جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۱ مهر ۲۰, پنجشنبه

فلسفه اسلامی

از: دانش‌نامه‌ی آريانا

فهرست مندرجات

[فلسفه][فیلسوفان مسلمان]


فلسـفهٔ اسـلامی (به عربـی: الفلسـفة الإسـلامية؛ به انگلیسی: Islamic philosophy) شـاخه‌ای از علوم اسـلامی اسـت که به تفسـیر و توجیه متافیزیک اسلامی می‌پردازد. از فلسـفهٔ اسـلامی با عنوان «فقه اکبر» یا «حکمـت» نیز یاد می‌گردد[۱]. محمدعابد الجابری، فیلسوف مراکشی، معتقد است فلسفه اسلامی ادامه فلسفه یونانی است و او ذات مستقلی برای آن قائل نیست. در حالی که برخی دیگر از دانشمندان جهان اسلام، بر این باور هستند که این فلسفه، هرچند رنگ و بوی یونانی به خود گرفته یعنی در شیوه و گفتار و منطق و متد یونانی است؛ اما جانمایه‌اش شرقی است که ریشه در اندیشه‌ی عهد باستان دارد. بنابراین، این که گفته شود چیزی به‌نام فلسفه در جهان اسلام وجود نداشته است، این سخن از سر تحقیق نیست[٢].

به‌هر حال، «فلسفه‌ی اسلامی» فلسفه‌ای است كه در دامان فرهنگ و تمدن اسلامی به موازات «كلام‌ اسلامی» رشد كرده و شامل سه جريان اصلی فلسفۀ مشأ، فلسفۀ اشراق و فلسفۀ متعاليه می‌شود.


[] نام‌گذاری

در گذشته نویسندگان عرب، بیشتر فلسفۀ اسلامی را «فلسفة العربیه» می‌خواندندۀ ظاهرا «فلسفه اسلامی» نامی است که علامه محمدحسین طباطبایی، فیلسوف مسلمان معاصر ایرانی، بر این فلسفه گذاشت[٣]. زیرا، کسانی چون فارابی، ابن سینا، غزالی، سهروردی، ابن رشد، ابن باجه، ابن طفیل و ابن خلدون، که آثار خود را به‌عربی نوشته‌اند، همه از فرهنگ عظیم اسلامی مایه گرفته‌اند. بنابراین، به گفته‌ی عبدالمحمد آیتی، مترجم کتاب «تاریخ فلسفه در جهان اسلامی»، با الهام از استاد احمد آرام، بهتر است که به‌جای پسوند «العربی، العربیة»، در این موارد، پسوند «جهان اسلام یا اسلامی» به‌کار رود[۴].

هانری‌ كربن‌ مرزبندی‌ فلسفه‌ عربی‌ و اسلامی‌ را به‌خوبی‌ روشن‌ ساخته‌ است‌. او می‌نويسد: «ما از «فلسفه‌ی‌ اسلامی‌» سخن‌ می‌گوييم‌ و نه‌، چنان‌‌كه‌ پس‌ از سده‌های‌ ميانه‌ معمول‌ بوده‌ است‌، از «فلسفه‌ عربی‌»[۵].

