جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

غوریان

برگرفته از: لغت‌نامۀ دهخدا


فهرست مندرجات



غوریان. (اِخ) سلسله‌ای از امرا هستند که از قدیم در نواحی صعب غور واقع در کوهستان‌های مابین هرات و غزنه امارت داشتند و به ملوک شنسبانیه یا آل شنسب مشهور بوده‌اند، و به دو شعبهٔ اصلی منقسم می‌شدند: یکی از آن دو در غور سلطنت می‌کردند و پایتخت آنان فیروزکوه بود و دیگر طخارستان واقع در شمال غور که پایتخت ایشان بامیان بود، و آنان را غوریهٔ بامیان نیز می‌گفتند. علت اشتهار این دو سلسله به آل شنسب، انتساب آنان به‌شخصی است به‌نام شنسب که گویند در صدر اسلام می‌زیست و بر دست علی بن ابیطالب(ع) اسلام آورد. یکی از اعقاب شنسب به‌نام فولاد غوری معاصر ابومسلم خراسانی با او در بیرون راندن عمال بنی‌امیه از خراسان یاری کرد و بدین سبب او و برادرزادگانش همچنان در امارت خود باقی ماندند تا در عهد محمود سبکتکین امارت غور به محمد سوری رسید و او در عین ضبط ممالک غور به‌اطاعت محمود گردن نهاد، ولی گاه نیز از دادن خراج امتناع می‌نمود تا عاقبت منکوب و مقهور سلطان شد، و سلطان امارت غور را به پسرش ابوعلی سپرد، لیکن او در دورهٔ مسعود مغلوب پسرعم خود عباس بن شیث که مردی فاضل و منجمی ماهر بود، شد و از امارت خلع گردید. عباس خود به‌دست سلطان ابراهیم بن مسعود غزنوی از سلطنت خلع و پسرش محمد جانشین او شد، و بعد از وی حسن بن عباس و علاءالدین حسین بن حسن (حسین) به حکومت غور رسیدند. در سال ۵۴٧ ه‍.ق میان علاءالدین حسین بن حسن معروف به جهانسوز پادشاه فیروزکوه و سنجر جنگی درگرفت. علت آن بود که علاءالدین بر اثر قدرتی که حاصل کرده بود، به ممالک اطراف دست انداخت و هرات و بلخ را متصرف شد. بعد از وقوع جنگ میان او و سنجر، شکست در سپاه حسین افتاد و او خود اسیر گردید و به‌خدمت سلطان برده شد. سنجر از او پرسید: اگر من به‌دست تو اسیر می‌شدم چه می‌کردی؟ حسین، زنجیری سیمین از جیب بیرون آورد و گفت: ترا با این زنجیر مقید می‌کردم و به فیروز کوه می‌بردم. سلطان او را بخشید و به‌غور باز فرستاد. علاءالدین حسین پس از چندی بر غزنه تاخت و بهرامشاه را از آن بیرون راند و آن را به تصرف آورد و با مردم سختگیری‌های بسیار کرد، و برادر خود سیف‌الدین را حکومت غزنه داد و او را گفت که با مردمان به نیکی رفتار کند. اهل غزنه آنقدر صبر کردند تا زمستان درآمد و راه‌های غور بسته شد، آنگاه نامه به بهرامشاه نوشتند و او را به شهر خواندند و سیف‌الدین را به قتل آوردند. علاءالدین حسین در سال ۵۵٦ ه‍.ق در عهد خسروشاه بن بهرامشاه به خونخواهی برادر به غزنین تاخت و سه روز آن را غارت کرد، و از همهٔ کسانی که در اسارت برادر او و مصلوب ساختن وی شرکت داشتند، و حتی از زنانی که به تغنی اشعاری در هجو برادرش متهم بودند، به فجیع‌ترین وضعی انتقام گرفت، و بسیاری از مردم غزنین را با خود به فیروزکوه برد و بر خود لقب سلطان معظم نهاد و بر رسم سلاطین سلجوقی و ترک برای خود چتر شاهی ترتیب داد. چندی بعد از علاءالدین یکی از برادرزادگانش به‌نام غیاث‌الدین بن سام سلطنت یافت. از خوشبختی‌های این پادشاه مشهور آن بود که برادری شجاع و جنگاور و وفادار داشت به‌نام شهاب‌الدین محمد بن سام که غیاث‌الدین بسیاری از فتوحات خود را مرهون او بوده است. در آغاز عهد غیاث‌الدین، غزان استیلا یافته، غزنه را در دست گرفته بودند و حکومت غوریان را از رونق انداخته بودند تا عاقبت غیاث‌الدین برادر خود شهاب‌الدین را به‌جنگ غزان فرستاد، و او بعد از جنگ سخت غزنه را در سال ۵٦۹ ه‍.ق از چنگ آن قوم بیرون آورد، و سپس به بسط فتوحات خود از حدود کرمان تا ولایت سند پرداخت و در سال ۵٧۹ ه‍.ق تا لاهور پیش رفت و آن را محاصره و تصرف کرد، و سلطنت غزنویان را منقرض ساخت، و پس از آن بر هرات تاخت و آن را از چنگ ترکان سنجری بیرون آورد، و بعضی دیگر از بلاد خراسان را نیز بر متصرفات غوریان افزود، و باز به هند روی نهاد، و در آنجا به فتوحات پیاپی موفق شد و ولایت شمال آن سرزمین را یکایک تسخیر کرد و بسیاری از هندوان را به اسلام آورد. بر اثر فتوحات شهاب‌الدین دامنهٔ ممالک غوریان وسعت یافت، چنان‌که بقول منهاج سراج: "از مشرق هندوستان و از سرحد چین و ماچین تا در عراق و از آب جیحون و خراسان تا کنار دریا و هرمز خطبه به‌اسم مبارک این پادشاه (یعنی غیاث‌الدین محمد) تزیین یافت."[۱]. بعد از فوت غیاث‌الدین در ۵۹۹ ه‍.ق برادرش شهاب‌الدین محمد با لقب معزالدین بر جای او نشست. از وقایع عمدهٔ دورهٔ سلطنت وی جنگی میان غوریان و خوارزمیان است که به شکست غوریان تمام شد، و سلطان غور در فکر جبران این شکست بود که در سال ٦٠٢ ه‍.ق به‌دست یکی از فدايیان ملاحده به‌زخم کارد از پای درآمد. کمال وسعت و قدرت دولت غور در عهد غیاث‌الدین و شهاب‌الدین (معزالدین) بود، و بعد از قتل معزالدین، از دورهٔ سلطنت غیاث‌الدین محمود بن غیاث‌الدین محمد تجزیهٔ ممالک غور آغاز شد، چنان‌که قطب‌الدین ایبک در دهلی و ناصرالدین قباجه در سند کوس استقلال زدند، و به‌تدریج قدرت سلاطین غور منحصر به ناحیهٔ غور و قسمتی از افغانستان و خراسان شد. تسلط خوارزمشاهیان نیز آنی سلاطین غور را آسوده نمی‌گذاشت، چنان‌که غیاث‌الدین محمود را در سال ٦٠٧ ه‍.ق در بستر خواب کشتند و پسر چهارده ساله‌اش سام و برادرش را که از بیم خوارزمیان به غزنین گریخته بودند اسیر کردند و به خوارزم بردند، و علاءالدین اتسز پسر علاءالدین جهانسوز از جانب خوارزمشاه تا سال ٦۱۱ ه‍.ق در فیروزکوه حکومت راند، و در این سال میان او و تاج‌الدین یلدوز حاکم غزنین جنگی درگرفت که به‌قتل علاءالدین اتسز پایان یافت. شعبهٔ سلاطین بامیان را هم که بوسیلهٔ ملک فخرالدین مسعود عم غیاث‌الدین محمد بن سام شروع شده بود، در عهد جلال‌الدین علی بن سام دور به‌نهایت رسید، و محمد خوارزمشاه در سال ٦٠۹ هنگامی که در ماوراءالنهر بود ناگهان بر سر وی تاخت و او را از میان برد. ملوک غور مانند سایر ملوک ایرانی‌نژاد در فتوحات خود بیم و اضطرابی را که پادشاهان ترک‌نژاد این عهد معمولاً در دل‌ها می‌افکندند ایجاد نمی‌کردند، و غالباً مردمی عادل و نیکوسیرت بودند و دربار آنان بیشتر به شاعران بزرگ مزین بود. نظامی عروضی که خود از پروردگان این دستگاه بود از شاعران بزرگ آل شنسب اینان را می‌شمارد: ابوالقاسم رفیعی، ابوبکر جوهری و علی صونی[٢]. بر رویهم اشتغال سلاطین غور در مدت توسعهٔ ممالک، و ضعف و تباهی حال آنان در اواخر ایام مجال پرداختن به امور علمی و ادبی را چنان‌که باید نمی‌داد، خاصه که در عهد قدرت آنان نیز مساعد با احوال علم نبود. از میان سلاطین غوری برخی شعر می‌سروده‌اند و از آن‌جمله ابیات متعددی از علاءالدین حسین در طبقات ناصری نقل شده است. رجوع به‌همین کتاب شود.


