منشأ خانواده، مالکیت خصوصی و دولت
(در پرتو بررسیهای لویس مورگان)
فصل هفتم
تيره در ميان سلتها و ژرمنها
فهرست مندرجات
[↑] تيره در ميان سلتها و ژرمنها
در اينجا مجال بررسی نهادهای تيرهای که هنوز در شکل کم و بيش خالص در ميان متنوعترين مردمان وحشی و بربر عصر حاضر يافت میشود، وجود ندارد؛ همينطور ن میتوان به بقايای چنين نهادهايی که در تاريخ کهن ملل متمدن آسيا يافته میشود پرداخت. نهادها يا آثار آنها را در همه جا میتوان يافت. ذکر چند نمونه ممکن است کافی باشد: حتی قبل از آنکه تيره شناخته شده باشد، خطوط عمده آن توسط کسی که بيش از همه زحمت کشيد تا آن را نفهمد[۱]، يعنی مکلنان - که در مورد اين نهاد در نزد کالموکها Kalmucks، سيرکاسينها Circassians، سامويدها Samoyeds و سه دسته از مردم از سرخپوست: وارالیها Waralis، ماگارها Margars، و مونيپوریها Munniporees، مطالبی نوشت - نشان داده شده و دقيقا تشريح شده بود. اخيرا ماکسيم کووالِوسکی Maksim Kovalevsky وجود آن را در ميان پشاوها Pshavs، خِوسورها Khevsurs، اسوانهتينها Svanetians، و ساير قبايل هند و اروپايی کشف کرده و تشريح کرده است. در اينجا ما خود را به يادداشتهای کوتاهی در مورد وجود تيره در ميان سلتیها و ژرمنها محدود میکنيم.
قديمترين قوانين سلتی که تا امروز حفظ شدهاند نشان میدهند که تيره هنوز دارای نيروی زندگی کامل است. در ايرلند - پس از آنکه انگليسیها خود آن را بزور متلاشی کردند، تا هم امروز در شعور تودهای، لااقل بهطور غريزی، به حيات خود ادامه میدهد. در اسکاتلند تا اواسط قرن گذشته در شکوفايی کامل بود، و در اينجا نيز فقط در مقابل سلاحها، قوانين و دادگاههای انگليسی تسليم شد.
قوانين قديمی ويلز wales - که چندين قرن قبل از فتح انگليس، و حداکثر در قرن يازدهم، نوشته شده است - نشان میدهند که هنوز کشاورزی مزرعهای کمونی کل ده وجود داشته است، گرچه اين فقط بهصورت استثنائات و بهصورت بقايای يک رسم جهانشمول پيشين بوده است. هر خانوادهای پنج ايکر[٢] زمين برای زراعت خود داشت؛ در عين حال قطعه زمين ديگری بهصورت اشتراکی کشت و محصول آن تقسيم میشد. با در نظر گرفتن تشابهات ايرلندی و اسکاتلندی، ابدا جای ترديد نيست که اين جماعتهای روستايی، معرف تيرهها يا تقسيمات کوچکتری از تيرهها هستند؛ ولو اينکه بررسی مجدد قوانين ويلز - که من فرصت تقبل آن را ندارم (يادداشتهای من از سال ١٨٦٩ است) - هم نتوانند اينها را مستقيما تأييد کند. ولی چيزی که اسناد مربوط به ويلز و ايرلند مستقيما ثابت میکنند، اين است که در نزد سلتیها خانواده يارگير هنوز در قرن يازدهم به هيچ وجه جای خود را به تک-همسری نداده بود. در ويلز ازدواج تنها هنگامی غير قابل فسخ میشد که هفت سال از آن گذشته باشد. حتی اگر سه شب از هفت سال کمتر بود، يک زوج وصلت کرده میتوانستند از هم جدا بشوند. در اينجا مايملک آنها، بين آنها تقسيم میشد: زن تقسيم میکرد، مرد انتخاب مینمود. اثاثيه بر حسب قوانين معيّن و مضحکی تقسيم میشدند. اگر مرد ازدواج را فسخ کرده بود، او مجبور بود که جهيزيه زن و چند قلم جنس ديگر را پس بدهد؛ اگر زن خواستار جدايی بود، سهم او کمتر بود. از فرزندان، دو تن به مرد و يک تن - فرزند وسطی - به زن میرسيد. اگر زن پس از طلاق دوباره ازدواج میکرد، و شوهر اولش او را باز پس ميخواند، زن مجبور بود که به دنبال او برود، حتی اگر يک پايش در رختخواب شوهر جديد بود. ولی اگر دو نفر به مدت هفت سال با هم زندگی کرده بودند، - حتی بدون تشريفات يک ازدواج صوری - شوهر و زن و محسوب میشدند. بکارت در ميان دختران قبل از ازدواج، نه کاملا رعايت میشد، و نه از آنان خواسته میشد؛ مقررات مربوط به اين موضوع ماهيتاً بسيار سرسری بوده و بر خلاف تمام اخلاقيات بورژوايی هستند. وقتی که يک زن مرتکب زنا میشد، شوهرش حق داشت او را کتک بزند - اين يکی از سه موردی بود که مرد میتوانست، بدون اينکه مجازات شود، زن خود را کتک بزند - ولی غير کتک زدن، تلافی ديگری را ن میتوانست متوقع باشد، زيرا "از يک جرم واحد، يا تاوان خواسته میشد و يا انتقام گرفته میشد، ولی نه هر دو"[٣]. دلايلی که زن را قادر میساختند که طلاق بخواهد، بدون اينکه حقوقش را هنگام حساب و کتاب از دست بدهد، خيلی متنوع بودند: بوی بد دهان مرد، يک دليل کافی بود. فديهای که مرد ميبايست به رئيس قبيله يا پادشاه از بابت حق شب اول پرداخت کند (گوبر مرش gobr merch، و بنابراين واژه قرون وسطايی مارشتا Marcheta، يا واژه فرانسوی مارکت Marquette) نقش برجستهای در قوانين حقوقی پيدا میکند. زنان حق رأی در مجامع مردمی را داشتند. اضافه کنيم که ثابت شده است شرايط مشابهی در ايرلند وجود داشتهاند؛ ازدواجهای موقتی در اينجا نيز کاملا مرسوم بودند؛ زنان هنگام جدايی، امتيازات مساعد و دقيقا تعيين شدهای داشتند که تا حد دريافت پاداش برای امور خانهداری پيش میرفت؛ "همسر اول" در ميان ديگر همسران قرار میگرفت، و در هنگام تقسيم مايملک اسلاف، هيچ تمايزی بين اولاد مشروع و نا مشروع وجود نداشت - به اين گونه ما تصويری از خانواده يارگير را در مقابل داريم که در قياس با آن شکلی از ازدواج که ازدواج در آمريکای شمالی معتبر بود، خيلی سختگيرانه بنظر میرسد؛ ولی اين در قرن يازدهم برای مردمی که در عصر قيصر هنوز در حالت ازدواج گروهی بسر میبرد، عجيب نيست.
