فهرست مندرجاتنقدِ اسطورۀ رابطۀ آزاد
[قبل] [بعد]
[↑] ۱
آمیزش جنسی در میانِ زن و مرد از اساس گونهای تجاوز به زن است! این نگرشِ برخی زنهایِ فمینیستی است که از هولِ چنین تعبیری خود را به [دیگ] حلیمِ همجنسخواهی میاندازند بدون آنکه بهراستی گرایشِ همجنسخواهانهای داشته باشند. این نگرش و این رفتار در حقیقت واکنشی است به آن تعبیر و تحمیلِ مردانهای که هنوز هم گمان میکند گفتوگو و گُشنیکردن با زن سبب میشود همۀ حیاتِ الهی و نورانی مرد بهواسطۀ ظلماتِ زندگی و زهدان زن بلعیده شود. در نگر من، هر دوی این تعابیر نادرستند چرا که بهشدت واکنشی، نیندیشیده و کینخواهانهاند: چه آن تعبیری که آلت رجولیت را به سلاحی برنده تشبیه میکند، به آلتی که بدن زن را میدرد و فرو میرود و زخم میزند [و به او تجاوز میکند] و چه آن تعبیری که بدنِ زن را به سیاهچالهای فرو میکاهد، به حفرۀ خوفناکیِ که کارش جز بلعیدنِ روان و نیرویِ الهی و درخشان مرد نیست!
چنین تعبیراتی بیش از آنکه آشکار کنندۀ چهرۀ درونیِ رابطۀ زن و مرد باشند، بیشتر پوشاننده و نیز مخدوش کنندۀ آناند؛ در حقیقت این تعابیر ربطی به رابطۀ زن و مرد ندارند اگر چه ممکن است دنیایِ آنها را همچنان در اشغال خود داشته باشند. به زبانِ دیگر، ظلمانی و شیطانی پنداشتنِ بدنِ زن، و نیز شمشیر و تفنگ نامیدنِ آلت مرد، پیش از آنکه حقیقتِ رابطۀ زن و مرد را بیان کند، درهمریختگی و آشفتگی، و بهویژه کینتوزی کسانی را آشکار میکند که خود هنوز صاحبِ چشمانداز نشدهاند و از اینرو، هنوز هم تحتِ چشماندازِ اسطوره زندگی میکنند. خیلی ساده است، آنان رابطهای را توصیف میکنند، که هنوز نه آزاد است و نه هنوز مسئولانه بلکه در سیطرۀ اسطوره است اگر چه گاه ممکن است به مسئولانه بودن تظاهر کند اما چون در بنیاد از بیهمتایی و تفرد تهی است، هرگز مسئولانه هم نمیتواند باشد. اینهم از باورهایِ نادرستِ انسان امروزی است که گمان میکند، اسطوره مقولهای است از مقولاتِ انسان قدیم و به انسان مدرن و پسامدرن مربوط نمیشود! اما اسطوره، اسطوره است و هرگز معطوف به دورۀ تاریخیِ خاصی نمیشود زیرا هر زمانی که ذهن به تسخیرِ یک الگو و یک روایتِ کلان درمیآید، همانجا نیز اسطوره زاییده میشود. از همینرو، من رابطۀ سیموندوبووار و ژانپل سارتر را - که امروزه به الگویِ رابطۀ آزاد بدل شده است - به اسطورۀ رابطۀ آزاد تعبیر میکنم چرا که هر رابطه برای خود رخدادی است تکین، برون از مدار پیشبینی، تکرار ناپذیر و از همه مهمتر تقلید ناپذیر!
[↑] ٢
رابطۀ سیمون دو بووار با ژانپل سارتر را باید بدون هیچ اغماضی بازسنجی و اسطورهزدایی کرد زیرا این رابطه در زمانۀ خود اگر چه شاید رابطهای شجاعانه بود اما از منظری دیگر، رابطهای بسیار خودخواهانه و چه بسا نابالغانه نیز بود. آدم، آدم است یعنی جانوری که بدون تردید راهِ خود را همیشه باید از کژراهها بیابد و بپیماید به امید راهی درستتر و منصفانهتر! بر همین پایه، قرار نبوده و نیست که این آدم [حتا در مقامِ اندیشورزی نامور] خطاکار نباشد. ما سارتر و دو بووار را دوست داریم، نه تنها بهخاطر آنکه نویسنده و یا فیلسوف بودند بلکه بیش از هر چیز، به آن خاطر که با رفتارِ متهورانۀ خود چشمِ دلِ ما را به بسیاری چیزها باز کردند: آنان شیوهای »کمتر ستمگرانه» از با هم بودن را در فرارویِ ما قرار دادند، شیوهای که پیشتر در تخیلِ ما هم نمیگنجید: آنان آتشِ رؤیای رابطۀ آزاد را در ذهنِ ما برافروختند اما چیست این رابطۀ آزاد؟
[↑] ٣
رابطۀ آزاد، وانهادنِ مسئولیتِ رابطه به دنیایِ درونیِ خودِ رابطه و از بیرون چیزی را بر آن تحمیل نکردن است. این کشف و هدیۀ بزرگی بود که ما اهالیِ جهان امروز میتوانیم از آن بدون دلهرهای درونی بهرهمند شویم، اما این پایان کار نیست. ژانپل سارتر و سیمون دو بووار فرصت و تجربۀ آن را نداشتند که مسایل و سرکوبگریهایِ احتمالیِ چنین رابطهای را نیز مورد مداقه قرار دهند و این طبیعی است که آغازگران از آنچه آغاز کردهاند کمتر آگاهی داشته باشند. راهِ آزادی، راهِ پایانناپذیرِ نقادی است، و آزاد ساختنِ آدمی از فرایندِ سرکوب و حتا استثماری که خودِ طبیعت بر او روا میدارد، نیز از همین راه میگذرد. پس اجازه دهید به رابطۀ این زوجِ اندیشورز با تأملی افزوده رویاروی شویم.
سارتر و دو بووار برای یکدیگر پشتوانه و سنگری عاطفی ایجاد کرده بودند تا در حمایتِ آن، به حیاتِ عاطفی دیگران آسودهتر دستبرد و لطمه بزنند و سپس، پس بنشینند و از تجربههایِ خود لذت ببرند و یا بنویسند! اما مگر آن دیگران که بودند؟ - این واضح است که سارتر و دوبووار در روابطِ عاطفیِ دیگرِ خود، هرگز نتوانستهاند راستانه رفتار کنند و همیشه حقیقت و یا حقایقی را ناگزیر نهان میکردهاند زیرا پیشاپیش به روابطِ دیگرِ خود تنها از منظرِ یک ماجراجوییِ جنسی و دستِ بالا از سرِ کاوشِ کنجکاوانه نگریستهاند و از همینرو، روابطِ دیگرِ آنان سرشتِ مسئولانۀ یک رابطۀ آزاد را نمیتوانسته داشته باشد زیرا یک رابطۀ مسئولانه، رابطهای است که این امکانِ را مییابد تا حیاتِ درونیِ خود را بارور کند و به طرفینِ رابطه تشخص بخشد اما آنان چنان که خود بارها اعتراف کردهاند، پیشاپیش نه تنها از چنین رابطۀ آزادِ مسئولانه بهره میبردهاند که به آن وابسته نیز بودهاند و این طبیعی است که روابطِ دیگرِ آنان، جز به زیان، ناکامی و تحقیرِ دیگران نینجامیده باشد. به زبان دیگر، وفاداریِ عاطفیِ سیمون دوبووار و سارتر به هم، به هزینۀ خیانتِ مدام آنان به زندگیِ درونی و عاطفیِ دیگران تأمین شده است؛ دیگرانی که از طریقِ گونهای برخوردِ تصادفی در پیِ رابطهای جدی، و در حقیقت در پیِ دیدارِ سرنوشتِ خود بودهاند! بنا بر این، این چندان بیراه نخواهد بود اگر بگویم که برای سارتر و دو بووار بر خلافِ اندیشههاشان، در این زمینه دیگران همچنان همان «دیگری»، همان «جنسِ دوم» باقی مانده بودند.
