|
سید جمالالدین افغان
در کتاب خواجه تاجدار
فهرست مندرجات
.
ذبیحالله منصوری
ذبیحالله حکیمالهی دشتی، فرزند اسماعیل معروف به ذبیحالله منصوری و با نامهای مستعار پیشتاز و ناصر (زادهی ۱۲۷۸ در سنندج - درگذشتهی ۱۹ خرداد ۱۳۶۵ در تهران)، نویسنده، روزنامهنگار، و پرکارترین مترجم تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران بود. او در مدرسهی آلیانس سنندج که کشیشهای فرانسویها آنرا اداره میکردند شروع به درسخواندن کرد؛ پس از چندی با مأموریت پدر در کرمانشاه به آن شهر رفت و زبان فرانسه را نزد پزشکی کرمانشاهی که این زبان را بهخوبی میدانست فراگرفت. با وجود این، منصوری تا پایان عمر نمیتوانست بهزبان فرانسوی صحبت کند.
منصوری، در سال ۱۳۰۱ خورشیدی، همزمان با تأسیس روزنامه کوشش با سمت مترجم داستان و مقاله و مطالب علمی در آن روزنامه شروع بهکار کرد. در سال ۱۳۰۶ در حالیکه در روزنامهی کوشش کار میکرد، با روزنامه اطلاعات نیز شروع بههمکاری نمود که مدتها ادامه یافت و از آغاز انتشار روزنامه کیهان هم بهمدت شش سال، چندین کتاب برای این روزنامه ترجمه کرد که همه بهصورت پاورقی به چاپ میرسید. بعدها با روزنامهی ایران ما، روزنامه داد، مجلهی خواندنیها، روزنامهی باختر، روزنامهی اختر امروز، مجلهی ترقی، مجلهی تهران مصور، مجلهی روشنفکر، مجلهی سپید و سیاه، مجلهی امید ایران، روزنامهی پست تهران و سرانجام مجله دانستنیها همکاری داشت.
دربارهی ماهیت ترجمههای ذبیحالله منصوری در کتاب تاریخ ترجمهی ادبی از فرانسه بهفارسی (سال ۱۳۹۳) چنین ذکر شده است: «باید اذعان کرد که از دههی سی خورشیدی بهبعد، به موازات ظهور چند مؤسسهی انتشاراتیِ متعهد، دهها ناشر خصوصی دیگر نیز شروع به فعالیت کردند، اما متأسفانه بعضی از آنها به انتشار کتابهای پرتیراژِ عامهپسند روی آوردند و لذا بازار شبهترجمهها و ترجمههای تکراریِ کممایه که اغلب نثر فارسی سالمی نداشت، بیش از پیش رونق گرفت. در این آشفتهبازار، عدهای نیز پا به میدان نهادند که کتابهایشان چهبسا بهدلیل برخورداری از عنوانهای زیبا یا نثری فریبنده، اغلب بیش از کتابهای مترجمان خوب و طراز اول به فروش میرسید. از جملهی این افراد پرکار و خستگیناپذیر که بهویژه در عرصهی ترجمهی رمان، کارنامهای باورنکردنی از خود بهجا گذاشت، ذبیحالله منصوری با ۱۱۰ عنوان ترجمه بود.» (تاریخ ترجمه ادبی از فرانسه به فارسی، انتشارات سخنگستر و معاونت پژوهش و فناوری دانشگاه آزاد مشهد، ۱۳۹۳، ص ۱۴۰)