کربن در ادامه می‌نویسد: «درست‌ است‌ كه‌ برخی‌ توانسته‌اند، و خواهند توانست‌، بر اين‌ نكته‌ تأكيد كنند كه‌ اصطلاح‌ «فلسفه‌ی‌ عربی‌» صرفاً به‌‌معنای‌ فلسفه‌ای‌ است‌ كه‌ به‌زبان‌ عربی‌ نوشته‌ شده‌ باشد، يعنی‌ اين‌ زبان‌ عربی‌ فصيح‌ كه‌ حتی‌ امروزه‌ نيز پيوند آيينی‌ ميان‌ اعضای‌ غير عربِ امت‌ اسلامی‌ و نيز گروه‌های‌ ملت‌ عرب‌ را كه‌ هر يك‌ دارای‌ لهجه‌ی‌ ويژه‌ی‌ خود هستند، به‌‌وجود می‌آورد. با كمال‌ تأسف‌، اين‌ تعريف‌ «زبان‌ شناختی‌» دقيق‌ نيست‌ و به‌ هدف‌ خود نائل‌ نمی‌شود. اگر چنين‌ تعريفی‌ را بپذيريم‌، نخواهيم‌ دانست‌ انديشمندانی‌، مانند حكيم‌ اسماعيلی‌، ناصرخسرو بلخی يا افضل‌الدين‌ كاشانی‌، شاگرد نصيرالدين‌ طوسی‌ را كه‌ همه‌ی‌ آثار آنان‌ به‌‌زبان‌ فارسی‌ دری نوشته‌ شده‌، چگونه‌ طبقه‌بندی‌ كنيم‌، البته‌، صرف‌نظر از كسانی‌ كه‌ از ابن‌سينا و سهروردی‌ تا ميرداماد و حاج‌ ملاهادی سبزواری و معاصران‌ ما آثار خود را گاهی‌ به‌ فارسی دری‌ و گاهی‌ به‌‌عربی‌ نوشته‌اند. زبان‌ فارسی دری‌ هرگز نقش‌ خود را به‌عنوان‌ زبان‌ فرهنگی‌ (حتی‌ زبان‌ «آيينی‌»، به‌عنوان‌ مثال‌، در نزد اسماعيليان‌ تَدْمُر) از دست‌ نداده‌ است‌، زيرا، اگر چه‌ برخی‌ از رساله‌های‌ دكارت‌، اسپينوزا، كانت‌ و هگل‌ به‌زبان‌ لاتين‌ نوشته‌ شده‌ است‌، اما آنان‌ فيلسوفان‌ «لاتينی‌» يا «رومی‌» نيستند»[٦].

‌با این‌حال، می‌توان گفت: این فلسفه، در مسایل و مباحثش، در غایات و هدف‌هایش، و سرانجام از آن جهت که اسلام آن را از فرهنگ‌های مختلف گرد آورده است، اسلامی است نه عربی.


[] تاریخچه

ظهور اسلام مهم‌ترین حادثۀ تاریخی و دینی و فکری است، که جزیرةالعرب، بلکه تاریخ بشریت به‌خود دیده است. اسلام تنها دین نیست، دین و اندیشه (جهان‌بینی) است. از آ‌ن‌جا که هر چه از آرأ و مذاهب که در جهان اسلامی پدید آمده صبغۀ اسلامی داشته، فهم و درک فلسفۀ اسلامی، بدون فهم و درک دین اسلام میسر نیست، چه فلسفۀ اسلامی از اسلام سخت متأثر شده است[٧].

از این روی، هانری کربن فلسفهٔ اسلامی را فلسفه‌ای می‌خواند که «تکوین و صورت‌های متنوع آن، به‌طور اساسی، با امر دینی و معنوی اسلام پیوند یافته و مؤید این نکته‌است که اسلام، چنان‌که به نادرست گفته‌اند، بیان دقیق و اساسی خود را در فقه پیدا نمی‌کند.»[٨]

با این حال، عادت بر این است که پیش از اسلام را عصر «جاهلیت» بخوانند، تا گویای این باشد که در این عصر جهل و بدویت بر عرب سیطره داشته، و از حیث تمدن از دیگر همسایگان معاصر خود عقب‌تر بوده‌اند. این باور سبب آن شد که مورخان از وضع جزیرةالعرب، قبل از رسالت محمدی، و تمدن‌هایی که در آن سرزمین پدید آمده بود، کاملاً بی‌خبر بمانند. اما آثار مکشوفه‌ای از قبیل تصاویر و کتیبه‌ها، که از نیم قرن پیش به‌این طرف، از مصادر تاریخی عرب و ملل غیرب جمع‌آوری شده، خلاف این نظریه را اثبات کرده است.

عرب عصر جاهلی از نوشتن آگاهی داشت. ابن‌خلدون می‌گوید: «هنگام ظهور اسلام در میان قریش هفده تن بودند که نوشتن می‌دانستند» بر یکی از کتیبه‌هایی که اخیراً به‌دست آمده این عبارت نقش شده: «آله‌السماوات و الارضین» و بر کتیبۀ دیگری این عبارت: «اسم الرحمن». دو کتیبۀ مزبور هر دو یمنی است و حاکی از این است که اندیشۀ یکتاپرستی در ملوک و زعمای یمن وجود داشته است.

