باورهای آریاییها در آغاز هزاره نخست پیش از میلاد
(بهروایت استادهاشم رضی)
فهرست مندرجات
- آشنایی با باورهای آریاییهای هند
- اخلاق جنسی آریاییهای هند
- دیانت هندوایرانی
- آشنایی با باورهای آریاییان ایرانی
- خدایان طبیعی آریاییها
- خدایان بزرگ آریاییها
- میترا (مهر)
- ابرهای بارانزا
- ایرانیان و حركت بهسمت خدای واحد
- چگونگی آیین مهر پیش از زرتشت
- نمایش تفكر ایرانی آن زمان در گورسازی، هنر و طبقات
- آناهیتا
- زنای مقدس بابلیان
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
[آریاییها]
[↑] آشنایی با باورهای آریاییهای هند
پیش از آنكه از دین و اخلاق آریاییهای ایرانی سخن گوییم، لازم هندوستان و زندگانی، اخلاق، فرهنگ و دیانتشان گفتگو نماییم، چه این مورد كمكی است بسیار شایسته بهشناخت بهتر و فرهنگ و دیانت آریاییهای ایرانی كه در ابتدا، و زمان نزدیكی مشتركاً میزیسته و بعد بر اثر حوادثی از هم جدا گشته و هر یك در منقطهیی استقرار یافته و دو فرهنگ بزرگ جهانی را بنیاد نهادند.
در زمانی كه آرینها بههند هجوم آوردند، قدیمترین مردم تاریخی هند یعنی ناگاها (Nagas) بر قسمت شمالی آن سرزمین تسلّط داشتند. اینان مطابق با یافتههای باستانی درّهی سند، مارپرست بودهاند و هنوز بازماندگانشان در كوهستانهای دور افتادهی هند زندگی میكنند. در بخشهای جنوبی نیز مردمی سیاهپوست با بینیهایی پهن زندگی میكردند كه آنها را دراویدی (dravidian) مینامند. اینها ظاهراً از فرهنگ و تمدّنی در زمان هجوم آریاییها برخوردار بودهاند. مردمانی شناخته میشدند بیشتر تا جرپیشه كه بهوسیلهی دریا گردی تا بابل و سومر راه داشته و از ذوق هنری بهرهی فراوانی داشتهاند. چنان كه بهنظر میرسد. آرینها پس از استقرار، تحت تأثیر این قوم قرار گرفتهاند.
غلبهی اینها بر این طوایف بومی و انقیادشان از رویدادهای تاریخی است كه منجر بهتفوّق آریاییها بر دراویدیها شد. البته دربارهی آریاییها سخن گفته شد و تا آن جایی كه بهفهم مطلب كمك بیشتری بنماید، در این مورد بهپژوهشی مختصر پرداخته میشود. اینان از ناحیهی دریای خزر مهاجرت كردند، یعنی همان محلی كه پسر عموهای ایرانیشان آن را اَئیرْینَه وَئِجَه / ایران ویج (Airyana-Vaeja - خانهی آریاییها) مینامیدند. آریاییهای ایرانی و هندی در زمانی مقارن با هنگامی كه كاسیان بابل را فتح كردند، آریاییهای هندی نیز بههند داخل شدند.
لفظ آریا (Arya) در سانسكریت « نجیب » معنی میدهد. امّا كسانی نیز كلمهی آرین (Aryan) را از ریشهی سانسكریتی «ri-ar» یعنی «شخم زدن» مشتق میدانند و مطابق با این نظریه كلمهی آرین در آغاز بهمعنای نجیب و نجیبزاده نبوده، بلكه بهمعنی دهقان، برزگر و شخمزن بوده است، بههر انجام این آریاییها كه مردمی جنگجو، ساده و دور از ریا، زورمند و زیبا اندام بودند، بهزودی بر سراسر هند دست یافتند. امّا چون موقعیت تغییر یافت و دیگر محلی از برای جنگ و پیكار وجود نداشت بهكشاورزی پرداختند.
قبایل و گروههای كوچك آریایی با جذب بومیان و سكنهی اوّلیه كمكم مراكزی پرجمعیت با قدرتی مركزی بهوجود آوردند. هر یك از این مراكز كه بهوسیلهی گردآمدن تجمّع عدّهیی از گروههای پراكنده تشكیل شده بود، بهوسیلهی پادشاهی اداره میشد. این پادشاه دارای اختیارات تام نبود، بلكه قوانین و تصمیمات بهوسیلهی عدّهیی از جنگجویان وضع و اعلام میشد، و رهبری هر طایفه و شورایی بهوسیلهی یك رئیس یا راجه عملی بود و چنان كه گفتیم این رئیس اختیاراتش بهوسیلهی شورای جنگجویان محدود میشد. تقریباً مقرّراتی را كه در بندهای گذشته دربارهی سازمانهای آریایی شرح دادیم، با اختلافاتی كم و بیش كه حاكی از تفاوت آب و هوا، موقعیت طبیعی، نژادی و دیگر عوامل است، در هندوستان بهوسیلهی آریاییها شایع میبینیم.
این آریاها چون دیگر اقوام در مورد ازدواج، قوانینی داشتند و این قوانین مربوط بود بهدو طریقهی ازدواج خانوادگی و خودی (Endogamy) و ازدواج بیرون از خانواده (Exogamy). اینان نه میتوانستند با خارج از نژاد خود ازدواج كنند و نه موظّف بودند با خودیشان طبقهی اوّل زناشویی نمایند. همچون ملل و اقوام غالب دیگر با نظری حقارتآمیز بهرعایا نگریسته و آنان را از خود پستتر میشمردند. امّا چون عدّه و نفراتشان در برابر سكنهی بومی اندك بود، بهوضع مقرّرات و قوانینی پرداختند تا در سكنهی بومی پس از اندك زمانی تحلیل نرفته و مستهلك نشوند و همین مقرّرات است كه سخت برپایهی تقسیمبندی نژادی و بعد طبقاتی قرار داشته و در آینده موجب بسیاری از ناراحتیها در آداب مذهبی و اجتماعی میشود.
این هندیهای آریایی، زندگیشان بهطور كلّی در آغاز بهوسیلهی جنگ و غارتگری، و از آن پس از راه گلهداری و سپس كشاورزی میگذشت، آن چنان كه پسر عموهاشان در ایران زمین سلوك و معاش مینمودند. در آغاز گاو چنان جنبهی مذهبی وسواس گونهیی را میانشان نداشت كه تابو (Tabou) شمرده شود، چون هرگاه مایل بودند در صورت لزوم آن حیوان را چون دیگر چارپایان ذبح كرده و از گوشتش استفاده میكردهاند و حتی از این گوشت سهم كاهنان و خدایان نیز محفوظ بوده است. كاشت جو را میدانستند، امّا چنان كه برمیآید از برنج آگاهی نداشتند و در زمانهای بعدتری از آن اطلاع یافتهاند. تقسیم زمین جهت كشت در هر اجتماعی میان خانوادهها معمول بود. فروش و یا مبادلهی زمین رواجی نداشت، بهویژه فروش زمین برای بیگانگان بهكلّی ممنوع بود. انتقال زمین تنها از راه ارث، آن هم بهفرد ذكور خانواده انجام میشد. در این جامعهی آریایی نوعی تساوی نسبی برقرار بود. از كارمزدوری سخت رویگردان بودند و در جامعهشان نه تهیدست وجود داشت و نه سرمایهدارهای بزرگ، نه منطقههای اشرافنشین در شهرها بهنظر میرسید و نه بیغولههای كثیف و جاهای پست.
در زمانهای بعدتری كه صنف و حِرَف و پیشهها نزدشان براساس توسعهی جمعیت و شهرنشنی شایع شد، اصناف نیرومندی بهوجود آمدند. هرگاه بخواهیم بهتنوّع این اصناف و حِرَف و پیشهها پی بریم، بایستی با نگاهی بهفهرست اصنافی كه امیرعلی شیر نوای در اواخر تسلّط مغولان در هرات داده است، توجّه كنیم.
حمل و نقل، تجارت و مسافرت بهوسیلهی گاریهایی با دو چرخ كه بهوسیلهی اسب كشیده میشد، انجام میگرفت، امّا تجارتهای خارجی بیشتر بهوسیلهی كشتیهایی انجام میشد با پاروهایی بسیار كه میان سالهای ٨۵٠ تا ٨٠٠ پیش از میلاد كالاهای هند را بهبینالنّهرین، عربستان و مصر حمل میكردند و این كالاها عبارت بودند از: ادویهجات، انواع عطرها، منسوجات مختلف، برخی جواهرات و سنگهای پربها و چوبهای آب نوس و چیزهایی دیگر كه در سرزمین هند فراوانی داشت.
لیكن روش تجارت بهوسیلهی وضعی كه در مورد مبادلهی كالا وجود داشت بهمراحل انحطاط رسیده بود، و حتی زن و همسر نیز بههنگام ازدواج با گاو خرید و فروش میشدند امّا بهزودی بر اثر ضرورت، سكّههای مسین درشت و خشنی ساخته شد كه آن هم بهموجب برقرار نبودن روشی درست، وضع خراب پیشین را اصلاح چندانی نكرد و تنها كاری كه انجام رواج بسیار قمار بود كه در مقطعی از تاریخ آفتی شد برای جامعه.
هر چند پادشاهان هند و اروپایی چون شاهان عصر هومه روس / هومر (Homerus) از غارت و چپاول احشام خود ابایی نداشتند، امّا از لحاظ راستی و درستی، سادگی و وفای بهعهد و پیمان بسیار برجسته و بلندپایه بودند. مورّخ یونانی جنگهای اسكندر، شرحی دربارهی راستی، درستی، احترام بهپیمان و قول در تجارت، عدم دزدی و راهزنی از هندوان آورده است كه بسیار جالب میباشد.
[↑] اخلاق جنسی آریاییهای هند
دربارهی اخلاق جنسی آنچه كه از ریگ وِدا (Rig-Veda) برمیآید، در آن از زنای با محارم، فحشا و روسپیگری و سقط جنین میرود، و همچنین نشانههایی از هم جنسآمیزی (Homosexualit)إ (لواط) نیز در این كتاب باستانی میتوان مطالعه كرد، و بههمین جهت است كه آندرهژید (Andre Gide) از انتساب این عمل بهآریاییها، بهویژه ایرانیان باستان پروایی ندارد. مبنای عروسی بر خرید و فروش قرار داشت و بیشتر با ربودن و اِعمال زور این عمل انجام میشد. البته همیشه عروس دزدی و زنربایی از برای همسری امری رایج نبود، بلكه برخی اوقات بهوسیلهی رضایت طرفین نیز این مهم انجام میشد، امّا روش مستحسن و پسندیدهیی محسوب نمیشد و زنان این روش را موجب سرافكندگی خود دانسته و ترجیح میدادند تا بهوسیلهی اِعمال زور و قدرت تصاحب شوند، و این نظری بود كه فروید (Freud) با روش روانشناسی نویناش (Psycho-Analysis) آن را مورد پژوهش قرار داد.
چنان كه بهنظر میرسد، میان آریاییهای هندی برخلاف آریاییهای ایرانی، زن مقام چندانی نداشته است و بیشتر این امر معلول وضع آب و هوا و موقعیت طبیعی دو منطقه میباشد. روش چند همسری (polygamy) چون ایرانیها میانشان شایع بود، امّا در ایران این رسم بیشتر برای اشراف معمول بود. آنچه كه شگفت است روش چند شوهری (Polyandry) میباشد. در منظومه و حماسهی رامایانا (Ramayana) از زنی بهنام دروپادی (Draupadi) یاد میشود كه در یك لحظه با پنج برادر ازدواج میكند. شاید این از موارد استثنایی بوده باشد، امّا بهندرت اتفاق نمیافتاده، چون این رسم تا سال ۱٨۵۹ در سیلان باقی بوده و هم اكنون هنوز در برخی از نقاط كوهستانی تبّت رواج دارد. بهطور كلّی چنان كه گفته شد بر خلاف جامعهی ایرانی، میان اینان زن ارزش و اهمیتی نداشت، چون یهودیان كه رسم داشتند، خرید و فروش زن انجام میشد و مرد در مواقعی میتوانست حتی دختران خود را بفروشد. لیكن اندكی نگذشت كه در این قسمت تجدید نظری بهعمل آمد و زن از موقعیتی مناسب برخوردار شد كه متأسفانه باز در ادوار بعدی این موقعیت از بین رفت.
[↑] دیانت هندوایرانی
چنان كه در بند گذشته تذكّر داده شد، آریاها هنگامی كه بههند داخل شدند، دو قوم، دراویدی و ناگاها (Nagas) در آن سرزمین تمدّن و فرهنگی داشتند. روش دیانت ناگاها كه هنوز آثار آن را در گوشه و كنار هندوستان میتوان مشاهده نمود، عبارت بود از نوعی آنیمیسم (Animisme) یا جانگرایی شدید. اینان ارواح بیشماری را پرستش میكردند و این ارواح در سنگ، چوب، درختان، گیاهان، جانوران، جویها و كوهها و دیگر چیزها وجود داشتند. مار و افعی نماد نیروی جنسی مردان و مورد پرستش بوده و جنبهی خدایی داشتند. درخت بودی (Bodhi) نماد و كنایهیی از جریانی باطنی و نشانهی عظمت و قدرت پنهان درختان بود. خدایانی چون یاكشا (Yakshas) یا گاونر ایزدی ، هانومن (Hanuman) یا خدای اژدها ، ناندی (Nandi) یا خدای میمون و یا خدایان گیاهی و امثال این خدایان فراوان بود. البته اینها خدایانی بودند كه بعدها در مذهب هند قدیم كمكم وارد شدند. این روش وسیع خدایان و ارواح بیشمار، روشی سخت و عظیم را در سحر و جادو فراهم میآورد، چون شناخت در میان این خیل ارواح و خدایان، شناختِ عناصر نیك و خیر و سودرسان، و شرّ و خبیث و زشت و زیانكار، كار هر كس نبود و ساحران و جاوادنی بایستی تا این مشكل و مهم را گشوده و بهوسیلهی اوراد و عزایم و تعاویذ، ارواح شرّ و خدایان اهریمنی را مهار كرده تا بهبندگان صدمتی نرسانند، و این چنین اموری را در كتاب آثارو-اودا (Atharva-Veda) یا كتاب «سحر و جادو» مییابیم چنان كه در ایران كتاب شرایع مَزْدَیسْنان بهنام وندیدادنز چنین بود.
