ولایت غور یا پاروپامیس Paropamisus از ولایات مرکزی افغانستان بوده، شمالا به ولایت باختر و جنوبا به ولایت زابل، و سیستان، غربا به ولایت آریانا و سیستان و شرقا به ولایت زابل و گندهارا محدود و متصل است. ولایت غور بعد از سطح مرتفع پامیرات از مرتفعترین سطوح افغانستان بوده، برفگیر و دارای زمستان و برودت شدید و ضمنآ درههای بامیان و هزاره مالک معادن قیمتدار آهن، ذغال سنگ، گوگرد و سرب میباشد. ولایت غور در صحنه افغانستان به منزله یک قلعه عظیم و برج آهنین دست نارسی به شمار میرود. شهرهای تاریخی و معروف غور عبارت از اینهاست: فیروزکوه (یکی از پایتختهای مقتدر و مزین آسیا و دارای ابنیه و عمارات عالیه در قرن دوازده مسیحی بوده و هنوز محل وقوع و حفریات عملی نگریده) بامیان (یکی از شهرهای مدنی آسیا و ظریف ترین پایتختهای افغانستان از قرن اول تا هفت و حتی سیزده مسیحی بوده و حالیآ خراب افتاده)، شهرک (به شکل قریهيی موجود است و بعض محققین آن را در منزلهٔ پایتخت مشهور غور شناختهاند)، تولک (شکل قریه دارد و تحقیقاتی در آن باب نشده)، آهنگران (پایتخت آخرین پادشاه محلی غور در سمت علیای هریرود باقی است)، قره باغ (محاط به خرابههای است که مسکوکات منسوب به دوره اسکندر کبیر از آنجا پیدا میشود و به طوری که بار تولد میگوید، محتمل است که پایتخت قدیم ولایت غور باشد)، کرمان (واقع در هزاره جات حالیه که فرشته از آن دوره غزنوی نام برده و اکنون محو و معدوم است)، شهر ضحاک و شهر شاهی قدیم (موخر الذکر در جانب جنوب غربی اصنام جسمیه بامیان واقع بوده و هونستن از آن ذکری کرده و اول الذکر در نزدیکی شهر شاهی معمور بود، که چنگیز آن را تخریب نمود) شهر غلغله (معموره دورهٔ اسلام و به جهت جنوب مقابل اصنام عظیمه بامیان واقع بود و در حمله مغول منهدم گردید.)
پشین و شورمین (شهرهایی که در مشرق غرجستان واقع بوده و باتولد از آن ذکری میکند) فردوسی خراسانی ولایت غور را با ولایت کابل، سیستان، بلوچ، قنوچ جزوزابل (قندهار) حساب کرده و ضمنآ اهالی غور را به شجاعت وصف مینمايد و از پادشاه قدیم غور بدین بیت یاد میکند:
سر غوریان بود بسطام شیر
کجا پشت پیل آوریدی به زیر
درازمنهٔ قبلالتاریخ، بعد از آن که آریانها، وارد هرات و بلخ گردیده و از آنجا به سایر صفحات افغانستان منقسم شدند، قسمتی هم از شاخه پختانهها به درههای ولایت غور سرازیر گردیده و در ارتفاع جبال و درههای سهمناک او مسکن گزیدند. زیرا درههای سر سبز و چراگاههای معروف و آبهای جاری و انهار خوشگوار این ولایت برای اقامت مال داران طایفه شریفه اریه بسی مساعد بود. وطن اینها بعدا معروف به غور گردید و بنوعی که ما در قسمت تاریخ پاختیا نوشتیم، کلمه غور و یا غریت لفت قدیم پختانه بوده و تا امروز در زبان پشتو مستعمل و موجود است. تحریفات و تبدلات این کلمه به مرور زمان غرج و غرچ و عرش شده و در دورهٔ اسلام مشهور به غرجستان گردید. اسم طایفه بزرگ پختانه (غلجایی و یا غلزایی) نیز منسوب به همان نام ولایت غرچ و یا غور است که بعضی مورخین آنها را به نام خلج و خلجی یاد کردهاند. با کل حال اسم غور که محرف غرو است و غرو در پختانه جمع غر (کوه) و به معنی کوهها و کوهستان میباشد، مناسب ترین اسمیاست که در مورد این ولایت کوهستانی اطلاق گردیده است. اما از آین که ولایت غور در حصص وسطی و مشرق خود بعد از حملههای مغول موسوم به هزاره و هزاره جات گردید، در سطور نزدیکی سخن خواهیم گفت عجالتآ باستی دانست:
اهالی پس از تشکیل جمعیت در غور، دارای همان دیانت عناصر پرستی قدیم بودند، و ولایت با اصول حکومتهای محلی اداره میشد. و ضعبات مستحکمه جغرافیایی ایشان را از هرگونه نفوذ و تسلط همجواران مصوون و محفوظ می داشت. معهذا مجمر دیانت زردشت از کانون بلخ در هفت قرن قبل هخامنشیان در افغانستان، برخلاف سایر صفحات مملکت، ولایت غور در سایه جبال شامخه و درههای هولناک خویش توانست آزادی و حریت داخلی خودش را حفظ و صنانت نماید. و میتوان گفت در آن عهد فقط در تمام مملکت افغانستان سه منطقه بود که مالک استقلال شمرده میشدند. این مناطق ثلاثه در وضعیات جغرافیایی شبیه همدیگر و از آن جمله ولایت غور و آن دوی دیگر عبارت است از ولایت پاختیا و در مشرق و ولایت بلور در شرق شمال.
دورهٔ تسلط سکندر مقدونی، این ترتیبات اداری را در ولایت غور بر هم زد و اردوی یونان که تاریخهای جهان از آن ذکری میکنند، نیز در حدود این ولایت واقع شده در عهد دولت یونانیان باختر، عور مستعد قبول رژیم و مدنیت باختری گردیده و حتی یک وقتی از مهم ترین کانونهای این تمدن به حساب میرفت. پروفیسر فوشه در یاد داشتهای خود به موزیم کابل مینویسد: "در عهد انتی ماکس مشهورترین پادشاهان باختر (٧۰-۱٤ ق. م.). مسکوکات این پادشاه فاتح از طرف شهزاده گان (کوین) تقلید شد و این حکومت کوین در غربت شاهران بلخ یعنی کوهستان غور متشکل بود. پس میتوان فهمید غور در آن عهد نیز به تشکیل حکومت محلی و حفظ آزادی داخلی پرداخته است.
