|
سید جمالالدین افغان
از دیدگاه ایرانیان
فهرست مندرجات
◉ سید جمالالدین افغان از دیدگاه اعتمادالسلطنه
◉ يادداشتها
◉ پینوشتها
◉ جُستارهای وابسته
◉ سرچشمهها
.
محمدحسنخان اعتمادالسلطنه
محمدحسنخان اعتمادالسلطنه،در شب ۲۱ شعبان ۱۲۵۹ ھ.ق (۲۶ شهریور ۱۲۲۲) در مراغه به دنیا آمد. پدرش حاجی علیخان اعتمادالسلطنه، حاجبالدوله دربار ناصری بود و مادرش دختر آقاخان سردار و نوهی مصطفیقلیخان قاجار. سایر اجداد او نیز عمدتاً خدمتگزار دودمان قاجار بودهاند. ارتباط و همکاری پدر او با دربار ناصرالدین شاه موجب شد که محمدحسن را در سال ۱۲۶۷ ھ.ق برای تحصیل در رشتهی «پیاده نظام» وارد مدرسهی «دارالفنون» شود. پس از یکسال تحصیل در این مدرسه، بهمنصب «وکیلی» (گروهبانی) رسید. در ۱۲۸۰ ھ.ق زمانی که حسنعلیخان امیرنظام گروسی وزیر مختار ایران در فرانسه بود، محمدحسنخان بهعنوان وابستهی نظامی سفارت ایران در پاریس تعیین شد و دو سال عهدهدار این سمت بود، اما توقفش در آن شهر چهار سال طول کشید و همزمان به ادامه تحصیل پرداخت. در ۱۲۸۴ ھ.ق از آنکشور به ایران بازگشت و با گرفتن لقب صنیعالدوله، بهسمت مترجمی مخصوص شاه برگزیده شد. وی که طبعی جاهطلب داشت، در ۱۳۰۴ ھ.ق با یاری و پافشاری همسر خود اشرفالسلطنه، موفق به دریافت لقب اعتمادالسلطنه شد و از این زمان بر مراتب اعتبار و اهمیت او در دربار ناصری افزوده شد.
اعتمادالسلطنه رابطهی خوبی با امینالسلطان نداشت؛ اما یکی از چهرههای محبوب او، «سید جمالالدین افغان» بود. چون اعتمادالسلطنه با سیاستهای انگلیس در ایران بهویژه حمایت آنان از امینالسلطان مخالف بود و سید جمالالدین را نیز یک شخصیت ضدانگلیسی یافته بود با سید جمالالدین همراه بود و در این راستا و با توجه به اینکه روزنامههای خارجی را برای شاه ترجمه میکرد، همیشه روزنامه «عروةالوثقی» که مخالف انگلیس چاپ میشد را ترجمه میکرد. وی مایل بود که سید جمالالدین به ایران دعوت شود، بنابراین وقتیکه سید به ایران آمد با او ملاقات کرد و با هم بهخدمت ناصرالدین شاه رفتند و سپس او را به منزل خود برد و همیشه با او مکاتبه میکرد و در سفر سوم شاه به اروپا نیز در «سن پطرزبورگ» با او دیدار کرد.[۱]
وی سرانجام در ۵۳ سالگی و حدود یک ماه پیش از کشته شدن ناصرالدین شاه، در ۱۳ نوروز، به سکته قلبی درگذشت.
