جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۹۷ تیر ۳۱, یکشنبه

عبدالرحمان‌خان پادشاه افغانستان

از: ساموئل گرین بنجامین

امیر عبدالرحمان‌خان

در سفرنامه‌ی ساموئل گرین بنجامین‬‎


فهرست مندرجات

.



عبدالرحمان‌خان پادشاه افغانستان

امیر عبدالرحمن‌خان، پسر امیر محمدافضل‌خان، نوه‌ی امیر دوست‌محمدخان، پادشاه افغانستان، از سال ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۱ م.

امیر عبدالرحمن‌خان، پسر امیر محمدافضل‌خان، نوه‌ی امیر دوست‌محمدخان، از دودمان بارکزی، در سال ۱۸۴۰ میلادی زاده شد و از سال ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۱ میلادی پادشاه افغانستان بود. او که در زمان فرمان‌روایی پدرش به‌عنوان فرماندار قطغن و بدخشان خدمت می‌کرد، بر ضد عمویش، امیر شیرعلی‌خان قیام نمود و پس از شکست به بخارا پناهنده شد.

وی، در سال ۱۸۶۶ به افغانستان بازگشت و شیرعلی‌خان را شکست داد و پدرش محمدافضل‌خان را بر تخت سلطنت نشاند. پس از سه سال، شیرعلی‌خان بار دوم به‌قدرت رسید و عبدالرحمان‌خان پا به فرار نهاد. پس از درگذشت امیر شیرعلی‌خان در سال ۱۸۸۰، زمام امور کشور را در دست گرفت و در سال ۱۹۰۱ در باغ بالای کابل درگذشت و در همان شهر دفن گردید.

آن‌چه در زیر می‌آید، بخشی از کتاب «ایران و ایرانیان در عصر ناصرالدین‌شاه» (Persia and the Persians, in 1887)، زیر عنوان «عبدالرحمان‌خان پادشاه افغانستان» است. این کتاب، در واقع کتاب خاطرات ساموئل گرین بنجامین (Samuel Greene Wheeler Benjamin)، نخستین دیپلمات رسمی کشور ایالات متحده‌ی آمریکا در ایران است، که از سال ۱۸۸۳ تا ۱۸۸۵ میلادی سفیر آمریکا بود. او می‌نویسد: «در زمستان ۸۳-۱۹۸۲ بود که از طرف پرزیدنت آرتور ریاست جمهور آمریکا به‌سمت نخستین سفیر آمریکا در ایران منصوب شدم. کنگره آمریکا به‌تازگی تأسیس سفارت را در ایران تصویب کرده بود و به‌دنبال آن، پرزیدنت آرتور مرا بدین سمت انتخاب کرد. در سال ۱۸۸۵ با موفقیت حزب دمکرات در انتخابات ریاست جمهوری و زمامداری این حزب به آمریکا احضار شده و طبق شیوه‌ی معمول در دیپلماسی آمریکا به زندگی خصوصی باز گشتم. خاطراتی که در این سفر دو ساله و اندی به ایران داشته و تجربیاتی که در طول مأموریت خود در ایران پیدا کرده بودم، انگیزه‌ی برای تدوین و نوشتن این کتاب شد.»

به‌هر حال، در جای جای این کتاب، او به مسایل افغانستان، به‌ویژه در رابطه با ایران و هم‌چنین رقابت شدید روسیه و انگلستان بر سر این دو کشور نیز اشاره نموده است.

اس. جی. دبلیو. بنجامین (۱۸۳۷-۱۹۱۴ م)

اس. جی. دبلیو. بنجامین[۱]، نخستین سفیر آمریکا در ایران، در فصل ششم کتاب خود، زیر عنوان «نژادهای مختلف ایران»، داستان «قطعه قطعه کردن یکی از امرای افغانستان» را می‌نویسد:

