|
شهرستانهای ايران
پیشگفتار
احمد تفضلی (زادهی ۱٦ آذر ۱۳۱٦ در اصفهان – درگذشتهی ۲۴ دی ۱۳۷۵ خورشیدی در تهران)، محقق برجستهی ایرانی بود که زمینهی تحقیقات او ادبیات، متون و زبانهای باستانی ایران بود. آثار او شامل «واژهنامه مینوی خرد»، «ترجمهی مینوی خرد»، «تاریخ ادبیات ایران پیش از اسلام»، «اسطورهی زندگی زردشت»، ترجمه و تحقیق دو جلد کتاب «نمونههای نخستین انسان» و «نخستین شهریار در تاریخ افسانهای ایرانیان»، ترجمهی کتاب «شناخت اساطیر ایران»، گردآوری «یادنامهی دومناش» و «یکی قطره باران، جشننامه استاد زریابخویی» و بیش از پنجاه مقاله در زمینه زبانها و آثار قدیمی ایرانی و افزون بر پانزده نقد بر آثار گوناگون در بارهی زبان و فرهنگ ایران و بیش از هشتاد مقاله و نقد به زبانهای انگلیسی و فرانسه است. احمد تفضلی، دوران دبستان و دبیرستان را در تهران گذراند و دیپلم ادبی خود را از دبیرستان دارالفنون گرفت. دورهی لیسانس زبان و ادبیات فارسی را در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران با رتبه اول به پایان رساند و همانسال دورهی دکترای زبان و ادبیات فارسی را آغاز کرد. پس از گذراندن دورهی فوقلیسانس در مدرسهی زبانهای شرقی دانشگاه لندن و بازگشت به ایران، در سال ۱۳۴۵ موفق به اخذ دکترا در رشتهی زبانهای باستانی شد. در حین تحصیل، از محضر استادان برجسته ایرانی چون عبدالعظیم قریب، بدیعالزمان فروزانفر، جلال همایی، محمد معین، پرویز خانلری، احسان یارشاطر و همچنین اساتید غیر ایرانی چون هنینگ، مری بویس، مکنزی، بیوار، بنونیست و دومناش استفاده کرد.
تفضلی مدتی بهعنوان پژوهشگر در بنیاد فرهنگ ایران مشغول بهکار بود و از سال ۱۳۴۷ با سمت استادیار گروه فرهنگ و زبانهای باستانی رسماً به هیئت علمی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران پیوست. سپس بهعنوان استاد زبانهای باستانی ایرانی در دانشگاه مشغول بهتدریس شد و طی ده سال ریاست بخش دانشجویان خارجی دانشکدهی ادبیات را نیز بهعهده داشت. تفضلی پژوهشهای خود را با همراهی استاد فروزانفر در بازنویسی یادداشتهای کتاب «عطار» شروع کرد. دید علمی، موشکافی، سختکوشی او در زمینهی تحقیق مورد تحسین بسیاری از استادان و محققین ایرانی و غیرایرانی همچون فروزانفر و فیلیپ ژینو قرار گرفت. در تحقیقات و نوشتهها کمالطلب ولی منضبط، معتدل و مختصرگو بود و فقط زمانی مینوشت که مطلبی نو برای نوشتن داشته باشد.
از زمان جنگ جهانی دوم که مصادف با شروع اینگونه مطالعات در ایران بود، نوشتهها و تحقیقات تاریخی و ادبی غالباً در هالهای از احساسات و تصورات [ناسیونالیستی] فرو رفته بود. او در زمرهی محققانی بود که تحقیق و مطالعه ادبیات و تاریخ ایران را بهنحوه دقیق، علمی و منطقی تشویق میکرد. تفضلی به زبانهای انگلیسی، فرانسه و آلمانی تسلط داشت و با زبانهای عربی و روسی نیز آشنایی داشت. او بسیاری از نتایج پژوهشهای خود را به زبانهای غربی منتشر میکرد تا شرقشناسان غربی که غالباً تحقیق با روشهای علمی جدید را قلمرو نفوذناپذیری برای شرقیها میدانستند و از اینرو آنان را در ارایه اینگونه تحقیقات علمی ناتوان میدانستند، بتوانند به این تحقیقات دسترسی داشته باشند. او همچنین مقالات بسیاری در دانشنامهی ایرانیکا و دائرةالمعارف بزرگ اسلامی نوشته است. وی در طول حیات پُرتلاش خود، به دریافت جوایز و تقدیرنامههای بسیاری نائل شد. آکادمی کتیبهها و ادبیات فرانسه جایزه گیرشمن را برای قدردانی از تحقیقات تفضلی در زمینهی مطالعات زبان پهلوی به او اختصاص داد. این اولینبار بود که این آکادمی به این صورت از یک ایرانی قدردانی میکرد. تفضلی همچنین نخستین استاد از کشورهای شرقی بود که در سال ۱۳۷۵ دکترای افتخاری از دانشگاه سن یترزبورگ گرفت. او به ایران عشق میورزید. بارها موقعیتهای مناسبی در دانشگاههای معتبر خارجی برایش پیش آمد، ولی هرگز به رفتن از ایران و دل کندن از این سرزمین تن در نداد. تفضلی در ۲۴ دی ماه ۱۳۷۵ در تهران از دنیا رفت.
شهرستانهای ايران رسالهی كوچك چند صفحهای است به زبان پهلوی يا فارسی ميانه و تنها اثری است به اين زبان كه موضوع آن منحصراً جغرافيای شهرهاست. البته در متنهای ديگر پهلوی همچون بندهش و دينكرد و گزيدههای زادسپرم و غيره نيز جای جای از جغرافيای باستانی ايران و خصوصيت نواحی و شهرها سخن رفته است. تدوين نهايی اين رساله مانند اغلب آثار پهلوی كه امروز در دست داريم. احتمالاً در قرن سوم هجری (نهم ميلادی) صورت گرفته است. آخرين شخصيت تاريخی كه نامش در متن آمده ابوجعفر منصور دوانيقی دومين خليفهی عباسی است كه بين سالهای ۱٣٦ تا ۱۵٨ هجری خلافت كرده است، اما تدوين اوليهی آن احتمالاً به اواخر دورهی ساسانی باز میگردد، گرچه هستهی اساطيری بسياری از مطالب آن به دورانهای بسيار قديمتر تعلق دارد. اين خصوصيت اغلب آثار پهلوی است كه مطالب بسيار كهن كه غالباً بهصورت سينه به سينه حفظ شده، زمانی تدوين میيابد و سپس در زمانهای مختلف شاخ و برگ میگيرد و مطالبی بدان افزوده يا با آنها تلفيق میشود و سرانجام تدوين نهايی میيابد. پس از آن نيز گاهگاه مطالبی هرچند جزئی بدان افزوده میگردد. اين ويژگی را در همهی آثاری كه به ادبيات شفاهی تعلق دارند، میيابيم. يكی ديگر از خصوصيات اينگونه آثار مجهول بودن نام مؤلف است. برای اغلب آثار پهلوی مؤلفی ذكر نمیشود. و اگر چنين نامی بيايد منظور مدون نهايی اثر است نه آفرينندهی آن، گويی كه اين آثار را متعلق به نسلهای گوناگون میدانستند نه اثری از نويسندهای خاص.
در اين رساله ايرانشهر برحسب جهات اربعه به چهار ناحيهی شرق و غرب و جنوب و شمال تقسيم شده است. غالباً اظهار نظر شده است كه از زمان خسرو انوشروان چنين تقسيمبنديی رواج يافته است، زيرا به گفتهی تاريخنويسان دوران اسلامی اين شاه برای هر يك از نواحی چهارگانه سپاهبدی معين كرد. اما محتملتر مینمايد كه اين تقسيمبندی نمادين (سمبليك) و براساس اعتقادات دينی بوده باشد تا تقسيمبندی اداری واقعی. در اين رساله نخست نام شهرهايی میآيد كه در ناحيهی شرق (خراسان) قرار داشتهاند (بند ٢ تا ٢٠) و با سمرقند شروع میشود و به «شادْ فرخْ پيروز» (كه جای آن معلوم نيست)، خاتمه میپذيرد. پس از آن شهرهای غرب (بند ٢۱ تا ٣٣) ذكر میشود كه اولين آنها تيسفون و آخرين آنها مدينه (يثرب) است. در اين بخش از شهرهايی مانند مكه و مدينه يا شهرهای افريقيه (افريقا) نيز نام برده شده است كه ايرانيان قديم با آنها ارتباط چندانی نداشتهاند. سپس سخن از شهرهای ناحيهی جنوب در ميان است (بند ٣۴ تا ۵۵) كه با كابل شروع میشود و با اَشْكَر (كه جای آن بهدرستی معلوم نيست) پايان میپذيرد و سپس ذكر شهرهای شمال میآيد (بند ۵٦ تا ٦٠) كه با شهرستان آذربايجان (احتمالاً اردبيل) شروع میشود و به آمل ختم میگردد، و در پايان (بند ٦۱) سخن از بنيان شهر بغداد است. نكتهی قابل توجه اين است كه در مورد جهات شرق و غرب و جنوب اصطلاحات خاص پهلوی اين كلمات بهكار رفته، اما برای شمال كلمهی اَباخْتَر (= باختر) كه لغت خاص شمال در زبان پهلوی است، استعمال نشده است. دليل آن را در اين نكته بايد جستوجو كرد كه شمال (اَباخْتَر) در دين زردشتی جايگاه ديوان است و مؤلف يا مدون برای پرهيز از ذكر شمال، نام آذربايجان، مهمترين استان را در اين ناحيه برگزيده است. (در اين مورد نك به مقالهی نگارنده در دايرةالمعارف ايرانيكا، ذيل باختر، زير چاپ).