خدایان باستانی وِدایی همان عناصر طبیعی بودند، عناصری كه بسیاری از آنان نزد آریاییها پرستش میشد، چون: آسمان، زمین، خورشید، آتش، آب، باد و... دیااوس یا دیوس (Dyaus) [معادل زئوس (Zeus) یونانی] همان خدای بزرگ آسمان یا خود آسمان بود و طبع بشری بنابر اصل قیاس بهخود، بهزودی این عناصر طبیعی را صُوَری انسانی بخشید. آسمان بهصورت وارونا (Varuna) یا پدر، و زمین بهشكل پریتیوی (Prithivi) یا مادر در آمد. البته از پدر و مادر یا دو عنصر مثبت و منفی، یعنی اتحاد زمین و آسمان بهوسیلهی باران، زادگانی بهوجود میآیند كه رُستنیها هستند.
خدایانِ وَدایی ،بسیاری از خدایان و ایزدان اوستایی، خدایان هیتیها و میتانی را یادآور است و این امری است كه عناصر بسیار كهن آریایی را با تغییر و تبدیلها و كم و زیادیها و افزود شدن عناصری تازه و احتمالاً كاستی مواردی آشكار میسازد. خدایان عمده در آیین و دایی عبارتند از: پارجانیا (Parjanya) خدای باران، آگْنی (¢gni) خدای آتش، ویوا (Vayu) خدای باد ،رودرا (Rudra) خدای بادهای سخت و توفانی، توفان ایندرا (Indra)، فجر اوشاز (Ushas)، شیار كشتزار سیتا (Sita) و خورشید سوریا (Surya) و میترا (Mithra) یا ویشنو (Vishnu).
به شكلی كه بعدها خواهیم دید، بسیاری از این خدایان در آیین پیش از زرتشت و حتی زمان پیامبر و پس از آن نیز همچنان باقی ماندند از سویی دیگر میان اقوام دیگر آریایی نیز این خدایان همچنان مورد پرستش بودهاند. از مواردی دیگر كه در آیین ودایی و ایرانی و در وِداها Vedas و اوستا باقی مانده و ریشهیی بس كهن دارد، نوشیدن شیرهی گیاه مقدّس سوما (Soma) / سَئُومه (Saoma) در آیین ودایی و هوما (Haoma) [هَئومَه - هوم] در آیین ایرانی است. البته بایستی توجّه داشت كه حرف «S» سانسكریت در پارسی به «H» بدل میشود، چون سیندو (Sindhu) كه بههیندو (Hindu) و سوما (Soma) كه به هوما (Haoma) بدل شده است. در اوستا گیاه مقدس «هوم» سرگذشتی اساطیری دارد و بسیار مقدّس شمرده میشود، امّا در ادوار اخیرِ دین زرتشتی و آیین مَزْدَیسْنی، جنبهی خدایی برای آن شناخته نشده، لیكن میان آریاییهای هندی این چنین نیست، بلكه گیاه مقدّس سوماكه عصارهاش هم برای خدایان و هم برای آدمیان مستیبخش و لذتانگیز بود، خود در آغاز خدایی بهشمار میرفت. از قراینی كه در اوستا، بهویژه در بخش گاثاها ملاحظه میشود، زرتشت بر علیه آنچه كه مستیبخش و برافكنندهی خوی شریف آدمی است، سخن گفته و بههمین جهت این موضوع در اصلاحات زرتشت بسیار تعدیل شده است. بههر انجام در آیین آریاها، و یا گروههای هند و ایرانی در زمان اشتراك، سوما خدایی بوده است با سرمایهی نشاط و جاودانگی كه الهامهایی نیكو بهآدمیان میبخشید و از لحاظ مقایسه برای شناختن بهتر، شاید او را بتوان با دیونیسوس (Dyonisos) یونانی مقایسه نمود.
برای مدّت زمانی بسیار آگْنی (Agni) بزرگترین خدای وِدایی بود، او خدایی محسوب میشد كه بهوسیلهی شعله مقدّس و زندگی بخشاش، بشر را بهتعالی سوق میداد. آتش میان تمامی اقوام آریایی مورد ستایش و احترام بوده و اساطیر، روایات و افسانههایی دربارهی آن آمده است. این افسانهها منشأ پیدایش آتش را در خلال پیرایههایشان برای ما باز میگویند و نشان میدهند كه نخستین كاشف آتش، جز خدای آتش، یعنی همان آتش چیزی نیست. این آتش بهوسیلهی برق در آسمان بهروی زمین تولید شده و موجب كامیابیهای بسیاری از برای بشر شده است. یكی از نامهای چندگانهی برق كه پسر آسوره وارونه (Asura-Varuna) میباشد در سانسكریت آدَرْوان (Adharvan)، یعنی دارندهی آتش است. كمكم در سیر اساطیر و افسانهها، بشر این نام را تشخّص بخشیده و صورت انسانی بهآن داده است و تاكنون در هندوستان طبقهیی بهاین نام، یعنی آدَرْوان (Adharvan) وجود دارند كه كارشان خدمت بهآتش است، و چنین طبقهیی كه از روحانیان میباشند در ایران با نام آدُربان / آذَربان وجود داشته كه بهموجب اوستا آثْرَوَن نامیده میشوند و در یونان و روم باستان نیز چنین روحانیانی موظّف وجود داشتهاند.
امّا اشتقاقهایی از این كلمه، بهعنوان صفاتی از برای خدای آتش بهنام آگْنین (¢gni) كه بعدها تشخّصی پیدا كرد، شناخته شد. در زبان سانسكریت آدْری (Adri) بهمعنی شعله و آدریو (Adrio) بهمفهوم شعلهور است و در ریگوِدا از این صفات برای آگنی بسیار مشاهده میشود. از این موضوع آشكار میشود كه آذر- «آتَر» یكی از كهنترین واژههایی است كه مفهوم آتش را میرسانیده است. ریگوِدا باستانیترین كتاب هندوان با سرودی در ستایش آتش «آگْنی» شروع میشود كه از لحاظ لحنِ گفتار، وَزْن و روشِ سرایش، همانندی بسیاری دارد بهگاثاها، كهنترین قسمت اوستای ایرانیان.
پس از آگْنی در ایزدكدهی (Panteon) هندیانِ آریایی، خدایانِ بزرگ دیگری نیز وجود داشتند، و مشهورترینشان ایندرا (Indra)، یعنی خداوند توفان بهشمار میرفت. چون این خدا از برای هندیان آورندهی باران بود حتی از خورشید نیز حیاتیتر و گرامیتر محسوب میشد، همچنین خدای رعد نیز بهشمار میرفت و جنگندگان در پیكار از برقهای او امید و یاری میجستند. شاید این خداوندگاری بوده رزمجو و بزمجو، چون هم پیكارگران در پیروزی از او مدد میخواستند و هم بزمجویان عزیزش میداشتند، و خود او از گوشت صدها / گاو نر بزمی برپا میساخت و پای كوبان دریاچههایی از شراب مینوشید.
در چنین هنگامی كه آگْنی و ایندرا از خدایان بزرگ محسوب میشدند، كریشنا (Krishna) دشمن سرسخت ایندرا محسوب میشد و شاید تنها خدای بومی در مذهب ودایی بود، و ویشنو (Vishnu) كه از خدایان درجهی دوم یعنی خورشیدی كه زمین را در شعاع خود غرقه میساخت، اهمیتی نداشتند، امّا زمان آینده بهطور كلّی در سیطرهی آنان و متعلّق بهآنان بود و در دورانهای بعدی مقام ایندرا و آگْنی را از لحاظ بزرگی اشغال كردند. این تحوّلات در وِداها بهخوبی و روشنی منعكس است. وِداها گنجینه و ذخیرهی عظیمی محسوب میشوند دربارهی مطالعهی سیر تكاملی و تحوّلات آیین هندوان. از فروافتادهترین و بدویترین روشهای پرستش را همراه با خرافات و سحر و جادو تا برگزیدهترین افكار فلسفی و روش وحدت را در این كتابها مشاهده مینماییم. در ریگ وِدا (Rig-Veda) خدایان را مشاهده مینماییم كه مردّدند بهبندگان عطایایی بكنند یا نه، بهآنان اسبی ببخشایند یا گاوی، و سرانجام در این تردید بهاین فكر اندر میشوند كه آیا این مؤمنی كه تقاضایی كرده، آیا شیرهی سوما (Soma) از برای او هدیه كرده است یا نه. امّا بهزودی تحوّل و تكاملی در اخلاق خدایان بهوجود میآید، این تكامل همچنان گسترده میشود تا بهصورت بزرگ و آرمان گرایانهی وِدایی؛ یعنی وارونا (Varuna) در میآید. این خدایی است عالی جناب كه جهان و رُخدادهای جهانی را با چشمش كه خورشیدِ آسمان است مینگرد. وارونا در برابر نیكی و زشتی اعمال نیك و بد بندگان بیتفاوت نیست، بلكه او اَعمال و كارهای نیك را پاداش و اعمال زشت را كیفر میدهد. خدایی است رحیم و بخشاینده كه تو بهو استغفار بندگان را میپذیرد و از همه مهمتر آنكه مجری قانونی است بهنام ریتا (Rita) كه حافظ نظم و ترتیب گیهانی است. این قانون در ابتدا نگاه دارندهی نظم ستارگان و راهنمای سیر و تعادل آنها بود، امّا بعدها بهتدریج دچار تغییر و تحوّلی گشت و بهصورت مجموعه قوانینی اخلاقی در آمد كه هر كسی كه نمیخواست بهگمراهی و ضلالت دچار شود از آن پیروی مینمود. چنین قانونی كه در صورت نخستین به«نظم كیهانی» و نظامِ اساسی جهانی تعبیر میشد، بهموجب اوستا اَشَه (Asha) نامیده میشد كه در كتیبههای هخامنشی بهشكل اَرْتَه (Arta) ضبط شده است.
در سیر تحوّلی و تكامل، كمكم این اندیشه پدید آمد كه آیا با وجود كثرت خدایان، آیا این جهانْ ساخته و آفریدهی كدام یك از آنان است؟. زمانی آگْنی، زمانی ایندرا و گاهی سوما بهاین عنوان شناخته میشدند و سرانجام پراجاپَتی (Prajapati) نیز از جمله خدایانی بود كه زمانی بهاین عنوان شناخته شد. امّا كمكم در اوپانیشادها (Opanishads) مسئلهی وحدت مطرح شد كه داستانی جالب دارد.
در زمان تسلّط آیین وِدایی، هنوز مسئلهی تناسخ بهگونهیی كه بعدها رواج یافت مفهومی نداشت، بلكه همچون آریاییهای ایرانی، جاودانگی روح بهوسیلهی اعتقادی مبهم بهبهشت و دوزخ ابراز میشد. این عقیدهی ساده و عمومی مورد پندارگرایی بود كه پس از مرگ، روح یا دچار عذابهایی عظیم میشود و یا تا ابد بهخوشبختی و سرور اندر میگردد. رادها كریشنان (Radhakrishnan) در این باره تحقیقات جالبی ارائه داده است، و همچنین الیوت (Sir Charles Eliot) تأكید میكند كه در دیانت ودایی ابتدایی با استناد بهمدارك و شواهد، معبد و پرستشگاه و بت و بتخانه وجود نداشته است، و این شاید از خصایص روش سادهی آریاییها بوده باشد در پرستش كه هرودوت (Herodotos) نیز دربارهی آن تأكید میكند كه ایرانیان نه بت داشتهاند و نه در بتخانه پرستش میكردهاند.
قربانی و نثار اهدای آن بهخدایان، چون جملهی مذاهب و آیینهاهیی باستانی، در آیین ودایی نیز انعكاسی دارد. از قربانیهای انسانی شواهد اندك و تاریكی در دست است كه البته نمیتوان آنها را نادیده انگاشت، امّا این رسم دوام چندانی نداشته است. همچون ایرانیان گاه اسب را بهعنوان قربانی از برای خدایان میسوزانیدهاند و در این مورد فریزر (Frazer) بهتحقیق جالبی اقدام كرده است. بریفولت (Brifault) نیز دربارهی آداب و رسومی دربارهی اسب تحقیقاتی كرده است و در حماسهی رامایانا (Ramayana) نظایری از آن را میتوان یافت بههر حال مراسم آشْوَمِدْها (Ashvamedha) یا مراسم قربانی اسب از جملهی مراسمی بسیار شگفت بوده است. پس از انجام مراسمِ ذبح، چنین تصوّر میشد كه ملكهی قبیله با اسب مقدّس جفتگیری میكنند. شاید در این مراسم نشانهای صریحی از توتمیسم (Totemism) و تفسیر پسیكانالی تیكی وجود داشته باشد كه آن گاه میتوان بهعلل این پندار، یعنی ذبح اسب و پندار جفتگیری ملكه با آن پی برد. در مورد اجرای آداب قربانی بهوسواسی بسیار قائل بودند، هرگاه مراسم درست، صحیح و مطابق با خواست خدایان انجام میشد، تقاضا و درخواست صاحب قربانی اجابت میشد، ورنه پاداشی وجود نداشت. در این مورد، مجریانِ مراسم، همچون رسمِ معمولِ كاهنان و روحانیان عمل میكردند كه هدفشان در غایتِ امر، دریافت هر چه بیشترِ دست مزد و سهمی از گوشت قربانی و هدایا و نثارها محسوب میشد. دربارهی اجرای مراسم حقوقگزافی میگرفتند و در این مورد سخت و سمج بودند و در مواقعی كه حقشان كم و یا دچار تضییقاتی میشد، بهكارهایی نا انسانی دست مییازیدند. برادران روحانی این موبدانِ هندو- در ایران بهموجب شروحِ صریح در وندیداد نیز چنین روشی داشتند. هرگاه پس از مراسم، دستمزدی از بهترین هدایا و نثارها و گوشت قربانی بهآنان داده نمیشد، از پیشگاه خدایان یا عناصر خیر و شرّ میخواستند تا دوباره آن بلیه برگردد. در مثل هرگاه برای تسخیر دیو و جن و پری از آنان درخواست اجرای مراسم میشد، پس از آنكه جنّ یا دیو و پری تسخیر شده و توسط موبدان از بدنشان خارج شده بود، در صورت راضی نكردنِ موبدان، دوباره آن مجریان، دیو و جن را از یكی از سوراخها یا منافذ هفتگانه وارد بدن طرف میكردند.
