جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۷ بهمن ۱, سه‌شنبه

پيوست ۱: امير حبیب‌الله کلکانی

امیر حبیب‌الله خادم دین رسول‌الله

(فصل دوم)

نویسنده: شاه‌آغا صدیق مجددی


نگاه مختصر پیرامون زندگانی حبیب‌الله کلکانی


در شمال شهر کابل در طول شاهراه کابل – پروان علاقه‌داری کلکان واقع است که از کابل تقریباً ٤١ کیلو متر فاصله دارد. وضع زندگی مردم منطقه از نگاه اقتصادی چندان خوب نيست ولی در غرور و شهامت و جوانمردی سر آمد همه بوده و پیر و جوان سخت پایبند شعایر اسلامی می‌باشند.

مردم کلکان در هر سه جنگ آزادی افغان‌ها علیه انگلیس سهم بارزی داشتند، چنانچه در جنگ مهم و تاریخی دوم افغان و انگلیس منجر به شکست قطعی و انهدام تمام قوای متجاوز در افغانستان گردید و پشت حکومت انگلیس را که به اصطلاح آفتاب در مستعمراتش غروب نمی‌کرد، به لرزه در آورد یک مرد کلکانی که ٤٧ سال از بهار زندگی را پشت سر گذاشته بود در صف همین فرزندان قهرمان وطن قرار داشت. نام اصلی‌اش احمدالله بود[۱] و شهرت این برهنه پای انگور فروش زمانی بالا گرفت که در می‌ان باران گلوله دشمن از سنگی به سنگی و از سنگری به سنگری جسته خود را به محل آب رسانیده و پس از لحظه‌ای مشکی پر از آب را بر دوش گرفته به طرف تشنگانی که در اثر رخم مرمی دشمن از پا درآمده بودند جرعه، جرعه آب می‌رساند.

سپاه انگلیس تار و مار گردید و یکسره محو شد و غازیان راه اسلام به جوان کلکانی که با شهامت و فداکاری بی‌نظیری در ميان آتش اسلحۀ دشمن خونخوار به مجروحان جهاد آب می‌رسانید متفقاً لقب سقائی را دادند.[٢] لقب پر افتخاری که در سخت‌ترین شرایط و زیر باران آتش مرمی دشمن برای جانبازان اسلام، برای کسانی که در راه حفظ نوامیس ملی و استقلال کشور اسلامی‌شان از چنگ استعمار جانهای شیرین خود را فدا می‌نمودند آب می‌رسانید.

احمدالله کلکانی (سقای شهیدان) دو پسر داشت بنام حبیب‌الله و حمیدالله، حبیب‌الله پسر بزرگ احمدالله در زمستان ١٢٦٩ (١٨٩٠ م) در قریۀ کلکان متولد گردید و در هنگام جوانی در حلقه کوچک رفقایش بنام "لالا" یاد می‌شد. او جوان سرکش، دلیر و با تصمیم و قاطع در برابر زورگویان و ستمکاران، مرد مبارزه و در مقابل ناتوانان و مظلومان مطیع و فرمانبردار بود.

حبیب‌الله در جنگ سوم افغان و انگلیس که به جنگ استقلال مشهور است در خدمت اردو به حیث عسکر ایفای وظیفه می‌نمود و در معيت جنرال محمدنادر خان بتاریخ ٤ ثور ١٢٩٧ عازم پکتیا گردید. چون قوای افغانی بتاریخ ١٥ ثور خط دیورند را عبور کرده تل را هدف قرار داد، جنرال محمدنادر خان قسمتی از عساکر را برای حفاظت راه در پاره چنار موًظف نمود که حبیب‌الله جزء این قوه بود و پس از متارکۀ که منجر به استقلال کشور گردید، قوای افغانی به کابل عودت نمود.

حبیب‌الله قبل از به خدمت عسکری جلب و احضار شود در باغ محمد حسین خان (مستوفی الملک) در حسین کوت مشغول باغبانی بود و در همانجا با بی بی سنگری ازدواج نمود، حبیب‌الله در همین باغ با امیر سید عالم پادشاه مخلوع بخارا آشنا شد و از خدم و حشم بخارائی‌ها سرگذشت شاه و مظالم کمونستان و تصرف کشور اسلامی

بخارا از طرف روسها می‌شنید و به غیظ می‌آمد. چون معاش باغبانی گذارۀ فامیل حبیب‌الله را نمی‌کرد، از طرف پدر مجبور ساخته شد تا عوض باغبانی به انگور فروشی بپردازد و بدینصورت نفقه فامیل را مهیا سازد.

حبیب‌الله با تعدادی از جوانان قریه هفتۀ دو بار از طریق دشت قلعۀ حاجی بار‌های انگور را بر پشت خر به کابل انتقال داده بفروش می‌رسانید، حبیب‌الله که داستان‌های جهاد افغانها علیه انگلیس را از زبان پدر خود بارها شنیده بود و به نام رهبران جهاد و خائنین ملی آشنا بود، همیشه در طول سفر از طریق دشت (قلعه) حاجی در دل بیابان سرود انگور را زمزمه می‌کرد.

    حسینی حسن خوبان اســت
    بیا بچیم انگور بخـــو

    کشمشی نقل دهقانســـــــت
    بیا بچیم انگور بخــو

    ولی مامد لات کلان اســت
    بیا بچیم انگور بخـــو

    غوله‌دان غول بیابان است
    بیا بچیم انگور بخـــو

    میر بچه مرد می‌دان اســت
    بیا بچیم انگور بخـــو

    قنداری زلف جانان اســت
    بیا بچیم انگور بخـــو

    نام اکبر بدوران اســــــت
    بیا بچیم انگور بخـــو

    امین الله شیر شیران است
    بیا بچیم انگور بخـــو

    مشک عالم فخر افغانست
    بیا بچیم انگور بخـــو

    صایبی قند جوانانســــــــت
    بیا بچیم انگور بخـــو[٣]

سپس در طول راه قصه‌هائی که از زبان پدرش شنیده بود به رفقا بازگو می‌کرد و همه از شهامت و مردانگی اجداد با شهامت خود علیه سپاه دشمن به وجد می‌آمدند و حس وطن دوستی‌شان بیشتر می‌گردید و به جواسیس بیگانه نفرت می‌فرستادند.

در خلال همین سالها جنرال "انور بیگ ترکی" قصد آزادی بخارا و جنگ علیه روسها را اعلام نمود که تعداد زیادی از افغانها تحت قیادت او قرار گرفتند، مولوی عبدالحی (پنجشیری) از مردم شمال کابل تقاضای جهاد نمود و تعداد زیادی از جوانان همراه با مولوی مذکور عازم بخارا شدند که حبیب‌الله و سه نفر از رفقایش نیز در آن جمله بودند. رشادت حبیب‌الله نظر جنرال ترک را بخود جلب کرد که طی نامه ای از حبیب‌الله تقدیر بعمل آورد. حبیب‌الله این نامه را به عنوان افتخار جهاد با خود نگه می‌داشت.

هنگامی که حبیب‌الله از جنگ استقلال برگشت، در اردو قطعۀ نمونه از شهرت خوبی برخوردار بود او علاقه داشت تا در این قطعه به خدمت سربازی ادامه بدهد ولی نایل شدن به این آرزو واسطه و وسیله می‌خواست و متاًسفانه غریب بچه انگور فروش کوهدامنی کسی را نمی‌شناخت تا واسطه اش در تبدیلی به قطعۀ نمونه گردد. وی با وسف بیسوادی از ذکاوت خاصی برخوردار بود. حل این معضله را خودش پیدا کرد. و دریافت که قطۀ نمونه از طرف افسران ترکی اداره می‌شود، حبیب‌الله خود را به یکی از افسران ترک رسانده نامۀ مختصر انوربیگ را که در جهاد بخارا برایش داده بود به وی نشان داد و تقاضای شمول در قطۀ نمونه را نمود که با خوشی از طرف افسر متذکره پذیرفته شد.

طبق جدول هر سرباز می‌توانست ماه یکبار و ضمناً در ایام عــید به خانه برود که حبیب‌الله نیز از این رخصتی‌ها استفاده می‌کرد. این مصادف با زمانی بود که در جاده‌های عمومی که منتهی به پایتخت می‌شد، مسافران در معرض قتل و تاراج رهزنان قرار داشت و یکی از این رهزنان که در شمال کابل دهشت و هراس زیادی را تولید نمود و دولت از گرفتاری او عاجز بود، افضل نام داشت. وی از نواده‌های مير افغان تره کی مسکونه (قلعۀ فیض) قره باغ بود. مردم مظلوم منطقه از ترس این جانی خطرناک از مال و جان و ناموس خود مطمئن نبودند و روزی نبود که افضل با دارۀ خود که از چهل نفر تجاوز می‌کرد به منزل یا قریه ای نتازد و مردم را چور و چپاول نکند. حتی کار به جایی کشید که به شرط یک مرغ پلو یا لاندی پلو کشتن شخصی را به عهده می‌گرفت.

حکومت از گرفتاری اش عاجز بود طی فرمانی از مردم خواست هر کس سر محمد افضل دزد را بیاورد پنجصد کابلی پخته با یک عدد لنگی حاشیه زری برایش انعام داده می‌شود و تفنگِ دزدان هم از آن کسی است که آنها را به قتل برساند. ولی مردم از این اعلامیه به حیرت افتاده بودندچه در حالیکه حکومت با توپ و طیاره و لا و لشکر "افضلو" را گرفتار کرده نمی‌تواندپس مردم بیچاره و دست خالی چه خواهد کرد.

    آسمان بار امانت نتوانســــت کشــــید
    قرعـــــۀ فال به نــام من دیـــوانه زدنـد

آری قرعه فال بنام حبیب‌الله زده شد و این جوان غـیور توانست آن دزد خونخوار را از بین مردم و حکومت را از شر او نجات دهد.

قصه از این قرار است:

روز پنجشنبه قبل از عید سعید اضحی غلام دستگیر معروف به سمندر خواهر زادۀ حبیب‌الله روانه قطعه نمونه شد. او بعد از مصافحه با ماما و دادن اطلاع خیریت از طرف فامیل می‌خواست دوباره عازم کلکان شود، حبیب‌الله از او خواست تا انتظار بکشد. او نزد آمر قطعه رفته رخصت خود را حاصل کرده و با او یکجا روانه کلکان گردید. در آن ایام معمول بود که عسکر در صورت اخذ رخصت قانونی می‌توانست تفنگ خود را برای امنیت با خود داشته باشد.

ساعت ٩ شب هر دو از قرارگاه برآمده از راه کوتل پای منار و دشت قلعه حاجی پای پیاده روانه کلکان شدند، در طول را با شخصی برخوردند که با بار خالی جانب کابل روان است. انگور فروش که جوانان را بدید نظر به احساس اسلامی و وطنداری به حبیب‌الله گفت: ای برادر حیف جوانی تان، تفنگ سرکار هم همرای تان است، به لحاظ خدا در این راه نروید که دارۀ دزدان در کمین است. آنها شفتالو و انگور مرا خوردند و پس از توحین و تحقیر و ریشخندی‌های زیاد بنابر مسن بودن خودم را نکشتند ولی نگذاشتند که دوباره عازم قریه شوم و مجبوراً جانب کابل آمدم تا فردا در روز روشن به قریه برگردم. ولی اگر شما بروید تفنگ تانرا گرفته خو تانرا می‌کشند.

وسوسه‌ای در دل حبیب‌الله پیدا شد. فکر کرد اگر دزدان تفنگ سرکار را بگیرند چه جوابی به آمر قطعه خواهد داد. خواهر زاده اش هم نظر آن شخص را تائید و حبیب‌الله را تشویق به برگشت نمود ولی این جوان سرکش، دلیر و قاطع برگشت را به خود ننگ دانسته گفت: این تفنگ سرکار برای حفظ مال و ناموس مردم است و حیف باشد که با داشتن آن از دشمنان خدا، دولت و ملت فرار کنم. پس به راه خود ادامه داد.

او از این که دزدان در کمین بود نمی‌هراسید، دلاور گام بر می‌داشت و شتابان روان بود. هنوز لحظه ای سپری نشده بود که صدای قهقۀ وحشت زای چند نفر سکوت بیابان را شکست و حبیب‌الله را تکان داد. وی خود را عقب پشته ای که نزدیک دزدان بود رسانیده با سرعت کمتر از ثانیه سردستۀ دزدان را به هلاکت رسانید و فیر‌های بعد چند تن از دزدان دیگر را نیز نقش زمین کرد. سایر دزدان که از یکطرف سردسته خود را از دست داده بودند و از جانبی فایر‌ها را از مسیر راه کابل می‌شنیدند به فکر اینکه قوای دولتی آنها را محصره نموده فرار را بر قرار ترجیح دادند.