در قرآن - که صادق‌ترین مدرک مورد استفادۀ مورخ است - اندیشه و عقاید عرب جاهلی تا حدودی آمده است. و مجموعۀ این اوصاف دال بر این است که اعراب را در این دوره از تاریخ، با دنیای خارج از جزیرةالعرب، رابطه‌ای استوار بوده و عادات و رسومی که در میان آن قوم رایج بوده، با عادات و رسوم اقوام دور از تمدن فرق بسیار داشته است. تاریخ تأکید می‌کند که عرب پیش از اسلام همواره با هندیان و یونیان و رومیان و مصریان در تماس بوده و مسلماً این تماس دایماً بدو امکان می‌داده تا از تمدن و فرهنگ ملل شرقی و غربی متأثر و بهره‌مند شود.

البته این سخن بدان‌معنی نیست که اعراب جاهلی فلسفه‌ای هم داشته‌اند، ولی آثار منظوم و مثنوری که به‌دست ما رسیده، گواه این است آن‌ها به کشف مظاهر وجود همت می‌گماشته‌اند، و در این راه به اله یا آلهه متعدد تمسک می‌جسته‌اند. نیز در اشعار طرقة بن العبد و زهیر بن ابی‌سُلمی، آرأ خاصۀ آن‌ها را دربارۀ حیات می‌یابیم، ولی همۀ این‌ها درخور آن نیست که مورخ فلسفه بدان توجه کند. اما عرب از اندیشۀ فلسفی، به‌معنی صحیح آن، برخوردار نگردید، مگر زمانی که قرآن ظهور کرد[۹].

با ظهور اسلام در جزیره‌العرب و توسعه‌طلبی خلفا، قلمرو حکومت اسلامی به‌سرعت گسترش یافت. سپس به‌تدریج ترجمهٔ آثار برجستهٔ علمی و فلسفی به زبان عربی - به‌عنوان زبان مشترک تمدن جدید - آغاز شد و کتاب‌های بسیاری از فیلسوفان یونان و اسکندریه و دیگر مراکز علمی معتبر آن زمان، به عربی برگردانده شد.

بدین ترتیب، نخستین فیلسوفان و متکلمان مسلمان، با افکار فیلسوفان یونان باستان و به‌ویژه با سقراط، افلاطون، ارسطو و فلوطین آشنا شده و به‌شرح و بسط آرای آن‌ها با مقداری دخل و تصرف برای هماهنگ کردن آن با اسلام پرداختند. بن‌مایهٔ اصلی فلسفهٔ اسلامی، هستی‌شناسی به سبک نوافلاطونی و نوفلوطینی و تفسیر اسطوره‌ای جهان می‌باشد.

پس از ورود فلسفه به جهان اسلام، مخالفت‌های زیادی با آن شد؛ تا جایی که بعضی از اساس، منکر فلسفۀ اسلامی (بحث دربارۀ مابعدالطبیعی یا متافیزیک) شده، آن را به کلام (بحث دربارۀ عقاید اسلامی) تنزل داده‌اند.

فلسفۀ اسلامی با تمام قدمتی که دارد از آن دسته علومی است که کمتر به تاریخش توجه شده است. از نظر تاریخی، در جهان اسلام، تقدم با کلام اسلامی است؛ زیرا کلام اسلامی به‌منزلۀ یک علم مدون در نیمۀ اول قرن دوم هجری قمری ظهور کرده است؛ اگر چه ممکن است پیدایش مسایل کلامی مقارن با ظهور اسلام دانسته شود[۱٠]. در حالی که بین قرن دوم تا چهارم هجری، دورانی که فلسفۀ یونان ترجمه شد و مسلمانان از طریق ترجمۀ آثار متفکران یونانی با فلسفۀ یونان باستان آشنا شدند (ترجمۀ متون يونانی در زمان مأمون خليفۀ عباسی آغاز شد). در این دوران نزاع جدی بین فلسفه و کلام درگرفت، و در نهایت تحول‌هایی اساسی در کلام رخ داد، که بررسی این دوران، نسبت کلام و فلسفه و نحوه تعامل این دو را روشن می‌سازد.

