جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۰ مهر ۹, شنبه

نقش جبهه شمال در سقوط طالبان

از: محمدعارف سروری (رئیس استخبارات جبهه شمال در دوران طالبان)


فهرست مندرجات

[جبهه شمال][احمدشاه مسعود]


اشاره: آنچه در زیر می‌خوانید، نوشتاری از محمدعارف سروری، رئیس استخبارات جبهه شمال در دوران امارت اسلامی طالبان، است که در وبسایت فارسی بی بی سی به نشر رسیده است. این نوشتار به‌علت جانبداری از جبهه شمال، نقش آن را در سقوط طالبان خلاف واقعیت‌ها برجسته ساخته و گزافه‌گویی نموده است.


[] نقش جبهه شمال در سقوط طالبان

روز یکشنبه نهم سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی، تاریخی سرنوشت‌ساز برای جبهه شمال و شاید افغانستان و تمام منطقه اطراف آن بود.

در این روز، جبهه شمال، احمدشاه مسعود، رهبر خود را در حمله انتحاری دو تروریست تونسی‌الاصل القاعده از دست داد. هیچ دستاوردی تا آن لحظه بزرگ‌تر و عظیم‌تر از این (کشته شدن احمدشاه مسعود) نزد سازمان القاهده و طالبان نبود.

طالبان انتظار داشتند که با این موفقیت، بقیه خاک افغانستان را هم که حدود ۱۵ تا ۲۰ درصد مساحت آن بود، تصرف کنند و کنترل تمام سرحدات کشورهای آسیای میانه را نیز در اختیار بگیرند.

طالبان با همراهان پاکستانی و عرب خویش، خواب گذر از دریای جیحون (آمو) و رسیدن به سمرقند، بخارا و حوزه قفقاز را هم در سر داشتند و اگر تا دیروز، تاریخ منطقه شاهد گذر راه ابریشم از افغانستان به سمت هند و چین بود، این بار طالبان راه خونین تروریست‌های بین‌المللی را از افغانستان باز می‌کردند.

ارتباطات و اتحادی که گفته می‌شد بین طالبان، القاعده و گروه‌هایی در پاکستان وجود دارد، سال‌ها قبل به وجود آمده بود و مجموعه آن‌ها تا ظهر روز ۹ سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی، با حذف رهبر جبهه شمال در ولایت تخار افغانستان، به اهداف خود بسیار نزدیک شده بودند.

بررسی ابعاد داخلی و خارجی واقعیت‌های آن زمان در افغانستان نشان می‌دهد که در بعد داخلی، احمدشاه مسعود میراث بزرگی برای افغانستان و جبهه شمال به جا گذاشته بود. میراثی که بسیار عظیم‌تر از دستاوردهای نظامی جبهه شمال بود و طالبان تصوری از میزان استحکام و عمق آن نداشتند.

با آن که استراتژی نظامی و دفاعی جبهه شمال، رژیم طالبان را همیشه سرگردان، گرفتار و درگیر ساخته بود، بیشتر خاک افغانستان در کنترل طالبان بود و در عین حال، آنها ابتکارات نظامی کمتری در اختیار داشتند.

جبهه شمال با داشتن رهبری توانا در منطقه کوچک‌تر خود توانسته بود با تجربه‌ای که از جنگ‌های چریکی طولانی در دهه ۸۰ میلادی علیه قوای شوروی اندوخته بود، و نیز استفاده مناسب از اردوی منظم و کوچک خود، ضربات شدیدی به طالبان وارد کند.

همچنین حمایت و نقش مردم افغانستان عامل بسیار مهم دیگری بود که طالبان ارزش زیادی برای آن قائل نبودند، ولی جبهه شمال نه تنها در منطقه تحت کنترل خود، بلکه در حوزه کابل و داخل منطقه تحت کنترل طالبان هم به این حمایت اهمیت می‌داد و محبوبیت جبهه شمال نزد مردم این مناطق هم رو به افزایش بود.