سید جمالالدین افغان، یکی از شخصیتهای مشهور و بزرگ تاریخ معاصر جهان اسلام است. اما بههمان نسبت که نام و سرگذشت او شهرت یافته نکتههای مبهم در زندگانی وی بسیار است، بهویژه آنکه دوستان و دشمنان فراوان داشته و هر یک بهمقتضای دیدگاه خود، بر او قصه بافتهاند و زندگی او را با افسانههای دلانگیز خود پر کردهاند. مثلاً با همه شهرت او به نسبت «افغانی» نهتنها گروهی در افغانبودن او تردید کردهاند، بلکه در مذهب او هم سخنها گفته و نظرهای گوناگون اظهار داشتهاند. با اینحال، نسب، مذهب، خانوداه، محیط تربیت و ابتدای سرگذشت او در تاریکی و ابهام فرورفته است و کمتر کسی از آن پرده برداشتهاند؛ زیرا بیشتر مردان معروف جهان پیش از آنکه به شهرت برسند، مانند دیگر مردم عادی، کسی به جزئیات زندگیشان توجهی نداشته است. روایاتیکه پس از بلندنام شدن آنان پرداخته شده است، اغلب تحتتأثیر وضع سیاسی آنزمان بوده است.
سید محیط طباطبایی مینویسد: همان ایامیکه شیخ محمد عبده در مقدمهی ترجمهی عربی نیچریه او را از سادات کُنر افغانی مرزنشین هندوستان میشمرد[٢]، «میرزا تقیخان فرهنگ کاشانی»[٣] و «محمدحسنخان اعتمادالسلطه»[۴] در روزنامههای «فرهنگ» اصفهان و «اطلاع» تهران او را سید جمالالدین حسینی همدانی میخواندند و مقدم او را در بازگشت به ایران نیکو یاد میکردند و مخبر روزنامهی اختر اسلامبول در شهر شیراز[۵] خبر ورود او را از بوشهر به شیراز با توصیف سید همدانی برای «اختر» مینوشت.[٦]
این در حالی است که مرتضی مدرسی چهاردهی در کتاب «سید جمالالدین و اندیشههای او»، از «تردید اعتمادالسلطنه در همدانیبودن سید» سخن میگوید. محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، در روزنامهی خاطرات مینویسد:
-
دوشنبه غره ربیعالآخر ۱۳۰۴ قمری: صبح، خانهی حاجی محمدحسن امین دارالضرب ملعون که پدر ایران و ایرانیان را درآورده مکنت و ملت و دولت را بهباد داده، دیدن سید جمالالدین رفتم. این شخص از بوشهر بهگفتهی من آمده است و خیلی مرد باعلم و معتبری است. دو سه زبان میداند. در نوشتن عربی اول شخص است. اگرچه افغانی امضا میکرد اما حالا میگوید اهل سعدآباد همدان (در پانوشت: اسدآباد) است.[٧]
همو در کتاب «المآثر و الآثار»[٨]، زیر عنوان «سید جمالالدین اسدآبادی» مینویسد:
-
در علوم عتیقه و فنون جدیده مقامی بلند یافته، مردم ایران را بهوجود وی جای افتخار است. علوم شرعیه را در قزوین تحصیل کرد و به طهران آمد و مدتی در افغانستان و هندوستان گذرانید و به اسلامبول رفت و از آنجا به مصر شد. گروهی از دانشپژوهان جامع ازهر بر وی تلمذ میکردند و بسیاری از روزنامجات دیار مصریه را فیالحقیقة وی در تحت افادت و بلاغت آورد.
پس بهموجبی به اروپا رفت و در پاریس جریدهی «عروةالوثقی» را ایجاد کرد و از اینگاه نامش در جمیع ممالک مشهور شد وصیت فضایل و آوازهی خصایصش در افواه افتاد.
بعضی از دول قویه در منع انتشار جریدهی مشارالیها جهد بلیغ مبذول داشت، لاجرم خاطر سید را از اروپا ملالت گرفت و بهسمت آسیا در گردش آمد و بهحدود ایران رسید.
نگارنده او را حسبالامر به دارالخلافه دعوت کرد و به کرات بهحضور مبارک شاهنشاهی ارواحنا فداه مشرف گردید و طبقات اهالی از دانی و عالی آن بزرگوار را دیدار نمودند.