تيره ايرلندی (سپت Sept؛قبيله کلاين Clainne، طايفه Clan، ناميده میشد) نه تنها توسط کتب حقوقی قديمی، بلکه توسط حقوقدانان انگليسی قرن هفدهم - که به منظور تبديل زمينهای طايفه به قلمرو پادشاه انگليس اعزام شده بودند - نيز تأييد و تشريح میشود. تا همين زمان، زمين ملک مشترک طايفه يا تيره بود، بجز در مواردی که رؤسا آن را قبلا به قلمروی خصوصی خود تبديل کرده بودند. وقتی که يکی از اعضای تيره ميمرد و به اين ترتيب يک خانوار منحل میشد، رئيس تيره (که حقوقدانان انگليسی آن را کاپوت کوگناسيونيس[۴] میخواندند) تمام قلمروی تيره را مجدد بين خانوارهای ديگر تقسيم میکرد. اين تقسيم بايد بهطور کلی بر طبق قوانين معتبر ژرمن، انجام میشد. ما هنوز چند روستايی را پيدا میکنيم - که چهل يا پنجاه سال پيش خيلی بيشتر بودند - که مزارعی دارند که بهصورت بهاصطلاح رانديل[۵] هستند. هر يک از دهقانان - يا افرادی که قطعه زمينی دارند که زمانی ملک مشترک تيره بوده ولی توسط فاتحين انگليسی تصرف شد - اجارهای برای قطعه زمين خاص خود میپردازد، ولی تمام زمينهای زراعتی و چمنزارها ترکيب شده، و بر طبق موقعيت و کيفيت، بهصورت باريکهها يا گِوان Gewann - بهطوری که در موزل Mosel ناميده میشود - تقسيم گشته و هر دهقان يک قسمت از هر گِوان را دريافت میکند. بيشهها و چراگاهها بهطور مشترک مورد استفاده قرار میگيرند. تا پنجاه سال پيش، تجديد تقسيم، گاهگاه - و گاه هر ساله - انجام میگرفت. نقشه چنين دهکده رانديکی، دقيقا نمايی از يک جماعت خانوارهای کشاورز Gehöferschaft ژرمن در موزل يا در هوخوالد Hochwald را عرضه میدارد. تيره همچنين بهصورت "جناحهايی" به حيات خود ادامه میدهد. دهقانان ايرلندی غالبا بهصورت احزابی منقسم میشدند که بنظر میرسد بر مبنای تمايزهايی کاملا چرند و بیمعنی بنا شده و برای فرد انگليسی کاملا غير قابل فهم است. تنها هدف اين جناحها، ظاهرا بسيج کردن، برای ورزش عامه پسندِ يکديگر را تا سرحد مرگ کتک زدن، است. اينها تناسخهای تصنعی، جايگزينهای بعدی تيرههای نابود شده، هستند که بطريق خاص خود تداوم غريزه موروثی تيرهای را نشان میدهند. ضمنا، در بعضی نقاط، اعضای يک تيره واحد هنوز با يکديگر، در محلی که عملا سرزمين قديمی آنهاست، زندگی میکنند. فیالمثل در اثنای سالهای دهه سی، اکثريت عظيم ساکنين بخش موناگان Monaghan فقط چهار نام خانوادگی داشتند، يعنی از چهار تيره يا طايفه نسب میبردند.[٦]
در اسکاتلند زوال نظام تيرهای، به زمان سرکوب شورش ١٧٤٥ میرسد. اينکه در اين نظام، طايفه اسکاتلندی دقيقا معرف کدام حلقه است، چيزی است که هنوز به بررسی احتياج دارد؛ ولی در اينکه حلقهای از آن بشمار ميرود، ترديدی نيست. رمانهای والتر اسکات Walter Scott طايفه کوهستانهای اسکاتلند را بهطور زندهای در مقابل چشمان ما قرار میدهد. همانطور که مورگان میگوید اين "يک نوع عالی تيره - از نظر سازمانی و معنوی - و يک تصوير برجسته از قدرت زندگی تيرهای برای اعضايش است... ما در جدالها و انتقامگيریهای خونی آنها، در سکونت گرفتن آنها بر مبنای تيرهها، در استفاده اشتراکی آنها از زمين، در وفاداری عضو طايفه نسبت به رئيسش، و وفاداری اعضای طايفه نسبت به يکديگر، ويژگیهای معمولی و پيگير جامعه تيرهای را مشاهده میکنيم... اصل و نسب از طريق تبار مرد معيّن میشد، فرزندان مردها عضو طايفه باقی ميماندند، در حالی که فرزندان اعضای مؤنث به طايفه پدر تعلق مییافتند". اين حقيقت که حق مادری سابقا در اسکاتلند حاکم بوده است، از روی خانواده سلطنتی پيکتها Picts اثبات میشود که در آن، بنا بر گفته بيد Bede، وراثت در تبار زن وجود داشت. ما حتی شواهدی از خانواده پونالوايی را، در ميان اسکاتلندیها، و نيز اهالی ويلز، تا قرون وسطا بهصورت حق شب اول مشاهده میکنيم، که رئيس طايفه يا پادشاه، آخرين نماينده شوهران مشترک پيشين، میتوانست از هر عروس بخواهد، مگر اينکه بازخريد میشد.
