حبيبالله کلکانی خادم دين رسولالله مشهور به (بچه سقا) (زاده: ۱۸۹۰ - درگذشت: ۱۳ اکتبر ۱۹۲۹)، پادشاه افغانستان در سال ۱۹۲۹ ميلادی است.[۱]
زندگينامه
حبيبالله کلکانی فرزند احمدالله[۲] در روستای تاجيکنشين کلکان در شمال کابل در يک خانواده فقير زاده شد. پدرش، در زمان خدمت سربازی وظیفۀ سقایی داشت و به همین جهت فرزندش بر سبیل تحقیر به بچه سقا معروف شد.[۳]
دوران کودکی حبيبالله بدرستی روشن نيست. اما "ايام جوانی را به باغبانی و سپاهیگری گذرانيد"[۴] و آنچه که بيشتر مورخان بر آن تاکيد دارند اين است که وی در سالهای پايانی حکومت امير حبيباللهخان در باغ محمدحسنخان مستوفیالممالک پدر خليلالله خليلی شاعر معروف افغانستان، به کار باغبانی مشغول بود.[۵]
بصيراحمد حسن زاده
نويسنده و پژوهشگر
حبيبالله کلکانی در سال ۱۳۰٧ خورشيدی به قدرت رسيد و کمتر از يک سال سلطنت کرد، اما سال پادشاهی او به نام (سال سقاوی) نقطه عطفی در تاريخ افغانستان بدل شد. تا هنوز بسياری از بزرگسالان سن و سال خود را با معيار سال سقاوی و اينکه در آن زمان چند ساله بودهاند، حساب میکنند.
حبيبالله کلکانی فرزند عبدالرحمان در روستای تاجيک نشين کلکان در شمال کابل در يک خانواده فقير به دنيا آمد، پدرش عبدالرحمان به شغل آب رسانی به خانههای مردم اشتغال داشت و از همين رو به سقو (سقا) معروف بوده است. عدهای میگويند که او چون در جنگهای افغان و انگليس کار آب رسانی به جنگجويان افغان را به عهده داشت، او را سقا لقب دادهاند.
حبيب الله كلكانی مردی روستايی بود كه تمام خصلتهای روستا نشينان را در خود جمع كرده بود، برخی از مورخان گفتهاند او مردی پر كار، قانع و پرهيزگار بود كه دوران جوانی را به باغبانی و سپاهیگری گذراند.
آنگونه كه محمدصديق فرهنگ در كتاب افغانستان در پنج قرن اخير آورده است، حبيبالله قامتی بلندتر از متوسط و شانههای عريض داشت و چشمانريز و بينی پهن او از نژاد مخلوطی حكايت میكرد كه علاوه بر عنصر اصلی تاجيك، احتمالاً خون هزاره يا ازبك هم در رگهايش جريان داشته است.
آنچه که بيشتر مورخان بر آن تاکيد دارند اين است که وی در سالهای پايانی حکومت امير حبيبالله خان در باغ محمدحسن خان مستوفیالممالک پدر خليلالله خليلی شاعر معروف افغانستان، به کار باغبانی مشغول بود.
حبيبالله در دوره امانالله خان وارد ارتش افغانستان شد و در جنگ سوم افغان و انگليس که به استقلال افغانستان انجاميد شرکت داشت.
او در جريان جنگ منگل که در آن شماری از اهالی جنوب افغانستان عليه شاه امانالله به مخالفت برخاسته بودند، تحت تاثير مخالفان دولت امانالله خان قرار گرفت كه شاه را كافر و منحرف از دين اسلام میدانستند.
اگر چه حبيبالله تحت تاثير اين تبليغات ارتش را ترك كرد ولی برخی، انگيزههای منفعت جويی و جاهطلبیهای شخصی او را نيز در مخالفت با شاه اماالله بی تاثير نمیدانند.
حبيبالله کلکانی بعد از ترك ارتش به همراه مردی به نام سيد حسن چاريکاری گروهی را به راه انداخت و به راهزنی مشغول شد.