پس به روسیه رفت و فعلاَ در پطرسبورغ است. همهجا محترم بوده و مکرم زیسته اهل سنت و جماعت او را «افغانی» میشمارند. چنانکه تلمیذ اجلش استاد الادب محمد عبده در مقدمهی رسالهی «رد نیجریه» نگاشته. بالجمله این شخص بزرگوار از اعاجیب روزگار و نوارد ادهار.[۹]
نکتهی جالب توجه اینجاست، که محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، چون در سال ۱۳۰۴ قمری، در روزنامهی خاطرات به همدانیبودن سید جمالالدین تردید کرده بود، از اینرو، دو سال بعد یعنی در سال ۱۳۰۶ قمری، وقتیکه کتاب المآثر و الآثار را نگاشته است، از این موضوع یادآوری نمیکند و فقط به نقل قول از محمد عبده بسنده مینماید که «اهل سنت و جماعت او را افغانی میشمارند.» بنابراین، استناد سید محیط طباطبایی به نظر اعتمادالسلطنه، مبنی بر همدانی پنداشتن سید جمالالدین افغان، اشتباه محض است.
▲ | آیا سید جمالالدین افغان شیعه و ایرانی بود؟ |
سید جمالالدین افغان، از شخصیتهایی اسلامی است که فقط بر روی اسلام تأکید میکرد و هرگاه از مذهب او میپرسیدند از پاسخدادن طفره میرفت. هدف سید جمالالدین، تعالی و اعتلای اسلام و پیشرفت جامعهی مسلمانان بود. سید برای رسیدن جامعه به این مرحله، معتقد بود که جهان اسلام باید بهخود آمده و در مقابل استکبار ایستادگی کند. وی چون قائل به وحدت بود، از اینکه پیرو چه مذهبی است، خودداری میکرد. چنانکه هر وقت از او میپرسیدند که تو شیعه هستی یا سنی؟ میگفت: من مسلمان هستم. با وجود این، در اینکه وی چه مذهبی داشت، بین محققان اختلاف است؛ بسیاری وی را حنفی مذهب دانسته و برخی نیز او را شیعه امامی پنداشتهاند. مثلاً رشیدرضا، محمد مخزومی و برخی دیگران با این باور که وی افغانی است و مردم افغان حنفی مذهب هستند، مذهب او را حنفی میدانند.[۱٠] در مقابل پارهای از محققان ایرانی به تشیع او تصریح کردهاند.[۱۱] حتی این دسته از ایرانیان گفتهاند که سید جمالالدین با توجه به الزامات مبارزه سیاسی برای وحدت جهان اسلام که ایرانی و شیعیبودن میتوانست مانعی در برابر آن باشد، خود را به مجموعه جهان اسلام متعلق میدانست و سعی میکرد منسوب بهجایی نباشد تا از این طریق بتواند با علمای جهان اسلام و اهل سنت تعامل داشته باشد[۱٢]؛برای مثال سید جمالالدین در مصاحبه با روزنامه پال مال بیان داشته که «من یک افغانی از خالصترین نژاد ایرانی هستم.»[۱٣]
با اینحال بیشتر از پژوهشگران غیرایرانی وی را متولد اسعدآباد کنر افغانستان میدانند که در کابل تحصیل کرده و از آنجا برای ادامهی تحصیل به هند رفته است.[۱۴] سید جمالالدین، در نامهای بیان داشته که انگلیسیها او را روسی[۱۵]، سنیها او را رافضی، شیعهها او را ناصبی میدانند. «نه کافر بهخود میخواند و نه مسلم از خود میداند. از مسجد مطرود و از دیر مردود، حیران شدهام که به کدام آویزم و با کدام به مجادله برخیزم.»[۱٦] در هر حال، قرائنی وجود دارد که براساس آن نمیتوان سید را شیعه دانست.