البته هرگاه بخواهیم از آیین این هندوان بیشتر سخن گوییم، دیگر از مقصد خود بهدور خواهیم افتاد، چون هر چه از منشأ دیانت آریایی هندوان دور شویم، بههمان نسبت مذهب این مردمان دچار تحوّلات و دیگرگونیهایی میشود كه دیگر یا نشانی از روش قدیمشان در آن نیست و یا اشكالی انحطاط یافته و مسخ شده را در آن خواهیم یافت.
[↑] آشنایی با باورهای آریاییان ایرانی
هر چند كه روش مذهب و پرستش آریاییها مبتنی بود بر بزرگ داشت و جنبهی خدابخشی بهعناصر طبیعی، امّا بهطور كلّی در مورد مراسم مذهبی و آیینی و امورطبیعی و فوقطبیعی دارای تشكیلات و روشهای ویژهیی نبودند. در آغاز بهمعنای اَخَصّْ كاهنان و روحانی وجود نداشت و رئیس خانواده مراسم مذهبی را انجام داده و بهعنوان كاهنی كوچك بود در جامعهیی محدود، و این چنین رسمی در اسكاندیناویا تا آغاز ظهور مسیحیت رواج داشت. امّا سرانجام با پیشرفت زمان و گرد آمدن گروههای كوچك و بزرگ، و پیچیدگی نسبی مراسم و معتقدات مذهبی، ایجاب شد تا مختصّصانی در این مورد پیدایی یابند و بهوجود آمدند. در ابتدا هر خانوادهیی بهاجیركردن یكی از این متخصّصان بسنده میكرد و اینها مردمانی بودند كه از مقامی اجتماعی چنان كه بعدها رایج شد برخوردار نبودند بلكه در خانوادهها همچون یك خدمتكاری بهشمار بودند كه مأمور رسیدگی و مراقبت در اجرای آداب و رسوم مذهبی بود. این چنین روشی بهموجب اسطورههایی كه در مورد زندگی زرتشت بهزبان پهلوی برای ما باقی مانده است، قابل مطالعه میباشد. در این اسطورهها میخوانیم كه هر گاه خانوادهها نیازی بهانجام مراسم آیینی، یا قربانی و مراسم نثار یا دارو و درمان و مشورت داشتند، از اینگونه كاردانها كه كَرَپَن / كَرَپ (Karapan) نامیده میشدند، دعوت میكردند تا بهخانهی آنان آمده و كارشان را انجام دهند. در اینگونه موارد نگاه كنید بهكتاب «زرتشت، بنابر متون شرقی» نیز «ترجمه و شرح وندیداد».
[↑] خدایان طبیعی آریاییها
پرستندگان در آغاز یك گروه از موجودات فوقطبیعی را بهنام «ایزدان نورانی» پرستش میكردند. در زمانهای اوّلیه این عناصر بههیچوجه صورت و شكل مشخّصی نداشتند و شاید پرتوهایی بودند بسیار محو و درهم از تأثرات درونی آدمی كه بهوسیلهی انگیزشِ رویدادهای خارجی ایجاد میشد. امّا اندكی نگذشت كه اندیشهی خیال پرداز و فعال آدمی برای روشن نمودن وضع این عناصر مبهم بهفعالیت پرداخت و این ایزدان نورانی بهزودی بهوسیلهی قیاس بهنَفْس انسانها، بهصورت شخصیتهایی در آمدند انسانمنش، با احساسات، نیازمندیها و تمایلات آدمیان.
در رأس این خدایان، یك پروردگار بزرگ در آسمان قرار داشت، و شاید در آغاز میان شعبههایی از آریاییان، الاههی مادر، یا زمین وجود نداشته است، و جای او را همان خداوند بزرگ و عالی جناب یا مظهر آسمان پر میكرده است. این افراد یا ایزدان نورانی بهترتیب از دو جنس مخالف؛ یعنی مذكّر و مؤنّث بودند و با روابط زناشویی و بارآوری بههم مرتبط میشدند. امّا این روابط موجب آن نمیشد كه هر زوج و زوجهیی بهكار واحدی بپردازند، بلكه هر یك از این ازواج بهكارهای ویژهی خود میپرداختند، و این انعكاسی بود از روابط عادی زناشویی میان آریاییها. در میان ایزدان نورانی كه از آنان یاد شد، تنها «پدر آسمان» بود كه تشخّص و وضع مبهمی نداشت، امّا بقیهی ایزدان نورانی چنان مبهم و نامشخّص بودند كه آریاییها در هر سرزمینی كه بهعنوان فاتح و یا مهاجم وارد میشدند، خدایان بومی بهراحتی در قالب این ایزدان نورانی مقامی یافته و این عناصر مبهم تشخّص مییافتند. بههمین جهت است كه مشاهده میكنیم خدایان آریاییها كه بهاسكاندیناویا رسیدند و همچنین خدایان و ایزد بانوان یونانی كه در اُلَمْپوس جایگاه داشتند، در اساطیر یونانی دارای نظامات و تشكیلاتی بودند كه قابلیت انطباق بسیاری داشت با یك خانوادهی آریایی، در حالی كه خدایان سِلتیها و ایرانیان و هندوان بههیچ وجه قابل انطباق و مقایسه با خدایان اسكاندیناویایی و یونانی نیست و كاملاً صورت و شكل متفاوتی دارند.
یكی از ویژگیهای آیین آریاییها، عدم اعتقاد آنان بهوجود خدایان حیوانی و جنّیان و ارواح بیشمار بود. البته آریاییها بهوجود روح معتقد بودند، امّا در سامان كار مردگان روشی داشتند كه جسدشان را میسوزانیدند و بهاین وسیله معتقد بودند كه هر گونه روابط روحی میان متوفّا و زندگان قطع شده و ارواح دیگر نمیتوانند در كار زندگان بههیچ وجه دخالتی داشته باشند، و با چنین روشی بهنظر بعید میرسد كه نیاگانپرستی رواجی داشته باشد. البتّه در دوران بعدی، اعتقاد بهجن و پری و ارواح و عناصرِ مینوُی و نادیدنی فراوان میان این اقوام رسوخ یافت كه زاییده و پیدا شده از شكل نخستین باورهای آنان مبنی بر «آنیمیسم» یا جانگرایی بود.
در میان آریاییان اعتقاد بهسرنوشت یا تقدیر (Determinisme-Fatalisme) وجود داشت و آن را بهنیرویی مافوق انسان و خدا نسبت میدادند. این سرنوشت آن چنان بود كه چون روش متدّینان امروزی با دعا و نذر و قربانی تغییر پیدا نمیكرد و حتی سحر و جادو قادر نبود تا راه سرنوشت را از مرحلهیی كه بایستی بپیماید، بگرداند. امّا این تقدیر و سرنوشتگرایی آریایی بهزودی در مناطقی كه آریاییها نفوذ پیدا میكردند بهصُور مختلفی از واكنشهای آدمی متجلّی میشد. در هندوستان و شمال اروپا بهعنوان اصلی قبول شده و مانع فعالیت و كوششهای قهرمانی میشد، امّا در ایران بر خلاف آن، قهرمانان میجنگیدند و كوشش مینمودند تا سرانجام با رستاخیز فكری و اصلاح زرتشت، اصل ارادهی آدمی اعلام شد، هر چند اعتقاد بهاصلِ محتومِ جبر و تقدیر «بَخت» در آیینهای زروانی، میترایی، مَزْدَیسْنایی همچنان باقی و پایدار ماند.
سادگی و بساطت زندگی و تمدّن آریایی چنان بود كه در تمام مناطقی كه بهوسیلهی آنها اشغال میشد، در روش سكنهی بومی تأثیر میگذاشت و این تأثیر شدّت و ضعف داشت. آریاییها كه در آغاز قومی جنگجو و پیكاری بودند، از لحاظ فنّی بدعتهایی در ساختن جنگ ابزارهای مختلف اساس نهادند، امّا در زمینهی اجتماعی، آنچه كه از اینان بر پهنهی دشتها و جلگهها رواج یافت، مسئلهی خانواده، ازدواج و تشكیل مجامع اشرافی بود. در كار كشاورزی كسانی را بهكار در زمینهای وسیع خود میگماردند و از حاصل كارشان، از دسترنج رعیتی كه در املاكشان بهكار كشیده شده و در ضمن مورد حمایتشان نیز بودند، زندگی اشرافی خود را سامان بخشیده و روش اریستوكراسی (Aristocrasi) را بهوجود آوردند كه تا همین اواخر در اروپا شایع بود. البته آشكار است كه بهدنبالهی چنین روشی، امور، مراسم و تشریفاتی كه لازمهی یك زندگی اشرافی است، چون: تربیت اسب، مهارت در اسب سواری، شه سواری، پهلوانی؛ شكار و آداب پر طمطراق آن، دوری گزیدن اشراف و نجیبزادگان از كارهای كشاورزی و دیگر پیشهها و حِرَف دستی و بازرگانی، پرداختن بهامور ذوقی و تفنّنی، شعرگویی، بزمسازی، قمار و میگساری، محافل ادبی بر پا كردن، ادبا و شعرا را گرد آوردن میان این طبقه بهوجود آورده و سرانجام بهانقلاب میكشید. این چنین روشی را در قرون میانه، در بسیاری از كشورهای اروپایی و پس از آن در آسیا رایج میبینم كه از نتایج تمدّن آریاییها بایستی محسوبشان داشت.
[↑] خدایان بزرگ آریاییها
بزرگترین و عظیمترین و كهنترین خدای وِدایی، آسمان پاك و درخشان است، آسمانی كه بهعنوان پدری مهربان در میان بسیاری از اقوام، این عنوان را داشته و با زمین یا مادر مهربان ازدواج كرده و از این ازدواج آفرینش صورتِ هستی، پذیرفته است. باستانیترین شكلِ اسمِ آسمان در ریگوِدا (Rig-Veda) قابل ملاحظه است كه بهشكل دیااوه (Dyہuh) آمده است. امّا صورت بعدی و تغییر شكل یافتهی این نام، در قلمرو پرستش كه شهرت دارد، همان واژهی وارونَه (Varuna) میباشد. امّا دیااوه نیز دستخوش نیستی و فراموشی نشد، بلكه بهشكل دیااوس یا آسمانِ دیدنی مورد كاربُرد یافت. وارونه نیز لفظی بود كه بههمان مفهوم و معنا بهزودی داخل زبان یونانی شده و در فرهنگ و اساطیر یونانی برای خود خانهیی جهانی یافت. بههر انجام كلمهی اورانوس (Ouraos) در زبان یونانی از دیدگاه اساطیری خداوند آسمان است كه بهروایت هسیودوس (Hesiodos) در كتاب «ته اوگونی» یا (Theogonia) نَسَبنامهی خدایان با «گهآ» (Gaea) یا زمین كه مادرش میباشد ازدواج كرده و حاصل این ازدواج گروهی از خدایان و موجودات دیگر میباشند.
البته در طی شروح و پژوهشهایی كه تاكنون شده، بهاین اصل آگاهی پیدا كردهایم كه آریاییها بهخدایان گوناگونی اعتقاد داشتهاند كه جملگی آنها از عناصر طبیعی بودهاند كه بنابر طبع بشری شكل و صفات آدمی را اخذ كردهاند، امّا در میان این تعدّد، خدای پدر، یعنی آسمانِ پاك و محیط عنوان برجستهیی را دارا میباشد او بزرگترین خدایان و سرور و ارباب كلّیهی موجودات است، مهتر خدایی است كه در برابر كهتر خدایان و همچنین موجودات فانی. بههمین جهت است كه بهدو كلمهی دیااوه و وارونَه در اغلب اوقات لفظ «Asura /آسوره» را میافزایند و این لفظ بهمعنای بزرگ، صاحب، دارنده و ارباب است كه در اوستا بهشكل «اَهورَه» با تغییر S به H صورت پذیرفته است. همچنین است صفتی كه اغلب با وارونَه (Vہruna) میآید و این صفت (Vicva-Vedas) ویسْوَوِدا بهمعنای «همهدان»، آگاه و كاشف اسرار است كه در اوستا و پهلوی بهصورت هَرْویسپْ آگاه (Harvispa Agah) میباشد، چنان كه در پازند «هَرْوِسْپْ آگاه» از برای هُرْمَزْد «اَهورامَزْدا» و در اسلام «عَّلاُم الْغُیوب» از برای اللّه' بهكار میرود.
خدایان دیگر همگی گرد این خدای بزرگ و سرورِ توانا جمعاند و در او جای دارند و این الگویی است ساخته شده در معنویات از روی مادیات؛ یعنی قیاسی است بهدستگاه طبیعت. آفتاب چشم بینا و پرهیبت وارونَه بهشمار بود، و این موردی است كه از برای میترا «میثره = مهر» نیز شناخته میشده است. رگه و شعلهی آتش بهشكل تظاهر طبیعیاش در آسمان بهشكل رعد پسر وارونَه بوده است، چنان كه در مَزْدَیسْنای (Mazdayasn)ہ قدیم و همچنین در دوران انحطاط ساسانی آذر پسر اَهورامَزْدا محسوب میشده است، - و آسمان نیلگون پرستاره نیز جامهی شاهی وارونَه بهشمار میرفته است.