[] ممالیک غوریه:

سلاطین غور خاصه معزالدین محمدبن سام به رسم همهٔ سلاطین روزگار در دستگاه خود عده‌ای غلام ترک داشتند که در زمرهٔ سپاهیان خدمت می‌کردند و از میان آنان بعضی به امارت و قدرت می‌رسیدند. معزالدین محمد بن سام از غلامان فراوان خود گروهی را به‌مراتب عالی رسانیده، فرماندهی دسته‌هایی از سپاهیان خود را بدانان داده بود و همین امر مقدمهٔ ضعف و سقوط سریع حکومت غوریان بعد از وفات او گردید، چنان‌که هنوز چندی از قتل معزالدین نگذشته بود که هنگام حمل جنازهٔ او به غزنین ملوک و امراء ترک که موالی سلطان غازی بودند و مرقد سلطان را با خزانهٔ فاخر از دست امرا و ملوک به قهر بستدند و در قبض آوردند، و چندی پس از جلوس علاءالدین محمود بن محمدبن سام امرای ترک که در حضرت غزنین بودند به‌خدمت ملک تاج‌الدین یلدوز مکتوبات در قلم آوردند به‌جانب کرمان، و استدعا نمودند، و او از طرف کرمان عزیمت مصمم کرد و چون به‌حوالی شهر رسید، سلطان علاءالدین استعداد مصاف کرد، چون مصاف راست شد امراء ترک از طرفین با هم موافقت نمودند و علاءالدین منهزم گشت و او و جملهٔ ملوک شنسبانی که در موافقت او بودند گرفتار آمدند. این غلامان ترک به‌سرعت شاهزادگان غوری را از غزنین بیرون راندند و خود بر قسمت‌های جنوبی ممالک غوری فرمانروایی یافتند. از عجایب آن است که این غلامان امارت یافته برای آنکه تصرفات بیوجه خود را مشروع نشان دهند، برای خود عنوان فرزندی معزالدین محمدبن سام را ترتیب دادند و گویا روایتی هم از او جعل کردند که عین آن را از طبقات ناصری نقل می‌کنیم:

    "یکی از مقربان حضرت سلطنت او (یعنی معزالدین محمدبن سام) جرأتی نمود و عرضه داشت چون تو پادشاهی را که در بسیط ممالک در علوشأن هیچ پادشاهی همتا نیست، پسران بایستی دولت ترا، تا هر یک از ایشان وارث مملکتی بودندی از ممالک گیتی، و بعد از انقراض عهد این سلطنت ملک در این خاندان باقی ماندی، بر لفظ مبارک آن پادشاه طاب ثراه رفت که دیگر سلاطین را یک فرزند و یا دو فرزند باشد مرا چندین هزار فرزند است، یعنی بندگان ترک، که مملکت من میراث ایشان خواهد بود. بعد از من خطبهٔ ممالک به اسم من نگاه خواهند داشت، و همچنان که بود بر لفظ آن پادشاه غازی رفت، بعد از او کل ممالک هندوستان را تا بغایت که تحریر این سطور است، سنهٔ ثمان و خمسین و ستمائهٔ محافظت نمودندی".