در اين رساله، همانند اغلب آثار پهلوی، اسطورهها و واقعيتهای تاريخی درهم میآميزند. انتساب بنيان بعضی از شهرها به شاهان اساطيری مانند جمشيد و ضحاك و فريدون و افراسياب فقط بهحوزهی اسطوره تعلق دارد، اما از سوی ديگر انتساب بنيان بعضی از شهرهای ديگر مانند گور / اردشير خُرّه و بيلآباد / جندی شاپور و غيره به پادشاهان ساسانی حاكی از حقايق تاريخی است و از منابع ديگر تأييد میشود. شاهان ساسانی اين رسم را داشتهاند كه هرگاه شهری را بنيان مینهادند يا شهر كوچك يا دهی را توسعه میدادند و بارو و دژ و استحكامات برای آن میساختند، نام خويش را بر آن مینهادند و شهر نام رسمی جديدی میيافت. اين رسم نامطلوب كه پس از آن تا زمان ما ادامه يافته، موجب شده است كه شهرها چندين بار نام عوض كنند (گور، اردشير خره، فيروزآباد) و در بسياری از موارد نام اصلی آنها فراموش شود. در مواردی انتساب بنيان شهری به شخصيتی فقط بر اثر شباهت لفظی و اشتقاق عاميانه بوده است. مانند انتساب شهر بُست به بَستور يا رُخَد به رهام يا شوش و شوشتر به شيشين دختر (شوشين دخت).
رسالهی شهرستانهای ايران با جغرافيای موسی خورنی شباهتهای فراوان دارد. هر دو رساله به اضافهی كتيبههای ساسانی و منابع سريانی و عربی و فارسی منابع اصلی ما در شناخت شهرهای ايران دوران ساسانی است. آثار عمدهای كه تاكنون كمتر مورد توجه بوده، سكهها و خصوصاً مهرهای بازمانده از اين دوره است، زيرا تا سالهای اخير اغلب مجموعههای عمومی و خصوصی اين آثار مطالعه و منتشر نشده بود.
متن اين رساله تاكنون پنج بار (بلوشه، جاماسپ آسانا، مودی، ماركوارت، نيبرگ) چاپ شده و سهبار به زبانهای اروپايی (فرانسه، انگليسی) ترجمه شده است.[۱]
به فارسی نيز دو ترجمه از آن در دست داريم: يكی ترجمهی صادق هدايت كه اساس آن همان ترجمهی انگليسی ماركوارت است. بار ديگر آن را سعيد عريان با يادداشتهای مفيد و بعضی پيشنهادات تازه در قرائت كلمات همراه با آوانويسی لاتين به فارسی ترجمه كرده است.[٢]
در اين ترجمه خصوصاً از يادداشتهای ماركوارت در تعليقات كتابش و نيز از كتابهای ديگر او و از تحقيقات ديگر دانشمندان استفاده كردهام. در توضيحات شيوهی اختصار را برگزيدهام و فقط مطالبی را آوردهام كه به فهم مطلب كمكی میكند. نشانههايی كه در ترجمهی متن بهكار رفته، عبارتند از:
< > | كلمه يا كلمات در متن نبوده و به قرينه يا به حدس افزوده شده است. |
[ ] | كلمه يا كلماتی به اشتباه در متن آمده و بايد حذف شود. |
( ) | در ترجمه كلمه يا كلماتی داخل دو كمان افزوده شده تا فهم مطلب را آسان كند. |
▲ | شهرستانهای ايران |
بهنام و نيرو و ياری دادار اورمزد و بخت نيك
۱- شهرستانهايی كه در زمين ايرانشهر ساخته شدهاند، هر كدام در چه روزگاری، در كجا و به دست سرْخدايی ساخته شده است، به تفصيل در اين رساله نوشته شده است.
٢- در ناحيهی مشرق (= خراسان) شهرستان سمرقند را كاووس پسر قباد بُن افكند و سياوخش پسر كاووس آن را به فرجام رسانيد. ٣- كيخسرو پسر سياوخش در آنجا زاده شد و آتش بهرام ورجاوند را در آنجا نشانيد. ۴- سپس زردشت دين آورد، و به فرمان گشتاسب شاه ۱٢٠٠ فرگرد (اوستا) را به دين دبيری بر روی تختههای (= لوحههای) زرين (= طلا) كند و نوشت و در گنج (= خزانهی) آن آتش (= آتشكده) نهاد. ۵- سپس اسكندر ملعون آنها را سوخت و در دريا افكند.
٦- سغد را هفت آشيان است، و هفت آشيانی آن اين است كه هفت آشيان در آن بود. يكی از آنِ جم يكی از آنِ ضحاك، يكی از آنِ فريدون، يكی از آنِ منوچهر، يكی از آنِ كاووس، يكی از آنِ كيخسرو، يكی از آنِ لهراسب و يكی از آنِ گشتاسب شاه. ٧- سپس افراسياب تورانی ملعون در هر يك از آنها نشستنگاهی برای ديوان و بتكده و بتخانه ساخت.
در بلخ بامی شهرستان نوازه (؟) را اسفنديار پسر گشتاسب ساخت، ۹- و آتش بهرام ورجاوند را آنجا نشانيد، و نيزهی خويش را آنجا زد و به يَبْبو (= يَبْغو) خاقان و سَنْجَيبی (= سنجبو) خاقان و چول خاقان و خان بزرگ و گُهْرَم و تَزلو (= تژاو) و ارجاسب شاه خيونان پيام فرستاد كه: «نيزهی من را بنگريد؛ هر كه به پرش اين نيزه بنگرد، چگونه (جرأت میكند كه) به ايرانشهر بتازد؟
۱٠- شهرستان خوارزم را نرسه پسر جهود ساخت.
۱۱- شهرستان مروْرود را بهرام پسر يزدگرد ساخت.
۱٢- شهرستان مرو و شهرستان هری (= هرات) را اسكندر رومی ملعون ساخت.
۱٣- شهرستان پوشنگ را شاپور پسر اردشير ساخت، و در پوشنگ پل بزرگی ساخت.
۱۴- شهرستان توس را توس پسر نوذر ساخت كه نهصد سال سپاهبد بود. پس از توس سپاهبدی به زرير و از زرير به بستور و از بستور به كرزم رسيد.
۱۵- شهرستان نيشاپور را شاپور پسر اردشير ساخت، در آن زمان كه پهليزك تورانی را كشت. و در همانجا فرمود شهرستانی بسازند.
۱٦- شهرستان قاين را كی لهراسب پدر گشتاسب ساخت.
۱٧- در گرگان شهرستانی كه آن را دهستان خوانند نرسهی اشكانی ساخت.
۱٨- شهرستان كومِس (= قومسِ) پنج را <هوشنگ ساخت> و ضحاك آن را شبستان خود كرد. مانش (= اقامتگاه) پهلويان (= اشكانيان) آنجا بود و در زمان فرمانروايی يزدگرد پسر شاپور در طول هجوم قوای چول پاسگاه آن ناحيه بود.
۱۹- پنج شهرستان را خسرو پسر قباد ساخت و آنها را «خسروْ شاد»، «خسروْ مُسْت آباد»، «وِسْپْ شادْ خسرو»، «هوبوی خسرو» و «شادْ فرخْ خسرو» [كرد] نام نهاد، ٢٠- و فرمود كه بارويی كه ۱٨٠ فرسنگ درازا و ٢۵ اَرَشِ شاه بلندی و ۱٨٠ دروازه داشت و در داخل آنها كوشك و دستگرد بسازند.
