فهرست مندرجاتشعر چیست؟
- شعر چیست؟
- شعر و نثر
- شعر و موسیقی
- صورت و معنی شعر
- يادداشتها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
[قبل] [بعد]
- آوردهاند که شبی در مجلس صاحب بن عباد سخن از مرتبه شعر و شاعری در میان آمد. جمعی گفتند که شعر فضیلتی عالی و حیثیتی بلند است و برخی بر زبان آوردند که شعر داخل فضلیت نیست و هر طایفه بر مدعای خود بهبراهین و دلایل اختلاف مینمودند. ابو محمد خازن گفت: شعر نفیسترین فضایل نفسانی است. گفتند بهچه دلیل؟ جواب داد که مقرر است که دروغ را فروغی نباشد و کلام دورغ بیمزه و ناخوش بود و شعر چنان کلامی مرغوب است که با وجود کذب جذب خاطر میکند و عیب دروغ را میپوشاند.
از هر کس بپرسید شعر چیست به بدیهه پاسخ میدهد: «نثری است که وزن و قافیه داشته باشد». این تعریف اینقدر بدیهی بهنظر میرسد که کمتر کسی در پی آن بر میآید که تعریف جامعتر و درستتری برای شعر بجوید. بهحسب همین تعریف است که در عرف عامالفیۀ ابن مالک و نصابالصبیان فراهی با دلکشترین غزل حافظ از یک جنس شمرده میشود و همه را «شعر» میخوانند.
اما اهل اندیشه از دیرباز کوشیدهاند که شعر را دقیقتر تعریف کنند. ارسطو گفت: «شعر سخنی است که شوری در دلانگیزد» و از آثار زمان خود، کتابی را در علم طبیعی مثال آورد منظوم بود، اما آن صفت را نداشت. وی آن را از جنس شعر نشمرد.
پس از ارسطو دیگران از اهل منطق گفتۀ او را تکرار و تأیید کردند و همه گفتند: «شعر سخنی است که مخیل باشد، یعنی در دل بنشیند و حالتی از غم یا شادی برانگیزد.» اما عامه این گفتههای مکرر را در گوش نگرفتند و باز شعر را با نثر سنجیدند و در آن قافیه و وزنی بیش یافتند.
[↑] شعر و نثر
این سنجش بیسبب نیست. میدانیم که هر یک از هنرها با مایهای سر و کار دارد. مایۀ نقاشی خط و رنگ است و مایۀ موسیقی صوت. در معماری و پیکرسازی جسم سخت را بهکار میبرند. مایۀ رقص حرکت است. شعر نیز با کلمه کار میکند، یعنی، لفظی که نشانۀ معنی خاصی است.
این همان مایه است که در نثر هم هست و خویشاوندی شعر و نثر از اینجاست.
اما خطاست که شعر و نثر را، بهدلیل آنکه مایۀ هر دو یکی است، از یک جنس بدانیم و برای تمیز یکی از دیگری فصلی مانند وزن قایل شویم. مایۀ معماری و پیکرسازی نیز یکی است. اما به این سبب آن دو فن را همجنس نمیشماریم، زیرا که هدف و غرض آن دو یکی نیست. غرض معماری ساختن خانه و کاخ و سرایی است که آدمی در آن بتواند آسان و آسوده زیست کند. اگر بر دیوار سرایی نقشی زیبا بنگارند یا بر در آن پیکری بدیع بگذارند غرض معماری تغییر نمیپذیرد. زایرا که در این حال نیز، چون در خانه آسایش نباشد، کوشش معمار ضایع و باطل است. اما پیکری که ساختۀ دست هنرمندی است توقع نداریم که به کاری بیاید، یعنی، فیالمثل در شکم آن نقدینهای پنهان کنیم یا در کاسۀ سرش، که برداشتی باشد، شربتی بنویشیم.
پس آنچه دو فن را با هم نسبت میدهد مایۀ کار نیست، بلکه شیوۀ کار کار و غرض آن است. شعر و نثر در مایۀ کار شریکند، اما در شیوه و غرض یکسان نیستند.
نثر برای بیان امور معقول و محسوس بهکار میرود. در اینجا نویسنده حقیقتی را که خود بدان گرویده، یعنی، آن را پذیرفته است میخواهد بیان و اثبات کند و به طریقی که خواننده آن را بپذیرد. یا نویسنده امری را احساس و ادراک کرده است و غرض او از نوشتن آن است که این ادراک را بهوسیلۀ نشانههایی که از پیش میان او و خواننده معهود بوده است به ذهن خواننده انتقال دهد.
