|
اسطورهشناسی تطبیقی
جوامع هندواروپایی
براساس نظریهی ژرژ دومزیل
فهرست مندرجات
◉ فرهنگ هندواروپایی
◉ تعریف اسطورهشناسی تطبیقی
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
ژرژ دومزیل
ژرژ دومزیل (Georges Dumezil) اسطورهشناس و متخصص زبانشناس تاریخی فرانسوی و یکی از نخستین نمایندگان روش ساختارگرایی تطبیقی در علوم اجتماعی است. او، که در عین حال باستانشناس و تاریخدان هم بود، در ۴ مارس ۱۸۹۸ در پاریس به دنیا آمد و در ۱۱ اکتبر ۱۹۸۶، در ۸۸ سالگی درگذشت. در حدود بیست زبان میدانست، از جمله یونانی قدیم و سانسکریت و لاتین و روسی و ترکی و قفقازی و ارمنی و زبانهای باستانی آریایی. او صدها مقاله و در حدود پنجاه تألیف به یادگار گذاشت.
زبانشناسی تاریخی و ساختاری از اواخر قرن نوزدهم پیشرفتهای زیادی کرد و همین امر سبب شد که از سالهای ابتدایی قرن بیستم، تاریخ و زبانشناسی تطبیقی نیز چشماندازهای تازهای را برای دانشمندان بگشاید. ژرژ دومزیل و پس از او امیل بنونیست، مهمترین چهرههایی بودند که این روند را نمایندگی میکردند. دومزیل بهویژه با ارائه نظریهی ساختار سهگانه جوامع هندواروپایی تحولی عظیم در علم تاریخ و در نگاه عمومی به ساختارهای این جوامع بهوجود آورد.
در زیر، بهار مختاریان، نگاهی دارد به «اسطورهشناسی تطبیقی جوامع هندواروپایی براساس نظریهی ژرژ دومزیل» (The Comparative Indo-European Mythology of Georges Dumézil).
▲ | فرهنگ هندواروپایی |
اگرچه فرهنگ هندواروپایی[۱] در اصل یک مفهوم زبانشناسی است، معهذا روشن است که با فرض وجود زبان هندواروپایی، وجود گروه همگونی از سخنگویان به این زبان با ویژگی مشترک فرهنگی مفروض میگردد. زبان هندواروپایی بهجهت دلایل جغرافیایی خانوادهی بسیار گستردهای از زبانهای دنیا را در بر میگیرد. شامل زبانهای اروپایی، چه زبانهای قدیمی چه جدید، روسی، ایرانی و افغانی و نیمی از زبانهای هند است. با خواندهشدن سنسکریت در قرن هیجدهم و شباهت آن با زبانهای لاتین و یونانی توجه بسیاری از دانشمندان زبانشناس برانگیخته شد. زبان سنسکریت ساختار بسیار کاملی دارد و در قیاس با یونانی کاملتر و در قیاس با لاتین کارآتر است. اما ریشهی افعال و بسیاری از واژههای سنسکریت با لاتین و یونانی شباهت داشت. آیا این تنها یک اتفاق بود؟ برای پاسخ به این پرسش بود که بیش از پیش توجه به این زبان و بررسیهای تطبیقی رواج یافت. بیش از دو قرن است که با کشف زبان سنسکریت و شباهت های بنیادین آن با زبان لاتین محققان فقهاللغه در پی بازسازی این زبان مشترکند. از سالهای بسیار پیش دانشمندان بر آن بودند که زبان آغازین اقوام هندواروپایی را، یعنی آن زبانی را که این اقوام پیش از مهاجرت بدان سخن میگفتند، بازسازی کنند. ولی کمکم به این نتیجه رسیدند که حتی در آنزمان نیز گونهها و گویشهای مختلفی از آن زبان وجود داشته است. نتیجه این بررسیها این شد که بهجای بازسازی کامل این زبان، با مقایسه و تطبیق آن بخشهایی که از صورتهای باقیمانده زبانی این اقوام بهدست آمده است، صورتی ممکن را ارائه دهند. در سالهای اخیر دانشمندان زبانشناسی هندواروپایی پیشرفتهای بهسزایی در بازسازیی این زبان داشتهاند. اقوام هندواروپایی تا هزارهی ۵ پ.م با هم میزیستند و جایگاه مشترک آنان را استپهای جنوب روسیه و شمال دریای خزر و دریای سیاه میدانند. به بیان دقیقتر در قسمتهای شرقی دریاچهی آرال که در آنجا تمدن آندرونوو (Andronovo) کشف شده و تا شمال دریای سیاه که تمدن تریپولیه (Tripolie) در ناحیهی کورگان اوکراین بهدست آمده، امتداد داشته است. دلیل مهاجرت بزرگ این قوم را سرمای بیش از حد خاستگاههای آنان و کمبود زمین برای تغذیهی دام در پایان هزارهی سوم و اوایل هزارهی دوم پ.م دانستهاند. در حدود هزارهی دوم پ.م گروه غربی هندوژرمنی از گروه شرقی هندوایرانی از هم جدا شدند؛ شاید هندوایرانیها هم در همین زمان از هم جدا شده باشند. در هند، آریاییان از هندوکش گذشته و از سوی شمال غربی هند به درهی سند و پنجاب رسیدند. در ایران نیز آریاییان رو بهسوی جنوب نهادند و احتمالاً از دو سر قفقاز و فرارود به داخل ایران روان شدند. آندسته که از فرارود رو به جنوب نهادند، برخی چون قوم پارتیان که از طوایف سکایی بودند، در اطراف خزر سکنی گرفتند و دستهای از کوههای قفقاز رو به جنوب نهادند. قوم ماد و پارس هم از سوی غرب دریاچه خزر به ایران وارد شدند. مادها در اطراف دریاچهی ارومیه ساکن شدند و پارسها به مناطق جنوبیتر تا خوزستان پیش رفتند. غربیترین منطقهی مهاجرت هندواروپاییان را با قوم هیتی در هزارهی دوم پ.م در آناتولی میتوان شناخت که نفوذ این فرهنگ تا مصر هم کشیده شده بود، و شرقیترین دامنه مهاجرت آنان را تا ترکستان چین و با وجود زبان تخاری میتوان نشان داد. با آغاز دانش زبانشناسی تطبیقی همزمان توجه بسیاری از دانشمندان را به فرهنگ مادی و عقلانی این اقوام، چون اسطورهها و دین، برانگیخت و اساس تحقیق در مورد خاستگاه فرهنگ هندواروپاییان شد.
▲ | تعریف اسطورهشناسی تطبیقی |
اسطورهشناسیِ تطبیقی به تعبیری به دانشی اطلاق میشود که در آن بهبررسی و مقایسه نظاممند اسطورهها و مضامین اسطورهای فرهنگهای مختلف، بهویژه فرهنگهایی با خاستگاه مشترک میپردازد تا از این رهگذر ساختارهای مشترک و همانندِ دینی، نمادین یا اجتماعی آنها را روشن سازد یا اسطوره یا اساطیر کهن این اقوام را بهگونهای بازسازی نماید. پیشینهی این دانش دستکم به دو قرن پیش باز میگردد که دانشمندان اروپایی به بررسی فرهنگهای شرقی پرداختند و بر اثر آن پژوهشها ابتدا دانشی بهنام «فقهاللغه تطبیقی» شکل گرفت. در اوایل قرن نوزدهم بهویژه در آلمان بر اثر ظهور و شکوفایی ایدهالیسم فلسفی، بهتدریج اسطوره نیز مورد توجه قرار گرفت و در حلقه هنرمندان و شاعران نیز اسطوره به سانِ کلیدی برای درکِ میراث هنری و دینی پیشینیان اهمیت یافت. در این میان، بیش از همه زبانشناسان تاریخی بر آن بودهاند که میتوان اساطیر کهن اقوام هندواروپایی را بازسازی کرد. پژوهش و گردآوری داستانهای عامیانه آلمانی توسط گریم، که اعتقاد داشت بازماندهایی از اساطیر کهن ژرمنهاست، اگرچه قریبِ ۱۵۰ سال از عمر آن میگذرد هنوز منبعی بسیار ارزشمند در بررسی فرهنگ و اساطیر ژرمنی است. بههر حال، با تکوین و تحول شیوهها و متدهای تحقیق در زمینهی زبانشناسی تاریخی-تطبیقی، اسطورهشناسیِ تطبیقی نیز همراه آن تحول یافت و در قرن نوزدهم یکی از برجستهترین اسطورهشناسان تطبیقی یعنی فریدریش ماکس مولر (Max Müller) ظهور کرد. شیوه مولر، که شاگرد بوپ (Bopp) سنسکریتشناس معروف بود، در بررسی اساطیر سخت متاثر از شیوههای زبانشناسی تطبیقی بود و در جوامع کهن قائل به دورهای موسوم به «دورهی اسطورهای – شاعرانه» بود که در آن هنوز در زبان این اقوام مفاهیم مجرد شکل نگرفته بود و استعاره (Metaphor) نقشی اساسی ارتباطی را ایفا میکرد و همین استعارات بعدها به ایزدانی مبدل شد که در اساس عناصر گفتاری بودهاند. به عقیدهی مولر اصلیترین عنصر در میان این اقوام «خورشید» بود و همین پدیده به عقیدهی او منبع و سرچشمه همهی اساطیر اولیه بوده است. بهتدریج با شکلگیری مفاهیم مجرد و انتزاعی معانی اولیهی این استعارات از بین رفت و این امر باعث پدیدهای در زبان شد که مولر از آن بهعنوانِ «بیماری زبان» نام میبرد. اسطورهشناسیِ خورشیدی ماکس مولر پیروان فراوانی یافت و از آن میان، یکی از پیروان او که آرأ او تاثیری نیز بر نظریاتِ دومزیل نهاد، نظریهی اسطورهشناسِ بریتانیایی جرج ککس (Georg Cox) بود که فرضیه جدیدی را در اسطورهشناسیِ تطبیقی وارد کرد و آن تاکید وی بر همانندی ساختاری و ریشهشناختی این مفاهیم بود. مولر تنها کسی نبود که در قرن نوزدهم در صدد توضیح اساطیر به مدد این یا آن پدیده طبیعی بوده است: آدالبرت کوهن (Adalbert Kuhn) در سالِ ۱۸۵۹ اثری بهعنوان «منشأ آتش و نوشیدنی ایزدان»[٢] منتشر کرد که در این نظریه را ارائه کرد که پدیدههای طبیعی رعد و برق در واقع منشأ اساطیراند. این نطریات خورشیدی و جوی دیری نپایید و با ظهور آندرو لانگ (Lang) اسطورهشناسی چهره دیگری بهخود گرفت. نقد مردمشناسانه لانگ از آرأ ماکس مولر اگرچه بازتاب وسیعی نیافت، اما تاثیری ژرف از خود بهجای نهاد؛ در اوایل قرن بیستم، با زوال آرأ مولر و پیروان او شیوه کاملاً متفاوت و مغایری در اسطورهشناسی در پیش گرفته شد که نقش مهمی در شکلگیری نطریات دومزیل داشته است. این نگرش تازه به تاثیر از نظریات فریزر، دورکیم، مارسل ماوس و دیگران شکل گرفت[٣]. شیوههایی که اینان در بررسیهای تطبیقی خود بهکار گرفتند، میتوان به دو نوع تقسیم کرد:
- ۱- شیوهی واژهگرایی (Lexical).
۲- شیوه متنی (Textual).
مولر، کوهن و ککس بهشیوه واژهگرایی متعلقاند و شیوه دومزیل را میتوان متنی خواند. برای نمونه کوهن که شیوه واژهگرایی را توسعه داد، با این شیوه میکوشد با بازسازی واژهای هندواروپایی بازسازی آن موضوع را در فرهنگ هندواروپایی ثابت کند. مثلاً از صورت بازسازی *rēĝ-s بهمعنی «شاه» که در ودایی بهصورت rāj- است و در لاتین rēx نتیجه گرفته شد که مردم هندواروپایی تحت فرماندهی شاه بودند[۴] و یا از وجود *owis «گوسپند»، قس ودایی avi- و لاتین ovis به این نتیجه رسید که این مردم به پرورش گوسپند میپرداختند (و بر همین اساس نبود واژهی دریا بهصورت مشترک در این زبانها این حدس را ایجاد میکند که آنها دور از دریا بودند). بر این اساس کوهن تحقیقات خود را از ۱۸۴۵ تا ۱۸۷۳ منتشر ساخت و فرهنگ هندواروپایی را بازسازی کرد. او این مردم را کشاورزانی بازشناسانید که ساختار اجتماعی استواری داشتند و از لحاظ حکومتی شاهنشاهی داشتند و اهمیت زیادی به خانواده میدادند[۵]. اما آشنا بودن هندواروپاییان با این واژه یعنی «شاه» باز هیچ ویژگی دیگری را روشن نمیسازد و جهان زندگی اجتماعی آنها را آشکار نمیکند. دومزیل با شیوه متنی خود همین موضوع را بهگونهی دیگر بازسازی میکند و نشان میدهد ویژگی اجتماعی مفهوم «شاه» در این فرهنگ مانند خدا-شاهی بینالنهرینی نبود، بلکه بیشتر جنبه دنیوی و غیردینی داشت و آنرا در گسترهی جوامع هندواروپایی نشان میدهد. آغاز قرن بیستم، آغاز رسوایی این شیوه است. شیوه متنی عکس شیوه واژهگرایی است. در این شیوه نظر به این است که هندواروپایی هم به زبان مشترک یک قوم اطلاق میشود و هم به فرهنگی مشترک و بازسازی این فرهنگ را از طریق بررسیهای تطبیقی در میان جوامع بازمانده میتوان ممکن ساخت و اهم توجه خود را از این جهت بر روی متون بازمانده، افسانهها و حماسههای این فرهنگها معطوف میکند[٦]. دومزیل گرچه تاثیراتی از مولر، ککس و کوهن گرفت، اما خود را بهسرعت از نفوذ آنها رهانید. دومزیل برای یافتن پایهای که بر آن یک اسطورهشناسی هندواروپایی جدید بنا کند، نخست به نظریههای جیمز فریزر (Frazer) و از سوی دیگر، به دورکهایم (Durkheim) و مارسل موس (Mauss) روکرد. بیشتر ایدههای خاص فریزر در مورد اسطوره و مذهب و دین که بر پایهی پذیرش غیر انتقادی تکامل یک خطی اظهار شده است، باید رد میشد و دومزیل بسیار زود از زیر نفوذ فریزر خارج شد[٧]. بنا به اصل دورکهایمی اشخاص، مکانها، حوادث و موقعیتها که در اسطورهها بیان میشوند، به ناگزیر بازنماییهای مشترک واقعیتهای اجتماعی و فرهنگیاند. دومزیل با به کارگرفتن این اصل دورکیمی در پی نشان دادن این بود که کهنترین جوامع هند، اروپا و جاهای دیگر که به هندواروپایی سخن میگفتند، در این بازنماییهای جمعی مشترک بودند. اگر نه همهی این جوامع هندواروپایی، ولی بیشترشان، حداقل در دورانهای مشترک نخستین با سازمان اجتماعی سه کنشی و نظمی سلسله مراتبی شکل گرفته بودند که هر قشر آن بهصورت جمعی در اسطوره و حماسه بهوسیله گروه ایزدان و پهلوانان بهصورتی جمعی بازنمایی میشد[٨]. از سویی گسترش مفهوم «بازنماییهای جمعی» که توسط موس بیان شده بود و مرجعی برای جنبههای مختلف دین ابتدایی بهشمار میآمد، از سوی دومزیل بهکار رفت. موس هم به عنوان استاد دومزیل و هم همکار بعدی او تاثیر بهسزایی بر روی او داشت[۹]. اما در اواسطِ سده بیستم بار دیگر اسطورهشناسیِ تطبیقی هندواروپایی بر اثر تحقیقاتِ دومزیل و مکتبِ وی حیاتی تازه پیدا کرد. این مکتب، با تاکید بر تفسیر جامعهشناختی اساطیر، به تعبیر درستتر، تفسیری که بیشتر بر آرأ دورکهایم مبتنی بود، بار دیگر به پژوهشهای زبانشناسی، فولکلور، اساطیر و حماسه و ... ملل هندواروپایی رونقی دیگر بخشید. بهعبارتی دیگر، پیدایی مکتبِ اسطورهشناسی تطبیقی دومزیل از آن رو به این پژوهشها دامن زد، زیرا باور بر آن بود که در پسِ پشتِ اساطیر ملل هندواروپایی نهادهای اجتماعی و نگرش دینی و ... مشابهی نهفته است. یکی دیگر از ویژگیهای بارز این مکتب توجه به «ساخت» است. دومزیل را در کنارِ کلود لوی استراوس از پیشگامان «ساختارگرایی» نامیده شده است. رویکردِ ساختارگرایانه دومزیل در تحلیلِ اساطیر اقوامِ هندواروپایی نه فقط الگو و شیوه پیروان این مکتب بوده است، بلکه پژوهندگانی که در ردّ آرأ دومزیل کوشیدهاند، پژوهندگانی مانندِ فرای (Frye) و کویپر (Kuiper) ناگزیر بودهاند تا در رویارویی با این دیدگاه بهشیوه بررسی ساختارگرانه متوسل شوند.
محور اصلی اسطورهشناسیِ تطبیقی دومزیل بر این باور استوار است که اساطیر، افسانهها و حماسههای ملل هندواروپایی و جز آن، بازتابِ جهانبینیِ مشترکی است که این جهانبینی نه فقط در اساطیر و ادیان، بلکه در نهادهای اجتماعی این اقوام متجلی شده است. در این میان، یکی از گامهای مهم دومزیل که اهمیت کار او را از پژوهشهای اسطورهشناسیِ تطبیقی پیشین و نیز از دیدگاه اولیهی خود او متمایز میسازد، آن است که دومزیل دیگر به همانندیها و همسانیهای صوری نامها، آیینها، و ... در میان زنجیرهی اساطیر و آیینهای اقوام مختلف هندواروپایی بسنده نمیکند، بلکه گام از این فراتر مینهد و بر آن است تا از پسِ اساطیرو مجموعه ایزدان و آیینها و مناسک و امثال آن، سیستم مشترکی را نیز کشف نماید. او بر اثرِ پژوهشهای خویش نشان داد که جوامع هندواروپایی از هند گرفته تا اروپا دارای میراث مشترکی یا «تجلیات جمعی» مشترکی هستند؛ به این معنی که در جوامع مختلفِ هندواروپایی زبان، ساختارِ بنیادینِ اجتماعی سهگانهای نهفته است که میتوان این ساختار را میراثِ مشترکِ تمامی این اقوام پنداشت: این ساختار یا کارکردِ سهگانه، همان سهگانگیِ نهادهای اجتماعی «شهریاری»، «ارتشتاری (جنگاوری)» و «کشاورزی» است. این کارکرد یا خویشکاری بنیادینِ اجتماعی به عقیده دومزیل از سویی با کارکردِ سه طبقه «روحانی»، «ارتشتار» و «کشاورز» و، از سوی دیگر، هریک از این سه نهاد اجتماعی، با سه ایزدِ بزرگ یا ایزدان سهگانه اصلی در نظامِ دینیِ اقوامِ هندواروپایی مطابقت دارد. اگرچه در بسیاری از جوامع هندوارویایی و در ساختار اجتماعی و دینی آنها میتوانِ کارکردها و ترکیبات فرعی دیگری نیز نشان داد، اما درستی و شمولِ نظریه دومزیل در بابِ خویشکاری و ساختار «سهگانه» این جوامع