٢۱- در سمت مغرب، شهرستان تيسفون را وِرازهی (= گُرازهی) گيوگان به فرمان توس ساخت.
٢٢- شهرستان نصيبين را ورازهی (گرازهی) گيوگان ساخت.
٢٣- شهرستان اورها را نرسهی اشكانی ساخت.
٢۴- شهرستان بابِل را بابِل در فرمانروايی جم ساخت و سيارهی تير را در آنجا بست، و طلسم مربوط به هفت سياره و دوازده برج و قسمت هشتم (آسمان) را با جادوگری به... (؟) بابلی بنمود (= نشان داد).
٢۵- شهرستان حيره را شاپور پسر اردشير ساخت و مهرزاد را كه مرزبان حيره بود بر درياچهی تازيان گماشت.
٢٦- شهرستان همدان را يزدگرد پسر شاپور ساخت كه او را يزدگرد خشن میخوانند.
٢٧- در ماد و ناحيهی نهاوند و درياچهی «بهرامآوند» بهرام پسر يزدگرد كه او را بهرام گور میخوانند شهرستانی ساخت.
٢٨- بيست و يك شهرستانی كه در پَدِشْخوارگَر ساخته شده است، يا اَرماييل (ساخته است) يا به فرمان ارماييل، آن كوهياران ساختهاند كه از (دست) ضحاك كوه (= كوهستانها) را برای فرمانروايی در اختيار گرفتند. ٢۹- كوهياران هفت هستند: وِسيمگانِ دماوند، نهاوند(؟)، بيستون، دينوران، مُسْرگان و بلوچان و مرنجان (؟) ٣٠- اينان بودند كه از (دست) ضحاك كوه را برای فرمانروايی در اختيار گرفتند.
٣۱- شهرستان موصل را پيروز پسر شاپور ساخت.
٣٢- نُه شهرستان كه در جزيره ساخته شده است، (آنها را) اَمتوس برادرزادهی قيصر ساخت.
٣٣- بيست و چهار شهرستانی كه در جايهای (مختلف) در زمين شام و يمن و افريقيه و كوفه و مكه و مدينه ساخته شده است، بعضی را شاهنشاه (ايران) و بعضی را قيصر ساخته است.
٣۴- در ناحيهی جنوب، شهرستان كابل را اردشير پسر اسفنديار ساخت.
٣۵- شهرستان رَخود (= رُخَج) را رُهام پسر گودرز ساخت، در آن زمان كه اَسْپْوَرْزِ نر (= پهلوان) تورانی را كشت و يببو (= يبغو) خاقان را از آنجا گريزان كرد.
٣٦- شهرستان بُست را بَستور پسر زرير ساخت، در آن زمان كه گشتاسب شاه برای نيايش دين در فْرَزْدان بود، و بنهی گشتاسب و ديگر شاهزادگان را در آنجا مستقر كرد.
٣٧- شهرستان فَراه (= فَرَه) و شهرستان زابلستان را رستم، شاه زابلستان، ساخت.
٣٨- شهرستان زرنگ را نخست افراسياب تورانی ملعون ساخت و آتش ورجاوند كركوی را در آنجا نشانيد، و منوچهر را به پدشخوارگر <محاصره> كرد، و اسفندارمد را به زنی خواست. اسفندارمد در زمين آميخت. افراسياب آن شهرستان را ويران و آن آتش را خاموش كرد. سپس كيخسرو پسر سياوخش آن شهرستان را باز ساخت و آتش كركوی را باز نشانيد، و اردشير بابكان آن شهرستان را به فرجام رسانيد.
٣۹- شهرستان كرمان را < > پسر پيروز، كرمان شاه، ساخت.
۴٠- شهرستان بِهْ اردشير در زمان سه فرمانروا ساخته شد، و اردشير بابكان آن را به فرجام رسانيد.
۴۱- شهرستان استخر را اردوان شاه پهلويان (= اشكانيان) ساخت.
۴٢- شهرستان دارابگرد را دارا پسر دارا ساخت.
۴٣- شهرستان بيشاپور را شاپور پسر اردشير ساخت.
۴۴- شهرستان گور، اردشير خُره را اردشير بابكان ساخت.
۴۵- شهرستان تَوَج را هرمزد پسر چهرآزاد ساخت.
۴٦- شهرستان هُرْمَزْد اردشيران و شهرستان رامْهُرمزد را هرمزد دلير پسر شاپور ساخت.
۴٧- شهرستان شوش و شوشتر را شيشيندخت زن يزدگرد پسر شاپور ساخت كه دختر رأس الجالوت شاه جهودان و مادر بهرام گور بود.
۴٨- شهرستان جنديشاپور و شهرستان «ايران <خُره> [كرد] شاپور» را شاپور پسر اردشير ساخت و (بهجای) بيلآباد نام (خويش را) نهاد.
۴۹- شهرستان نهره تيره را <... ساخت>، و ضحاك در دوران فرمانروايی (خويش) آنجا را شبستان خود كرد، و زندان اشكانيان بود.
۵٠- شهرستان سِمْران (= هاماوران) را فريدون پسر آبتين ساخت، و مسور(؟) شاه سمران (= هاماوران) را كشت، و زمين سمران را باز به تصرف ايرانيان درآورد، و دشت تازيان را به ملكيت و به عنوان سپاسگزاری به بُخْتْ خُسرو شاه تازی داد تا پيوندش ادامه يابد.
۵۱- شهرستان آراست(؟)را شاپور پسر اردشير ساخت.
۵٢- شهرستان اَسْگَر(؟) و شهرستان بِهْاردشير را <اردشير> پسر اسفنديار ساخت و اوشَگ(؟) را كه مرزبان هگر(؟) بود (بهعنوان) گُندگر(؟) و بورگر(؟) بر درياچهی تازيان بگمارد.
۵٣- شهرستان گَی (= جی) را اسكندر ملعون پسر فيليپوس ساخت، اقامتگاه جهودان آنجا بود كه آنان را يزدگرد پسر شاپور به خواهش زن خويش شيندخت، به آنجا آورد.
۵۴- شهرستان «ايران آسان كرد قباد» را قباد پسر پيروز ساخت.
۵۵- شهرستان اَشْكَر (= عسكر) را بهرام پسر يزدگرد ساخت.
۵٦- در ناحيهی آذربايجان شهرستان آذربايجان را ايرانْ گُشْنَسْبْ كه سپاهبد آذربايجان بود <ساخت>.
۵٧- شهرستان ون را ون دختر گُلَخش (= بلاش) ساخت كه به زنی (= ازدواج) كيقباد درآمد، و تور برادروش كَرَب با جادوگری آنجا را به صورت دژ اَرْوَنْداَسب (= ارجاسب) درآورد، برای حفظ جان خويش.
۵٨- [در ناحيهی آذربايجان] شهرستان گنجه را افراسياب تورانی ساخت.
۵۹- شهرستان آموی (= آمل) را زنديق پرمرگ كرد.
٦٠- <...> و زردشت سپيتمان از آن شهر بود.
٦۱- شهرستان بغداد را ابوجعفر كه او را دوانيقی خوانند، ساخت.
به پيروزی پايان يافت.
فرجام يافت به درود و شادی و رامش.[٣]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: شهرستان در اصطلاح جغرافيايی پهلوی بهمعنی مركز ناحيه است و شهر در مفهوم قلمرو.
يادداشت ٢: سَرْخدا: فرمانروای بزرگ.
رساله: در متن پهلوی اَيادگار: يادگار
يادداشت ٣: ورجاوند: دارای نيروی معجزهآميز.
آتش بهرام. نام مهمترين نوع از انواع سهگانهی آتشكدهها ست. نك به احمد تفضلی، ترجمهی مينوی خرد، تهران، ۱٣۵۴، ص ۱٣۵.
نشانيد: آتش مقدس را در طی مراسمی همچون شاه بر تخت مینشانند، از اين رو در مورد قرار دادن آتش مقدس در جايگاه خود اصطلاح «به تخت نشانيدن» يا تنها «نشانيدن» را بهكار میبرند.
يادداشت ۴: فَرْگَرْد: به معنی هر يک از بخشهای اوستا.
يادداشت ۵: دين دبيری: خط اوستا که در دورهی ساسانی از روی خط پهلوی اختراع شد. سنت اختراع خط اوستايی به وسيلهی زردشت و کتابت آن بهدستور گشتاسب که در کتابهای ديگر پهلوی مانند دينکرد، بندهش و ارداويرافنامه و از خداينامه پهلوی در کتابهای دوران اسلامی نقل شده است، به دورهی ساسانی باز میگردد. در روايات ديگر به جای لوحههای طلا، پوست طلا، پوست گاو آمده است. کتابت اوستا به خط شکسته (يا متصل) اوستايی بر روی لوحههای طلا بسيار بعيد مینمايد.