حبیب‌الله پس از توقف کوتاهی جانب مرده‌ها روان شد و رو طرف خواهرزداۀ خود کرده گفت:

    ببین سمندر این نامردان شفتالو و انگور بابه را خوردند و بر اطفال گرسنه او رحم نکردند، چرا فکر نکردند که موی سفیدی در نصف شب بار خود را به مشکل به اینجا رسانیده بود تا در کابل آنرا فروخته یک لقمه نان خشک به اطفال گرسنۀ خود پیدا کند. این است انتقام الهی و گرنه من یکنفر با یک تفنگ نمی‌توانم یک داره را مجبور به فرار سازم، این کار خداست که انتقام مظلومین را از ظالمان توسط من بیچاره گرفت.

چون شب چادر سیاه خود را چیده و صبح تازه دمیده بود، حبیب‌الله و خواهرزاده اش نماز بامداد را در گوشه ای ادا و دُعا می‌کردند که صدای زنگوله‌ها سکوت بیابان را شکست و چند نفر با بار‌های انگور نمایان شدند. حبیب‌الله به آنها سلام دادو جریان را حکایت نمود، یکی از انگور فروشان قره باغی مردۀ سرکردۀ دزدان را شناخته گفت: سپاهی بیادر این مرده را می‌شناسی؟ حبیب‌الله گفت نه. انگور فروش گفن: این همان افضلوی دزد است که سرکار بالایش جایزه تعین کرده. حبیب‌الله سر دزد را از تنش جدا کرد و از راهی که آمده بود برگشت و جانب کابل روانه شد.

او با خوشحالی زیادی با خود فکر می‌کرد چه کار خوبی کرده است از یکطرف صد‌ها قریه، خانه و کاروان را از شر آنها نجات داده، از جانبی منحیث یک عسکر دولت که حافظ جان و مال و ناموس ملت است وظیفۀ ایمانی خود را ادا کرده و جایزه را نیز مستحق می‌شود. حبیب‌الله به مجرد رسیدن به کابل یکه راست به قطعه نمونه رفته جریان را به افسران خود حکایت و سر از تن جدا شده را به آنها نشان داد. جریان که به افتخار قطعه نمونه نیز تمام می‌شد فوراً توسط افسران ترکی به سمع وزارت حربیه و شاه رسانیده شد و حبیب‌الله مورد نوازش و تقدیر مشخص شاه قرار گرفته علاوه بر جایزه تعین شدۀ دولت جوایز و تحفه‌هائی را از وزیر حربیه و افسران ترکی خود نیز بدست آورد.

این خبر که حبیب‌الله کلکانی عسکر قطعۀ نمونه به تنهائی افضل دزد و چند تن از رفقایش را کشته و انعام گرفته بزودی در قراء شمالی انتشار یافت و مردم از صغیر و کبیر، زن و مرد، یتیم و بیوه که از مظالم افضل به ستوه آمده بودند در حق حبیب‌الله دُعا نمودند چنانچه همین دعا‌ها بود که غریب بچۀ (پوستینچه پوش) انگور فروش را به مقام پادشاهی رسانید.

آغاز مشکلات:

رفقا و دارۀ افضل بین خود عهد کردند تا در بدل خون رفقای‌شان حتی طفل گهواره فامیل حبیب‌الله را زنده نگذارند، موضوع تعهد دزدان به اطلاع حبیب‌الله رسید. او در یکی از شب‌های جمعه از قطعه رخصت گرفته جانب حسین کوت روان شد و این بار رفیق راهش همان تفنگ سرکار و سکوت دشت قلعه حاجی بود. او با افکار متلاطم به چالاکی گام بر می‌داشت تا آنکه خود را به قلعۀ حسین کوت[۴] رسانید و جریان را به خُسرش حکایت نموده تقاضا کرد تا خانمش را اجازه بدهد که در قریۀ کلکان که جای محفوظ‌تر است نزد پدرش ببرد. خسرش لبیک گفت و به پسرانش دستور داد تا حبیب‌الله و خواهرشان را تا کلکان همراهی کنند.

حبیب‌الله به خاطر حفظ ناموس و فامیل و سرپرستی از پدر موسفید و برادر جوانش که همه دشمن دار شده بودند، دیگر لازم ندانست آنها را تنها گذاشته به وظیفه عسکری ادامه بدهد. در یکی از روز‌های آفتابی عده‌ای از جوانان در صفحه شاهی باغ کلکان که به غرب مزار خواجه عبدالصمد ولی (رح) متصل به منزل سقای شهدا بود دور هم جمع شده از حبیب‌الله خواستند تا حکایت کشتن افضل دزد و همراهان‌اش را به آنها حکایت کند. حبیب‌الله به شرح داستان پرداخت و سامعین با شوق تمام گوش می‌دادند. داستان به آخر رسیده بود که حبیب‌الله و رفقایش متوجه شدند دو نفر عسکر به طرف‌شان روان است.

حبیب‌الله با آنها احوالپرسی نموده خیر مقدم گفت و چون ظهر بود آنها را به صرف غذا دعوت نمود، دعوت پذیرفته شد و پس از صرف غذا عسکر قطعۀ نمونه گفت: چون مدت پنج روز می‌شود که به نوکری نیامده اید. قوماندان قطعه جلب شما را توسط بنده به حکومت سرای خواجه فرستاد و حاکم صاحب این برادر عسکر را همراه من کرد تا نزد شما آمده جریان را برای شما گوشزد کنیم. حبیب‌الله برای‌شان گفت شما بروید من انشاءالله فردا حتماً می‌ایم، عسکر قطعه نمونه که جوانمردی‌ها و وفا به عهد حبیب‌الله را دیده بود خواهش او را پذیرفت ولی عسکر حکومتی حسب دستور حاکم شیر جان صاحبزاده اصرار بر رفتن حبیب‌الله به "سرای‌خواجه" کرد.

وقتی عسکر به حبیب‌الله ناسزا گفت، حبیب‌الله اظهار داشت، تو مهمان من هستی ناسزا مگو ولی عسکر که از شناخت حبیب‌الله عاجز بود دست به یخن او انداخت، بیچاره ندانسته بود که با مردی دلیر و با شهامت خدمتگار ایتام و بیوه زنان، سربازی که در می‌دان‌های نبرد شرکت کرده و در شهامت شهرۀ آفاق است دست و یخن شده و یخن او را پاره کرده است. حبیب‌الله تفنگ عسکر را گرفت و در این گیرودار تفنگ به صدا در آمد و عسکر نقش زمین شد.

هجرت و مبارزه:

حبیب‌الله که از واقعۀ قتل عسکر سخت ناراحت شده بود می‌دانست که اگر به سکونت خود در کلکان ادامه بدهد حتماً توسط حکومت سرای‌خواجه دستگیر، محبوس و شاید اعدام شود و اگر فرار کند پدر موسفید و برادرش مورد اذیت و آزار حکومت قرار می‌گيرند. بناً بدون فوت وقت تصمیم گرفت و همراه با پدر، برادر و خانمش کلکان را ترک گفت.

حبیب‌الله در سروبی دوستی داشت به‌نام امیرمحمد خان که از خوانین منطقه بوده و در غیرت، شهامت و ناموس داری شهره بود. وی پدر و خانمش را تسلیم دوستش در سروبی نموده و خودش با برادرش حمیدالله دو باره به کلکان آمده شب مخفیانه با رفقایش در تماس شد و همه وعده کردند تا فردا شب در کوه دیگچه[۵] با حبیب‌الله ملاقات نمایند و از این ملاقات به دوست دیگرشان سید حسین در چاریکار نیز اطلاع دادند.

سید حسین که از پدر یتیم مانده بود و بنا بر معشرت با اراذل و اوباش دزد و آدم کش بار آمده بود، در دشت هوفیان نزدیک چاریکار ١٨ جریب زمین داشت و هر شب در مهمان خانه‌اش بچه می‌رقصاند و روز "بودنه" یا مرغ جنگ می‌انداخت.

یک تعهد مردانه و سر نوشت ساز:

فردا شب رفقا طبق وعده در نزدیکی دامنۀ کوه دور هم جمع شده عازم قلعه مرکز قرارگاه حبیب‌الله شدند، حبیب‌الله پس از مصافحه جریانات روز و مشکلاتی را که به آن مواجه بود، به رفقا گزارش داده خواهان مشوره گردید. سید حسین گفت: باید دو باره به دولت تسلیم شوید زیرا زندگی در این کوه دور از پدر و مادر و فامیل و رفقا رنج آور و غیر قابل تحمل می‌باشد. پُردل (چیله باغی) سخن سید حسن را قطع نموده گفت: اگر بدوتت تسلیم شوی در برابر قتل سپاهی سرکار اعدام خواهی شد.

متعاقباً غیاث "مارکی" ابراهیم "قلعه‌زائی" محمدغوث "بابه قچقاری" خواجه محمد کلکانی و خواجه شاه‌سعید "مارکی" به نوبۀ خود ابراز نظر نمودند. آخرین سخنگوی مجلس ملک محسن، ملک قریه کلکان بود، او نظر داد حکومت در برابر قتل سپاهی به هر شکلی باشد شما را دستگیر و خود را از دردسرتان خلاص می‌کند و گشت‌وگذار شما در قریه خطرناک و زندگی در این کوه بی‌آب و علف ناممکن است، بناً به‌نظر من یگانه راه امرار حیات برای‌تان تشکیل یک دارۀ دزدان است و من ملک قریه هستم می‌توانم با شما هر نوع کمکی بنمایم. سخنان ملک محسن خاتمه یافت و ساعت حدود ١٢ شب را اعلام می‌کرد در جلوۀ اختران سکوت عمیق سراسر کوه را فرا گرفته بود، رفقای حبیب‌الله همه بدون اینکه به نتیجه‌ای رسیده باشند هنوز هم فکر می‌کردند تا اگر نظر تازه‌ای مطابق ميل "لالا" اظهار دارند.

حبیب‌الله با صدای آمرانه این سکوت را درهم شکست و گفت:

    برادران! شما که همه مصروف غریبی خود هستید از وضع کشور خبر ندارید و شکایت‌تان تنها از مظالم و تحصیل با قیات است. من که تا چند روز قبل عسکر دولت آنهم در قطعۀ نمونه در کابل بودم خوب می‌دانم اوضاع وطن ما بر چه منوال است. امان‌الله کافر شده، زن پادشاه روی‌لچ گشت‌وگذار می‌کند و با مرد‌های نامحرم قول می‌دهد و سخن می‌زند، دستار که سنت پیغمبر (ص) است ممنوع و عوض آن یک نوع کلاه لگنی رایج شده، به جای السلام‌علیکم باید به رسم فرنگی کلاه از سر برداشته شود، زنان دیگر حق ندارند تا برقع بپوشند و باید روی‌لچ در شهر برایند. رخصتی از روز جمعه به پنجشنبه تبدیل شده تا مامورین دولت نتوانند به نماز جمعه حاضر شوند. از اوضاع مردم شمالی و مظالم دولت که خود شما بهتر معلومات دارید.

چون دولت برای مدرنیزه ساختن کشور به پول نیاز داشت بناً دستور صادر کرد تا باقیات سالهای گذشته طور عاجل حصول شود، حکم شد تا کسی که پول نقد نداشت زمین و باغش در بدل قیمت به تصرف حکومت در آید و کسی که نه پول داشت و نه زمین و باغ محبوس گردد، علاوه بر این مردم شمالی کابل که سخت نادار و بیچاره و صاحب یک توته زمین کوچک بودند و خانۀ‌شان نیز در داخل باغ تعمیر شده بود و برای امنیت و ستر فامیل احاطۀ باغ خود را دیوار می‌کردند، دولت بدون در نظر داشت این مشکل مردم دستور صادر کرد تا دیوار‌های باغ‌های دو طرفۀ جاده عمومی ویران شود که تاکستان‌های آن نظر سیاحان را به خود جلب نماید، اشارۀ حبیب‌الله به اوضاع مردم شمالی و مظالم دولت همین‌ها بود.

حبیب‌الله گفت: با در نظر داشت این همه ما باید تهعد نمائیم که برای مردم و دین خود خدمت کنیم، اگر نتوانستیم به این حدف خود برسیم مردم از ما راضی و در هر منزلی که قدم بگذاریم یک لقمه نان به ما می‌دهند. ولی اگر خیانت و داره بازی کردیم همه دروازه‌ها بروی ما بسته خواهد شد. مگر لالاشاه محمد و افضل که دزد بودند چه کردند. تا امروز حتی مرده‌هایشان مورد انزجار مردم است. علاوه بر این حکومت رشوه خوار بنام باقیات گوشت و پوست مردم را خورد و حال ما با بستن دارۀ دزدان باید به استخوان آنها چنگ و دندان تیز کنیم؟ نه این کار مردی نیست. ما باید کاری کنیم که رضای خدا (ج) در آن باشد و آن خدمت به مردم در سایۀ دین است.