امّا این آسمان پاك، این مظهر بزرگ طبیعت كه در هیئت بزرگترین خدایان جلوه كرده بود، تنها سرپرست و یا یكی از نیروهای بزرگ طبیعت نبود، بلكه او دارای خصایل و صفات یك خدای پیشرفته و ترقّی یافته در ایام بعدی نیز محسوب میگشت. در قلمرو معنویات، اخلاق، پاداش و مكافات دستی داشت و جملهی صفاتی را كه دین متأخّر سامی در وجود خدایی كه بدو مباهات میكرد جمع آورده بوده، در این خدا با بُعد حداقل چهل قرن وجود داشت و ملاحظه میكنیم كه برخی اوقات بُعدِ زمان هیچ نقشی ندارد. وارونَه، یا خدای بزرگ آسمان آفریننده و خالق بزرگ و برقرار كنندهی نظم جهان است. سرپیچی از قوانین او موجب انحطاط و بدبختی است، و بههمین جهت است كه بایستی بهدرگاه او پناه برده و استغفار و توبه نمود. واورنه همان گونه كه بههنگام خود خشم میگیرد، رحیم و نرم دل است. دروغ نزد او از جمله گناهان نابخشودنی است گناهی بزرگ است كه مردم را بهتباهی و پستی میكشاند و از جملهی نكوهیدههایی است كه در آیین ایرانی باستان بهشكل نماد و نشانی در آمد.
[↑] میترا (مهر)
مهر یكی از خدایان كهن و باستانی آریایی است. از آنچه كه برمیآید، معلوم است كه در عهد قبل از زرتشت دارای مقام و اهمیتی بسیار بوده است كه بهصورت مؤثّری در اوستا راه یافته و مقامی پیدا كرده است. در یسْنای چهل و ششم، بند پنجم نام این خدای قدیم آمده است، و یكی از یشْتها نیز بهنام او شده است یعنی یشْت دهم موسوم بهمهر یشْت. امّا سابقهی كهنتر، اینكه در وِدای برهمنان از وی بهعنوان خدایی بزرگ یاد شده و پیش از آن در كتیبهیی متعلّق بهچهارده قرن پیش از میلاد نیز نام میترا آمده است كه حُكّام میتانی بهنام وی سوگند یاد كردهاند. پس سابقه و عظمت این خدای بزرگ آریایی روشن میشود.
از لحاظ معنای لُغَوی از برای مهر معانی چندی گفتهاند كه اغلب یك مفهوم كلّی را میرساند، و آن دوستی و محبّت است. كسانی دیگر نیز چون بارتولومه (Bartholomae) و یوستی (Yusti) از ریشهی میهن، خانه و سرا منظور از آن را میهمان یا مهمان دانستهاند و برخی نیز از لحاظ قرابت معنی آن را بهوطن معنی كردهاند. در «فرگرد (Fargard) چهارم وندیداد» بهمفهوم عهد و پیمان آمده است، چنان كه در «مهریشت» نیز بههمین مفهوم عهد و پیمان تكراری دارد.
به هر انجام در زبان سانسكریت نیز بهمعنای دوستی و محبّت است. همچنان كه در اوستا مهرایزد روشنایی و فروغ و نور است، در ریگوِدا نیز همین معنا را ارائه میكند. در وِدا اغلب نام وارونَه یا خدای بزرگ بههمراه میترا ذكر میشود. برخی از محقّقان خواستهاند مقایسه و تطابقی میان میترا و آپولون (Apollon) یونانی كه خدای نور و صنعت و پیشگویی است برقرار كنند، امّا این مقایسه بسیار بعید بهنظر میرسد، چنان كه بخواهیم مقایسهیی میان ایشتار (Ishtar) ایزدبانوی عشق و شهوت بابلی و آفْرودیته (Aphrodut) إ یا وِنوس (Venus) الاههی عشق و زیبایی یونانی و رومی با آناهیتا (Anahita) برقرار سازیم.
همچنان كه « اَهورامَزْدا » در مَزْدَیسْنا از لحاظ نزدیكی مطلق تنها یك ذات واحد محسوب میشوند و گاهی بهصورت مقدّم و مؤخّر اَهورا - مَزْدا - و مَزْدا - اَهو را جلوه مینماید در وِدا نیز این دو این چنین بههم پیوستهاند در وِدا و خدایانِ برهمنی نیز بسیار بهاین چنین وضعی بر میخوریم و میترا - وارونه (Mitra-Varuna) و وارونَه - میترا بسیار بهچشم میخورد. این دو خدایانی هستند متّحد و متّفق كه بهمعاضدت و كمك همكار بندگان و احوال طبیعت را سامان بخشیده و این توافق و پیوستگی در آنان چنان است كه حتی سوار گردونهیی میشوند با دو چرخ. البته در اینجا از میترا - نور و روشنایی و یا خورشید استنباط میشود، آسمان نورانی، آسمان و خورشید - و در پرتو این معنا است كه رمز این بههم پیوستگی روشن میشود.
امّا در اینجا قابل ذكر است كه از ارباب انواع دیگری نیز سخن بهمیان است كه با این دو در ارتباطاند، و این پنج ایزدِ دیگر با میترا و وارونَه هفت خدا را تشكیل میدهند و شاید این تنها كوششی بوده باشد. برای تكمیل عدد هفت كه در نظر آریاییها بسیار مقدّس و خوششگون بوده است. در وِدا از سی و سه پروردگار یاد شده است كه اسامی آنها كّلاً بهما نرسیده است، و همچنین از یك گروه هفت خدایی كه شاید معادل امشاسپندان باشند نیز یاد شده است كه موسوماند بهآدیتیا (Aditya) ،یعنی پسران آدیتی (Aditi) كه نام خدایی میباشد، امّا از میان این هفت خدا، نام میترا - وارونَه بسیار تكرار شده است. امّا تكرار سی و سه خدا در اوستا پیدا است كه پیشینهی بسیاری دارد، چون نام امشاسپندان و ایزدان بهروی هم سی و سه میباشد كه ذكر نام آنها چون دعا و یادكردی موجب گشایش در كارها میشد و تكرار سه بار از این سی و سه خداوند با دو نام واسِط دیگر، تشكیل صد و یك نام خداوند را در مرحلهی وحدت منتقل میكند و یادگار و بازماندهی آن در تسبیح سی و سه دانه و یك صد و یك دانه.
باری هندوان و ایرانیان از زمانهای بسیار دوری بهپرستش مهر یا میترا سابقه داشتهاند و این ایزد برایشان بسیار محبوب و قابل اهمیت بوده، امّا چه در آیین برهمنی و چه در آیین مَزْدَیسْنی زرتشتی، مقام این خدای بزرگ در اصلاح و ساختار بعدی بهمرتبهی ایزد و صفتی برجستهی تنزّل پیدا كرده است. امّا این تنزّل، مقام اساسی و اصالتی حقیقی بهمهرایزد اعطا كرد و وسیلهیی شد برای راستی، درستی، خوشبینی، نیكخویی و انسانیت. البته آیین مهر یا میتراپرستی در جهان باستان چنان عظمتی یافت كه نزدیك بود آیین مسیحیت را برانداخته و آیین عمومی نیمی بیش از جهان شود، امّا این را نیز بایستی در نظر داشت كه آیین مهری كه از ایران بهروم گسترش یافت و در نیمی از اروپا عمومیت و رواج یافت، بهقدری دچار تغییر و تبدیل و دگرگونگی شد كه هیچ روی قابل مقایسه با آیین مهرپرستی در میان آریاهای باستان و مَزْدَیسْنی ایرانیان نبود.
[↑] ابرهای بارانزا
اساس ثنویت و تضادی كه در طبیعت و همه چیز موجود است، ذهن آریاییهای طبیعتنگر را بهاین موضوع اساسی جلب كرد. در طبیعت همیشه همان گونه كه نیروهای خیر و سودرسان در كارسازی بودهاند، بهموازات آنها نیروهایی اهریمنی نیز جریان داشتهاند. خدایان مصدر اعمال، كارها، روش و شیوهها و كارآمدیهای شایسته و نیك و سودرسان بودهاند و اهریمنان جریانهای ناسودمند را رهبری میكردهاند. این امور شرّ عبادت بودهاند از تاریكی، خشكی، زمستان، بیماری و امور طبیعی كه خرابی و ویرانی بههمراه داشتهاند. از میان اینها تاریك و خشكی بسیار زیانبخش بودهاند و آذر یا آتش و برق كه پسر آسمان است عامل بسیار مؤثری بوده است از برای مبارزه و پیكار با نیروها و جریانهای اهریمنی.
امّا این مبارزه چه گونه بوده و بهچه نحو و در كجا درگیر میشده است؟ با توجّه بهچگونگی موضوع، مكان مبارزه آشكار میشود كه در جَوّ، در منطقهیی میان زمین و آسمان «تهیگی» جریان پیدا میكند. آنچه را كه امروز ما حوادث طبیعی مینامیم و تظاهراتی را كه چون رعد و برق، توفان، باران و برف، گرما و اعتدال و سرما و چیزهایی دیگر رخ میدهد بهدیدهیی بیتفاوت برگزار كرده و مشاهده مینماییم، در ذهن بدوی آن مردم كهنْ دارای مفاهیمی بودهاند كه منجربه پیدایش افكار مذهبی و پندارها و افسانهها و اساطیری برایشان میشده است. حوادث طبیعی همانند آنهایی كه بدانها اشاره شد، در نظر آنان حاكی از مبارزهیی بوده است میان عناصر خیر و عناصر شر. برجستهترین عناصر خیر روشنایی و باران و خطرناكترین عناصر شر، تاریكی و خشكی است.
در عرصهی تاریكی، آفتاب، یعنی این عنصر توانا و حامی كهنْ روزگار بشری، مبارز تاریكی است. بههمین جهت است كه خورشید میان نژادها و اقوام و ملل بسیاری ستایش و پرستش شده است و افسانهها، اساطیر و آیینهای پرستش و معتقدات و تشریفاتی بسیار دربارهی آن میان مردمان، از كهنترین ازمنه تا زمان حال بهوجود آمده است. امّا آنچه كه اهمیت دارد مبارزهیی است كه دربارهی جریان و یا عدم جریان آبهای آسمانی در میگیرد. در این مبارزه ابرها نقش مؤثری دارند، ابرهایی هستند بارانزا و برخوردار از عناصر خیر و ابرهایی نیز هستند خشك كه جلو باران را سد میكنند و حامیشان اهریمنان و زیانكاراناند.
افسانهها و اساطیری كه دربارهی این مورد آمده، لطیفتر، مهیجتر و بسیار فراوانتر است. ابرهایی كه بر فراز زمینِ خشكْ اهریمن منشانه قرار گرفته و بهزمین باران نمیبارند، در آسمان بهوسیلهی رشتههای شكافندهی برق، یعنی پسر آسمان مصادف شده و در این مبارزه اغلب شكست خورده و مجبور میشوند تا آبِ در بند شده در دل خود را بر زمین فرو بارند. باران و ابرهای بارانزا برای یك قوم و مردمانی كه مجبور بودهاند زندگیشان را و نیازمندیهای زندگی و معیشتشان را از روی طبیعت تنظیم و مرتّب نمایند، اهمیت بسیار فراوانی داشته است؛ بهویژه سرزمینی خشك و كمباران چون ایران و بههمین جهت همواره بهابرها توجّه داشته و دربارهی آنها افسانههایی لطیف میساختهاند.
[↑] ایرانیان و حركت بهسمت خدای واحد
دیانت آریاییهای ایرانی با اندكی تفاوت همانهایی بوده است كه در زمان اشتراك داشتهاند و این مطلب از مقایسهی اوستا و ریگوَدا آشكار میشود، و این معتقدات و مراسم و آداب تا زمان ظهور زرتشت همچنان میانشان باقی بود و بسیاری از آن در صورت تكامل یافته و پالودهی خود مورد پذیرش اصلاحات پیامبر قرا گرفت و در دین راه یافت. اینان روش اصلی آیینشان طبیعتپرستی محض بود و بهمظاهر طبیعت، چون: آب، باد و خاك، خورشید، ماه، ستارگان، آسمان، زمین، گیاه و آتش جنبهی خدایی بخشیده و بهپرستششان مبادرت میكردهاند، و این خدایان را «دیو» مینامیدهاند. در پهلوی «دِوْ» (Dive) ، در اوستا «دَئَو» (Daءva) «دیو» در هندی باستان (Dءvؤ) و این كلمه بهخدیان آریایی پیش از زرتشت اطلاق میشده است و چون زرتشت بهاصلاح پرداخت، «دیوان» یا خدایان گذشته را مردود دانسته و بر مبنای یكتاپرستی، اَهورامَزْدا را خالق كل جهان معرفی كرد، و از آن زمان بهبعد این خدایان مردود بهمفهوم «دیو» امروزی شناخته شدند، امّا این كلمه هنوز در زبان هندی و زبانهای اروپایی همان مفهوم درست پیشین خود را نگاه داشته است. زِئوس (Zeus) یونانی، دهاوس (Deus) لاتینی، دیو (Diue) فرانسه دهوا (Deva) هندی جملگی بهمفهوم خدا میباشند. میان این مظاهر طبیعت یا دیوان آریایی، باران و روشنایی اهمیت فراوانی داشت. چنان كه مشاهده شد میان آریاییهای هندی اینْدْرَ (Indra) ی اژدها كش اهمیت فراوانی داشت و خداوندِ رعد و برق و پیكار بهشمار میرفت، امّا میان آریاییهای ایرانی آن مقام را از دست داده و بهندرت از وی یاد شد تا آنكه سرانجام در اوستا از دیوان مردود آریایی بهشمار رفت.