غلاممحمد غبار در کتاب "افغانستان در مسير تاريخ"، آورده است که، راهزنی و دزدی حبيبالله کلکانی بر خلاف ديگر گروههای راهزن، با عياری و جوانمردی همراه بود و فقط دارايی اشخاص پولدار و طبقه سود خور را هدف قرار می داد و بخشی از غنايم به دست آمده از کاروانهای دولتی و مسافران ثروتمند را ميان طبقه محروم جامعه تقسيم میکردند و از تعرض به زنان نيز پرهيز داشتند.
بعد از مدتی حبيبالله در مناطق کاپيسا و پروان در شمال کابل محبوب شد، شاه امالله دستور به بازداشت او داد و حبيبالله کلکانی به پاکستان فرار کرد و در آنجا سماوارچی (آبدارچی) بود.
در "کتاب افغانستان در مسير تاريخ" فرار حبيبالله کلکانی از قول خود او چنين شرح داده شده: "من از ترس تعقيب امانالله، با پسران مامای (دايی) خود سکندر و سمندر به پيشاور رفتم و چندی مشغول چای فروشی بودم، و آنگاه در "توتگی" رفته دکان سماواری گشودم و همانجا بماندم تا موقع مراجعت به افغانستان رسيد."
وقتی شاه جوان و اصلاح طلب افغانستان امير امانالله خان برنامه های اصلاحی خود را آغاز کرد، بسياری از روحانيون بخصوص مشايخ نقشبندی مجددی كه از شاه امانالله رو گردان شده بودند و شاه را کافر و حكومت او را نامشروع می خواندند، حبيبالله را تشويق به مبارزه جدی بر عليه شاه اماالله کردند.
حبيبالله به افغانستان باز گشت و عمليات خود را به قصد سرنگونی شاه اماالله گسترش داد و زياد طول نکشيد که جنگجويان جسور حبيبالله به نزديکی کابل پايتخت رسيدند و بعد از مدتی جنگ و درگيری سرانجام سپاه چند هزار نفری حبيبالله کلکانی در ٢٤ جدی ۱۳۰٧ خورشيدی، کابل را تصرف کردند.
شاه امانالله که مقاومت را بی فايده ديد در همان روز به سود برادر بزرگتر خود عنايتالله خان از قدرت کناره گرفت و به قندهار رفت.
سه روز بعد عنايتالله خان نيز با پادر ميانی محمدصادق مجددی کابل را ترک کرد و حبيبالله کلکانی در ٢٨ جدی وارد ارگ کابل شد و خود را "امير غازی حبيبالله خادم دين رسولالله" ناميد و بر تخت پادشاهی نشست.
روحانيون، که حاميان اصلی حبيبالله بودند، به عوض تاج شاهی، دستار سفيدی بر سر او بستند و او را نه شاه، که "اميرالمومنين" لقب دادند.
حبيبالله در اولين اقدام خود قانون اساسی را لغو کرد، مدارس دولتی را بست، به جای تقويم خورشيدی تقويم قمری را رايج کرد، حجاب را برای زنان اجباری اعلام کرد، ماليات و محصولات غير شرعی را لغو کرد و خواستار اعمال قوانين شرعی شد.
غلاممحمد غبار در کتاب افغانستان در مسير تاريخ نوشته است "شخص حبيبالله طبعا از اداره يک کشور نه بلکه از اداره يک قريه/دهکده هم عاجز بود و علی الرغم يک عده اشخاص متهور و دزد که در راس قشون خدمت می نمودند، يک دسته اشخاص نسبتا مجرب و کار ديده هم در حکومت او موجود بود که جدا میخواستند حکومت بچه سقا را به يک دولت حسابی مبدل نمايند."
دولتی كه حبيبالله به وجود آورد و خود در راس آن قرار گرفت، مرکب از دو گروه بود كه در عين همكاری با هم كشمكش جدی داشتند.
سيد حسين چاريكاری و ملك محسن و بسياری ديگر از دوستان دوران راهزنی حبيب الله در دولت او، نقش اصلی را بازی می کردند و دوستی آنها با امير به آنها مقام ممتاز بخشيده بود، سيد حسين همكار درجه يك حبيب الله به عنوان نايب السلطنه انتخاب شد كه علاوه بر آن وظيفه وزارت حربيه را نيز بر عهده داشت.
شيرجان خان وزير دربار، عطاُ الحق وزير خارجه، محمدصديق خان فرقه مشر رئيس تنظيميه سمت جنوب و خليل الله خليلی مستوفی و والی مزار، اقليت باسواد دولت حبيب الله كلكانی را تشكيل میدادند كه تلاش داشتند دوام و بقای دولت را تامين نمايند.