ابراهیم صفایی در کتاب «اسناد سیاسی دوران قاجاریه» مینویسد: پیشنویس نامهیی که در رجب ۱۳۰۹، امینالسلطان به حاج میرزا حسن شیرزای، مرجع تقلید شیعیان دربارهی سوابق و اعمال میرزا ملکمخان ملقب به ناظمالدوله، نوشته، از کارهای جمالالدین افغانی اشارات جالبی دارد.
-
... از جمله اسبابی که چندی است این خبیث (ملکم) بهدست آورده و او را نیز مثل خودش به لعن ابدی سپرده است، شخصی شیخ جمالالدین نامی است که مدتهای مدید خود را در مملکت روسیه و افغان از اهل سنت و جماعت قلمداده و روزنامههای خیلی خطرناک در قدح تشیع چاپ و منتشر میکرد؛ بعد از آنکه دولت ایران حالت او را بر دولت روس معلوم نمود، فراراً میان افغانها رفته، باعث قتل قریب هزار نفر رجال و نسأ و اطفال شیعههای هرات و جاهای دیگر شد؛ در افغانستان هم ترویج آثار ملت و مذهب ذات لهب بابیه از او ظهور یافت و مطرود شد و پارسال به طهران آمده منزلی مرتب و محفلی از بابی و دهری مرکب مهیا و بر پا کرد و متدرجاً جمعی از عوام اضلمنالانعام را جلب و به عقاید باطلهی خود هدایت و جذب نموده از اختفای این خبایث تجاوز و به تجاهر و علانیه جسارت کرد؛ لهذا محض حفظ دائرهی مطهرهی تشیع و وقایهی زمام انتظام از جانب سنیالجوانب همایونی حکم به نفی او از این بلدان و طهارت طهران از دنائت آن وجود مردود شد، از طهران به بصره و بغداد و اسلامبول حرکت، چون در همهجا خباثت و شرارت را مکشوف و معروف بود، مجال اقامت نیافته عنان خباثت را به لندن پایتخت انگلیس تافته، در آنجا ملکم او را و او ملکم را یافته و با یکدیگر پس از ملاقات عقد مواخات نموده، لوایح عربیالعباره در قبایح دولت اسلام نوشته و چاپ و نشر نموده...[۱٧]
بهتاریخ ۱۰ محرم ۱۳۰۸، زمانیکه سید جمالالدین در تهران اقامت داشت، فرقهی بابیه، نامهای مفصل به ناصرالدینشاه نوشته و از اینکه سید جمالالدین فتنهانگیزیهای خود را بهنام آنان شهرت میداده، شکایت کردهاند. در قسمتی از این نامه چنین آمده است:
-
... ای شهریار عالم، قسم به آفتاب حقیقت که جمیع این وقایع و فساد اساسش از دسایس و خداع بیگانگان جمالالدین افغان و همافکار و تابعان اوست؛ این شخص گمراه از قدیم و جدید بدخواه آوارگان بود و دشمن آزادگان و برهان اعظم بر وضوع این مطلب آنکه جمالالدین در بلاد خارجه چون بنیاد خوارج نهاد، در اکثر روزنامهها بدگویی و ذم شدید و طعن شنیع بر بابیان اعلان نمود، افترائی نماند مگر آنکه روا داشت...[۱٨]
اعتمادالسلطنه از قول میرزا علیاصغرخان اتابک (امینالسلطان) مینویسد:
-
... سید جمالالدین اسدآبادی که خود را در خارج از ایران سنی افغانی معرفی کرده و حالا بهموجب احضار پادشاهی یعنی بهخواهش اعلیحضرت در طهران است... بهجهت صدماتیکه از انگلیسها دیده و از هندوستان طرد کرده و از اسلامبول و مصر بیرونش نمودهاند، با آنها غرض و عداوت دارد و خود را به روسها بسته ... به ایران آمد. اما قبل از آنکه وارد طهران شود، ولف به من گفت: «یا من، یا سید جمالالدین. دوستی با من و او از قبیل جمع اضداد است. شخصیکه دشمن انگلیس است و دوست روس، بودنش در پایتخت ایران اسباب مفاسد و معایب فراوان است. باید او را بهحضور همایون نبرید و ... جمالالدین متحیر که ان وعدههای فرنگ چه شد، این بیاعتنایی حالا از چیست؟ ... من بندگان همایون را مجبور کردم که سید را از طهران اخراج کنند. سید پیاده از شهر به زاویهی مقدسهی حضرت عبدالعظیم رفت و آنجا معتکف شد و باز مجلس داشت و مردم را دور خود جمع میکرد و خبطهای مرا در امور دولت بیپرده بیان مینمود و همهکس میداند که سید اعجوبهی است در تحریر و تقریر. حال توان گفت در دنیا اول شخصی است دشمنی چنین در آستینداشتن و او را به این نزدیکیگذاشتن، البته خلاف عقل بود. لهذا هر روز به ترهیب و اندرز او میپرداختم، بلکه بار خود را ببندد و از ایران برود و من از شر او خلاص شوم، حریف او نشدم و بر او فایق نیامدم. نمیدانم روسها زیر او را بلند داشتند یا غرور فضل و علم و سیادت او را چنین استوار میداشت. ابداً از هیاهو نمیترسید و اعتنایی به اسبابچینی من نمیکرد... من پادشاه را بر آن داشتم که در حاشیهی حکمی که به خط خود نوشته بودم، دستخطی خطاب به کشکچیباشی مرقوم فرمایند و مضمون این باشد که باید بهطور حتم چند نفر غلام بروند و سید را جبراً و قهراً از حضرت عبدالعظیم حرکت دهند و به عراق عرب رسانند. چون دستخط مبارک صادر شد... دستورالعمل دادم که سید را به اقبح وجوه به مأمورین دیوان تسلیم نمایند. سید را با شناعتی که به وصف درنیاید از منزل بیرون کشیدند. آن چه داشت، به غارت بردند: حتی زیرجامه را از پایین به در کردند و به غلامان کشیکخانهاش سپردند که در زمستان سرد، لخت و برهنه او را به کرمانشاه برند و به حاکم آن شهر سپارند.»[۱۹]
در سال ۱۳۰۴ هجریقمری، نامهای بهخط سید جمالالدین افغان موجود است که از پترزبورگ به امینالسلطان نوشته و در آن جملهای ذکر نموده است که بهعقیدهای ابراهیم صفایی، نویسندهای کتاب «اسناد سیاسی دوران قاجار»، «بیعلاقگی جمالالدین به ایران در این جمله مشهود است». سید جمالالدین افغان مینویسد:
-
... خدا رحم کرد و الاّ من در تودهای خاکستر ایران آتش میزدم و ویرانههای آن مرز و بوم را زیر و زبر میکردم و در آن هرج و مرج خلل میافکندم؛ البته در مکاشفهی خویش خطا کردم - به ایران آمدم (بهخواهش همایونی) و از خلیج فارس تا ساحل بحر خزر پیمودم - و چون قدم به کشتی نهادم و غبار آن بیتالحزن را از دامن ستودم، بهغیر از هدیهی آنجناب اجل و مهمانیهای حاج محمدحسن و لللهالحمد بر ذمهی خود چیزی از دیگران نیافتم...[٢٠]