اين نکته مسلم است که ژرمنها تا هنگام مهاجرت بهصورت تيرهای سازمان يافته بودند. ظاهرا آنها در سرزمينی بين دانوب Danube و راين Rhine، ويستولا Vistula و درياهای شمالی، فقط چند قرن قبل از عصر ما اسکان يافتند؛ سيمبری Cimbri و توتونی Teutoni هنوز در مهاجرت مدام بسر میبردند و سواوی Suevi تا زمان قيصر اسکان نيافته بودند. قيصر بصراحت ابراز ميدارد که آنها بهصورت تيرهها و خويشاوندیها (ژانتيبوس کوگناسيونیبوس Gentibus Cognationibus) اسکان يافتند، و واژه ژانتيبوس در دهان يک رومی از قبيله ژوليا Julia، ابدا ممکن نيست که بد تعبير شود. اين برای همه ژرمنها صادق است؛ حتی بهنظر میرسد که اسکان در ايالات رومی فتح شده، هنوز بهصورت تيرهها انجام میگرفته است. قانون آلامانيا Allamannia اين امر را تأييد میکند که مردم در سرزمين فتح شده جنوب دانوب بهصورت تيره (ژنيالوژيا Genealogiae) اسکان مییافتند؛ واژه ژنيالوژيا درست به همان معنی بکار ميرود که بعدها مارک يا لغت آلمانی "جماعت روستايی"[٧] بهکار میرفتند. اخيرا کووالوسکی اين نظر را بيان داشته است که ژنيالوژيا جماعتهای خانواری بزرگی بودند که زمين بين آنها تقسيم میشد و جماعتهای روستايی بعدها از آنان تکامل يافت. همين ممکن است در مورد واژه فارا Fara صادق باشد که واژهای است که بورگوندیها Burgundians و لانگوباردها Langobards - که يک قبيله گوتيک و يک قبيله هرمينونيايی Herminonian يا ژرمن عليا بودند - در مورد چيز کاملا مشابه، اگر نه دقيقا يگانهای، که در کتب حقوق آلامانيايی، ژنيالوژيا ناميده میشود، بکار میبردند. اين مسأله که آيا اين واژه دقيقا نماينده تيره يا جماعت خانواری است، محتاج به بررسیهای بيشتری است.
يادداشتهای مربوط به زبانشناسی، در مورد اينکه آيا همه ژرمنها يک واژه مشترک برای تيره داشتند يا نه، و اگر داشتند آن واژه چه بوده، ما را در ترديد باقی ميگذارد. از نقطه نظر واژهشناسی، واژه يونانی Genos، واژه لاتينی Gens، منطبق است با واژه گوتيک Kuni، واژه ژرمن عليای Könne و به يک معنا بکار برده میشوند. ما به عهد حق مادری کشانده ميشويم با در نظر گرفتن اين حقيقت که واژه "زن" از همان ريشه مشتق شده است: يونانی Gyné، اسلاوی Zena، گوتيک Quino، نورس قديم Old norse Kona يا Kuna. در ميان لانگوباردها و بورگوندينها همانطوری که قبلا گفته شد، واژه Fara را مییابیم که گريم Grimm آن را از ريشه فرضيهای Fisan (بوجود آوردن) میداند. من ترجيح میدهم که آن را از ريشه بديهیتر Faran يا Fahren، سرگردان بودن، عقب رفتن، مشتق بدانم؛ واژهای که يک بخش ثابت معيّن از چادرنشينان مهاجر - که نگفته پيداست که از وابستگان تشکيل يافته است - را تعريف میکند؛ واژهای که در طول قرنها سرگردانی - اول بهطرف غرب - بتدريج به خود جماعت تيرهای اطلاق شد. بهعلاوه واژه گوتيک Sibja، انگلوساکسون Sib، ژرمن عليای کهن Sippia ،Sippa ،Sippe (بمعنی قوم و خويش) را در دست داريم. نورس قديم فقط واژه جمع Sifjar، خويشاوندان، را دارد؛ بهصورت مفرد فقط تحت نام يکی از خدايان زن، Sif، میآيد. بالأخره در سرود هليدبراند Hildebrand لفظ ديگری بکار برده میشود، که آنجا هيلدبراند، از هادوربراند Hadubrand ميپرسد "پدر تو از ميان اين مردان مردم کدام است... يا خويشاوندی تو چيست؟"[٨] اگر يک لفظ ژرمن مشترک برای تيره وجود داشت بخوبی ممکن است واژه گوتيک Kuni بوده باشد، و اين نه تنها از يکی بودن آن با واژههای منطبق در زبانهای خويشاوند نشان داده میشود، بلکه از اين حقيقت معلوم میشود که واژه Kuning، König، که در اصل بهمعنای رئيس تيره يا قبيله است، از آن مشتق شده است. Sibja و Sippe شايسته توجه بنظر نميرسند؛ لااقل در نورس قديم، واژه Sifjar نه تنها به معنای خويشاوندی نسبی، بلکه خويشاوندان سببی هم هست؛ از اين رو لااقل شامل اعضای دو تيره است؛ بنابراين واژه Sif ن میتواند برای تيره بوده باشد.
در ميان ژرمنها، همانطور در ميان مکزيکیها و يونانیها، سوارکاران نيز مانند ستونهای سه گوشهای پياده نظام، از روی تيره در آرايش نبرد گروهبندی میشدند. هنگامی که تاسيتوس میگوید: "بر مبنای خانوادهها و خويشاوندیها"، اين اصطلاح ناروشن او را چنين میتوان فهميد که در زمان او در روم، مدتهای مديدی بود که تيره از صورت يک انجمن زنده خارج شده بود.