البته اکثر سخنان حبیب‌الله اشاره به سخنان غیر مسئولانه ملک محسن بود، حبیب‌الله به سخنانش ادامه داده گفت: هر گاه به پول ضرورت پیدا کردیم تا دستبرد زدن به منزل یک هموطن بیچاره چرا خزانۀ دولت بی دین را به غنیمت نگیریم؟ دوستان حبیب‌الله که سخت تحت تاًثیر سخنان او رفته بودند همه فی المجلس تعهد نمودند که در یک سنگر با حبیب‌الله خواهند بود، چه سنگر گدائی چه سنگر پادشاهی. تنها ملک محسن به اشارۀ حبیب‌الله متعهد همسنگر بودن با رفقا را نکرد چه اگر موصوف در قریه می‌بود بیشتر بدرد‌شان می‌خورد و چون ملک قریه با حکومت رفت و آمد رسمی داشت می‌توانست راپور‌های حکومت را نیز برای‌شان برساند. مجلس ساعت سه شب به پایان رسید، ملک با رفقا به طرف قریه روان شدند، رفقا به خاطر خدا حافظی با فامیل‌هایشان رفتند و پس از یکی دو روز همه دو باره در قرارگاه کوه دیگچه یکجا شدند.


تعین رئیس تنظیمۀ شمالی و تحولات جدید:

اوضاع شمال کابل مثل سایر ولایات کشور روز بروز خراب تر شده می‌رفت و امنیت مختل و راه‌های عمومی توسط دزدان و باجگیران غیر مصون شده بود و مردم در حالیکه از دزدان به ستوه آمده بودند از حکومت هم چندان امیدی نداشتند، در پهلوی آن شلاق عسکر هم هر روزه بنام تحصیل باقیات بر بدن مردم حواله بود و این وضع روز بروز بر شدت انزجار مردم در مقابل دولت می‌افزود.

در حالی که قیام‌های مشرقی و سایر مناطق به اوج خود رسیده بود، در شمال کابل نیز بدامنی به درجه غلیان رسیده بود و دولت برای بررسی اوضاع هیاتی را تحت ریاست علی احمد خان والی کابل به کوهدامن و کوهستان فرستاد. والی حکومتِ سرایخواجه (میر بچه کوت) را مرکز قرار داده از مردم تقاضا نمود تا برای استماع به سخنان او در تعمیر حکومت جمع شوند وی به اهالی چنین گفت:

برادران به شما بهتر معلوم است که حکومت شب و روز برای خدمت بشما آرام ندارد، آسودگی شما، آرامی دولت است، قرار اطلاعات واصله دزدانی چند پیدا شده اند که امنیت را مختل و به زندگی آرام و فقیرانۀ شما مردم با شهامت لطمه وارد نموده اند، جوانان شما را به ناحق می‌کُشند، اموال و حاصلات تانرا چپاول می‌کنند و راه‌ها را بروی تان می‌بندند، بناً دولت برای حل این معضله به همکاری شما نیاز دارد و تا ملت همکاری نکند دولت ولو هر قدر قوی باشد کاری نمی‌توانداز پیش ببرد.

از شما تمنا دارم تا دزدان تان را معرفی و در گرفتاری آنها همکاری نمائید. مردم که از دزدان و رهزنان به ستوه آمده بودند با دولت همکاری نموده یک قوۀ قومی را تشکیل کرده همراه با قوای دولتی دزدان را دستگیر و به دولت می‌سپردند. این همکاری جدی مردم با دولت طرف تقدیر والی علی احمد خان قرار گرفت و مردم هم از والی خواستند تا دزدان دستگیر شده دو باره آزاد نشود زیرا در گذشته هر گاه دزدی دستگیر می‌شد حاکم رشوه گرفته دزد را رها می‌کرد. والی علی احمد خان این تعهد را با مردم کرد و دزدان دستگیر شده را به کابل فرستاد و در آنجا محبوس نمود که مشهور ترین آنها عبارت بود از امیر محمد ده کوئی، سید علی ده سقی، سید محمد ده کوئی، سنگی بابه قچقاری و برادرش جلال بابه قچقاری.

متعاقباً والی علی احمد خان طبق خواهش مردم طی یک محکمۀ نظامی و اخذ فرمان شاه همه دزدان دستگیر شده را از کابل خواسته و در باغ خواجه بابو و خواجه مير علم در محضر عام اعدام نمود. با حل معضلۀ دزدان کوهدامن والی عازم جبل‌السراج گردید و دزدان چاریکار و جبل‌السراج و پنجشیر را نیز با کمک اهالی دستگیر نموده و به سزای اعمال‌شان رسانید. والی علی احمد خان که از مشکل دزدان فارغ شده بود در صدد امر مهم تری بر آمد و ان گرفتاری حبیب‌الله و رفقایش بود که گاهگاهی خزانۀ دولت را به یغما می‌بردند.

دولت دستگیری حبیب‌الله کلکانی را نسبت به دزدان مهم تر می‌دانست و به خاطر هراس ازینکه اگر در گرفتاری اش عاجز بماند شاید همه دزدان با او همدست شده مشکل بزرگتری را چون چون قیام شینواری به وجود آورند بتاً با درایتی که داشت از پائین شروع کرد و اول دزدان دیگر را نابود نمود. مشکل عمدۀ والی علی احمد خان در گرفتاری حبیب‌الله کلکانی عدم همکاری مردم با دولت بود زیرا حبیب‌الله هر چه داشت با دولت داشت و در بین مردم منطقه دست به ظلم و خیانتی نزده بود و حتی از پول‌هائی که بدست می‌اورد به فقیران منطقه هم تقسیم می‌کرد که این سبب محبوبیت او در می‌ان اهالی شده و مردم در گرفتاری اش با دولت همدست نگردید[٦]

دولت با وصف تلاش زیاد نتوانست حبیب‌الله را دستگیر نماید، نیرنگ جدیدی به کار بست و از شدت عمل بالای مردم کار گرفت، تعدادی را به شلاق و تازیانه بست عده ای را محبوس نمود و بزرگان و موسفیدان را مورد هتک هرمت قرار داد. مردمی که تا دیروز به خاطر همکاری‌شان با دولت در دستگیری دزدان مورد تقدیر قرار داده بود امروز به اذیت و آزار‌شان کمر بست.

اهالی به هیچ صورت راضی نبودند حبیب‌الله و رفقایش را به دولت تسلیم نمایند و از طرفی خود‌شان سخت تحت شکنجه قرار داشتند از حبیب‌الله خواستند تا برای مدتی منطقه را ترک کوید.

حبیب‌الله که از یکطرف قصد مبارزه با دولت را داشت و از طرفی مشکلات مردم و خواهش آنها را نمی‌توانست نادیده بگیرد، مجبوراً با رفقای خود عازم جنوب کشور گردید و چون هنگام جنگ استقلال جنرال نادر خان دستور حمله بالای تل را صادر نمود تعدادی را برای ترصد عقب جبهه در پاراچنار گذاشت و حبیب‌الله هم جزء همین قوا بود که جریان آنرا قبلاً در فصل اول همین کتاب متذکر شدیم. موجودیت یکماهه قوا در پاراچنار از یکطرف و رویۀ نیک حبیب‌الله از طرف دیگر سبب شد تا موصوف دوستانی در آنجا پیدا نماید و با در نظر داشت منازل دوستانش که پناهگاه حزبی برایش بود، به پاراچنار که در سرحد افغانستان مستقل و هند برتانوی بود رفت و مدتی را در آنجا توقف کرد ولی دولت از محل اختفای حبیب‌الله آگاه شده در مورد گرفتاری اش با انگلیس‌ها در تماس گردید و این تماس توسط یکتن از شخصیت‌های مهم دولت که متاًسفانه اسم اش را پیدا کرده نتوانستم[٧] به سمع حبیب‌الله رسانیده شد و وی قبل از دستگیری اش به وطن عودت نمود و بار دیگر کوه دیگچه را قرارگاه خود قرار داد.

حبیب‌الله دوباره به حملات خود بالای خزانۀ دولت[٨] آغاز نمود و قافله‌های خزانه از جبل‌السراج تا هزاره بغل (شمال خیرخانه فعلی) مورد حمله حبیب‌الله و رفقایش قرار گرفته همه به غنیمت برده می‌شد چون کرایه کش‌ها مردم نادار و بیچاره بودند، اسپ‌های‌شان از طرف حبیب‌الله با رسید خزانه و حتی پول کرایۀ‌شان برای‌شان مسترد می‌گردید و کراکش‌ها با رسید‌های حبیب‌الله به دولت مراجعه کرده جریان را به اطلاع می‌رسانیدند.[٩] و دولت مجبوراً برای‌شان مجرا می‌داد.

عین این جریان در طول سالهای جهاد علیه تجاوز شوروی تکرار شد و مجاهدین که گندم و سایر اموال دولت کمونیست و تحت الحمایه شوروی را به غنیمت می‌گرفتند به رانندگان رسید می‌دادند و دولت کمونستی که تاب مقاومت در برابر مجاهدین را نداشت مجبوراً مجرایی اموال دولتی را به رانندگان یا ترانسپورت‌ها بر اساس رسید دشمن‌شان (مجاهدین) می‌داد.

در حالی که دولت برای سرکوب نمودن قیام‌ها و سوق ادارۀ عسکر و تطبیق اهداف متمدن سازی به پول نیاز داشت، غارت شدن خزانۀ دولت سبب شد تا حکومت اقدام عاجل و جدی نموده به تعقیب والی علی احمد خان هیئات دیگری تحت ریاست احمدعلی خان لودین آمر امنیت کابل که شخص مستبدی بود جانب شمال کابل اعزام نماید. احمدعلی خان لودین رئیس تنظیمۀ ملکی و نظامی شمال کابل با اختیارات عام و تام از طرف شاه مستقیماً عازم جبل‌السراج گردیده ارگ آنجا را مقر فرماندهی خود قرار داد، تا این وقت حبیب‌الله پول‌های بدست آمده از خزانۀ دولت را سه قسمت می‌نمود. قسمت اول را به رفقای خود تفنگ، کارتوس و سایر لوازم جنگی خریداری می‌کرد، قسمت دوم را برای مصارف اعاشه خود و رفقا بکار می‌برد و قسمت سوم را به محتاجان و مردم بیچاره منطقه تخصیص می‌داد. دستگیری از محتاجان و بینوایان در برابر حکام سنگدل سبب محبوبیت بیشتر حبیب‌الله در منطقه شده و همه او را به نیکی یاد می‌کردند.[١٠]

واضح است شخصی که در پهلوی ایمان پشتوانۀ مردم را نیز داشته باشد هیچ قدرتی بشری نمی‌توانداو را از پا اندازد. به هر حال احمدعلی خان به عساکر دولت هدایت داد تا هر تعداد دزدی را که پس از گیر و گرفت علی احمد خان باقی مانده باشد هرچه زودتر دستگیر و اعدام نمایند و خودش در صدد طرح نقشۀ گرفتاری حبیب‌الله برآمد . او در تطبیق نقشه خود آنقدر مصمم بود که تا یکماه شب و روز کار می‌کرد، کم می‌خورد و کم می‌خوابید ولی نقشه‌هایش در جهت دستگیری حبیب‌الله نقش بر آب شد.

احمدعلی خان دست به شدت عمل بالای مردم بیچاره زد، او دستور داد توقیف ملک محمد حسن و ملک عبدالحکیم دو تن از ملکان کلکان را صادر کرد و به تفتیش منازل مردم پرداخت. قطعات عسکری در کمال بی رحمی به تطبیق حکم احمدعلی خان پرداختند ولی این شدت عمل هیچ نتیجه به بار نیاورد وی بالاخره مجبور شد تا بزرگان شمالی را دل آسا نماید و با حبیب‌الله از در مفاهمه پیش آید.

احمدعلی خان حدود دو هزار تن از موسفیدان منطقه را احضار و پس از استقبال و دل آسائی آنها مجلسی را دایر کرده از آنها برای حل مشکل سوقیات عسکری جانب مشرقی و موضوع حبیب‌الله مشوره خواست. موسفیدان در قسمت سوق عسکر تعهد سپردند تا حدود ده هزار نفر به دولت تقدیم نمایند ولی در مورد حبیب‌الله مشوره دادند که جز مفاهمه و مذاکره چارۀ دیگری نیست.

