جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

تلاش تیموریان برای حفظ خراسان

از: دکتر محمدحسن رازنهان (استاد گروه آموزشی تاریخ)

تلاش تیموریان برای حفظ خراسان

نگاهی به جذب عناصر تیموری در ایل‏‌های صفوی


فهرست مندرجات

.



تیموریان هرات

تیمور با این‌که بسیار خون‌ریز بود، ولی به دانش و هنر علاقه نشان می‌داد. از این‌رو هنرمندان و صنعتگران از کشتارهایش در امان بودند. فرزندان او نیز سیاست بنیان‌گذار دودمان تیموریان را پی گرفتند.

تیمور در سال ۷۸۳ هجری در پی جنگی خونین و مرگبار هرات را تسخیر کرد و به فرمانروایی آل کرت در این شهر پایان بخشید. تسخیر هرات به‌دست سربازان تیمور با خرابی و ویرانی تقریباً کامل این شهر همراه بود.

تیمور در سال ۸۰۷ هجری و زمانی‌که قصد حمله به چین را داشت، درگذشت و چهارمین پسر او، شاهرخ میرزا، در همان‌سال به پادشاهی رسید و شهر هرات را به‌عنوان پایتخت خود برگزید. در زمان فرمانروایی شاهرخ، به‌تدریج آرامش جای آشفتگی را گرفت و خرابی‌های تیمور در هرات به‌سرعت جبران شد. شاهرخ در سن هفتاد و دو سالگی و به‌سال ۸۵۰ ه‍.ق چشم از جهان فروبست و مرگ او، موجب تسریع در زوال این خاندان شد. در نهایت صفویان و امرای شیبانی به هرات تاختند. با این حال خاندان تیموری از میان نرفت و نوادگان تیمور پس از چندی پس‌تر فرمانروایی خود را به هندوستان بردند و امپراتوری بزرگ گورکانیان هند را بنیاد گذاردند.

تا پایان قرن پانزدهم میلادی (قرن نهم هجری) قلمرو بسیار وسیع تیمور لنگ در ایران و آسیای‏ مرکزی به‌طور چشمگیری تقلیل یافته بود و در نتیجه‏ بیش‌تر خاک ایران به تصرف سلسله‌ی آق‌قویونلو درآمد. در همین حال ازبکان و دیگران‏ در شمال، دست‌اندازی به باقی‌مانده‌ی متصرفات‏ جانشینان تیمور را آغاز کردند. تقسیم دائمی و مکرر قلمرو میان فرزندان و جانشینان و منسوبان تیموری‏ و طایفه‌‏اش، روند تقلیل متصرفات او را تسریع‏ کرد. هر شهر و یا روستایی از شاهزاده یا شاهدختی‏ تیموری پشتیبانی می‏‌کرد، به‌گونه‌‏ای که قدرت‏ سیاسی عملاً در دستان اشخاص زیادی پراکنده شده‏ بود. وقتی تشتت قدرت افزایش یافت، توان‏ تیموریان برای مقابله با شورش‌های داخلی و همسایگان متجاوز کاهش یافت،این پدیده‏ای بود که برای اویماق‌های قزلباش چندان تازگی نداشت.[۱] تیموریان به‌رغم این‌که بر اثر این قبیل اختلافات‏ داخلی توان مقاومت خود را از دست دادند، ولی‏ توانستند سلطه‌ی خود را بر شمال شرقی ایران، قسمت‌هایی از افغانستان امروزی، و آسیای مرکزی‏ حفظ کنند. حتی این قلمرو و با فرا رسیدن قرن‏ ۱٦ میلادی (دهم هجری) در اثر پیشرفت صفویان‏ از جنوب و ازبکان از شرق روزبه‌روز محدودتر شد.