يادداشت ٦: هفتآشيان: مارکوارت به اشتباه «خدايان» خوانده است. دکتر صادق کيا، مجلهی دانشکدهی ادبيات، سال دوم، ش ٣، ۱٣٣۴، ص ۴٧ تا ۴۹، از مقايسه اين بند با عبارتی از گرديزی، زينالاخبار، به کوشش عبدالحی حبيبی، تهران، ۱٣۴٧، ص ٦ و بعد، به درستی آن را «آشيان» خوانده و همهی بند را درست دريافته و ترجمه کرده است. عبارت گرديزی چنين است: «سغد را هفتآشيان خوانند که هفت ملک آنجا بنا کردند: يکی جم و بيوراسب، سديگر افريدون و چهارم منوچهر و پنجم کاوس و ششم لهراسب و هفتم گشتاسب.» در متن پهلوی نام هشت پادشاه ذکر شده و در روايت گرديزی نام کيخسرو نيامده است، بنابراين احتمال دارد، اين نام در متن پهلوی زائد باشد.
يادداشت ٧: در مورد اين بند در جای ديگر بحث خواهد شد.
يادداشت ٨: بامی: درخشان. در متن ناميگ (= نامی) آمده است، اما احتمالاً بايد باميگ (= بامی) درست باشد، زيرا بلخ دارای اين صفت است. بلخ اسمه فی القديم بامی (بيرونی، قانون مسعودی، دوم، حيدرآباد، ۱٣٧۴ هـ.ق. ص ۵٧٢ س ۴). در اوستا صفت «زيبا» دارد که به عربی حسناء ترجمه شده است. نک به مارکوارت، ايرانشهر، ٨٧؛ فضائل بلخ، به کوشش حبيبی، تهران، ۱٣۵٠، ص ٢٨. در مورد تصحيف «ب» به «و» (ن) نک بند ٢۴ و ٢۹.
نوازه: قرائت کلمه و تعيين هويت آن معلوم نيست. املای مبهم کلمهی پهلوی خواندن صحيح کلمه را دشوار میسازد. آن را میتوان نَوازَگ، نَوابَگ، وِنازَک (گُنازَه). وِنابگ (گُنابَه) و غيره خواند. مارکوارت (شهرستانهای ايران، ص ٣۴، وِ يهْ رود و اَرَنْک، ص ۱۴٣ به بعد) آن را نوازک خوانده و با «آوازه» در شاهنامه يکی دانسته است. آوازه دژی است که آنرا پرموده پسر شابه شاه هفتاليان ساخته است. در چاپ مسکو (٨-٣٧٦-۱٠٢٢) نام آن افراز (نسخهی قاهره آواز) آمده است. علاوه بر اين مارکوارت آن را با دژ nazak در ارمنی تطبيق داده و بر آن است که دژ نوازک = دژ رويين = پيکند.
يادداشت ۹: از اواخر دورهی ساسانی به بعد تورانيان را با ترکان و شاهان تورانی را با خانان يکی دانسته و پهلوانان تورانی را همه از ترکان بهشمار آوردهاند.
يببو (= يبغو) خاقان، لقب معمولی خاقانان ترکان غربی.
سنجبيک (= سنجبوک، سنجبو) نخستين خاقان معروف ترکان غربی است که همزمان با خسرو انوشروان بوده است.
چول خاقان: خاقان هونهای سفيد.
گهرم: در شاهنامه يک بار برادر ارجاسب و اندريمان ذکر شده (٦-٨۴-٢٧۱ قس ثعالبی، غرر، ٣٣٦ و ٢٧٠، قس طبری، يکم، ٦٧٧، س ۵، ٦٧۹ ص ۱٢) و موارد ديگر پسر بزرگ ارجاسب به شمار آمده است (٦-۹٧-۴٣، ٦-۱٣٨-٣٦، ٦-٢٠۱-٦۱۹، ٦-۱۵٨-٣٧۴).
تزاو: در شاهنامه تژاو. وی داماد افراسياب و حاکم گروگرد در حوالی مرو و مرزبان آن نواحی است (۴-٧۴-۱٠٣۱؛ ۴-٧۴-۱٠٢٨؛ ۴-٧٦-۱٠٦۵؛ ۴-٧٦-۱٠٦٨)، و به خونخواهی بهرام پسر گودرز به دست گيو کشته میشود. (۴-۱۱۱-۱۵۹٨). قس طزاسف (طبری، يکم، ٦٠٦، س ۱٢).
يادداشت ۱٠: نرسه پسر جهود: منظور نرسه برادر بهرام گور (۴٣٨-۴٢٠ م) است که مادرش يهودی بوده است.
يادداشت ۱۱: مَرْورود: دربارهی مَرْورود نک به لسترنج، سرزمينهای خلافت شرقی، ترجمهی عرفان، ص ۴٢٣ به بغد؛ مينورسکی، تعليقات حدودالعالم، ترجمهی ميرحسين شاه، کابل، ۱٣۴٢، ص ۱٦۹.
بهرام پسر يزدگرد اول يعنی بهرام گور (۴٣٨-۴٢٠ م).
يادداشت ۱٢: پوشنگ: پوشنج، فوشنج شهری بوده است به فاصلهی يک روز راه در مغرب هرات، احتمالاً همان شهر غُريان (= غوريان) کنونی نزديک ساحل چپ هريرود، نک لسترنج، همان ماخذ، ص ۴٣٧.
يادداشت ۱٣: شاپور پسر اردشير = شاپور اول ساسانی.
يادداشت ۱۴: توس پسر نوذر در زمان کيکاووس و کيخسرو سپاهبد ايران بوده است.
زرير: برادر گشتاسب و سپهسالار او در جنگ با ارجاسب خيونی است.
بستور: پسر زرير است که به خونخواهی پدر میرود و با بيدرفش قاتل پدر میجنگد و سرانجام به کمک اسفنديار او را میکشد.
کرزم: به روايت فردوسی (شاهنامه ٦-۹٦-۴٢۱) گشتاسب تصميم میگيرد که به جای برادر خود زرير، کرزم را به سپاهسالاری لشکر ايران در جنگ تورانيان بفرستد، زيرا جاماسب پيشگويی کرده بود که زرير در جنگ کشته خواهد شد، اما از اين تصميم منصرف شد. بعدها اسفنديار پسر گشتاسب به بدگويی کرزم به زندان میافتد. در روايت فردوسی از نسب کرزم سخنی نرفته است، تنها در بيتی که در چاپ مسکو الحاقی به شمار آمده و در حاشيه ضبط شده (٦-۱٢۴ ح ٢۵) وی خويش گشتاسب است. طبری (يکم ص ٦٧٧) نام وی را قرزم ضبط کرده است.
يادداشت ۱۵: شاپور پسر اردشیر = شاپور اول.
نيشاپور: در متون مانوی که همعصر شاپور اول نوشته شده است، نام ناحيهی نيشاپور، ابرشهر آمده است. ابرشهر نام ناحيه و نيشاپور مرکز ناحيه بوده است. به نظر مارکوارت (شهرستانهای ايران، ص ۵٢، ايرانشهر، ص ۴۹) اَبَر از نام مهمترين گروه از اقوام سهگانه دههها يعنی Aparnak گرفته شده است. اين نام در بندهش (ص٢٣٣ س۱۴) نيز آمده است. نيز نک به دائرهالمعارف ايرانيکا، ذيل ابرشهر.
يادداشت ۱٦: پهليزک: نام خاصی است که احتمالاً جزء اول آن به معنی پارتی و جزء دوم آن پسوند تحبيب است.
يادداشت ۱٧: دهستان: منسوب به قوم دهه (daha) در ناحيهی اترک در شمال گرگان.
نرسه اشکانی: در فهرست شاهان اشکانی نام چندتن نرسه آمده است وی احتمالاً همان نرسه پسر بيژن است که بنا به روايات دوران اسلامی جانشين برادر خود گودرز شد، و احتمالاً در اواخر قرن اول و اوايل قرن دوم ميلادی سلطنت میکرد. نک به مارکوارت، شهرستانهای ايران، ص ۵٣ به بعد.