قبل از آن‌که به فصل مربوط به نژادها و تیره‌های مختلف جمعیت ایران پایان دهیم، بد نیست کمی هم درباره‌ی افغانی‌هایی که به ایران پناهنده شده و مرکز ستاد خود را در تهران قرار داده‌اند، صحبت کنیم. با آن‌که عده‌ای این افغان‌ها زیاد نیست، معذالک در تهران، توجه همه را به‌خود جلب کرده‌اند؛ زیرا دسته‌هایی از آن‌ها سوار بر اسب با طبل و شیپور از خیابان‌ها گذشته و برای تمرین به خارج شهر می‌روند. آن‌ها چهره‌هایی سبزه و گندمگون و چشمانی کاملاً سیاه دارند و خیلی پرحرف به‌نظر می‌رسند، ابروهای آن‌ها پرپشت، ریش‌های‌شان سیاه، بینی‌های‌شان سربالا، دست‌ها و پاهای‌شان کوچک ولی قوی و نیرومند است. عمامه‌ای رنگارنگ دور سرشان پیچیده‌اند که یک سر عمامه روی شانه چپ آن‌ها سرازیر شده است. شالی روی کت گشاد خود بسته‌اند و خنجرها و تپانچه‌هایی که در جنگ با انگلیس‌ها به‌غنیمت گرفته‌اند در کمر دارند.

عده‌ای، افغان‌ها و دسته‌ای از هندی‌ها را از اعقاب یهودیان می‌دانند؛ ولی این ادعا را نمی‌توان صحیح دانست، زیرا افغان‌ها همه مسلمانند و پیرو مذهب تسنن می‌باشند و خیلی هم در دین و مذهب خود متعصب می‌باشند. کلمه‌ی «افغان» به‌معنای داد و فریاد است و ظاهراً به این مناسبت به این اقوام اطلاق شده است که آن‌ها به‌خاطر اسارت خود به‌دست اجنبی‌ها سال‌های متمادی سوگواری می‌کرده‌اند و واقعاً جای تأسف است که هنوز هم مسئله‌ی افغانستان حل نشده و تکلیف این مردم روشن نگردیده است. افغان‌ها سعی می‌کنند زندگی عشایری خود را حفظ کنند. آن‌ها به تیره‌های زیادی تقسیم شده‌اند و هر یک برای برتری خود مبارزه می‌نمایند. مهم‌ترین تیره‌ی افغان‌ها «بارکزایی» و «سدوزایی» است که عبدالرحمان‌، امیر کنونی افغانستان از طایفه‌ی «سدوزایی» می‌باشد.

روابط ایران و افغانستان در بیش‌تر اوقات صمیمی و خوب بوده است، مرز میان این دو سرزمین کاملاً مشخص نیست، ایران بارها از این مرز گذشته و مدت‌ها قسمتی از افغانستان را تحت اشغال و تصرف خود داشته است. در سال ۱۸۵۲ یک ارتش از ایران، هرات را محاصره کرده و این شهر تصرف نمود.[٢] در اوایل قرن هجدهم یکی از امرای افغانستان به‌نام محمود، به ایران حمله‌ور شد، سلاطین صفوی را شکست داد و مدت چند سال در ایران حکومت کرد. محمود افغان از روی جهالت و تعصب قسمت عمده‌ی آثار هنری شهر اصفهان را خراب کرد، عده‌ای زیادی از مردم آن و مخصوصاً طبقه‌ی هنرمند را از دم تیغ گذراند و بلایی بر سر ایران آورد که هنوز این کشور نتوانسته است از آثار این هجوم وحشتناک و خرابی‌ها، خود را نجات دهد. نادرشاه، افاغنه را از ایران بیرون کرد؛ ولی از آن به‌بعد، امرای افغانستان با یکدیگر مشغول مبارزه و ستیزه‌جویی شدند و هر کدام سعی می‌کردند حمایت ایران را نسبت به‌خود جلب نمایند و با کمک شاه ایران بر امرای دیگر پیروز شوند.

معروف است که فتح‌علی‌شاه روزی از یکی از امرای افغانستان پرسیده بود: «چطور است که تیغه‌ی شمشیرهای ما منحنی و تیغه‌ی شمشیرهای شما صاف و راست است؟»

و آن امیر جواب داده بود: «تیغه‌ی شمشیرها معرف روحیه ما و شماست. تیغه‌ی شمشیر ما راست است به‌خاطر آن‌که ما بدون ملاحظه و مستقیم به هدف خود حمله می‌کنیم، در حالی‌که شما ملاحظاتی را در کارهای خود دارید.»