امّا بهعوض، میترا میان ایرانیان ارج و اهمیتی بسیار یافت. لیكن جای ایندرای مردودْ واشع شده را بایستی چیزی پُر میكرد و بههمین جهت باورهایی دربارهی او بهایزدبهرام - یا [وَرَثْرَغْنَه اوستا - وَرَهْران - وَرَهْرام پهلوی] منسوب شد. این پرهیز در مورد وارونَه (Varuna) نیز عملی شد و بهگونهی كه درباره اینْدْرَ عمل نمودند، یعنی صفت او را برگزیدند، در مورد وارونه نیز صفت وی را بهشكل اَهورامَزْدا، خالق جهان مورد پرستش قرار دادند. میترا از زمانهای بسیار دوری معبود و هند و اروپاییان، و هند و ایرانی بوده است و چنان كه ملاحظه كردیم در چهارده قرن پیش از میلاد نام او بهوسیلهی حُكّام میتانی در كنار وارونَه و اینْدْرَ بهسوگند یاد شده است. امّا میترا روز بهروز دارای اهمیت و مقام برجستهای میشد، هم خدای جنگ هم خدای نور و روشنایی و آفتاب بود. امّا وارونه نیز خدای بزرگ هند و ایرانی بود، وی خدای بزرگ، نگهدار نظام و بقای جهان بهشمار میرفت و از جمله خدایانی بود كه از وی بهنیكی و احترام یاد میشد و چنان كه تذكّر داده شد، همین وارونهَ كه بهصفت اَسورَه، یعنی بزرگ و ارباب و صاحب میآمد، چون اَسورَه - وارونهَ (Asura Varuna) بعدها نزد ایرانیان بهاورْمَزْد یا اَهورامَزْدا، و مَزْدا- اَهورا - یعنی سرور دانا كه خالق كل و خدایی یكتا بود، تغییر شكل پیدا كرد.
امّا آیا در واقع علّت این تغییر و تحوّل در دیانت ایرانی چیست و بر چه مبنایی استوار است. برخی از محقّقان چون دو مزیل (Dumezil) برآنند كه ایرانیان پس از شهرنشینی، تمركز جمعیت و مدنیت، نیازمندی بهنظم و قانون پیدا كرده و بههمین جهت بهوحدت گراییده و از خدایان جنگ و خشونت و بینظمی و هرج و مرج دست پرستش فرهشته و بهپرستش «اَهورامَزْدا»، خدای یكتا، خدای نظم و قانون، عدل و داد پرداختهاند، البته این احتمالی است كه میان بسیاری از اقوام كه بهشهرنشینی پرداختهاند، گمانش قابل تصدیق میتواند بود.
همچنین آریاییها بهربّالنوعها و ربةالنوعها باور داشتهاند، یعنی خدایان مذكّر و مؤنّث را معتقد بودند. مثلاً دیااوه (Dyauh) خدای بزرگ آسمان و آگْنی خدای آتش از مرد خدایان و اوشاه (Vshah) یا اوشانَه (Vshah) دختر آسمان از زمرهی ایزد بانوان بوده است. سازمان جامعهی خدایان از روی الگوی خانوادگی آدمیان مطابق معمول ساخته شده بوده است. خدای بزرگ، ربّالنوع آسمان پدر نامیده میشد. و این امر، یعنی اِعطای كلمهی پدر بهخدای خدایان در تمامی مذاهب و ادیان قابل مقایسه و دریافت میباشد. در این روشِ خدایی، سپیده دم دختر و دیوان (= خدایان) پسران بهشمار میروند.
یكی دیگر از خصوصیات و ویژگیهای دیانت آریایی، ثنویت و دوگانگی منطقی و عقلی این مردمان بوده است. آنچه كه خیر، زیبا و نیكو بوده، آفریدهی خدایان نیكی؛ و آنچه كه عناصر زیانبخش، مظاهر زشت و اثرات بد بوده است در نتیجهی كار خدایان شرّ موجودیت مییافتهاند. نیروها و مظاهر نیك عبارت بودهاند از بارانهای بهموقع، روشنایی، فصول خوب و معتدل، تندرستی و صحّت، فراوانی و وفور نعمت، - و عناصر شر نیز از قبیل تاریكی و ظلمت، خشك سالی و قحطی، زمستان و سرمای شدید، بیماریها و ناخوشیها، دروغ و صفات ناشایست و نكوهیده - در شیوهی پرستش این آریاییها آنچه كه جالب توجّه و قابل تعمّق است اینكه از برای خدایان و مظاهر شرّ و زشتی بههیچ وجه عبادت، پرستش و نیایش و مراسمی وجود نداشته است، بلكه بهعكس ملل و اقوامی دیگر بر آن اعتقاد بودهاند كه بایستی بهوسیلهی كمك بهخدایان خیر، بر علیه عناصر شر جنگید و آنها را تضعیف نموده و برافكند. اینان مردمانی بودند ساده دل، جنگجو، پیكاری و راست كردار كه بههیچ وجهی زیرِ بارِ گناه و كژی و ناراستی نمیرفتند. این آن چیزهایی است كه از نوشتههای بهیادگار مانده برمیآید و دریافتی است كه از مدارك موجود ولی اندك و قلیل نتیجه میشود. آنچه كه از مدارك مستفاد میشود، جملگی از كار، كوشش، پیكار بر علیه ظلم و بیداد، ستیزه بر علیه دروغ و ناراستی و پلیدی است، روح لبریز و سرشار از شور زندگانی مردمی است كه بهدرست پیمانی، نیككرداری، سلحشوری، آزادگی و جوان مردی شهرهاند. جریان تندسان و پرشور زندگی را مشاهده میكنیم كه در طلب فرزندان، پسران و دختران نیك است، جنبش قهرمانی را باز مییابیم كه در كار ستیزی است از برای بیرون راندن بدیها و پلیدیها، و بدها و پلیدها از جمع و گروه نیككرداران، روح برتری جو و زندهی مردمانی را مشاهده میكنیم كه در كار برپاداشتن مسابقههای پهلوانی است، مردمانی زندهدل را باز مییابیم كه برای دنیایی موهوم ترك زندگی نكرده و صوفیگری و عرفانمنشی را بهدور میافكنند، لباسهای فاخر میپوشند، پرتو برق آلودهی سلیحشان از شوكت و احتشام حكایت میكند. و برابر با شرایعتشان روزهداری را نكوهش میكنند، چون از ناخوارگی ضعف میزاید و عقل درست در بدنی كه از كمخوارگی بهضعف گراییده است، پرتوی شایسته ندارد. نیكی و درستی و دادگری و تمام كارهای خوب و شایسته را از برای نَفْسِ خوبی و انسانیت انجام میدهند نه از برای آنكه پس از مرگ بهبهشتی یا عدنی روند. هر قوم و ملّتی بههنگامی كه از لحاظ اخلاقی سقوط كند، بهوسیلهی خرافات بایستی مهارش كرد كه آغاز سقوط است. در زمان ساسانیان كه اخلاق اصیل در جامعهی ایرانی سقوط كرد، اَرْداویراف ظهور نمود و اَرادویرافنامه ، حاصل نمایش یك جامعهی در حالت و موقعیتی است كه از اخلاقیات اِعراض كرده است. در كنار اَزادویرافنامه، باید از «وندیداد» یا قانون ضد دیو یاد كرد. در كنار آن « روایات پهلوی » و كتابهای احكام و شرایع است، چون روایت همیت ] امید [ اَشاوَهیشتان » و دورهی پس از آن « سد در نثر صد در بندهش » و « روایات داراب هرمزدایار ». در این كتب كه توسط مغان حاكم در دوران ساسانیان تدوین شده است، حكومت جابرانهی مغان كه با شاهان ساسانی دست در یك كاسه داشتند بهنمایش در آمده است. آن چنان قوانین شدید و وسواس گونهی مغانی كه با مفاهیمی دور از اخلاقِ یك ملّت آزاده در تضاد است، بهمردم تحمیل میشود، و آن گونه مالیاتهای سنگین دینی- علاوه بر مالیاتهای عرفی و دولتی برای تودهی مردم وضع میشود كه كس را نه یاری پرداخت دیون دنیوی و دولتی است و نه توان تأدیه حق خداوند و مغان. این حكومتی بود كه مغان ساختند و همین حكومت جابرانهی مغان و ساختههای شگفتشان بود كه موجب زوال و سقوط ساسانیان شد. در این حكومتِ دینی كه مغان غاصب بهنام جانشینان و خلفای زرتشت بر مردم تحمیل كردند، هیچ گونه اثر و نشانی از آموزشهای گاتایی زرتشت قابل تشخیص نیست.
به هر انجام نیاكان ما دارای چنین روشهایی نبودند، و آنچه كه در این باره بهوجود آمده است از ساختههای متأخّر پهلوی است و با سعی و كوشش كسانی است كه دانسته و یا نادانسته، از روی قصد یا پیروی كوركورانهی متعمدّان بهساختنِ چنین چیزهایی از برای آیین كهن ایرانی مجاهدت میورزند. البته دیانت و اخلاق و روش نیاكان باستانی ما، آریاییهای ساده دل و راست پندار، آرمان و غایب خوبی نبوده است. ضعفها و موارد قابل انتقادی داشته است كه از آنها یاد كردیم، امّا این ضعفها و موارد قابل انتقاد در برابر آنچه كه داری ارزش و شكوه درستی است ناچیز میباشد.
[↑] چگونگی آیین مهر پیش از زرتشت
خلاصه كردیم كه در زمانی كه آریاییها بهایران آمدند، دارای اساطیر، خدایان، مراسم، افسانهها و معتقدانی بودند، امّا در این سرزمین تازه بهناچار بر حسب مقتضیات و شرایطی در بهدگرگونیها و تغییر و تبدیلاتی زدند. علاوه بر علل طبیعی چون موقعیت جغرافیای، آب و هوا و علل طبیعی دیگر كه قهراً در معتقدات بشری اثر میگذارد، معتقدات و فرهنگ بومیان ایرانی نیز بهزودی در فرهنگ آریاییهای تازه وارد شروع بهنفوذ كرد. امّا دربارهی چگونگی عقاید بومیان در حدّ مقدور شرحی نقل شد و اینك بجا است تا بهدورهی متأخّر آریایی، اندكی پیش از ظهور زرتشت نظر افكنیم.
گریستنسِن (Christensen) جایی بسیار بهاختصار و مجمل میگوید: دین قدیم آریاییها بر پرستش قوای طبیعت و عناصر و اجرام سماوی استوار بود. با این حال از زمان بسیار قدیم، خدایانِ عمدهی طبیعت دارای خصوصیات اخلاقی و اجتماعی میشوند. چنین بهنظر میرسد كه قبل از جداشدن دو تیرهی هند و ایرانی از یكدیگر تفاوتی میان دو گروه از خدایان عمدهی آنها بوده است. یك گروه را دیوها «دیو (Daiva)» میخواندند و در رأس آن خدای جنگجویی بهنام اینْدْرَ (Indar) قرار داشت، و گروه دیگر را اَسورَها (Asura) «به ایرانی اَهَور (Ahura)» میگفتهاند و بزرگترین آنها وارونَه (Varuna) و میترا (Mitra) بود. اكثر دانشمندان برآنند كه مَزْداه (Mazdہh) ایرانیان كه بهمعنی «دانا» و بزرگترین اَهورَه میباشد، همان وارونَهی قدیم است، كه نام اصلیاش در نزد اقوام ایرانی فراموش شده است. از لحظهی ورود ایرانیان بهعرصهی تاریخ ما بهدو شكل مختلف از مذهب ابتدایی آنها برخورد میكنیم. یك گروه بهپرستش میترا (Mitra) «در متون ایرانی میثْرَه» مشغولاند، كه در این هنگام در رأس دیوها قرار دارد، و گروه دیگر كه خدای بزرگ آنها مَزْداه میباشد.
پرستندگان میترا یا مهر در ستایشِ او و خدایانی كه در گرد اویند، یشْتها را میسُرایند و این همان سرودهایی است كه نمونههایی چند از آنكه با اصول دین زرتشتی تطبیق شده در قسمت موسوم به«بخش جدید اوستا» تا امروز برای ما محفوظ مانده است. از جملهی این گروه خدایان یكی رَشنو (Raىnu) یا رَشْن، یعنی راستی و دیگری سْرَاوشَه Sraoىa «سروش» بهمعنای اطاعت است. این نامها همچون غالب اسامی خدایان اوستایی مانند «مجرّدات مجسّم» بهنظر میآید. بهادّعای نیبرگ (Niberg) این خدایان در حقیقت نماینده و مظهر هیئتهای اجتماعی میباشند. بهگمان او «رَشْنو» خدای آزمایش اوردالی - ور (ordalie-var / varangh) و سروش خدایی است حافظِ دین و آمادهی دفاع. مهر «پرتو خورشید». اَشی Aىi ایزد بانوی باروری و زناشویی كه بهمؤمنین بركت در ازدواج و هر گونه سعادت ارزانی میداشت. دیگر از زمرهی خدایان وِرِثْرَغْنَه «بهرام» خدای حمله و پیروزی - خدای جنگ، و خْوَرِنَه (Xvarenah)، یا فَرّی كه جلال و اقبال و شوكتِ شاهان بهحقّْ از اوست میباشد، و بسی خدایان كوچك دیگر.
پرستندگان مهر هنگام قربانی جانوران برای خدایان، خود را با هوم / هَئومَه (Haoma) سرمست میكردند، و آن مشروبی بود كه از فشردهی گیاهی بههمین نام بهدست میآمد. هوم بهعنوان خدایی كه مؤمنان را در جذبهی مذهبی و خلسهی عرفانی فرو میبُرد، پرستش میشد...
چنین بهنظر میرسد كه پرستش مَزْدا نیز مانند پرستش مهر در سراسر سرزمین محل سكونت ایرانیان مرسوم بود. زرتشت « زَرَتوشْتْرَ » پیغمبر نیز از میان این قوم در مكانی از ایران شرقی ظهور كرد. زمان ظهور او بههر حال مقدّم بر دوران هخامنشی است. زرتشت با گاثاهای خود، كه سرودهایی است و بیان آموزهها و بهشعر است، آیین پرستش مَزْدا را اصلاح و آن را بر پایهی محكمی استوار كرد كه امروزه بهنام شریعت زرتشتی معروف است.