امير حبيبالله با آنکه مخالف دولت و اصلاحات امانالله بود ولی بعد از اين که به قدرت رسيد در سخنرانی خود از پادشاه سابق به خاطر تلاش در جهت گرفتن استقلال افغانستان از او ستايش کرد ولی گفت كه: "استقلال نه از من است و نه از امانالله، بلكه از شما مردم است."
نجيب مايل هروی بخشی از سخنرانی حبيبالله کلکانی را به نقل از خود او در کتاب " تاريخ زبان در افغانستان" آورده است: "مه(من) اوضاع کفر و بیدينی و لاتی گری حکومت سابقه را ديده، و برای خدمت دين رسول الله کمر جهاده بسته کردم تا شما برادرها را از کفر و لاتيگری نجات بتم (بدهم)، مه بادازی (بعد از اين) پيسه (پول) بيت الماله به تعمير متب (مکتب) خرج نخات کدم (نخواهم کرد) بلکه همه را به عسکر خود ميتم(میدهم) که چای و قند و پلو بخورن، و به ملاها ميتم که عبادت کنن، مه ماليه صفايی و محصول گمرگ نمیگيرم، همه را بخشيدم و دگه مه پاچای (پادشاه) شماستم، و شما رعيت مه میباشين برويد بادازی (بعد از اين) هميشه سات خوده تير کنين (وقت خود را خوش بگذرانيد)."
حبيبالله در مرحله نخست مزاحم وزرا و درباريان دولت سابق نشد و حتی با اعضای خانواده های آنان که بيشتر کودکان و زنان بودند، با احترام رفتار کرد.
ولی پس از مدتی شمار زيادی را که ادعا میشد" بر عليه حکومت دسيسه کرده اند"، دستگير و زندانی کرد و حتی دو تن از برادران امانالله خان و چند نفر ديگر از سران حکومت سابق را بدون محاکمه اعدام کرد.
در ابتدای حکومت حبيبالله، چون موضوع عدول امانالله خان از شريعت اسلام مطرح شده بود کسی به ريشه قومی حبيبالله توجه نکرد و بيشتر سران قبايل پشتون به اسم مبارزه با پادشاه کافر، با حبيبالله تاجيک تبار همکاری کرده بودند.
ولی وقتی که پشتونهای درانی متوجه شدند که يک تاجيک فارسی زبان در راس قدرت قرار گرفته است، برای آنها سخت ناگوار آمد که يک غير پشتون در افغانستان به قدرت رسيده است.
محمدصديق فرهنگ تاريخ نويس مشهور افغان در (افغانستان در پنج قرن اخير نوشته است: "پس از خارج شدن شاه سابق (امانالله) از کشور، مساله قومی در صف اول موضوعات مورد اختلاف قرار گرفت و پشتونان با احساس اينکه پادشاهی از دستشان خارج شده و به زعم بعضی از آنان به شخصی از قوم درجه پايينتر تاجيک تعلق گرفته، در برابر دولت جديد موضع گرفتند."
هزارههای افغانستان نيز به علت لغو آئين بردگی از سوی امانالله، به او وفادار مانده بودند و به مخالفت با حکومت حبيبالله کلکانی پرداختند.
علاوه بر اينها دولت حبيبالله که در آغاز ماليات قانونی را نيز بخشيده بود، بعدها ماليات چند برابر از مردم میگرفت، راههای تجاری با خارج از افغانستان بسته شده بود و اوضاع اقتصادی بيش از هر زمان ديگری رو به خرابی میرفت.
اين عوامل سبب شد كه حكومت حبيبالله كلكانی بيش از چند ماه دوام نياورد و محمدنادر خان، سپه سالار امانالله، كه به علت مخالفت با امانالله خان از وزارت كنار گذاشته شده بود و به عنوان سفير به پاريس رفته بود به افغانستان باز گردد.
نادر خان در ظاهر با وعده استقرار دوباره حكومت امانی و در باطن در پی تاج و تخت پا به ميدان سياست گذاشت.
روحانيون و سران قبايل بزرگ پشتون حمايت خود را از نادر خان و آمادگی خود برای سرنگون کردن سلطنت کلکانی را اعلام کردند.