ولایت غور در دورهٔ یونان مراتب اعتلا و ترقی را سیر نمود و هم در آن دوره بود که دیانت بودا، از دامنههای شرقی آن داخل شده و غور را به مدنیت جدید تری آشنا ساخت. صنایع گریکو بودیک در این منطقه کوهستانی به نهجی ترقی نمود که بقایای آثار قیمتدار آن هنوز در صفحات، صنایع مستظرفه عالم حیرت آوری را حایز است. در عهد دولت کوشانیان افغانستان، غور مشرقی یکی از مهم ترین مراکز مذهب بودا به شمار میرفت و شهر شهیر بامیان قلب این مرکز را تشکیل مینمود. قلل جبال و بقایای دیوار بامیان میتواند یادی از منظره قدیم و حقیقی آن شهر مشهور دهد خرابه زارهای شهرهای عتیق، مینارهای ویران شده، سردابههای بیشمار و منظره خونین شفق مانند خرابههای بیننده را سخت به حیرت و تآثر میاندازد. اصنام عظیم الجثه (آنکه جفرافیا دان معروف عرب، یاقوت به نام خینگ بت و سرخ بت یادی از آن کرده)، نقاشیهای آبی و طلایی (منقوشه به رواق فوقانی اصنام) هر یک خود اسباب تعجب نظاره گیان عالم است. تپههای محیط وادی شهر بامیان، مغارههای متعددی آن مناظر مقامات چهل برج، زاری، سوخته چی شهر به بر در فاصله چندین میل از بامیان مظهر همان عجوبههای روز گاران قدیم بامیان به حساب میروند. زوار معروف چین خوشبختانه تمام این مناظر حیرت انگیز را سیزده قرن پیشتر به همان جلوه و رونقی که اشت تماشا کرده است. آری بامیان اعجوبهٔ بلاد است و نمیتوان آن را یک شهر جغرافیایی کلاسیک دانست. معبر بامیان در یکرشته کوههایی که به ارتفاع دو هزار و پنجصد نود متر است منزلگاه غنیترین قوافل عمده تجارتی و مرکز کاروانهای ممالک تاتار و تورکستان و هندوستان بود. خوب است این قصهها را گذاشته در جای مناسبی از آن سخن گوییم در اینجا به طور اختصار باید دانست:
ولایت غور در عهد دولت هیاطله کمافیالسابق روبه عروج میرفته و بر خلاف سایر حصص مملکت که برغم بعضی مورخین دچار خرابیها شده بودند، از هرگونه اختلالی محفوظ و مسلم ماند. در قرن ششم تورکان و ساسانیان فارس به صفحات شمال و غرب افغانستان دستی دراز کردند. اما ولایت غور در تحت تسلط هیچ قدرتی نرفته و مستقلانه زیست مینمود، رونق و مدنیت غور با استقلال داخلی آن تا زمان ظهور و شیوع اسلام امتداد داشت بعد از آن داخل سرنوشت جدیدی گردید. که آن سرنوشت شامل تمام قطعات افغانستان بود.
در طور این دورههایی که شمردیم، بعد از مذهب بت پرستی قدیم، دیانت غور عبارت از زرتشتی و متعاقبآ بوائیت بود کع تا ظهور اسلام طور کشید هکذا زبان آریایی قدیم ولایت در مرور دهور و نفوذ السنه و هنه متروک گردیده و بالتدریج جای خود را به علاوه لهجههای محلی، به زبان پشتو گذاشت و مهاجرتهای دوباره داخله از پختانههای گندهارا و پاختیا در صفحات غور بر عمومیت این زبان افزود. به قول بیلو مهاجرت ثانویه پختانهها از ولایت گندهارا به جانب وادیهای غور در همان قرن اول مسیحی آغاز نموده است. شهزاده مسعود غزنوی در حملاتی که به ولایت غور برد، مجبور شد توسط ترجمان با اهالی غور مذاکراه نماید و بیهقی از این مذاکره شمهيی مینویسد. در ادوار قبل الاسلام، ولایت غور یکی از متمدین ترین ولایات افغانستان به شمار میرفت. هرچند در سرتاسر ولایت غور ، تحقیقات علمی نشده، معهذا حفریات و تحقیقاتی در بامیان توانست از عظمت و جلال قدیم این ولایت نمایندگی کند. و ما مناسب میدانیم در اینجا مختصری از آن همه تحقیقات مغرب زمین متذکر گردیم. مسیو گودار و مسیو هاکن در کتاب (آثار عتیقه بودایی در بامیان (۱) خودها منطبعه پاریس ۱٩٢٨) چنین میگویند:
در نوامبر ۱٩٢٩ مسیوالفرد فوشه رئیس هیئت عتیقهشناسی در بامیان، برای تحقیقات آثار عتیقه این مقام شهیر و قشنگ شروع به کار نمود. تشریحات فوشه که به عنوان مسیو امیل سنار عضو موسسه و رئیس کمیسیون مشورتی فرستاده شد، در ژورنال اسیاتک انتشار یافت. در زمان که بلخ مرکز تجارت بین المللی و محور شاهراههای عمده و ثلاثه آسیا (از غرب به جانب امپراطوری رومن، از شمال شرق به طرف بر اعظم چین، از جنوب شرق به جهت سواد عظیم هندوستان) بود و صنعت گریک و بودیک در درههای کابل و گندهارا به منتهای عروج رسیده و منزل به منزل به سمت باختریان پیش میرفت. امپراطوری وسیع او مسخر کننده بزرگ کوشانی. کانیشکا تمام اقتدار و دارایی خود را در دسترس عشق و مذهب بودا گذاشت و بامیان روبه ارتقا و اعتلا نهاد. موقعیت بامیان بین پيشاور و بلخ معبر متمولترین قافلههای تجارتی بوده، به زودی مقام مرکزیت با رونقی را احراز کرد. موجودیت تپهها و جدار های سنگی بامیان که غیر قابل تخریب است، برای به وجود آورد مجسمهها و سمچ ها نیر بهترین مقام به شمار میرفت. گفته میتوانیم اولین ابنیه بودایی بامیان مربوط به قرن اول میلادی است. در اختتام قرن هفت مسیحی، اولین تهاجمات عرب در افغانستان شروع شد. راهبین بودایی مقتول و تبعید و یا مسلمان شدند. معابد آنها ویران و متروک، اصنامشان خراب و مجروح گردید. پایتخت قدیمی بامیان که هونستن به جانب جنوب غربی صنمها خاطر نشان کرده بود، منهدم و ارگ (شهر غلغه) در دامنه مقابل به حصه جنوب شرقی اصنام آباد و معمور شد. شهر موَُخر الذکر از دست چنگیز خراب گردید. و شهر قدیمی دیگر موسوم به شهر ضحاک نیز به نوبت خود محو و معدوم شد. پس ملتفت باید بود که آثار خرابههایی که در بامیان موجود است به دو دسته بودایی و اسلامی منقسم میشود.
اولین اروپایی که از مجسمههای عظیمالشان بامیان ذکری نموده، مسیوهید Hyde است و بعد مسیو ولفورد Wolford شمهيی در این موضوع نگاشت مونتس تورات الفنیستن Elphanstone Mountstwart نیز شرحی مبنی بر عقاید ولفورد (ارتباط اصنام و دین بودا) انتشار داد. چند سال بعد مورکروفت Moorcroft و تری بک Trebeck بامیان را معاینه نمودند. (۱٨٢٤ مسیحی). از سال ۱٨٢٤ تا سال ۱٩٢٤ مسیحی چندین نفر دیگر از قبیل الکزاندر برنس Alexander Brunes داکتر ژرارد Dr. Gerad هونیک بر گروشارل مسن (۱٨۳۵ م) و غیره بامیان را عبور و ملاحظه نمودند. دراین میانه صاحب منصبان انگلیسی که سمت نمایندگی کمیسیون حد بخشی افغان و روس را داشتند نسبتآ بامیان را به سهولت دیده و منجمله میلاند C. Milland و تالبوت Tallbot در حین اقامت بامیان (۱٨٨۵ م) یادداشتهای قابل تحسینی از خود به یادگار گذاشتند. هکذا ایضاحات مورووکروفت و تری بک قابل تقدیر میباشند. در سال ۱٨٤٢ مستر وینسینت ایر Wincent Eyer کروکی اصنام بامیان را بعد از معاینه تحریر کرد و در همان سال لیدی سیل Lady Sale و دخترش کاپی تصاویر دیوار و سقف مجاور اصنام عظیم بامیان را کشید. بالآخره در قصار کسانی که به معاینه بامیان آمدهاند از اسم داکتر گری فیت بایستی متذکر شویم که اخبار مسافرت او را ژماک کله لاند را در سال ۱٨۳٩ شایع نمود. هکذا از نام داکتر یایورسکی Youorskii که نقل سفرش در ۱٨٨٢ منتشر گردید. اما مهمترین تمام تشریحات منتشره از انجمن شاهی آسیایی و جریده آسیایی انجمن بنگال (که راجع به آثار عتیقه بامیلان نگاشته شده) عبارت است از ارتیکل مجله مذکور (۱) که به عنوان The Tocout care and statesam Bumiyan (سمچ ها و مجسمههای حجاری شده بامیان) در سال ۱٨٨۶ مسیحی شایع شده، این ارتیکل شامل مقدمه کلنل یول Yule مکاتیب کپتان تالبوت، نقل کاپیهای تولیشمر میتلاند و تشریحات ویلیام سم سن William Simpson میباشد.
داکتر گری در سال ۱٨٩۵ برای اولین بار در کتاب موسوم به "اقامتگاه من در دربار امیر" کلیشه عکس بت سی و پنج متری را شایع کرد و اخیرآ در سال ۱٩۱۰، مستر هدن در جلد یازده خاطرههای انجمن آسیایی سنگال، ارتیکل فوق را انتشار داد. در سال ۱٩٢۳ انجمن روسیا از طرف کمیساریای ملی برای تحقیقات ملیت شرق نزدیک معین شد. و پروفیسر بوروزدن Jn . Borozdin که قسمت تاریخ صنایع و نژادشناسی آن را اداره مینمود کتابی به عنوان افغانستان (حصه اول) به زبان روسی منتشر ساخت.
این مضامین و کروکیها تا ۱٩٢٢ بهترین اسناد راجع به بامیان شمرده میشد. ولی از سال ۱٩٢٤ هیئت عتیقهشناس فرانسه، دامنه تحقیقات خودشان را در بامیان ادامه دادند. و در نتیجه معلوم کردند که اصنام عظیم بامیان در جدار سنگی متعلق به عهد سوم طبقات الارضی است (آخر قصه مسافرت در بایمان با تصویر آنجا در ۱٩٢٤ از طرف داکتر ترنگ لر آلمانی در برلین انتشار یافت.) ملاحظات عدم تکامل و سلیقه طاقها و ساختمان اصنام و موجودیت سمچهای قدیم در جوار آن، ظاهر مینمايد که سمچها مربوط به قرن اول مسیحی و اصنام منسوب به دورهٔ ما قبل عصر پنجم میلادی است پاهای صنم پنجاه و سه متر را نادرشاه ترکمان با فیر توپ تخریب نمود. نمونه کوچک این اصنام در تمام دنیای بودایی فرخته میشد. و مجسمههای کوچک قدیمی و جدیده آن در چین و ژاپان و تبت، نمونهٔ بتهای بامیان را ظاهر نمود. کارهای ساختمان زینه داخلی و دسته سمچهای صنم پنجاه و سه متری به واسطه هجوم اعراب نا تمام مانده است. تصاویر رنگه بامیان در صفحات روان صنم پنجاه و سه متری از روی قیافت و وضعیت با پردهها و تصاویر گندهارا قرابت تامی دارد. روی همرفته آثار و تصاویر بامیان مجموعهيی از طرح آریایی افغانستان فارس و طرز هند و چین و یونان را نشان میدهد. و هگذا نفوذ طرح بامیان در سایر ممالک به نظر آمده، از قبیل اشکال درهٔ شاپور فارس که شاپور را به امپراطور والرین نشان میدهد و قیافهيی که مسیوروتر در شهر بابل مشابه و قریب به تصویر (رب النوع مهتاب بامیان کشف نموده و امثالها، کاپیها این تصاویر و صحنههای وسیعه بایمان که در موزه (گیمه) پاریس نهاده شده، مشابهت این تزیینات، بامیان با تزیینان آسیای مرکزی (کای زابل و غیره) اسباب حیرت است زیرا اختلاط و ارتباط عجیب طرح آریایی افغانستان و فارس هند و چین را ارائه مینمايد.
مضامین هونستن میفهماند که تهاجمات هونهای سفید (دولت هیاطله افغانستان) که یک قرن قبل از هونستن در دره بامیان سر کشیده بود، هیچ یک خرابی و بی انتظامیاساسی و قصدی در معابد بودایی تولید نکرده است و هکذا این نظریه را در وقت ورود به گندهارا، سیاح مذکور تصدیق مینمايد و الحاصل صحاین منقوشه بامیان بعد از سمچهای اجانتا و میران Ajanat - Miran آسیای مرکزی قدیم ترین نقاشیهای بودایی است که تا حال شناخته شده و میتوان گفت آثار نقاشیهای بامیان اولین صحاینی است که در معبر بسط بودیسم در جهت آسیای مرکزی مشاهده میشود. راجع به نفوذ آثار چینی در بامیان معلوم معلوم میشود تا زمان که هندیها دین بودا را ترک نکرده بودند، راهبین و زوار و صنعت گذان در طول قرنهای درازی از بامیان گذشته به چین و یا از چین به هند سفر مینمودند. و غالب مسافرین نقاش و روحانی آنچه زا نقاشی و تزئینات متلونه و مختلفی که میدانستند نمونه به رسم احترام و یادگاری در بامیان ساخته و میگذاشتند. آری در چنین مقامیکه تمام تمدنها در آن جلوه می نماید، محتمل است کم و بیش آثار کار تمام مکاتب نقاشی از قرن دوم مسیحی گرفته تا سوقیات اسلام در آنجا به وجود رسیده باشد."
اسلام از قرن هفتم در ولایت غور پا نهاد و تا قرن یازده مسحی به کلی در تمام ولایت تعمیم یافت در این میانه مدتی به کشمکش های مذهبی گذشت حصص مسلمان شده با آن قسمتهای که هنوز اسلام را قبول نه نموه بودند، از در بیگانگی داخل شد. و از این بعد از که ولایت غور در دو حصه سیاسی غور و غرجستان منعسم گردید. و در مقابل پادشاهان محلی غور (خانواده سور) حکمرانان محلی غرجستان ملقب به (شار)ها عرض وجود نمود. خانواده سوری غور از قدیم ترین خانوادههای حکمران ما قبل اسلام ولایت است. فخرالدین مبارکشاه روزی، مورخ این خاندان شرح مبسوطی از شجره انساب قدیم آنها می نگارد. به طوری که فتو البلدان و یعقوبی مینویسد: ماهوی سوری (منسوب به خاندان موصوف) یزد گرد آخرین شهنشاه فارس را به قتل راساند. ماهوی در آن عهد نایب الحکومه ولایت مرو بود و در عهد حضرت خلیفه رابع رضیالله عنه به کوفه امد. حضرت خلیفه (رض) به دهاقین و اساوره خراسان حکم نوشت که جمیعآ جزیه و مالیات قلمرو خود را به او بپردازند. خوشید جهان گوید، بهرام شاه سوری "یکی از پادشاهان محلی غور" در عصر حصرت اسدالله به کوفه رفته و منشور غور را حاصل نموده بعضی مئورخین بهرامشاه مذکور را همان شنسب جدا علای خانواده سلاطین قرن دوازده غور دانستنهاند که معاصر خلیفه چهارم (رض) بوده و بر دست او ایمان آورده است. بعد از قرن دوازده تمام سلسلههای سلاطین سوری و غوری که در هندوستان سلطنت کردهاند، منسوب به همین خاندان سوری غور اند که ما در آینده شرح مبسوطی به نام (افغانها در هندوستان) از آنها خواهیم نوشت.
اما شهر های غرجستان برای حفظ موجودیت خود ها در عهد دولت سامانیان بخلی، از سلاطین آل فریعون (پادشاهان محلی جوزجان - ولایت میمنه) اطاعت نمودند. و آل فریعون در تحت حمایت سامانیان قرار گرفته بودند. شارهای غرجستان از خانواده حکمرانان وطنی غرجستان بوده و در تاریخها کمتر تفصیلی از آنها موجود است. با کل حال اسلامیت ابتدا در عهد حضرت اميرالموََُمنین عثمان رضیالله عنه قدم به غور نهد و عبدالله بن عامر، نواح غور غربی را فتح نمود و خالد بن عبدالله به حکومت هرات و غور مفتوحه مامور شد. اما حملههای شدید عرب دراوایل قرن دوم هجری (۱0٧) توسط ژنرال اسد بن عبدالله در غور آغاز نموده و حتی بامیان در غور شرقی نیز معروض یغما گردید. معهذا نتیجه قطعی حاصل نشده و به قول جغرافیانویسان قرن دهم در آن عند، غور یگانه ولایت بود که از هر طرف محصور به ممالک اسلامی بوده و هنوز مسلمان نشده بودند. اصطخری مینویسد، در زمان سامانیان فقط کسانی از اهالی غور مسلمان بودند که در جوار علاقههای اسلامی سکونت داشتند. در قرن دهم، اقتدار شارهای غرجستان به درجهيی بود که به قول بارتولد حتی مرو رود (مرغاب) نیز مربوط به شارهای آنجا میگردید.