باری این چنین جریانهایی بود، یعنی جریان نفوذ و گسترش معتقدات بومی ایرانی كه دربارهاش سخن گفتیم، و این جریانهای آریایی كه در دو صورت متفاوت و جریانهایی منشعب از آنكه در تغییر و دگرگونی بودند، كه آیین آریاییها را بهوسیلهی مغان بهدوران ماد و هخامنشی منتقل كرد. دربارهی مغان جای سخن بسیار است، امّا هرگاه بهتحقیقات مِسینا (Messina) اتكاء نماییم، برخلاف رأی هرودوت كه مغان را طایفهای از طوایف مادی معرفی میكند متوجّه میشویم كه این مغان طایفهای نبودهاند، بلكه اینان افرادی بودهاند روحانی و طبقهیی محدود كه انجام امور مذهبی بهوسیلهی آنان صورت میگرفته است و بعدها بر اثر تقویت و گسترش قدرت مذهبی كه یافتند، اینان اهمیتی پیدا كرده، متشكّل شده و طبقهی مقتدری را تشكیل دادهاند. اندكی پیش از ظهور زرتشت كه پرستش میترا (Mithra) در ایران رواجی داشت، اینان كاهنان این آیین بودند و بعد در دوران اصلاح، این طبقهی مقتدر برای حفظ منافع طبقهی خود و همچنین استفاده از جریان تازهای كه بوی موفقیتِ آن مشامِشان را پر كرده بود، و زنده نگاه داشتن آیین آریایی قدیم در كنار اصلاحات، خود را هواخوهانی سخت پایبند نشان دادند و بهاین وسیله بود كه موقعیت خودشان را حفظ نمودند، و هم اینان بودند كه بههنگام مقتضی، عناصر قدیم را دگرباره وارد آیین تازه كردند، و چون متولّیان مذهبی بودند، در كارشان توفیق حاصل كردند و دینی را كه زرتشت آروده بود، و اصلاحات عمیق او را كمكم از مسیر و جریان اصلی خارج كرده و روشی را كه بیشتر سودشان در آن بود بهپا كردند.به طور كلّی روش تاریخ در بستر زمان همین است و در دین زرتشت نیز پس از اصلاحاتِ بنیادی پیامبر، همین امر انجام گرفت و بازگشتی شد بهخرافات و روشهایی بسیار پیچیده و دست و پاگیر كه در جامعهی ایرانی اثراتی ناگوار نهاد.
امّا در اینجا لازم است تا دگرباره بهاهمیت و نفوذ و گسترش عظیم مهرپرستی اشاره شود. در دوران هخامنشی در كتیبههای اردشیر دوم و سوم، نام میترا در كنار نامهای اَهورامَزْدا و آناهیتا آمده است، و گاه تنها همراه با نام اهورامزدا ذكر شده است. از روشی كه در یاد كرد نام میترا مستفاد میشود، چین برمیآید كه در زمان هخامنشی پرستش میترا در میان توده گسترش و اهمیت بسیاری داشته است.
با عطفِ توجّه و عنایتی دربارهی وظایف میترا و سرپرستیها و اعمال و كردار و الطاف و خشم و غضب وی نسبت بهبندگان است كه متوجّه میشویم بهچه علّتی میان آریاییها كه شروع بهشهرنشینی نمود، پرستش این خدا تا این اندازه رواج و رونق یافت. هرگاه در مهریشْت دقیق شویم، آن موارد و صفاتی را كه از برای ایرانیان در قسمت هوم، گیاه زرّین بر شمردیم، بسیار پر رنگتر در نظر جلوهگر میشود. رونق و شكوه زندگی عملی، احتشام و شكوه زندگی مادی كه با پیكار و كوشش حاصل میشود، نظم و ترتیبی كه یك زندگی نوخاستهی شهری لازم دارد در مهر جمع است.
امّا این مهر، این خدای باستانی، این آیین عظیمی كه ایرانیان آن چنان بدان دل بسته بودند، كیست، یا چیست؟. آنچه كه در این باره برمیآید، آگاهی را بایستی از اوستا كسب كرد. در آغاز «مهریشت» بهعظمت دیرین و مقام بعدی مهر كه در مقام بهگفتهی اَهورامَزْدا مطابق با خود اوست، بر میخوریم. شاید بر همین مبنا بوده باشد كه اردشیر دوم و سوم نام مهر و اَهورامَزْدا را در یك ردیف آوردهاند. آن گاه بهمبدای میرسیم كه كیفر دهندهی سخت و بیگذشتِ پیمان شكنان میباشد. یعنی مهر دْروج، و مهر دروج كسی است كه بهنام مهر و میانجی شناختنِ وی، پیمان و عهد با كسی منعقد كرده و پس از آن پیمانشكنی كند. این كسان توسط خداوندگار میترا بهسختی مجازات میشوند. امّا پاداش نیز میدهد، پاداش بهكسانی كه دروغ نگویند، پیمانشكنی نكنند و این چنین كسانی ار فرزندهای شایسته میبخشاید. مردمی كه بهشهرنشینی روی آوردهاند، در طلب خان و مان و آسایش و راحت میباشند، و مهر نیز بهنیكگرایان بخشندهی خوشی، آسایش و خان و مان است. مهر آن كسی است كه با هزار گوش و هزار چشم هموراه بیدار و مترصّدِ اَعمال مردمان است. مهر در میدان و صحنهی نبرد، آن جنگجویانی را ظفر و پیروزی میبخشاید كه از مؤمنانِ بهاو باشند، راستگرای، پیماندار، درست كار و وارسته باشند. از برای مهر تفاوتی در درجات و مقام اشخاص نیست و از بزرگ و كوچك، بلند مرتبه و كوچك مرتبه نمیتوانند بهاو دروغ بگویند، و هر گاه كسی بهدروغ گرایید و پیمان شكست بهزودی بهكیفرش میرساند.
به همین سبب است كه آریاییها این چنین بهمهر گرایش دارند. مهر مظهر حفظ قانون است، نظم و قانونی كه از برای یك جامعهی شهری بسی لازم است و قوامش بدان وابسته میباشد. بزرگترین كار مهر كه نظارت كامل بهعهد و پیمان و پیمانداری است، سبب شد كه طبقهی جنگجویان و پیكاریان بهاو سخت دلبسته شدند، آنچه كه سربازان را بهفرماندهان وابسته میسازد، حفظ سوگند و نگاهداری پیمان است بههمراه نظم و انضباط، و مهر نیز خدای حافظ این اصول است. بههمین جهت بود كه مدّتهایی بعد سربازان رومی كه در آسیای كوچك با میترا آشنا شدند سخت بهاو دلبسته و آیین میتراپرستی را كه با بسیاری از عناصر دیگر چون سلحشوری و عیاری آمیخته شده بود در روم و قسمت اعظم اروپا و آسیا و شمال آفریقا رواج دادند.
آیین میترایی پیش از آنكه از راه آسیای كوچك بهوسیلهی سربازان رومی بهاروپا منتقل شود، با بسیاری از معتقدات بابلی و عناصری دیگر آمیخته شده بود. در اروپا، بهویژه روم نیز عناصر یونانی و رومی بسیاری بهآن افزوده شدند و در اروپا بهشكل آیینی در آمد كه از مهرپرستی ایرانی تنها نامی بیش نداشت. با نفوذ كاملی كه این آیین در ایران داشت، زرتشت بهطور كلّی بر علیه آن اقدامی نكرد، امّا پیكرهی آن را از شرك پالوده ساخت و متأسفانه اندكی نگذشت كه دگر باره این ایزد، پایندگی كرد و چنان كه در یشْتها ملاحظه میشود، با اَهورامَزْدا با آنكه آفریدهی او است پهلو میزند. البته این شرحی بود بسیار فشرده و برای آگاهیهای وسیعتر بایستی بهمراجع این مبحث رجوع شود و در كتابی تحت عنوان دین قدیم آریایی كه در ضمن دورهی «تاریخ ادیان» منتشر میشود، چنین پژوهشی انجام شده است.
[↑] نمایش تفكر ایرانی آن زمان در گورسازی، هنر و طبقات
گیرشمن Ghirshman در بخشی از كتاب خود، تمدّن و فرهنگ آریاییها را، بهویژه آنانی كه در سْیلْك Sialk كاشان مستقر شده بودند، از روی یافتههای باستانی شرح داده است كه از لحاظ مستند بودن بسیار دارای ارزش و اعتبار میباشد. دربارهی كاشان از لحاظ فرهنگ ما قبل تاریخی در حد مقدور، در بخشهای اوّل سخن بهمیان آمد و در همین قسمت است كه یك عدّه از آریاییهای جنگجو مستقر شده و برفراز تپّهای یك قلعهی محكم با دیوارهایی ستبر بنا كردند.
عموماً یكی از وسایل و طُرُق شناخت جابهجا شدن اقوام، یعنی ورود قومی بهمنطقهای كهن را میتوان از روی تحوّل و دیگرگونیای كه در طرز تدفین آشكار میشود، شناخت، و این چنین روشی همراه با تحوّل در سْیلْك كاشان بهنظر میرسد كه قومی بر بومیان تسلّط یافته و روشهایی نو بهوجود آوردهاند. این تحوّل عبارت از این بوده است كه قبر و یا گورها را دیگر در كف اطاق و یا جاهای مختلف خانه قرار نمیدادهاند. بلكه چند صد متر دورتر از محل زندگی عمومی، یعنی شهر و جای سكنای مردم، در گورستانی، مردگانشان را دفن میكردند و این گورستان بهمنزلهی شهر مردگان محسوب میشد. در وندیداد نیز اشاره است كه مردگان بایستی دور از آب و آبادانی قرار داده شوند. امّا در روش دفن مردگان، یعنی اشیاء و آلات و ادواتی كه بههمراه مردگان بهگور میكردند، تغییری میان قوم جدید و سكنهی بومی نظرگیر نیست و این حاكی از روش مشتركی است در ادیان از نقطهنظر اعتقاد بهجاودانگی روح و زندگی پس از مرگ. شاید از لحاظ كیفیت و كمیت در چگونگی این اشیاء تغییراتی پدید آمده باشد. در گورها متجاوز از صد قطعه چیزهای مختلف مینهادند كه سلاحهای جنگ در درجهی اوّل اهمیت قرار داشت و از این میان كلاه خودهایی كه از چرم ساخته میشد، فراوانتر بود. امّا این زمان آن چرمها پوسیده شده و از میان رفته است، لیكن ورقههای سیمین كه روی آنها نقوش و كنده كاریهایی شده و از اجزای تزیینی آن كلاه خودها بوده، باقی مانده است.
امّا آنچه كه وسعت و افزونی بیشتری داشت، زینت آلاتی بودند اغلب سیمین و مفرغین كه از لحاظ تنوع مورد توجّه میباشند. سنجاقهایی بهشكل سر حیوانات كه از لحاظ ذوق هنری سرشار بودند، دستپارههایی بهشكلهای مختلف، گوشوارههای با سنگهای گرانبها، سنجاقها و گیرههایی زرّین از برای موی سر و انگشتریهایی از مفرغ كه گاه از آهن نیز ساخته میشدند، از چیزهایی بود كه در این گورها بهفراوانی مینهادند و آنچه كه تاكنون از این انواع فرادست آمده است، یافتههایی است كه وضع هنری و پیشهی فلزكاری و جواهرسازی و زرگری آن مردم را آشكار میسازد.
به نظر میرسد كه بهكارگرفتنِ آهن، دیگر با تناسب زمان جایی را برای خود كاملاً باز نموده بود. در گورهای جنگجویان جنگ ابزارهایی چون: سپر، خود، پیكان، خنجر، شمشیر، لگام و تزییناتی از برای سروسینهی اسب مینهادند. امّا غذا و خوراك مردگان را نیز از نظر دور نمیداشتند، و برای این منظور از دیگهای بزرگ و دستهداری كه از مفرغ ساخته میشد و استعمال آن نزد سكاها (Scythes) متداول بود استفاده میكردند. در شاخههایی از آهن یا مفرغ كه سرتیزی داشتند و بهسان پرگارهایی بودند كه دو شاخهی آنها بر یك محور قرار نداشته باشد؛ نیز برای بریان و برشته كردن گوشت بهروی آتش سود میبردند.
یك قلم دیگر از این بازماندههای گوری، ظروف میباشد. از تنوع شكل، رنگ و نقش آشكار میشود كه هنر و پیشهی كوزهگری رواجی داشته است. شاید بتوان در نظر فعالیت این كوزهگران و كارگرانشان را آشكار و نمایان ساخت، آنانی كه با استفاده از چرخها، گل را بهاشكال و قالبهای مختلف درمیآورند، كورههایی كه با وسایل بدوی و ابتدایی بهوسیلهی شاگردان مشتعل و افروخته نگاه داشته میشود، كارگرانی كه در كارگاه در كار نقل و انتقال این ظروف هستند، هنرمندانی كه سخت سرگرم نگارگری و تزیین این كوزهها هستند و خریداران و مشتریانی كه برای خرید و انتخاب با فروشندگان سرگرم چانهزدن هستند، هرگاه در كنار این كوزهگران از پیشهورانی دیگر كه حرفهشان زرگری، اسلحهسازی، آهنگری و رشتههایی دیگر است، و مردمانی كه در كار رفت و آمد و خرید میباشند، و از بیكارگان و در یوزهگرانی كه هر یك بهكار خود سرگرماند، و آن خانههای گلین و كوتاه و كوچههای
باریك و تنگ و ناهمواره منظرهای بسازیم، شاید بتوانیم در خیال جنب و جوش آن زندگی و نحوهی آن را درك نماییم.
كوزهگران بهتركیب و تلفیق رنگها اهمیتی بسیار میدادند. ظروف بهدست آمده از این آریاییهای ابتدایی بهرنگهایی مختلف میباشد، چون: خاكستری، سیاه، قرمز، سرخ تیره، ارغوانی. اغلب این ظروف برای رفع نیازمندیهای زندگی در خانه ساخته میشد، امّا قلم عمدهای نیز برای بههمراه كردن مردگان در گور و مصارف مذهبی ساخته میشده است. چیزهایی نیز بهاشكال و روشی بهدست آمده است كه گویا صرفاً از برای ترضیهی ذوق هنری ساخته میشدهاند.
در صفحات گذشته از كوزهگری بومیان شرحی گذشت، بهویژه از همین منطقهی كاشان. بهنظر میرسد كه امتداد این پیشه و هنر قطع نشده باشد، چون رواجی در نقاط پراكندهی فلات، چون: سْیلْك، گیان، لرستان، مغرب تهران، نزدیك كرج، جنوب دریاچهی ارومیه و سار روز داشته و نمونههایی از آنها نیز در این نقاط یافت شده است، حتی دامنهی انتشار آن تا «نادعلی» یعنی در ساحل رود هیرمند واقع در حاشیهی صحرای سیستان نیز كشیده شده بوده است.