در زمان فتح‌علی‌شاه، اختلافات و کشمکش‌های اقوام افغانستان به اوج خود رسید. طرفین برای جلب کمک و حمایت فتح‌علی‌شاه نمایندگانی به ایران فرستادند و امیر طایفه‌ی باروکزایی که خود را در خطر می‌دید، شخصاً با عده‌ای از اتباعش به ایران آمد و در تحت حمایت فتح‌علی‌شاه قرار گرفت و امیدوار بود که روزی با کمک او به رقیب خود حمله‌ور شود؛ اما نمایندگان طایفه‌ی سدوزایی هم در تهران بیکار ننشستند و با دسیسه و تحریکات و هدایایی که به درباریان دادند، موفق شدند فتح‌علی‌شاه را متقاعد کنند تا دست از پشتیبانی بارکزایی‌ها بردارد. امیر طایفه‌ی بارکزایی در این هنگام در تهران بود و در قصر قاجار زندگی می‌کرد و از طرف شاه پذیرایی می‌شد. فتح‌علی‌شاه با نیرنگ‌ها و افسون‌های نمایندگان سدوزایی عدم پشتیبانی خود را از امیر بارکزایی بدین‌ترتیب ظاهر کرد که روزی در حضور همه گفت: «من فردا به شکار می‌روم و در غیاب من امیر بارکزایی دیگر میهمانم نیست». این سخنان فتح‌علی‌شاه اشاره مساعد و نشان دادن چراغ سبز به رقیبان آن امیر بود و روز بعد که شاه به قصد شکار از تهران خارج شد، افاغنه طایفه‌ی سدوزایی به قصر قاجار حمله‌ور شدند و امیر طایفه‌ی بارکزایی و اتباعش را از قصر بیرون کشیده و جلوی قصر با شمشیر آن‌ها را قطعه قطعه کردند!

عده‌ی افغانی‌های مقیم تهران در حال حاضر زیاد است و بیش‌تر آن‌ها از اتباع «ایوب‌خان»، یکی از امرای افغانستان هستند که فعلاً در تهران اقامت دارد. کار افغان‌ها در تهران منحصر به‌توطئه و دسیسه علیه یکدیگر شده است.[٣]

همو در فصل هفدهم کتاب زیر عنوان «موقعیت سیاسی ایران» می‌افزاید:

موقعیت سیاسی کنونی ایران فوق‌العاده جالب توجه بوده و از اهمیت روزافزونی برخوردار است. همسایگی امپراتوری روسیه با این کشور باستانی و سیاست خاصی که روس‌ها در طریق پیشروی به‌طرف هندوستان اتخاذ کرده‌اند از عوامل مهم اهمیت و حساسیت موقعیت ایران است. ایران در تحقق اهداف روس‌ها نقش مثبت و منفی می‌تواند داشته باشد و تهران از این نظر مرکز یک سلسله تحریکات و دسیسه‌های خارجی شده است که برای تشریح و درک آن‌ها لازم است قبلاً اطلاعاتی از موقعیت سیاسی و نظامی ایران و قدرت آن کشور در این دوران بحران داشته باشیم.

ناصرالدین‌شاه، حکمفرمای کنونی ایران، چهارمین پادشاه از سلسله‌ی قاجاریه به‌شمار رفته و قریب ۳۸ سال است که بر تخت سلطنت ایران نشسته است. موقعی‌که به سلطنت رسید، وارث اوضاع آشفته و درهم و برهمی شد که نتیجه مداخلات و دسیسه‌های سفرای خارجی مقیم تهران بود. او در سایه‌ی تدابیر صدراعظم خود میرزا تقی‌خان چندین شورش و طغیان را سرکوب کرد و بعدها موفق به فتح هرات هم گردید. در آن هنگام راهزنی و سرقت مسلحانه به اوج خود رسیده بود. در جاده‌های خارج از شهرها، مخصوصاً در راه‌های خراسان و اصفهان به بوشهر کسی جرئت عبور را نداشت؛ زیرا جان و مالش در خطر حمله‌ی سارقین بود. ولی حالا هیچ کشوری در مشرق‌زمین به اندازه‌ی ایران امنیت ندارد... [با این حال]، در طول راه‌ها گاهی به بسته‌های پستی - البته اگر مطلع شوند که در آن‌ها پول موجود است - دستبرد ممکن است زده شود؛ ولی غیر از آن در طول مدت اقامت در ایران هرگز نشنیدم که راهزنان به کاروان یا مسافرانی در راه‌ها حمله‌ور شده باشند. هنگامی‌که کمیسیون تعیین مناطق مرزی انگلستان سال ۸۵-۱۸۸۴، در افغانستان اقامت داشت، هر ماهه مبلغی در حدود هشتادهزار دلار از تهران از راه‌های خراسان به آن منطقه ارسال می‌شد که صرف حقوق و مخارج اعضای کمیسیون شود. این پول را یک نفر اروپایی از تهران تحویل می‌گرفت و به اتفاق دو نفر از همکارانش و یک سرباز، راه دراز و طولانی تهران تا افغانستان را با اسب طی می‌کرد و در تمام مدت هرگز اتفاق ناگواری روی نداد و حتی یک مرتبه هم آن‌ها مورد حمله قرار نگرفتند. این حقایق به‌مراتب گویاتر از شایعات و گزارش‌های سراپا غلط و اشتباهی است که درباره‌ی ایران منتشر می‌شود و به‌عقیده‌ی من این اوضاع و احوال بر قدرت دولت ایران و تسلط کامل بر مملکت است.