احمدعلی خان که تحت فشار قیام‌های مشرقی از مرکز دستور گرفته بود تا مشکل شمالی کابل را هر چه زودتر حل کرده عساکر شمالی را به کابل اعزام دارد هیاتی از موسفیدان را برای مذاکره صلح آمیز نزد حبیب‌الله فرستاد و حبیب‌الله مفاهمه را مشروط به خلع سلاح خودش و احمدعلی خان در محل ملاقات قبول نمود و منزل شاه نواز خان معروف به می‌رزا درباغ عارق برای مذاکره تعین شد.

احمدعلی خان شاه را در جریان گذاشته اجازه این ملاقات را حاصل نمود.

مذاکره دولت با حبیب‌الله:

روز سه شنبه احمدعلی خان با دو نفر عازم باغ عارق شد و حبیب‌الله هم طبق وعده همراه با سید حسین بدون سلاح به محل مذاکره حاضر گردید و پس از گفت و شنید‌های زیادی فیصله بعمل آمد که:

حبیب‌الله با رفقایش به دولت تسلیم شده و به صفت دزد بگیر تعین و معاش کافی برای‌شان پرداخته می‌شود. ضمناً دولت از اعصیان‌های گذشتۀ حبیب‌الله و رفقتیش گذشته همه را مورد عفو قرار می‌دهد. حبیب‌الله این نظز دولت را پذیرفته پیشنهاد می‌کند: چون دزدان قوی و بعد از این دشمن ما می‌شوند، لهذا برای دفاع از خود به سلاح نیاز داریم و باید یکصد نفر از رفقای ما مسلح گردند و ملکان کلکان نیز از حبس رها گردند.احمدعلی خان که سخت تحت تاثیر محبوبیت حبیب‌الله در بین اهالی و عملکرد‌های او رفته بود پیشنهاد وی را قبول کرده موضوع را به وزارت حربیه و شاه مخابره می‌کند.[١١]

امان‌الله خان به اساس فیصله رئیس تنظیمه و مشوره مجلس وزرا عنوانی عبدالعزیز خان وزیر حربیه فرمانی صادر می‌کند و چون حبیب‌الله کلکانی به حکومت تسلیم شده بناً به تعداد (هشتاد و دو) می‌ل تفنگ و کارتوس مورد ضرورت او را توسط احمدعلی خان برایشان بفرستید. قبل از این فیصله و فرامین حبیب‌الله صرف ده ميل سلاح به شرح ذیل داشت:

    ١- یک ميل تفنگ (۳٠۳ بور) جاغوردار که از عسکری برایش مانده بود (نزد سید حسین).

    ٢- یک ميل تفنگ (۳٠۳ بور) که از پدرش (از جنگ استقلال) برایش مانده بود (نزد خلیفه پُردل)

    ٣- چهار ميل تفنگ دهن پُر (که از پول به یغما برده خزانۀ دولت از کوهستان خریداری و به رفقا تسلیم کرده بود).

    ٤- سه ميل تفنگچه چقمقی.

    ٥- یک ميل تفنگ اصیل بلجیمی (پنج تکه) که در بین عوام به تفنگ (حق دین) مشهور بود نزد شخص حبیب‌الله.

در مورد تفنگ اخیرالذکر باید گفت که شاه ضمن سفر اروپايی خود از بلجیم نیز دیدن کرد و دولت بلجیم ده ميل تفنگ به او تحفه داد. شاه این تفنگ‌ها را برای امنیت ارکان عالی رتبۀ دولت به آنها توزیع کرد که یک ميل را به محمدولی خان بدخشانی وکیل مقام سلطنت داده بود این تفنگ بعد‌ها بدست حبیب‌الله رسید ولی در مورد دو حکایت موجود است: یکی این که چون خسر حبیب‌الله در زمین‌های قلعه حسین کوت که مربوط بدخشانی بود دهقانی می‌کرد این تفنگ را فرستاد و حکایت دیگر اینکه وکیل سلطنت در خفا با حبیب‌الله مراوداتی داشت و این تفنگ را برضایت خود به حبیب‌الله فرستاد.

پس از فرمان شاه حبیب‌الله صاحب (نود و دو) ميل تفنگ گردید.
علاوتاً شاه به وزارت مالیه طی فرمانی دستور داد تا مبلغ سه هزار کابلی برای حبیب‌الله و سه هزار برای سید حسین و سی، سی کابلی برای افراد حبیب‌الله به طور معاش پرداخته شود.

نخستین برخورد حبیب‌الله با قوای دولتی:

امان‌الله خان که بعد از اعطای پول و اسلحه به حبیب‌الله از این کار پشیمان شده بود در خفا به حکومت کلان شمالی دستور داد تا حبیب‌الله را با دار و دسته‌اش دستگیر و فوراً اعدام نموده تفنگ‌های دولت را به مرجع آن تسلیم نماید. دستور پادشاه توسط یکتن از اعضای کابینه به حبیب‌الله اطلاع داده شد. حبیب‌الله از عهد شکنی حکومت رفقا و موسفیدان منطقه را خبر کرد و همه برآشفته شدند او هدایت داد تا همه رفقا در مورد عهد شکنی حکومت مذاکره نمایند و محل جلسه قلعۀ ریگی قره باغ مشرف به قلعۀ موسی تعین گردید.

طبق هدایت مجلس جریان داشت که موضوع به حاکم کلان شمالی عبدالله پسر نائب سالار محمدغوث خان اطلاع داده شد. قوای دولتی قلعه را از چهار طرف محاصره کرد و جنگ شدیدی بین طرفین در گرفت. حبیب‌الله که نشانزن ماهری بود از عقب دیواری حاکم کلان را نشانه گرفت و نقش زمین ساخت، فیر‌های دیگر کشته‌های بیشتری را بر زمین افگند، حبیب‌الله دستور داد تا قلعه را آتش بزنند و در دود و هیاهوی آتش با رفقایش از قلعه خارج گردیده روانۀ کوه دیگچه شد. قرار معلوم این نبرد مدت یک شبانه روز دوام کرد و عجیب این است که در این مدت هیچ نوع کمکی از کابل به قوای دولتی نرسید و این خود ضعف دولت مرکزی را نشان می‌دهد.

در چند کیلومتری قلعه به جانب شرق که به کلکان منتهی می‌شد جنگل انبوهی از بید و چنار وجود داشت، حبیب‌الله که به این منطقه رسید، دستور اشپلاق را صادر کرد تا رفقا دور هم جمع شوند. چنین شد و حبیب‌الله پرسید همه حاضر هستند و الحمدلله به هیچ کسی زیانی نرسیده یکی از رفقا صدا کرد همه حاضر است ولی ملا شاه‌محمد دیده نمی‌شود. ملا شاه‌محمد مسکونه فرزه از جمله رفقای خاص حبیب‌الله و ملا امام گروه بود که بعد‌ها به‌نام ملای جنگ مشهور شد. جستجوی حبیب‌الله و رفقا برای پیدا کردن ملا نتیجه نداد، حبیب‌الله که فکر می‌کرد ملای مذکور کشته یا اسیر شده سخت غمگین گردید و براه خود ادامه داد آنها هنوز از جنگل نبرآمده بودند که دیدند ملا شاه‌محمد قطیفۀ خود را هموار کرده و نماز خفتن را می‌خواند. با دیدن ملا همه خرسند شدند و بعد از ختم نماز به دستور حبیب‌الله تعدادی عازم کوه دیگچه گردید و خودش با دو سه نفر به منزل صاحبزاده عبدالله جان[١٢]عازم شد که در قریۀ ده مير واقع بود.

بعد از این نبرد حبیب‌الله که خود را فاتح احساس می‌کرد و از احوال کشور و قیام‌های سراسری و فرامین خلاف شرع دولت و مصوبات لویه جرگۀ منعقدۀ پغمان (١٣٠٦) و سخنان اعضای لویه جرگه پس از بازگشت‌شان به مناطق‌شان در مخالفت با دولت آگاه بود و در صدد برانداختن حکومت برآمد. حبیب‌الله که شخص مسلمان و با دیانت بود می‌دانست که یگانه راه کامیابی مذاکره با روحانیون می‌باشد، او می‌دانست که مسجد بزرگترین مرکز الهام مسلمانان است. او متیقن بود که مردم در جهت حفاظت دین مبین اسلام و صیانت عنعنات‌شان حتی از سر خود هم می‌گذرند. او آگاه بود که اسلام عزیز در اعماق زندگانی مادی و معنوی ملت افغان ریشه دوانیده و این مردم با شهامت و مسلمان مخالفت بارکنی از ارکان دین دشمن با خدا و رسول می‌پندارد و در راه دفاع از آن از سر و مال می‌گذرند.

با در نظر داشت این مسایل حبیب‌الله نخست ملا شمس‌الله سرای‌خواجه‌ای و ملا علی جان شکر دره‌ای را تحت ریاست ملا شاه‌محمد که به هر سه لقب ملای جنگ را اعطا کرده بود، موًظف ساخت تا به قراً و قصبات رفته در مورد عملکرد‌های غیر شرعی امان‌الله خان تبلیغ کنند مردم را به قیام علیه حکومت آماده سازند و خودش در صدد تطبیق مرحلۀ دوم نقشه اش برآمد که ملاقات با روحانیون و متنفذین منطقه بود.


ملاقات‌های حبیب‌الله با بزرگان منطقه:

ملاقات حبیب‌الله و امضای معاهده بین او و احمدعلی خان رئیس تنظیمۀ شمالی و نماینده خاص پادشاه در شمال به حبیب‌الله شخصیت قانونی داده و تمام مردم منطقه از ته دل او را دوست داشتند و از موفقیت موصوف خرسند بودند، حبیب‌الله هم در سایۀ همکاری دولت هر روز به مناطق مختلف شمالی رفته و با روحانیون، متنفذین قومی و سایر مردم محشور می‌شد و بدینصورت نفوذ او در بین مردم بیشتر می‌گردید در حالی که ملا‌های جنگ علیه حکومت به فعالیت‌های تبلیغاتی خود ادامه می‌دادند.

حبیب‌الله نخستین مشورۀ خود را در جهت قیام علیه حکومت امان‌الله خان و آمادگی‌های ضمنی خود را با صاحبزاده عبدالله جان در ميان گذاشته پس از مشوره به همکاری موصوف توانست با سایر شخصیت‌های مهم منطقه به خصوص علما و روحانیون در تماس شد.

مذاکره با بزرگ جان مجددی:

بزرگ جان مجددی فرزند شاه قیوم احمد متولد در ١٢٥٧ هـ ش و متوفی در ١٣٢٢ بخاطر اشتراک در جنگ استقلال و قیادت عالمانه و شجاعانۀ مردم شمالی در آن جهاد مقدس و داشتن خلعت خلافت در طریقه‌های تصوف و خدمت در راه ترویج شریعت و تقوی از احترام خاصی در بین اهالی شمال کابل برخوردار بود و مردم او را بحیث پیر اعتقاد داشتند. عبدالله جان از حبیب‌الله پرسید با بزرگ جان ملاقات نموده‌اید گفت: نام حضرت صاحب را شنیده‌ام. ملا‌های جنگ با او مفاهمه نموده‌اند. اما خودم تا حال در مورد قیام با وی مذاکره ننموده‌ام.

عبدالله جان به خاطر مساعد ساختن زمینۀ ملاقات بین آن دو از بزرگ جان دعوت بعمل آورد و شب جمعه ٧ عقرب ١٣٠٧ طی دعوتی حبیب‌الله با بزرگ جان آشنا شده پس از ادای احترام گفت: "حضرت صاحب شاید بشما بهتر معلوم باشد که امان‌الله کافر شده و شریعت را زیر پا گذاشته بر شما علما و روحانیون واجب است تا جهاد را علیه او اعلام نمائید. ما می‌خواهیم علیه حکومت لاتی جهاد کنیم، کدام مقصد دیگر نداریم، بی‌سواد هستیم، پادشاهی هم نمی‌خواهیم و یگانه آرزوی ما صرف و صرف رضای خالق (ج) است.

«ولی تا زمانی‌ که شما بزرگان مردم را علیه حکومت لاتی امان الله به قیام و جهاد دعوت نکنید کسی به گپ ما نمی‌کند و ما هم به‌حیث یک مسلمان وظیفه‌ای را که به عهده داریم نمی‌توانیم انجام دهیم"

پس از ختم سخنان حبیب‌الله بزرگ جان گفت:

    ما مسلمان و پیرو شریعت حضرت محمد (ص) می‌باشیم روزی که امان‌الله اعلام جهاد عليه فرنگی‌ها را به خاطر آزادی کشور اسلامی ما صادر کرد در پهلویش ایستادیم، حینی که امان‌الله را با لباس وطنی در حال ادای نماز در مسجد ارگ دیدیم، خدای خود را شکر گفتیم و او را اولوالامر خود خواندیم. وقتی که دزدان امنیت را مختل نمودند به صفت یک مسلمان با حکومت همکاری کرده دشمنی دزدان و مفسدین و قطاع‌الطریقان را با کمال افتخار قبول کرده آنها را به دولت معرفی و تسلیم نمودیم. ولی زمانی که شاه از روسیه برگشت تغیير نمود، شریعت را پایمال، علما را توهین و راه حق را فراموش کرد. نورالمشایخ را فرار و سایر علما را یا اعدام و یا زندانی ساخت. بناً ما خود را از اطاعت او شرعاً معاف دانسته تا وقتی که اعمال و کردار تو و رفقایت مطابق راه خدا و رسول باشد با تو به صفت یک مجاهد! هر همکاری که از دست ما براید دریغ نخواهیم کرد و در حقت دعای خیر می‌کنیم.