را دادههای گوناگون تایید کردهاند. او در اثباتِ این دیدگاه خویش در آثار خود بهوفور شواهد کافی از منابع هندی گرفته تا غربیترین جوامع هندواروپایی به دست داده است. باید یادآور شد که کاربردِ اصطلاح «کارکرد» یا فونکسیون در نظریه دومزیل، برای مردمشناسان و انسانشناسان، دستکم بنا به تعریف دورکیمی از اصطلاح «فونکسیون» مشکلاتی و ابهاماتی دارد؛ دومزیل این اصطلاح را نه فقط در همان معنی که مردمشناسان و انسانشناسان در بارهی نقش و کارکردِ طبقاتِ سهگانه اجتماعیِ جوامع هندواروپایی، بلکه همین اصطلاح را در باره خود این سهطبقه نیز بهکار میبرد. به عقیده برخی، دومزیل از معنی متعارفی که اصطلاح «فونکسیون» در مباحثِ مردمشناسی و جامعهشناسی دارد، عدول کرده است و این انتقاد، شاید بهرغم درستیِ آن، از صحت و ارزشِ نظریه او نمیکاهد. دومزیل را «ساختارگرا» (Strukturalist) نامیدهاند و در این معنی او را در برابر «تاریخگرایان» (Historisten) و بلکه در برابر «مورخین» (Historikern) نهادهاند؛ اما واقعیت آن است که دومزیل هم «ساختگرا»ست و هم «تاریخگرا»؛ او شناسنده و عالمِ ساختارِ و نظم فرهنگهای تاریخی و، در عین حال، عالِم و شناسنده نحوه دگرگونیهای تاریخی این ساختار تاریخی و فرهنگی است[۱٠].
در دهههای اخیر بهخاطر برداشت نادرست برخی از مفهوم کارکرد سهگانه دومزیل مطالبی نوشته شد که امروزه همه مردوداند. دومزیل بسیار زود از فرضیهی اصلی دورکهایمی جدا شد و مفهوم «ایدئولوژی سهبخشی» مشهور یا بدنامش را تکامل بخشید، بهعبارتی الگویی ذهنی ذاتی، یا آرمانی و یا ابزاری برای تحلیل واقعیت، که ویژگی سخنگویان هندواروپایی در طی اعصار بوده است. این مفهوم حتی میتواند یادآور «خاطره جمعی» یونگ باشد. دومزیل هرگز آن را بههیچ اندیشه نژادی، چهرسد به نژادپرستانه، مربوط نکرد. اگر دوست و همکار وفادار دومزیل، یعنی لوی-استروس قهرمان انسانشناسی عصر باشد، دومزیل قهرمان فقهاللغه بهشمار میآید[۱۱].
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- موضوع سخنرانی در هماندیشی «دانش تطبیقی هنر تطبیقی»، در فرهنگستان هنر به تاریخ یک اسفند ماه ۱۳۸۷.
[۴]- بر پایهی نطریههای ژرژدومزیل بعدها ثابت شد که که ویژگی این «شاهی» مانند خدا-شاهی بینالنهرینی نبود، بلکه بیشتر جنبهی دنیوی داشت.
[۵]- Camanile, E., 1998. Pp 1-2[٦]- مثلا واژهی Wolf که در زبان ایرلندی blue Wolf بهمعنی «فرد بدکار است» در زبان آلمانی کسی که از قبیلهاش اخراج شده است و در زبان هیتی «کسی که امری خلاف قانون کرده» است. جالب اینجاست که در زبان ایرلندی واژهی آبی را داریم و این بر میگردد به جنگهای آنها با بریتانیاییها که هنگام جنگ تنشان را بهرنگ آبی در میآوردند. (Ibid. P 5)
[٧]- Littleton, Ibid. P 37
[٨]- Littleton, 1996. Pp 183-184
[۹]- Littleton, 1973. Pp 38-39
[۱٠]- Höfler, O, 1959. Pp XI-XV
[۱۱]- Puhvel, J., 1996. Pp 154-155
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ مختاریان، بهار، اسطورهشناسی تطبیقی فرهنگ هندواروپایی براساس نظریه ژرژ دومزیل، وبسایت انسانرشناسی و فرهنگ