شاهزادگان تیموری در برخی از شهرها و مناطق، به‏ حکومت خود ادامه دادند، اما عمدتاً تابعیت‏ صفویان یا ازبکان را برای مدتی کوتاه پذیرفتند، حوزه‌ی فرمان‌روایی آن‌ها از دیوارهای شهر (یا قلعه‌‏های‌شان) فراتر نمی‏‌رفت. تا دهه‌ی دوم قرن‏ شانزدهم میلادی، این شاهزادگان به‌جز آن‌هایی که‏ تحت اطاعت بابر بودند، از میان رفتند. سران‏ بزرگ‌ترین اویماق‌های تیموری، برلاس و میران‌شاهی‏ (شعبه‌ی عمده‏‌ای از طایفه برلاس)، به‌خدمت بابر درآمدند. طوایف اوغوز، ترک و مغول یا برخی‏ از ایلاتی که بخشی از آن‌ها تحت حاکمیت صفویان‏ و بخشی دیگر تحت اداره‌ی ازبکان و قسمتی‏ در خدمت بابر بودند، به بقای خود ادامه دادند.

رهبران ایلی که به‌حد کافی از صلاحیت چشم‌گیر و سوابق خانوادگی برخوردارند، در سطوح پایین‏ دستگاه حکومت صفوی و یا نزد نخبگان سیاسی‏ و نظامی ازبک به‌خدمت گرفته شدند. بعضی از این‏ ایلات نظیر «یقه»، «اوخلو» یا «یموت» کاملاً دست‌نخورده باقی ماندند و تا مدت‌ها پس‏ از استقرار صفویان هم‌چنان در مرزهای صفوی‏ و ازبک مشکلاتی به‌وجود می‌‏آوردند. تجزیه‏ و تقسیم این گروه‌ها که قبلاً به تیموریان خدمت‏ کرده بودند، گواهی روشن بود بر رویدادهای فاجعه‏‌آمیزی که به دولت تیموریان در ایران خاتمه داد.

تیموریان که توسط ازبکان و صفویان‏ از استحکامات‌‌شان در خراسان بیرون رانده شدند، توانستند تا سال ۹۳٠ ﻫ (۱۵۲۴ م) تحت فرمان‏ بابر، متصرفاتی را در بلخ، قندوز، بدخشان و قندهار حفظ کنند. اما در فاصله سال‏های ۹۱۲ ﻫ (سال مرگ سلطان حسین بایقرا) تا ۹۳٠ ﻫ (۱۵۲۴ و ۱۵٠٦ م) توسط همسایگان متجاوز و توسعه‌طلب خود از این نواحی نیز بیرون رانده‏ شدند. در طول کشمکش ازبکان و صفویان‏ بر سر خراسان، بابر توانست با فتوحات مجدد متصرفاتی در ناحیه شمالی آن ایالات فرا چنگ آورد و از طریق دوستی با شاه اسماعیل اول، آن‌را نگه‏ دارد.

امیر دیگر تیموری، محمدزمان میرزا بن بدیع‏‌الزمان میرزا، توانست استقلالی ناپایدار را در قسمت‌هایی از خراسان به‌دست آورد، اما نخست‏ تحت اطاعت ازبکان و سپس اسماعیل و سرانجام‏ بابر درآمد. او درست قبل از نبرد چالدران از فرمان‏ اسماعیل تمرد کرد و برای مدتی کوتاه فرمانروای‏ مستقلی شد و لشگرهایی به استرآباد، غرجستان و حتی هرات فرستاد. در طی این عصیان، مولف‏ «حبیب السیر»، غیاث‌الدین بن حمام‌الدین‏ حسینی، خواند میر، در خدمت محمدزمان میرزا به‌سر می‏‌برد و شاهد عینی حوادث بود.[٢] دو سال‏ بعد از این استقلال ناپایدار محمدزمان‏ در سال ۹۲۲ ﻫ (۱۵۱٦ م) از بابر شکست خورد. بابر او را به فرمان‌روایی بلخ و شبورغان، که قبلاً خود محمدزمان آن‌جا از چنگ صفویان درآورده بود، منصوب کرد.[٣]

خان میرزا عموی بابر (که به سلطان اوسین نیز معروف است)، وقتی‌که حکومت مطلقه ازبکان‏ را دید در سال ۹۱۵ ﻫ (۱٠-۱۵٠۹) به بدخشان‏ گریخت، اما با فتح مجدد هرات توسط شاه‏ اسماعیل اول به‌خدمت صفویان درآمد. وقتی که‏ بابر دوباره بر ماوراءالنهر دست یافت تفوق عموزاده‏ خود را مشاهده کرد. در زمان مرگ وی ۹۲٠ (۲٠-۱۵۱۹ م.) بابر پسر خود همایون را حاکم بدخشان‏ کرد.[۴]