با ختم حرف‌های بزرگ جان، عبدالله جان رشتهً سخن را بدست گرفته گفت: هر افغانی که خود را مسلمان می‌داند باید آرام ننشیند. من با عده‌ای از درباریان پادشاه ملاقات کرده‌ام اکثر آنها از عملکرد شاه شاکی هستند حتی سرادار عنایت‌الله خان معین‌السلطنه هم تقاضای ملاقات با حبیب‌الله را نموده است، اعضای مجلس با استمعاع این خبر به حیرت افتادند، بعضی گفتند به بهانهً ملاقات کدام توطئه نباشد ولی عبدالله جان همه را مطمئن ساخته گفت: تا جايی که من عنایت‌الله خان را می‌شناسم و از درون سلطنت پدر شهیدش امیر حبیب‌الله خان با او آشنا هستم وی شخص مسلمان و روشن ضمیر بوده از عملکرد غیر اسلامی برادرش سخت به ستوه آمده و می‌خواهد تا که این مشکل از هر طریق ممکن حل گردد.

اعضای مجلس روز تعین ملاقات را به بزرگ جان محول کردند و او شنبه آینده را تعین نمود.

ملاقات با سردار عنایت الله خان:

روز شنبه ١٦ عقرب فرا رسید، بزرگ جان و عبدالله جان برای پذیرائی از معین‌السلطنه عازم منزل عبدالرحمن خان پوپلزائی خسر عبدالله جان گردیدند که در قریه لچکان موقعیت داشت. ساعت ٨ شب سردار عنایت‌الله خان معین السلطنه، سردار حیات‌الله خان عضدالدوله و سردار محمد عثمان خان نائب‌الحکومه سابق قندهار رسیدند و منتظر حبیب‌الله کلکانی بودند. حدود ساعت ٩ شب حبیب‌الله و حمیدالله داخل شدند، مهمانان (سرداران عالی رتبۀ خاندان شاهی) و ميزبانان به احترام غریب بچۀ انگور فروشء پوستینچه پوش برهنه پای بیسواد به پا خاستند و با او بغل‌کشی نمودند.

پس از صرف طعام مذاکرات آغاز گردید و در ختم مجلس هر سه سردار همکاری خود را با یک قیام صلح‌آمیز و مردمی اعلام نمودند و خواهش کردند تا یک هفته قبل از اعلام قیام عمومی آنها در جریان گذاشته شوند و جریان این مجلس نیز بیرون نبراید. ساعت ١٢ شب مجلس به پایان رسید و مهمانان عازم کابل شدند.[١٣]

ملاقات با شمس‌الحق مجددی:

به همکاری عبدالله جان زمینۀ ملاقات حبیب‌الله و شمس‌الحق (مجددی) مشهور به حضرت کوهستان در قریه عزت خیل کوهستان صورت گرفت. شمس‌الحق "مجددی" متولد در ١۲٤۳ و متوفی در ١٣٠٩ از کبار شخصیت‌های روحانی و از متوفین بزرگ کوهستان بوده و بنابر ظهور کراماتی مردم عقیده و اخلاص خاصی به او داشتند. حبیب‌الله در یکی از شب‌های زمستان عازم کوهستان گردید و هدف خود را به شمس‌الحق تشریح کرده طالب کمک شد. مرشد کوهستان حمایت خود را از حبیب‌الله اعلام داشت و بدینصورت ساحۀ فعالیت حبیب‌الله از کوهدامن به کوهستان نیز توسعه یافت و مردم کوهستان حسب دستور مرشد‌شان هر نوع همکاری خود را به قیام عمومی علیه امان‌الله اعلام نمودند.

ملاقات با مولوی عبدالغنی:

مولوی عبدالغنی فرزند قاضی عبدالحکیم متولد در ١۲٦٠ و متوفی در ١٣٤٧ از علمای بزرگ ولایت پروان بود و بنابر زندگی در قریۀ قلع بلند پروان به مولوی صاحب قلعه بلند مشهور است و چون اجداد او همه از علمای مشهور بودند طرف توجه و احترام خاص اهالی منطقه قرار داشته در مجالس بزرگ دولتی و لویه جرگه‌ها خصوصاً در عصر سلطنت امان‌الله خان اشتراک نمود و در مبارزات اسلامی چه در زمان سلطنت امان‌الله، چه در حکومت نه ماهه حبیب‌الله کلکانی و چه در عصر سلطنت ظاهر شاه با تاًسیس حزب‌الله افغانستان سهم فعالی داشته خدمات ارزشمندی انجام داده است.

حبیب‌الله در اثر مراودۀ ملاهای جنگ زمینۀ ملاقات با مولوی قلعه بلند را مساعد ساخت و از اهداف خود او را مطلع گردانید، مولوی قلعه بلند روی اندیشه پاک دینی از داعیه حبیب‌الله حمایت نمود و جریان را با دو نفر علمای بزرگ منطقه هر یک مولوی محمدرفیق و مولوی محمدیونس در ميان گذاشته از آنها طالب همکاری با حبیب‌الله شد و پس از تبادل نظر همه علمای پروان که به شخصیت سه عالم متذکره احترام داشتند از داعیۀ کلکانی حمایت خود را اعلام نمودند.

به قرار روایت داکتر عنایت‌الله ابلاغ، مولوی صاحب بنابر تظلم یکنفر سِک که گویا حبیب‌الله و دار و دسته‌اش او را تهدید کرده‌اند که یا سه هزار روپیه به او بدهد یا خانه‌اش را طعمه حریق خواهند ساخت، از قلعه برآمده با حبیب‌الله مواجه گردید و بعد از استماع داعیۀ حبیب‌الله کمر او را به حیث امیر حرب بست و فردایش بمعیت دو مولوی مذکور به حسین کوت رفته و با حبیب‌الله پیوست و در خطبه نماز جمعه در مسجد مستوفی نام حبیب‌الله خوانده شد.

ملاقات با محمد شریف آخندزاده:

محمدشریف مشهور به مياگل جان پسر آخندزاده صاحب تگاب متولد ١۲٨٠ و متوفی در ١٣٦٢ هـ ش از روحانیون بزرگ تگاب بوده اهالی منطقه و مناطق همجوار آن ارادت خاصی به او داشتند. با پا در ميانی مولوی صاحب قلعه بلند زمینۀ ملاقات حبیب‌الله با وی مساعد گردید و همکاران این شخصیت روحانی با داعیه و قیام علیه حکومت بدعت پسند امانی سبب شد تا ساحۀ فعالیت‌های حبیب‌الله به نجراب و تگاب نیز گسترش یابد.

ملاقات با پسران خواجه جان صاحبزاده:

در قریه (دهقانی) پروان پسران خواجه جان صاحبزاده زندگی می‌کردند که از اعتماد زیادی بین مردم پروان برخوردار بوده و از نواده‌های مير مسجدی خان مجاهد کبـــیر در تجاوز اول انگلیس بر افغانستان بودند. صاحبزاده محمد صدیق، صاحبزاده عطاءالحق، صاحبزاده شیرجان و صاحبزاده محمد کریم هر یک از شخصیت‌های مدبر و سیاستمدار کشور بوده نظر به خدمات و حسن اخلاق‌شان طرف اطمینان مردم پروان و حکومت قرار داشتند. در این وقت صاحبزاده محمد صدیق حاکم اعلی و قوماندان فرقۀ گردیز، عطاءالحق وکیل قول اردوی مرکز و شیرجان بیکار و محمد کریم مصروف زمینداری ارثی‌شان بود.

حبیب‌الله پس از مذاکره با احمدعلی خان و رفت و آمد به سرای خواجه با حاکم وقت شیرجان پسر خواجه جان صاحبزاده در کوچه باغها برخورد مسلحانه داشت، احمدعلی خان، شیرجان را که در صدد گرفتاری حبیب‌الله بود، از حکومت کوهدامن برطرف کرد و او به دهقافی رفت که محل زندگی فامیل او بود.وقتی سید حسین ارگ جبل‌السراج را محاصره کرد، یکنفر را نزد شیرجان فرستاد که با یکعده خود را به جبل‌السراج برساند ولی شیرجان به برادر خود محمدکریم گفت سید حسین یک آدم لچک و بد زبان است. بهتر است نزد خود حبیب‌الله برویم و همان بود که در حسین کوت به او پیوستند در حالیکه جنرال محمد صدیق به وظیفه خود در گردیز ادامه داد و عطاءالحق را امان‌الله خان به مشرقی فرستاد تا شنواری‌ها را نصیحت کند که چرا در برابر پادشاه اسلام بغاوت کرده اند. شیرجان از ملاقات معین‌السلطنه با او مطلع بود و از طرفی حافظ قران و ادیب برجسته بود عملکرد‌های پادشاه در برابر مسلمانان و دین اسلام طرف تائید او قرار نداشت.

فعالیت‌های برق آسای حبیب‌الله، رفقا و ملا‌های جنگ و ملاقات‌های‌شان با سایر متنفذین و علما چون گدا احمد مجددی پروانی، خلیفه مير احمد فرزه ئی، سید غلام مصطفی مشهور به مولوی صاحب حاجی پیک شکر دره، عبدالرحیم خان صافی کوهستان، خلیل‌الله خلیلی، سید احمد خان نواسه ميربچه خان مشهور، محمداعظم خان پسر مجاهد بزرگ جلندر خان، عبدالغفور خان تگابی مير بابه صاحب خان چاریکاری و مولوی عبدالحی پنجشیری و تعداد دیگری که هر کدام ستونی از اعتبار مردم خود بودند سبب پیشرفت سریع فعالیت‌های حبیب‌الله در تمام ساحۀ شمالی (کوهستان و کوهدامن) گردیده و در سرتاسر منطقه فرد فرد مردم از داعیه حبیب‌الله کلکانی فقط بخاطر مبارزه علیه حکومت امان‌الله جانبداری نموده و همه اماده قیام عمومی شدند.

طرح قیام عمومی:

حبیب‌الله که از ملاقات‌های مهمش با روحانیون، خوانین و اشخاص متنفذ قومی فارغ گردید به عبدالله جان و بزرگ جان اطلاع داد تا بتاریخ ١۳ قوس در یک مذاکره و مشاوره مهم در منزل عبدالله جان حضور بهم برسانند. مجلس دایر شد و حبیب‌الله بزرگ جان را مخاطب قرار داده گفت: حضرت صاحب زمستان نزدیک است و شاید چندی بعد هوا بیشتر سرد گردد، مردم منتظر قیام هستند، اگر عجله نشود ممکن است سرمای شدید زمستان مانع عملیات موفقانه ما گردد، پس بهتر است عملاً دست بکار شویم.

در مجلس فیصله بعمل آمد تا روز پنجشنبه ١٧ قوس قوت‌های حبیب‌الله بالای حکومت سرایخواجه حمله نماید پس از یک زد و خورد که سبب قتل عساکر دولتی و مبارزین ملی نشود خود را تسلیم نماید. سید حسین و حمیدالله در همان شب حکومت کلان چاریکار را متصرف شده و مردم را برای حمله به کابل جانب سرایخواجه سوق و خود‌شان ارگ جبل‌السراج را هدف قرار بدهند. به معین السلطنه نیز اطلاع داده شود تا برای مذاکرۀ نهایی شام روز سه شنبه به منزل عبدالله جان تشریف بیاورد. محل و شفر حمله بالای حکومتی سرای‌خواجه و آغاز قیام عمومی تعین گردد، گروپ آذوقه‌رسانی و رهنمايی مبارزین که از جانب پروان می‌آیند معین گردد. در کوهستان به تعدادی دستور داده شد تا به تهیه باروت بپردازند.

طبق فیصله شب ١۳ قوس به معین السلطنه اطلاع داده شد ولی تا ساعت ١۲ شب انتظار همه بیهوده بوده و صبح آنروز چهار شنبه نیز به همین منوال گذشت و از معین‌السلطنه و رفقایش هیچ نوع اطلاعی نرسید. چون حبیب‌الله و سایرین متیقن شدند که معین‌السلطنه به عهد خود وفا نکرده است. بناً فیصله بعمل آمد تا طبق برنامه قبلی فردا شب قیام ملی و عملیات جنگی آغاز گردد.