اما آن حقیقت یکباره در ذهن نویسنده تجلی نکرده و این ادراک بیمقدمه حاصل نشده است.
پس برای آنکه خواننده نظیر آن معنی یا ادراک را دریابد ناچار باید همان مقدمات بههمان ترتیب در ذهن او حاصل شود. توالی و ترتیب این مقدمات در حصول نتیجه شرط لازم است. اگر حلقهای از این زنجیر ترک شود پیوند حلقهها میگسلد.
پس سروکار نثر با امور حسی و عقلی است و نویسنده در اینجا به آن قسمت از قوای ذهنی که «ادراک عقل» خوانده میشود، خطاب میکند. شیوه کار او ایجاد ترتیب متوالی و منطقی در مقدمات است و خواننده را از پلههای نردبان ادراک یک یک بالا میبرد تا مشاهده یا تصدیقی که بههمان ترتیب در ذهن خود او حاصل شده است هر چه تمامتر در ذهن شنونده نیز حاصل گردد.
اما شعر: حالتی انفعالی، یعنی شادی یا غمی، در دل گوینده پدید آمده است. میخواهد همین حالت یا نظیر آن را در شنونده ایجاد بکند. فرق این حال با ادراک و تصدیق آن است که از مقدمات معین مرکب حاصل نمیشود. تماشای طلوع صبح لذت و شوقی در دل شما برانگیخته است. این لذت امری نفسانی است. اینجا مقدمۀ آن مشاهدۀ دمیدن خورشید بوده است. اما همه کس از دیدن آن منظره چنین لذتی در نمییابد. در خود شما نیز آن مقدمه با این نتیجه ارتباط تام ندارد. یعنی چه بسا که برآمدن آفتاب را میبینید اما ذهن شما با امری دیگر مشغول است و از این مشاهده لذتی نمیبرید. پس تصور طلوع خورشید مستلزم پدید آمدن آن شوق و لذت نیست.
نویسنده میخواهد تصوری را که از ادراک امری خارجی در ذهن او حاصل شده است به ذهن دیگری انتقال بدهد. این ادراک امر واحدی است اما بسیط نیست. یعنی اجزایی دارد و در ادراک مفهوم صبح یا حصول تصور آن در ذهن حواس مختلف شریک بودهاند.
پرتو سیمین خورشید بر کنارۀ افق و آمیختن آن با زردی و سپس تبدیل آن زردی به سرخی، و سایههای کمرنگ و دراز که از چیزها بر زمین میافتد به حس بینایی دریافته شده است. طروات هوا و خنکی نسیم را پوست تن حس کرده است. آواز پرندگان را از آشیان برآمده بهدنبال روزی پرواز میکنند. حس شنوایی ادراک کرده و از مجموع این ادراکهاست که تصور صحیح در ذهن پدید آمده است.
نویسنده برای انتقال این تصور به ذهن دیگری نخست یک یک این امور را وصف میکند. هرچه اجزای مختلف ادراکات خود را بیشتر و بهتر توصیف کند تصوری که از آن در ذهن خواننده حاصل میشود دقیقتر و صریحتر خواهد بود. در این راه آنچه نویسنده را به کمال غرض خود نزدیک میکند وضوح و صراحت است.
اما غرض شاعر انتقال صورت ذهنی نیست بلکه القای حالت نفسانی است. از دیدن منظرۀ صبح شاعر شوق و لذتی یافته و در این لذت است که میخواهد شنونده را شریک سازد. برای رسیدن به این منظور لازم نیست که همه جزئیات منظرۀ خارجی را در ذهن شنونده تصویر کند. شاید خود او نیز به همۀ این امور توجه نکرده است. یک یا چند ادراک ناگهان برقی زده و در خاطرش حالتی پدید آورده و همین حالت او را از مشاهدۀ امور دیگر باز داشته است. اما اکنون آنچه مهم است و در ضمیر او میگذرد آن حالت نفسانی است نه مقدمۀ ادراکی آن که شاید هم فراموش شده است.