يادداشت ۱٨: نام بناکنندهی قومس که مرکز آن دامغان بوده، از متن افتاده است، به روايت بعضی منابع دوران اسلامی دامغان را هوشنگ ساخته است (مجملالتواريخ، به کوشش بهار، ص ۱۹٠؛ نزههالقلوب، به کوشش لسترنج، ص ۱٦٦). نيز نک به کريستن سن، نخستين انسان و نخستين شهريار، ترجمهی احمد تفضلی – ژاله آموزگار، ج ۱، ص ۱۹٠، ۱۹۵، ۱۹٨.
پنج برج: بهنظر مارکوارت برج بهمعنی دژ مأخوذ از يونانی است. وی پنج برج را صفتی برای قومس میداند. نيبرگ (راهنمای زبان پهلوی، ج ٢، ص ۱۵٠) آن را «پنج بور» به معنی «دارای پنج اسب بور» خوانده و آن را اسم خاص دانسته است که سازندهی قومس است. نام چنين کسی در جای ديگری نيامده است.
شبستان (نيز نک به بند ۴۹). ضحاک علاقهی بسياری به شبستان داشته و ظاهراً گمان میشده است که وی در شهرستانهای مختلف شبستان داشته است. در تاريخ سيستان، به کوشش بهار، ص ۱٢٢، آمده است: «چون ضحاک مست گشت او را ياد آمد عادت خويش، گفت: شبستان خواهم تا آنجا خوشتر خورم.»
اشکانيان: در متن پالسکان که املای تاريخی است بهجای پَهْلَويگان (= پارتيان). قس صورت فارسی ميانهی کتيبهای: پلسوب (= پَهْلَوْ) و پلسوبان (= پهلوان: پارتها). نيز نک به بند ۴۱.
يزدگرد پسر شاپور: يزدگرد اول پسر شاپور دوم، معروف به يزدگرد خشن يا گناهکار (۴٢۱-٣۹۹ م). اما هجوم ترکان از زمان يزدگرد دوم به بهرام (۴۵٧-۴٣۹) آغاز شد.
چول: نام قبيلهای از ترکان مشرق ايران.
قسمت آخر بند را نيبرگ (همان مأخذ، دوم، ص ٢۱٣): در زمان پادشاهی يزدگرد پسر شاپور در معبر چول (= صول، شهری در حدود دربند قفقاز) «ويری پَهْر» در آن ناحيه ساخته شد. نيبرگ ويری پهر را با صورت wiropahrag («دژ گرجستان») در سريانی که نام قديمی دژ دربند است، يکی شمرده است.
يادداشت ۱۹: ساخت: در نسخههای خطی متن فقط ک ديده میشود که حرف اول کلمهی «کرد» (ساخت) است.
دربارهی پنج شهری که خسرو پسر قباد يعنی خسرو انوشروان (۵٧۹-۵٣۱ م) ساخته است، اطلاع بيشتری نداريم «خسروشاد» با نام «خسرو شادْ هُرمزد» (تيسفون) شبيه است که بر روی مهری ساسانی ديده میشود (کاتالوگ مهرهای کتابخانهی ملی پاريس، به کوشش Gignoux ص ۱٧)، نيز با نام «خسروْ شادْ پيروز» (شهری در گرگان) (ژينيو، ژورنال آزياتيک پاريس، ج ٢٦٢، ۱۹٧۴، ص ٢٠٠) شباهت دارد. حمزهی اصفهانی (چاپ بيروت، ۱۹٦۱، ص ۵۱) از شهری به نام «خسروْ شاپور» نام میبرد که يکی از شهرهای هفتگانهی مداين بوده و به قول وی خسرو انوشروان آن را ساخته بود.
«هوبوی خسرو» از جهت ساخت کلمه شبيه است با «هنبو شاپور» که شهری بوده نزديک مداين و به قول حمزهی اصفهانی (ص ۵۱) آن را قباد ساخته بود و اهل بغداد آن را جنبسابور (تصحيف خُنبسابور) میناميدند. «هُنْبُو» (در فارسی ميانهی مانوی هُمْبُوی و در پارتی مانوی خُمْبُوی) بهمعنی «خوشبو» است.
يادداشت ٢٠: اَرَش: ذراع، ذرع. ارشِ شاه: احتمالاً از ارشهای مختلف وجود داشته است، قس: مَنِ شاه.
دستگرد: بهمعنی ملک، زمين زراعتی بزرگ و متعلقات آن است. مارکوارت در ترجمه (ص ۱٣) آن را «اقامتگاه» معنی کرده ولی در تعليقات (ص ۵۹) به حدس آن در محلی خاص دانسته است.
يادداشت ٢۱: ورازهی گيوگان: در شاهنامه (۵-۱٠٣-٣٠٠) گرازهی گيوگان يکی از پهلوانان ايرانی همعصر کيکاووس و کيخسرو است و آخرين بار در زمان لهراسب از او نام برده شده است. (٧-۱٠-٦۵).
يادداشت ٢٢: نصيبين، نسيبين به معنی «ستونها» از شهرهای بزرگ جزيره يعنی بينالنهرين عليا، بين راه موصل به شام.
يادداشت ٢٣: اورها: الرها، رها = ادسا در اورفهی کنونی در جنوب ترکيه. نام آن در کتيبهی بزرگ شاپور در کعبهی زردشت به صورت اورها آمده است.
نرسه اشکانی: معلوم نيست منظور کدام پادشاه اشکانی است، ولی احتمالاً با نرسه اشکانی مذکور در بند ۱٧ متفاوت است.
يادداشت ٢۴: بابل: بابل نام خاص (نامْنژاد) تصور شده است که شهر بابل را ساخته و بابليان از نسل او هستند.
تير: سيارهی تير (عطارد)
طلسم: در متن پهلوی «ماريگ» بهمعنای «سخن رازآميز، طلسم است.
قسمت هشتم: در متن «هشتم بَهْرَگ» (بهرهی هشتم). احتمالاً منظور فلک يا گوی هشتم است که به نظر قدما فلک ستارگان ثابت است (نک التفهيم، به کوشش جلال همايی، ص۵٦).
... بهجای نقطهچين کلمهی «مهر» آمده است که معنی آن روشن نيست. احتمالاً يا نام خاصی است يا تصحيف کلمه «مردم» است.
بابلی: در متن واپَليک به جای پاپِليک (= بابليگ: بابلی). حرف «و» (يا «ن») پهلوی گاهی به «ب» تصحيف میشود. قس ناميک / واميک (در بند ٨ همين متن) به جای باميک (= بامی). نيز نک به بند ٢۹ (بيستون).
مارکوارت و نيبرگ و مترجمان ديگر اين بند دشوار را به گونهای ديگر ترجمه کردهاند.
يادداشت ٢۵: حيره: شهر قديمی بينالنهرين نزديک نجف کنونی.
درياچهی تازيان: احتمالاً بطيحه (بطايح) يا النجف. مارکوارت و مترجمان ديگر به تقليد او آن را با خليج فارس تطبيق دادهاند، اما هيچگاه خليج فارس، درياچهی تازيان ناميده نشده است.
يادداشت ٢٦: همدان: صورت قديمتر آن اَهْمَدان بر روی مهرهای ساسانی آمده است (نک به ژينيو (Gignoux))، پَدْ نامِ يزدان، ص ۱٠٧.
يزدگرد پسر شاپور: يزدگرد اول (۴٢۱-٣۹۹م).
خشن: در پهلوی دَبْر (dabr). در مورد اين صفت نک به صادق کيا، هنر و مردم، ش ٣٧، ۱٣۴۴، ص ۱٦، نيز مقالهی احمد تفضلی، ژورنال آزياتيک، ج ٢٦٠، ۱۹٧٢، ص ٢٧٠.
يادداشت ٢٧: درياچهی بهرام آوند: هويت آن روشن نيست. مارکوارت حدس زده است که شايد منظور درياچهی سلطانيه (حوض سلطان) باشد.
بهرام پسر يزدگرد: بهرام گور (۴٣۹-۴٢۱ م).
يادداشت ٢٨: پدشخوارگر: ناحيهای که سلسله جبال کنونی البرز را تشکيل میدهد.
ارماييل: در داستان ضحاک، ارماييل نام آشپز وی بود که به کمک برادرش گرماييل هر روز تعدادی از مردمان را از مرگ نجات میداد و به دماوند میفرستاد. فريدون پس از پيروزی بر ضحاک وی را پاداش بخشيد و بدو لقب مَصْمُغان داد.