حضور بهم نرسانیدن معین السلطنه در جلسه سه شنبه ١٥ قوس سبب شد که بعد از فتح کابل پادشاهی او از طرف حبیب‌الله و بزرگان قوم پذیرفته نشود ورنه اگر طبق وعدۀ قبلی در مجلس اشتراک می‌کرد، فیصله شده بود تا بعد از فتح و پیروزی معین السلطنه را به پادشاهی بردارند زیرا قیام صرف به خاطر از بین بردن امان‌الله خان و ریفورم‌هایش براه انداخته شده بود.

حمله بر حکومتی سریخواجه:

مطابق پلان مطروحۀ جلسه ١۳ قوس، حبیب‌الله آمادۀ حمله بر حکومتی سرایخواجه گردید، بزرگ جان موظف بود تا مردم قراء بابه قچقار، ده سقی، ده کوئی، و نواحی آنرا به حرکت در آورد. ملاهای جنگ وظیفه تنظیم مردم شکردره، زمه و قریۀ دانشمند را به عهده داشتند. عبدالله جان موظف بود تا قراء کلکان، ده می‌ر، گذر و قره باغ را تنظیم کند. خواجه مير علم و خواجه بابو مردم کارندۀ لچکان و سرایخواجه را آماده بسازند. ملک محسن و ملک عبدالحکیم موظف شد تا به تعمیر حکومتی رفته جریانات را گذارش دهند و در صورت دادن تسلیمی عساکر حکومتی همکاری نمایند.

لحظۀ تصمیم:

اشخاصی که از شفر حملۀ روز پنجشنبه اطلاع داشتند دقیقه شماری می‌کردند و انتظار برای‌شان سخت و خسته کن بود عوام که از صبح آنروز بدون اینکه بدانند چه ساعتی قیام عمومی و حرکت اعلام می‌گردد پس از صرف ناشتا انتظار می‌کشیدند صبح به ظهر و عصر کشید ولی از اعلام قیام اطلاعی نبود هوا آهسته، آهسته تاریک شد و موًذن‌ها از فراز منبر‌های مساجد بانگ آذان شام را دادند. مردم برای ادای نماز شام در مساجد حاضر بودند. همین که موذن مسجد جامع سرای‌خواجه به (لا اله الا الله) آذان شام رسید نخستین فیر تفنگ حبیب‌الله کلکانی سکوت را درهم شکست و حمله آغاز گردید مردم نماز شام را ادا و رهبران مذهبی اعلام قیام عمومی را برای مردم صادر نمودند. پس از دو ساعت تبادل آتش، حاکم با عساکر مفاهمه نموده آنها را در جریان قیام عمومی قرار داد و مقاومت را بی‌نتیجه خواند، عساکر هم طبق دستور حاکم به قیام کنندگان تسلیم شدند، ساعت دوی شب خبر فتح ولسوالی سرایخواجه به همه رهبران اطلاع داده شد فردا جمعه پس از ادای نماز صبح مردم سراسر منطقه با دهل و سرنا در حالیکه غرق خوشی بودند تکبیرگویان مانند سیل جانب حکومتی سرای‌خواجه روان شدند.

قبل از رسیدن مردم تیلفون با کابل قطع و پل‌های طول راه در قلعه مرادبیگ تخریب گردید. ساعت هشت صبح با هلهله و شادمانی در اطراف تعمیر حکومتی جمع شده بودند و ساعت۳٠: ٨ صبح لوای الله اکبر بر فراز تعمیر حکومتی سرایخواجه به اهتزاز درآمد و در همین اثنا اطلاع رسید که قوای مبارزین حکومت کلان چاریکار را نیز متصرف شده بطرف ارگ جبل‌السراج در حرکت هستند. یکنفر اسپ سوار از حرکت هزاران نفر کوهستانی، تگابی، نجرابی، و پروانی جانب سرایخواجه برای پیوستن با قیام کنندگان اطلاع داد. اعضای جلسۀ ١۳ قوس تحت عنوان مجلس مشورتی توقف را خطرناک دانسته بدون انتظار رسیدن مردم پروان و کوهستان تصمیم حرکت جانب کابل را اعلام نمودند.

حمله بر پایتخت و عقب‌نشینی:

ساعت ٩ صبح روز جمعه ١٨ قوس مردم در حالی که حبیب‌الله و بزرگ جان بالای دو اسپ در پیشاپیش قرار داشتند با یکصد و هفده می‌ل سلاح، بیل، تبر، داس، برچه و سیخ تندور جانی کابل حرکت نمودند و ساعت ١٢ ظهر به حسین کوت رسیدند. یک ساعت را برای رفع خستگی در قلعۀ حسین کوت سپری نمودند و آمادۀ حرکت بودند که تعدادی از سواران از حرکت قوای ملی چاریکار مردم کوهدامن و حبیب‌الله را اطمینان بخشیدند. قوای ملی ساعت یک بعد از ظهر از حسین کوت حرکت کرده حدود ساعت دوی بعد از ظهر در دشت کوچکین در ١٠ کیلو متری شهر کابل رسیدند. ملا شمس‌الله (ملای جنگ) آذان جمعه را داد و مردم آماده ادای نماز گردیدند. هنوز نماز ادا نشده بود که تعدادی از علمای کوهستان به رهبری حضرت شمس‌الحق و تعدادی از علمای پروان به رهبری مولوی قلعۀ بلند و شماری از علمای پغمان به رهبری عبدالحمید جان پسر حضرت شمس‌الحق نیز رسیدند.

درین وقت حضرت شمس‌الحق از بزرگ جان پرسید آیا کسی را به صفت امیر تعین نموده اید زیرا علما می‌دانند که اگر ما امیر و سرکرده ای نداشته باشیم طبق شریعت مجاهد نه بلکه یاغی بشمار می‌رویم بزرگ جان که عضو مجلس مشورتی بود موضوع را به آراء علما محول نمود ولی قبل از آنکه علما تصمیم تصمیم خود را بگیرند مردم از جریان آگاه شدند و چون از شهامت حبیب‌الله و همکاری او با ستمدیدگان شنیده بودند و قیام را هم ابتکار او می‌دانستند صدا زدند امیر و پادشاه ما حبیب‌الله است. این صدا علما را مقابل یک عمل انجام شده قرار داد و آنها مجبور شدند طبق رای عامه عمل نموده صدای مردم را لبیک گویند. آنگاه به روایتی حضرت شمس الحق و به روایتی مولوی قلعۀ بلند مطابق رسم مردم مسلمان شمالی کمر حبیب‌الله را با دستمالی بسته و قیادت را به او تبریک گفت.

خطبه نماز جمعه به نام حبیب‌الله و نماز جمعه به امامت مولوی صاحب جمال آغه و به روایتی مولوی صاحب انچو ادا گردید.مردم از هیجان اشک می‌ریختند و افکار خشمگین‌شان مجال قضاوت را از آنها سلب نموده بود تا متوجه شوند که حبیب‌الله این برهنه پای، انگور فروش بیسواد توانائی برانداختن را دارد نه مسئولیت ساختن را بناً قبل از آنکه علمای‌شان تصمیم بگیرند نزد خود فیصله نمودند که مستحق رهبری و سرداری کسی است که در برابر توپ و طیاره سپر آنها بوده و در سنگر یار و یاور و مددگار‌شان بوده. آنها شایسته این امر خطیر کسی را می‌دانستند که دین شانرا برای‌شان حفظ و خود شانرا از چنگ ستمگاران رشوه خوار ظالم نجات بخشیده بود.

با ختم دعای نماز جمه به پیشنهاد حضرت شمس الحق لقب خادم دین رسول‌الله به حبیب‌الله داده شد زیرا در راه تقویه اسلام و شریعت کمر همت بسته بود. مردم همه که در پهلوی نام امیر خادم دین را می‌شنیدند همه با سرور و شادی لبیک گفته و غریب بچۀ انگور فروش که تا دیروز در زیر آسمان پهناور سرپناهی نمی‌یافت و از کوهی به کوهی پنهان می‌شد امروز به صفت نمایندۀ توده‌های محروم ملت پادشاه و خادم دین رسول‌الله گردید.

با ختم این جر و بحث‌ها و تعین امارات و القاب، قوای ملی به رهبری خادم دین ساعت ٢٠/ ٣ بعد از ظهر کوچکین را به قصد کابل ترک گفته و سپس عبور از کوتل خیرخانه در دامنۀ جنوبی آن اطراق نمود تا شب سپری شود. فردا شب ١٩ قوس ساعت ٤ صبح دستور حرکت صادر شد و قوای مبارزین تا نزدیکی‌های قشلۀ باغ بالا رسید. بزرگ جان بدون خوف و هراس و با تصمیم قاطع داخل قشله شد تا عسکر را به تسلیمی صلح آمیز تشویق نماید. به مجرد ورود این عالم روحانی داخل قشله غریو ناگهانی تکبیر قیام کنندگان که قشله را در محاصره گرفته بودند، فضا را به لرزه در آورد و متعاقباً طبق دستور حبیب‌الله صدای فایر مبارزین سکوت صبگاهی را شکست و افراد اردو سراسیمه از بارک‌های آن خارج شدند.

موًلف عیاری از خراسان می‌نويسد:

    "مردی روحانی که سراپایش با پارچۀ سفید کفن مانند و ستور و ریش بلند و عمامه سفید به جمال و جلالش افزوده بود با صدايی که گويی از ماورای ابر‌ها می‌آید آیتی چند از قران مجید تلاوت کرد.

    صدای دلکش قران بدل‌ها نور و نرمش فرود آورد. آنگاه گفت:

    "ما نیامده‌ایم که اردوگاه مسلمانان را غارت نمائیم، امشب سرتاسر این کوه‌ها و دره‌ها به فرمان پروردگار سنگر جوانان اسلام شده و شما را در حصار غلبۀ خدا گرفته‌ایم. این الله اکبر‌ها آواز حق است آیا به صدای حق گوش می‌نهید یا منتظر آن سرافسر مست و غافل‌تان که از ترس گوش‌هایش را در لحاف پیچیده به‌شما حکم صادر کند؟ به کدام؟ اما بدانید که شیپور ستمگاران خاموش می‌شود و آوازۀ خدا جاودانه در جهان طنین انداز است."

    "هنوز سخن وی پایان نیافته بود که صدای تکبیر از هر دو جانب فضا را به لرزه افگند و با آمیز این کلمۀ مقدس همنوائی خود را اعلام داشتند." بدینصورت قشله تسلیم مبارزین راه حق گردید و به شکرانگی این فتح بزرگ قوای ملی و عساکر دولتی نماز صبح را یکجا ادا نمودند.

پس از ادای نماز حبیب‌الله گفت: برادران عسکر، من همان سرباز ساده که بودم همانم تاکنون در خدمت دین و برداشتن ستم‌ها و حق تلفی‌ها آواره کوه و کمر بودم، اکنون در دست شما هستم، هر کاری که مصلحت می‌دانید در بارۀ من انجام دهید همه باز هم با با صدای تکبیر همدستی خود را با خادم دین رسول‌الله اعلام کردند و با روحیۀ قوی‌تر و اسلحۀ بیشتر جانب شهر در حرکت شدند و تا قلعۀ نه برجه که در شرق پروان مينه کنونی قرار دارد، پیش رفتند و داخل شهرآرا شدند، تا این وقت حکومت از جریانات خبر نداشت، به مجرد اطلاع، حبیب‌الله خان معین وزارت حربیه شخصاً قیادت عساکر محدود و پولیس کابل را به عهده گرفته و در حالی که تولی گارد شاهی را جانب کلوله پشته سوق می‌داد خودش مقابله با قیام کنندگان جانب شهرآرا حرکت نمود.

هنوز قوای مذکور با مبارزین رو در رو نشده بود که شاگردان تعلیمگاه سواری که مکتب‌شان در شهر آرا بود با قوای مبارزین داخل نبرد شد و با وصف تعداد اندک مقاومت نموده مانع پیشرفت مبارزین به طرف ارگ شد. این مقاومت جانبازانۀ شاگردان سبب شد تا قوت‌های گارد شاهی به کلوله پشته برسند و قوای مبارزین را زیر رگبار مسلسل قرار دهند. متعاقباً قوای داخل ارگ تحت قیادت محمد ولی خان بدخشانی وکیل پادشاه نیز داخل جنگ شد و نبرد شدیدی بین طرفین در گرفت که تمام روز شنبه، شب یکشنبه را در بر گرفت، خادم دین برج سه طبقه ای شهر آرا را قرارگاه تعین کرد و استحکامات برج سبب مقاومت بیشتر قوای مبارزین گردید.

در بحبوحۀ این نبرد شدید قوت‌های ملی از چاریکار و تگاب نیز با سلاح و مهمات‌شان رسیدند که باعث تقویت بیشتر مبارزین و شدت جنگ گردید.

امان‌الله در داخل ارگ جلسۀ عاجل کابینه را دایر کرد و اعضای کابینه را در جریان وقایع گذاشت، شاه و کابینه که از یکطرف شکست‌های پیهم و تسلیمی عساکر را می‌دیدند و از جانبی در مقابل توفان خشم مردم قرار گرفته بودند چاره‌ای جز حملات هوائی نداشتند. بناً شاه دستور آتش توپخانه‌های بزرگ و بمباردمان شهرآرا توسط طیاره صادر کرد و مبارزین در زیر آتش خاموش نشدنی توپ و بمباردمان طیاره مردانه می‌جنگیدند که ناگهان حبیب‌الله در اثر شر پنل توپ که در شانه چپش اصابت کرد زخم برداشت و شایعه زخمی شدن او بر قوت‌های ملی تاًثیر ناگواری ببار آورد ولی خادم دین در می‌ان قوای ملی گردش نموده آنها را از جزوی بودن زخم اطمینان داده گفت: در حالیکه قوای دولتی ساعت به ساعت تقویه می‌شود و ممکن است بمباردمان مکرر طیارات سبب تلفات بیشتر افراد ما و انهدام و ویرانی منازل مسکونی مردم شود بناً به خاطر جلوگیری از این تلفات بهتر است عجالتاً عقب نشینی نمائیم وی دستور عقب نشینی به قلعۀ حسین کوت را صادر نمود و چند نفر از اطبای محلی به طبابت زخم حبیب‌الله پرداختند.[١۴]

حمله بر حکومت کلان چاریکار:

وقتی سید حسین با حمیدالله و رفقایش عازم چاریکار شدند روز چهارشنبه ١٦ قوس مجلس مشورتی را که متشکل از مولوی صاحب قلعۀ بلند، فیض محمد خان بایانی، گدای احمد "مجددی" و محمداعظم خان تتم‌دره‌ای بود در منزل محمداعظم خان دایر کردند و آنها در جریان نقشۀ مطروحۀ حبیب‌الله قرار دادند.

فردای آن جمعه ١٨ قوس در سراسر چاریکار و حومۀ آن جارچی‌ها مردم را به قیام دعوت نمودند و چون قبلاً مردم آمادگی داشتند همه با شور و هلهله دعوت را لبیک گفته سید حسین تعدادی را برای کمک به حبیب‌الله و حمله بالای کابل به طرف سرای خواجه سوق داد و خودش با تعدادی دیگری ساعت ۳٠/٩ صبح به طرف جبل‌السراج حرکت نمود او چغل خان چاریکاری را که خسرش می‌شد به حیث حاکم کلان جاریکار تعین نمود.

قوای مبارزین با عبور از پل متک به جبل‌السراج رسید و احمدعلی خان رئیس تنظیمۀ ملکی و نظامی شمالی که قدرت مقابله با مبارزین را در خود نمی‌دید و امیدوار کمک دولت از کابل بود دستور داد تا دروازه‌های ارگ مسدود گردد و ارگ در محاصرۀ مبارزین قرار گرفت. جنگ حصاری بین طرفین در گرفت که به پیروزی هیچ یک نه انجامید این محاصره هفت روز طول کشید و مبارزین بالاخره جریان آب به داخل ارگ را قطع نمودند.

حبیب‌الله که امر عقب‌نشینی قوای کابل را به حسین کوت صادر نموده بود بهتر دانست تا موضوع جبل‌السراج را یکطرفه نماید. بناً شش صد تن از مبارزین کوهدامنی جاریکاری و کوهستانی را برای کمک به جبل‌السراج اعزام نمود. در این گیر و دار طیاره‌های دولت از کابل طی چندین پرواز جبل‌السراج را بمباردمان نمود که خوشبختانه به کسی آسیبی نرسید. نه روز از محاصرۀ ارگ در آنجا گذشته بود که قلت آب سبب شد تا عساکر دولتی با بلند نمودن پرچم سفید اعلام صلح نمودند و احمدعلی خان که از کمک کابل ناامید شده بود تقاضای مذاکره نمود که از جانب مبارزین پذیرفته شد.

روز شنبه ٢٦ قوس هیات مبارزین تحت ریاست محمداعظم خان نزد احمدعلی خان رفت که مذاکره سه ساعت ادامه یافت. بالاخره احمدعلی خان پیشنهاد نمود که اگر خوانین چاریکار و کوهستان تضمین نمایند که کسی مزاحم خودش عساکرش نمی‌شود و برایش اجازه بدهند که سه لک (سه صد هزار) کابلی از خزانه برداشته عازم کابل شود، حاضر است ارگ را تسلیم نماید.

هیات جریان را با سید حسین و حمیدالله در ميان گذاشت، چون قوای مبارزین در کابل عقب نشینی کرده بود و دساتیر پیهم حبیب‌الله برای یکطرفه شدن محاصره جبل‌السراج به سید حسین می‌رسید، بناً مبارزین پس از مشوره پیشنهاد احمدعلی خان را مشروط به سفر وی از طریق کوهستان و تگاب به کابل پذیرفته و معاهده ضمانت بین احمدعلی خان، محمداعظم خان، مير بابه صاحب خان، گدای احمد خان و عبدالوهاب خان امضا شد. ساعت ٤ و ۳٠ دقیقۀ عصر روز شنبه ٢٦ قوس در حالی که احمدعلی خان معیت عبدالوهاب خان کوهستانی عازم کوهستان و از آنجا از طریق تگاب و سروبی عازم کابل گردید دروازه‌های ارگ باز شد، عساکر اسیر آزاد و اسلحه‌شان بین مبارزین تقسیم گردید.

حمله بالای ولسوالی غوربند:

شجاع‌الدوله غوربندی وزیر امنیۀ امان‌الله خان از کابل به برادرانش دستور داد تا مردم را جمع نموده به کمک احمدعلی خان به جبل‌السراج بشتابند، ولی قبل از آنکه برادران و خوانین غوربند آماده حرکت جانب جبل‌السراج گردند، موضوع جبل‌السراج حل شد و ارگ به تصرف مبارزین درآمد. سید حسین از تجمع مردم به نفع دولت در غوربند آگاه شده یک قواۀ ٦٠٠ نفری را به قوماندانی حمیدالله جانب غوربند سوق داد. این قوه که علاوه بر سلاح خفیف یک ميل توپ شش پونده را که از ارگ جبل‌السراج بدست آورده بود نیز با خود به غوربند نقل داد و از طریق تپه‌های سیاه گرد مرکز ولسوالی را به محاصره کشانید و پس از دو فیر توپ بالای قرارگاه برادران شجاع‌الدوله مردم فرار نموده و خوانین خود را تسلیم کردند و بدینصورت غوربند نیز تحت ادارۀ قوای مبارزین در آمد و خلیفه سید امیر چاریکاری از طرف حمیدالله به صفت حاکم غوربند تعین شد و حمیدالله سه روز پس از تاًمین امنیت غوربند دوباره عازم جبل‌السراج گردید.

با حل و فصل شدن مشکلات چاریکار، جبل‌السراج و غوربند، سید حسین دستور داد تا همه مبارزین برای حمله مجدد به کابل عازم حسین کوت شوند و این قوه بزرگ که مشتمل بر دو هزار نفر بود تحت قومانده حمیدالله عازم حسین کوت گردید و سید حسین حسب دستور حبیب‌الله برای حفظ نظم و امنیت مردم شمالی چاریکار را مرکز خود تعین نمود.


آمادگی دولت برای سرکوب کردن مبارزین:

امان‌الله به وزارت حربیه دستور داد تا برای سرکوب نمودن مردم شمالی قوه‌ای به آنصوب سوق نماید ولی وزارت حربیه که تمام عساکر خود را بخاطر خاموش شدن شعلۀ قیام به مشرقی اعزام نموده بود به مشکل توانست قوای محدودی تهیه کند در همین وقت علی‌احمد خان نیز از طریق کوهستان به کابل رسید و جریان قیام شمالی را به شاه گزارش داد و گفت: زعما و علمای شمالی اعمال حکومت را غیراسلامی وانمود کرده فتوای جهاد را علیه حکومت شما صادر نموده‌اند و صدور این فتوی سبب شده است تا مردم شمالی از صغیر تا کبیر و از زن و مرد به قیام‌کنندگان بپیوندند. بناً شاید دولت با قوای ضعیف نتواند جلو همچو قیام مردمی را سد کند. پس ایجاب می‌کند تا یک قوت بزرگ از پشتون‌ها تهیه گردیده جانب شمالی سوق شود تا آنوقت طیارات دولت مواضع اشرار را بمباردمان نماید و تشویق بین‌شان حاکم باشد.

امان‌الله پیشنهاد احمدعلی خان را پذیرفته به خود او در جهت تهیۀ قوا اختیار داد و ضمناً دستور بمباردمان قلعۀ حسین کوت را صادر نمود و طیارات دولت که پیلوت‌های روسی داشتند به بمباردمان حسین کوت پرداختند که در طول یک هفته و چهار پرواز به هیچ کسی صدمۀ وارد نشد و صرف یک خر کشته شد.

یک ضایعه:

در قیام شمالی اهالی تگاب نقش عمده داشتند چه در جنگهای کابل و چه در نبرد‌های جبل‌السراج و چاریکار و غوربند شهامت بی‌نظیری از خود نشان داده مورد تقدیر مبارزین قرار گرفتند.

هنگام عقب نشینی قوای مبارزین به حسین کوت به خاطر اینکه افراد دولت در بین آنها رخنه نکند قلعه و نواحی آن تحت نظارت شدید قرار گرفت و به مسئولین امنیت نان شب توزیع گردید.

یکروز عبدالغفور خان تگابی با تعدادی از دوستان خود به بیرون قلعه رفته بود و پس از نماز شام به قلعه برگشت، دروازه بان قلعه محمد عمر پسر سید علی به آنها دستور توقف داده و طالب نام شب گردید ولی ایشان به راه خود طرف دروازۀ قلعه ادامه دادند. پهره دار شلیک نمود و عبدالغفور خان به قتل رسید، این حرکت روحیه بر روحیه مردم تگاب تاثیر منفی به جا گذاشت و با وصف اظهار و معذرت از جانب مسئولین امنیتی و حتی شخص خود حبیب‌الله کلکانی آنها قهراً همکاری با مبارزین را ترک گفته عازم تگاب شدند که این حرکت بر صدمۀ بزرگی بر پیکر قوت‌های مبارزین وارد کرد. علاوه بر آن شدت سرما نیز سبب شد تا عده‌ای از مبارزین سنگر را رها و عازم منازل‌شان شوند.

تغیير ذهنیت و آشتی با ملت:

اظهارات احمدعلی خان و نامه علمای مشرقی مبنی بر اینکه ما با پادشاه کدام دشمنی شخصی نداریم و فقط مخالف اقدامات غیر شرعی دولت می‌باشیم و اگر حکومت در تعدیل روش خود اقدام نماید، دیگر قیام‌ها و مخالفت‌ها با حکومت در مشرقی خاتمه یافته و صلح و اطاعت بار دیگر در کشور حاکم خواهد شد این نامه امان‌الله را متوجه گردانید که ملت مسلمان افغانستان به هیچ صورت حاضر به قبول تمدن وارداتی او نبوده و قوانینی که در مخالفت با عقاید و عنعنات مردم قرار گیرد در افغانستان نمی‌تواندتطبیق شود. بناً تصمیم گرفت تا با ملت از در آشتی پیش آید و شخصاً با مردم کابل در تماس شود. او در یکی از روز‌های سرد ماه قوس پای پیاده از ارگ خارج شده و در جماعت بزرگی از شهریان کابل سخنرانی نمود. نویسنده "بحران و نجات" (محی‌الدین انیس) این سخنرانی را چنین نقل می‌کند.

    "بعد از حصول استقلال آرزوی من معرفی نمودن افغانستان به جهان بود. ولی متاًسفانه این اغتشاشات ما را شرماند، از شما می‌پرسم که بخاطر استقرار امنیت از کجا نفر بیاورم اسلحه ای که به شما ملت داده ام به خاطر برآورده شدن همین هدف است. چرا به خاطر استقرار امنیت در ميدان نمی‌برائید و خدمت نمی‌کنید. من بی‌حجابی را جبراً حکم نکرده‌ام، بعد از این به عسکر توجه بیشتر خواهم کرد"

یک نفر از بین اهالی شکایات متعددی از کارداران دولت بخصوص افراد اطراف شاه نمود که مردم را نمیگذارند از نزدیک شاه را ببیند و شاه با حرکت سر آنرا تائید کرد. پادشاه به خاطر اطمینان بیشتر مردم یک اعلامیۀ هژده فقره ای را مختصری به نشر سپرد که ذیلاً تقدیم می‌گردد:

    رعایای عزیز!

    به تحریک دشمن داخلی و خارجی بعضی مردم علیه حکومت متبوحۀ خود عصیان ورزیده و در جنگ علیه حکومت اشتراک کرده اند. چون می‌دانم که این حرکات صرف به اساس تحریکات مخالفین شاید نادانسته صورت گرفته باشد بناً من ارادۀ جزا دادن هیچ کس را نداشته و همه را عفو می‌کنم. بعد از این به خاطر آسوده شدن خلق خدا با اشرار همدستی ننموده، اموال دولتی را تلف نکرده و امنیت را مختل نسازید.

    در باب افواهات و شایعاتی که نسبت به حرکات من در جهت مخالف شرع شریف انتشار یافته و مخالفین آنرا دامن زده سبب شکستن اتفاق ملت و حکومت گردیده من برای اتفاق ملت که حیات مملکت است بعضی مطالب را که اسباب هیجان و آزادگی ملت گردیده اصلاح نموده و اگر ضرورت بیشتر به اصلاح باشد نظرات تان را به مجلس اعیان بسپارید تا اصلاحات بیشتر به عمل آید.

    ١- به دین مقدس اسلام و شریعت حضرت محمد (ص) احترام صورت می‌گيرد.

    ۲- تشکیل مجلی اعیان.

    ٣- تقرر مدعی العلوم.

    ٤- عودت دو باره محصلان افغانی از ترکیه.

    ٥- علمای دیوبندی می‌توانند مانند سایر علما به افغانستان بیایند.

    ٦- دقت بیشتر در جلوگیری از رشوه ستانی.

    ٧- مساًله ستر، برهنه کردن دست و روی منع است و هکذا خانم‌ها موی خود را قطع کرده نمیتوانند.

    ٨- شرت شهادت نامۀ تدریس ملا‌ها برداشته شد.

    ٩- توزیع تذکره موقوف باشد.

    ١٠- شراب نوشی منع و شراب نوش جزای سخت داده می‌شود.

    ١١- تقرر محتسبین در هر حکومت.

    ١۲- تبدیل تعطیل هفته گی از پنجشنبه به جمعه.

    ١۳- پوشیدن برقع از طرف هر زن افغان مسلمان و نپوشیدن لباس اروپائی.

    ١٤- شرط پیری و مریدی از نظامیان لغو شود.

    ١٥- محصلین می‌توانند ازدواج نمایند

    ١٦- مکتب مستورات تا دایر شدن مجلس وکلا و اعیان معطل شد.

    ١٧- دفتر ریاست حمایت نسوان تعطیل گردید.

    ١٨- قید طرز لباس برداشته شده، لباس جائز شرعی را هرکس می‌تواند بپوشد.

    ٢٨ رجب ١۳٤٧ هـ ق

پس از نشر این اعلامیه امان‌الله خان شخصاً به باغ عمومی کابل رفته و در جمع غفیری خودش اعلامیه را قرائت و از مردم تقاضای نبرد با اشرار شمالی را نمود و دستور داد به اشخاصیکه داوطلبانه از حکومت دفاع می‌کنند سلاح توزیع گردد. ولی افسوس که دیگر دیر شده بود و سخنان پادشاه که تا دیروز مردم را مجذوب می‌کرد و بوجد می‌آورد امروز شنونده نداشت، مردم از عملکرد‌های شاه محبوب‌شان سخت رنجیده بودند و این زخم به زودی التیام پذیر نبود. حتی مردم در کوچه و بازار سرود‌هايی را در هجو شاه زمزمه می‌کردند که بعضی از آنها این طور است.

    رفتی به ملک غیر مسلمانی تو رفت
    ناموس پنج پشت به نادانی تو رفت
    گیرم که روسی و لاتی[١۵] شوی چه سود
    در شهر‌ها شهرت بدنامی تو رفت

یا اینکه:

    مسلمانان امان الله لاتـــــــــــی
    زانگریز کنده با روس گشته قاتی
    سر دین و مذهب داره تمســـــــخر
    به پغمان داره می‌له‌ها و پارتــــــــی


پی‌نوشت‌ها


[۱]- اسم پدر حبیب‌الله را من از زبان معاصرینش که همه موسفیدان کوهدامن بودند احمدالله ثبت کرده‌ام. برهان‌الدین کشککی در کتاب "نادر افغان" نام او را عبدالرحمن نوشته است مولانا آغا رفیق نویسنده کتاب "بغاوت افغاستان بچه سقوکی دلچسپ حالات زندگی" اسم پدر حبیب‌الله را کریم‌الله نوشته و آدمک در کتاب "روابط خارجی افغانستان در نیمۀ اول قرن بیست" او را امین‌الله خوانده است.
[۲]- در خالی که حتا تا امروز در کوهدامن سقاو وجود ندارد و مردم فقیر کوهدامن اصلاً ضرورت به سقاو ندارند و مشکلات آب شانرا خودشان حل می‌کنند.
[۳]- حسینی، کشمشی، غوله‌دان، قنداری (قندهاری) و صایبی نام انگور‌های خوشمزه شمالی است. سردار ولی‌محمد مشهور به لاتی یکی از پسران امیر دوست‌محمد خان و طرفدار انگلیس بود، وزیر محمداکبر خان، مير بچه خان کوهدامنی، نائب امین‌الله خان لوگری و ملا مشک عالم اندری که فتوای جهاد علیه انگلیس را صادر کرد، از جمله قهرمانان جنگ دوم افغان و انگلیس می‌باشند.
[۴]- همین که امان‌الله خان به سلطنت رسید، محمدحسین خان "مستوفی‌الممالک" را اعدام و تمام املاک و دارائی او را ضبط نموده قلعه حسین کوت را به وکیل سلطنت محمدولی خان بخشید. خسر حبیب‌الله که در حیات مستوفی دهقان او بود پس از اعدام وی نیز وظیفۀ خود را به پیش برده و با فامیل خود (دو پسر هر یک بابه اکبر و ملک جان و یک دختر بنام بی بی سنگری که بعداً خانم حبیب‌الله شد) در آنجا زندگی می‌کردند.
[۵]- کوه دیگچه از شاخه‌های کوه صافی بوده و در شرق کلکان موقعیت دارد.
[۶]- لویک آدمک مولف کتاب روابط خارجی افغانستان در نیمۀ اول قرن بیست در این مورد می‌نويسد: "حبیب‌الله کلکانی تمام پول‌هايی را که در زمان هرج و مرج از تاجران، سودخواران و خزانۀ دولت بدست می‌آورد قسمت هنگفت آنرا به ناداران کمک می‌نمود تا آنکه در بین آنها به‌حیث قهرمان شناخته شد. او مانند رابن هود که از اغنیا پول می‌ستاند و با فقرا تقسیم می‌کرد.
[٧]- استاد خلیلی در اثر خود عیاری از خراسان در صفحۀ ١٢۳ بشکل رمز در همین مورد می‌نويسد: "شگفت این اشت که نه تنها بعضی وزرا بلکه رجال بسیار نزدیک به شاه در پنهان با لالا ساختند و از مجاری امور به وی اطلاع فرستادند."
[۸]- در آن وقت که سرک اسفالت و موتر وجود نداشت. خزانۀ دولت از صفحات شمال کشور (قطغن و مزار) توسط اسپ‌ها از طریق کوتل شبر و خاواک در طول راه غوربند و جبل‌السراج و از مسیر سرای‌خواجه و هزاره بغل داخل کابل می‌شد.
[۹]- این داستان را لالا سخی‌داد کرایه‌کش کوهدامنی که هنوز هم زنده است و شاید حدود نود سال عمر داشته باشد، حکایت نمود.
[۱٠]- نویسنده کتاب روابط خارجی افغانستان در نیمۀ اول قرن بیست می‌نويسد: "با وصف آنکه حبیب‌الله دزدی و راهگیری را اختیار نموده بود، ولی او به فقرا و بیچارگان بی‌نهایت مهربان، سخی، فیاض و جوانمرد بود اما بر اشخاص رسمی دولت و تاجران متمول سخت‌گیر و بی‌رحم بود.
مير محمدصدیق در اثر خود افغانستان در پنج قرن اخیر می‌نويسد: "حبیب‌الله در دزدی‌هایی که در کوهدامن و اطراف آن مرتکب می‌شد، تنها اشخاص پولدار خصوصاً طبقه رشوه‌خوار و سودخوار‌ها را هدف قرار می‌داد و از دست برد به دارایی مردمان کم بضاعت خودداری می‌کرد و از همه مهمتر اینکه به زنان احترام می‌گذاشت و از تعرض به ناموس اشخاص پرهیزگار بود."
[۱۱]- در رویداد‌های محاکمۀ محمدولی خان و جنرال محمود سامی در عصر سلطنت نادرشاه احمدعلی خان چنین می‌گوید: "بنابر اقتضای وقت و اینکه جمعیت شکستی ما از غله به شمالی رسید و من تمام وضعیت بحرانی شمال را تیلفونی به شاه گذارش می‌دادم، در مورد نشست خودم با حبیب‌الله از شاه خواستم تا جریان را به مجلس وزرا راجع ساخته فیصله را به من دستور فرمایند. مجلس وزرا شرایط اشرار را پذیرفت و من با آنها مذاکره نمودم و برای تطبیق فیصله هر دو جانب به قرآن عظیم‌الشان مهر و امضا کرد و قرآن عظیم‌الشان را برای تائید شاه به مرکز فرستادیم ولی شخصی که نادر شاه را از امضای قرآن مانع شد، محمدولی خان بدخشانی وکیل سلطنت بود. و محمدولی خان در دفاعیه خود می‌نويسد که بلی من هیچ طرفدار قرآن کردن پادشاه با یک دزد نبودم و عرض کردم که عهد قران با یکنفر دزد را به عهده احمدعلی خان بگذارید که شاه هم پذیرفت و احمدعلی خان در راپور سرای‌اش به شاه حقایق را نوشته که زعمای اسلامی و ملا‌ها اعمال حکومت را غیر اسلامی می‌دانند و همه فتوی داده‌اند که هر کس بر ضد مردم مشرقی با حکومت همکاری کند مالش چور و خودش واجب‌القتل است (فتوا ١٠٧ و ١٠٨ صفحات بعدی) رویداد متذکره."
[۱۲]- صاحبزاده عبدالله جان مجددی یکتن از شخصیت‌های سیاسی منطقه و در زمان سلطنت امیر حبیب‌الله خان سراج‌المللة و الدین به وظایف مهم دولتی مشغول بود. وی در نهضت مشروطه‌خواهی کشور نیز نقش فعال داشته چنانچه مرحوم غبار در (صفحۀ ٧١٩) افغانستان در مسیر تاریخ تحت عنوان نهضت دیموکراسی وی را به صفت یکتن از اعضای مهم مشروطه‌خواه اول در زمان حبیب‌الله خان معرفی نموده است.
[۱۳]- این داستان را محترم عبدالرحیم جان فرزند عبدالله جان که هنگام تحریر این رساله به عمر ٨٩ سالگی حیات داشت، برایم بیان کرد.
[۱۴]- بقول جنرال متقاعد سید اکبر خان که در آن وقت کرنیل بود و توسط افراد حبیب‌الله در شهرآرا اسیر شده بود، شرپیل را او از شانه حبیب‌الله کشیده و زخمش را بسته بود و اینکه غبار می‌نويسد که شرپیل مذکور در شفاخانۀ سفارت انگلیس کشیده شد حقیقت ندارد.
[۱۵]- در آن وقت که "کمونست" آنقدر کلمۀ عام نبود. کسانی را که به نفع دشمن به خصوص انگلیس‌ها و یا در برابر اوامر دین مقدس اسلام قرار می‌گرفتند "لاتی" می‌گفتند و شاید لاتی از کلمۀ لات یکی از بت‌های بزرگ که در خانه کعبه قبل از بعثت پیامبر بزرگ اسلام گذاشته شده بود و به همت مسلمانان نابود گردید {لات، نام بتی از قبیله ٔ ثقیف در طائف بود که ثقیف آن را پرستیدند}، گرفته شده باشد یا اینکه کلمه (لورد) انگلیسی را "لات" کرده یاشند و لاتی از آن ماخوذ است.


جُستارهای وابسته






منابع


شاه‌آغا صدیق مجددی، امیر حبیب‌الله خادم دین رسول‌الله (فصل دوم)، نگاه مختصر پیرامون زندگانی حبیب‌الله کلکانی، سايت اينترنتی شمالی نت