حملات پیاپی و محکم سلطان محمود غزنوی در قرن یازدهم میسحی به کلی ولایت غور را سرتاسر مفتوح و سلامیت را در آنجا تعمیم نمود. پادشاهان محلی غرجستان و غور و خانوادههای مقتدر وطنی یکی پی دیگری سقوط نمودند و آخرین شاه غور در آهنگران محمد بن سوری خودش را در دربار سلطان البتگین با زهر مسموم کرد و آخرین شار غرجستان ابو محمد بن نصر ( معروف به شاه شار ) اسیر سلطان گردید. از این به بعد ولایت غور رسمآ تابع دولت مقتدر غزنوی گردیده ولی اهالی همان هوای تحکیم در سر داشت. عید غزنوی تاثیرات مهمی درمورد غور نداشت. معهذا شیوع اسلام که انقلابی در ماده و روح اهالی تولید کرده بود، آهسته آهسته نضج گرفته و ولایت را مستعد پرورش فضلا و دانشمندان زمان مینمود. در قرن دوازدهم اقدام بزرگی از اهالی غور برزو نمود و خانواده سور با طرح حیرتآوری به تشکیل قویترین سلطنتی در افغانستان پرداخت. جهانسوز معروف دولت فرسوده و از همریخته، غزنی را از پا در آورده، ولایت غور را به مدارج ارتقا سوق نمود. در این دوره ولایت غور توانست با تلافی خسارتی متوجه گردد. که از قرن هفتم به بعد به آن ولایت وارد گردیده بود. فیروزکوه و بامیان جدید و سایر شهرها از قبیل کرمان و شیوران هریک در صحنه مدنیت و جمال عرض اندام نمودند.
افسوس حوادث سوء جهان با استمجال تمام این دولت درخشنده را از میان برداشت. در اوایل قرن سیزده آن دولت خیوه که وقتی سمت نایب الحکومهگی افغانستان را داشت (دورهٔ غزنویه) به هجوم آغاز کرد. قدرت مهیب عسکریه سلطانمحمد خوارزمشاه که آسیای وسطی رامیلرزاند، با قلاع سهمناک غور مقابل گردید. بالآخره آخرین شهنشاهان غور محمود بن محمد در ارگ فیروز کوه با ناکامی جان سپرده و خلف او بهاوالدین سام فرار شد. ملکالجبال بامیان، جلال الدین علی بن بهاءالدین سام نیز پایتخت ملوک هیاطله (شاهان غوری بامیان) را بعد از جان دادن به شهزاده معروف آسیا، جلال الدین خوارزم شاه تحویل داد. در این میانه هنوز سرداران مقتدر غور در صحنه هندوستان مشغول فرمانرمایی بوده و از حال زار قلب مملکت یادی نمیکردند. قدرت و تسلط خوارزم شاهیان در ولایت غور طولی نکشید و متعاقبآ (۱٢٢٢ میسحی) نهیب مغول بنیاد آن دولت مغرور را در خوارزم بر انداخت. سلطان مشهور خوارزم از برابر ارودهای وحشی چنگیز خان فرار کرد. و ولیعهد جوان (جلالالدین) به ملت شجیح افغانستان پناه آورده و غزنی مرکزی برای تشکیلات ثانویه عکسریه او قرار گرفت.
در این میانه ولایت غور معروض سیلاب مغول گردید و به نوعی که مئورخین شرق و غرب مینویسد، قلاع متین و کوهستانی غور در مقابل عساکر بربری مغول مقاومت سختی به منصه ظهور رسانید و چندین شهزادهها و سرداران بزرگ و هزارها نفر سپاه مغول را به خاک هلاکت افگند. مغولها مجبور شدند که تمام قدرت پروحشت خود را در این ولایت تطبیق نمایند. معهذا تسخیر این ولایت به قیمت صدمات بزرگی به مغولها تمام شد. اما سرتاسر ولایت نیز برباد فنا رفت و اهالی قتل عام شدند. ابنیه و عمارات منهدم گردید. و به هزارها خانوار اهالی ولایت غور از قبایل سور گرفته تا افغان مساکن خود را گذاشته، به جانب حصص شرق و جنوب مملکت فرار کردند. و به جز قسمتی کوچک، آنهم به ناچار در درههای این سرزمین باقی نماند. بامیان بعد از تخریب مغول مشهور به (موبالک) و به قول رشید الدین معروف (مرکرغان) یعنی (قلعه نحس) شد. از آن تاریخ تا چهل سال دیگر این شهر شهیر ویران و غیر معمور ماند. و قرنها میگذرد ولایت غور از آن همه خرابیهای وارده قد علم نمی نماید.
به هر حال بعد از آنکه مغول ولایت غور را اشغال و عساکر محافظ در درههای آن گماشت. سالیان چندی عبور نمود و عساکر وحشی مغول آهسته آهسته اهلی گردیده و با بقایای پریشان ساکنین آن سرزمین آمیختند. آن قسمت اهالی خون و مغول را جذب نمود که تاهنوز آثار آن در سیمای عدهيی از طوایف آشکار و پدیدار است و هکذا بعد از مدتی از حصص زابل و سیستان طوایفی در درههای خالی غرجستان هجرت کرده و رحل اقامت افگندند. از اینجاست که اختلاط های طوایف مختلفه در داخله غرجستان شروع شده و بالآخره در تحت اثر وضعیات جغرافیایی تشکیل یک وحدت وطنی به ظهور میرسد. همچنان که طوایف چادر نشین غوری الاصل در حصص غور غربی با اریانههای هرات و ترکمان آمیخته، طوایف جدیدی از قبیل چهار ایماق و غیره به میدان کشیدند، این طوایف مختلفه عبارت بود از قسمتی عساکر مستعمراتی چنگیزخان که در صفحات هزاره منقسم و با وجود اختلاط و حلول به طوایف سایره افغانستانی هنوز به همان اسامی قبیله ویل مغولی خودها شناخته میشوند. از قبیل دستههای نکودری، هلاکوخان، مغول فارس خدمت مینمود. طایفه نکودری در غرجستان تا عهد بابر مشهور به همان زبان مغولی تکلم میکردند. و بعد ها زبان جدید وطنی را قبول کردند. معهذا لغات مغولی در لهجه آنها باقیماند و به همین جهت است که بعضی محققین فرنگ از قبیل لیتونان لیچ و کابلنس زبان آنهارا از حیث ترکیبات لغوی و طرز صرف و نحو ال لهجههای زبان مغول حساب کردهاند. هکذا طایفه معروف به صحرایی که در سمت علیای مرغاب زندگی و با وجود تکلم به لهجه هراتی خود را از نسل مغول میشمارند.