دربارهی توانایی نویسندگی و سبک جذاب نگارش ذبیحالله منصوری، نه اختلافی وجود دارد و نه اعتراضی. آنچه که باعث خردهگرفتن اهل فن، از آثار وی شده، ترجمههای اوست. ذبیحالله منصوری در ترجمه کتابها، تابع هیچ ضابطه و تعهدی نبود. شاید تعبیر رضا براهنی، نویسنده معاصر ایران، دربارهی سبک ترجمهی ذبیحالله منصوری، در کتاب «کیمیا و خاک»، بهترین تعبیری باشد که بتوان دربارهی کارهای او ارائه داد. براهنی مینویسد: «آقای ذبیحالله منصوری طرفدار مدرسه بسط است؛ یعنی که رمان ۶۰۰ صفحهای در دست ایشان، حداقل هزار صفحه میشود[!]» تعبیر براهنی، تعبیر نسبتاً درستی است. ترجمههای منصوری، بههیچ عنوان با متن اصلی مطابقت و گاه حتی شباهت ندارد و این مسئله، اعتراضات فراوانی را از سوی مترجمان برجسته در پی داشته است و حتی، دفاع باستانی پاریزی از آثار وی که بر آن بود «آقای منصوری که مورخ نیست و هیچوقت هم ادعای تاریخنگاری نکرده است؛ او داستان تاریخی مینویسد و داستان نوشتن لازمهاش همین حرفهاست»، نتوانست مترجمان را قانع کند. کریم امامی، مترجم و منتقد مشهور معاصر ایران، با وجود احترامی که برای سبک نوشتههای منصوری قائل بود، میگفت: «حقیقت این است که من هیچوقت ذبیحالله منصوری را جدی نگرفتم. هنوز هم او را بهعنوان مترجم جدی نمیگیرم ... من اسم کارهای او را ترجمه نمیگذارم. بیشترش را از خودش درآورده و بعد اسم یک بیچاره فرنگی را گذاشته روی کتاب و خودش را کاموفلاژ (استتار) کرده. من با هزار زحمت اصل یکی از کتابهایی را که به اصطلاح ترجمه کرده بود، پیدا کردم و چند صفحه اصل را با فارسی آن مقایسه کردم. اصلاً باورکردنی نبود ... هرچه دلش خواسته بود، کرده بود! هرجا عشقش کشیده بود کم کرده یا اضافه کرده بود. آنجا را هم که مثلاً ترجمه کرده بود، نمیدانی با چه شلختهکاری عمل کرده بود.» سیروس آموزگار، ضمن انجام مصاحبه با «حسینقلی مستعان»، مترجم و داستاننویس معاصر، بهخاطرهای از این رویکرد ذبیحالله منصوری اشاره کرده است که یادآوری آن خالی از لطف نیست. آموزگار میگوید: «یکبار نیز در همین فرانسه، یک روز دکتر محمدعلی امیرمعزی را که به یقین یکی از نامداران ایرانی معاصر است، دیدم و به وی گفتم که در ایران، کتاب خداوند الموت ذبیحالله منصوری را که ترجمه از یک نویسندهی فرانسوی بهنام پل آمر است، خواندهام و خیلی خوشم آمدهاست و میخواهم اصل کتاب را بهفرانسه بخوانم. دکتر معزی غش غش خندید و گفت آن کتاب در واقع مقالهای بیش نیست و ملحقات خود منصوری آنرا بهصورت آن کتاب قطور درآوردهاست.» بدبختانه، ملحقات منصوری مستند نیستند و این، بر آشفتگی سندیت کتابهای او بسی افزوده است؛ کتاب مشهور «سینوهه» که خوانندگان و علاقهمندان فراوانی در ایران داشته و دارد، در حالی توسط منصوری، بهصورت یک کتاب پرحجم و قطور ترجمه شد که اصل آن، بسیار کمتر از ترجمه است. او فقط به این شیوه به اصطلاح ترجمه که خودش در مصاحبه با «اسماعیل جمشیدی» آنرا اقتباس مینامد، بسنده نکرد؛ گاه پیش میآمد که از پیشِ خود متنی را مینوشت و بهنام ترجمه یک اثر اروپایی منتشر میکرد. دکتر جعفر آقایان چاوشی در یادداشتی که «اسماعیل جمشیدی» در کتاب «دیدار با ذبیحالله منصوری» متن آنرا آورده است، نشان میدهد که کتاب معروف «امام صادق(ع)؛ مغز متفکر جهان