پژوهش: لطيف ناظمی
(محقق، نويسنده و منتقد ادبی)
ماگه رحمانی از بانوان فرهيخته و نستوهی است که در سالهای سی هجری به جنبشهای آزادی طلبی و حرکتهايی که برای مردم سالاری در کشور ما، به راه افتاده بود؛ پيوست و اگر نام وی امروز برای نسلی ناآشناست، اما در آن روزگار سيمايی بود آشنا و محبوب.
او از زنان متجددی است که نه تنها برای آزادی همجنسان خويش با قلم و قدم رزميد؛ بل برای جامعۀ در بندش نيز، انديشۀ آزادیخواهی و دادگستری را پيوسته در سر پروريد و چون پدر و پدر کلان خويش به نظام مشروطه و عادلانه دل بست.
ماگه، فرزند غلاماحمد رحمانی (متولد پانزدهم جنوری ١٨٩٦) در کراچی است؛ مردی که هرچند خاستگاه اجتماعی او طبقۀ زبرين جامعه بود اما او به رغم آن، با دولتمردان همتبار خويش سر ناسازگاری گرفت و از همين رو، سالهای جوانی را پشت ميلههای زندان گذشتاند. در کتاب جنبش مشروطيت در افغانستان، در باب وی میخوانيم:
- “از جوانان تندرو عصر امانی بود که برای تحصيل به اتحاد شوروی فرستاده شد. او در آنجا زبان روسی را ياد گرفت و خانم روسی داشت و از اينرو او را در کابل (احمد روس) گفتندی … احمد در سنۀ ١٣٠٨ به اتهام مخالفت با سياست انگليس و تمايل شديدش به رژيم ساقط شدۀ امانی برای مدتهای طولانی در محابس کابل زندانی ماند و چون در حدود ١٣٢۵ ش. از زندان برآمد در کابل وفات يافت”[١]
عبدالرحمان پدر رحمانی و عبدالحبيب عموی وی نيز، از مشروطهخواهان بودند و کسانی که پيرامون مشروطهخواهی در افغانستان، پژوهيدهاند آن دو را از مشروطهخواهان نخست دانستهاند و نوشتهاند که آن دو نيز مدتی چون مشرطهطلبان ديگر زندانی شدند ولی بر اثر نفوذ خانوادگی به زودی رها گرديدند. اين عبدالحبيب همان است که باری گفته بود ـ امير حبيبالله نه به جايش عبدالحبيب رييس ـ [٢]
شادروان ميرسيد قاسم يکی از مشروطهخواهان نخست، بدين باور است که امانالله خان نيز در حلقۀ اين دو برادر بوده است. در کتاب فرزندش میخوانيم: “اين دو برادر در رأس يک جرگۀ فرعی رفقای مشروطهخواه واقع بودند(؟) که شهزاده امانالله خان هم به اين گروه شامل بود.[٣].
بههر رنگ، ماگه در محيط خانوادگيی زيست که پدر و پدربزرگش از مردان مشروطهطلب به شمار ميرفتند؛ به ويژه پدرش احمد رحمانی که با همۀ رنج و شکنجۀ مستدام زندان، هرگز دست از پايداری در راه مشروطيت، آزادی و آرمانهای جنبش مدرن دهۀ امانی، برنداشت. او که در چهارده سالگی به اين کشور آمده بود؛ نخست به مکتب مستورات پيوست و فارسی را همانجا آموخت و همزمان با آموزش، در صنفهای ديگر تدريس کرد و سرانجام هم در سال ١٩۴۴، او را آموزگار رياضی، جغرافيه و بيولوژی گماشتند و چهار سال پس از آن به دارالمعلمين نو بنياد نام نوشت.[۴].
ماگه، ناظر سالهای پر هياهوی کشور بود. در روزگار هاشم خان، پدر را در زندان استبداد يافت. در دولت مستعجل شاه محمود خان، چند صباحی آزادی و رهايی را استشمام کرد. در امارت داوود خان، تماشاگر اختناق دولتی و فريادهای خفته در گلوگاههای بسته بود. با همۀ اين احوال با ميراث معنويی که از پدر، بدو بر جای مانده بود هم با مردمسالاران همنوا گشت و هم فرياد آزادی زن را سر داد. میدانيم که از حکومت هفت سالۀ شاه محمود خان پنج سال آن آزمونی بود برای فضايی آزاد و مهلت برای سر دادن نعرههای در گلو خفتۀ سالهای بيدادگری ولی دو سال واپسين حکومت وی سالهای اختناق سياسی و بستن دهنها و در کشيدن زبانها ست، با دريغ مردی را که آزادیطلبان پدر دموکراسی نام نهاده بودند؛ با وجود نرمش نسبی طبع و مماشات، سرانجام به شحنۀ مستبدی چهره بدل کرد. مردی که سلولهای زندان را از زنانيان سياسی خالی کرده بود بار ديگر درهای زندانها را به روی فريختگان بيگناه گشود. احزاب سياسی را قلع و قمع کرد. نامههای "وطن"، "ندای خلق" و "انگار" را مصادره نمود و اعضای احزاب سياسی را با دگر نوانديشان در بند افگند و خود نيز بیخبر از اين که عمر اين ضرب و شتم، طولانی نخواهد بود هنگام بازی بيليارد، بی آن که خود بخواهد يا بداند آگهی يافت که به عمر حکومت وی پايان دادهاند. نفوذ حلقهيی از دربار، فضا را به سود استبداد و اختناق تغيير دادند و سال ١٣٣١ خورشيدی، شمار فراوانی از ناراضييان و اصلاحطلبان به زندان افتادند و گفته میشود که ماگه رحمانی در آن روزگار با برخی زندانيان سياسی ديدار میکرد و حتی پيامهای داکتر محمودی فقيد را به بيرون انتقال میداد و در تظاهرات گستردