|
خاطرات محمدظاهر شاه
فهرست مندرجات
.
خاطرات محمدظاهر شاه
در گفتگوی اختصاصی با بیبیسی
در سال ۱۹۴٦ میلادی برابر با ۱٣٢۵ خورشیدی که محمدظاهر شاه بیش از سی سال داشت، به تایید خود او و با مشورهای اعضای خانواده مقام صدارت به شاهمحمود خان، کاکای دیگر او سپرده شد.
محمدظاهر شاه از شاه محمود خان بهعنوان یک شخصیت دموکرات یاد میکند که در سال ۱۹۵٣ میلادی برابر با ۱٣٣٢ خورشیدی ماموریت خود را آغاز کرد.
آنطوری که پادشاه پیشین افغانستان میگوید، اساس انتصاب محمدداوود در مقام صدارت، اقتضای شرایط بود تا تصمیم خانواده.
آنگونه که مورخان معتقدند، قرار بود صدارت محمدداوود برای یک دورهای معین و به احتمال اغلب برای یک مدت لازم جهت تهیه و تطبیق یک پلان پنج ساله ادامه بیابد. اما با بهسر رسیدن برنامهی انکشاف اقتصادی افغانستان در سال 1962 میلادی، محمدداوود برنامهای را در مورد تغییر و تحول در طرز ادارهای کشور، به شاه پیشنهاد کرد که نکات اصلی آن، تبدیلی حکومت شخصی به حکومت حزبی بر مبنای تشکیل حزب واحد و منع اعضای خانوادهای شاهی که خود را جز آن نمیشمرد، از مداخله در کارهای سیاسی و دولتداری بود. محمدظاهر شاه این برنامه را رد کرد و این کار او باعث شد تا محمدداوود از مقام صدارت استعفا دهد. پس از آن پادشاه که حدود سی سال در راس حکومت بود تصمیم گرفت زمام امور را به شخصی خارج از خانوادهای سلطنتی بسپارد.
بخش سوم مصاحبه با آخرین پادشاه افغانستان در برگیرنده خاطرات او از زمان صدارت شاهمحمود خان تا کودتای محمدداوود در سال ۱۹٧٣ میلادی برابر با ۱٣۵٢ خورشیدی است
خوب، در مورد تبدیلی صدراعظمها، زمانی رسید که شما تصمیم گرفتید که مدت صدارت یک کاکایتان (عمو) به پایان برسد و کاکای دیگر شما بهحیث صدراعظم اداره امور کشور را بهعهده بگیرد.
تصمیم ما در مورد صدراعظمها این بود که ما کوشش کردیم که خود را از صدراعظمهای خانوادگی دور کنیم.
منظور من شاهمحمود خان غازی است.
شاهمحمود خان غازی یک صدراعظم بسیار خوب بود. دموکراتترین صدراعظم بود. کلوب ملی را او ساخت، به مردم بسیار فرصت گپزدن داد. یکی از صدراعظمهایی بود که خلاف فکر، یک قریحه دموکراتیک بسیار خوب داشت.
اگر دوران شاهمحمود را با دورهای صدارت هاشمخان مقایسه کنیم، شما چگونه میبینید؟
در این مورد چیزی نمیگویم.
بعداً تصمیم گرفتید که داوود خان، پسر کاکای (پسر عمو) شما صدراعظم شود، این اقدام هم با مشورهای خانواده صورت گرفت؟
نی. (داوود خان) یک آدمی بود که از کوچکی با او بزرگ شده بودم. در یک اتاق زندگی میکردیم. در همه شرایط زندگی (یکجا) بودیم. من نمیفهمیدم که سر چوکی صدارت چیست؟ من بسیار اشخاص را دیده بودم که به مجرد رسیدن به چوکی صدارت، یا خودشان یا ماحولشان دفعتاً آنها را تغییر میدهد. داوود خان البته صدارت قویتری داشت. اشخاصی هستند که دوست میپالند و خدمتگار میپالند و اشخاصی هم وجود دارند که غلام میپالند. داوود خان از جمله همان افرادی بود که غلام میپالید. آدمهایی که کاملاً صددرصد او به آنها اعتماد نداشتند، برایش اهمیت نداشتند. این سیاست غلط است. من فکر میکنم در چنین سیستم اداره، که یک تقاضای کامل از مامور خود داشته باشد اول قیمت خود آن مامور از بین میرود دوم آدمها فرق میکنند در هر حال مفهموم واقعی دموکراسی از بین میرود.
به اساس بیشتر اسنادی که وجود دارد، در دوران داوود خان، نقش شما بیشتر شده بود، یعنی همزمان با شخص صدراعظم شما در سیاستگذاریها نقش بیشتر داشتید و عملاً در اداره امور کشور سهم میگرفتید.
من ذهنیت دموکراتیک گرفته بودم. یک پادشاه حقی دارد و صدراعظم حقوق دیگری. من به تصامیمی که کابینه میگرفت، نمیتوانستم دخالت کنم. غیر از داوود خان، افرادی دیگری که با من بودند، خوشبختانه همکاری میکردند و همکاری با آنها برای من آسان بوده است؛ مانند حالی که من با کرزی همکاری میکنم. کرزی را مانند اولاد خود میدانم. او هم کارش را بهخوبی پیش میبرد. تا زمانی که وضیعت همینطور است، فکر میکنم که همکاری بسیار خوب خواهد بود.
شما در آخر صدارت داوود خان، بلاخره به این نتیجه رسیدید که زمان آن فرا رسیده است که باید قوه اجراییه از خانواده سلطنتی جدا شود و صدراعظم از میان مردم انتخاب شود، قانون اساسی تهیه شود.
این یک موضوع بسیار اساسی بود که قانون اساسی افغانستان آن را گفته بود و ما باید آنرا عملی میکردیم. من البته کوشش کردم که کاملاً عملی صورت بگیرد.
چگونه در همانزمان به این نتیجه رسیدید، یعنی وضیعت کشور را چگونه دریافتید؟
توام با پیشرفت مملکت افکار مردم بهکلی تغییر میکند. افکار مردم مثل دیروز نمیباشد. تعداد جوانان بیشتر میشود، جوانانی هستند که از کشورهای مختلف دموکراتیک آمدهاند، من این همه ادعا و آرزوهای مردم را میفهمیدم و میدانستم که زندگی اجتماعی ملت را نمیتوان متوقف کرد. کوشش میکردم تا جاییکه میتوانم همراه آنان باشم. اما شما میدانید که بعضی اوقات زیادهرویی میشود. احتیاط لازم بود. اما من فکر نمیکنم که در زمان من تا امروز کار خلاف دموکراسی انجام داده باشم.
تجاربی که شما در تعین اعضای کمیسیون قانون اساسی سال ١٩٦۴ داشتید چگونه بود؟ یعنی چگونه و به اساس کدام معیارها اعضای کمیسیون را انتخاب کردید؟
اول، تکلیف اخلاقی ماست که اعضای کمیسیون قانون اساسی باید اشخاصی باشند، فهمیده، خیرخواه و در پهلوی لیاقت به مردم خود علاقه داشته باشند.
در آنزمان شما چگونه انتخاب کردید. در آنزمان شاید افغانستان از نگاه کادرهای حقوقی مشکلاتی داشت، برای شما انتخاب اعضای کمیسیون سهل بود یا خیر؟
قانون اساسی جدید نبود. قانون در بسیاری از مادههای خود هیچ فرق نکرده ، تحولات بیشتر در مادههای آخر انعکاس مییابد... بسیار کوشش میکردیم که اشخاص با صلاحیت باشند، اما مداخله کرده نمیتوانستیم. مگر اکثریت اقوام خوشبختانه خیر خود را میفهمند، اقلیتهای هم هستندکه زیر تاثیر بیرون میروند. اما خوشبختانه من تجربه دارم که اکثریت مردم افغانستان به قانون اساسی که پادشاه آنرا دستخط کرده و مردم در آن سهم داشتهاند اعتبار داشتند.
شما همزمان با تعیین اعضای کمیسیون قانون اساسی، صدراعظم موقت را هم انتخاب کردید، این انتخاب به کدام اساس صورت گرفت؟
قسمی که در همه دنیا صورت میگیرد. صدراعظم باید رای اکثریت را داشته باشد. اول از راههای کوچکتر، اما بعداً از طریق شورا تعین میشود؛ وقتی که اکثریت را بهدست آورد، لبیک میگویم.
یک عده میگویند، بهترین صدراعظمی را که شما انتخاب کردید و به نتیجه رسیدید که میتواند آرزوهای مردم افغانستان را جامهای عمل بپوشاند، صدراعظم آخری،آقای موسی شفیق بود...
این برای من یک پرنسیب است که اساساً یک صدراعظم را همینطور میدانم. موسی شفیق نسبتاً از همهای صدراعظمهای دیگر، شرایط صدارت را داشت. قابل بود. من بارها او را تجربه (آزمایش) کردم. با من در لندن هم بود. من در پارلمان با یک گروهی کوچک حرف میزدم او در یک محفل با وزیر خارجه (هیوم) حرف میزد. چند دقیقه بعد وزیر خارجه انگلستان آمد و به من گفت که به شما تبریک میگویم. گفتم: چطور؟ گفت: من نیمساعت با صدراعظم شما صحبت کردم چنان معلوماتی را که از شرق میانه به من داد که من مستفید شدم.
ولی بههر حال در همین ده سالی که حال یک عده از آن بهنام دهه دموکراسی یاد میکنند، مشکلاتی داشتید؛ چون ثبات سیاسی وجود نداشت، بهنحوی هیچکس نمیتوانست برنامههای خود را به آخر برساند.
در حال حاضر هم ثبات کامل نیست و در آنزمان هم بیثباتی کامل نبود. شرایطی بود که من میتوانستم از عهده تکلیف خود برآیم. مشکلاتی کلان نبود که من قاطع عمل کنم . چیزی که از خدا شکرگذار هستم این است که تا امروز به من قوت و طاقت داده و محبت مردم افغانستان است و هیچ شکی در آن نیست من در خود لیاقت این محبت را نمیدیدم . اساس زندگی من روی اعتماد مردم تکیه کرده، تا که همینطور باشد، ما هم میتوانیم کارها را پیش ببریم. دستهایی است برای تخریب، حادثات اتفاق میافتد، کاملاً محفوظ نیستیم، دستها بسیار قوی هستند، مملکت ما کوچک است و همسایههای کلان داریم اما از تاریخ تجربه داریم که مقاومت هم داشتیم. بههمین کوچکی، حکومت افغانستان در برابر بعضی حرکات مقاومت کامل از خود نشان داده است.
شما بهیاد دارید که زمانی مجبور شده باشید که خودتان قاطعانه تصمیم بگیرید و خودتان عمل کنید؟
تنها نی. هیچ زمانی نشده که به سر کل بیاعتبار شده باشم.
نه اینکه بیاعتبار شده باشید، بلکه مجبور شده باشید که برای حل یک قضیه از صلاحیت و اقتدار خودتان استفاده کنید؟
در روزهای بسیار مشکل بلی. در روزهای که شرایط بهاندازهی مشکل میشود که از توان حکومات بلند میرود. بهشکل مثال، در یک زمان چند مشکل برایم پیش شد. در شینوار شورش شد، در قندهار یک حرکت آغاز شد و در یک محل دیگر همچنین شد. یعنی سه حرکت بزرگ یکجا شروع شد. در آنزمان سردار شاهمحمود خان نظر به بعضی مسایل یک نوع قهر کرده بود. در همین وقت بسیار نگران بودم که چه خواهد شد؟... بعد یک مکتوب برای سردار شاهمحمود خان نوشته کردم که اوضاع افغانستان خوب نیست، هر زمانی که مشکلات کلان داشتم به شما مراجعه کردم آرزومند هستم که این مکتوب را شما قبول کنید. جواب آمد که به زودترین فرصت میآیم. زمانی که سردار شاهمحمود خان آمد همه چیز تسکین شد. طالع داشتم که کاکای مهربان داشتم.
خوب، میرسیم به مسئله کودتای سال ۱۹٧٣، کودتای که بهوسیله محمدداوود رخ داد، بعضیها میگویند که اختلافات خانواده باعث کودتا شد، برخی دیگر میگویند که به اساس قانون اساسی ۱٣۴٣ متوجه شد که دیگر نمیتواند در اداره امور کشور نقش داشته باشد، از این طریق خواست که کشور را بهدست خود بگیرد و زمام امور را داشته باشد. شما زمانی که خبر کودتا را شنیدید، چه احساس کردید؟
هیچ تعجب نکردم. کسی که برایم خبر را داد، بسیار هیجانی بود. گفت: «کوکوکوکودددتاتای داوود خان صورت گرفته» بهتعجب به طرفم نگاه میکرد که چرا من واکنش نشان نمیدهم. دلیل این بود که، من یک سهو کردم، من و داوود خان بسیار صمیمی بودیم، در یک خانه زندگی کرده بودیم، اقلاً میدانستم که داوود یک عشق ملی دارد. من هم مانده (خسته) شده بودم، همین صفت داوود خان مرا وادار ساخت که فکر کنم اگر قرار است کسی بعد از من بیاید، داوود خان میتواند یک کاری کند. تا زمانیکه من در سفارت روم بودم، اخبار جمهوریت رسید و دیدم که... در همانجا گفتم که خدا خیر افغانستان را پیش کند با این اوضاعی که من میبیینم. داوود خان دو دوره آخری صدراعظم بود، یک دورهای دیگر هم محمدهاشم خان کاکایش بود. صدا میکردند که «دورهای فرسودهای سلطنت» بعداً پرسان کردم که چطور؟ گفتند که این را تحمیل کرده بودند.
شما بعد از کودتا با داوود خان تلفنی صحبت کردید؟
بلی. چندبار. هر پیشنهادی که کرد که یک نزدیکی واقع شود، قبول نکردم. بسیار غلط هم بود چرا باید خود را در لحاف بیمار میپیچیدم . بههر صورت، خدا بیآمرزش، پسر کاکایم بود. شاید او هم عشق به وطن داشت. این را باید بگویم که داوود خان خائن نبود. داوود خان خودخواه بود اما هیچوقت فکر خیانت با وطن خود را نداشت؛ چنین آدمی نبود. من همیشه احترامش را دارم بهحیث یک صدراعظمی که چند وقت خوب کار کرد، اما هیچوقت عفو نمیکنماش بهخاطر کودتایی که به همین شکل کرد. من چندینبار برایش پیشنهاد کردم که دیگر خسته شدهام، شما جوانان پیش شوید. اما بههر صورت خدا ببخشدش. من البته از داوود خان بعضی خاطرات خوب هم دارم.[۱]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- خاطرات محمدظاهر شاه در گفتگوی اختصاصی با بیبیسی (بخش سوم)، بیبیسی: جمعه ٠٢ سپتامبر ٢٠٠۵ - ۱۱ شهریور ۱٣٨۴
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبسایت بیبیسی