احمدشاه مسعود فرزند دگروال دوستمحمد خان[۱] در ۱۱ سنبله (شهريور) ۱۳۳٢ خورشيدی (برابر به ٢ سپتامبر ۱٩۵۳) در روستای جنگلک از توابع بازارک ولسوالی (شهرستان) پنجشیر[٢] ولایت (استان) پروان در یک خانوادهی تحصیل کرده و مرفه زاده شد.
مسعود دوران کودکی را در زادگاهش گذرانيد. در پنج سالگی وارد صنف اول مکتب (مدرسه) بازارک شد و پيش از آن که کلاس اول دبستان را به پايان برساند با خانوادهی خود به کابل رفت و آموزش ابتدايی را در مکتب شاه دوشمشيره ادامه داد. اما چندی بعد پدرش بهسمت قوماندان ژندارم و پوليس در ولايت هرات تقرر يافت و احمدشاه مسعود، سالهای دوم، سوم و چهارم مدرسه را در مکتب مؤفق شهر هرات به پايان برد و سرانجام، با پدرش که از هرات به کابل تبديل گرديد دوباره به شهر کابل بازگشت.
زمانیکه مسعود در هرات بود، در همانجا علوم دینی و مذهبی را نيز نزد مدرس مدرسه جامع هرات فرا گرفت. او دوران متوسطه و دبيرستان را در لیسه استقلال کابل به اتمام رسانيد و در سال ۱۳۵٢ خورشيدی وارد دانشکدهی مهندسی پولیتخنیک گردید.
مسعود در يادداشتهای خود دربارهی اين دوره از زندگيش چنين مینويسد:
- «در طفوليت از زمانیكه به مكتب میرفتم، تا اواسط صنف دوازدهم هميشه در رنج بودم، دروس را [خوب] نمیفهميدم و از اين ناحيه هميشه روحاً رنج میبردم. گاهگاه تلاش میكردم ولی چون مربی خوب نداشتم، تلاشم نتيجه نمیداد. بدبختانه تنبلی كه يكی از صفات خيلی بد در وجودم است، سبب شد تا در كارها مصمم نباشم و هر باری بعد از تلاش كوتاه، از [آن] كار دست بكشم.
در صنف دوازدهم بود، كه كمی بهخود متكی شدم و از لطف الهی تلاشهايم نتيجه داد و به يكباره انسان ديگری شدم.»[۳]
مسعود: «ما در كارته پروان زندهگی میكرديم، جايیكه در آن من دوستان خوبی داشتم. ما در حدود پنجاه تا شصت تن بوديم. در آن زمان من دانشآموز صنف هفتم ليسه استقلال بودم كه مسوؤليت آنها را به عهده داشتم.»
مسعود به ورزشهای متنوع علاقهمندی داشت، كه بعدها برای انجام همهی آن فرصت كمی داشت. ورزشهای دوست داشتنیاش، فوتبال، اسپسواری، آببازی و كاراته بودند.
در تيم فوتبال محلیای كه در آنزمان در كارته پروان داشتند، او نقش يك مربی فعال را داشت. علاوه بر آن مسعود عشق فراوانی به مطالعه و بازی شطرنج داشت. او بيشتر به خوانش سفرنامهها و تاريخ علاقهمند بود. مسعود در عرصه شعر و سخن، آثار پيشگامان ادبيات فارسی؛ چون: مولانا جلالالدين بلخی، سنايی غزنوی، بيدل و حافظ را میخواند و دوست داشت.
مسعود: «اشعار حافظ را دوست دارم و آنرا هميشه و بار بار میخوانم. اين اشعار در من اثر دگرگونساز و الهامبخشی دارند. موسيقی بيان احساس درونی انسان است. شعر و موسيقی بالای هر آدمی اثرش را دارند.»[*]
اينكه مسعود چهگونه به سياست دلچسپی پيدا كرد؛ خودش گفته است: «پدرم دوستان زيادی داشت كه به سياست آشنا بودند. آنها به خانهی ما میآمدند و روی سياستهای منطقه و جهان بحث و گفتگو میكردند. طبيعی بود كه اين صحبتها و نشستها نقشش را در من داشتند و اثراتش در آينده نيز در من باقی ماندند.»[*]
مسعود هنوز شاگرد صنف هشتم و نهم بود كه فعاليت كمونستها در مكتبهای كابل آغاز گرديد. اين كه او مفكوره خود را با كمونستها نمیتوانست هماهنگ سازد، تيرهگیهایی بين او و شاگردانی كه مفكورهی كمونستی داشتند پيدا شد.
مسعود كه هنوز تجربه كافی سياسی نداشت، از امكانات زيادی هم بر ضد اينگونه فعاليتها برخوردار نبود. گرچه فعالان سياسی آن زمان درگيریهایی نیز ميان هم داشتند، اكثراً افراطیهای چپگرا بودند. اين امر باعث توجه مسعود به نهضت اسلامی گرديد.
احمدشاه مسعود در دورهی دبيرستان با افکار و جريانات سياسی آشنا شد. در آنزمان (سالهای دههی چهل خورشيدی) محيط مکاتب و دانشگاه کابل پر از تب و تاب جريانات سياسی با انديشه و اعتقادات گوناگون بود و بيشتر از همه احزاب سياسی چپ با انديشههای مارکسيستی در محيط آموزشی و تحصيلی، بهويژه در دانشگاه کابل حضور و جاذبه داشتند. اما در اين ميان، مسعود، از آنجا که در يک خانوادهی متدين پرورش يافته بود، از همان آغاز بهسوی جريان اسلامی تمايل نشان داد.
او در نخستين سال تحصيل در پولتخنيک کابل از طريق دوست و صنفی (همکلاسی) خود صبور با حبيبالرحمن از رهبران دانشجويی جريان اسلامی در دانشگاه کابل آشنا شد. حبيبالرحمن نيز محصل پولتخنيک بود که در ميان اعضای تشکل نهضت جوانان مسلمان مسووليت جلب و جذب افسران ارتش را بهعهده داشت. نهضت جوانان مسلمان در محيط دانشگاه و بيرون از آن به اخوانیها شهرت داشتند. آشنايی مسعود با حبيبالرحمن تحول عمدهای در زندگی او محسوب میشد. او شديداً تحتتأثير شخصيت حبيبالرحمن قرار گرفت. آنگونه که بعدها در سالهای جهاد و مقاومت از انجينير حبيبالرحمن با احترام و نيکويی زياد ياد میکرد و او را انسان آگاه، مسلمان معتدل و وطندوست میخواند.
پس از کودتای سردار محمدداود در سرطان ۱۳۵٢ خ، مسعود فعالانه وارد عرصهی سياست گرديد. وی، سعی داشت تا از طريق جگرن (سرگرد) محمدغوث شوهر همشيره خود بهجلب و جذب افسران مسلمان ارتش برای نهضت اسلامی بپردازد.
وی در جريان تحصيل در موسسه پلی تکنيک کابل، با فعالان سياسی مخالف دولت داود خان آشنا شد، يک بار در جريان اين فعاليتها دستگير شد و در سال ۱۹۷۴ به پاکستان رفت.[ستار سعيدی، زندگینامه «شير پنجشير»]
در دوران حكومت محمدداؤد كه مردم او را نزديك با كمونيزم و شوروی میدانستند، اولين پلانهای كودتايی تحت فرماندهی انجنير حبيبالرحمان كه مسعود هم در آن سهم داشت طرح گرديد. پس از افشای اين پلانها، انجنير حبيبالرحمان مدت ششماه زندانی شد و مسعود هم كابل را ترك گفت.
بنابراين، احمدشاه مسعود در ليست افراد مورد تعقيب و دستگيری از سوی دستگاه پوليس و امنيت حکومت محمدداود قرار گرفت. اما او پيش از آنکه دستگير و زندان شود، مخفی شد و پس از چندی از کابل روانهی زادگاهش پنجشير گرديد. هرچند او در پنجشير نيز در خفا و پنهان از انظار عامه زندگی کرد، اما شور و علاقه به فعاليت سياسی و مبارزه مانع از گوشهنشينی وی میشد. دستگيری انجنير حبيبالرحمن و جمعی از دوستان و ياران او توسط حکومت محمدداود از يکسو مايهی تأثر و ناراحتیاش گرديد و از سوی ديگر اراده و عزم او را برای فرار به پاکستان تقويت کرد. او باری در زمستان ۱۳۵۳ مخفيانه به شهر کابل رفت و برای آخرين بار با مادرش که در بالين بيماری بهسر میبرد ديار کرد. در همين ايام انجنير حبيبالرحمن از سوی حکومت محمدداود اعدام گرديد و خبر اعدام او احمدشاه مسعود را بيشتر از بيش مصمم ساخت تا به پاکستان فرار کند.
مسعود در اواخر سال ۱۳۵۳ بهصورت مخفيانه به راهنمايی و همکاری انجنير جانمحمد به پاکستان رفت. قبل از او تعدادی انگشتشماری از رهبران و فعالان جريان اسلامی محيط دانشگاه بهشمول برهانالدين ربانی و گلبدين حکمتيار که مورد تعقيب حکومت داودخان قرار گرفته بودند، نيز به پاکستان پناه برده بودند. جانمحمد که احمدشاه مسعود را در رفتن به پاکستان همکاری کرد نيز از فعالان نهضت اسلامی پناهنده در پيشاور بود. او گاهی مخفيانه به کابل میآمد و روابط اعضای داخل نهضت را با رهبران و فعالان در پيشاور تأمين میکرد. در اينزمان، دولت پاکستان که بر سرخط ديورند با محمدداود روابط پر تشنج داشت، از اين پناهندگان سياسی به گرمی استقبال کرد و آنها را در پيشاور اقامت داد. در اين ميان، گلبدين حکمتيار که بعد از دستگيری حبيبالرحمن وظيفهی او را در جلب و جذب و تنظيم افسران ارتش به جريان اسلامی عهده دار شده بود، بيش از بيش روابط نزديک با اسلامآباد بهخصوص با ارتش و سازمان استخبارات آن (آیاسآی) برقرار کرد.
گلبدين حکمتيار از پيشاور به جذب و جلب افسران ارتش در کابل پرداخت و برنامهی کودتا و قيام مسلحانه را برای سرنگونی دولت محمدداود و تصاحب قدرت سياسی روی دست گرفت. در اين طرح و برنامه، دولت پاکستان بهخصوص استخبارات نظامی ارتش (آیاسآی) حکمتيار را مورد حمايت و تشويق قرار میداد تا محمدداود تحت فشار قرار بگيرد و بر سر ديورند با پاکستان وارد معامله شود. احمدشاه مسعود در پيشاور و ساير رهبران و فعالان نهضت اسلامی راههای مبارزه و مقاومت عليه حکومت محمدداود را که بهسرکوبی نهضت اسلامی کمر بسته بود مورد ارزيابی قرار دادند و در هر حالی با حکمتيار موافقت داشتند.[۴]
حكمتيار كه در آن زمان مسووليت امور نظامی جمعيت اسلامی را داشت، به اين عقيده بود كه از طريق ترور ميتوان به هدف رسيد. كه هدفش از ترور گذاشتن بمب، پاشيدن تيزاب و قتل مخالفين سياسیاش بود. در اين زمان مسعود شدت بيزاری خود را در برابر تندروان اسلامی ابراز كرد، در حالی كه عدهيی در نهضت نيز از تندروی حمايت میكردند، مسعود با اينگونه تحركات مطلقاً مخالف بود و در آن تباهی و نابودی مردمی را میديد كه خواهان خدمت كردن به آنها بود. اين اختلافنظر اساساً باعث درگيری شديدی ميان آنها گرديد.
احمدولی مسعود در بارهی برادرش گفت: «او بهتمام معنا يك مسلمان بود، همانگونه كه يك انسان اعتدالگرا. به اين وسيله میخواهم بگويم كه او نه تندرو بود و نه هممانند آنها در زندهگی شخصی، اجتماعی و سياسی. او معتقد به اجرای يك حاكميت معتدل اسلامی در افغانستان بود.»
بهقول احمدولی، احمدشاه مسعود میگفت: «تندروهای چپ و راست در افغانستان جايی ندارند زيرا آنها برخلاف خواستهای مردم عمل میكنند. از اينرو ما نمیتوانيم در افغانستان همانند حكومتهای رايج اسلامی را داشته باشيم.»[*]
نصیرالله بابر، یکی از سیاستمداران نظامی پاکستان، دربارهی علت بروز اختلافات مسعود با حکمتیار چنین میگوید:
-
«زمانیکه من گورنر صوبه سرحد بودم مسعود و حکمتیار هر دو جوانان احساساتی بیش نبودند در آنوقت مسؤولیت پخش شبنامه و رساندن آن به کابل بدوش مسعود بود. یکی از شبنامهها فکر کنم بهدست افراد دولتی افتاده بود و از آنطریق اين شبنامه بهدست داود خان رسیده بود. حکمتیار فکر میکرد که اینکار قصداً صورت گرفته است. بنابراين، وی محکمه شرعی را دایر نموده و قاضیان تعیین شد و بعداً برای مسعود سزای مرگ را صادر نمودند. اما من مسعود را نجات دادم و برای حکمتیار و همراهانشان گفتم که از این مسخرهگیها در خاک ما جلوگیری کنید همان بود که مسعود نجات پیدا کرد.»
ممکن است اقدام بابر در مورد حمايت از مسعود صحت نداشته باشد، اما بدون ترديد اين حادثه بهوقوع پيوسته است. مير آفتاب بلوچ، يکی از طرفداران مسعود مینويسد:
- «واقعیت قضیه از این قرار است که آقای حکمتیار بعد از اصرارش به ادامه عملیات چریکی علیه رژیم داود و مقابل شدنش در برابر استدلات معقول و منطقی شهید مسعود و یارانش چون شهید انجنیر جانمحمد تصمیم میگیرد که بههر شکل که شده باید این موانع را از سر راه خود بردارد از همینجاست که وی قضیه رسیدن شبنامهها را بهانه قرار داده و تعداد زیاد از مخالفین خویش را در زیر سایه گورنری همین آقای بابر بندی نموده و انجنیر جانمحمد را شهید میسازد اما مسعود با حمل نمودن تفنگچه و تهدید نمودن قاضی وقاد از محل محکمه ساختگی آنها به همکاری انجنیر محمدایوب فرار کرده و از پيشاور بهطرف کراچی رهسپار گردیده و از آن به بعد در شهرهای مختلف پاکستان بهصورت مخفی شب و روز را سپری میکند.
اما بعد از ایجاد حکومت نظامی جنرال ضیاء و سرنگونی حکومت سردار بهوسیله عوامل شوروی وقت مسعود همراه با دیگر همفکران و یاران خویش از طریق نورستان وارد زادگاه خویش شده و عملیات مسلحانه را علیه حکومت ترهکی آغاز میکند.»[*]
با تشکيل حکومت کمونيستی در افغانستان و اشغال اين کشور توسط ارتش شوروی سابق در اواخر دهه هفتاد ميلادی، احمدشاه مسعود از فرماندهان پيشتاز گروههای چريکی مخالف رژيمهای وقت بود که در زادگاهش، دره پنجشير، مبارزات مسلحانه خود را آغاز کرد.
در جريان ده سال حضور ارتش شوروی در افغانستان و دوره چهار ساله پس از آن، که دولت تحت حمايت شوروی در افغانستان بر سر قدرت بود، دره پنجشير تنها منطقه غيرقابل نفوذ برای نيروهای اشغالگر و سربازان دولتی بهشمار میرفت.
اين مقاومت درازمدت، از احمدشاه مسعود چهرهای مطرح در ميان رهبران و فرماندهان مجاهدين ساخت و او را به "شير پنجشير" معروف کرد.
در سال ۱۳۵۳ (۱٩۷۳/۱٩۷۴) به هدايت حكمتيار حركت ديگری صورت گرفته كه ناكام ماند و منجر بهدستگيری صدها محصل گرديد.
مسعود يك محصل سختكوش، هدفمند و متوجه تحصيل بود. هدفش از تحصيل و آموزش، خدمت بهوطن و مردمش بود.
بعد از آنكه كاكايش عبدالرزاق خان (يك تن از صاحبمنصبان بلندرتبه دولت داؤد) مسعود را كه توسط دولت داؤد گرفتار میگرديد، هشدار داد؛ مسعود كه يكی از فعالان سياسی در انستيتوت پلتخنيك كابل بود؛ انستيتوت پلتخنيك را ترك گفت و در سال ۱۳۵۳ (۱٩۷۴) به همراهی انجنير جانمحمد برای اولين بار به پاكستان رفت.
بعد از مدت كوتاه دوباره فعاليتهای سياسی را در داخل كابل آغاز كرد و موفق گرديد كه عدهيی از افراد ناراضی دولت را به طرفداری خود فراخواند. مسعود فعاليتهای سياسیاش را ادامه داد تا اينكه در ۱۳۵۴ (۱٩۷۴) قيام مسلحانه پنجشير صورت گرفت. مسعود ٢٢ ساله با عدهيی از يارانش كه اعضای جمعيت بودند با وجود تلف شدن عدهيی از همسنگرانش، در ظرف يك الی دو ساعت تمام پنجشير را تحت كنترول در آورد و يك ادارهی دولتی را خلع سلاح كرد.
حكمتيار وعده داده بود كه همزمان با قيام در پنجشیر قوای نظامی دولت مصروف میشود و در كابل يك كودتای نظامی رخ خواهد داد.
در كابل هيچ حركتی صورت نگرفت. مسعود و همراهانش افشا شدند و به اين صورت قيام كنندهگان بههدف نرسیدند و عدهیی توانستند پنجشير را ترك گفتند.
مسعود بعد از يك ماه بهصورت مخفی دوباره بهكابل آمد و از آنجا به پيشاور پاكستان رفت كه در آنجا هم مخفی بود و از طرف استخبارات مخفی پاكستان تعقيب میشد.
بعد از اين قيام نظريات در داخل جمعيت اسلامی هم فرق كرد. بعضی طرفدار اين قيام بودند و برخی اين قيام را ناسنجيده و يك اشتباه میدانستند. اين موضوع باعث دو پارچهگی جمعيت گرديد. كسانی كه مخالف قيام بودند، با پروفيسور ربانی ماندند كه مسعود هم يكی از آنها بود و طرفداران قيام به حكمتيار پيوستند.
اين دو گروه گاه با هم نزديك و گاه دور میشدند. تا اينكه تحت رهبری قاضی امين وقاد هر دو با هم يكجا شدند.
حكمتيار با نزديكی به شبكه استخباراتی پاكستان، رقبای سياسی خود را يكی يكی از بين برد. يكی از اين جمله همان انجنير جانمحمد بود.
حكمتيار و رهنمایان پاكستانیاش كلو و بابر میخواستند مسعود را كه در آنوقت در خانهی حكمتيار بود اختطاف كنند. مسعود كه از جدی بودن اين موضوع خبر شد، پهرهدارهای پاكستانی را با دو تفنگچهيی كه هميشه با خود داشت تهديد كرد و از آنجا خارج شد. او تا كودتای ضياالحق بهصورت مخفی در پاكستان ماند.
بعد از اين واقعه جمعيت فعاليتهای مستقل خود را آغاز كرد. و مسعود تا كودتای كمونستی ۱۳۵۷ (۱٩۷۸) به كابل رفت و آمد داشت. از فعاليتش در كابل تنها دوستان نزديكش خبر داشتند. بهگفته يكی از نزديكانش، او بيشتر در شهرستانهای شرقی افغانستان بهسر میبرد تا از نظر پوليس امنيتی كابل در امان باشد.
مسعود به نورستان كه از نخستين مراكز قيام عليه شوروی بود، رفت. او میخواست ببيند كه عقيده مردم به مقاومت چه است. بعد از اين كه مسعود به تصميم مردم يقين پيدا كرد در ۱۳۵۸ (۱٩۷٩) (آغاز تجاوز قوای شوروی در افغانستان) با دستهيی كه شامل ۲۰ مرد جوان بود، بهطرف پنجشير روان شد. در كنر هم مبارزانی كه به جهاد آغاز كرده بودند اين دسته را خوش آمديد و خیر مقدم گفتند و مقداری از سلاح و مهمات غنيمت گرفته شده خود را بهدسته زير فرماندهی مسعود اهدا کردند.
مسعود همراه با همرزمانش داخل پنجشير، محل زادگاه خود شد. شاهدان عينی میگويند، در پنجشير او بزرگان و ريشسفيدان محل را گرد خود جمع كرد و راجع به مقاومت مسلحانه با آنها به تفاهم رسيد. مسعود در تمام قريهها با مردم گفتوگو كرد. مردم پنجشير برای مبارزات مسعود در راه آزادی مردم و سرزمینش، بههر نوع قربانی حاضر بودند.
در سال ۱۹۹۱ ميلادی، زمانی که دکتر نجيبالله، آخرين رييس دولت کمونيستی افغانستان پذيرفت که قدرت را به گروههای مجاهدين واگذار کند، مسعود نيز به همراه نيروهای تحت امرش وارد پايتخت شد.
اين فرمانده تاجيک تبار، در طول حکومت چهار ساله مجاهدين، وزير دفاع دولت برهانالدين ربانی و از طرفهای اصلی در جنگهای داخلی کابل بود که به کشتهشدن هزاران تن و ويرانی بخش بزرگی از پايتخت انجاميد.
ديگر گروههای اصلی درگير در اين جنگها، نيروهای تحت امر حزب اسلامی گلبدين حکمتيار (پشتون)، شبه نظاميان تحت امر ژنرال عبدالرشيد دوستم (ازبک) و نيروهای حزب وحدت اسلامی به رهبری عبدالعلی مزاری (هزاره) بودند.
جنگهای داخلی مجاهدين، با تسلط شبه نظاميان طالبان بر پايتخت پايان يافت و گروههای مجاهدين که تا پيش از آن با همديگر میجنگيدند، ائتلافی عليه طالبان تشکيل دادند.
پس از پيروزیهای طالبان در شمال افغانستان، فرمانده مسعود از پايگاه سنتیاش در دره پنجشير به مقاومت عليه طالبان بهخصوص در مناطق شمال شرق و شمال کابل ادامه داد.
بهدنبال شکست نيروهای ژنرال عبدالرشيد دوستم در شمال افغانستان، فرمانده مسعود رهبری جبهه متحد مخالف با طالبان را در دست گرفت.
دره پنجشير زادگاه و پايگاه سنتی مسعود، برای طالبان نيز همانند ارتش شوروی، غير قابل نفوذ باقی ماند.
فرمانده احمدشاه مسعود، پس از سالها مقاومت در برابر اشغال کشورش توسط ارتش شوروی سابق و نبرد با گروه طالبان، در نهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ ميلادی، در اثر انفجار انتحاری دو مرد عرب که خود را خبرنگار معرفی کرده بودند، کشته شد.
خبر کشته شدن اين فرمانده فقيد مجاهدين که میتوانست به کاهش روحيه هم رزمانش در جبهه ضد طالبان بينجامد، با چند روز تاخير اعلام شد.
لويهجرگه اضطراری افغانستان که در پايان دولت موقت تشکيل شد، به احمدشاه مسعود لقب قهرمان ملی داد و نه سپتامبر سالروز کشتهشدن وی، در افغانستان «روز شهيد» و تعطيل رسمی اعلام شد.[ستار سعيدی، زندگينامه 'شير پنجشير']
پيوستها
پيوست ۱: مهدی خراسانی، ديدگاههای مهديزاده کابلی دربارهی احمدشاه مسعود
پيوست ٢: رازق مأمون، مسعود در نبرد استخباراتی
پيوست ۳: مسعود، احمدشاه
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
پینوشتها
وبگاه ايرانی با نام «گفتارنما» مینويسد: «شرح ساتراپیهای ایران سند بپاخيزی مسلحانه تاجيكها (پارسها) در آسيای مركزی بر ضد استالين در دههی ۱٩۳۰ قرار گرفته بود كه خواهان پيوستن به ايران و افغانستان شده بودند و پدر احمدشاه مسعود از سران اين قيام بود كه بعداً به افغانستان پناهنده شد.»[روزی که سنگنبشتههای ايران باستان خوانده شدند، ۲۵ آبان ۱۳٧٧ / ۱۶ نوامبر ۲۰۰۸، وبگاه گفتارنما؛ همچنین رجوع شود به وبگاه در پیروی از خرد] بیترديد، اين روايت از خيالپردازیهای گزافهگويانهی ايرانيان مايه گرفته است.
دوستمحمد پدر احمدشاه مسعود سه بار ازدواج کرد. حاصل اين ازدواجها يازده فرزند (شش پسر و پنج دختر) بود.
احمدشاه مسعود با شش فرزند ديگر از يک مادر بودند که مادر آنها، خانم دوم دوستمحمد و دختر ميرزا محمدهاشمخان از خانوادهی معتبر و پر نفوذ محلی «رخه» مرکز ولسوالی (شهرستان) پنجشير بود.
در اين ميان، مسعود سومين فرزند خانواده بهشمار میرفت. پيش از او يک خواهر و يک برادرش بهنام يحيی و پس از او دو برادر ديگرش بهنامهای احمدضيأ و احمدولی زاده شدهاند. برادر بزرگ احمدشاه مسعود بهاسم دينمحمد از ازدواج اولی پدرش بود که وی نيز بهعنوان افسر ارتش اشتغال میورزيد و در سال ۱۳۶۶ خ (۱٩٨٨ م) از شهر پيشاور در پاکستان بهطور مرموز ناپديد شد.
[۲]-
[۳]- از يادداشتهای مسعود که در سال ۱۳۶٢ خ (۱٩٨۰ م) نگارش يافته است و نسخهی اصل آن نزد برادرش آقای احمد ولی مسعود موجود است. [صالحمحمد ريگستانی، مسعود و آزادی، سايت اينترنتی احمدشاه مسعود]
[۴]- اگرچه امروزه از جانب برخی از طرفداران احمدشاه مسعود ادعا میشود که در آن شرايط «حکمتيار از کودتای نظامی و شورش مسلحانهی اعضای نهضت اسلامی حمايت میکرد، و از مؤفقيت کودتا اطمينان داشت و از نتايج مثبت کار خود در ميان ارتش سخن میگفت. اما مسعود زمينه را برای قيام نظامی نامساعد میدانست و به پيروزی کودتا بیباور بود.» در حالیکه قرائن صحت اين نظر را تأييد نمیکند. زيرا در آنزمان، اولاً مسعود نقش تصميمگيرنده و رهبری نهضت جوانان مسلمان را نداشت. دوم آنکه شورش بر ضد محمدداوود، در سه محل بدخشان، لغمان و پنجشير که جزئی از مناطق تحت نفوذ ربانی بود، صورت گرفت و حتی در بالاحصار کابل که مسئوليت آن بر دوش حکمتيار بود حرکتی انجام نشد. از سوی ديگر، اختلاف ميان اعضای نهضت که در نهايت به تجزيهای آن منجر شد نه پيش از شورش بلکه دقيقاً بعد از شورش تبارز کرد. که در اين ميان ربانی و مسعود در يکطرف و حکمتيار در جناح مقابل قرار داشت و چنين استدلال صورت میگرفت که گويا حکمتيار به طرح آنها خيانت کرده است!
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
جُستارهای وابسته
□
□
□
منابع
□
□
□
پيوند به بیرون
□ عبدالقدیر علم، روایتی از عزیز مراد، سايت خراسان
□ مسعود در نبرد استخباراتی: قسمت اول، قسمت دوم، قسمت سوم
□ [1][2][3][4][2009 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]
□ [1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20]