکر آنان را آورده است. جت‌ها بنام‌های کولی، مو زمانی، غرشمال و زنگانه هم یاد شده‌اند. این کلمه در ترکی جنگانه و در فرانسوی تیسگان در آلمانی زیگونر در ایتالی زینکارد در پرتگالی چیگانو و در انگلیسی جبی و در اسپانیولی گیتانو و در روسی سیگان شده است. کلمه ایجپت که در انگلیسی به مصر می‌گویند از همین ریشه است. در کابل به آنان قوال، چنگر، جت می‌گویند. کلمه لولی درین دو شعر و حافظ مولوی راجع به همین طايفه است:
فغان کین لولیان شوخ شهرآشوب شرین کار
چنان برند صبر ازدل که ترکان خـــــوان یغمارا
ای لولی بربـــــــــــط زن تومــــــــت تری یامن
پیش چوتو مستـــــــی افسون من افســـانه
[۱۱]- ص ٦٣ لغت فرس تألیف ابومنصور علی بن احمد طوی باهتمام عباس اقبال چاپخانه مجلس ١٣١٩.
[۱۲]- رجوع شود بلغت شاهنامه فریترولف آلمانی چاپ بر لین ١٩٣۵.
[۱۳]- ص ٢١ حدود العالم و همچنین صفحات ٧۵، ٧٦.
[۱۴]- ص ٣٧۴ حدود العالم به زبان انگلیسی ترجمه مینورسکی و مقدمه بارتولد چاپ اکسفورد ١٩٣٧.
[۱۵]- ص ٣٠٦ حماسه سرایی در ایران
[۱۶]- ص ٩١ سیاستنامه نظام الملک طوسی چاپ اقبال.
[۱٧]- رجوع شود به صفحات ٧٩، ٨۴، سیاستنامه
[۱۸]- (١٨) ص ١٠٨٩ تاریخ بیهقی جلد سوم چاپ دانشگاه تهران؛ و نیز راجع به بلوچ‌ها رجوع شود به: بلوچستان تألیف شیخ محمدافضل الملک کرمانی منتشره در مجله یادگار سالهای پنجم و هشتم و نهم و همچنین مقاله بلوچستان به قلم مهندس محمدعلی مخبر در مجله یادگار سال سوم و چهارم.



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

وب‌سايت خاوران


[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]