محمد نادر که با حمايت سران قبايل سمت جنوب به افغانستان بازگشته بود، با تجديد سپاه و بعد از چند جنگ خونين، سر انجام در ٢۵ ميزان ۱۳۰٨ خورشيدی بر کابل مسلط شد.
صديق فرهنگ در "کتاب افغانستان در پنج قرن اخير در مورد فتح کابل از سوی سپاه نادر خان چنين نوشته است: "سپاه نادر که از اقوام سمت جنوبی بودند به محض ورود به کابل به غارت اموال ديگر اقوام پرداختند و اين حادثه در ذهن باشندگان شهر که چند ماه پيش نظم و نسق لشکر سقاوی را در هنگام ورود به کابل، با خود داری ايشان از تجاوز به دارايی مردم، به چشم خود مشاهده کرده بودند، انتباه خوبی در باره دستگاه جديد به جا نگذاشت."
حبيبالله که در ارگ جبلالسراج پناه گرفته بود با پا در ميانی شمس الحق مجددی مورد عفو نادر خان قرار گرفت و نادرشاه به تعهدی که در حاشيه قرآن نوشت، قول داد که آسيبی به حبيبالله و يارانش نرساند.
حبيبالله و ۱٧ نفر از يارانش در ۳۰ ميزان مهر ۱۳۰٨ خورشيدی به سپاهيان نادر تسليم شدند ولی نادر شاه به قول خود وفا نکرد و آنها را به مردان قبايل جنوب که به تازگی کابل را فتح کرده بودند، سپرد.
لشکريان پيروز نادرخان، حبيبالله و يارانش را پس از شکنجه با گلوله کشتند و اجساد آنها را برای چند روز در چمن حضوری کابل به دار آويختند.
محمدصديق فرهنگ معتقد است که: "قتل حبيبالله و همراهان او به اين شکل اشتباه بزرگ نادرشاه بود، زيرا نه تنها او را در اذهان عامه به صفت يک شخص پيمان شکن و حتی سوگند شکن معرفی کرد، بلکه با دادن حق مجازات افراد يک قوم به قوم ديگر، حثيت دولت را در انظار عمومی تنزل داد و تخم نفاق و بدبينی را در بين اقوام بذر کرد. [*]
حبيبالله کلکانی
ظاهراً در در حدود ۱٢٨٧ يا ۱٢۶٩ خ زاده شد؛ اما از تاریخ تولد او هيچ اطلاعی دقيق در دست نيست.
بچه سقا (بچه سقا / بچة سقاو)، رهبر شورشی افغانستان در ۱۳۰٧ ش . نام اصلی او حبيبالله بود و در حدود ۱٢٨٧ در خانواده ای مستمند در کَلَکان کوهدامن، روستای تاجیک نشین کابل، به دنیا آمد. پدرش، امامالدین دهقان، در زمان خدمت سربازی وظیفۀ سقایی داشت و به همین جهت فرزندش بر سبیل تحقیر به بچه سقا معروف شد. وی از سواد بهرهای نداشت. بیباک، تیرانداز، کوهنورد و عاری از هرگونه ملاحظات سیاسی بود ( آریانا ، ذیل «حبيبالله»؛ غبار، ص ٨۱۶)؛ مردی گندمگون، تنومند و میانه قامت بود (غبار، ص ٨۱۵). در اوایل جوانی به خدمت ملک محسن کلکانی، یکی از ملکان کوهدامن، درآمد که از مخالفان سرسخت اقدامات تجددخواهی افراطی امانالله خان بود (همانجا).
زندگانی پرماجرای بچه سقا از رفتن او به خدمت سربازی آغاز شد. در ۱۳۳٧/ ۱٩۱٩ در سومین جنگ افغانستان و انگلستان شرکت داشت، اما پس از چندی از جنگیدن با عشایر مَنگلی خودداری کرد. در ۱۳۰۳ ش ترک خدمت کرد و به راهزنی پرداخت و با حمله به کاروانهای حکومتی، مال فراوان به دست آورد و بخشی از غنایم را میان دهقانان تقسیم کرد. حکومت امانالله خان از دستگیری او ناتوان بود، ازینرو شهرت یافت و گروهی به او پیوستند (ایرانیکا ، ذیل «بچه سقا») و مخالفان امانالله خان* ، اعم از داخلی و خارجی، او را از هر جهت برای سرنگون کردن دولت امانالله خان مناسب یافتند.