از جملهٔ این "فرزندان" تاج‌الدین یلدوز مرتبهٔ دامادی سلطان معزالدین محمد داشت و قطب‌الدین ایبک داماد تاج‌الدین یلدوز بود و شمس‌الدین التتمش و ناصرالدین قباجه دو دختر قطب‌الدین ایبک را در حبالهٔ نکاح داشتند. تاج‌الدین یلدوز بعد از معزالدین محمد چندی برای تشکیل سلطنت خاص خود کوشید، لیکن پس از جنگ‌های متعدد که با مدعیان امارت کرد عاقبت از جلو حملهٔ سلطان محمد خوارزمشاه به‌جانب بدوان هند گریخت و در جنگی که میان او و شمس‌الدین التتمش روی داد اسیر و مقتول شد. قطب‌الدین ایبک نیز چندگاهی حکومت غزنین را به‌دست گرفت، لیکن از تاج‌الدین یلدوز شکست یافت و به هند گریخت. ایبک از غلامانی بود که سلطان معزالدین از تجار خراسانی در غزنین خریده، و بر اثر لیاقتی که در او مشاهده کرده بود به مقامات عالی رسانید و چند فتح از فتوحات معزالدین بر دست همین غلام برآمد، و او بعد از فوت معزالدین محمد در عهد سلطنت غیاث‌الدین محمود چتر و لقب سلطانی از پادشاه غوری یافت و در سال ٦٠٢ ه‍.ق در لاهور بر تخت سلطنت جلوس کرد و در سال ٦٠٧ ه‍.ق درگذشت، و مدت سلطنت او با چتر و سکه و خطبه چهار سال و کسری بود. بعد از فوت قطب‌الدین ایبک ممالک هند میان چهار تن از ممالیک غوری تقسیم شد و بدین ترتیب سند را ناصرالدین قباجه در تصرف آورد، و دهلی به شمس‌الدین التتمش رسید، و ممالک لکهنوتی به ملوک خلج رسید، و لاهور گاه در تصرف ناصرالدین قباجه و گاه در تملک تاج‌الدین یلدوز و زمانی در تملک شمس‌الدین التتمش بود. ناصرالدین قباجه از بندگان معزالدین محمد بود که بعد از کسب شهرت و امارت به دامادی ملک قطب‌الدین ایبک رسید و بعد از آن مولتان و ولایت سند را تا لب دریا در تصرف آورد، و پس از آن چندی در توسعهٔ متصرفات خود کوشید، و هنگام حملهٔ مغول به مولتان و محاصرهٔ آن در سال ٦٢۱ ه‍.ق مقاومت مردانه کرد، و عاقبت پس از بیست و دو سال امارت در سال ٦٢۴ ه‍.ق بعد از شکست‌هایی که از شمس‌الدین التتمش یافت خود را غرق کرد، و مدت حکومت او به‌پایان رسید. شمس‌الدین التتمش که با عنوان سلطان حکومتی قوی در هندوستان ایجاد کرد، هم از بندگان ترک بود که نخست او را از ترکستان به بخارا بردند و به خاندان صدر جهان فروختند و بعد از آن که چند بار به معرض خریدو فروش درآمد در دهلی به قطب‌الدین ایبک فروخته شد و داستان فروختن او به قطب‌الدین ایبک خود شرح مفصل دارد که منهاج سراج در طبقات ناصری به‌تمامی آورده است. التتمش بعد از وصول به مقامات مهم لشکری و اظهار جلادت و شجاعت معتوق شد و در زمرهٔ احرار درآمد، و بعد از فوت قطب‌الدین ایبک در سال ٦٠٧ ه‍.ق بر تخت امارت دهلی نشست، و سپس با تاخت‌هایی که بر امرا و ممالیک اطراف برد، متصرفات خود را توسعه داد و بسیاری از ملوک و امرا را از میان برد و یا مطیع و منقاد خود ساخت، و از خلیفه فرمان سلطنت گرفت و تا سال ٦٣٣ ه‍.ق به کامرانی سلطنت کرد و سلسله‌ای را به نام سلسلهٔ شمسیه بوجود آورد که تا سال ٦٨٦ ه‍.ق حکمروایی داشتند. تشکیل حکومت‌های ممالیک هند و سلسلهٔ امرای خلجی که در همین اوان اتفاق افتاد، مصادف بود با آشوب‌های خراسان از دست خوارزمیان و حملات مغول و ویرانی ماوراءالنهر و خراسان، و به‌همین سبب بسیاری از اهل علم و ادب که روی قرار در اوطان خود نداشتند به هندوستان گریختند، و در خدمت ممالیک پذیرفته شدند و در نتیجه از آغاز قرن هفتم هجری به‌بعد هند یکی از مراکز مهم زبان و ادب فارسی شد.[٣] نام‌های ملوک و حکام غور به‌شرح زیر است:


[] غوریان یا شنسبانیان (افغانستان و هندوستان)

الف - غوریان فیروزکوه و غزنه (شاخهٔ اصلی):

    ۱– عزالدین حسین‌ بن حسن ‌بن محمد ۴۹۳[۴]
    ۲– قطب‌الدین محمد (در فیروزکوه، متوفی به‌سال ۵۴۱). در حدود سال ۵۴۰. سیف‌الدین سوری (در غزنه – متوفی به سال ۵۴۳). بهاءالدین سام (در فیروزکوه از ۵۴۳ تا ۵۴۴).
    ۳– علاءالدین حسین جهانسوز (غور، سپس غزنه و فیروزکوه). ۵۴۴[۵]
    ۴– سیف‌الدین محمدبن حسین (فیروزکوه، متوفی به سال ۵۵۸). ۵۵۶[٦]
    غیاث‌الدین محمدبن سام (در غور).
    شهاب‌الدین محمد غوری‌بن سام (غزنه)
    ۵– غیاث‌الدین محمدبن سام (متوفی به هرات بسال ۵۹۹). ۵۵۸
    شهاب‌الدین، سپس معزالدین (عامل سابق غزنه).
    ۶– معزالدین محمد غوری ‌بن سام (متوفی بسال ۶۰۲). ۵۹۹
    علاءالدین محمدبن شجاع‌الدین علی (در غور).
    ممالک چهارگانه علاءالدین محمد که ایران را میان خود تقسیم کردند و هر کدام از ایشان لقب "معزی" گرفتند، به نام‌های زیر:
    الف – قطب‌الدین ایبک (در لاهور پس از آن در دهلی از ۶۰۲ تا ۶۰۷).
    ب – تاج‌الدین ییلدز (در غزنه از ۶۰۲ تا ۶۱۱/ ۶۱۲/ ۶۱۳).
    ج – ناصرالدین قباجه (در سند و ملتان و اوج از ۶۰۲ تا ۶۲۴)[٧].
    د – بختیار محمد خلجی (در لکهنوتی).
    ۷– غیاث‌الدین محمودبن محمدبن سام[٨] (در غور مقتول به سال ۶۰۹). ۶۰۲
    ۸– بهاءالدین سام‌بن محمودصفر ۶۰۹
    ۹– علاءالدین اتسزبن حسین[۹]، (سلطان اسما، عامل خوارزمشاه). ۶۱۰
    ۱۰– علاءالدین یا ضیاءالدین محمدبن شجاع‌الدین علی ۶۱۱ (سلطان اسما، عامل اتسز خوارزمشاه تا ۶۱۲).

بغوریان بامیان و طخارستان:

    ۱– فخرالدین مسعودبن حسین (برادرزادگان وی او را معزول کردند). ۵۴۰
    ۲– شمس‌الدین محمدبن مسعود ۵۵۸
    ۳– بهاءالدین سام‌بن محمد ۵۸۸
    ۴– جلال‌الدین علی‌بن سام (مقتول به‌دست خوارزمشاه – ۶۱۲). ۶۰۲


[] حکام غور

    سیف‌الدین حسن قرلغ (والی از جانب جلال‌الدین منکبرنی)[۱٠] حدود ۶۲۱
    ناصرالدین محمدبن حسن قرلغ (متوفی در حدود ۶۵۸). ۶۴۷[۱۱]

غوریان مالوه:

مالوه - به فتح واو - یکی از قدیمترین دولتهای طایفهٔ راجپوت است. پایتخت اسلامی آن در شهر مَندو قرار داشت که آن را هوشنگ غوری ساخته بود. از ملوک مسلمان دو سلسله یکی بعد از دیگری در مالوه سلطنت کرده‌اند: غوریان و خلجیان. سلسلهٔ نخستین را دلاورخان غوری از حکام سلاطین دهلی تشکیل داد و شامل او و پسر و نوادهٔ وی بیش نیست. اینک نام‌های آنان:

    دلاورخان غوری ۸۰۴
    هوشنگ الب‌خان‌بن دلاور ۸۰۸
    محمد غزنی خان‌بن هوشنگ ۸۳۸[۱٢]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
يادداشت ٢: چنان که پیداست، سرواژهٔ غوریان در لغت‌نامه دهخدا (آنلاین) کپی سطر به سطر است، بر اساس آنچه دکتر ذبیح‌الله صفا از غوریان در جلد دوم کتاب تاریخ ادبیات ایران به‌دست داده است. بازهم آنچه پیداست، مقالۀ غوریان در ویکی پدیای فارسی، کپی سطر به سطر است از آنچه که لغت‌نامه دهخدا (آنلاین) از کتاب تاریخ ادبیات ایران رونوشت کرده است. [مهدیزاده کابلی]



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- رجوع به طبقات ناصری، ج ۱، ص ۴٢۵، شود
[۲]- رجوع به چهارمقاله، چاپ لیدن، ص ٢٨، شود
[۳]- از تاریخ ادبیات در ایران، تألیف صفا، ج ٢، صص ۵٠-۵٨ (به اختصار).
[۴]- صاحب آنندراج آرد: غوری نوعی از ظروف گلین که چون زهر درافتد [کذا] فی الحال بشکند.
[۵]- جهانسوز از سال ۵۴۵ تا ۵۴٧ ه‍.ق اسیر سلطان سنجر بود. در هرات به‌سال ۵۵٦ ه‍.ق درگذشت، شهر غزنه را به‌سال ۵۴۵ ه‍.ق ویران کرد. رجوع به‌حاشیهٔ معجم الانساب شود.
[۶]- رجوع به معجم الانساب، ج ٢، ص ۴۱۹، حاشیه ٢، شود.
[٧]- در ۴٢ جمادی الاَّخر سال ٦٢۴ ه‍.ق پس از شکست یافتن از التتمش خودکشی کرد، پسر او علأالدین بهرام شاه بود.
[۸]- رجوع به خلیل ادهم، ص ۴۵٨، شود.
[۹]- رجوع به خلیل ادهم، ص ۴۵٨، شود.
[۱٠]- در حصار ملتان به‌سال ٧۴٦ ه‍.ق درگذشت.
[۱۱]- از معجم الانساب، زامباور، ج ٢، صص ۴۱۹-۴٢٢
[۱۲]- (طبقات سلاطین اسلام، تألیف لین پول، صص -٢٨٠). و رجوع به کامل ابن اثیر، ج ۱۱ ص ٧٣، تذکرة الملوک، چ ٢، ص ٨٢، طبقات سلاطین اسلام، چاپ لین پول، ص ٢٦٢ و ٢٦۴ و ٢٦۵، فهرست تاریخ جهانگشای جوینی، فهرست تاریخ گزیده، فهرست لباب الالباب، فهرست سبک شناسی، تألیف بهار، ج ٢ و ٣، قاموس الاعلام ترکی، ج ۵، نخبة الدهر دمشقی، ص ٢٦٣ و آل شنسب در همین لغت‌نامه شود - به‌هیچ روزگار نشان ندادند و نه در کتب خواندند که غوریان پادشاهی را چنان مطیع و منقاد بودند که وی را. (تاریخ بیهقی، چاپ ادیب، ص ۱٠۹). غلامان و پیادگان باره‌ها و برج‌ها را پاک کردند از غوریان. (تاریخ بیهقی، ایضاً، ص ۱۱۱). و چون خبر دیه و حصار و مردم آن به غوریان رسید، همگان مطیع و منقاد گشتند. (تاریخ بیهقی، ایضاً، ص ۱۱۴).



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

لغت‌نامۀ دهخدا (آنلاین)


[برگشت به بالا]