|
تلاش تیموریان برای حفظ خراسان
نگاهی به جذب عناصر تیموری در ایلهای صفوی
فهرست مندرجات
◉ جذب عناصر جغتایی در میان اویماقهای صفویان
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
تیموریان هرات
تیمور در سال ۷۸۳ هجری در پی جنگی خونین و مرگبار هرات را تسخیر کرد و به فرمانروایی آل کرت در این شهر پایان بخشید. تسخیر هرات بهدست سربازان تیمور با خرابی و ویرانی تقریباً کامل این شهر همراه بود.
تیمور در سال ۸۰۷ هجری و زمانیکه قصد حمله به چین را داشت، درگذشت و چهارمین پسر او، شاهرخ میرزا، در همانسال به پادشاهی رسید و شهر هرات را بهعنوان پایتخت خود برگزید. در زمان فرمانروایی شاهرخ، بهتدریج آرامش جای آشفتگی را گرفت و خرابیهای تیمور در هرات بهسرعت جبران شد. شاهرخ در سن هفتاد و دو سالگی و بهسال ۸۵۰ ه.ق چشم از جهان فروبست و مرگ او، موجب تسریع در زوال این خاندان شد. در نهایت صفویان و امرای شیبانی به هرات تاختند. با این حال خاندان تیموری از میان نرفت و نوادگان تیمور پس از چندی پستر فرمانروایی خود را به هندوستان بردند و امپراتوری بزرگ گورکانیان هند را بنیاد گذاردند.
تا پایان قرن پانزدهم میلادی (قرن نهم هجری) قلمرو بسیار وسیع تیمور لنگ در ایران و آسیای مرکزی بهطور چشمگیری تقلیل یافته بود و در نتیجه بیشتر خاک ایران به تصرف سلسلهی آققویونلو درآمد. در همین حال ازبکان و دیگران در شمال، دستاندازی به باقیماندهی متصرفات جانشینان تیمور را آغاز کردند. تقسیم دائمی و مکرر قلمرو میان فرزندان و جانشینان و منسوبان تیموری و طایفهاش، روند تقلیل متصرفات او را تسریع کرد. هر شهر و یا روستایی از شاهزاده یا شاهدختی تیموری پشتیبانی میکرد، بهگونهای که قدرت سیاسی عملاً در دستان اشخاص زیادی پراکنده شده بود. وقتی تشتت قدرت افزایش یافت، توان تیموریان برای مقابله با شورشهای داخلی و همسایگان متجاوز کاهش یافت،این پدیدهای بود که برای اویماقهای قزلباش چندان تازگی نداشت.[۱] تیموریان بهرغم اینکه بر اثر این قبیل اختلافات داخلی توان مقاومت خود را از دست دادند، ولی توانستند سلطهی خود را بر شمال شرقی ایران، قسمتهایی از افغانستان امروزی، و آسیای مرکزی حفظ کنند. حتی این قلمرو و با فرا رسیدن قرن ۱٦ میلادی (دهم هجری) در اثر پیشرفت صفویان از جنوب و ازبکان از شرق روزبهروز محدودتر شد.
شاهزادگان تیموری در برخی از شهرها و مناطق، به حکومت خود ادامه دادند، اما عمدتاً تابعیت صفویان یا ازبکان را برای مدتی کوتاه پذیرفتند، حوزهی فرمانروایی آنها از دیوارهای شهر (یا قلعههایشان) فراتر نمیرفت. تا دههی دوم قرن شانزدهم میلادی، این شاهزادگان بهجز آنهایی که تحت اطاعت بابر بودند، از میان رفتند. سران بزرگترین اویماقهای تیموری، برلاس و میرانشاهی (شعبهی عمدهای از طایفه برلاس)، بهخدمت بابر درآمدند. طوایف اوغوز، ترک و مغول یا برخی از ایلاتی که بخشی از آنها تحت حاکمیت صفویان و بخشی دیگر تحت ادارهی ازبکان و قسمتی در خدمت بابر بودند، به بقای خود ادامه دادند.