حاکمان ارغون قندهار که بر این ایالت از زمان‏ تیموریان فرمان می‏راندند با اینکه اسماعیل اول در ۹۲٠ ﻫ (۱۵۲۱ م) لشکری به آن‌جا گسیل داشت، ولی مدتی به دور از تسلط صفویان آن‌جا را در دست‏ داشتند. آن‌ها هر چند تا سال ۹۳٨ ﻫ/۱۵۲۲ به‌طور صوری تحت صفویان بودند اما بعد از یک محاصره‏ سه ساله، بابر شهر را به اجبار تصرف کرد و پسر خود کامران میرزا را به فرمان‌روایی آن شهر گماشت.[۵]

بعضی از این ایلات تا مدت‌ها پس از استقرار صفویان هم‌چنان‏ در مرزهای صفوی و ازبک‏ مشکلاتی به‌وجود می‏‌آوردند. تجزیه و تقسیم این گروه‌ها که‏ قبلاً به تیموریان خدمت کرده‏ بودند، گواهی روشن بود بر رویدادهای فاجعه‏‌آمیزی که به‏ دولت تیموریان در ایران خاتمه‏ داد.

بابر حضور و حاکمیت تیموریان را بر یک منطقه‏ مشخص با ائتلافی از ایلات بزرگ‌تر، که‏ از خاندان‌های گوناگون تیموری حمایت کرده‏ بودند، ایجاد کرد. برلاس و ایلات منتسب به آن، با شخصیت‏‌های برجسته‏‌اش مثل روسای آرغون‏ همگی تا سال ۹۳٨ ﻫ/۱۵۲۲ م، دوباره به‌خدمت‏ تیموریان درآمدند. آن‌ها از سلطه طاقت‌فرسای‏ رقبای نیرومند خود که از فرمان آق‌قویونلوها به‏‌خدمت صفویان درآمده بودند. ناله و شکایت‏ داشتند. بخت و اقبال آن‌ها در مقام روسای ایلات، در گرو وفاداری‌شان به شاهزاده تیموری، بابر بود، و نه خدمت به صفویان، زیرا که در خدمت صفویان‏ به‌رعیت کسانی بدل می‏‌شدند که هم‌طراز خودشان‏ بودند.


جذب عناصر جغتایی در میان اویماق‌های‏ صفویان

این واقعیت که اکثر روسای بزرگ‌تر، ساختار اویماقی (ایلی) صفویه را نسبت به خود انعطاف‌‌‌ناپذیر یافتند، به این معنی نیست که خیلی‏ از روسای قبایل کم‏‌اهمیت‏‌تر تمایلی نداشتند که با صفویان و یا روسای قزلباش به تفاهم برسند، در واقع «قرابیات‏‌ها» یکی از اویماق‌های فرعی (خرده‏ ایل‌‏ها) که اسکندر بیک منشی آنان را در ردیف‏ جغتایی‌‏ها قرار داده، از زمان‏‌های خیلی دور به‏ خاندان صفویه وفادار بودند. روسای قرابیات‏ تحت ریاست الیاس بیگ ایغور اوغلی لشگر برادر اسماعیل (شیخ سلطان‌علی) و پدرش (شیخ حیدر) جنگیده بودند. به‌‏نظر می‌‏رسد الیاس بیک و پسرانش از امیرانی بودند که اعضای قبیله‌‏شان‏ دام‌‏های خود را در فصل تابستان در اطراف اردبیل‏ و یا در کناره‏‌های دشت گیلان می‌‏چرانیدند هر چند احتمالاً آن‌ها مراتع و زمین‏‌هایی در خراسان و اطراف‏ مشهد، داشتند.[٦] در میان ترکان جغتایی و مغول‏ ترکان، رئیس این ایل در شمار نخستین سرانی بود که به جنبش صفویان پیوست. معلوم نیست که آیا اخلافش در خدمت خاندان صفوی بوده‏‌اند یا نه، گرچه احتمال این امر بعید به‏‌نظر نمی‌‏رسد. قرابیات‏‌های خراسان و سلسله جبال البرز، عناصر اصلی ایل چاوشلو بخشی از اویماق استاجلو، بودند. اگر نگوییم همه امیران چاوشلو، دست‌کم‏ بیش‌تر آن‌‏ها از سوی پدری یا مادری از تبار قرابیات و مخدوم افراد این ایل بودند.[٧]