همچنان مهاجرین زابلستان (ولایت قندهار) در ورود خود به غرجستان با آمیزش با طوایف سایره اسم وطن اصلی خود را محافظه نمودند. که تا امروز جسیمترین طوایف آنجا را تشکیل داده و هنوز بنام (زواله) یاد میشوند وبه همین مناسبت است که غالب محققین مغرب لهجه حالیه غرجستان را نمونه ای از زبان زالی قدیم افغانستان حساب میکنند انسکلوپیدی اسلامی انگلیسی این نظریه را تایید مینمايد. قسمتی هم از شاخه - طوایف پشه ئی ولایت کندهار (درههای تجراو) درین هجرت به غرجستان شرکت کرده و با طوایف سایره در آنجا آمیختند و بالاطبع تغیر لهجه و زیان نمودند با مراتب مذکوره تا امروز بهمان اسم قدیم طایفه (پشهيی) خوانده میشود. اما طوایف سیستانی که وارد غرجستان گردیدند موسوم به (داهی) بودند در زمان اقامت بمسکن جدید خودها نیز همان اسم اسبق خود را محافظه کرده و تمام شعب تازه آنها کلمه داهی را در ابتدایی اسمای جدید خویش گذاشتند از قبیل:
داهی زنگی دانی کندی، داهی چوپان داهی فولاد، داهی میرداد و غیره این عشیره داهی از قدیمترین عشایر سیستان است و حتی بقول مورخین فارس دهستان حالیه بنام آنها (مردم داه) موسوم شده و بعضی چادر نشینهای مثل مردم های داهی و دروبیک ها در حوالی پاریس نیز سکونت گزین شدند کورش هخامنشی که بعد از غلبه بابل بجنگ افغانستان پرداخت نیز از دست قبیله دهها (شاخه اسکائیها) کشته شد (۵٢٩ ق. م) مستر بیلو میگوید لفظ داهی با دیهه در اسمای طوایف غرجستان یک اسم قوی است که شاید سراغ قوم داهای ماورا النهر را میدهد آنها مردمان بودند که در اوایل برخلاف مردم ساکا جنگ نموده و سپس با آنها در هجوم آوردن به این قطعه در زمان میلاد شرکت نمودند. بهرحال ترکیبات و ساختمان عضوی و بدنی طوایف حالیه غور و غرجستان دلیل میکند که باستثنای قسمت کوچکی از اهلی غرجستان (که از روز تیپ سرو ساختمان چشم و موی و دماغ ورخساره و زنخ و قد نمایندگی عرق و خون مغول را مینمايد) سایر طوایف اینولایت رویهمرفعه از زمره اقوام آریائی افغانستان بوده و در ساختمان بدنی اساسآ یک نسل شمرده میشوند. آنعده مستثنا که گفتیم نیز در مرور قرنها بنوعی جزو لاینفک وحدت وطنیه غرجستان گردیدهاند که سوای سیمای ظاهری در اخلاق و روحیات فرقی با سایرین ندارند.
اما اسم هزاره و هزارهجات که تا امروز در مورد عموم سکنه غرجستان اطلاق میشود ابدآ نام ملی و قوی و تاریخی آنها نبوده اسمیکه در اوایل فقط در مورد عساکر مستملکاتی چنگیزخان (که در دستههای هزار نفری منقسم شده و در ولایت غور مقیم بودند) اطلاق میشد و میتوان این اسم را در سایر مقامات افغانستان که دارای اهمیت نظامی و محل سکنای عساکر چنگیزخان گردیده بودند یافت از قبیل مقام هزاره بر سرک مابین کابل و کرم نزدیک شترگردن و محل هزاره بر لب سرکی که جانب نهر سند میرود در نزدیکی شهر اتک مستر بیلو این نظریه را تصدیق مینمايد و مسیو بارتولد میگوید: اسم هزاره در مورد یکی از مهمترین قسمتهای عسکر مغول بکار میرفت و بعد ها در مورد مغولهای ساکنه غور معمول گردید... معهذا اهالی غور و غرجستان تا هنوز خود را هزاره خوانده و بلکه همان اسامی قبیلوی و دهاتی یاد میکنند از قبیل : قلندر، مسکه، انه از دری، باغ چری، ارزگان، مالستان، اجرستان، چهاردسته، محمد خواجه، الودنی، بیسود، خواجه مری، گزاب، جوره، چهارسبنه و غیره. با کل حال بعد از حمله مغول بنوعیکه گفتیم مهاجرین جدیدالورود داخله افغانستان از قبیل نجراوی زابلی، سیستانی، مغول و باشندگان قدیمی غوری و سوری و افغان با هم آمیخته و جمعیت نوینی در غور و غرجستان تشکیل نمودند و ضمنآ لهجه مروج گردید که لغات مغول در آن جا گرفت. به مرور زمان تاثیر وضعیات جغرافیایی این جمعیت جدید را وادار نمود به تشکیل ریاستهای محلی بپردازند و روسای مقتدری پرورش دهند و این آن عهدی بود که مغولها در وادیهای گشاده و سرسبز سایر حصص افغانستان مشغول تفریح بوده و دیگر یادی ازین منطقه کوهستانی نمینمودند اقتدار حکمرانان محلی غور و غرجستان بحدی رسید که در وقت ظهور امیر تیمور فاتح مشهور بکلی مستقل و آزاد بودند و ایمر تیمور در اینجا دچار محاربات سخت و مقاومتهای صعبی گردید.
جانشین تیمور درافغانستان نیز مجبور بودند با اهالی شجاع غور و غرجستان محاربات سختی نمایند. ازین ببعد تا قرن هژدهم مسیحی (ظهور دولتهای ابدالی هرات و هوتکیه ابدالیه قندهار) ولایت غور و غرجستان همیشه دارای استقلال داخلی بوده و از تجاوزات مغول و فارس محفوظ و مصوون مانده است. در عهد دولت قوی شوکت احمد شاهی مجددآ این ولایت به صفت قلب مملکت شناخته شده اهلی غیور و روسای مقتدر آن در محاربات و فتوحات خارجه افغانستان مجاهدات زاید الوصفی بروز دادند متآ سفانه در قرن ۱٩ تبلیغات دشمنان و اغراض خوانین داخلی و تعصبات مذهبی و قومیاتش نفاق و شقاق و انقلاب را در این خطهٔ با صلابت آتش زد و حکومت اعلیحضرت امیر عبدالرحمن خان برای حفظ وحدت اداری و سیاسی افغانستان مجبور به اقدامات عسکری شد. علی ای حال بید باید داشت که ولایت غور وغرجستان در منزله قلب مملکت افغانستان بوده و در صفحات تاریخ وطن عزیز ما مقام برجسته و با افتخاری را دارا است.