[↑] ۴
رابطۀ آزاد، هرگز رابطهای ولنگار نیست، بلکه رابطهای است بهشدت مسئولانه؛ اگر رابطۀ سنتی رابطهای ستمکارانه بود (و نیز هست)، نه بهخاطرِ مسئولانه بودن آن بود بلکه بهخاطرِ مسئولیتهایی بود که از بیرون رابطه میآمدند و بر گُردۀ رابطه آوار میشدند و رابطه را به خلافآمدِ خود بدل میکردند. در حقیقت، رابطۀ سنتی همۀ مسئولیتها و قوانیناش علیه خودِ رابطه و مسئولیتِذاتیِ آن بود و از همینرو، رابطه از همان آغاز از درونۀ خود تهی میشد. بر فراز ِ رابطۀ سنتی همیشه چیزی جز خودِ رابطه مشغول جولان و فرمان دادن بود چرا که در طرزِ تلقیِ هستیشناسانۀ انسان سنتی این جهان و این زندگی و این رابطه پلی بود که باید از فراز آن گذشت تا به زندگیِ برتر و جاودان دست یازید. چشمانداز سنتی به طور قسیانهای تمامِ چشمهها و دریاچههایِ زندگی را از درون میخشکاند تا آب در اقیانوسِ موهومی بریزد که هرگز از پسِ تشنگی آدمی برنمیآمد و چیزی جز وعدۀ سرخرمن نبود؛ رابطۀ آزاد در اساس عدول از این توهم متافیزیکی و بازگشت به ساحتِ خود رابطه و مقتضیاتِ درونی آن بود.
وقتی از رابطه پلی ایجاد شود برای دستیابی به چیزی ورایِ خودِ رابطه، این رابطه هرگز نمیتواند آزاد نامیده شود چرا که در هر رابطه، همیشه پایِ هدف و مقصدِ دیگری در میان است جز خودِ رابطه! و این همان چیزی بود (و شاید هنوز هم باشد) که در جوامعِ سنتی، رابطه را پیشاپیش از پای درمیآورد و قربانیِ اهدافِ پوچ و بی معنایِ دیگری میکرد؛ اهدافی که اگر در آنها و در مناسباتِ پیچیدۀ درونیِ آنها دقیق نظر اندازیم، چندان هم پوچ و بیهدف نبودند بلکه در پیِ تأمینِ مقاصد و منافعِ کسانی بودند که از طریقِ ایجاد و دامن زدن به عقایدِ متافیریکی و نیز با شدت بخشیدن به شعائر اجتماعیِ پیرامون آن، وضعِ برترِ سیاسی و اجتماعیِ خود را پایندانی میکردند و بنا بر شرایط چه بسا گسترش هم میدادند.
بسیار روشن است که تا زمانی که آدمی نتواند هر عاطفه و هر کنشی را در راستایِ خود آن کنش و عاطفه به کار گیرد، دچار گونهای عقبافتادگیِ عاطفی و حسی است زیرا ناخواسته از عواطفاش در راستایِ چیزی جز خودِ آن بهره میگیرد. زیستن چیزی همچون راه رفتن برلبۀ پرتگاه است چرا که اغلب این امکان وجود دارد تا همهچیز ناگهان از دست برود بدون آن که در ظاهر چیزی از دست رفته باشد؛ صریحتر بگویم: آن که نمیداند هر چیز و هرکس خود همان غایت و هدفِ خویش است، بافتِ حیات و زندگی را به هم میریزد و مناسباتی ظالمانه را پایه میگذارد و در حقیقت، زندگی را از بنیاد تحریف میکند چرا که به زندگی همچون غایتِ خود نمینگرد و آن را به وسیلۀ محض فرو میکاهد، وسیلهای که قرار است معنایِ خود را نه از درون و از کنش خود، بلکه از جایِ دیگری تأمین کند.
[↑] ۵
غایتِ هر چیز معطوف به خودِ آن چیز است و نه به چیزی در جایی دیگر و نه به چیزی در خارج از خود و این آموزهای است برای کسانی که همچنان گمان میکنند رابطۀ آزاد، رابطهای است برای دستیابی به روابطِ دیگر، به روابطی به جز همان رابطهای که در حالِ تحققِ ابعادِ درونیِ خویش است. وقتی از رابطۀ آزاد سخن میگوییم - بهویژه در جوامعی که هنوز قواعدِ روابطِ سنتی بر ساختارِ ذهنیِ آنها احاطه دارد - ممکن است تصویری از رابطۀ آزاد در ذهنشان بتابد که اصولاً از درونۀ یک رابطۀ آزاد تهی است زیرا محصولِ واکنشی روانی نسبت به مناسباتِ بستۀ سنتی است. چنان که در رابطۀ سیمون دو بووار و سارتر نیز این مسئله به گونهای واضح و صریح اتفاق افتاد: آنان غرق در حس انتقامِ خود نسبت به سنت بودند و از اینکه آنرا به تمسخر بگیرند لذت وافری میبردند و هنوز به شرایطی که بتوانند یک رابطۀ بهراستی آزاد را تحقق دهند، هرگز نرسیده بودند. رابطۀ آن دو، به همین خاطر تنها باید رابطهای در نظر گرفته شود که در یک چیز مشترک بود: حس انتقام از جهانِ قدیم، و از رابطۀ سنتیِ سرکوبگرش که پیش از آن که رابطهای در عالم واقع رخ دهد خود را به افراد تحمیل میکرد و هر یک از طرفین را به افزارِ اهدافِ خود فرومیکاهید. این سنت، در آن زمان هنوز این اقتدار را داشت که هر یک از دو را در خود ببلعد و زندگیشان را نابود کند اما آنان - سارتر و دو بووار - به کمک هم خود را از این مهلکه رهاندند. با این همه، هرگز آمادگی آن را نیافتند تا رابطهای را طرح اندازند که آنان را از روابطِ دیگر بینیاز کند یعنی این رابطۀ هنوز به آن بلوغی نرسیده بود که بتواند چشمی به بیرون از خود نداشته باشد. آنان هنوز میخواستند، و هنوز کنجکاوانه در پی آن چیزی بودند که برای قرنها از ایشان دریغ شده بود. اینکه کسی بنا بر سوخت و سازِ ناسازگارانۀ حیاتیاش ممکن است واردِ روابطِ متعددی شود و در آنها توفیقی نیابد، و در حقیقت عمرِ روابطاش طولانی نباشند، به این معنا نیست که او در پیِ چنین چیزی بوده است چرا که رابطه باید خود این توان و نیروییِ درونی را داشته باشد تا خود را بپاید و ادامه دهد و اگر چنین نیرویی فراهم نباشد، رابطه معنا و ضرورتِ خود را از دست میدهد. چنین ناکامیای بسیار متفاوت است با آن رابطهای که از پیش برای محقق نشدن خود را آغاز کرده است، یعنی خواسته از بامِ رابطه به بامِ دیگری برجهد و یا آن که خواسته از خود گرم خانهای برسازد برای حمله به خانۀ سردِ دیگران!
این را هم نمیتوان نادیده گرفت که سارتر و دو بووار اروپایی و فرانسوی بودند و در تاریخ اروپا تابوهای جنسی و عاطفی در اندازه و در شدتِ تابوهای آسیایی و به ویژه ایرانی هرگز نبودهاند و همین مسئله نیز درک آنها را از رابطۀ آزاد متوازنتر میکرد و همچنین درکِ ما را از یک رابطۀ آزاد نامتوازنتر؛ چرا که ما در این زمینه به همان میزانی که بستهتر بودهایم، از قابلیتِ یک رفتارِ واکنشیِ شدیدتری نیز برخورداریم و بر همین پایه، میتوانیم هرگز و با هیچ کس پای به درونۀ یک رابطۀ مسئولانه که بنا بر مقتضایاش رابطهای آزاد و دلبخواهانه است، نگذاریم اگر چه ممکن است مدام در آستانۀ آن پرسه بزنیم؛ به زبانِ زیاده عامیانه به درمالیِ رابطه بسنده کنیم.
[↑] ٦
رابطۀ آزاد، و اصولاً رسیدن به مرحلۀ آزادی، تازه آغازِ راهِ آدمی است و همۀ زندگی او نیست چرا که انسان به زبانِ سارتر محتوم و محکوم به آزادی است، اگر چه خود حتا آن را به گونهای دیگر بنامد. این آزادی او را ناگزیر میکند تا زندگی خود و رابطۀ خود را طرح افکند و در حقیقت خود را از گردآبِ بی فرجامِ آزادی برهاند. با این همه، من گمان میکنم، این که زندگی آدمی را محتوم به آزادی تعبیر کنیم و یا محتوم به جبر، چندان وضعِ ما را دگرگون نمیکند زیرا زندگی به مثابه یک پرسشِ پایانناپذیر همچنان آنجا پیشارویِ ما ایستاده و ما را مینگرد و در حقیقت قائل شدن به جبر یا اختیارِ جبارانه نمیتواند مسئله را از پیشارویِ ذهنِ ما برگیرد.
از همینرو، ترجیح میدهم بگویم، نه جبر، نه اختیار؛ زندگی و بهویژه زندگی انسانی گسترهای از فرمهای بیشمار و نامحدود است؛ نحوههایِ بودنی که تابعِ مقتضیاتِ خود محقق میشوند و این نه اختیاری قهار است و نه جبری قاهرانه بلکه نحوهای بودن است که از نامیده شدن طفره میرود و از همین رو، هر نامِ کلیای میتواند چهرۀ هزار چهرگانیِ آن را بپوشاند. پیشتر این کلیتهایِ دینی، فلسفی و مشربهایِ ایدئولوژیک بودند که با نامیدنِ زندگی طیف عظیمی از چیزها، آدمها، رنگها و در حقیقت فرمها را از خانۀ خیالینِ خود بیرون نگه میداشتند و یا حتا به بیرون از خانۀ هستی پرتاب میکردند اما امروزه این عالمانِ ریزنگرِ درمانگاهها و رواندرمانگاهها هستند که با آن دیدِ زیاده نزدیکبین، و نیز با آن شیفتگیِ وحشتناکِ خود به امر واقع، سببِ خواری و کوچکسازیِ ذهن و امیالِ بشر شدهاند. برای نمونه، آنان به تدریج و با کاهشِ قوایِ تفکر در برابرِ قوایِ علمی، همچون همهچیزدانانِ کهن، دربارۀ همهچیز اظهار نظر میکنند و به ویژۀ علاقۀ مفرطی به توجیه استمناء و معمولیسازیِ پورنوگرافی دارند. آنان با آن عقل ِ مقید و محدودِ خود نمیتوانند تصور کنند آنچه که آدم و چه بسا حیوان را به استمناء و به هذیانِ جنسی میکشاند، ممنوعیت، زیرزمینیسازی و خوارشماریِ سکس است. این بسیار طبیعی است که در غیابِ سکس - این تنها رانه و نیز این تنها منبعِ بنیادینِ شادی - سر و کلۀ کاسبکارانۀ استمنأ همچون مفری ناگزیر پیدا میشود و صنعتِ پورنوگرافی را همچون افزار ِکسب و کارِ خود برپا میکند. هیچکس با استمناء وارد جهنمِ مذهبیون نخواهد شد - من این را تضمین میکنم - اما این بدان معنا هم نیست که کسی بتواند با استمناء واردِ بهشتِ زمینیِ سکس، و در حقیقت واردِ بهشت رابطه شود.
[↑] ٧
این که غرایزِ آدمی به واسطۀ فرهنگ و زندگیِ از بنیاد نادرست اجتماعی به زنجیر درآمده و از تحققِ خود بهشکلِ راستین اغلب ناکام میمانند - و همین سبب میشود تا مفری همچون استمنأ در مقامِ عملیِ بدلکارانه جای خود را در زندگیِ غریزی انسان باز کند - دلیل بر آن نمیشود که استمناء به مقامِ قهرمانیِ دنیایِ جنسی برکشیده شود: استمناء یک جایگزین است و نه خود آن چیزی که باید حاضر میبوده باشد و این کار نه تنها گناهکارانه نیست بلکه بسا که در رتق و فتق موقتیِ فشار ِ نیازِ جنسی نیز کارآمد باشد اما این مسئله مهم است که ما دلایلِ ناگزیریِ به استمنأ را نیز ناکاویده و ناشناخته رها نکنیم یعنی دستکم بدانیم که استمنأ بدلِ آن عملِ شادیآوری است که زندگی به ما ارزانی داشته است اما اصولِ اخلاقیِ نادرستِ انسانی آن را از ما دریغ میکند. برای من پرسش بنیادی این است، چرا آنانی که مدام در این باره قلمفرسایی میکنند کمتر به این موضوع میاندیشند که شاید این عمل، نه بهراستی یک عمل بلکه گونهای عکسالعمل باشد؟ یعنی شاید استمناء یک کنشِ جنسیِ راستین نباشد بلکه یک واکنش قهرآلود نسبت به نبود و فراهم نبودگیِ یک کنشِ جنسیِ راستین باشد، کنشِ جنسیای که بدون تردید وابسته به حضور دیگری، و در حقیقت وابسته به ایجادِ یک رابطۀ آزاد و مسئولانه است. این خیلِ درمانگاهداران میخواهند بگویند نترسید آنچه ملاها میگویند، هرگز صحت ندارد و هیچکس به واسطۀ بازی با آلت تناسلی خود و لذت بردن از آن، به جهنم نمیرود و کور هم نمیشود. اما به یکباره و بدونِ سنجشِ ابعادِ چند جانبۀ یک رفتارِ انسانی به این نتیجه میرسند که استمناء رفتاری است که میتواند جایگزینِ مناسبی برای سکس شود و همان قدر که زیاده روی در هرچیز زیانآور است، زیاده روی در استمنأ نیز زیانآور است؛ تا آن جایی که ابعادِ پزشکیِ موضوع مد نظر قرار گرفته شوند، طبیعی است که حق با پزشک باشد اما این که پزشک عملِ واکنشیِ استمنأ را با کنشِ خلاقانه و نیرو بخشِ سکس در یک رده قرار دهد، دیگر باید جلویِ او را گرفت و به او گفت: لطفاً به مرزهایِ علمیِ خود بازگردید و رشتۀ کلام را به اندیشورزان واگذارید چرا که دانشِ شما در این زمینه زیاده کوتهبین و مقید است.
[↑] ٨
نهان کردنِ زیبایی و هر آن چیز و کنشِ لذتبخش خطایِ انسانِ کهن بود که به رویۀ انسان بعدینه نیز بدل شد؛ آدمی خود را تحتِ نفوذ و انقیاد چیزها و کسانِ برتر از خود میدید، و میترسید که آن چه زیباست، و آنچه لذتبخش است را از دست بدهد و در حقیقت میترسید که از او دزدیده شود. داستان خدایان المپ که حقایقِ زندگی انسانی را بهتر از داستانِ خدایِ موحدان بیان میکند، خود گواه این ماجراست: آن خدایان مدام در کار دزدیدن و اغفالِ زنانِ زیبای آدمیان بودند و خدایِ خدایان زئوس نیز در این زمینه ید طولایی داشت. از همین روست که فرهنگ و تمدنِ بشری (مگر فرهنگ و تمدنِ غیر بشری هم داریم؟) از چیزها و از کنشهای عالی و زیبا در زندگی، بیش از چیزهایِ پست و فرمایه وحشت دارند، بنابر این آنها را نهان میکنند و یا امور مربوط به آن را نهانی انجام میدهند. آنها تنها ترس از دست دادن نیز ندارند، بلکه ترسِ حسادت و هجمۀ غافلگیرانۀ نیروهای قلدرترِ بالای سرِ خود را دارند! - یکی از دلایلِ بنیادیِ هراس از رابطۀ آزادِ جنسی نیز باید چنین چیزی بوده (و نیز) باشد زیرا هنوز هم این تنها آدمی است که بهترین چیزها و شادیآورترین شادیها را از منظر دور میکند و به این هم البته بسنده نمیکند و برای آن که هر چه بیشتر خود را منزه و مبرا از چنین چیزها و شادیهایی نشان دهد و در حقیقت، برای آن که باز هم پنهانترشان کند و نهانیتر انجامشان دهد، به طورِ بیمارگونی در انظار عمومی به سخره میگیردشان و تحقیرشان میکند و همین خود عاملِ جایگزینی و نیز سببِ استحالۀ عملِ فزایندۀ سکس به عکسالعملِ کاهندۀ استمناء میشود. درواقع، ریاکاریِ شدیدی که از پی این نهانکاری سر برمیآورد، خود به خود سکس را به حدِ استمناء پایین میآورد چرا که آن را به زیرِ زمین، به زیرِ لحاف، به مستراح، به زیر عبا و چادر هدایت میکند. این چندان نباید از ذهن دور باشد که آن چه در خفا عزیز اما در ظاهر حضیض داشته میشود سرانجام به رفتاری استمنایی بدل خواهد شد، رفتاری که برای تحریکِ خود صنعتِ پورنوگرافی را ناگزیر بر پایۀ امکاناتِ فنی روز ابداع خواهد کرد. با این وجود، مذهبیون با ترسیمِ یک تصور هیولایی از استمناء قصد داشتند تا آن را نیز به شدتِ سکس سرکوب و تحتِ کنترل درآورند اما خوشبختانه این تنها عملِ لذتبخشی بود که معمولاً تنها شاهد آن خود فرد بود (و هست) و دست کمتر محتسب و پلیسِ اخلاقیای به آن میرسید. فهمیدید آقایان و خانمهای پزشک؟ - قرار نیست آنچه را که دینکاران و دینداران نکوهیدهاند، در یک واکنشِ کینخواهانۀ شبه علمی ستوده و بر تارکِ زندگی آدمی نشانده شود.
بنا بر این، رابطۀ آزاد، رها شدن از رابطهای استمنایی است، رابطهای که نمیتواند از درون نیرویِ بودن خود را تأمین کند و بههمین خاطر، مدام ناگزیر میشود با اتکأ به نیروها و امکانهایِ برون از خود، خود را سرپا نگهدارد و خود را ادامه دهد؛ رابطهای که همچون رابطۀ سنتیِ زناشویی اگر چه خود را در هالهای از تقدس پیچیده اما در بنیاد بیش از آن که چیزی مقدس و قابل احترام باشد، رابطهای استثماری است؛ رابطهای که خود هدفِ خویشتن نیست.
به زبانِ دیگر، رابطۀ آزاد تا زمانی آزاد است که خود را به اسطوره بدل نکرده باشد یعنی نه خود را به یک الگو بدل کرده باشد و نه تابعِ یک الگو شده باشد. رابطۀ آزاد، رابطهای است که در هر بار رخدادن به گونهای تکین و تکرارناپذیر ظاهر میشود، چرا که نه تابعِ یک شکلِ پیشینی بلکه تابع مناسبات و مقتضیاتِ درونی خویش است؛ بدین معنی که هر رابطه ساحت و فرمِ تکینِ خود را دارد و نمیتواند بهشکلِ رابطهای دیگر درآید و یا با رابطهای دیگر - مثلاً با رابطۀ سیمون دو بووار و ژانـپل سارتر به مثابه فاطمۀ زهرا و علیبنابیطالبِ روشنفکران - اینهمان شود. از همین رو، یک رابطۀ عالیِ مسئولانه، نه چشماش به روابطِ دیگر است، و نه تلاش میکند خود را به هیأتِ رابطه و یا روابطِ دیگر در آورد. همچنان که در همین رابطۀ آزادِ تکین است که سکس به رفتارِ راستین و در حقیقت به لذتبخشترین کنشِ انسانی بدل میشود چرا که در آن شورِ اشتیاق جز در برابرِ شورِ اشتیاق مبادله نمیشود.[۱]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]- محمود صباحی، نقدِ اسطورۀ رابطۀ آزاد، وبسایت رادیو زمانه: ۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۳
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ وبسایت رادیو زمانه