اين عبارت در تاسيتوس اهميت تعيين کنندهای دارد: برادرِ مادر، خواهرزادههای خود را پسر خود میداند؛ حتی بعضی معتقدند که علائق خونی بين دايی و خواهرزاده مقدستر و نزديکتر از آنست که بين پدر و پسر وجود دارد، بهطوری که هنگامی که گروگان خواسته میشود، پسرِ خواهر، گروگان بهتری از فرزند مذکر طبيعیِ مردی که میخواهند از او گروگان بگيرند، تلقی میشود. در اينجا ما با يکی از بقايای زنده حق مادری - و از اين رو اصيل - تيره، مواجه هستيم، و اين بهصورت مشخصه خاص ژرمنها توصيف شده است[۹]. اگر يک عضو چنين تيرهای، پسر خود را برای ضمانت تعهدی به گروگان میگذاشت، و اگر اين پسر قربانی عهدشکنی پدرش میشد، اين فقط مربوط به پدر بود. ولی هنگامی که پسر يک خواهر قربانی اين عهدشکنی میشد، در اين حال مقدسترين قانون تيرهای نقض شده بود. نزديکترين خويشاوند، که بيش از ديگران مجبور بود که از پسر يا مرد جوان حفاظت کند، مسئول اين مرگ شناخته میشد؛ او ميبايست از به گروه سپردن پسر خودداری مینمود، يا اينکه به تعهد خود عمل میکرد. اگر هيچ اثر ديگری از سازمان تيرهای در ميان ژرمنها در دست نميداشتيم، همين يک عبارت دليل کافی بر وجود آن بشمار میرفت.
از اين هم تعيين کنندهتر - چون هشتصد سال بعد از آن رخ میدهد - اين عبارت در سرود نورس قديم، ولوسپا Völuspá، در سرود غروب خدايان و پايان جهان است. در اين "ديد زن پيشگو" - که در آن همانطور که بانگ Bang و بوگه Bugge نشان دادهاند، عناصری از مسيحيت هم وجود دارد - توصيف تباهی و فساد جهان قبل از فاجعه بزرگ شامل اين قطعه است:
munu Systrungar
Ok at bönum verdask,
Sifjum spilla
"برادران با يکديگر میجنگند و قاتلين يکديگر میشوند، و خواهرزادگان علائق خويشاوندی را میشکنند".
سيستر-اونگار Systerungar بهمعنای بچههای خواهر است، و در چشم شاعر، نفی چنين وابستگی خونی حتی از جنايت برادرکشی هم بدتر است. اوج در کلمه سيستر-اونگار است، که به خويشاوندی از طريق مادری مادری اشاره میکند. اگر واژه Syskina-börn، و فرزندان خواهر يا برادر، يا Syskina-börn، پسران خواهر يا برادر بکار میرفت، بيت دوم در مقابل بيت اول، نه بهصورت تشديد آن، بلکه بهصورت تخفيف آن میبود. بنابراين حتی در زمان وايکينگها، هنگامی که ولوسپا سروده شد، خاطره حق مادری هنوز در اسکانديناوی از ميان نرفته بود.
به هر حال، در زمان تاسيتوس، لااقل در ميان ژرمنها که او با آنها آشناتر بود، حق مادری جای خود را به حق پدری داده بود: فرزندان، ورثه پدر خود بودند؛ در صورت نبودن فرزند، ارثيه به برادران و عموها و دايیها میرسيد. پذيرايی دايی در ميان ورثه مربوط است با حفظ رسم فوقالذکر، و همچنين ثابت میکند که چقدر حق پدری در ميان ژرمنها در آن زمان جديد بود. ما آثاری از حق مادری در اواخر قرون وسطی مییابیم. در اين دوران ابويّت هنوز مسألهای مورد ترديد بود، بخصوص در ميان سرفها؛ و هنگامی که يک ارباب فئودال برگشت يک سرف فراری را از شهر میخواست، ضروری بود، فیالمثل در اوگسبورگ Augsburg، بازل Basel، و کايزرسلاوترن Kaiserslautern، که واقعيت سرف بودن او با سوگند شش نفر از وابستگان مستقيم خونی او = منحصرا از طرف مادری - مسلم شود. (مورر اساسنامه شهری، جلد ١، صفحه ٣٨١)[۱٠]
يکی ديگر از بقايای حق مادری، که داشت زوال مییافت، احترامی بود که ژرمنها برای جنس مؤنث داشتند، که از نقطه نظر رومی ابدا قابل فهم نبود. دختران خانوادههای نجبا، بهترين گروگان برای تضمين اجرای قرارداد با ژرمنها بشمار میرفتند. هنگام نبرد هيچ چيز بيشتر از اين خيال وحشتانگيز که زنان و دختران آنها به اسارت و بردگی برده شوند، باعث تحريک شجاعت آنها نمیشد. آنها زنان را مقدس و چيزی مانند پيامبر میشمردند و در مهمترين مسائل اندرز آنان را ميطلبيدند. ولدا Veleda، راهبه بروکتری Bructerian در کنار رود ليپه Lippe، روح برانگيزاننده کل قيام باتاويايی Batavian بود که در طی آن سيويليس Civilis در رأس ژرمنها و بلژيکیها، پايههای حکمرانی روم در گُل Gaul را به لرزه در افکند. بنظر میرسد که زنها در خانه قدرت بی چون و چرايی داشتهاند. تاسيتوس میگوید که آنها، همراه با پيرمردان و کودکان، البته مجبور بودند که همه کار را تقبل کنند، چون مردان به شکار، شرابخواری و کاهلی تن میدادند؛ ولی او نمیگويد که چه کسانی مزارع را کشت میکردند، و بنا بر ابراز صريح او، بردگان فقط باج میپرداختند و کار اجباری نميکردند؛ بهنظر میرسد که آن مقدار کمی کار کشاورزی که لازم بود، بايد توسط مجموع مردان بالغ انجام میگرفت.
همانطور که در بالا گفته شد، اين شکل ازدواج خانواده يارگير، کم کم داشت به تک-همسری نزديک میشد. اين هنوز تک-همسری مطلق نبود. زيرا چند-همسری برای نجبا مجاز بود. روی هم رفته (بر خلاف سلتیها) آنها به روی عفت اکيد دختران تأکيد میکردند. تاسيتوس با حرارت خاصی از غير قابل نقض بودن پيوند ازدواجی بين ژرمنها سخن میگوید. او زنا از جانب زن را تنها دليل طلاق میداند. ولی کمبودهای بسياری در گزارش او وجود دارد، و بهعلاوه، آشکارا آيينه عقب را در مقابل رومیهای عياش قرار میدهد. يک چيز مسلم است که: اگر ژرمنها در جنگلهایشان چنان نمونههای استثنايی از تقوا بودند، فقط تماسی جزئی با دنيای خارج کافی بود که آنها را تا سطح مردمان معمولی ديگر يعنی اروپاييان، پايين بياورد. در گرداب زندگی رومی، آخرين بقايای تقوای اخلاقی، حتی سريعتر از زبان ژرمنی ناپديد شد. کافی است که نوشتههای گرگوریِ تورزی Gregory of Tours را بخوانيم. نگفته پيداست که در جنگلهای کهن ژرمنی، لذات تلطيف يافته شهوترانیهای شورانگيز ن میتوانست همانند روم وجود داشته باشد، و بنابراين از اين جهت نيز ژرمنها برتر از دنيای روم بودند، بدون اينکه بخواهيم خودداری در لذات جسمانی را، که هيچگاه در ميان هيچ مردمی در کل وجود نداشته است، به آنها نسبت بدهيم.