اشتباهات سیاسی امانالله خان در خلال ده سال سلطنت (اسفند ۱٢٩٧ـ دی ۱۳۰٧/ فوریة ۱٩۱٩ـ ژانویة ۱٩٢٩؛ غبار، ص ٧۵۱) زمینة زوال حکومت را فراهم آورد. تا جایی که امانالله خان تا زمان حملهٔ بچه سقا از اوضاع بیخبر بود، ازینرو بچه سقا و یارانش در ٢۳ دی ۱۳۰٧ کابل را محاصره کردند (غبار، ص ٨۰۵، ٨٢۵). روز بعد امانالله خان به نفع برادرش، عنایتالله خان، کناره گرفت و از کابل گریخت، و بچه سقا در ٢۵ دی همان سال با عنوان «خادم دین رسولالله» طی یک سلسله جنگهای طولانی، کابل را تصرف کرد (فرخ، ۱۳٧۱ ش، ج ۱، ص ٤٩۵، ٤٩٧؛ ایرانیکا ، همانجا). شیوخ نقشبندی در ٢٧ دی امیری افغانستان را به بچه سقا تفویض کردند (ایرانیکا، همانجا). وی پس از جلوس بر تخت شاهی افغانستان اعلامیهای به زبان عامیانه، که بیانگر خلقیات اوست، صادر کرد (رجوع کنید به مایل هروی، ص ٤۶). در تاریخ افغانستان از ظهور بچه سقا به نهضت سَقاوی یا سقاویه یاد میشود (ایرانیکا، همانجا). پس از مدتی کوتاه، حکومت سقاوی بر اثر مضیقهٔ مالی، نارضایی مردم از مالیاتهای سنگین و حمایت نکردن علمای با نفوذی چون فضل عمر مجددی، در وضعیت دشواری قرار گرفت (همانجا). دشمنان بچه سقا به حمایت محمدنادرخان، پسر سردار محمدیوسف خان که با امانالله خان پیوند دوری داشت، برخاستند. محمدنادرخان در میان افغانها بخصوص ایلات مشرق نفوذ زیادی داشت. او که در این زمان به حالت نیمه تبعید در فرانسه به سر میبرد، به دلیل ناآرامی اوضاع به افغانستان بازگشت و در طی جنگهای پر دامنهای بر بچه سقا پیروز شد و در ۱۰ آبان ۱۳۰٨/اول نوامبر ۱٩٢٩ بچه سقا و ده تن از افراد سرشناس حکومت او را اعدام کرد (فرخ، ۱۳٧۰ ش ، ص ٢٢٧ـ٢۳۱؛ همو، ۱۳٧۱ ش، ج ۱، ص ۵۰٧؛ ایرانیکا، همانجا). حکومت بچه سقا بیش از هشت ماه و چند روز دوام نیافت. از او سکهای با سجع «خادم دین رسولالله امیرحبيبالله» در دست است (فرخ، ۱۳٧۱ ش، ج ۱، ص ٤٩٧).
مرگ بچه سقا به معنای پایان نهضت سقاوی نبود. در ۱۳۰٩ ش / ۱٩۳۰، کوهدامنیها شورش کردند که با خشونت سرکوب شدند. اما این اقدامات نتوانست خاطرهٔ بچه سقا را از میان ببرد. او هنوز به نام «شیر کوهسار» در فرهنگ عامیانهٔ کوهدامن زنده است. با اینکه برخی از تاریخنویسان از نهضت سقاویه به عنوان نهضتی مرتجع یاد کردهاند اما این قیام ظاهراً مردمی و ضدحکومت مرکزی بود، البته به دلیل نقشی که شیوخ نقشبندی در حمایت از بچه سقا داشتند، نمیتوان آن را قیامی کاملاً خودجوش به حساب آورد (ایرانیکا، همانجا).