رهبران ایلی که بهحد کافی از صلاحیت چشمگیر و سوابق خانوادگی برخوردارند، در سطوح پایین دستگاه حکومت صفوی و یا نزد نخبگان سیاسی و نظامی ازبک بهخدمت گرفته شدند. بعضی از این ایلات نظیر «یقه»، «اوخلو» یا «یموت» کاملاً دستنخورده باقی ماندند و تا مدتها پس از استقرار صفویان همچنان در مرزهای صفوی و ازبک مشکلاتی بهوجود میآوردند. تجزیه و تقسیم این گروهها که قبلاً به تیموریان خدمت کرده بودند، گواهی روشن بود بر رویدادهای فاجعهآمیزی که به دولت تیموریان در ایران خاتمه داد.
تیموریان که توسط ازبکان و صفویان از استحکاماتشان در خراسان بیرون رانده شدند، توانستند تا سال ۹۳٠ ﻫ (۱۵۲۴ م) تحت فرمان بابر، متصرفاتی را در بلخ، قندوز، بدخشان و قندهار حفظ کنند. اما در فاصله سالهای ۹۱۲ ﻫ (سال مرگ سلطان حسین بایقرا) تا ۹۳٠ ﻫ (۱۵۲۴ و ۱۵٠٦ م) توسط همسایگان متجاوز و توسعهطلب خود از این نواحی نیز بیرون رانده شدند. در طول کشمکش ازبکان و صفویان بر سر خراسان، بابر توانست با فتوحات مجدد متصرفاتی در ناحیه شمالی آن ایالات فرا چنگ آورد و از طریق دوستی با شاه اسماعیل اول، آنرا نگه دارد.
امیر دیگر تیموری، محمدزمان میرزا بن بدیعالزمان میرزا، توانست استقلالی ناپایدار را در قسمتهایی از خراسان بهدست آورد، اما نخست تحت اطاعت ازبکان و سپس اسماعیل و سرانجام بابر درآمد. او درست قبل از نبرد چالدران از فرمان اسماعیل تمرد کرد و برای مدتی کوتاه فرمانروای مستقلی شد و لشگرهایی به استرآباد، غرجستان و حتی هرات فرستاد. در طی این عصیان، مولف «حبیب السیر»، غیاثالدین بن حمامالدین حسینی، خواند میر، در خدمت محمدزمان میرزا بهسر میبرد و شاهد عینی حوادث بود.[٢] دو سال بعد از این استقلال ناپایدار محمدزمان در سال ۹۲۲ ﻫ (۱۵۱٦ م) از بابر شکست خورد. بابر او را به فرمانروایی بلخ و شبورغان، که قبلاً خود محمدزمان آنجا از چنگ صفویان درآورده بود، منصوب کرد.[٣]
خان میرزا عموی بابر (که به سلطان اوسین نیز معروف است)، وقتیکه حکومت مطلقه ازبکان را دید در سال ۹۱۵ ﻫ (۱٠-۱۵٠۹) به بدخشان گریخت، اما با فتح مجدد هرات توسط شاه اسماعیل اول بهخدمت صفویان درآمد. وقتی که بابر دوباره بر ماوراءالنهر دست یافت تفوق عموزاده خود را مشاهده کرد. در زمان مرگ وی ۹۲٠ (۲٠-۱۵۱۹ م.) بابر پسر خود همایون را حاکم بدخشان کرد.[۴]
حاکمان ارغون قندهار که بر این ایالت از زمان تیموریان فرمان میراندند با اینکه اسماعیل اول در ۹۲٠ ﻫ (۱۵۲۱ م) لشکری به آنجا گسیل داشت، ولی مدتی به دور از تسلط صفویان آنجا را در دست داشتند. آنها هر چند تا سال ۹۳٨ ﻫ/۱۵۲۲ بهطور صوری تحت صفویان بودند اما بعد از یک محاصره سه ساله، بابر شهر را به اجبار تصرف کرد و پسر خود کامران میرزا را به فرمانروایی آن شهر گماشت.[۵]
بعضی از این ایلات تا مدتها پس از استقرار صفویان همچنان در مرزهای صفوی و ازبک مشکلاتی بهوجود میآوردند. تجزیه و تقسیم این گروهها که قبلاً به تیموریان خدمت کرده بودند، گواهی روشن بود بر رویدادهای فاجعهآمیزی که به دولت تیموریان در ایران خاتمه داد.