در هر حال، با آنکه محمدحسن اعتمادالسلطنه، هنگامیکه بهدستور ناصرالدینشاه سید جمالالدین افغان را به تهران خواند، با تردید در ایرانیبودن او مینویسد: «اگرچه افغانی امضأ میکرد، اما حالا میگوید از اهل سعدآباد همدان است!» ولی اعتمادالسلطنه روشن ننوشته که نزد چهکسی و در کجا سید خود را همدانی خوانده است. تا آنجاییکه اسناد معتبر نشان میدهند، سید که خود را بارها «افغانی»، «اسلامبولی» یا «رومی» و حتی یکبار «طوسی» نیز خوانده است[٢۱]، در هیچجای ننوشته است «همدانی»! در حالیکه ادعای خود سید جمالالدین بر افغانیبودنش کاملاً صراحت دارد. چنانکه بهنوشتهی عبدالحی حبیبی «دربارهی شهرت و انتساب بهیک ملت و حسب و نسب اشخاص، معتبرترین اقوال آن است که خود شخص گفته و خود را بهیک ملت و یا جایی نسبت داده باشد.»[٢٢] او در ادامه مینویسد:
-
تا جاییکه در اکثر نامههای امضایی سید در اسناد و مدارک و کتب دیگر ظاهر است، امضای وی «جمالالدین الحسینی الافغانی» است، که گاهی کابلی، و یا استانبولی و رومی و طوسی را هم حسبالضرورة بر آن افزوده، و روشنترین و قویترین سند بهقلم خود او بر ورق اول سفید کتاب «الحاوی للمسایل النفایس» (چاپ بولاق ۱۲۵۴ ق) چنین است: «من سکنتة کابل من اهالی الافغان السید جمالالدین من سادات کنر».[٢٣]
گرچه در پیوند سید جمالالدین افغان با افغانستان شکی باقی نمیماند، چرا سید خود را (مطابق سند شمارهی ۲۹ در کتاب «مجموعهی اسناد و مدارک چاپنشده دربارهی سید جمالالدین مشهور به افغانی») بهعنوان یکی از اهالی افغان و کابلی و از سادات کنر معرفی کرده است، ولی برخی از ایرانیان بر همدانیبودن او پافشاری دارند در این رابطه داستانهای متناقض سرهم کردهاند. باز این در حالی است که علیخان امیر تومان پسر سلیمانخان صاحباختیار[٢۴] میگوید: «زمانیکه سید جمالالدین به تهران آمد، به ملاقاتش رفتم و در مجلس مذاکره از فامیلش کردم. سید تجاهل کرد و فرمود شنیدم اسدآبادی در نزدیک همدان است که اهالیش بسیار جاهل و عامیاند. چون دانستم که تجاهل میکند، ساکت شدم.»[٢۵]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- بامداد، مهدی، شرح حال رجال ایران، تهران: انتشارات گلشن، چاپ سوم، ۱۳۶۲، ج ۳، ص ۳۳۸.
[٢]- شیخ محمد عبدُه، فقیه، حقوقدان و اصلاحگر دینی مصری و به روایت طرفدارانش، از اندیشمندان مسلمان و از پیشگامان نواندیشی دینی در دنیای اسلام است. او از محضر سید جمالالدین افغان بهره برد و همچنین به توصیه سید جمالالدین به مطالعه علوم عقلی روی آورد و پس از آن به معلمی پرداخت. او در پاریس در انتشار روزنامه عروةالوثقی که نگرش ضد استعماری و ضد انگلیسی داشت، با سید جمالالدین همکاری کرد.