یکی از موانع و مشکلات بزرگ پیشرفت و تجدید حیات ایران فساد کلی است که در طبقات حاکمه‌ی این کشور وجود دارد. بسیاری از مقامات عالی‌رتبه و مهم این کشور فاسد هستند و به کشور خود به انواع مختلف خیانت می‌کنند...[۴]

مانع بزرگ دیگری که در سر راه ترقی و پیشرفت ایران وجود دارد، ادامه‌ی رقابت شدید میان انگلستان و روسیه در آن کشور است. مخصوصاً مداخلات جدی روس‌ها در اوضاع داخلی ایران به‌منظور آن‌که هر اقدام مترقیانه‌ای را در آن کشور عقیم بگذارند. اکنون دیگر هیچ تردیدی باقی نمانده که روس‌ها قصد دارند ایران را ببلعند و به‌همین‌جهت از هر نوع اقدامی که باعث تقویت ایران شده و در نتیجه اجرای نقشه و هدف آن‌ها را دشوار کند، جلوگیری می‌نمایند. دیپلماسی روس‌ها در ایران با تمام وسایل که در اختیار دارد، برای رسیدن به‌هدف اصلی خود به‌شدت فعالیت می‌کند و گاهی به تهدید و زور و زمانی به تطمیع و محبت و خوش‌رویی متوسل می‌شودو در هر دو حال، از پول خرج‌کردن خودداری نمی‌کند و آشکار و پنهان رشوه و باج می‌دهد و ضمناً تهدید و تطمیع هم می‌نماید.

روش دیپلماسی روس‌ها که موجب وحشت و نگرانی جهان شده است، زیاد پیچیده نیست. دیپلمات‌های روس در درجه اول سعی می‌کنند از جهالت و بی‌خبری مردمی‌که با آن‌ها سروکار دارند استفاده نمایند. به آن‌ها وعده‌های پوچ و خیالی می‌دهند که هیچ‌وقت عمل نخواهد شد و ادعا می‌کنند که می‌خواهند کشورشان را تصرف کنند تا آن‌ها را از اسارت و بندگی آزاد نمایند و از دین و مذهب آنان حمایت کنند و بدین‌ترتیب تلاش می‌نمایند مردم را به‌طرف خود جلب کنند و سران و مقامات مهم را هم با پول و وعده حمایت می‌خرند. آثار سیاست روس‌ها در ایران اکنون کاملاً آشکار شده است. ارتش ایران که سابقاً قدرت بزرگی در مشرق‌زمین به‌شمار می‌رفت، به‌قدری ضعیف شده که به‌هیچ‌وجه توانایی مقابله با همسایه شمالیخود را ندارد. مقامات و زمامداران ایران هم توانایی مقاومت در مقابل طلاهای روسیه را از دست داده‌اند و با قبول این طلاها خود را دربست در اختیار آن‌ها گذاشته‌اند. بدین‌ترتیب، روس‌ها جای پای خوبی در ایران برای اقدامات بعدی‌شان به‌دست آورده‌اند. نفوذ روس‌ها به‌خصوص پس از ضعفی که انگلستان در مذاکرات بر سر افغانستان از خود نشان داد، بیش‌تر هم شده است؛ زیرا، ایران با دیدن قدرت روزافزون روس‌ها به‌ناچار به آن‌ها متمایل می‌شود و عاقلانه نمی‌داند در چنین موقعیتی که خودش در خطر است، جانب رقیب روس‌ها یعنی انگلیس‌ها را بگیرد.

روسیه تزاری مدتی است که برای تجاوز به خاک همسایگان خود، مخصوصاً ایران راه تازه‌ای پیدا کرده و نام جدیدی هم برای این اقدام خود اختراع کرده است، بدین معنی که با قوای خود به مرزهای همسایگان تحت عنوان «تصفیه‌ی امور مرزی» تجاوز کرده و قسمتی از خاک آن‌ها را تصرف می‌نماید. مقامات دولت روسیه در این مورد ادعا می‌کنند که به‌خاطر جلوگیری از سؤتفاهمات مرزی و امنیت مرزی کشور خود اقدام به این کار می‌نمایند و واقعاً جای تعجب است که چگونه دولتی با قدرت امپراتوری روسیه دم از امنیت مرزی خود در مقابل کشورهای ضعیف می‌زند! در هر حال، در سال ۱۸۸۳ بود که روس‌ها تحت همین عنوان مدعی شدند که قسمتی از اراضی شمال شرقی ایران متعلق به آن‌هاست و به‌دنبال این ادعا لشگریان روسیه این مناطق را که به‌نام «دامنه‌کوه» معروف است، اشغال و تصرف کردند. ناصرالدین‌شاه، در همین موقع با اردوی بزرگی به‌طرف مشهد حرکت کرد، مقصود او ظاهراً از این مسافرت زیارت آرامگاه حضرت امام رضا بود، ولی هدف اصلی شاه آن بود که بتواند مناطق از دست‌رفته کشور خود را دوباره مسترد نماید. اما اقدامات شاه در محل بدون نتیجه ماند، زیرا، ارتش ایران یارای مقابله با روسیه را نداشت و به‌همین‌جهت ناچار به تسلیم در مقابل این تجاوز آشکار شد و روسیه در مرز شمال شرقی ایران حالت تجاوز خود را حفظ کرده و چشم طمع‌اش را به خاک زرخیز خراسان دوخت...[۵]

یک‌سال بعد، روس‌ها با جسارت تمام تقاضای الحاق قسمت مهمی از خاک خراسان و از جمله شهر مقدس مشهد را به روسیه نمودند و این تقاضا را هم طبق همان سیاست تصفیه امور مرزی قلمداد کردند. وقتی سفیر روسیه در تهران تقاضای دولت خود را به صدراعظم وقت ایران تسلیم کرد، صدراعظم ایران با خشم و عصبانیت گفت: «شما مهد و گهواره‌ی کشور را از ما گرفته‌اید و حالا می‌خواهید جان ما را هم بگیرید!» مقصود صدراعظم از مهد و گهواره قسمتی از اراضی مرزی خراسان بود که قبلاً روس‌ها تصرف کرده بودند و زادگاه ایل قاجار به‌شمار می‌رفت و منظور از «جان» مشهد مقدس بود که زیارتگاه شیعیان است و ایرانی‌ها اهمیت فوق‌العاده زیادی برای آن قایلند. ایران این‌بار جداً در برابر روس‌ها مقاومت کرد...[٦]