ضرورت به ارث بردن جدالها، همانند رفاقتهای پدران و وابستگان، از سيستم تيرهای منشأ میگرفت؛ و همچنين است ورگليد Wergild، جريمهای که بهعنوان تاوان برای قتل يا جرح، بجای انتقام خونی اخذ میشد. يک نسل پيش اين ورگليد يک نهاد بهطور اخص ژرمنی محسوب میشد، ولی بعدا ثابت شد که صدها مردم ديگر اين نوع ملايمتر از انتقام خونی را، که ريشهاش در سيستم تيرهای بود، اجرا میکردند. اين نهاد (ورگيلد)، مانند اجبار به مهماننوازی، فیالمثل در ميان سرخپوستان آمريکا، مشاهده شده است. توصيف تاسيتوس در مورد نحوه مهماننوازی (ژرمانيا، فصل ٢١)[۱۱] حتی در جزئيات آن، با توصيفی که مورگان از سرخپوستانش ارائه میدهد، يکی است.
جدل پر حرارت و پايان ناپذير، در مورد اينکه آيا ژرمنها در عهد تاسيتوس زمينهای قابل کشت را تقسيم کرده بودند يا نه، و اينکه آيا عبارات مربوط به آن، چگونه بايد تفسير شوند، اکنون به گذشته تعلق دارد. پس از آنکه ثابت شد که زمين زراعی تمام مردمان توسط تيره بهطور اشتراکی کشت میشد، و بعد از آن توسط جماعتهای خانوادهای کمونيستی - که قيصر هنوز در ميان سوئویها مشاهده میکرد - و اينکه بعدها زمين بين خانوادههای مفرد تقسيم، و بهطور ادواری تجديد تقسيم میشد؛ و اينکه اين تجديد تقسيم ادواری زمين زراعی در قسمتهايی از آلمان تا همين امروز ادامه دارد. (پس از اثبات اين مسایل) ما ديگر احتياجی نداريم که وقت خود را بر سر اين موضوع تلف کنيم. اگر ژرمنها در عصر تاسيتوس در عرض ١٥٠ سال، از زراعت اشتراکی - آنطور که قيصر با صراحت به سوئویها نسبت میدهد و میگوید آنها ابدا هيچ زراعت تقسيم شده يا خصوصی نداشتند - به کشت انفرادی با تجديد تقسيم سالانه زمين رسيدند، اين بدون ترديد پيشرفتی محسوب میشود؛ گذار از آن مرحله به مالکيت خصوصی کامل زمين، طی چنان مدتی کوتاه و بدون هيچگونه دخالت خارجی، صرفا يک امر محال بود. بنابراين من در تاسيتوس تنها آن چيزی را میبينم که خود در اين عبارت بيان میکند: آنها زمين زراعی را هر ساله تغيير میدهند (يا تجديد تقسيم میکنند)، و زمين اشتراکی به اندازه کافی باقی میماند. اين مرحله از کشاورزی و تملک زمين است که دقيقا با ساخت تيرهای ژرمنها در آن عصر مطابقت میکند.
من پاراگراف فوق را همانطور که در چاپهای قبلی آمده، بدون تغيير باقی ميگذارم. در اين فاصله، مسأله جنبه ديگری به خود گرفته است. بعد از اينکه کوالفسکی نشان داده است (منبع فوق صفحه ٤٤)[۱٢] که جماعت خانواری پدرسالاری، بهمثابه حلقه اتصالی بين خانواده کمونيستی حق مادری و خانواده منفرد نوين - اگر نه جهانشمول، لااقل گسترده - بود، ديگر مسأله، مانند بحث بين مورر و ويتز Waitz، اين نيست که زمين تحت مالکيت اشتراکی يا مالکيت خصوصی قرار داشت، بلکه اين مسأله مطرح است که مالکيت اشتراکی چه شکلی داشته است. جای هيچ ترديدی نيست که در زمان قيصر، سوئویها نه تنها زمين خود را بهصورت اشتراکی داشتند، بلکه آن را بهطور اشتراکی و به حساب مشترک زراعت میکردند. مسائلی از اين قبيل، که آيا واحد اقتصادی آنها تيره بود يا جماعت خانواری يا يک گروه خويشاوندی کمونيستی يا بين آن دو، يا هر سه شکل اين گروهها، در نتيجه شرايط متفاوت محلی زمين وجود داشتند. هنوز برای مدت طولانی بهصورت موضوعهای مورد بحث و جدل باقی خواهند ماند. کووالوسکی اظهار ميدارد که شرايطی که بوسيله تاسيتوس شرح داده شدهاند، گويای وجود مارک يا جماعت روستايی نيستند بلکه متضمن وجود جماعت خانواری - که بسيار بعد در اثر رشد جمعيت تبديل به جماعت روستايی شد – میباشد.