بابر حضور و حاکمیت تیموریان را بر یک منطقه مشخص با ائتلافی از ایلات بزرگتر، که از خاندانهای گوناگون تیموری حمایت کرده بودند، ایجاد کرد. برلاس و ایلات منتسب به آن، با شخصیتهای برجستهاش مثل روسای آرغون همگی تا سال ۹۳٨ ﻫ/۱۵۲۲ م، دوباره بهخدمت تیموریان درآمدند. آنها از سلطه طاقتفرسای رقبای نیرومند خود که از فرمان آققویونلوها بهخدمت صفویان درآمده بودند. ناله و شکایت داشتند. بخت و اقبال آنها در مقام روسای ایلات، در گرو وفاداریشان به شاهزاده تیموری، بابر بود، و نه خدمت به صفویان، زیرا که در خدمت صفویان بهرعیت کسانی بدل میشدند که همطراز خودشان بودند.
▲ | جذب عناصر جغتایی در میان اویماقهای صفویان |
این واقعیت که اکثر روسای بزرگتر، ساختار اویماقی (ایلی) صفویه را نسبت به خود انعطافناپذیر یافتند، به این معنی نیست که خیلی از روسای قبایل کماهمیتتر تمایلی نداشتند که با صفویان و یا روسای قزلباش به تفاهم برسند، در واقع «قرابیاتها» یکی از اویماقهای فرعی (خرده ایلها) که اسکندر بیک منشی آنان را در ردیف جغتاییها قرار داده، از زمانهای خیلی دور به خاندان صفویه وفادار بودند. روسای قرابیات تحت ریاست الیاس بیگ ایغور اوغلی لشگر برادر اسماعیل (شیخ سلطانعلی) و پدرش (شیخ حیدر) جنگیده بودند. بهنظر میرسد الیاس بیک و پسرانش از امیرانی بودند که اعضای قبیلهشان دامهای خود را در فصل تابستان در اطراف اردبیل و یا در کنارههای دشت گیلان میچرانیدند هر چند احتمالاً آنها مراتع و زمینهایی در خراسان و اطراف مشهد، داشتند.[٦] در میان ترکان جغتایی و مغول ترکان، رئیس این ایل در شمار نخستین سرانی بود که به جنبش صفویان پیوست. معلوم نیست که آیا اخلافش در خدمت خاندان صفوی بودهاند یا نه، گرچه احتمال این امر بعید بهنظر نمیرسد. قرابیاتهای خراسان و سلسله جبال البرز، عناصر اصلی ایل چاوشلو بخشی از اویماق استاجلو، بودند. اگر نگوییم همه امیران چاوشلو، دستکم بیشتر آنها از سوی پدری یا مادری از تبار قرابیات و مخدوم افراد این ایل بودند.[٧]
اسکندر بیک منشی جغتاییان را گروههایی از قبایل وابسته به اردوی قبچاق - که جغتای پسر چنگیز خان یا فرزندانش بر آنها حکومت میکردند - نمیداند بلکه بهنظر وی آنان، از هر اصل و ریشهای که باشند از قبایلی بهشمار میآمدند که زیر فرمان فرزندان تیمور لنگ بودند. سرانجام بسیاری از این ایلات، منشا خود را با خدمت در اردوی جغتایی پیوند داده و اخلاف جغتای تا اوایل قرن ۱٦ میلادی بهعنوان خان اولوس جغتایی حکومت کردند. اسکندر بیک منشی این مقوله را تا آنجا تعمیم داده که ایلات بسیاری را شامل میشود از جمله ایلات آسیای مرکزی که ریشهی جغتایی نداشتند و تحت حکومت بابر، ازبکان و دیگران (از جمله قبایل هزاره) درآمده بودند و همچنین تعدادی از خرده ایلهای سابق تیموری را که بهخدمت صفویان درآمدند.[٨] این چنین دستهبندی از اسکندر بیک عجیب نیست زیرا وی آنرا از روایتی قدیمی که به خانوادهی تیمور لنگ مربوط است، اقتباس کرده است. تیمور مدعی بود که از مادر و از طریق جغتای نسب به چنگیز خان میبرد. او خودش را از قبیله برلاس میدانست. این قبیله مدتی طولانی به فرزندان جغتـای در آسـیای مرکـزی خدمـت کـرده بودنـد، و بـه پـاس ایـن خدمـات طولانـی، تیـمور، فرزنـدان و بازمانـدگانش و همـه قبایلـی که واقعـاً به او وابسـته بودنـد. بهعنـوان عضـوی از اولـوس جغتـای شـناخته شـدند.[۹]