يادداشت ٢۹: کوهياران (= کوهداران): تحتاللفظی «دارندهی کوه، اقامتکننده در کوه». به روايت طبری (يکم، ص ٢٢۹): «فريدون» به هر يک از (اين) کوهياران (قوهيارييين) مرتبهای داد و به هر يک از آنان ناحيهای از دنباوند (= دماوند) و غيره را محل کرد. «از اين روايت برمیآيد که تصور میشده است که کوهياران در نواحی مختلف کوهستانی حکومت داشتهاند. در زَنْدِ وَهْمَن يسْن (فصل ۴ بند ۵٨) نام کوهيار همراه با بعضی اقوام و قبايل ساکن شرق ايران مانند خيونها، سغديان، ترکان و هيتلها آمده است، بنابراين تصور میشده که دستهای از کوهياران در شرق ايران، شايد در کوهستان سمرقند میزيستهاند. به روايت فردوسی (شاهنامه، يکم، ص ۵٢ و ۵٣) ارماييل و گرماييل مردم را از مرگ نجات میدادند و به کوه و دشت میفرستادند و کردان از نژاد اينان هستند.
وِسيمگان (wisēmgān): در ارمنی vsemakan خاندان کوچکی که بر دماوند حکومت میکردند و از خاندان گاووسگان (ارمنی kavosakan) بودند. (نک، مارکوارت شهرستانها، ص٧٠).
نهاوند(؟): در متن کلمه به صورت هاکان يا نهکان نوشته شده است. مارکوارت (شهرستانها، ص ٧٠) آن را تصحيف نهاوند میداند که تحت تأثير کلمهی قبل به اين صورت درآمده است. نيبرگ (همان مأخذ، ٢، ص ٢۱٨) آن را خاکان (= خاقان) خوانده ولی دليلی برای اين قرائت ارائه نداده است. عريان (چيستا، س ٢، ش ۵، ص ٦٠۹) کلمه را آهگان خوانده و توضيح داده است که آه دهی است نزديک دماوند، اما برای گان در آخر آن توضيحی نداده است.
بيستون: در متن وسپوتون آمده است که مارکوارت با تغييری جزئی آن را به بيستون تصحيح کرده است. در اين متن گاهی «ب» پهلوی به «و» تصحيف شده است. نک به بند ٨ و ٢۴.
موسرگان: در متون عربی المُسْرَقان يا المشرقان (= ماء اردشيرگان). مسرقان از دُجَيل (کارون) منشعب میشد و احتمالاً همان آب گرگر کنونی است. در بندهش آب مسرگان همان اولی (ulai) دانسته شده که رودخانه شوش يا کرخهی کنونی است (مارکوارت، شهرستانها، ص ٧٣)، نيز نک به لسترنج، سرزمينهای خلافت شرقی، ص ٢۵۴ و بعد.
يادداشت ٣٠: بلوچان: قوم بلوچ (در عربی بلوص) در کرمان در غرب کوههای قفص يا کوچ (مشتق از کوفچ) مستقر بودند. کوههای قفص با کوههای بشگرد کنونی قابل انطباق است. قفص و بلوص (کوچ و بلوچ) در منابع اسلامی غالباً همراه با هم ذکر میشوند. نک به مارکوارت، شهرستانهای ايران، ص ٧۴ به بعد.
مرنجان(؟) قرائت کلمه مورد ترديد است. مارکوارت (شهرستانهای ايران، ص ٨٠) به مشابهت اين کلمه با بازينجان (زمودالاکراد) در فارس اشاره کرده است. اين نام همچنين با نام قوم منوجان مشابهت دارد که همراه با قوم قفص (کوچ) در مسالک الممالک اصطخری (ص ۱٦٧ س ۵) ذکر شده است.
يادداشت ٣۱: موصل: يا اديابن. بهروايت طبری (يکم، ص ٨٢٠) اردشير حزا مرکز اين ناحيه را توسعه داد و آن را نوداردشير (مخفف اَنُودْ اردشير) ناميد، و همهی آن ناحيه نوداردشيرگان ناميده شد و بعداً به صورت نوشيرگان مخفف گشت.
پيروز پسر شاپور: هويت او معلوم نيست.
يادداشت ٣٢: جزيره: سرزمين دجله و فرات، بينالنهرين عليا.
يادداشت ٣٣: امتوس: برادرزادهی قيصر. به نظر مارکوارت (شهرستانهای ايران، ص ٨٢) منظور از امتوس، اورليوس وروس (Aurelius Verus)، برادر خواندهی امپراطور اورليوس انتونيوس است که با اشکانيان در ۱٦٦-۱٦۴م. جنگ کرد. نيز نک به يادداشت عريان، چيستا، س ٢، ش ۵، ۱٣٦۱، ص ٦٠۹ و بعد.
يادداشت ٣۴: اردشير پسر اسفنديار. در اينجا بهجای کوروش دوم، بنيانگذار سلسلهی هخامنشی آمده است. (مارکوارت، شهرستانهای ايران، ص ٨٣).
يادداشت ٣۵: رَخود، رُخَد يا رُخَج در نزديک قندهار کنونی.
رهام: پسر گودرز، از پهلوانان شاهنامه است که از دوران کيکاووس تا اوائل پادشاهی لهراسب نام او میآيد. به نظر مارکوارت (ص٨۴ و بعد) احتمالاً انتساب بنيان رخد به رهام به سبب تشابه دو اسم و براساس اشتقاق عاميانه بوده است.
اسبْوَرْز: در جای ديگر نام او نيامده است.
يببو (= يبغو) خاقان: لقب ترکان قرن ششم ميلادی. در اواخر دوران ساسانی تورانيان با ترکان يکی شمرده شدهاند و میبينيم که قهرمان باستانی ايران در برابر ترکان قرار گرفتهاند.
يادداشت ٣٦: بُست: غالباً به ضم اول ضبط شده است، شهری در جنوب افغانستان کنونی.
فْرَزْدان: بنابر يشت ۵ (آبان يشت) گشتاسب در کنار اين درياچه برای ناهيد قربانی کرد و از او درخواست کرد بر بعضی دشمنان خويش از جمله ارجاسب غلبه کند. در ادبيات پهلوی (بندهش ۹٢ س ۹ تا ۱٢) جای فرزدان را در سيستان دانستهاند.
بَسْتُور: پسر زرير که همراه اسفنديار انتقام خون پدر را در جنگ ايران و توران در زمان گشتاسب گرفت. انتساب بنيان بست به بستور مسلماً به علت شباهت لفظی و براساس اشتقاق عاميانه است.
بنه: خيمه و خرگاه.
يادداشت ٣٧: فَراه: در متنهای عربی فره در جنوب غربی افغانستان. نک به مارکوارت، ايرانشهر، ص ٣۵، همو، وِيهْرود و اَرَنگ، ٢٢-۱٨.
زابلستان: ناحيهی کوهستانی عليای هيرمند و قندهار، مرکز آن غزنه، غزنين (عربی جنزه، جزنه) بوده است.
يادداشت ٣٨: زرنگ: يا زرنج مرکز سيستان قديم؛ خرابههای شهر قديم در نزديکی زاهدان کنونی برجای است. نک به لسترنج، همان مأخذ، ص ٣۵۹.
کرکوی: شهری در شمال زرنگ که دارای آتشکدهی مشهوری بود. نام آن در بندهش (۱٢٧ س ۱۱) و شرح تأسيس آن و شعری به پهلوی دربارهی آن در تاريخ سيستان، به کوشش بهار، ص ٣٦ و بعد آمده است.
منوچهر: در بندهش (ص ٢۱۱ س ۱٣ به بعد) آمده است که: «در اين هزاره (= هزارهی سوم)... پس افراسياب آمد و منوچهر و ايرانيان را به پدشخوارگر راند...».
اسفندارمد: ايزد بانوی زمين، داستان تقاضای ازدواج افراسياب از اسفندارمد، در جای ديگر نيامده است، اما به اين داستان در گزيدههای زادسپرم (فصل ۴، بندهای ۴ تا ٧) اشاره شده است: «تجلی دين در اسفندارمد در آن زمان بود که افراسياب آب را از ايران شهر باز داشت. اسفندارمد برای بازآوردن آب، به شکل دوشيزهای به خانهی منوچهر که فرمانروای ايران و مسئول مقابله با غير ايرانيان بود، ظاهر شد، جامهای درخشان بر تن داشت که از همهی اطراف آن بهطول يک هاسَرْ (= اندازهای است) فروغ میتابيد... و کمربند زرينی به ميان بسته بود». در مورد اين اسطوره در جای ديگر بحث خواهد شد.