میراث به جا گذاشته احمد شاه مسعود در ابعاد سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ما ریشه داشت. مردم افغانستان در سه دهه گذشته، در جهاد، مقاومت و مبارزات آزادیخواهانه با هم متحد شده و خواستار تعیین سرنوشت خویش به دست خود بودند. آن‌ها همچنین درک کرده بودند که روش اعتدال در امور مذهبی و اجتماعی باعث جلوگیری از تعصب و افراط می‌شود.

بنا بر این آزادیخواهی، اعتدال و عدم تعصب، باعث اتحاد هرچه بیشتر مردم و حمایت از جبهه شمال می‌شد. ارزش‌هایی که رژیم طالبان برضد آن و در مخالفت و جنگ با آن بود.

و اما در بعد خارجی، اکثر کشورهای همسایه افغانستان و منطقه از افراط گرایی و طالبان انزجار داشتند و احساس خطر می‌کردند. از جمله هند، ایران، روسیه و کشورهای آسیای میانه در قدم اول قرار داشتند.

در عین حال، جبهه شمال توانسته بود که با بیشتر این کشورها مناسبات نیکی برقرار کند و مورد حمایت سیاسی آنها قرار بگیرد. این جبهه همچنین توانسته بود بخشی از ضروریات نظامی خود را از این کشورها تهیه کند.

البته روسیه، هند و ایران توانایی بیشتر و انگیزه بهتری برای مخالفت با طالبان هم داشتند. این کشورها همچنین زمینه خوبی برای تردد مردم، مداوای مجروحان و ارائه کمک‌های انسانی آماده کرده بودند و اگر نقش مثبت و فعال این کشورها نمی‌بود، گمان نمی‌کنم که جبهه شمال می‌توانست مقاومت کند.

و اما حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ میلادی در آمریکا، سیاست این کشور را کاملا تغییر داد و آمریکا کاملا در مخالفت با تروریسم و رژیم طالبان قرار گرفت؛ تحولی که جبهه شمال همیشه انتظار آن را داشت.

بالاخره آمریکا جبهه شمال را به رسمیت شناخت. تروریسم بین‌المللی به کمک طالبان، با انجام دادن حملاتی خونین به آمریکا و جبهه شمال، خسارات مادی و معنوی زیادی به بار آورده بود که این حوادث باعث نزدیکی هرچه بیشتر و همکاری مشترک جبهه شمال-آمریکا علیه طالبان شد.

بعد از مذاکرات و توافقات جبهه شمال-آمریکا، عملیات نظامی هماهنگ، علیه رژیم طالبان و تروریسم بین‌المللی در نوامبر سال ۲۰۰۱ میلادی آغاز شد.

از لحاظ نظامی، ضعف اصلی جبهه شمال، یعنی نبود قوای جنگی هوایی، از سوی آمریکا رفع شد. نیروهای هوایی آمریکا با راهنمایی و هماهنگی با جبهه شمال، قادر شدند که بسیار آسان‌تر و با دقت بیشتر، اهداف موثر نظامی طالبان را از بین ببرند. فناوری جدید هوایی هم به طالبان نشان داد که مخفی شدن در شب، راه چاره و مقاومت نیست و هرجا که باشند، توسط نیروهای هوایی آمریکا یا نیروی نظامی جبهه شمال از بین برده می‌شوند.

رژیم طالبان نیز با احساس خطر جدی، از تمام ظرفیت‌های نظامی خویش علیه جبهه شمال استفاده می‌کرد و همچنان نیروی تازه‌نفس پاکستانی به سرعت از مدارس آن در پاکستان به کابل و شمال افغانستان سوق و هدایت داده می‌شدند.

از سوی دیگر، نیروهای القاعده هم با انگیزه بیشتری علیه جبهه شمال می‌جنگیدند. آنها در جبهه‌های شمال کابل و ولایات شمالی (تخار-بلخ) سخت‌ترین مقاومت را انجام می‌دادند.