شاعر همدلی میجوید، یعنی میخواهد همین شوق را در دل دیگری نیز برانگیزد. برای این غرض ذکر و تفصیل همۀ مقدمات ثمری ندارد. گاهی اشارهای به آنها بس است، اما اشاره باید دلانگیز باشد. باید در ذهن آرمیدۀ شنونده جنبش و جوشی بر پا کند تا برای پذیرفتن آن حال آماده شود. قسمتی از این جنبش را بهوسیلۀ تطبیق صورتهای ذهنی که بهظاهر از هم دورند اما پیوندی لطیف و نهانی دارند میتوان ایجاد کرد. شاعر تصور پرتو پاک و شفاف سپیدهدم را با خیال چهرۀ لطیف و تابناک دلدار برابر میکند و این دو صورت را یکجا به ذهن شنونده انتقال میدهد. برای دریافتن پیوند و نسبت میان این دو امر، طی مراحلی لازم است. نثر این مراحل را یک یک طی میکند. اما شعر فاصله را از میان بر میدارد و دو سر زنجیر را بههم میپیوندد.
شنونده از این تیزروی به شگفت میآید. جوش و جنبشی در خاطرش بر میخیزد که او را برای تأثرپذیری آماده میکند. اما ادراک سریع این رابطه همیشه برای شنونده آسان نیست و بسا که برای حصول همین مقصود نیز لازم است در ذهن حرکتی باشد. برای ایجاد این جنبش که لازمۀّ ادراک صورتهای ذهنی شاعرانه و تأثرپذیرفتن از آن است، شاعر از آهنگ و وزن یاری میخواهد.
[↑] شعر و موسیقی
پس شعر و نثر در یک امر باهم اشتراک دارند و آن مایۀ کار است که کلمات باشد، یعنی صوتهایی که هر یک بر معنی خاصی دلالت میکند. اما از دو جهت باهم مختلفند: یکی از جهت غرض و دیگری در شیوۀ کار.
اکنون شعر را با موسیقی بسنجیم:
غرض هر دو ایجاد حالتی است نه اثبات امری یا تصویر منظری خارجی با قطعنظر از تأثری که ممکن است در بیننده پدید بیاورد.
مایۀ کار نیز در هر دو صورت است. یکجا صوتهای موسیقی که بهحسب نسبت زیر و بمی نغمه را و بهحسب وقوع در زمانهای متساوی ضرب و وزن را ایجاد میکند. جای دیگر صوتهای ملفوظ که ترتیب آنها بهحسب دلالت، صورتهای گوناگون به ذهن القا میکند و تنظیم آن صوتها بهحسب آهنگ و وزن نشاط و شوقی در شنونده بر میانگیزد که صورتهای ذهنی را جان و جنبشی میبخشد و از آن حالتی در نفس پدید میآید.
شیوۀ کار نیز در این دو هنر، اگرچه یکی نیست، شبیه است. زیرا که بهخلاف نثر، در هیچ یک از این دو، ترتیب و توالی مقدمات برای حصول نتیجه لازم نیست، بلکه جنبش و نشاطی لازم است.
پس شعر اگرچه با نثر هممایه است با موسیقی خویشی نزدیکتری دارد. اما در موسیقی به ازای صوتها معانی خاصی نیست و به این سبب حالاتی که موسیقی القا میکند کلیتر و مبهمتر است. شعر، از این جهت که هر دو دسته از اصواتش حاکی از معنی خاصی است، در بیان حالات دقیقتر و صریحتر از موسیقی است. اما بههمین سبب شاعر در ترکیب و تلفیق اصوات دست و بالش بستهتر است و ناچار باید تابع حدود و قیود سخن باشد.
[↑] صورت و معنی شعر
از آنچه گذشت دانستیم که شعر دو وجه دارد: یکی صورت آن است که صوتهای ملفوظ و آهنگ و وزن آنهاست؛ و دیگری معانیی که از آن صوتها بهحسب وضع، در ذهن حاصل میشود. این هر دو وجه باهم در ایجاد حالت نفسانی که غرض شعر است، تأثیر دارد. اما برای آنکه بحث از شاعری آسانتر باشد نخست این دو وجه را جداگانه مورد بحث قرار میدهیم و سپس از ارتباط و چگونگی ترکیب آن دو سخن میگوییم.
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی بازنویسی و ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- وصال، محمدرضا، فارسی عمومی، صص ۱٢٢-۱٢٦
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ وصال، محمدرضا، فارسی عمومی، یزد: اندیشمندان یزد، چاپ دهم، ۱٣٨۴