در این‌جا نمی‌خواهم به‌طور مفصل وارد در اقدامات روس‌ها برای الحاق شهر سرخس به خاک خود بشوم و فقط اشاره می‌کنم که این کار را روس‌ها به‌عنوان مقدمه‌ای برای نزدیک‌شدن به هرات و تصرف این شهر انجام داده‌اند. اینک در حوالی شهر هرات و خاک افغانستان درگیری علنی و آشکاری میان روسیه و انگلستان شروع شده است که ایران در این رقابت و درگیری موقعیت حساسی داشته و نقش مهمی می‌تواند بازی کند. دولت‌های انگلستان و روسیه با آن‌که نمی‌خواهند ایران را در منازعات خود دخالت داده و در این مورد احیاناً با شاه ایران مشورت کرده و از او استمداد کنند، معهذا خودبه‌خود به اقتضای موقعیت ایران ناچار به این کار شده‌اند. از جمله مواردی که در این زمینه می‌توانیم به آن اشاره کنیم ماجرای ایوب‌خان مدعی تاج و تخت افغانستان است که فعلاً در ایران اقامت دارد و از طرف شاه ایران به‌شدت تحت نظر و مراقبت است و گفته می‌شود که این کار را هم شاه بر اثر فشار دولت انگلستان انجام می‌دهد و به‌همین‌جهت مخارج نگهداری و مراقبت از ایوب‌خان محرمانه از طرف انگلستان به ناصرالدین‌شاه پرداخت می‌گردد و اینک (سال ۱۸۸۵) که اوضاع کاملاً بحرانی‌ شده و نزدیک است به یک جنگ و زدوخورد میان روسیه و انگلستان بیانجامد، سفارت روسیه در تهران شروع به تحریک و دسیسه بزرگی در ارتباط با ایوب‌خان کرده است. مأموران سفارت به‌طریقی محرمانه با ایوب‌خان تماس گرفته و او را تشویق کردند از ایران فرار نماید و پول لازم برای این کار را هم در اختیارش گذاشتند. نقشه‌ی فرار پیشرفت کرده و مقدمات آن کاملاً فراهم شده بود که جاسوسان انگلستان ماجرا را کشف کردند و به اطلاع شاه رساندند، بلافاصله به‌دستور ناصرالدین‌شاه، ایوب‌خان در محل اقامت خود در تهران که در آن‌جا تقریباً آزاد بود و فقط تحت نظر قرار داشت دستگیر شد و او را به یکی از قصور سلطنتی منتقل کردند و عده‌ای زیادی به‌مراقبت از وی گماشتند. اقدامات سفارت روس در تهران در زمستان سال ۸۵-۱۸۸۴، صورت گرفت و نقشه تا آن‌جا پیشرفته بود که ایوب‌خان مقداری پول‌های روس‌ها را به نواحی مرزی شرقی ایران ارسال داشته بود تا پس از فرار در آن‌جا با حمایت کامل روس‌ها بر علیه انگلستان وارد مبارزه گردد، ولی دستور شاه تمام نقشه‌ها را به‌هم زد.

غازی سردار محمدایوبرخان، فاتح جنگ میوند

رقابت میان انگلستان و روسیه فقط منحصر به خاک ایران نمی‌شود و اقدامات و فعالیت‌هایی که در ایران صورت می‌گیرد، در حقیقت گوشه‌ای از رقابت‌ها و کشمکش‌های وسیع مبان آن دو کشور است که همه با یکدیگر ارتباط دارد. به‌عقیده‌ی من اقدامات و تحریکات روس‌ها در ۸۵-۱۸۸۴ بیش‌تر بدین منظور صورت می‌گرفت که انگلیسرها را متوجه هنوستان کرده و برای جلوگیری از خطر حمله روسیه به هندوستان نیروهای خود را در آن سرزمین متمرکز نماید و چون در همین احوال نیروهای انگلستان در سودان هم سخت درگیر بودند، بنابراین، از جبهه سوم، یعنی استانبول غافل بمانند و در نتیجه روس‌ها بتوانند در ترکیه اقدام به تجاوز کنند و خود را از آن راه به خلیج فارس و اقیانوس هند برسانند. این سیاست تجاوزکارانه‌ی روس‌ها، نظیر همان سیاستی است که اینک روس‌ها دارند در اروپا اعمال می‌نمایند و کشورهای همسایه خود را یکی پس از دیگری تحت نفوذ و تسلط در می‌آورند و به‌هر حال، ایران در این میان، قربانی مطامع آن‌ها و رقابت شدید انگلستان و روسیه در منطقه شده است.[٧]