همه ایلاتی که سرانجام بهخدمت صفویان درآمده یا بهزور تسلیم آنها شدند، یا آنها که قبلاً به اولوس جغتای تعلق داشتند و یا افرادی که ادعای ارتباط با آن اولوس را داشتند، عنوان جغتایی و یا نامی را که نشانی از ریشه آنها در آسیای مرکزی، خارج از قلمرو نفوذ آققویونلو داشت، از دست ندادند. افزون بر جغتایی دو نسب دیگر هست که، منشأ آنها را در گروهی از مردمی که در آسیای مرکزی زندگی میکردند و یا تحت حکومت تیمور بودند، قرار میدهد. «ایغور اوغلو» به این چنین گروهی یعنی خاندان بابا الیاس قرابیات اشاره دارد. این نام همچنین بهصورت «آنغوت اوغلی» و یا «آنوت اوغلی» یا «ایغوت اوغلی» نقل شده است در حالیکه صورت درست آن «ایغور اوغلی» است. غیاثالدین خواندمیر یکی از دیوانیـان، که در خدمـت محمـدزمـان میـرزا بـود، و احتـمالاً بـا نـامهـای آسـیای مرکـزی آشـنایی بیشتر داشـته در تمـام تاریخـش نـام الیـاس بیـک قرابیـات را با نسـبت ایغـور اوغلـی آورده اسـت. در واقـع ایـن، تنـها نـام قبیـلهای اسـت که خوانـدمیـر به ایـن شـخص داده اسـت.[۱٠] ریشه این عنوان مبهم است، اما چند احتمال را میتوان ذکر کرد: نخست اینکه، این نام نشاندهندهی فرزندان ایغورها و یا ایغورهای چینی است که طی قرن ۱۳ میلادی از استپ اویغوریا چنین به آن نقطه کوچ کردند در آن هنگام چنین مهاجرتهایی مرسوم بود.[۱۱] احتمال قویتر این است که این خاندان از تبار ایغورها بودند و در قرن چهاردهم میلادی از دشت ایغور و بیش بالیغ بهعنوان کمک وارد قلمرو تیمور لنگ شدند.[۱٢] اما در نهایت هیچیک از این توضیحات قانعکننده نیست. زیرا توضیحات دیگری نیز برای این عنوان میتوان ارائه داد. این اسم ممکن است چنانکه رشیدالدین آورده صرفاً به «همپیمانی» اشاره داشته باشد.[۱٣] یا ممکن است که صرفاً تحریفی از اوغوز باشد. (زیرا بیاتها معمولاً یکی از ایلات اوغوز بهشمار میروند). با اینهمه شکی نیست که منشأ این عنوان در اصل به دورهی تیموری بر میگردد.
عنوان دیگری که شاید به منشأ تیموری اشاره داشته باشد لقب «ترخان» است که به شاخهای از اویماق ترکمان اطلاق شده است. در واقع اولین اشخاصی که در میان این طایفه ظهور کردند، امیران تحت فرمان آققویونلو بودند.[۱۴] اشاره به امیران در قلمرو آققویونلو بهمعنی این نیست که این اشخاص فرمانبری کرده و یا از فرزندان کسانی بوده که در خدمت تیموریان بودند. عنوان ترخان در سازمان اداری تیموریان بهگونهی معمولتری ظاهر شد و به امیرانی اطلاق میشد که از مالیاتهای قطعی و باجها و خدمات معاف بودند.[۱۵] این عمل بازگشتی بود به احیای سنتهای ترکی مغولی که جوینی آنرا چنین تشریح کرده است:
- «ترخان، کسانی بودند که از خدمات اجباری معاف بوده و غنایم جنگی به آنها تسلیم میشد. هرگاه که اراده میکردند میتوانستند، بدون اجازه و رخصت بهحضور شاه بار یابند. همچنین چنگیز خان به آنها دستهجات غلام، رمهها، اسبان و تجهیزات نظامی بیشتر از حداقل محاسبه و شمارش اعطا کرده و فرمان داده بود که هر گناهی که مرتکب شدند، مواخذه نگردند. و اینکه این فرمان تا نسل نهم آنها قابل اعمال بود.»[۱٦]
«ترخان» بهعنوان یک مقام در میان پیروان بابر بسیار معمول بود، اما در ایران زمان آققویونلو و صفوی بهندرت دیده شده است. احتمال بسیار قوی، بعضی از اشخاصی که به ترخان شهرت یافتند، به واقع فرزند افرادی بودند که رؤسای بعدی مغول - که یاسا را رسمیت دادند (مجموعه قوانینی که چنگیز خان وضع نمود) - برای چند نسل بعد پارهای امتیازات را به آنها اعطا کرده بودند.