اسکندر بیک منشی جغتاییان را گروه‏‌هایی از قبایل وابسته به اردوی قبچاق - که جغتای پسر چنگیز خان یا فرزندانش بر آن‏‌ها حکومت می‌‏کردند - نمی‌‏داند بلکه به‌‏نظر وی آنان، از هر اصل و ریشه‏‌ای‏ که باشند از قبایلی به‌شمار می‏‌آمدند که زیر فرمان‏ فرزندان تیمور لنگ بودند. سرانجام بسیاری از این‏ ایلات، منشا خود را با خدمت در اردوی جغتایی‏ پیوند داده و اخلاف جغتای تا اوایل قرن ۱٦ میلادی‏ به‏‌عنوان خان اولوس جغتایی حکومت کردند. اسکندر بیک منشی این مقوله را تا آن‌جا تعمیم داده‏ که ایلات بسیاری را شامل می‏‌شود از جمله ایلات‏ آسیای مرکزی که ریشه‌ی جغتایی نداشتند و تحت‏ حکومت بابر، ازبکان و دیگران (از جمله قبایل‏ هزاره) درآمده بودند و هم‌چنین تعدادی از خرده‏ ایل‏‌های سابق تیموری را که به‌خدمت صفویان‏ درآمدند.[٨] این چنین دسته‏‌بندی از اسکندر بیک‏ عجیب نیست زیرا وی آن‌را از روایتی قدیمی که به‏ خانواده‌ی تیمور لنگ مربوط است، اقتباس کرده‏ است. تیمور مدعی بود که از مادر و از طریق جغتای‏ نسب به چنگیز خان می‏‌برد. او خودش را از قبیله‏ برلاس می‌‏دانست. این قبیله مدتی طولانی به‏ فرزندان جغتـای در آسـیای مرکـزی خدمـت کـرده‏ بودنـد، و بـه پـاس ایـن خدمـات طولانـی، تیـمور، فرزنـدان و بازمانـدگانش و همـه قبایلـی که واقعـاً به او وابسـته بودنـد. به‌‏عنـوان عضـوی از اولـوس جغتـای‏ شـناخته شـدند.[۹]