منابع: انجمن دائرةالمعارف افغانستان، آریانا دائرةالمعارف، کابل ۱۳٢٨ـ ۱۳٤٨ ش؛ غلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ، تهران ۱۳۶٨ ش؛ مهدی فرخ، تاریخ سیاسی افغانستان، ج ۱، قم ۱۳٧۱ ش؛ همو، کرسی نشینان کابل، چاپ محمدآصف فکرت، تهران ۱۳٧۰ ش؛ نجیب مایل هروی، تاریخ و زبان در افغانستان، تهران ۱۳۶٢ ش ؛
Encyclopaedia Iranica , s.v. "Bac § c § a-ye Saqqa ¦ " (by D. Balland).
/ محمداسماعیل رضوانی /
لويک آدمک، نويسندۀ کتاب «روابط خارجی افغانستان در نيمۀ اول قرن بيست» دربارۀ حبيبالله، دزد يا شورشی که به پادشاهی رسيد، مینويسد: «حبيبالله کلکانی، مانند رابن هود، بيشتر آنچه را که در زمان هرج و مرج از تاجران، سودخواران و خزانۀ دولت میدزديد، بين فقرا و مستمندان بخش میکرد و به همين سبب، آنها او را به عنوان قهرمان میشناختند.»
در اينکه حبيبالله کلکانی، فردی ساده و عيار پيشه بود، ترديدی نيست. اما او همچنان بیسواد و فاقد صلاحيت زمامداری کشور بود که نادانسته در راستای توطئه انگليس حرکت میکرد. حال اگر يک عده از روشنفکران تاجيک تبار تلاش دارند تا به اصطلاح مُد روز (از ديد قومی)، از او يک چهرهای مبارز قوم گرا ترسيم کنند، درست نيست. چنان که باری آقای معراجالدین امامزاده، به عنوان تحلیلگر مسایل سیاسی افغانستان مدعی شد که "از آنجا که از زمان به سلطنت رسيدن احمدشاه ابدالی، همواره قدرت در دست پشتونها بود، با قيام حبيبالله، يک عده از مردم تاجيک طرفدار اين نظر بودند که اکنون نوبت آنهاست؛ بنابر اين، به قدرت رسيدن حبيبالله را به فال نيک گرفتند و از او پشتيبانی کردند"[*]. او همچنان میافزايد که "مردم غير پشتون از دستيابی به قدرت حبيبالله استقبال کردند."[همانجا]. اين ديدگاه از لحاظ اسناد تاريخی دقيق نيست؛ زيرا که در قدم نخست نه تنها مردم پشتون بودند که در برابر شاه امانالله شورش کردند بلکه آنها همچنان با انگيزۀ مذهبی در ابتدا از قيام حبيبالله خادم دين رسولالله، نيز حمايت کردند. در حالی که هزارهها کاملاً طرفدار شاه امانالله بودند و حتی زمانی که حبيبالله، ملا فيض محمد کاتب را به منظور جلب حمايت هزارهها به عنوان سفير نزذ آنها فرستاد. اما کاتب موفق به اين کار نشد و به همين دليل حبيبالله دستور داد تا او را چوب زدند و او در اثر جراحات لت و کوب، جان باخت.
من با آقای کاظم کاظمی هم نظرم که شغل مردم فقير نبايست به سخره گرفته شود. [*][**]
رجوع شود به اين چند مرجع، ببينيد آيا با تعجب پرسشی در ذهن شما پديد نخواهد آمد؟![*][**][***]
[*]
امیر حبیب الله کلکانی
سقوط درد انگيز
اما امیرحبیب الله کلکانی که بود؟ یک راهزن یا یک قهرمان؟ استاد خلیلالله خلیلی که سرمنشی امیر حبیبالله کلکانی بود در باره شخصیت او میگوید:
من به حبيبالله دو علاقه داشتم: علاقه اول من این بود که در باغ پدرم باغبان بود. علاقه دوم من این بود که او امانالله خان را از تاج تخت انداخته بود و به مجردی که او آمد و بر سر تخت نشست، آدم بیسواد بود اما شجاع، بیسواد بود اما باوفا، بیسواد بود اما با ایمان. مرا در دربار خود احضار کرد و مرا به عنوان سرمنشی خود منصوب داشت. زمانی که در مزار بودم روسها به بهانه طرفداری از امانالله خان حرکت کردند که مزار شریف را بیگرند. اما امانالله خان یک جوان مردی کرد و گفت که من نمیخواهم تخت و تاج خود را با کمک روسها بیگرم و روسها از افغانستان واپس رفتند.