امّا موردی كه سخت در این دوره توجّه میكند، پرتو ذوق هنری، یعنی تزیینكاری و نقاشی و نوع نگارهها و نوع غنی و آموزندهی آن است. البته روش پیشین هنر نگارگری متروك نشد، بلكه دچار یك دگرگونی تكاملگرایانه گشت. این روش در آثار بهدست آمده از سْیلْك (Sialk) بسیار قابل توجّه میباشد، چون در این منطقه كاوشهای بیشتر و مرتّبتری شده و بالنتیجه یافتههای باستانی بیشتری بهدست آمده است. یك وجه مشخّص در این هنر نو، نوعی گریز است از زمینهی تهی، و هنرمندان و نقشگران میكوشیدهاند تا زمینهی ظروف را از نقشهایی مختلف پر نمایند. نمایاندن خورشید و پرتو آن بهاشكال هندسی رواجی بسیار داشت. تصاویر بزكوهی كه از دید واقعگرایانه دور بود، بسیار نقش میشد، امّا اسب بهزودی آن را متروك و مهجور ساخت. اسب، خورشید كه از نظرگاه تمامی اقوام هند و اروپایی بههم مربوط بودند بهآهستگی در هنر اهمیت شایانی پیدا كردند، و بهویژه اسب بالدار كه نقشهایی بسیار از آن بهدست آمده است، رواجی داشت و شاید این نقش رمز و كنایهای داشته باشد كه با خورشید بیارتباط نباشد.
به همین جهت است كه هنر نقاشی را در ایران پیشرفته و تكامل یافته میتوان پنداشت. نقش و تصویر انسان در این منطقه، از یونان كهنتر و قدیمتر است، از سدهی هشتم پیش از میلاد نیم رخ انسان بر روی ظروف گلی بههیئت تكامل یافتهی آن بهدست آمده است. امّا آنچه كه جلب توجّه بیشتری میكند، تصاویری است از مردانِ پیكاری كه بر روی ظروف سْیلْك بهنظر میرسد. در این ظرفها مردان جنگندهی پیاده نقش شدهاند كه دارای كلاه خود با جیغه و پَر و نیم تنههای كوتاه و تنگ میباشند. شاید این وضع لباس جنگی بوده است، چون روی یك مُهر نیز یك سوار جنگی بر پیكر اسبی جلوهگری مینماید كه كفشهایی نوك برگشته بهپا داشته و با همان نیمتنه و خود و نیزه با غولی میجنگد. مُهر دیگری نیز تصویر یك شكارورز را در حالی نشان میدهد كه بر گردونهای دو اسبه در حال تاخت، تیری بهجانب حیوانی رها میكند، این یك حكّاكی بر روی سنگ است كه عجله و یا ناشیگری هنرمندِ سازندهی آن را نشان میدهد. بهطور كلّی هنرمندان، یعنی تصاویری كه توسّط كوزهگران و سنگتراشان نقاشی و حكّاكی میشد، محتوی نقشهایی از جنگجویان و شكارورزان میبود كه از موضوعات كلاسیك هنر ایرانی محسوب میشد.
شكل گورها نظیر گور كورش بزرگ بوده است. سطح فوقانی گورها از الواحی سنگی یا از گل پخته تشكیل میشد بهشكل شیروانی كه از دو طرف شیب داشت در اینجا رابطه و همانندی بسیاری را مشاهده میكنیم میان گورسازی این مردم و شكل نُردیك (Nordique) (وابسته بهنژاد اسكاندیناوی و بریتانیای شمالی) كه بیشتر میان مهاجمان هند و اروپایی كه بهایتالیا رفته بودهاند رواج داشت، شاید در این مورد بتوان بهقطع ناشدن روابطی میان ایرانیان و آن گروه از اقوام هند و اروپایی كه در اروپا ساكن شده بودند، اشاره نمود كه تا مدّتهایی دوام یافت و گور كورش و گورهایی امثال آن در اثبات این روابط است.
به همان شكلی كه اشاره شد وضع گورسازی، قرار دادن مكانی از برای گورستان در نقطهای خارج از جا و مكان عمومی زندگی، نشانی بود از جابهجا شدن اقوام، اقوامی كه دارای فرهنگ پیشرفتهتری بودند. امّا از لحاظ كلّی در چیزهایی كه بههمراه مرده در گور مینهادند، تغییر چندانی حاصل نشد، مگر آنكه متنوعتر و محتشمانهتر گشت.
تودهی خاك سْیلْك كاشان بهنظر میرسد كه بهوسیلهی فاتحان یا مهاجمان آریایی كه از دهكدههای ماقبل تاریخ پشته شده بود، تسطیح گشته و بر سطح هموار آن شهری برای فرمانروای جدید ساخته شده باشد. البته این شهر امروز از میان رفته و بقایای آن را تنها تودهای سخت از خاك تشكیل میدهد كه مساحتی بیش از چهل متر پایهی آن را شامل میشود. وضع مصالح ساختمانی نشان میدهد كه روشی نو در فلات مورد استفاده قرار گرفته است. این مهاجمان از آجر خام و سنگ در بناسازی استفاده میكردند كه شاید خود نیز آن را از مناطق شمالی، ضمن مهاجرت از اقوامی دیگر فراگرفته باشند. اینان زمینی مسطح و صاف را برای ساختمان و بناسازی انتخاب میكردند و اهتمامی داشتند كه در آغاز قصر فرمانروا، كاخهایی از برای نجبا و اشراف بر پا سازند. البته این روش در تمدّن ایجاب میكرد طبقهای معین از سازندگانِ بنا، چون: سنگ تراش، خشت زن، بنّا و كارگر وجود داشته باشند و این طبقه از میان رعیت انتخاب میشدند كه برخی در جست و جوی كار بودند و برخی نیز بهزور بهكار واداشته میشدند.
شاید این اصل، و یا این چنین روشهایی بود كه اجتماع را بهدو طبقهی اصلی تقسیم میكرد: طبقهی خواص و نجبا و طبقهی عوام. این تقسیم طبقاتی حتی چون امروز پس از مرگ نیز جریان داشت و خود را نشان میداد، و این موضوع از گورستانهای آن مردمان بهروشنی قابل مشاهده و درك است. در برخی از قبور، بسیاری اشیاء سیمین و زرّین یافت شده است كه شامل انواع زینت آلاتِ پربها بوده و همچنین جنگ ابزارهای گوناگونی نیز در آن گورها وجود دارد، در حالی كه در نوعی دیگر از قبور تنها آلات و ادواتی آهنی و گاه كاسه و كوزههایی معمولی مشاهده میشود. امّا مطابق با مشاهدات باستانی در اینجا بایستی بهطبقهی سومی نیز اشاره نمود كه بهاحتمال قوی آن طبقه را میتوان سكنهی بومی محسوب كرد كه بهوسیلهی مهاجمان برافكنده و بیخانمان شده بودند. مهاجمان آریایی اغلب پس از تسلّط، پیشههای زراعت و كارهای یدی دشوار را بهبومیان تحیمل میكردند و بههمین جهت بهزودی طبقهای خاص را خارج از حیطهی طبقهبندی اجتماعی خودشان بهوجود میآوردند. این طبقه از گروه كارگر و عوام فقیرتر و بیچیزتر بودند و گورهایشان شاهد این مدّعا است. سقف این گورها فاقد تخته سنگ و یا گل پختهای است كه گورهای دیگر واجد آنند، و همچنین در این گورها آنچه كه یافت شده، عبارت بوده است از ابزار كشاورزی و پیشهوری.
اقوام مهاجمی كه دهكدهی ما قبل تاریخی سْیلْك را بهتصّرف درآورده بودند، سوارانی جنگجو و پیكاری بودند كه بهزودی آنجا را بهیك شهر قابل دفاع، مستحكم و با دیوارهایی ضخیم تبدیل نمودند. در اطراف دیوارهها بهفاصلههایی معین، برجهایی ساخته بودند كه كار دفاع و حمله را با اطمینان قابل دوامی تضمین میكرد. شاید كاخ امیر پادشاه در وسط و ساختمانهای فرعی وابسته بهآنكه متعلّق بهامیرزادگان و اشراف میبود، گراگردش قرار داشت. میان ساكنان این شهر چه از داخل و چه از خارج مخاصماتی كه بهجنگ میانجامید برقرار بود. امیران محلی با رؤسای جدید میجنگیدند، و از جانبی دیگر با دول بزرگ غرب، بهویژه آشور از در ستیز درآمده و بهجنگ میپرداختند، و گاه اتّفاق میافتاد كه بنابر مصالح و مقتضیاتی این اُمرای محلی بهعنوان مزدور وارد سپاه دُوّل بزرگ میشدند.
اینك هنگامی فرارسیده بود كه فلات و فلاتنشینان را بهآیندهای امیدبخش بشارت میداد. وضع ماقبل تاریخ فلات بهتدریج دیگرگون میشد. عنصر جدید فعّال، پیكارجو و سخت كار آمد بود، بههمین جهت بهشهرسازی پرداخت. دوران شبانی تمام میشد، امّا بهطور كلّی عصر حادثهجویی، پیكار، مهاجمه و دفاع بود. شهرهای مستحكمی ساخته میشد كه الگوی آشوری داشتند و با دیوارهای قطور دوگانه و گاه سهگانه محافظت میشدند. دربارهی دفاع از شهرها تمام پیشگیریهای معمول و لازم مراعات میگشت. خندقهایی بزرگ را رودخانههایی كه از مسیر خود منحرف میشدند پر میكردند، در برجها انواع وسایل دفع حمله و یورش موجود بود. این عنصر غالب، حادثهجو و در كار پیریزی قدرتی بود كه بتواند خود را حفظ نماید، امّا این پیش درآمدی بود تا بسیاری از مراكز قدرت را نیز بهزیر سلطهی خود درآورده و آنها را نیز حفظ كند.
دربار، امیران و اشراف وابستهی هستهی اصلی قدرت اجتماعی محسوب میشدند، در حالی كه طبق معمول بهتودهی مردم فشار وارد شده و تحت انقیاد قرار داشتند. امیر یا فرمانروا با امیرزادگان و اشرافِ ملتزم ركاب منافعی وابسته داشته و با هم زندگی میكردند. امیر دارای زمینهای اختصاصی فراوانی بود كه رعایا و بردگان در آن بهكار گماشته میشدند. بهنظر میرسد كه تنها شكم این بردگان را سیر میكردند و از حق دیگری برخوردار نبودند، و در مواقعی كه امیر دچار كمبود كارگر میشد، روستاییان و دهقانانِ آزاد مجبور بودند تا در املاك وسیعاش بهكار پردازند. برای اصلاحات، جادهسازی، تعمیر قَنَوات و پلها و استحكامات از كارگران روزمزد استفاده نمیشد، بلكه جملهی این كارها بهعهدهی دهقانان، روستاییان و شاید یحتمل در مواقع ضرور بهپیشهوران واگذار میشد. انواع مالیاتهای ابتدایی نیز بهوسیلهی فرمانروا وضع و اخذ میشد و این مالیاتها از صید ماهی، شكار حیوانات، تربیت اغنام و چیزهایی دیگر گرفته میشد.
امّا دربارهی اخذ و وصول مالیات، آن فرمانروایان باستانی همچون بازماندگانشان، و امرای تحصیل كردهی امروزی كه راهها و روشهای گوناگونی ابداع میكنند، كارآمدی نداشتند و بههمین جهت دچار كمبود بودجه میشدند. دربار، وابستگانِ درباری: اُمرا، امیرزادگان، موكب امیر، هستهی اصلی اتباعی كه سپاه را شامل میشدند روابط دوستانه با امرای محلی و امیران همسایه كه مستلزم ردوبدل تُحَف و هدایایی بسیار بود، هدایایی كه بایستی بهروحانیون پرداخته شود و بسیاری از اینگونه موارد مستلزم درآمد هنگفتی بودند كه مالیاتها كفاف آن را نمیداد و این كسر بودجه لازم بود تا بهوسیلهای ترمیم و جبران شود. بهترین و شاید تنها وسیله برای حل این مهم، غنایم بود كه فرادست آمدن آن هم جز با جنگ میسّر نمیشد، و بههمین جهت بهجنگ میپرداختند و اگر بخت با آنان یاری میكرد و پیروز میشدند، غنایم جنگی كسر بودجه را تأمین میكرد.
در سطور گذشته از وضع تقسیم طبقاتی مردم بهطور كلّی سخن گفته شد، و در اینجا بهتقسیم عمومی طبقاتی مبادرت میشود. بهطور كلّی از لحاظ تقسیم طبقاتی، در جامعه پنج طبقه شناخته میشد بهاین ترتیب: امیر و امیرزادگان، نجیبزادگان و اشراف، زمین داران و مالكان، مزدوران و كارگران، بردگان. در این تقسیم طبقاتی نشانههایی از ستیز و اختلافی كه بایستی بعدها میان طبقات غیرمالك و روستاییانی كه بر ضد نجبا میشورند وجود داشته باشد. وضع ایران در نخستین دهههای هزارهی اوّل پیش از میلاد بایستی شباهتی بسیار با آن نوع زندگی یونانی كه هومر (Homeros) شرح داده است داشته باشد. میان قرنهای هشتم و نهم چنان بهنظر میرسد كه در سرای امیران از تمام طبقات و اصنافی كه مورد احتیاج باشند، وجود داشته بودهاند. از غلامان، كنیزان، بردگان و انواع پیشهورانی كه لوازم مورد احتیاج امیر و خانواده و ملتزمان ركاب را میساختهاند، در یك جا گرد بودهاند. احتمالاً این اصناف آنچه را كه تولید میكردهاند، در منطقهی مخصوص امیر بهكار نمیرفته و مازادی كه قلم عمدهای را تشكیل میداده، از دسترنج پیشهوران، كارگران و بردگان باقی میمانده كه لازم بوده است در خارج بازار فروشی از برای آنها بهدست آید و البته نیازمندان، و فروشندگان مجبور بودهاند تا احتیاجات خود را از این بازار تهیه و تأمین نمایند و بههمین جهت وضع از برای پیشهوران آزاد بسیار سخت و دشوار میشده است.