در تاریخ اسکندر بیک فهرست گروههای ایلی جغتایی که به مقام قزلباش نایل آمدهاند، بهطور قطع پیام روشنی را در بر دارد و آن این است که قبایل جغتایی در دوران حکومت صفویه بهطور تدریجی به جمع قزلباشها پذیرفته شدند. قبیلهی قرابیات در اصل از اویماق جغتایی بودند که رهبری صفویه را پذیرفتند. روابط میان ایل قرابیات و صفویان، به نقطهای دور در تاریخ طریقت صفویه بر میگردد که زمان آن، دقیقاً روشن نیست. این ایل جزء بخشی از طایفهی چاوشلو شد که از اویماق استاجلو بود و اولین ایل جغتایی است، که به مقام اویماق در دولت صفویه نائل شد.
تا اواخر حکومت تهماسب اول در سال ۹٨۴ ﻫ (۱۵٧٦ م) تنها تعداد کمی از ایلات دیگر به مقام اویماق رسیدند و یا به اویماقهای بزرگتر ملحـق گردیدنـد. که عبارتنـد از «گرائیـلی»، «فیـروز جنـگ» (احتمـالاً وابسـته به قرابیـات)، افـزون بـر ایـن رئیـس طایفـهای که فقـط بـا عنـوان «جغتـایی» مشـخص شـده بـود.[۱٧] تا سال ۱٠۳٨ ﻫ (۱٦۲۹ میلادی) شمار قبایل جغتایی در مقام قزلباش رو در افزایش داشت. قرابیات در تابستان میان نیشابور و مشهد (میشینگی) ترشیز (کاشمر امروزی)، و ایل فیروز جنگ نزدیک تربت حیدریه، توکلی در «ولایت جام»، «جلایر» و «قمری» نزدیک جهان ارغان، «قراباش» و «غوری» در داخل هرات و «جمشیدی» در اطراف کرخ نزدیک هرات سکونت داشتند. حتی ایل آشوبگر «یقه» به مقان قزلباشی دست یافت.[۱٨]
این روند نشانگر آن است که حداقل دو جریان رخ داده است. نخست از ۱۵٠٠ میلادی تا ۱٦۲۹ میلادی (۱٠۳٨-۹٠٦ هجری) که تعداد ایلات جغتایی با عنوان قزلباش در حال افزایش بود که بعضاً نتیجه هجوم برخی از ایلات نظیر یقه از سراسر مرز ازبکان و صفویه بود بقیه ممکن است فقط شاخههایی از دستهجات بزرگتر نظیر قرابیات بودهاند. اما بهطور کلی بیشتر ایالات نظیر جلایر، گرائیلی، غوری و دیگران از زمانهای دور در خراسان بودهاند و عمدتاً بهصورت تبعیدی میزیستهاند، حداقل تا جایی که به رهبرانشان مربوط است پیش از آنکه قزلباش شوند و بهخدمت اویماقهای بزرگتر درآیند، اکثر آنها و به احتمال زیاد قرابیات و(واستاجلو) همانند شاملو، عبدیللو معمولا هرات را در تصرف داشتهاند. رشد ناگهانی میان سالهای ۱٠۳٨-۹٨۴ ﻫ (۱۵٧٦-۱٦۲۹ میلادی) در تعدادی از اویماقهای جغتایی با عنوان قزلباش گویای وقوع جریان دوم است، یعنی کاهش قدرت و اقتدار اویماقهای بزرگتر و تقسیم ثروت و متصرفات و قدرت نظامی آنها میان عناصر کوچکتر بود - که قبلا اعضای تشکیل دهنده اویماقهای بزرگ بودند - و یا عناصری که بیش از گروههای وابسته خدمتگزار بودند، استقلال ناگهانی آنها و در نتیجه افزایش تعداد ایلها، گواه روشنی است از گسستگی نفوذ داخلی و فشار خارجی ناتوانکنندهی که موجب شد اویماقهای بزرگتر تجزیه گردند.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- ویلهلم بارتولد، هرات در حکومت حسین بایقراتیموری، لایپزیک ۱۹۳٨، ص ۱۵.