شیعه» اصولاً ربطی به جمعی از اندیشمندان مرکز مطالعات اسلامی استراسبورگ ندارد، بلکه ساخته و پرداخته ذهن خود ذبیحالله منصوری است. بسیاری از صاحبنظران معتقدند که این شیوه، صرفنظر از طرح موضوع امانتداری در عرصه ترجمه، آسیبهای جانبی فراوانی در پی دارد. دکتر میرجلالالدین کزازی، استاد ادبیات فارسی، در مقالهای با عنوان «خدمت یا خیانت (پدیده ذبیحالله منصوری)» که در شماره ۱۱ مجله «تحقیقات اطلاعرسانی و کتابخانههای عمومی» بهچاپ رسیده است، مینویسد: «با اینکه من ارج مینهم انگیزه و تلاش مترجمی را که بههر حال، بهدور از نامجویی و سودخواهی به چنین ترجمههایی دست میزند - در جای خود اگر پاکدلانه به این کار دست زده باشد، ارزشمند است - اینگونه از ترجمهها را در مجموع برای فرهنگ جامعه زیانبار میدانم و برای زبان فارسی هم... اینگونه ترجمهها چهرهی راستین نویسندگان را خدشهدار خواهد کرد و نمود نادرستی از این نویسندگان در جامعه بهدست خواهد داد.»
با اینحال، اعتماد به کار ترجمهی ذبیحالله منصوری، در کتاب «خواجه تاجدار»، در شرح احوال سید جمالالدین افغان کاملاً دشوار است و نمیتوان بر این متن استناد کرد. با این وجود، ابوالحسن جمالی اسدآبادی، در کتاب «نامههای سید جمالالدین اسدآبادی» (از صفحه ۱۰۷ تا ۱۰۹)، از این کتاب، بهعنوان نگارش نویسندهی نامدار فرانسوی ژان گوره (jean guèvre)، ترجمهی ذبیحالله منصوری که ضمن شرح احوال لطفعلیخان زند هنگام جنگ خرمنکوه، نگاشته شده است، عیناً نقل میکند. در واقع، این متن که دربارهی سیدجمالالدین افغان، در این کتاب آمده را میتوان کاملاً در تطابق با داستان جعلی خواهرزادهی تقلبی سید جمالالدین افغان یافت، که توسط ذبیحالله منصوری با اقتباس از نوشتهای میرزا لطفالله اسدآبادی، بهعنوان ترجمه بهفردی فرانسوی بهنام «ژان گوره» منتسب گردیده است.
سید جمالالدین در کتاب خواجه تاجدار
لطفعلیخان زند بعد از اینکه از دره خرمن کوه خارج شد مرتبهای دیگر راه بیابان را پیش گرفت و بهسوی مشرق رفت و خویش را به قاین رسانید و بهطور مؤقت در آنجا سکونت نمود. چند روز بعد از ورود لطفعلیخان زند به قاین مردی به اسم «سید علی بن میر رضیالدین اسدآبادی» وارد قاین گردید و چون شهرت داشت، که مردی برجسته است، وجوه شهر به دیدنش رفتندو لطفعلیخان زند هم برای اینکه سید علی بن میر رضیالدین اسدآبادی را بشناسد، بدیدنش رفت. سید علی بن میر رضیالدین از هندوستان میآمد و میگفت که قصد دارد به زادگاه خود برگردد. لطفعلیخان زند از آشنایی با آن مرد لذت برد و تا روزی که سید علی بن میر رضیالدین اسدآبادی در قاین بود، از وی در خانه خود پذیرایی نمود و سید علی بن میر رضیالدین بهسوی مشهد به راه افتاد تا بعد از زیارت آرامگاه امام هشتم شیعیان به زادگاهش اسدآباد همدان مراجعت نماید و آن مرد کسی است که جد سید جمالالدین اسدآبادی معروف به افغانی محسوب میشود.
سید علی بن میر رضیالدین پسری داشت به اسم سید صفدر و جمالالدین اسدآبادی پسر سید صفدر است و لذا نوهی سید علی بن میر رضیالدین میشود و مدتی است که راجع به سید جمالالدین اسدآبادی که در اروپا بهمناسبت مباحثهای که با «ارنست رنان» فیلسوف فرانسوی کرد، معروفیت دارد. بحث در گرفته و بعضی او را افغانی میدانند در صورتیکه بدون تردید زادگاهش اسدآباد همدان است و قبر اجدادش هم امروز در اسدآباد همدان میباشد. علت مشهور شدن سید جمالالدین اسدابادی به افغانی این است که دارای تخلص شعری افغانی بوده و بهطور حتم وی در اسدآباد همدان متولد شده و مدتی نزد پدرش در اسدآباد تحصیل کرده و آنگاه به اتفاق پدرش سید صفدر به قزوین رفته است. تاریخ تولد سید جمالالدین اسدآبادی در اسدآباد همدان ماه شعبان سال ۱۲۵۴ هجری قمری است و تاریخ رفتن او به قزوین به اتفاق پدرش سال ۱۲۶۴ هجری قمری میباشد و لذا وقتی سید جمالالدین اسدآبادی از زداگاه خود مهاجرت کرد ده ساله بود و دو سال در قزوین ماند و در سن دوازدهسالگی همچنان به اتفاق پدرش راه تهران را پیش گرفت و بعد از ورود به تهران پایتخت ایران پسر و پدر در منزل مردی به اسم سلیمانخان صاحباختیار منزل کردند.
در تهران همه دیدند که سید جمالالدین اسدآبادی کلا بر سر داشت (نه عمامه)، و یکی از علمای روحانی تهران به اسم آقا سیدصادق، بهدست خود عمامه بر سر سید جمالالدین اسدآبادی گذاشت و علتش این بود که سید جمالالدین اسدآبادی با اینکه هنوز کودک بود، با آقا سیدصادق دانشمند روحانی تهران مباحثه میکرد و آقا سیدصادق که مجذوب هوش و استعداد سید جمالالدین شد، گفت حیف است کسی که این هوش و استعداد را دارد، عمامه بر سر نکذارد.
سید جمالالدین افغانی بعد به اتفاق پدرش برای ادامهی تحصیل عازم بینالنهرین گردید و در شهر نجف در محضر درس یکی از دانشمندان بزرگ جهان شیعه موسوم به شیخ مرتضی انصاری شروع به تحصیل کرد.
ما نمیخواهیم شرح زندگی سید جمالالدین اسدآبادی را بنویسیم و فقط بهمناسبت اینکه جدش سید علی بن میر رضیالدین در قاین با لطفعلیخان زند دوست شد نامی از او بردیم و خواستیم بگوییم که سید جمالالدین افغانی نیست، بلکه اهل اسدآباد همدان است و شاید خانهای که سید جمالالدین در آن متولد گردید هماکنون در محلهی «سیدان» اسدآباد باشد و اگر آن خانه نباشد، به احتمال نزدیک به یقین خویشاوندان سید جمالالدین اسدآبادی اکنون در اسدآباد همدان هستند.[۱]
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی ارسال شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- ژان گوره، خواجه تاجدار، ج ۲، صص ۱۶۸-۱۶۹؛ این مطلب در کتاب ابوالحسن جمالی اسدآبادی، زیر عنوان نامههای سید جمالالدین اسدآبادی، صفحهی ۱۰۷ تا ۱۰۹ نیز نقل شده است.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ ژان گوره، خواجه تاجدار، ترجمهی ذبیحالله منصوری، تهران: مؤسسهی انتشارات امیرکبیر، چاپ چهارم - ۱۳۶۲ خ (لازم به بیان است که چاپ نخست این کتاب در سال ۱۳۴۷ صورت گرفته است.)