يادداشت ٣۹: پيروزان: «پسر پيروز» نشان میدهد که بايد نام خاصی قبل از اين نام افتاده باشد. مارکوارت (ص ۱٨) آن را صفتی به معنی «پيروزمند» برای کرمانشاه دانسته است، و نيبرگ (همان ماخذ، ٢، ص ۱٦٠) بدون توضيحی آن را اسم منسوب به پدر به شمار آورده است. در بند ۵۵ همين متن نام کواد پيروزان (قباد پسر پيروز) آمده است. برادر ديگر قباد نيز بلاش پسر پيروز بوده است. به هر حال روشن نيست که کدام پادشاه منظور است. در تاريخ ساسانی بهرام چهار (٣۹۹-٣٨٨) دارای لقب کرمانشاه است، زيرا پيش از رسيدن به پادشاهی والی کرمان بوده است.
منظور از شهرستان کرمان، احتمالاً مرکز قديم آن سيرجان بوده است.
يادداشت ۴٠: بِهْاردشیر: بیترديد اين شهر غير از بِهْاردشير (سکوکيه) در آسورستان است که در بند ۵٢ از آن ياد شده است. نيبرگ (همان مأخذ، ٢، ص ٢٠٨) به اشتباه هر دو را يکی دانسته است. مارکوارت (شهرستانها، ۹۱) آن را نام قديمی کرمان کنونی دانسته است که يکی از شهرهای بزرگ ايالت کرمان بوده و نام آن در متنهای عربی و فارسی به صورت بَرْدَسير، گُواشير و جُواشير ضبط شده است. اين شهر در زمان سلجوقيان مرکز کرمان بوده است.
يادداشت ۴۱: استخر: شهری که خرابههای آن در نزديک تخت جمشيد کنونی است. مارکوارت انتساب بنيان استخر را به اردوان اشکانی درست نمیداند. به روايت طبری (يکم، ٦۹٠ س ۱٠) آن را همای چهرآزاد (خمانی) ساخته است.
پارتيان: اشکانيان. در متن پالسکان به جای (پليسکان) املای تاريخی است که نشاندهندهی تلفظ پهلويگان (= پارتيان) است. نيز نک به بند ۱٨.
يادداشت ۴٢: دارابگرد: دارابجرد، در نزديکی داراب کنونی در شرق فارس.
يادداشت ۴٣: بِهْشاپور: بيشاپور، در ناحيهی کازرون فارس. در متن وِيهشاپور بیترديد تصحيف بيهشاپور است. در اين متن «ب» پهلوی در مواردی به «و» (يا «ن») پهلوی تصحيف شده است. نک به بند ٨. حمزهی اصفهانی، سنی ملوکالارض، ص ۴۴، آن را بیشاپور (هم اسم شهر و هم اسم ناحيه) ذکر کرده و در روی مهرهای ساسانی نيز صورت بيشاپوهر (با املاهای گوناگون) آمده است، در يک مورد نيز احتمالاً بگ شاهپور (= بَی شاپور) آمده است که نشان میدهد جزء اول کلمه بغ به معنی «سرور» است (قس بيدخت و بيستون).
يادداشت ۴۴: گور: نام قديم فيروزآباد است. اردشير ساسانی آن را اردشير خُرَّه ناميد. بر روی سکهها و مهرهای ساسانی نيز هم نام گور (با املای تاريخی گوبال) و هم اردشير خوره آمده است. در کارنامهی اردشير بابکان (فصل ٧ بند ۹-٨) بنيان آن به اردشير بابکان منسوب است. فيروزآباد نامی است که عضدالدوله بر آن نهاده است.
يادداشت ۴۵: توج: توز، در ناحيهی اردشيرخره (= گور، فيروزآباد) در نزديکی کازرون و در کنار رود شاپور (= توج). احتمالاً شهر قديم در محل ده کهنهی فعلی، مرکز شبانکاره، دشتستان قرار دارد.
يادداشت ۴٦: هرمزد اردشيران: در عربی هرمز اردشير، هرمشير. به قول طبری (يکم، ص ٨٢٠ ص ۱٠-۹) اين شهر به دست اردشير بنياد نهاده شد تا مرکز جديد خوزستان باشد، مشتمل بر دو شهر بود. يکی هوجستان وازار (= سوق الاهواز) و ديگری هرمشير که در زمان حملهی اعراب از ميان رفت. سوق الاهواز به اهواز معروف شد. از کتيبهی شاپور در کعبهی زردشت (سطر ۴ فارسی ميانه و سطر ٢ پارتی) ظاهراً چنين استنباط میشود که شاپور اين شهر را چنين نامده است. در متون مانوی نام آن اوهرمزد اردخشير آمده است.
رام هرمزد: رام هرمز. به روايت طبری (يکم ٨٣٣ س ۱٧) بنيان کوره (= ناحيه) رام هرمزد به هرمز پسر شاپور اول نسبت داده شده ولی بنيان شهر هرمزد اردشير به اردشير اول (طبری ٨٢٠ س ۱٠). نام کامل آن رامْْهُرمزداردشير بوده است که بهصورت رامز مخفف شده و تلفظ جديد آن رومز است، واقع در شمال اهواز و بر قسمت عليای رودخانهی جراحی.
هرمزد پسر شاپور: هرمزد شاه ساسانی (٢٧٣-٢٧٢م) ملقب به دلير.
يادداشت ۴٧: شيشين دخت: دختر ريش گالوثا (رأس الجالوت) «رئيس يهوديان» زن يزدگرد اول (۴٢۱-٣۹۹م) پسر شاپور دوم. انتساب بنيان اين دو شهر به اين بانو براساس شباهت لفظی است و احتمالاض دلالت بر اين دارد که در زمان يزدگرد اول در اين دو شهر يهوديان از مزايايی برخوردار بودهاند.
يادداشت ۴٨: جندی شاپور: در متن «وندوی شاپوهر»، در کتيبهی شاپور در کعبهی زردشت: «ويه انديوک شاپوهر» «(شهر) شاپور از انطاکيه بهتر است». نام اين شهر بر روی مهرهای دورهی ساسانی نيز آمده است. اين شهر را شاپور اول ساسانی بنا نهاد و اسيران رومی را در آن مستقر کرد. خرابههای آن در هشت فرسخی شمال غربی شوشتر سر راه دزفول باقی است و شاهآباد ناميده میشود (نک به لسترنج، سرزمينهای شرقی، ص ٢۵٦).
ايران خره شاپور: در متن. «ايران کردی شاپوهر» آمده است که مسلماً نادرست است، زيرا اين شهر احتمالاً همان ايرانخرهسابور است که طبری (يکم، ٨۴٠ س ۱) آن را با الکرخ تطبيق داده است. به نظر مارکوارت (شهرستانهای ايران، ص۹٨) صورت پهلوی تصحيف «ايران <فَرخْ> شاپور کرد» است. به نظر نگارنده کلمهی «کرد» در متن پهلوی اضافی است، و کلمهی «خوره» (خره) از متن افتاده است، و صورت اصلی مسلماً «ايران خره شاپور» بوده است که طبری آن را ضبط کرده است. آنچه اين نظر را تأييد میکند، صورت «ايران خوره شاپور» همراه با «ويه انديوک شاپور» بر روی يکی از مهرهای ساسانی است که فرای (مجموعهی مقالات، ج ۱، ص ٢۵۱) آن را منتشر ساخته است. محل آن در نزديک شوش کنونی است.
بيلآباد: در متن پهلوی پلاپات. در متنهای مانوی صورت بيلآباد آمده است (مشتق از صورت آرامی بيث لاپات)، نام قديمی جندی شاپور. در ترجمهی تاريخ طبری (به کوشش بهار، ص ٨۹٦ و بعد) آمده است که شاپور به توصيهی چوپانی به نام بيل اين شهر را ساخته است. در حقيقت بايد گفت که نام قديمی شهر بيلآباد بوده و شاپور اول نام جندیشاپور را بدان داده است.
يادداشت ۴۹: نهره تيره: يا نهر تيری در کنار رودخان هيا نهری به اين نام که ظاهراً يکی از شعبههای شاحل راست کرخهی سفلی بوده است. اين شهر به فاصلهی يک منزل در مغرب اهواز سر راه واسط واقع بوده است. نک به لسترنج، همان مأخذ، ص٢٦٠، مارکوارت، شهرستانهای ايران، ص۹٨. در متن پهلوی نام سازندهی اين شهر از متن افتاده است.
شبستان ضحاک: نک به بند ۱٨.
زندان ايرانشهر: مارکوارت (شهرستانهای ايران) بر آن است که نويسنده اين محل را با «دژ فراموشي» که زندان ساسانيان بوده، اشتباه گرفته است. بعضی محل اين دژ را دزفونل و بعضی گلکرد (نزديک شوشتر) دانستهاند.