از اين رو ادعا میشود که اقامتگاههای ژرمنها، در سرزمينی که در زمان رومیها در اشغال داشتند، و نيز در سرزمينی که بعدا از رومیها گرفتند، ن میتوانسته ده بوده باشد، بلکه جماعتهای خانواری بزرگ بوده است که چندين نسل را در بر میگرفت، که در تناسب با تعدادشان يک قطعه نسبتا بزرگ زمين را کشت میکردند و زمينهای وحشی اطراف را بهمثابه يک مارک مشترک با همسايگانشان مورد استفاده قرار میدادند. در اين حال عبارت تاسيتوس، در مورد تبديل زمين زراعی، عملا نحوه بهرهبرداری از زمين معنی میدهد، يعنی اينکه جماعت هر سال يک قطعه متفاوت زمين را کشت میکرد، و زمينی که در اثنای سال قبل کشت میشد، بهصورت آيش گذاشته شده يا بهکلی ترک میشد. قلّت جمعيت، به اندازه کافی زمين کشت نشده اضافی باقی میگذاشت که هر نوع جدال بر سر زمين را غير ضروری میساخت. فقط پس از قرنها، هنگامی که اعضای خانوار به آن حدی ازدياد يافته بود که زراعت اشتراکی، تحت شرايط توليد موجود، غير ممکن شده بود، جماعتهای خانواری گويا منحل شدند. مزارع و چمنزارهای مشترک گذشته، به شيوهای که ميدانيم، در ميان خانوارهای انفرادی مختلف - که در ابتدا بهطور ادواری و سپس يکبار برای هميشه، تشکيل يافته بودند - تقسيم شدند؛ در حالی که جنگلها، چراگاهها و آبها بهصورت ملک مشترک باقی ماندند.
تا آنجا که به روسيه مربوط میشود، بنظر میرسد که اين پروسه تکامل از نظر تاريخی کاملا اثبات شده باشد. در مورد ژرمنی، و بهطور ثانوی، برای کشورهای ژرمنی ديگر، ن میتوان منکر شد که از بسياری جهات اين ديد، تفسير بهتری از منابع و راه حلهای آسانتری برای مشکلات را فراهم ميسازد، تا ديد قديمی که قدمت تجمع روستايی را عهد تاسيتوس میشمارد. قديميترين اسناد، فیالمثل "مقررات ثبت اسناد زمين شهر لورش" codex Laureshamensis، روی هم رفته خيلی بهتر از طريق جماعت خانواری توضيح داده میشود تا از طريق جماعت مارک دهکده. از جانب ديگر، اين امر مشکلات جديد و مسائل نوينی را مطرح میکند که احتياج به حل شدن دارند. در اينجا فقط بررسی بيشتر میتواند تعيين تکليف کند. ولی من نمیتوانم منکر شوم که کاملا محتمل است که جماعت خانواری نيز، مرحله بينابينی در ژرمنی، اسکانديناوی و انگلستان بوده باشد.
در حالی که در نوشته قيصر، ژرمنها قسمتی بتازگی اسکان يافته بودند، و قسمتی هنوز در جستجوی محل سکونت بودند، در عصر تاسيتوس يک قرن تمام بود که اسکان يافته بودند؛ پيشرفتی که در نتيجه اين امر در توليد وسایل معيشت بوجود آمد، ترديد ناپذير است. آنها در خانههايی که از تنه درختان ساخته میشد زندگی میکردند؛ پوشاک آنها هنوز نوع جنگلی بدوی شامل خرقههای خشن پشمی و پوست حيوانات، و پوشاک زير کتانی برای زنان و نجبا بود. غذای آنها هنوز مرکب از شير و گوشت و ميوههای وحشی و به گفته پلينی Pliny شوربای بلوط (که هنوز در ايرلند و اسکاتلند غذای ملی سلتیهاست) بود. ثروت آنها شامل احشام بود که از نژادهای پست بودند، گاوها کوچک و نا متناسب بوده و شاخ نداشتند؛ اسبها کوچک بودند و نه از نوع اسب دونده. پول، تنها سکه رومی، کم بود و بندرت استعمال میشد. آنها ابزار طلايی و نقرهای نداشتند، و اصولا ارزشی برای اين فلزات قائل نبودند. آهن کمياب بود، و لااقل در ميان قبايل راين و دانوب توسط خود آنها استخراج نميشد و ظاهرا تماما وارد میشد. رسمالخط رونی runic (تقليدی از حروف يونانی و رومی) فقط بهمثابه علامات سرّی و منحصرا برای جادوی مذهبی بکار میرفت. قربانی کردن انسان هنوز مرسوم بود. بهطور خلاصه، آنها مردمی بودند که بتازگی از مرحله ميانی بربريت به مرحله بالايی آن رسيده بودند. اما در حالی که در مورد قبايلی که تماس مستقيم با رومیها داشتند وارد کردن محصولات صنعتی رومی تسهيل شده، و بنابراين مانع از تکامل صنايع فلزی و نساجی خودی ميگشت، هيچگونه ترديدی وجود ندارد که اين صنايع در ميان قبايل شمال شرق، در بالتيک، تکامل يافتند و قطعه سلاحهايی که در مردابهای شلزويگ Schleswig يافته شده - يک شمشير آهنی دراز، يک نيم تنه زرهی و يک کلاهخود نقرهای و غيره، همراه با سکههای رومی از انتهای قرن دوم - و ابزار آهنی ژرمنی که بر اثر مهاجرت مردمان پراکنده میشد، يک نوع خاص صنعتگری را - حتی در مواردی که به تقليد از نمونههای اصلی رومی ساخته میشد - نشان میدهند. مهاجرت به امپراتوری روم متمدن در همه جا، بجز انگلستان، صنايع بومی را از بين برد. فیالمثل زينتآلات مفرغی نشان میدهند که اين صنعت تا چه حد بهطور همگون بوجود آمد و تکامل يافت. نمونههای پيدا شده در بورگوندی Burgundy، رومانی Rumania و در کنار دريای آزوف Azov، میتواند در همان کارگاهی درست شده باشد که نمونههای انگلستان و سوئد، و به اين ترتيب بدون ترديد دارای منشأ ژرمنی هستند.