همه ایلاتی که سرانجام به‌‏خدمت صفویان‏ درآمده یا به‌زور تسلیم آن‏‌ها شدند، یا آن‌‏ها که قبلاً به‏ اولوس جغتای تعلق داشتند و یا افرادی که ادعای‏ ارتباط با آن اولوس را داشتند، عنوان جغتایی و یا نامی را که نشانی از ریشه آن‏‌ها در آسیای مرکزی، خارج از قلمرو نفوذ آق‌قویونلو داشت، از دست‏ ندادند. افزون بر جغتایی دو نسب دیگر هست که، منشأ آن‌‏ها را در گروهی از مردمی که در آسیای‏ مرکزی زندگی می‏‌کردند و یا تحت حکومت تیمور بودند، قرار می‌‏دهد. «ایغور اوغلو» به این چنین‏ گروهی یعنی خاندان بابا الیاس قرابیات اشاره دارد. این نام هم‌چنین به‏‌صورت «آنغوت اوغلی» و یا «آنوت اوغلی» یا «ایغوت اوغلی» نقل شده است‏ در حالی‏‌که صورت درست آن «ایغور اوغلی» است. غیاث‏‌الدین خواند‏میر یکی از دیوانیـان، که در خدمـت محمـدزمـان میـرزا بـود، و احتـمالاً بـا نـام‏‌هـای‏ آسـیای مرکـزی آشـنایی بیش‌تر داشـته در تمـام تاریخـش‏ نـام الیـاس بیـک قرابیـات را با نسـبت ایغـور اوغلـی‏ آورده اسـت. در واقـع ایـن، تنـها نـام قبیـله‌‏ای اسـت‏ که خوانـدمیـر به ایـن شـخص داده اسـت.[۱٠] ریشه‏ این عنوان مبهم است، اما چند احتمال را می‌‏توان‏ ذکر کرد: نخست این‌که، این نام نشان‌دهنده‌ی فرزندان‏ ایغورها و یا ایغورهای چینی است که طی قرن ۱۳ میلادی از استپ اویغوریا چنین به آن نقطه کوچ‏ کردند در آن هنگام چنین مهاجرت‏‌هایی مرسوم‏ بود.[۱۱] احتمال قوی‏‌تر این است که این خاندان از تبار ایغورها بودند و در قرن چهاردهم میلادی از دشت ایغور و بیش بالیغ به‌‏عنوان کمک وارد قلمرو تیمور لنگ شدند.[۱٢] اما در نهایت هیچ‌یک از این‏ توضیحات قانع‌‏کننده نیست. زیرا توضیحات‏ دیگری نیز برای این عنوان می‏‌توان ارائه داد. این‏ اسم ممکن است چنان‌که رشیدالدین آورده صرفاً به «هم‌‏پیمانی» اشاره داشته باشد.[۱٣] یا ممکن‏ است که صرفاً تحریفی از اوغوز باشد. (زیرا بیات‏‌ها معمولاً یکی از ایلات اوغوز به‏‌شمار می‏‌روند). با این‌همه شکی نیست که منشأ این عنوان در اصل به‏ دوره‌ی تیموری بر می‌‏گردد.

عنوان دیگری که شاید به منشأ تیموری اشاره‏ داشته باشد لقب «ترخان» است که به شاخه‏‌ای از اویماق ترکمان اطلاق شده است. در واقع اولین‏ اشخاصی که در میان این طایفه ظهور کردند، امیران‏ تحت فرمان آق‌قویونلو بودند.[۱۴] اشاره به امیران‏ در قلمرو آق‌قویونلو به‌‏معنی این نیست که این‏ اشخاص فرمانبری کرده و یا از فرزندان کسانی بوده‏ که در خدمت تیموریان بودند. عنوان ترخان در سازمان اداری تیموریان به‌گونه‌ی معمول‌‏تری ظاهر شد و به امیرانی اطلاق می‌‏شد که از مالیات‏‌های قطعی و باج‏‌ها و خدمات معاف بودند.[۱۵] این عمل‏ بازگشتی بود به احیای سنت‏‌های ترکی مغولی که‏ جوینی آن‌را چنین تشریح کرده است:

    «ترخان، کسانی بودند که از خدمات اجباری‏ معاف بوده و غنایم جنگی به آن‌ها تسلیم می‏‌شد. هرگاه که اراده می‏‌کردند می‏‌توانستند، بدون اجازه‏ و رخصت به‌حضور شاه بار یابند. هم‌چنین‏ چنگیز خان به آن‌‏ها دسته‌جات غلام، رمه‏‌ها، اسبان‏ و تجهیزات نظامی بیش‌تر از حداقل محاسبه و شمارش اعطا کرده و فرمان داده بود که هر گناهی‏ که مرتکب شدند، مواخذه نگردند. و این‌که این‏ فرمان تا نسل نهم آن‌‏ها قابل اعمال بود.»[۱٦]

«ترخان» به‏‌عنوان یک مقام در میان پیروان بابر بسیار معمول بود، اما در ایران زمان آق‏‌قویونلو و صفوی به‏‌ندرت دیده شده است. احتمال‏ بسیار قوی، بعضی از اشخاصی که به ترخان‏ شهرت یافتند، به واقع فرزند افرادی بودند که‏ رؤسای بعدی مغول - که یاسا را رسمیت دادند (مجموعه قوانینی که چنگیز خان وضع نمود) - برای چند نسل بعد پاره‏‌ای امتیازات را به آن‏‌ها اعطا کرده بودند.