اما در مورد افغانستان، باید گفت که این کشور تحت نفوذ روس‌ها واقع شده و دولت روسیه در راه تسلط بر افغانستان ۵۰ درصد موفقیت داشته است. در دهه‌ی اخیر دو کشور بزرگ اروپایی یعنی انگلستان و روسیه مرتکب دو اشتباه و خبط بزرگ شده‌اند: اشتباه روسیه در سال ۱۸۷۶ بود که در صدد برآمد ترک‌ها را شکست دهد، ولی موفق نشد و به حیثیت روسیه لطمه زیادی وارد آمد. اشتباه انگلستان هم این بود که افغانستان را رها کرد و از آن کشور عقب نشست و روس‌ها را آزاد گذاشت که هر وقت مایل بودند به افغانستان دست‌درازی نمایند و همین اشتباه ممکن است روزی به قیمت از دست‌رفتن هندوستان تمام شود. انگلستان بیهوده روی وفاداری افغانستان نسبت به‌خود حساب می‌کند، زیرا عشایر افغانستان همه طرفدار انگلیس نیستند و در عین‌ آن‌که خودشان با یکدیگر اختلاف دارند، نان را هم به‌نرخ روز می‌خورند و نمی‌شود به‌قول و قرارها و وعده‌های آن‌ها اطمینان داشت. بزرگ‌ترین عشایر افغانستان طوایف «سدوزایی» و «بارکزایی» هستند و تاج‌وتخت آن کشور بین این دو طایفه دست‌به‌دست می‌شود. دلیلی ندارد که هیچ‌یک از این دو طایفه علاقه‌ی خاصی به انگلستان داشته و یا آن‌که از روسیه کمتر از انگلستان خوش‌شان بیاید؛ آن‌ها به‌خوبی می‌دانند که روس‌ها دیر یا زود به کشورشان حمله خواهند کرد و با زور و پول افغانستان تصرف می‌نمایند و در مقابل انگلیس‌ها را هم ضعیف و ناتوان مشاهده می‌کنند؛ بنابراین، دلیلی ندارد که جیب خود را در مقابل پول و طلای روس‌ها نگشایند و با روس‌ها همکاری ننمایند.

عبدالرحمان، امیر کنونی افغانستان سال‌ها در خاک روسیه به‌سر برده و در آن‌جا به‌خوبی مورد استقبال و پذیرایی قرار گرفته، به‌طوری‌که قلباً تمایلاتی نسبت به روس‌ها پیدا کرده است. ولی در ظاهر فعلاً به انگلستان روی خوش نشان می‌دهد. اینک در حالی‌که انگلستان خود را به‌دوستی افغانستان امیدوار و دل‌خوش کرده، عوامل و جاسوسان روسیه دسته دسته وارد کابل می‌شوند و در خیابان‌هایی که خوب به‌وضع آن‌ها آشنایی دارند، ولی انگلیس‌ها حتی نام آن‌ها را هم نشنیده‌اند، مستقر شده و ضمن تماس و تبلیغ با مردم افغانستان گزارشات آن نقاط و مخصوصاً اقدامات عشایر را به روس‌ها اطلاع می‌دهند. مقارن با این احوال روسیه اقدام به ایجاد راه‌آهنی از سواحل جنوب‌شرقی دریای خزر به‌طرف مرز افغانستان کرده است و خیال دارد آن‌را تا نزدیکی هندوستان ادامه دهد و ضمناً در بندر «میخائیلوسک» واقع در ساحل جنوب‌شرقی دریای خزر انبار بزرگی از سلاح و مهمات جنگی به‌وجود آورده است و در موارد لزوم در حدود هفتصد کشتی باری که در دریای خزر دارد، می‌توانند سی‌هزار نفر از ارتش روسیه را در مدت کوتاهی به بندر میخائیلوسک و از آن‌جا به‌وسیله راه‌آهن به مرز افغانستان و هندوستان برسانند. این راه فوق‌العاده مطمین بوده و به‌هیچ‌وجه خطری از نظر قطع خطوط ارتباطی ندارد. البته در مقابل دولت انگلستان هم می‌تواند از راه کانال سوئز در همان مدتی که روس‌ها قوای خود را حمل می‌کنند، در حدود پنجاه هزار سرباز را به هرات در مرز افغانستان برساند، ولی روس‌ها این امتیاز را دارند که می‌توانند با راه‌آهن خود ارسال قوا را ادامه دهند. در هر حال خطر شروع جنگ میان روسیه و انگلستان وجود دارد و در صورت وقوع چنین جنگی راه کانال سوئز هم بسته خواهد شد و با بسته‌شدن این راه نه فقط خطوط ارتباطی تجارتی انگلستان قطع می‌شود، بلکه عملاً هندوستان هم از دست انگلستان خارج می‌گردد. انگلستان برای پیش‌گیری از چنین حوادثی یا باید کانال سوئز را اشغال نظامی کرده و در آن نیروی بسیار مجهزی را مستقر نماید یا آن‌که در مصر یک حکومت تحت‌الحایه به‌وجود آورده در سرتاسر این کشور برای حفظ خطوط ارتباطی، راه‌آهن احداث نماید. در صورت انتخاب راه‌حل دوم انگلستان می‌تواند قوای خود را به‌جای کانال با راه‌آهن به خاورمیانه و از آن‌جا به هندوستان گسیل دارد. این راه‌حل در محافل انگلستان طرفدار زیادتری دارد و با روشی که دولت عثمانی اتخاذ کرده مناسب‌تر است، مخصوصاً که فرانسه هم اخیراً به‌کمک روس‌ها آمده و سعی دارد با کمک روس‌ها دست انگلستان را از شمال آفریقا و از منطقه میان مراکش تا مصر کوتاه کند.