غور
اصطخری درباره غور مینویسد: "و غور ناحیتی است... و کوهستانی آبادان است و استوار. و رودها و چشمهها و باغها و بوستانها دارد. و حدود غور از هری در گیرد تا فرهو تا زمین داور و تا رباط کراوان از اعمال ابن فریغون تا حدود غرجستان و هم تا به هری باز گردد." (ص ٢۱٤)
غور یا غورستان در جانب شرق و جنوب غرجستان قرار داشته، و ناحیهای بوده کوهستانی که از هرات به امتداد بامیان، کابل و غزنی امتداد داشت. این ولایت ٢٢۵ هـ ق. بدست یعقوب لیث صفاری فتح شد. از حدود سال ٢۵۰ هـ یکی از خانوادههای محلی بر غور حکومت نمودند که دژ فیروز کوه در دست آنان بود. اولین حاکم مشهور این خاندان محمد سوری است که به گمان اغلب از یعقوب لیث صفاری سمت حکمرانی یافت. سلطان محمود غزنوی در سال ٤۰۱ هـ غور را مطیع خویش نمود، ولی خانواده سوری هم چنان در آن حکومت داشتند. قتل دو برادر یعنی قطب الدین و سیف الدین سوری بدست بهرام شاه غزنوی خشم علا والدین حسین جهانسوز را بر انگیخت و غزنی را به آتش کشید و مردمان بسیاری را کشتار نمود. مرگ علاو الدین جهانسوز با استیلای ترکما نان غز و هرج و مرج در خراسان و غور ادامه یافت.
بار دیگر غیاثالدین محمد ملقب به شهاب الدین عظمت گذشته غور را باز آوردند. آنها نه تنها، بر تمامی خراسان بلکه تمام هند را نیز به تصرف خود در آوردند و در همین زمان برای اولین بار عموم هندیان به اسلام روی آوردند. پس از شهابالدین محمد، دولت غوریان متلاشی شد. تا آنکه در سال ۶۱٩ هـ سراسر آن منطقه پایمال لشکریان چنگیزی گردید و فیزوز کوه با خاک یکسان شد. از همین زمان به بعد غور رونق تاریخی خود را از دست داد. اما در باب جغرافیای این سرزمین، غور ناحیهٔ کوهستانی است، رودها و دریاهای بزرگ کشور مثل هریرود، هیرمند، رود خاش و رود فراه، از کوههای برفگیر آن سرچشمه میگیرند. مولف حدود العالم مینویسد: "غور ناحیتیست اندر میان کوهها و شکستگیها و او را پادشاهیست کی غور شاه خوانند. او را قوتش از میر گوزگانانست و اندر قدیم این ناحیت غور کافران بودندی، اکنون بیشتر مسلمانان اند و ایشانرا شهرکها و دهها بسیار است. و اندرین ناحیه برده و زری و جوش و سلاحها نیکو افتد، و مردمانش سپید اند و اسمر."
حافظ ابرو مینویسد: "و در غور پنج باره کوه بزرگ عالی است که اهل آنجا اتفاق دارند که از راسیات جبال عالم است. یکی از آن مرغزار ملندش است که دارالملک سیستانیان، در دامن آن کوه بوده است. وبه قول ایشان چنان است که سیمرغ، زال را که پدر رستم است در این کوه پرورده است. کوه دوم سرحفر نام دارد و هم در ولایت ملندش است. کوه سیم، در لشک است که قری در شعاب و اطراف اوست و چهارم کوه دربی است که بلاد خاور و دالشت و قصر کجوران در شعاب و اطراف اوست و پنجم کوه روس است و بعضی پنجم را گویند فج چنار است که رفعت از حد و هم، و درک فهم بیرونست."
در تقویم البلدان آمده است: "غور ناحیتی است کوهستانی در خراسان نزدیک به هرات. غور مملکت بزرگ است، بیشترش کوهستانی است. جایی آبادان با چشمهها و بستانها و نهر ها. استوار و تسخیر ناپذیر. غور را عمل هرات و رباط و کروان و غرشستان و خلاصه خراسان از سه جهت فراگرفته است و از این رو آنرا جز خراسان آوردهاند اما حد چهارم آن نواحی سیستان است. از غور سلسله کوههای در حد خراسان چنین بر حدود بامیان و پنجهیر تا جبل فضه که همان پنجهیر است کشیده شده." اصطخری مینویسد: "و کوههای غور از حد خراسان است، و هم چنین بر حدود بامیان و پنجهیر ماوراالنهر تا ترکستان درونی و تا شاش و تا خرخیز برسد. و درین کوهها از اول تا آخر معدنهای نقره است و معدنهای زر و بهترین آنست که در حدود خر خیز است. و از این معدنها آنچه در ولایت اسلام است بهترین انست که در حدود پنجهیر است." ... ابن حوقل مینویسد: "جبال غور به حدود خراسان و بیرون بامیان تا پنجهیر امتداد میابد. آن گاه به بلاد و خان (واخان) داخل شده و از بلاد ترک و حدود دچاچ (شاش) تا خرخیز کشیده میشود. و سراسر این کوه دارای کانهای نقره و طلا و پرمایه ترین آن در نزدیکی خر خیز و قسمتی است که از نواحی فرغانه و اسروشنه میگذرد و اگر از اینها بهره برداری شود، بیشتر از پنجهیر حاصل میدهد."
حافظ ابرو مینویسد: "در غور حصارهای استوار است و هوای سرد سیر بعضی مواضع چنان باشد که راههای زمستان در بند شود و عسل بسیار دارند و مردم روستایی صفت باشد و شکارگاهها از زنجیر و بزکوه در آن نواحی بسیار باشد." در عجائب المخلوقات آمده است : "غور شهری است بر کوه منیع، زبان ایشان غیر زبان خراسان بود و برابر شهر غزنه است نهری میرود از آن تا بحیره و زرنج میان غور و بحیره است. و پوشنج بر حد وی و هرات از بلاد خراسان است. و اهل خراسان استخفاف کردندی با اهل غور و غوریان در نیشاپور کناسی کردندی و نگذاشتندی که دیگر صنعتی کند شومی بغی چنان کرد که غوری مستولی شد و نیشاپور خراب گشت و آثار وی به بلاد غور بردند به پشت چهارپا از زر و سیم و آلات برنجین و اثاث و زینتهای شگفت و نیشاپور هنوز خراب است."