[٣]- میرزا تقیخان کاشانی ملقب به حکیمباشی ظلالسلطان نویسنده و روزنامهنگار نامدار ایرانی در سدهی ۱۹ میلادی است. او برای نخستینبار در تاریخ مطبوعات ایران، مطالبی را پیرامون آموزش و پرورش و لزوم تربیت کودکان، در روزنامههای فارس (۱۲۸۹ قمری؛ شیراز) و فرهنگ (۱۲۹۶ قمری؛ اصفهان) بهچاپ رساند. بسیاری از نوشتههای او در کتابی بهنام رسالهی در تربیت اطفال گردآوری و چاپ شده است. (سید علی کاشفی خوانساری (صاحب امتیاز و مدیرمسئول)، «تولد مطبوعات کودک و نوجوان در ایران، نگاهی کوتاه به تاریخچهی شکلگیری نشریات کودک و نوجوان در ایران»، ماهنامهی شهرزاد، تهران: مؤسسهی شهرزاد قصهگوی کودک، ۱۳۸۷)
[۴]-محمدحسنخان مقدم مراغهای (زادهی ۲۶ شهریور ۱۲۲۲ مراغه، درگذشتهی ۱۴ فروردین ۱۲۷۵ تهران)، ملقب به صنیعالدوله و سپس اعتمادالسلطنه، از رجال دربار دورهی قاجار و عهد ناصرالدینشاه و صاحب کتابهای بسیار بود. او در دانشگاه پاریس، تاریخ، جغرافیا و ادبیات فرانسوی آموخت و همچنین در مدت اقامتش در فرانسه زبان انگلیسی را نیز فرا گرفت. در مراجعت به تهران ناصرالدینشاه وی را بهسمت ریاست دارالترجمه همایونی و مترجم مخصوص شاه و همچنین وزیر انطباعات (چاپ و نشر) گمارد. در این سمت وی موفق شد تعداد زیادی از کتابهای اندیشمندان همعصر خویش را بهنام خود منتشر کند. وی چون به دربار شاه راه داشت، نکتههای قابل توجهی از زندگی رجال، وضع اجتماعی، زدوبندهای سیاسی و مسائل پشتپرده را بهنگارش درآورده است. این کتاب بهعنوان روزنامهی خاطرات از منابع سودمند مطالعهی تاریخ سیاسی و اجتماعی دورهی ناصری محسوب میشود. اعتمادالسلطنه یکماه پیش از کشتهشدن ناصرالدینشاه، در سن پنجاه سالگی و در تهران بهعلت سکته درگذشت. (سيدعلى آلداود، «اعتمادالسلطنه»، دایرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۹).
[۵]- اختر، روزنامهی سیاسی اختر چاپ اسلامبول یكی از مهمترین روزنامهها در تاریخ مطبوعات زبان فارسی است. اختر اولین نشریهی منظّمی است كه توسط ایرانیان در خارج از كشور انتشار یافته است. نخستین شمارهی اختر پنجشنبه ۱۶ ذیحجهی ۱۲۹۲ق / ۱۳ ژانویه ۱۸۷۵م به چاپ رسید. آخرین شماره در سال ۲۳ منتشر شده است. بنابراین از این نشریه در طی این سالها حدود ۲۱ دوره انتشار پیدا كرده است. این روزنامه در مدت انتشار بارها توقیف شد. اختر در آغاز هفتهای پنج شماره و از سال دوم هفتهای دو شماره و در سالهای آخر هفتهای یك شماره منتشر گردید. روزنامهی اختر چاپخانهای مخصوص خود داشت. مدیر اختر، آقامحمدطاهر قراچهداغی تبریزی [متوفی ۲۱ ذیقعده ۱۳۲۵ در اسلامبول] بود. او اما در ادارهی امور روزنامه كمتر دخالت داشت. اكثر مطالب مهم را نجفعلیخان تبریزی مترجم سفارت ایران در اسلامبول مینوشت، سپس میرزا محسنخان تبریزی سردبیر روزنامه شد. سفیر ایران میرزا محسنخان معینالملك هم به نشریهی اختر برای انتشار آن كمك میرساند. از همكاران برجستهی اختر، میرزا آقاخان كرمانی بود كه مدت یكسال با آن همكاری داشت. همچنین شیخ احمد روحی، میرزا حبیب اصفهانی و میرزا یوسف مستشارالدوله با اختر همكاری میكردند. آخرین شمارهی اختر در سال ۲۳ انتشار در تاریخ ۳۰ ربیعالاول ۱۳۱۴ق / ۸ سپتامبر ۱۸۹۶ در سال اول پادشاهی مظفرالدین شاه انتشار یافت از آن به بعد، روزنامه بهدستور حكومت عثمانی تعطیل شد. برخی گفتهاند اختر وابسته به دولت ایران بود، اما شواهدی در دست است كه ناصرالدینشاه از پارهای مضامین مندرج در آن عصبانی بود و ورود آنرا به ایران ممنوع كرده بود. البته روش ثابتی نبود و گاه این ممنوعیت لغو میگردید. (پروین، دكتر ناصرالدین. تاریخ روزنامهنگاری ایرانیان، تهران: مركز نشر دانشگاهی، ۱۳۷۷، ج ۱، صص ۲۵۰-۲۵۵، ج ۲، ص ۴۵۸. و نیز: صدرهاشمی، سیدمحمد، تاریخ جرائد و مجلات ایران، اصفهان: ۱۳۶۳، ج ۱.