در تاریخ اسکندر بیک فهرست گروه‌‏های ایلی‏ جغتایی که به مقام قزلباش نایل آمده‏‌اند، به‌‏طور قطع‏ پیام روشنی را در بر دارد و آن این است که قبایل‏ جغتایی در دوران حکومت صفویه به‌‏طور تدریجی‏ به جمع قزلباش‏‌ها پذیرفته شدند. قبیله‌ی قرابیات در اصل از اویماق جغتایی بودند که رهبری صفویه را پذیرفتند. روابط میان ایل قرابیات و صفویان، به‏ نقطه‏‌ای دور در تاریخ طریقت صفویه بر می‏‌گردد که‏ زمان آن، دقیقاً روشن نیست. این ایل جزء بخشی‏ از طایفه‌ی چاوشلو شد که از اویماق استاجلو بود و اولین ایل جغتایی است، که به مقام اویماق در دولت صفویه نائل شد.

تا اواخر حکومت تهماسب اول در سال ۹٨۴ ﻫ (۱۵٧٦ م) تنها تعداد کمی از ایلات دیگر به مقام‏ اویماق رسیدند و یا به اویماق‏‌های بزرگ‌‌‌تر ملحـق‏ گردیدنـد. که عبارتنـد از «گرائیـلی»، «فیـروز جنـگ» (احتمـالاً وابسـته به قرابیـات)، افـزون بـر ایـن رئیـس‏ طایفـه‏‌ای که فقـط بـا عنـوان «جغتـایی» مشـخص شـده‏ بـود.[۱٧] تا سال ۱٠۳٨ ﻫ (۱٦۲۹ میلادی) شمار قبایل جغتایی در مقام قزلباش رو در افزایش داشت. قرابیات در تابستان میان نیشابور و مشهد (میشینگی) ترشیز (کاشمر امروزی)، و ایل فیروز جنگ نزدیک‏ تربت حیدریه، توکلی در «ولایت جام»، «جلایر» و «قمری» نزدیک جهان ارغان، «قراباش» و «غوری» در داخل هرات و «جمشیدی» در اطراف‏ کرخ نزدیک هرات سکونت داشتند. حتی ایل‏ آشوبگر «یقه» به مقان قزلباشی دست یافت.[۱٨]

این روند نشان‌گر آن است که حداقل دو جریان‏ رخ داده است. نخست از ۱۵٠٠ میلادی تا ۱٦۲۹ میلادی (۱٠۳٨-۹٠٦ هجری) که تعداد ایلات‏ جغتایی با عنوان قزلباش در حال افزایش بود که بعضاً نتیجه هجوم برخی از ایلات نظیر یقه از سراسر مرز ازبکان و صفویه بود بقیه ممکن است فقط شاخه‌‏هایی از دسته‌جات بزرگ‌تر نظیر قرابیات‏ بوده‏‌اند. اما به‌‏طور کلی بیش‌تر ایالات نظیر جلایر، گرائیلی، غوری و دیگران از زمان‌‏های دور در خراسان بوده‏‌اند و عمدتاً به‌‏صورت تبعیدی‏ می‌‏زیسته‏‌اند، حداقل تا جایی که به رهبرانشان‏ مربوط است پیش از آن‌که قزلباش شوند و به‌‏خدمت‏ اویماق‌‏های بزرگتر درآیند، اکثر آن‏‌ها و به احتمال زیاد قرابیات و(واستاجلو) همانند شاملو، عبدیللو معمولا هرات را در تصرف داشته‏‌اند. رشد ناگهانی‏ میان سال‏‌های ۱٠۳٨-۹٨۴ ﻫ (۱۵٧٦-۱٦۲۹ میلادی) در تعدادی از اویماق‏‌های جغتایی با عنوان قزلباش گویای وقوع جریان دوم است، یعنی‏ کاهش قدرت و اقتدار اویماق‏‌های بزرگتر و تقسیم‏ ثروت و متصرفات و قدرت نظامی آن‌‏ها میان عناصر کوچک‌تر بود - که قبلا اعضای تشکیل دهنده‏ اویماق‏های بزرگ بودند - و یا عناصری که بیش از گروه‏‌های وابسته خدمت‌گزار بودند، استقلال‏ ناگهانی آن‏‌ها و در نتیجه افزایش تعداد ایل‏‌ها، گواه‏ روشنی است از گسستگی نفوذ داخلی و فشار خارجی ناتوان‌‏کننده‌ی که موجب شد اویماق‏‌های‏ بزرگ‌تر تجزیه گردند.