اما در جبهه شمال نیز تغییراتی جدید و جدی رخ داده بود؛ محمدقسیم فهیم (معاون اول کنونی دولت افغانستان) توسط رئیس جمهور (برهان‌الدین ربانی) جانشین احمد شاه مسعود شده بود و شورای تصمیم‌گیری هم وی را انتخاب کرد.

بر اساس توافق‌هایی که او درباره استراتژی‌های نظامی و عملیات نظامی علیه طالبان انجام داد، واحدهای نظامی کوچک آمریکا توانستند وارد مناطق جبهه شمال شوند.

همچنین استاد عطاء محمد نور (والی کنونی بلخ)، استاد محقق و ژنرال دوستم، از جمله سران و فرماندهان بزرگ جبهه شمال در ولایات منطقه شمال (بلخ) و اطراف آن در جنگ با طالبان قرار داشتند. در منطقه شمال شرق (ولایت تخار) بریالی خان، مطلب بیگ، داوودخان و ده‌ها فرمانده دیگر، در شرق کشور حاجی عبدالقدیر، حاجی حضرت علی، در غرب افغانستان (هرات-غور)، اسماعیل خان و دکتر ابراهیم، در هزاره‌جات و نقاط مرکزی استاد عبدالکریم خلیلی (معاون دوم کنونی رئیس جمهور افغانستان) و در شمال کابل بسم‌الله خان (وزیر کنونی کشور افغانستان) حضور داشتند، که هر کدام در راس ده‌ها فرمانده بزرگ در جبهه‌های خرد و کلان بودند و اداره و رهبری گروه‌های چند صد یا چند هزار نفری جبهه شمال را به عهده داشتند.

در فاصله سال‌های ۱۹۹۶ تا ۲۰۰۱ میلادی، این سران نظامی و نیروهای تحت امرشان توانسته بودند مطابق استراتژی نظامی جبهه شمال، شرایط بسیار دشواری را پشت سر بگذارند.

نقش جبهه شمال نزد آمریکا هم به مانند آب حیات در آن زمان تلقی می‌شد و بدون موجودیت جبهه شمال، اصلا فکر جنگ علیه طالبان یا ورود به افغانستان شاید امکان‌پذیر نمی‌بود، چون افغانستان با داشتن طبیعت بسیار سرکش و کوهستانی، مشکلات زیادی برای قوای مهاجم ایجاد می‌کند و با توجه به انگیزه طالبان و القاعده برای نبرد با ارتش آمریکا، و نیز از آنجا که بیشتر قسمت‌های افغانستان در اختیار طالبان بود، شاید سال‌های متمادی وقت لازم بود تا پنتاگون بتواند در حمله‌های هوایی به بخشی از اهداف خود برسد.

شاید بتوان گفت که بدون همکاری جبهه شمال، آمریکا باردیگر به مانند ویتنام و حتی بدتر از آن، در وضعیت نظامی بدی قرار می‌گرفت.

در واقع، همکاری نزدیک آمریکا با جبهه شمال، در آزادی افغانستان از چنگال تروریسم بین‌المللی و طالبان نقش مهمی داشت. شاید در آن زمان، بسیاری تعجب کردند که در مدت ۳ تا ۴ هفته از آغاز حملات، نه تنها رژیم طالبان از بین رفت، بلکه صلح و امنیت در افغانستان و به‌خصوص کابل برقرار شد و مردم افغانستان یکبار دیگر امید به زندگی را در کشور خود بازیافتند.

این موفقیت، یک دستاورد بزرگ تاریخی برای افغانستان و جامعه جهانی بود.[۱]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدی خراسانی ارسال شده است.



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- محمدعارف سروری، نقش جبهه شمال در سقوط طالبان، بخش فارسی بی بی سی: شنبه ۱٠ سپتامبر ٢٠۱۱ - ۱۹ شهریور ۱٣۹٠



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

بخش فارسی بی بی سی