امیر حبيبالله کلکانی از همان آغاز سلطنتش با مقاومت برخورد کرد. او با حملات پيهم شاه امانالله از قندهار و طرفدارانش غلامنبیخان چرخی از مزار و شجاعالدوله از هرات مواجه بود. با وجود پیروزیهای اولیه، به نظر میرسید که بدست آوردن پیروزی نهای برای رژیم او کار آسانی نباشد.[*]
دو منبع ديگر:[*][**]
دکتر خليل وداد در مورد سال تولد امير حبيبالله کلکانی مینويسد: "حبيبالله کلکانی در سال ۱٨٩۰ م. (۱٢۶٩ خورشيدی) در دهکدۀ قلعه عظیم در ناحیۀ کلکان بدنیا آمد." در حالی که محمداسماعيل رضوانی در دانشنامۀ جهان اسلام، ظاهراً به نقل از دائرةالمعارف آريانا و مير غلاممحمد غبار، مینويسد: "در حدود ۱٢٨٧ در خانوادهای مستمند در کَلَکان کوهدامن، روستای تاجیکنشین کابل، به دنیا آمد." اما به نظر من، از تاریخ تولد حبيبالله کلکانی هيچ اطلاعی دقيق در دست نيست.
[۲]- مجددی، شاهآغا صديق، امير حبيبالله خادم دين رسولالله، فصل دوم "نگاه مختصر پيرامون زندگانی حبيبالله کلکانی"
شاهآغا صديق (مجددی) در پاورقی مینويسد: "اسم پدر حبیبالله را من از زبان معاصرینش که همه موسفیدان کوهدامن بودند احمدالله ثبت کردهام. اما برهانالدین کشککی در کتاب "نادر افغان" نام پدر حبیبالله کلکانی را عبدالرحمن نوشته، مولانا آغا رفیق نویسندۀ کتاب "بغاوت افغاستان بچه سقو کی دلچسپ حالات زندگی" او را کریمالله ناميده و آدمک در کتاب "روابط خارجی افغانستان در نیمۀ اول قرن بیست" او را امینالله خوانده است."
بصير احمد حسنزاده، "حبيبالله کلکانی را فرزند عبدالرحمان" نوشته است. او شايد اين مطلب را -به طور مستقيم يا غير مستقيم- از کتاب برهانالدین کشککی، نقل کرده باشد.[هشتادمين سالروز پادشاهی حبيبالله كلكانی، سايت فارسی بی بی سی] اما دکتر خلیل وداد در انتقاد از او مینگارد: "پدر حبيبالله کلکانی عبدالرحمان نه بلکه امینالله نام داشت. این را من از حاجی غلامرسول خان کوهدامنی شنیدم. او از شاهدان عینی قضایای دورۀ حبيبالله کلکانی و از نزدیکانش بود که من بخاطر جمعآوری اطلاعات برای رسالۀ علمیام با او در سال ۱٩٩٢ در حصۀ سوم خیرخانه مصاحبه کردم. این نام در صفحۀ ۵٢ کتاب "تَذکُرالانقلاب" مؤرخ شهیر کشور ملا فیضمحمد کاتب که در بارۀ شورش سال ۱٩٢٩ و حکومت ُنه ماهۀ حبيبالله همچون روزنوشت تدوین یافته نیز تذکر رفته است. اين کتاب به زبان روسی در سال ۱٩٨٨ در مسکو هم ترجمه و چاپ شده است."[چند اشتباه بصیراحمد حسنزاده در نبشتۀ "هشتادمین سالروز پادشاهی امیر حبيبالله کلکانی" در سایت فارسی بی بی سی، سايت آريايی]
[۳]- دربارۀ شغل پدر حبيبالله کلکانی هم نظرهای متفاوت وجود دارد. حسينزاده مینويسد: "پدرش به شغل آبرسانی در خانههای مردم اشتغال داشت و از همين رو به سقو (سقا) معروف بوده است. عدهای میگويند که او چون در جنگهای افغان و انگليس کار آبرسانی به جنگجويان افغان را به عهده داشت، او را سقا لقب دادهاند."