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- ویلهلم بارتولد، هرات در حکومت حسین بایقراتیموری، لایپزیک ۱۹۳٨، ص ۱۵.
[٢]- غیاث‌الدین، خواندمیر، حبیب‌السیر، ج ۴، ۱۳۳۳، صص ۴٠۴-۳۹۴.
[٣]- ا. س. بوریج، بابرنامه انگلیسی، لندن ۱۹٦۹، ص‏ ۳٦٧، ۳٨۵، ۴٠۲، ۴۲٧، ۴۲٨، حبیب‌السیر، ج ۴، ص‏ ۴٠۴.
[۴]- هم‌چنین، صفحات ۵۱٦، ۲۵-۵۲۴، حسن روملو، احسن‌التواریخ، بارودا، ۱۹۳۱، ص ۱۲٧، بابرنامه، ص‏ ۲۵٧.
[۵]- حبیب‌السیر، ج ۴، صفحات ۵٧۳-۵٧۲، ۵٧٨-۵٧۹، ۵۹۱-۵٨۵، احسن‌التواریخ، ص ٧٠-۱٦۹، ۱٧۵-۱٧۴، بابرنامه، صفحات ۳۳۹-۳۳٠.
[٦]- غلام‌سرور، تاریخ شاه اسماعیل صفوی، علیگره، ۱۹۳۹، صفحات ۲٨ و ۳۳.
[٧]- چاوشلو و بیات در بخش بعد که از استاجلو سخن‏ می‏‌رود، بیش‌تر به‌بحث گذاشته خواهد شد.
[٨]- اسکندر بیک منشی، تاریخ عالم‌آرای عباسی، ایرج‏ افشار، ۱۳۵٠، صص ۹۹، ۱۴۱، ۲۹۵، ۳٨۹.
[۹]- احمدغفاری قزوینی، تاریخ جهان‌آرا، انتشارات حافظ، صص ۲٦-۲۲۵، ۴۱-۲۳۹، ۲۵۲، بابرنامه، ص ۳۲٠.
[۱٠]- حبیب‌السیر، ج ۴، صص ۴۵۴، ۴٦٠، ۴٧۳، ۴٧۵.
[۱۱]- یوهان، کاهن، آسیای مرکزی و غربی و چین تحت‏ حاکمیت مغول‌ها، برکلی و لوس‏‌آنجلس، دانشگاه کالیفرنیا، ۱۹٦٦، در صفحات متعدد، عطا ملک جوینی، تاریخ‏ جهانگشا، تصحیح بویل. ص ٧/٦.
[۱٢]- شرف‌الدین علی یزدی، ظفرنامه، تاشکند، آکادمی‏ علوم ازبک، ۱۹٧۲ - ورق ط ۲۲٠
[۱٣]- رشیدالدین، جامع‌التواریخ، تهران، اقبال، ۱۳۳٨ ص‏ ۳۳.
[۱۴]- آق قویونلوها، صص ٨٧-٨٦ و ۹٠-٨۹، ۹۵-۹٧، ۲٠۵؛ (رستم ترخانی) احسن‌التواریخ، صص ٧-٦. (حسین‌علی ترخانی).
[۱۵]- باوریج، بابرنامه، ص ۳۱.
[۱٦]- عطا ملک جوینی، صص ۳٨-۳٧.
[۱٧]- تاریخ عالم‌آرای عباسی، ص ۱۴۱.
[۱٨]- هم‌چنین، ص ۱٠٨٧ة این نوشته، ترجمه فصل هفتم کتاب زیر می‏‌باشد.
Tribalism and sociry in islamic Iran 1500-1629 James J. Reid, Udena. Publications 1983.


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

رازنهان، محمدحسن، تلاش تیموریان برای حفظ خراسان، کیهان فرهنگی، شهريور ۱۳٨۱ - شماره ۱۹۱، صص ۳٧-۳۹