قانون اساسی آنها هم در انطباق با مرحله بالايی بربريت بود. بنا به گفته تاسيتوس، عموما شورايی از رؤسا (پرينسيپها) وجود داشت که به مسائل جزئی رسيدگی میکردند و مسائل مهم را برای تصميمگيری در مجمع مردم آماده مینمودند. مجمع مردم، در محله پايينی بربريت - لااقل در نقاطی که ما ميدانيم، در ميان آمريکايیها - فقط بهصورت تيرهای برقرار میشد، و هنوز بهصورت قبيلهای يا کنفدراسيون قبيلهای (ايلی) نبود. رؤسای شورا (پرينسيپها) هنوز مانند مورد ايروکويیها کاملا از رؤسای جنگ (دوسها Duces) متمايز بودند. دوسها، در آن زمان قسماً از طريق دريافت هدايای افتخاری مانند احشام، غلات و غيره از هم-قبيلهایهای خود زندگی میکردند. آنها - همچون مورد آمريکا - عموما از يک خانواده واحد انتخاب میشدند. گذار به حق پدری، مانند يونان و روم، به نفع تبديل تدريجی منصب انتخابی به منصب موروثی انجام شد، و به اين طريق باعث پيدايش يک خانواده "نجيب" در هر تيره گشت. اکثر اين باصطلاح نجبای قبيلهای کهن، در طی مهاجرت مردمان يا بلافاصله پس از آن، از بين رفتند. رؤسای نظامی فقط بر حسب قابليتهای خود، بدون در نظر گرفتن نسب، انتخاب میشدند. آنها قدرت کمی داشتند و مجبور بودند که نمونه و سرمشق باشند. همانطور که تاسيتوس بهصراحت میگوید، قدرت انضباطی عملی در ارتش در دست کشيشها بود. مجمع مردم قدرت واقعی بود. پادشاه يا رئيس قبيله رياست میکرد، مردم تصميم میگرفتند؛ زمزمه، بهمعنای "نه" بود، دست زدن و بصدا در آوردن سلاحها بهمعنای "آری". مجمع مردم در عين حال دادگاه هم بود. شکايات به اينجا آورده شده و در مورد آنها تصميمگيری بعمل ميآمد؛ حکم اعدام اعلام میشد، و اين يک حکم، فقط در موارد جبن، خيانت يا عيوب غير طبيعی جايز بود. تيرهها و انشعابات ديگر هم بهصورت يک پيکره قضاوت میکردند و رئيس بر آنها رياست میکرد که، مانند تمام دادگاههای بدوی ژرمنی، فقط کارگردان جريانات و بازپرسی بود. در ميان ژرمنها، هميشه و همه جا، حکم بوسيله کل جماعت اعلام میشد.
کنفدراسيونهای قبايل از زمان قيصر بوجود آمدند. پارهای از آنان در همان هنگام پادشاهانی داشتند. فرمانده عالی نظامی - مانند مورد يونانیها و رومیها - شروع به جستجوی قدرت استبدادی کرد، و گاهی موفق به کسب آن میشد. اين غاصبين موفق، به هيچ وجه حکام مطلقه نبودند؛ معهذا آنها در هم شکستن قيود ساخت تيرهای را آغاز کرده بودند. در حالی که بردگان آزاد شده معمولا يک موضع پست داشتند - چرا که نمیتوانستند عضو هيچ تيرهای باشند - اينها بهمثابه افراد مورد علاقه پادشاهان جديد، غالبا به کسب مقام، ثروت و افتخارات نائل ميآمدند. همين امر پس از فتح امپراتوری روم، در مورد رهبران نظامی که اکنون پادشاهان کشورهای وسيعی شده بودند، واقع شد. در ميان فرانکها Franks، بردگانِ پادشاه و بردگان آزاد شده او، نقش مهمی ابتدا در دربار و سپس در دربار داشتند؛ يک قسمت بزرگ از اشرافيت نوين از آنها نسب میگيرد.
يک نهاد وجود داشت که بهطور خاص خواستار پيدايش سلطنت بود: ملازمين[۱٣]، ما قبلا ديدهايم که نزد سرخپوستان آمريکا، چگونه انجمنهای خصوصی در کنار تيرهها تشکيل میشدند تا بخاطر اهداف خود بجنگند. در ميان ژرمنها، اين انجمنهای خصوصی تبديل به هيأتهای پايداری شده بودند. رهبر نظامی که شهرتی پيدا میکرد، در اطراف خود عدهای از جنگجويان چپاولگر را که نسبت به شخص او عهد وفاداری ميبستند، جمع میکرد. به آنها غذا و هدايايی میداد، و آنان را بر حسب اصول سلسله مراتبی سازمان میداد: يک گارد محافظ و يک نيروی نظامی آماده برای اعزام به عمليات فوری در مأموريتهای کوتاه، يک رسته آموزش يافته از افسران برای اعزام به کارزارهای وسيعتر. گرچه اين ملازمين میبايست کم قدرت بوده باشند - و در حقيقت اين مسأله مثلا در مورد اودوآسر Odoacer در ايتاليا به اثبات رسيده است - معهذا آنها بهمثابه جرثومههای فساد آزاديهای مردمی کهن در آمدند، و هم در دوران مهاجرت مردمان، و هم پس از آن، اين امر را ثابت کردند. زيرا اولا آنها زمينه مناسب برای پيدايش قدرت سلطنتی را بوجود آوردند، ثانيا، همانطور که تاسيتوس ملاحظه نمود، آنها را فقط با جنگ و غارت مداوم میشد به هم پيوسته نگهداشت. غارت هدف عمده شد. اگر سردسته، کاری در دور و بر نداشت، افرادش را به کشورهای ديگری اعزام میکرد، که در آنجا جنگ، و چشمانداز غارت وجود داشت. مزدورهای ژرمن - که به تعداد زياد، تحت پرچم روم حتی با ژرمنها میجنگيدند - قسماً از چنين ملازمينی تشکيل میشدند. آنها اولين جرثومههای سيستم سربازان مزودر Landsknecht، مايه لعن و شرمساری ژرمنها بودند. پس از فتح امپراتوری روم، اين ملازمين پادشاهان، همراه با تحترقيتها و خدمتکاران دربار روم، دومين جزء متشکله نجبای دوران بعد را تشکيل دادند.
پس بهطور کلی، قبايل ژرمن که در مردمان مختلف ترکيب شده بودند، همان اساسنامهای را داشتند که در ميان يونانیهای عهد نيم-خدايان و در ميان رومیهای عصر باصطلاح پادشاهان، بوجود آمده بود: مجامع مردمی، شوراهای رؤسای تيره، و فرماندهان نظامی که از مدتی قبل در تقلای کسب قدرت پادشاهی واقعی بودند. اين تکامليافتهترين اساسنامهای بود که نظام تيرهای میتوانست بوجود آورد؛ اين اساسنامه نمونهواری از مرحله بالايی بردهداری بود. بمجرد آنکه جامعه به فراسوی محدودههايی رفت که اين اساسنامه برای آنها مکفی بود، نظام تيرهای پايان پذيرفت، متلاشی شد، و دولت جای آن را گرفت.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين کتاب توسط فردریک انگلس برشتۀ تحرير درآمده و بازنويسى آن با پارهاى تغييرات، از روى ترجمه فارسى مسعود احمدزاده انجام شده است.
يادداشت ۲: منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت رسالهای است از فریدریش انگلس به سال ۱۸۸۴. انگلس در این کتاب ماتریالیسم تاریخی را برای بررسی شکلگیری و تحولات خانواده و پدید آمدن دولت به کار میگیرد. کتاب تاقسمتی بر پایه یادداشتهای کارل مارکس بر کتاب جامعه باستان اثر لویس مورگان نوشته شده است.ترجمه فارسی این کتاب در ایران ابتدا بهصورت خلاصهٔ کتاب توسط تقی ارانی در دهه ۱۳۱۰ و بعدها بهطور کامل توسط دکتر خسرو پارسا انجام گرفته است. نکته جالب آن است که مدتها نام مترجم آن به اشتباه مسعود احمدزاده ذکر شده بود. چون این کتاب مدتها بهصورت کتاب جلد سفید کپی میشد، صفحه اول نسخه اصلی که نام مترجم را داشت گم شده بود و صفحه دوم که مترجم، کتاب را به مسعود احمدزاده تقدیم کرده بود، ناشران را به این اشتباه انداخته بود.
[↑] پینوشتها
[۱]- منظور انگلس از اين جمله ريشخندآميز اين است که مکلنان با وجود اينکه خطوط عمده تيره را مشخص کرد، آن را نفهميد.
[٢]- هر ايکر معادل ٤٠٤٧ متر مربع، يا ٤٨٤٠ يارد مربع است. تقريبا مربعی به اندازه ٧٠ قدم در ٧٠ قدم.[٣]- Ancient Laws and Institutes of Wales, I, 1841, p. 93[۴]- caput cognationis به اين کيس حقوقی در "يادداشتهای اتنوگرافيک" مارکس هم اشاره کوتاهی شده است. نگاه کنيد به Gavelkind -سايت آرشيو عمومی
[۵]- رانديل Rundale نوعی زمينداری ايرلندی (و اسکاتلندی) است که حدود هر قطعه را قطعه ديگر تشکيل میدهد.
[٦]- در اقامت چند روزهام در ايرلند، مجددا متوجه شدم که مردم روستايی آنجا هنوز تا چه حد تحت تأثير مفاهيم دوران تيرهای زندگی میکنند. ارباب - که دهقان مستأجر اوست - هنوز توسط دهقانان بهصورت يک نوع رئيس طايفه نگريسته میشود، که به منظور نفع همگان، بر کشت زمين نظارت میکند و حق گرفتن خراج از دهقانان، بهصورت اجاره بها، را دارد؛ ولی همينطور او مجبور است که به دهقانان در صورت احتياج کمک کند. به همين نحو، هر فرد مرفهی وظيفه دارد که به همسايگان فقيرتر خود - هر وقت که دچار گرفتاری میشوند - مساعدت کند.چنين مساعدتی صدقه نيست؛ اين حقی است که عضو فقير طايفه بر هم-طايفهای ثروتمند خود يا رئيس طايفه دارد. از همينجا میتوان شکوههای اقتصاد سياسی دانان و حقوقدانان را مبنی بر غير ممکن بودن القاء مفهوم نوين مالکيت بورژوايی به مغز دهقانان ايرلندی، درک کرد. مالکيتی که فقط شامل حق - و نه وظيفه - باشد مطلقا ماوراء شناخت يک ايرلندی است. شگفتآور نيست که اين همه ايرلندی که، با چنين برداشتهای بی تزوير تيرهای، ناگهان به ميان شهرهای بزرگ مدرن انگلستان و آمريکا - در ميان جمعيتی که معيارهای اخلاقی و قانونی کاملا متفاوتی دارد - میافتند، طاقتشان تمام میشود و غالبا تودههايی از آنها روحيهشان را از دست میدهند. (يادداشت انگلس به چاپ چهارم)[٧]- Dorfgenossenschaft جماعت روستايی[٨]- eddo huêlîhhes enuosles du sîs - "Who is thy father among the men of the people... or of what kin art thou?"[۹]- يونانيان فقط در اساطير عصر نيم-خدايان، نزديکی خاص علائق بين دايی و خواهرزاده - يکی از بقايای حق مادری در ميان بسياری از مردمان - را ميشناسند. به گفته ديودوروس (Diodorus جلد چهارم، صفحه ٣٤) مليگر Meleager، پسران Thestius - برادران مادرش آلتئا Althea - را ميکشد. آلتئا اين عمل را چنان جنايت وحشتناکی تلقی مينمايد که قاتل، يعنی پسر خودش، را نفرين میکند، و دعا میکند که بميرد. گفته میشود که "خدايان خواست او را بر آوردند و به حيات مليگر پايان دادند". بنا به گفته همين مؤلف (ديودورس، جلد چهارم ٤٤) آرگوناتها Argonauts تحت رهبری هراکلس Herakles در تراکيا Thracia فرود آمدند و در آنجا مشاهده کردند که فينئوس Phineus، به تحريک زن دومش، بيشرمانه با دو پسرش از زن اولش کلئوپاترا Cleopatra، که بورآد Boreads بودند، بدرفتاری میکند. ولی در ميان آرگوناتها نيز تعدادی بورآد - برادران کلئوپاترا، يعنی بنابراين دايیهای پسرانی که با آنها بدرفتاری شده - وجود دارند. آنها بلافاصله به کمک خواهرزاده خود میشتابند، آنها را آزاد کرده و نگهبانانشان را میکشند. (انگلس)[۱٠]- G. L. Maurer, Geschichte der Städteverfassung in Deutschland, Bd. , I- IV, Erlangen 1869-71.[۱٢]- صفحهای که انگلس ذکر میکند مربوط به چاپ آلمانی است.
[۱۱]- Germania, C.2. I.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ فریدریش انگلس، منشا خانواده، مالکیت خصوصی و دولت، ترجمهٔ خسرو پارسا، چاپ دوم، جامی، شابک ٩٦۴-۵٦٢٠-۴۵-٧.