يادداشت ۵٠: سِمْران: نام بخش جنوبی عربستان که در متون دوران اسلامی به جای آن يمن به کار میرود، و سرزمين و مردم آن را هاماوران (صورت ايرانی حمير) مینامند. نک به مقالهی نيبرگ درUnvala Memorial Vol. Bombay, P.106f.ابنخردادبه، المسالک و الممالک، ص ۱٧، صورت سمران شاه (شاه يمن) را ذکر کرده است، و گرديزی، زينالاخبار، ص ۵، از شهر سمران در يمن ياد کرده که آن را فريدون ساخته بود. نيز نک به
D. Monchizadeh, Topographisch-historische Studien zum iranischen Nationalepos, Wisbade, 1975, P.77.مسور(؟): قرائت صحيح اين نام معلوم نيست. مارکوارت، شهرستانهای ايران، ص۱٠۱، آن را منصور (خليفه المنصور)، و نيبرگ، همان مأخذ، ص۱٠٦، آن را «ميخور» (دارای ميخ) خوانده است. منشیزاده، همان مأخذ، ص٧٨، ح۱٢، بر ان است که مسور تصحيف هماور (قس هاماوران) است.
بُخْتْ خُسْرَو را با بخت نرسه تطبيق داده و هر دو را صورت ايرانی نبوکد نصر دانسته است.
يادداشت ۵۱: آراست(؟). در متن پهلوی آرايست(؟) مارکوارت آن را به احتمال جزئی از نام شهر ناشناختهای مانند <ايران> آراست <شاپور> دانسته است. نيبرگ، راهنمای پهلوی، ج ٢، ص ٢۹، آن را اَرْهِسْت (Arhest) خوانده و آن را با دهی به همين نام در ساحل درياچهی وان در ارمنستان تطبيق داده است.
يادداشت ۵٢: اسگر(؟): قرادت کلمهی پهلوی مبهم است (به ظاهر اسگر نوشته شده است). نيبرگ، راهنمای پهلوی، ج ٢، ص ۹ اين کلمه را ادبيل (ارمنی دوين) تطبيق داده است. اين شهر در قديم مرکز ارمنستان بوده و اکنون به جای آن دهکدهی کوچکی در جنوب ايروان نزديک رود ارس قرار دارد. نک به لسترنج، سرزمين خلافتهای شرقی، ص ۱۹٦. مارکوارت، شهرستانها، ص ۱٠٣، آن را به آسور (= آسورستان) تصحيح کرده است.
بِهْاَردشير: در پهلوی «وِيهْاَردشير» و در عربی بهرسير. نام اين شهر در کتيبهی بزرگ شاپور بر کعبهی زردشت و بر روی مهرهای ساسانی بهصورت «ويه اردشير» آمده است. بنيان و يه اردشير که مرکز آسورستان بوده و در ساحل غربی دجله قرار داشته است، به اردشير بابکان نسبت داده شده است. پيش از آن سلوکيه نام داشته است. نک به مارکوارت، شهرستانهای ايران، ص ۱٠٢. به اردشير ديگری در بند ۴٠ ذکر شده است.
اوشَک(؟): ظاهراً نام خاصی است. اما معلوم نيست که بوده است. کلمه را خوشک و هوشک و غيره نيز میتواند خواند. مارکوارت، شهرستانهای ايران، ص ۱٠٣، به حدس آن را اوشک خوانده و با کلمهی نبطی اوشو، عربی اوس تطبيق داده است. نيبرگ، همان مأخذ، ج ٢، ص ۱۴٣، آن را به اوداک تصحيح کرده و توضيح داده است که احتمالاً نام شاخهای از رودخانهی فرات بوده است.
هکر(؟): در متن هکر (يا اکر و غيره). مارکوارت، شهرستانهای ايران، ص ۱٠٣، آن را با هجر شهری در بحرين تطبيق داده است، اما نيبرگ، همان مأخذ، ص ٨۹، آن را نام قومی در صحرای شام دانسته است.
کُنْدگَر(؟) و بورگر(؟): کلماتی ناشناختهاند. مارکوارت، همان مأخذ، ص ۱٠۴، کلمهی اول را گُنْدسَر خوانده و آن را با گندسالار (رئيس سپاه) مقايسه کرده است، اما نيبرگ، همان مأخذ، ص ٦۵، آن را دو سر (دارای دو سر) خوانده و توضيح داده است که نام يکی از دو سپاهی بود که تحت فرمانروايی شاه حيره بوده است (عربی دو سر). کلمهی دوم را مارکوارت مرکب از دو جزء میداند. پور(؟) + کر. نيبرگ، همان مأخذ، ۴٨، آن را بورگل (لشکر خاکستری) خوانده، و توضيح داده که نام يکی از دو سپاهی بود که تحت فرمانروايی شاه حيره بوده است. به نظر میرسد که اين دو کلمه نام دو مرتبهی نظامی بوده باشد.
درياچهی تازيان: نک به بند ٢۵.
يادداشت ۵٣: گَی: در متنهای دوران اسلامی جی، در کتيبهی شاپور در کعبهی زردشت صورت گدی (فارسی ميانه) و گب (پارتی) و بر روی مهرهای ساسانی گب و گد آمده که همه نمايندهی تلفظ گی (gay است. گی (جی) نام قديم شهر اصفهان است.
شيشين دخت: نک به بند ۴٧.
يادداشت ۵۴: ايران آسان کرد قباد: اين شهر ميان گرمکان (بيث گرمايه) و نُودْاَردشيرگان (=اديابن، موصل) قرار داشته است. نک به مارکوارت، ايرانشهر، ص ٢٢.
يادداشت ۵۵: اشکر(؟): جای آن مشخص نيست.
بهرام پسر يزدگرد: منظور بهرام گور است (۴٣۹-۴٢۱م.)
يادداشت ۵٦: احتمالاً منظور از شهرستان آذربايجان، اردبيل است که مرکز اين استان بوده است.
يادداشت ۵٧: ون: نام شهری بهنام ون دختر گُلَخْش (بلاش). به نظر مارکوارت، همان مأخذ، ص ۱٠٦ و ۱٠٧، ون همان فرانک مادر کيقباد است. اين زن دختر وذرسا (يا ودرگا) بوده است. به نظر نيبرگ، همان مأخذ، ص ٨٦، گلخش صورت ديگری از بلاش يکی از پادشاهان اشکانی است.
برادروش: نام قاتل زردشت است. وی معمولاً با لقب تور (تورانی) ذکر میشود و اينجا عنوان کرپ (karap) را دارد که عنوانی است برای دستهای از مخالفان زردشت.
يادداشت ۵٨: گنجک، گنجه: در متنهای عربی شيز. اقامتگاه تابستانی پادشاهان ساسانی، محل آن احتمالاً در ليلان کنونی در جنوب شرقی درياچهی اورميه بوده است. نک به مارکوارت، همان مأخذ، ص ۱٠٨ به بعد.
يادداشت ۵۹: آموی، آمل: مرکز قديم طبرستان
زنديق پرمرگ (= مرگآور): گويا منظور مزدک يا يکی از پيروان او باشد.
يادداشت ٦٠: آغاز اين بند که ظاهراً سخن از بنای شهر ری بوده، افتاده است.
يادداشت ٦۱: ابوجعفر دوانيقی: منصور خليفهی عباسی (۱۵٨-۱٣٦ هـ.ق).
[▲] پینوشتها
[۱]- متن اين رساله به زبانهای اروپايی:
[٢]- صادق هدايت، «شهرستانهای ايران»، مجلهی مهر، س ٧، ۱٣٢۱، ش ۱ و ٢ و ٣.
- E. Blochet, “Liste géographique des villes de L’Iran”, Recueil dex travaux relatifs a la philosophie et à l’archéologie égyptiennes et assyriènnes, T.XVII, 1895, p.165-176.
- Jamap-Asana, Pahlavi Texts, Bombay, 1897.
- J.J. Modi, Aiyâdgâr-I-Zarirân, Shatrôihâ-I-êrân..., Bombay, 1899.
- J. Markwart ed. By Messina, A Catalogue of the Provincial Capitals of Ērānshahr, Roma, 1931.
- H.S.Nyberg, A Manual of Pahlavi, II vols. , Wiesbaden, 1964-1974.
[٣]- برگرفته از: شهرهای ايران، ج ٢، به كوشش محمديوسف كيانی، جهاد دانشگاهی، سال ۱٣٦٦
[▲] جُستارهای وابسته
□ زندگینامه دکتر احمد تفضلی
[▲] سرچشمهها
□ پایگاه اینترنتی مطالعات زبانهای ایرانی