[٦]- سید جمالالدین اسدآبادی و بیداری مشرقزمین، ص ۴۸
[٧]- روزنامه خاطرات اعتمادالسلطنه، بهکوشش ایرج افشار، تهران: امیر کبیر، ص ۴۷۰. مدرسی چهاردهی، مرتضی، سید جمالالدین و اندیشههای او، ص ۱۲۱؛ و نیز: اعتمادالسلطنه، محمدحسنخان، خلسه، بهکوشش محمود کیترایی، چاپ ۱۳۴۸، ص ۱۸۴.
[٨]- المآثر و الآثار، کتاب تاریخی بهفارسی است که در سال ۱۳۰۶ قمری، در مورد سلطنت ۴۰ سالهی ناصرالدینشاه نوشته شده و دارای ۱۶ باب است.
[۹]- محمدحسنخان اعتمادالسلطنه، چهل سال تاریخ ایران (المآثر و الآثار)، بهکوشش ایرج افشار، تهران، اساطیر، ۱۳۷۴، ج ۱، ص ۲۲۴.
[۱٠]- رشیدرضا، محمد، تاریخ الاستاذ الامام، درالفضیله، قاهره، ۱۴۲۷ ق، ج ۱، ص ۳۳.
[۱۱]- عنایت، حمید، سیری در اندیشه سیاسی عرب، تهران: امیر کبیر، ۱۳۸۵ ش، ص ۷۸.
[۱٢]- دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۱۸، ص ۴۰۳.
[۱٣]- ترجمه گزیدهای از اسناد وزارت خارجه انگلیس دربارهی سید جمالالدین اسدآبادی، صص ۲۸۱ و ۲۸۲
[۱۴]-
[۱۵]- جالب توجه اینکه، در این نامه سید جمالالدین، بهجای واژهی «روسی»، کلمهی عامیانهای «اُروسی» را بهکار برده است، که فقط در افغانستان، بهخصوص در نواحی کُنر تا کابل کاربرد دارد.
[۱٦]- مجموعه اسناد و مدارک چاپنشده دربارهی سید جمالالدین، لوحه ۳، تصویر ۹
[۱٧]- صفایی، ابراهیم، اسناد سیاسی دوران قاجاریه، چاپ دوم، ص ۳۱۸.
[۱٨]- همان، ص ۲۸۷.
[۱۹]- اعتمادالسلطنه، محمدحسن، خلسه، صص ۱۱۴-۱۱۶.
[٢٠]- صفایی، ابراهیم، اسناد سیاسی دوران قاجاریه، ص ۲۵۲.
[٢۱]-
[٢٢]- حبیبی، عبدالحی، نسب و زادگاه سید جمالالدین الافغانی، ص ۷.
[٢٣]-
[٢۴]- صاحباختیار، از رجال معروف دوران محمدشاه و ناصرالدينشاه بود و رئيس ايل افشار مقيم سويوق بولاغ قزوين و مالک اسدآباد همدان بود و در اين مدت خدمات شايانی برای دولت قاجاریه انجام داد و لقب صاحباختیاری از طرف حکومت به او داده شده بود و در سال ۱۳۰۹ قمری در تهران در گذشت.
[٢۵]- ناظمالاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، ص ۶۱.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□