صديق مجددی نيز همين مطلب را تأييد میکند: "مردم کلکان در هر سه جنگ آزادی افغانها علیه انگلیس سهم بارزی داشتند، چنانچه در جنگ مهم و تاریخی دوم افغان و انگلیس منجر به شکست قطعی و انهدام تمام قوای متجاوز در افغانستان گردید و پشت حکومت انگلیس را که به اصطلاح آفتاب در مستعمراتش غروب نمیکرد، به لرزه درآورد یک مرد کلکانی که ٤٧ سال از بهار زندگی را پشت سر گذاشته بود در صف همین فرزندان قهرمان وطن قرار داشت. نام اصلیاش احمدالله بود و شهرت این برهنه پای انگور فروش زمانی بالا گرفت که در میان باران گلوله دشمن از سنگی به سنگی و از سنگری به سنگری جسته خود را به محل آب رسانیده و پس از لحظهای مشکی پر از آب را بر دوش گرفته به طرف تشنگانی که در اثر رخم مرمی دشمن از پا درآمده بودند جرعه، جرعه آب میرساند."
اما دکتر خليل وداد نظر ديگر دارد: "آنچه که من از اشخاصی چون مرحوم صالحمحمد پرونتا، حاجی غلامرسول کلکانی، روانشاد نیلاب رحیمی، استاد واصف باختری، عبدالحق واله (فرزند عطاءالحق خان صاحبزاده وزیر خارجۀ حبيبالله کلکانی) و دیگران شنیده و آنچه که پژوهش کردهام، امینالله پدر حبيبالله کلکانی شغل سقایی و آبرسانی نداشته و همچنان در جنگهای افغان و انگلیس اشتراک نکرده بود. آقای حسنزاده از این "عده" نام نمیبرد، که بقول آنها او وظیفۀ سقایی داشته است. آنچه که من مانند هزاران خواننده دیگر در آثار افغانی دیدهام، نخستینبار از شرکت پدر حبيبالله بنام "سقای غازیان" در جنگ دوم افغان و انگلیس " در بالا حصار کابل" استاد خلیلالله خلیلی در رسالۀ ادبیاش "عیاری از خراسان" یاد کرده است، که بیشتر داستان بلند ادبی است. مرحوم حاجی غلامرسول کوهدامنی در سال ۱٩٩٢ به من گفت پدر حبيبالله در زمان خدمت سربازی در قلات وظیفۀ آبرسانی داشت و از جانب همخدمتیهایش لقب سقو یا سقأ را گرفته و به همین نام در کوهدامن مشهور شد. باید دانست که، اساساً مردم کوهدامن زمین و شمالی شغل سقایی نداشته و ندارند. این نام طور توهینآمیز در زمان جنگ نادر خان برای قدرت در میان پشتونهای جنوبی و وزیری و پس از به قدرت رسیدن نادرخان بطور گسترده بنام "بچۀ سقو" و یا "مشکی زوی" دامن زده شده و بدستور نادر و خاندانش حتی شامل تاریخنگاری رسمی و فرمایشی شد."
به نظر من شغل مردم فقير و رنجبر نبايست به سخره گرفته شود و يا تحقير گردد. کسانی که با عرق جبين و زور بازو لقمه نانی حلال برای خانواده خود تهيه میکنند، هرگز معادل افرادی نيستند که سفرههای رنگين آنها از چپاول و يا زالو صفتانه از حاصل رنج انسانهای ديگر بدست میآيند. در اين قسمت من با آقای کاظم کاظمی همنظر هستم که: "بحث در اين نيست كه به راستی شغل پدر او سقأ بودهاست يا نه، اما بحث در اين است كه بهراستی ناميدن يك شخصيت تاريخی -ولو بیسواد و بیكفايت- به اين شكل درست است يا نه! نامهايی كوچه و بازاری مثل "بچۀ سقو" هيچگاه شايستۀ يك متن علمی نيست"[ر.ک. به: کاظمی، کاظم، حبیبالله کلکانی"بچه سقاو" نی؛ بلکه جوانمردی در تاریخ خراسان زمین بوده است، سايت جاودان]
[۴]- حسنزاده، بصير احمد، هشتادمين سالروز پادشاهی حبيبالله كلكانی، سايت فارسی بی بی سی
[۵]- همانجا
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
جُستارهای وابسته
□
□
□
□
منابع
پيوند به بیرون
□
□