با ترجمۀ کتاب‌های فلسفی از سریانی و یونانی به‌عربی، علم کلام سخت تحت تأثیر، و بلکه نفوذ فلسفۀ یونانی قرار گرفت. به‌رغم این، نمی‌توان کلام اسلامی را زاییدۀ فلسفۀ یونانی و اسکندرانی دانست؛ زیرا، چنان‌که در بالا گفته شد، کلام اسلامی به‌منزله‌ی یک جریان فکری و فلسفیِ برگرفته از قرآن و سنت، به دوره‌ی پیش از ترجمه باز می‌گردد، ولی پس از عصر ترجمه، این دو جریان در هم آمیخت و مذاهب مختلف کلامی را با تغییراتی روبه‌رو ساخت. البته خود این جریان خاستگاه رویش فلسفه‌ی اسلامی شد و زمینه‌ساز رشد و تکامل علم کلام گشت، تا جایی که سرانجام با تلاش محقق طوسی، کلام فلسفی شکل گرفت و از روش جدلی به صبغۀ برهانی روی آورد.

در آغـاز، معتـزله بیش از هر چـیز از فلسـفه‌ی یونـانی تأثیـر پذیرفتنـد و در آرای نظّام (٢٣۱ هـ.ق) و ابو هذیل علاف (٢٣٢ هـ.ق) صبغۀ فلسفه‌ی یونانی مشهودتر است، و همین اثرپذیری از فلسفه موجب شد تا برخی محدثان و متعصبان، معتزله را کافر بخوانند. معتزله در این جریان به افراط گرایید و همین امر موجب انشعاب برخی از معتزله شد و در نهایت اشاعره شکل گرفت.


[] فلسفه اولیه‌ی اسلامی

فلسفهٔ اولیهٔ اسلامی از دو جریان عمده بهره می‌گرفت: یکی، حکمت مشأ، که بزرگ‌ترین نماینده‌ی آن ابن‌سینا است و دو دیگر، حکمت اشراق، که ‌نماینده و بنیان‌گذار آن در جهان اسلامی، سهروردی است.




[۱۱]
[۱٢]
[۱٣]
[۱۴]
[۱۵]
[۱٦]
[۱٧]
[۱٨]
[۱۹]
[٢٠]


[] يادداشت‌ها


يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.



[] پيوست‌ها

پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:



[] پی‌نوشت‌ها

[۱]- سرواژۀ «فلسفه اسلامی»، از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
[٢]- نسبت فلسفه یونانی با اسلامی، خبرگزاری مهر، تهران: ۲۵ اردیبشت ۱۳۹۱
[٣]- همان‌جا
[۴]- حنا الفاخوری - خلیل الجر، تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، برگردان عبدالمحمد آیتی، تهران: کتاب زمان، چاپ دوم - ۱۳۵٨، مقدمۀ عبدالمحمد آیتی، صفحۀ پنج
[۵]- آيا فلسفه‌ اسلامی‌ همان‌ فلسفه‌ عربی‌ است‌؟ (نظر هانری‌ كربن)، کانون ايرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت
[٦]- همان‌جا
[٧]- تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، پیشین، ج ۱، ص ۱٠۴
[٨]-
[۹]- تاریخ فلسفه در جهان اسلامی، پیشین، ج ۱، صص ۱٠٢-۱٠٣
[۱٠]- ربانی گلپایگانی، عقاید استدلالی، ج ۱، صص ۱٦-۱٢
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]-
[۱٧]-
[۱٨]-
[۱۹]-
[٢٠]-



[] جُستارهای وابسته







[] سرچشمه‌ها

هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ترجمهٔ اسدالله مبشری و سیدحسین نصر، تهران: امیرکبیر، چاپ ۱۳۵۱






[] پيوند به بیرون

[1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]