[↑] آناهیتا
در خارج از ایران نیز آناهیتا (این ایزد بانو) نفوذ و اهمیتی یافت. البته نمیتوان این نفوذ را با بسط و گسترش عظیم مهرپرستی در جهان آن روز مورد مقایسه قرار داد، امّا ناهیدپرستی كه در ایران تحت شرایطی كه شرحش گذشت وارد دینِ زرتشت و مزداپرستی شد و بهوسیلهی همین دین با فرهنگ ایرانی بهمناطق بسیاری نفوذ یافته و بهشكل ناهیدپرستی در آن مناطق شایع گشت. از جملهی این مناطق بایستی ارمنستان را نام برد كه پرستش آناهیتا در آنجا نفوذ و اهمیت خاصّی پیدا نمود.
آگاثانگلوس (Agathangelus) مورّخ ارمنی در سدهی چهارم میلادی گزارش میدهد كه در هر معبد آناهیتا در شهر «اِرِز (Erez)» پیكرهای بزرگ و سنگین از طلا، و تندیسههای آناهیتا وجود داشته است و چنان كه ملاحظه شد از وجود چنین تندیسهای در معبد شوش نیز باخبریم. سدهی چهارم میلادی حدود تاریخی است كه تیردات پادشاه ارمنستان بهوسیلهی كشیش مبلّغی بهنام گرهگوری ایلومیناتور (Gregory Illuminator) بهدین مسیح درآمد. بههر انجام هر چند كه ما نمیتوانیم بهاقوال آگاثانگلوس، مورّخ ارمنی مسیحی مذهب كه كشیش نیز بوده است اعتماد كنیم امّا با تمام این احوال نوشتههای او تا اندازهای نفوذ فرهنگ ایرانی، بهویژه ناهیدپرستی را در این منطقه نشان میدهد. در زمان اشكانیان، شعبهای از این خانواده بهفرمانروایی در ارمنستان پرداختند، و هر چند پیش از این دین، تمدّن و فرهنگ ایرانی در ارمنستان رواج و نفوذی بسیار داشت، امّا از این زمان دارای اهمیتی بسیار و نفوذی قابل توجّه شد، بهویژه اَرْمزْد (Armazd) «آهورامزدا» و ایزدبانوی گرامیش آناهیتا در این منطقه دارای مقامی در خور توجّه شدند و ارمزد در حالی كه فراموش میشد، ناهید سخت مورد توجّه قرار میگرفت. البته هر چند سایر ایزدانِ مَزْدَیسْنا چون مهر و بهرام نیز در این سرزمین اهمیتی داشتند، امّا مقام آناهیتا بسیار ارجمندتر بود.
در سدهی اوّل پیش از میلاد در این منطقه آن اندازهی نفوذ آناهیتا و پرستش و عبادت این ایزدبانو اهمیت یافت كه نام شهر «آكی لی زن (Akilisen)» را بهآنائی تیس (Anaitis) [تلفّظ یونانی آناهیتا] برگرداندند. معبد آناهیتا در این شهر عظمت و شهرت بسیاری داشته است و این معبد عظیم چنان كه پروكوپیوس (Procopius) تذكّر میدهد، در زمان انتشار مسیحیت چون معابد دیگر بهصورت كلیسا درآمد، هر چند كه بسیاری از آنها نیز بهتحریك گرهگوری (Gregory) آن كشیش فعّال و معتصّب بهخرابی و ویرانی دچار شد.
به هر حال از سال 294 میلادی گره گوری در ارمنستان بهتبلیغ پرداخت و چنان كه شرح شد، مورّخ ارمنی سابقالذّكر شرح كارهای او را داده است و از خلال نوشته هایش جابهجا بهرواج و انتشار آیین ناهیدپرستی برمیخوریم. در این گزارشها شدّت گرایش تیرداد، پادشاه ارمنستان را بهآناهیتا با روشنی متوجّه میشویم. در برابر وسوسههای كشیش، شاه از آناهیتا بهعنوان ایزدبانویی بزرگ یاد میكند كه مایهی سرافرازی، آزادگی، قدرت و اعتبار ارمنستان است. همچنین این شاه اشاره میكند كه چگونه از اعتقاد و گرایش چنین بانویی ایزدی و ارجمند دست فرو دارد، در حالی كه شاهان بزرگ كشورهایی دیگر چون یونان وی را بسی گرامی داشته و از پرستشاش دریغ نمیورزند!، الاههای كه ایزدبانویی است سرپرست جملهی دانشها، حامی و سرپرست و دوستدار آدمیان و دختر پاكیزهی اَرْمَزْد (Armazd) «آهورامَزْدا - هُرْمَزْد» میباشد. از اینگونه سخنان كه بهشكل محاوره و گفتوگو میان تیرداد ملحد و كافر، و گرهگوری مقدّس بهزعم تاریخنگار مورد ذكر آمده است، معلوم میشود كه محاوراتی است كه از روی تعصّب و تنها از برای مغلوب نمودن تیرداد تنظیم شده است. امّا سرانجام چنان كه از روایت مورّخ سابقالذّكر برمیآید، این پادشاه در سالهای واپسین زندگانیاش تحت تأثیر كشیش مبلّغ، یعنی گرهگوری قرار گرفته و بهدین مسیح درمیآید. از آن پس بهتحریك گرهگوری معابد ناهید بسیاری ویران و محدودی نیز بهكلیسا تبدیل میشود، لیكن بسیاری از مراسم و آداب پیشین ناهیدپرستی در ارمنستان بهزودی طبق اصل جبر و روش معمول داخل مذهب عیسوی شد.
در مناطقی دیگر، بهویژه همان شهر آكیلیزن (Akilisen) كه از آن سخن بهمیان آمد، بر حسب درهم آمیختن ناهیدگرایی و عناصر محلّی، رسمهایی بهاین نام و منتسب بهناهید پدید شد، چنان كه این روش بهشكل بسیار عمیقتری نسبت بهمهرپرستی عملی شد و مهرپرستی همچون كه از ایران خارج و از آسیای صغیر بهروم و جاهایی دیگر منتشر شد، آنقدر تغییر كرد كه دیگر میتراپرستی نخستین را بهشناخت صورت اوّلیهاش تشخیص ناممكن بود.
باری در آسیای صغیر، و چنان كه گفته شد در شهری كه بهآنائیتیس یا آناهیتا نامگذاری شده بود معبدی بسیار بزرگ و مشهور بهنام این الاهه وجود داشت و عناصر بابلی كه دربارهی ایشتار (Ishtar) ایزدبانوی بابلی كه ربةالنّوع عشق و شهوت بود، وجود داشت، در مراسم این ایزد بانوی ایرانی داخل شد، و از همین مبدأ و خاستگاه است كه ناهید را با ایشتار بابلی و یا آفرودیته (Aphrodite) یونانی مقایسه میكنند.
[↑] زنای مقدس بابلیان
در بابل رسم زنای مقدّس رواجی بسیار داشت و رسم بر آن بود كه هر دوشیزهای بایستی ابتدا مدّتی در معبد شغلی چون یك زن روسپی داشته باشد. در معبد مدّتی اقامت میكرد تا بهوسیلهی مراجعان بكارتاش برداشته میشد و مدتی در این معابدی كه كاهنان بهنام خدای بزرگ و الاههی عشق و شهوت بر پا كرده بودند، بهشهوترانی و زنادادن سرگرم میشد، آنگاه وارد اجتماع شده و از حق شوهركردن برخوردار میشد.
هرودوت و همچنین استرابو، این مورّخان كهن نیز این رسم بابلی را توصیف كردهاند: «آنچه كه میان رسوم بابلی سخت زننده و ننگآور است، این میباشد كه هر زنی لازم است در جریان زندگی خود لااقل یكباره بهیكی از معابد آفرودیت [=میلی تا (Milita)] رفته و در آنجا با یك بیگانه زنای مقدّس انجام دهد. زنانی از طبقات بالا و اشراف بهموجب امتیاز طبقاتی، محتشمانه و با كالسكه و خدم و حشم بهاین معابد میروند و از نشست و برخاست با زنان عامی و طبقهی متوسط ننگ دارند و بههمین جهت در معبد [پرستشگاه ایشتار] غرفههای مخصوصی برای خود دارند. باری زنانی كه بهمعبد میآیند تاجی از ریسمان كه نشان بندگی در درگاه الاههی عشق و شهوت است بهسرمیگذارند و در معبد مینشینند. در این معابد همیشه گروه انبوهی از مردان بهاین منظور در رفت و آمدند. آنانی كه خواهان انجام زنای مقدّس میباشند داخل معبد شده و بهگردش میپردازند تا از میان جمع زنان، یكی را انتخاب نمایند، و چون جفت دلخواه خودشان را انتخاب كردند، سكهای پول هم چند هم كه ناچیز باشد بهدامان آنان میافكنند، و هر زنی موظّف است كه این سكّه را قبول نماید، چون سكّهی مقدّس است، و همچنین مرد بههر صورتی نیز كه باشد مجبور است تا دعوت او را از برای همخوابگی بپذیرد. هر مردی هنگامی كه سكّه را بهدامان زنی میافكند، میگوید، من تو را بهنام الاهه «میلی تا بهخود میخوانم» و میلی تا نام الاههیی است كه آشوریها آفرودیت را بدان میخوانند. آنگاه زن بهدنبال مردی كه از وی دعوت كرده بهجای گاه مخصوص رفته و همخوابگی میكنند و پس از این زن آزاد است كه بهخانهی خود بازگردد، چون وظیفهاش را نسبت بهالاهه انجام داده است كه این مجوّزی است برای ازدواج قانونی.
البته در این گیرودار، زنان مادامی كه در معبد هستند از زمرهی كنیزان الاههی عشق و باروری محسوب میشوند و موفقیت آنان در زیبایی بیشترشان میباشد. چون هر دوشیزهای كه زیباتر باشد، بالطّبع زودتر خواهندهای یافته و از معبد آزاد میشود، امّا آنانی كه از زیبایی نصیبی ندارند، چه بسا كه سالیانی دراز در معبد بهانتظار مینشینند، - و این رسمی است كه در برخی از نقاط جزیرهی قبرس [در (Paphos) و (Amathont)] نیز شایع است.
البتّه تحقیق دربارهی منشأ این چنین رسمی، پژوهشی است بسیار جالب توجّه و شیرین، امّا متأسّفانه در این قسمت كه خود فرعی است از برای نمایاندن یك رسم، اقتضای كاوش بیشتری را بهما نمیدهد، لیكن چنان كه هرودوت توضیح میدهد این رسم در قبرس نیز شایع بوده، - امّا در قبرس، بلكه بسیاری دیگر از جاها، از قلب و اعماق جنگلهای آفریقا، تا صحراهای استرالیا و میان جوامع متمدّن چنین رسمی وجود داشته است. میان بنیاسرائیل این چنین رسمی با تفاوتهایی وجود داشته است، همچنین در لیدی نیز رسمی این چنین شایع بود و دختران از پولی كه از این راه بهدست میآوردند، جهیزیهی خود را فراهم آورده و آنگاه شوهر میكردند، و هرگاه دوشیزهای این چنین نبود، مایه خفّت و سرشكستگیاش محسوب میگشت.
به هر حال در آسیا و در جاهایی دیگر این رسمی بود معمول و بسیاری از اقوام و ملل و مردمان كه الاههی عشق و شهوت و باروری داشتند، این چنین رسمهایی نیز میانشان شایع بود، امّا چنان كه در بخشهای اوّلیهی این كتاب توضیح داده شد، از همان آغاز میان آریاییها هر چند قید و بندهای شدیدی از برای تحریم میل جنسی وجود نداشت، امّا بههیچ وجه این چنین رسومی از نیز نداشتند. همچنین مطابق با «آبان یشْت» ایزدبانو اَرِدْیسورَ آناهیتا الاههی پاكی و عفّت است، چنان كه وی را با آرتمیس (Arthemis) الاههی یونانی قیاس كردهاند.
مشاهده نمودیم كه چگونه آسپاسیا (Aspasia) معشوقهی كوروش كوچك در معبد ناهید در همدان معتكف شد تا پایان زندگی، بهپاكی و دور از هیاهوی زندگی بهسر بَرَد- امّا وضع معبد آنائی تیس در شهر «اكی لی زن» این چنین نبود، بلكه در مناطق آسیای كوچك رسوم سامیها، یهودیان، بابلیها و همچنین لیدیاییها و بسیاری دیگر در آیین ناهید وارد شده بود و بهكلّی چون میتراپرستی شكل اوّلیهاش را از دست داده بود.
در معبد ناهید واقع در آكی لی زن (Akilisen) رسمی شایع بود كه از لحاظ شكل كلّیاش، نفوذ بابلی را صریحاً نشان میدهد. در اینجا نیز دوشیزگان بههنگام معینی از سالهای زندگی وارد معبد آناهیتا شده و خود را در اختیار مراجعان و خواهندگان قرار میدادند، و این یك عمل و كار مقدّس و فریضهای مذهبی محسوب میشد، كه نه تنها آنكه زشت شمرده نمیشد، بلكه مستحسن بوده و ازدواج برای هر دوشیزهای مستلزم گذراندن این چنین دورانی بود.
این بود شرح كوتاهی دربارهی ایزدبانو اَرِدْیسورَ آناهیتا، ایزدبانویی كه چون میثْرَه در زمان هخامنشیان تجدید حیاتی كرد و در بسیاری از نقاط متمدّن پرستشاش رواج یافت. در یونان، روم و بسیاری از شهرها و ممالك آسیایی، و چنان كه ملاحظه شد چون میثْرَه در جاهایی دیگر با عناصر محلّی آمیخته و تركیب شد، امّا مطابق با مدارك صحیح و متیقن هیچگاه در ایران این چنین رسومی دربارهاش وجود نداشت و در یشْت پنجم كه بهحرمت و در ستایش او سروده شده است، جز پاكی، راستی و اخلاق چیزی بازیافت نمیگردد.[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزادی کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- رضی، هاشم، باورهای ايرانيان در آغاز هزاره نخست پ.م، کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ وبسایت کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت