|
خاطرات محمدظاهر شاه
فهرست مندرجات
.
خاطرات محمدظاهر شاه
در گفتگوی اختصاصی با بیبیسی
در بهار سال ۲۰۰۲ ميلادی (۱۳۸۱ خورشيدی)، آخرين پادشاه افغانستان پس از ۲۹ سال تبعيد به کشورش باز گشت تا در پايان يک جنگ خونين طولانی، به روند صلح کمک کند. زمينه اين برگشت که محمدظاهر شاه آنرا «بهترين رويداد» زندگیاش میخواند، با سقوط رژيم طالبان و برگزاری کنفرانس صلح افغانها در بن در پايان سال ۲۰۰۱ ميلادی فراهم شد. در سالهای دوری از وطن، محمدظاهر شاه با خانوادهاش در ايتاليا زندگی میکرد.
در بخش چهارم و آخرين بخش گفتگوی اختصاصی بیبیسی برای افغانستان، محمدظاهر شاه از آن سالها حکايت میکند و از تلاشهايش برای برگزاری يک لويهجرگه برای حل و فصل معضل افغانستان که در سالهای ۱۹۹۰ ميلادی آغاز شده بود.
خوب، تا اينجا گفته بوديم که کودتا صورت گرفت و شما در استراحت بوديد در ايتاليا که رييس تشريفات به اطلاع شما رساند که کودتا صورت گرفته و شما گفتيد که باعث تعجبتان نشد؟
قطعاً
چطور تصميم گرفتيد که در ايتاليا اقامت کنيد؟
وقتی که ديدم در شرايطی که لازم است به وطن خود برگشته نمیتوانم، ايتاليا يک سابقه (برای افغانها) دارد. فاميل امانالله خان در ايتاليا بود، افغانها از هر راه يکسر به ايتاليا میزنند. از اين لحاظ نمیخواستم که خود را در جايی پنهان کنم که هيچکس را ديده نتوانم. ضرورت بود که قوم و خويش خود را و شخصيتهای بزرگ را ببينم و از جهت ديگر، مردم ايتاليا شرايطی دارند که برای من مطلوب است. مردم ايتاليا مانند ما افغانها هستند. بسيار پيشآمد (رفتار) خوب میکنند، مردم خوبی هستند.
و آخرين دليل اين که ايتاليا بسيار کشور زيبا و مقبولی است. بههر جايی که میرويد در هر دره، آن مونوتونی که مثلاً در لندن حس میشود در ايتاليا نيست هر کس به ذوق خود خانه و باغ دارد که عموم اينها کيفيت خوبی را بهوجود آورده يعنی شخصيت انسان در شيوه زندگيش اظهار میشود.
گذشته از سابقه روم و سابقه بزرگی امپراتوری روم، ايتاليای امروز بسيار متواضع است و مردمش با مردم (ديگران) روابط بسيار خوبی دارند. آب و هوای ايتاليا هم نسبت به ديگر کشورهای اروپايی بسيار خوب است
برخورد دولت ايتاليا وقتی که از تصميم شما خبر شدند، چه بود؟
برخورد بسيار دوستانه بود. من از دولت ايتاليا، حکومتهایشان و شخصيتهای ايتاليايی بسيار ممنون هستم. خصوصاً، برلوسکونی (نخست وزير فعلی ايتاليا)، آخرين کسی بود که ديدمش، بیاندازه آدم سمپاتيک، گرم و هوشيار است.
در اوايل در بعضی خاطرات از اعضای خانواده شما نقل قول شده که بهخاطر تامين معيشت خانواده شما تحايفی را که با خود داشتيد به دکترهای معالج خود به فروش رسانيديد.
خوب روزهای بسيار مشکلی داشتيم، نان میخريديم، نان بسيار پايين (بیکيفيت). نانوا میگفت که شما بسيار سگ داريد؟ ما هم گفته نمیتوانستيم که وضيعت اقتصادی ما ايجاب نمیکند، میگفتيم: بلی ما بسيار سگ داريم.
خوب، روزهای مشکل را در هر زمان هر کس میگذراند. اما بايد اين قناعت حاصل شود که در برابر مصيبت مقاومت داشته باشيم. آدم بايد فکر نکند که زندگی هميشه يکسان است و بر اساس اين يکسانی، زندگی خود را استوار کند.
اين مشکلات زندگی باعث نشد که وحدت خانوادگی متاثر شود؟
در آنزمان يکی يکجا زندگی میکرد و ديگری در جايی ديگر، باهم يکجا زندگی نمیکرديم که وحدت خانواده متاثر شود. زمانیکه يک عضو خانواده خود را دير بعد (بعد از مدتها) میبينيم، خوشحال میشويم اما وقتی که يکجا و نزديک زندگی کنيم، خلق تنگیها پيدا میشود. اما در اين دوره هيچ موضوعی پيدا نشد که روابط ما متاثر شود.
روابط دول ديگر، بهخصوص دول سلطنتی با خانواده شاهی چگونه بود؟ يعنی اعتبار و حيثيتی که در گذشته داشتند، در طول سالهای مهاجرت حفظ شد؟
احترام داشتند. اما احساس نکردم که آنها يک توجه خاص نسبت به ما نشان بدهند. اما من هم موقيعت خود را هيچوقت فراموش نمیکردم که در چه حالی هستم. بعضیها هستند که از چوکی خود پايين نمیشوند، اما من میتوانستم از چوکی خود پايين شوم. يک فردغريب بودم، غربت را ديده بودم، با فقر آشنايی داشتم. من شهزاده بزرگ نشده بودم، پسر سپهسالاری بودم که هيچوقت در خانه نبود و زندگیاش وقف مردم بود. باور کنيد، پس از استقلال افغانستان، زمانیکه پدرم فرد دوم در کشور بود، ما زندگی يک مدير بسيار کوچک (پايين ربته) را نداشتيم
شما گفتيد که ساير دول به شما توجهی نشان ندادند اما برخی آثار و اسناد حاکی از اين است که گويا شاه ايران، شاه عربستان سعودی و رييس جمهور مصر، پيشنهاد کمک مالی کرده بودند.
در اين جايی شکی نيست، اول من نمیتوانستم که کمک يکی را قبول کنم و از ديگری را نکنم. من گفتم که اگر من پادشاهی بودم که به اساس اراده مردم از کشور خود رانده شدم، از شما هيچچيز نمیخواهم و اين آرزو را هم ندارم. اما اگر مردم من به من علاقه داشتند و يک قدرت نامرئی مانند کودتای محمدداوود خان مرا از (از قدرت) دور کرد، فکر میکنم که اين کودتا به من تعلق ندارد، اين عملکرد خراب داوود خان بود که بهخودش برگشت.
اما از پادشاه ايران و ملکه ايران خاطرات خوبی داريم. پادشاه ايران خدا بيامرزدش، بسيار وضيعت (رفتار) خوبی با ما کرد. اگرچه ما کمکهایشان را قبول نکرديم، اما تماسشان را غنيمت میدانستيم.
و در مورد کمکهای مالی عربستان سعودی؟
عربستان يک مملکت اسلامی بود. وقتیکه دست خود را پيش کسی دراز کرده نمیتوانستيم، به بسيار آسانی به عربستان سعودی دراز میکرديم. يک مملکت مسلمان و مملکتی است که خانه خدا در آن است. هر کس به خانه خدا مراجعه میکند.
میگويند که پادشاه ايران به شما پيشنهاد کرده بود که در برگشت به افغانستان و احيای سلطنت شما را کمک کند؟
از نظر من اين کمک بسيار خطرناک بود. من هيچوقت نخواستم که به کمک ديگران به کشور خود برگردم. اگر چنين هم میشد، برای من ننگ بود. اگر مردم من مرا قبول هم میکردند، خودم قبول نمیکردم. من هيچگاهی ميان خود و مردم واسطه را قبول نکردم. اين برای اطمينانی است که نسبت به محبت مردم دارم. شرايطی که پيش شد (پيش آمد)، در آن دستهای مختلف بود و داوود خان بعداً روزگار خود را ديد. همين کار را که کرد چه نبود که نديد؟ هيچوقت من تصور نمیکردم که چنين شود. به خدا دلم برايش سوخت
در مورد سالهای اول که گفته میشود شما به احيای سلطنت علاقه نداشتيد همانطوریکه حالا هم نداريد، بههر حال زندگی خصوصیتری را پيش میبرديد، مثلاً مشغول نقاشی بوديد و سرگرمیهای مانند بازی شطرنج داشتيد؟
من پيشتر هم به شما گقتم که من شهزاده تولد نشده بودم. من پسر سپهسالار بودم، درست. او آدم دوم افغانستان بود اما خود آدمشکستهای بود که آنقدر به اولادهای خود میخواست ما را سختسر بار آرد. میخواست که ما زندگی آرامی داشته باشيم اما اين آرامی را فراهم کرده نمیتوانست.
ما از زندگی خود همينقدر فهميديم که کلانهای ما، کسانی که مسوول بودند، کمکشان به ما اين بود که به ما راه را نشان بدهند نه آنکه ما را از لحاظ مادی تقويت کنند و امکان آنرا هم نداشتند. همينها در روزهای مشکل ما را کمک کرد و راستی بگويم که از زمان طفوليت که يادم میآيد زندگی فقيرانهای داشتيم. سپهسالاری افغانستان فقط يک نام بود، آنقدر که ما غريب بوديم به خانواده (اقوام) ما کسی غريب نبود. زيرا پدر من نمیتوانست که پيسه را نگاه کند (پول پسانداز کند). پدرم مکتب داشت (ساخت). مکتب علیآباد يک مکتب کوچک بود بعد کلان شد و يونيورستی (دانشگاه) شد. تمام دارايیهای ما به همان راه مصرف شد که يک افتخار بزرگ است برای من و برای خانواده من.
در آخر دهه هشتاد که شما در ايتاليا بوديد، يک حادثه سرخط خبرهای دنيا شد، يک حادثه سو قصد به جان شما از سوی يک ژورناليست، جزييات اين قضيه را بهياد داريد؟
بلی، بهياد دارم. بسيار تعجب کردم. آمد و يک کارد (چاقو) را بهطرفم پيش کرد و گفت که اين کارد بسيار خوب است. من حس کرده بودم و آماده بودم اما با آنهم حداقل توانستم که خود را از مرگ نجات بدهم. با کارد به من زد، خون زيادی ضايع کردم (از دست دادم). اما از او پرسيدم که چرا؟ نام کسی را گرفت، مثل حضرت صاحب (صبغتالله مجددی) اما من دانستم که دروغ میگويد چون من دشمن نداشتم. تا آخر هم فهميده نشد که اين فرد از کجا آمده بود. خوب اشتباه، اشتباه است. خوب اجل من نيامده بود.
اگر از سالهايی که فعاليت سياسی نداشتيد بگذريم و بهسالهايی که طرح لويهجرگه مطرح شد، پيش از اين سالها در دوران داکتر نجيب، طرحی مانند کنفرانس بن که بعداً صورت گرفت، مطرح بوده و از شما دعوت شده بود.
داکتر نجيب بسيار آدم چالباز (فريبکار) اما هوشيار بود. نطاق (سخنور) بسيار خوبی بود. در نطق خود در جاهای مناسب از من نام میبرد. اما هرچه تلاش کرد که من برايش سری تکان بدهم، قطعاً (ندادم).
بهخاطر که شما اعتماد نداشتيد؟
من به آنها قطعاً اعتماد نداشتم. من آنها را از سابق میشناختم.
در مجموع نظرتان در مورد جريات چپ افغانستان چه بود؟ آنها در زمان سلطنت شما ظهور کردند.
من وقتی در ايتاليا بودم بهحد کافی تجربه حاصل کرده بودم. فراز و نشيبهای افغانستان را ديده بودم و مردم را شناخته بودم. بسيار خوب میديدم که چهره را چگونه تغيير میدهند. تجربه کافی از جامعه خود داشتم. اما با اين همه فکر میکنم که بدبينی لازم نيست. من خوشبينی را شيوه خود کرده بودم شايد به طبيعت من بستگی داشته باشد. يک چيزی که واقع میشد، زود فراموش میکردم. شايد اين به نقص (زيان) من نبود، به فايده من بود، صفت (نيکی) من هم نبود. لطف خداوند بود که حس اعتماد در نزد مردم نسبت به من وجود داشت. مردم افغانستان بيش از خدمت من، در حق من لطف کردند. همه اين حس اعتماد به پيش مردم افغانستان نسبت به من بود. من اين را مرهون مردم افغانستان میدانم که به مرور اين همه سال، غير از واقعات بسيار کوچکی که ناشی از تاثيرات داخلی نبود و دستهای خارجی در آن بود که من آن را حساب نمیکنم، مگر خود مردم افغانستان در مقايسه با خدمت من، بيشتر به من لطف کردهاند.
يک مساله ديگری که در آن از نام شما تقريباً استفاده سياسی کردند، مساله ورود طالبان بود. وقتی که طالبان وارد افغانستان شدند، همه گفتند که اين سپاه پادشاه است و مردم هم در آغاز خوشحال شدند، شما در جريان نبوديد؟
قطعاً نه. میشود که آدم با کمونيست بسازد؟ با مردمی که خود را طالب میداستند، خود را ديندار میدانستند و خاين به مملکت خود؟ با اين شکل منحوسی که بهخود گرفته بودند؟ باز آن ديگری که میگفت کمونيست هستم، کمونيست بود. من آن (کمونيستها) را آنقدر تقبيح نمیکنم، اما با آنکه زير لباسی به مملکت خيانت میکرد، نمیشد که آدم بسازد.
شما گفتيد که میشد با کمونيست ساخت. اگر در آنزمان شما دعوت داکتر نجيب را قبول میکرديد، شايد مانع آمدن طالبان میشد، شايد جنگهای بعدی رخ نمیداد، شايد خرابیهای سالهای ۹۲ رخ نمیداد.
من اين چيزها را فکر نمیکردم. اما هر پيشامد با کمونيستها را به خير افغانستان نمیدانستم. بلکه به شر افغانستان بود. مردم را اغوا میکرد. مردم فکر میکردند که من طرفدار کمونيستها هستم و همه آن کسانی که به من اميد داشتند، اميد خود را از دست میدادند. اين سياستها را من کاملاً درک کرده بودم.
بعد از آن طرح لويهجرگه مطرح شد.
طرح لويهجرگه هميشه مطرح بوده، در افغانستان وقتی که مشکلات زياد پيش میآمد، ايجاب يک رایگيری عمومی میکرد. لويهجرگه از قديم، از زمان احمدشاه بابا (احمدشاه درانی) وقتی که مشکلات زياد بود، مطرح میشد. بعد لويهجرگه شکل گرفت و يک نظم گرفت و قانون پيدا کرد. هر زمانی که کشور در برابر سوالی يا مشکلی قرار میگرفت و حکومتهای ما (در برابر آن) ضعيف میبودند، لويهجرگه را دعوت میکرديم تا با حمايت مردم، خود را تقويت کنيم.
بههر حال، يازدهم سپتامبر اتفاق افتاد و جريان حوادث سريعتر شد و زمينه فراهم شد که کنفرانس بن داير شود، و شما به وطن برگرديد.
من از خاطر سن و موقع خدمت خود (فرصتی که برای خدمت پيش آمده بود) نمیتوانستم معطل کنم و راستی که هيچ هوسی برای باقی ماندن من در بيرون (از کشور) باقی نمانده بود. تنها میفهميدم که وقت زيادی ندارم بايد خدمت آخری را انجام دهم و بعد در وطن خود و در خاک خود بروم. همين مرا واداشت که آخرين روزهای خود را در افغانستان باشم.
شما بعد از سالها آمديد و کابل را به اين رنگ ديديد، چه فکر کرديد؟
بسيار مايوس شدم اما نااميد کامل هم نيستم، چون امروز شرايطی پيش آمده که مردم بازسازی میکنند.
شما بهخاطر حل سياسی موضوع افغانستان لويهجرگه را پيشنهاد کرديد، در مورد ساختن زندگی مادی مردم، نظريات خاصی داريد؟ انديشه شما در اين مورد چيست؟
اگر آرزوهای خود را ببينيم، مبالغه است. هر کسی که در راس يک مملکت قرار بگيرد، آرزو دارد که در زودترين وقت کار به ثمر برسد. من واقعبين هستم و علاوه بر آرزوهای خود فهميده میتوانم که چه چيز را میتوانيم انجام دهيم و چه چيز را نمیتوانيم. میفهمم که به چيز دست نزنيم که بعد دوام (ادامه) داده نتوانيم. همه اينها را چند سال پيش تجربه کردهايم، از اين لحاظ ما اميدوار هستيم که به کمک دوستهای خود، با پيشبينیهایی که نسبت به مملکت بيشتر از سابق داشتيم، پيشرفت کنيم. فکر نمیکنم که به بسيار زودی يک آبادی فراهم شود اما يقين دارم که يک پيشرفت تدريجی کاملاً در دسترس مردم افغانستان است. سوال اول ثروت است. تا چه وقت دست خود را دراز کنيم و از مردم بيرون بخواهيم. در حالی که ما میفهميم که افغانستان ثروتمند است. افغانستان گاز کافی دارد. افغانستان تيل (نفت) دارد اما نه به تناسب ديگر کشورها. اما صدها چيزهای خرد و ريزه ديگر در افغانستان است که مجموع آن يک افغانستان غريب نيست، افغانستانی است که اگر فرصت بدهند هر چيز ميسر میشود. خوب يکی ثروتهای معدنی است، ديگر خاک است، زمين است و ثروت حاصل از زمين است. در حالیکه عربستان نمک آب بحر را جدا میکند و بعد از آن استقاده میکند، ما دريا(رودخانه)های خروشان داريم اما فقط بايد بتوانيم که از آن استفاده کنيم.[۱]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- خاطرات محمدظاهر شاه در گفتگوی اختصاصی با بیبیسی (بخش چهارم)، بیبیسی: جمعه ٠٢ سپتامبر ٢٠٠۵ - ۱۱ شهریور ۱٣٨۴
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ وبسایت بیبیسی