به قول حافظ ابرو، مردم غور دربارهٔ سرزمین خویش چنین عقیده دارند: "و پیش غوریان چنان است که ابتدای عمارت در غور فرزندان ضحاک تازی کردهاند. به وقتی که از فریدون گریخته، اول به بامیان ساکن شندند، بعد از آن به تدریج به غور آمدند پیش از آنکه بنی کسی در آن موضع مسکن نساخته بود." شهرهای معروف غور را که جغرافیا نگاران پیوسته نام بردهاند. او شهری است: یکی فیروزکوه مرکز و دیگریخوست (که بقول لسترنج این همان شهر خشت واقع در حوالی سرچشمه، هریرود است، که به فاصله دو روز از "اوبه هرات فاصله داشت." در زمان حافظ ابرو غور آبادان بوده، چنانکه مینویسد: "حالا در غور صد دیه دویست سیصد مزرعه باشد که معمور است و در زمین غور چشمه سار بسیار است.")
غرجستان
یاقوت حموی در باره غرجستان مینویسد: "غرشستان ارداه میشده از آن سوی غرش و معنی آن موضع غرش است و گفته میشود غرشستان ولایتی است. غرب آن هرات و شرق آن کوهسار است. و شمال آن مردهالرود و جنوب آن غزنه است. بشاری عقیده دارد که ضبط عرج الشار درست است. غرج کوه است و شارملک آن است. و بدین صورت ملک جبال گفته میشود و عوام غرجستان گویند و پادشاهان تا روزگار ماشار خطاب میشود. غرجستان ناحیه وسیع است و قرای زیادی دارد و دارای ده منبر (کرسی) است. یکی آن بشین است که مقام شار است و نهر آن همان مرو آلرود است و دروازههای آهنین دارد که از آنجا عبور خالی از اشکال نبوده است و مردم صالحی در آن جا زندهگی میکنند."
مولف حدودالعالم مینویسد: "غرجستان ناحیتیست، قصبه آن بشین است مهتر این ناحیت را شار خوانند، جایی بسیار غله و گشت و برز و آبادانست، و همه کوه است و مردمان این ناحیت را شار خوانند. مردمانی اند سلیم و نی بد، و شبانان اند وبزریگر". در روضات الجنات زیر نام غرجستان آمده است: "غرجستان ولایتی است متین با کوههای متین و حصون و ثغور استوار دارد. و میوههای خوب از سیب و امرود، انجیر، انار و جوز بسیار از آنجا حاصل میشود و مردم آنجا به غایت سخت جان و کوه رو و درشت خوی باشند و نخچر بسیار صید میکنند". حافظ ابرو مینویسد، و در غرجستان کان زر بوده است و در زمان سلطان سنجر کار میکردند. شخصی که مباشر آن عمل بود پیش سلطان سنجر آمده و گفت که هزار دینار خرچ میکنم همان هزار دینار طلا حاصل میشود و هیچ توفیر ندارد. سلطان سنجر فرمود که ترک کار نگیرند، توقیر آن همین باشد که زری از سنگها بیرون میآید و بعضی درویشان در مزدوری به مزدی رسند."
" غرجستان ناحیت ترک است و ملک فیزان بن سبحان حفیفه و جامها غرچ". اصطخری مینویسد: "و غرجستان دو شهر دارد: یکی نشین و یکی سورمین، و هردو چند دگر باشد، وارنشین برنج خیزد و از سورمین مویز بسیار خیزد و از نشین تا درهٔ مرو رود یک مرحله دارند. و نشین بالای ذره است، و آب مرو از نشین به ذره و مرو الرود آید و نشین تا سورمین یک مرحله". ابن حوقل دربارهٔ غرجستان مینویسد: "غرج الشار دو شهر درد یکی بشین و دیگر شورمین و وسعت آنها به یک اندازه است و سلطان آن دوشهر در هیچ یک از آنها اقامت نمیکند و (شار) که این سرزمین به آن منسوب است، در قریه ای از جبل موسوم به مملکت غرجه (یا غرچه) بود. دو شهر مذکور دارای باغها و آب است. از بشین برنج بسیار به دست میاید که آنرا بلاد مجاور بلخ و جز آن میبرند و از شورمین مویز بسیار حاصل میشود که به جاهای دیگر میبرند. فاصلهٔ بشین تا ذره مرو الرود یک منزل و از آنجا تا رود مروالرود، از سوی مشرق یک تیر پرتاب است و از بشین تا شورمین از سوی جنوب راهی کوهستانی با مسافت یک منزل است."
حافظ ابرو گوید: "اما غرجستان در تسمیه آن چنین گویند که غرش کوه را گویند و غرشستان یعنی کوهستان. کوهستانی سخت دار، چنانچه اشتر بدان ولایت در نتواند رفتن و کسانیکه از طفولیت از آن بیرون نیامدهاند، اشترند بده". لسترنج از قول جغرافیا نگاران عرب مینویسد: "در خاور بادغیس جایی که رود مرغاب سرچشمه میگیرد، ناحیهٔ کوهستانی است که جغرافیا نویسان قدیم عرب آنرا (غرش الشار) نامیدهاند پادشاه آن ناحیه موسوم بود به (شار) و به قول مقدسی کلمهٔ غرج در زبان اهالی آن ناحیه به معنی کوهستان و بنابر این غرج الشار به معنی کوهستان پادشاه است. اما در اواخر قرون وسطی، آن ناحیه را غرجستان میگفتند و در شرح جنگهای مغول نیز همین اسم ذکر گردیده است. لسترنج از قول یاقوت حموی متذکره میشود که غرجستان غالبآ به غورستان که ناحیه در شرق غرجستان است، اشتباه میگردد."
برگرفته از: جغرافیای تاریخی افغانستان