حالا سئوالی که در این‌جا پیش می‌آید این است که وضع ایران در مقابل غول بزرگ که از شمال قصد بلعیدن او را دارد، چیست و بر سر این کشور چه خواهد آمد؟ آیا ایران سرنوشتی بهتری از خان‌نشین‌های بخارا و خیوه و امیرنشین افغانستان خواهد داشت؟ جواب من به این سئوال مثبت است و نسبت به آینده ایران بدبین نیستم و معتقدم که وضع ایران با این خان‌نشین‌ها و امیرنشین‌ها اصولاً قابل مقایسه نیست.

امیرنشین‌ها و خان‌نشین‌ها آسیای مرکزی که به آسانی مغلوب روس‌ها شده و به‌دست آن‌ها افتادند حکومت‌های موقت و ناپایداری بودند، فرمان‌روای این سرزمین‌ها خان یا امیر بودند که معادل مقام کنت یا بارون در ایالات آلمان می‌باشد و مقام آن‌ها ناپایدار و موقت بود، زیرا اغلب مورد سؤقصد قرار گرفته و دیگری جای‌شان را می‌گرفت و بدین‌ترتیب قدرتی مانند فرمان‌روایان ایران نداشتند و افسانه‌هایی که از جنگ ارتش روس با این خان‌ها نقل می‌شود، ساخته و پرداخته‌ی خود روس‌هاست که کار خود را مهم و بزرگ جلوه دهند.

بدین‌ترتیب اگر روس‌ها در گذشته موفق شده‌اند با نیروی کم و مختصری خان‌نشین‌ها و امیرنشین‌های واقع در مشرق ایران را تصرف نمایند، به‌هیچ‌وجه دلیل بر آن نمی‌شود که آن‌ها بتوانند ایران را هم به‌همین آسانی مورد حمله قرار داده و ببلعند.

به‌طور خلاصه رقابت روسیه و انگلستان گرچه از پیشرفت و ترقی ایران جلوگیری می‌کند، ولی به‌هر حال، به استقلال آن کشور کمک می‌کند و اگر این رقابت از بین برود، این خطر به‌وجود می‌آید که یکی از دو غول بزرگ ایران را تصرف کند. هنگامی‌که انگلستان سرگرم جنگ در سودان بود، روس‌ها فرصت برای نفوذ در ایران و افغانستان مغتنم شمرده و نزدیک بود هرات را تصرف نمایند؛ ولی پایان‌یافتن جنگ‌های سودان آن‌ها به ناچار احتیاط زیادتری از خود نشان داده و ناچار شده‌اند، که از حمله مستقیم و تجاوز سریع به هرات دست بردارند و این کار را موکول به مقدماتی که ایجاد راه‌آهن تا نزدیکی آن باشد، بنمایند.

در این‌جا بار دیگر باید این موضوع را تکرار کنم که اگر انگلیس‌ها برای خود استیلای بر هندوستان و نواحی دیگر مشرق‌زمین را یک حق می‌شمارند، روس‌ها هم دلیلی ندارندبه‌خود اجازه ندهند که چشم طمع به ایران یا افغانستان و یا کشورهای دیگر آسیا بدوزند. اکنون موقع آن رسیده است که هم انگلستان و هم روسیه دست از سر ملل آسیایی بردارند و آن‌ها را به‌حال خود واگذارند و به سیاست تجاوزکارانه و استیلاجویانه خاتمه دهند تا دنیا روی صلح و آرامش به‌خود ببیند.[٨]


[] يادداشت‌ها

يادداشت ۱: اين مقاله برای دانش‌نامه‌ی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.


[] پی‌نوشت‌ها

[۱]-
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]-
[٦]-
[٧]-
[٨]-


[] جُستارهای وابسته




[] سرچشمه‌ها

س. ج. و. بنجامین، ایران و ایرانیان «عصر ناصرالدین‌شاه»، ترجمه‌ی محمدحسین کرد، تهران: سازمان انتشارات جاویدان، چاپ اول - ۱۳۶۳.