[٢]- غیاثالدین، خواندمیر، حبیبالسیر، ج ۴، ۱۳۳۳، صص ۴٠۴-۳۹۴.
[٣]- ا. س. بوریج، بابرنامه انگلیسی، لندن ۱۹٦۹، ص ۳٦٧، ۳٨۵، ۴٠۲، ۴۲٧، ۴۲٨، حبیبالسیر، ج ۴، ص ۴٠۴.
[۴]- همچنین، صفحات ۵۱٦، ۲۵-۵۲۴، حسن روملو، احسنالتواریخ، بارودا، ۱۹۳۱، ص ۱۲٧، بابرنامه، ص ۲۵٧.
[۵]- حبیبالسیر، ج ۴، صفحات ۵٧۳-۵٧۲، ۵٧٨-۵٧۹، ۵۹۱-۵٨۵، احسنالتواریخ، ص ٧٠-۱٦۹، ۱٧۵-۱٧۴، بابرنامه، صفحات ۳۳۹-۳۳٠.
[٦]- غلامسرور، تاریخ شاه اسماعیل صفوی، علیگره، ۱۹۳۹، صفحات ۲٨ و ۳۳.
[٧]- چاوشلو و بیات در بخش بعد که از استاجلو سخن میرود، بیشتر بهبحث گذاشته خواهد شد.
[٨]- اسکندر بیک منشی، تاریخ عالمآرای عباسی، ایرج افشار، ۱۳۵٠، صص ۹۹، ۱۴۱، ۲۹۵، ۳٨۹.
[۹]- احمدغفاری قزوینی، تاریخ جهانآرا، انتشارات حافظ، صص ۲٦-۲۲۵، ۴۱-۲۳۹، ۲۵۲، بابرنامه، ص ۳۲٠.
[۱٠]- حبیبالسیر، ج ۴، صص ۴۵۴، ۴٦٠، ۴٧۳، ۴٧۵.
[۱۱]- یوهان، کاهن، آسیای مرکزی و غربی و چین تحت حاکمیت مغولها، برکلی و لوسآنجلس، دانشگاه کالیفرنیا، ۱۹٦٦، در صفحات متعدد، عطا ملک جوینی، تاریخ جهانگشا، تصحیح بویل. ص ٧/٦.
[۱٢]- شرفالدین علی یزدی، ظفرنامه، تاشکند، آکادمی علوم ازبک، ۱۹٧۲ - ورق ط ۲۲٠
[۱٣]- رشیدالدین، جامعالتواریخ، تهران، اقبال، ۱۳۳٨ ص ۳۳.
[۱۴]- آق قویونلوها، صص ٨٧-٨٦ و ۹٠-٨۹، ۹۵-۹٧، ۲٠۵؛ (رستم ترخانی) احسنالتواریخ، صص ٧-٦. (حسینعلی ترخانی).
[۱۵]- باوریج، بابرنامه، ص ۳۱.
[۱٦]- عطا ملک جوینی، صص ۳٨-۳٧.
[۱٧]- تاریخ عالمآرای عباسی، ص ۱۴۱.
[۱٨]- همچنین، ص ۱٠٨٧ة این نوشته، ترجمه فصل هفتم کتاب زیر میباشد.
Tribalism and sociry in islamic Iran 1500-1629 James J. Reid, Udena. Publications 1983.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ رازنهان، محمدحسن، تلاش تیموریان برای حفظ خراسان، کیهان فرهنگی، شهريور ۱۳٨۱ - شماره ۱۹۱، صص ۳٧-۳۹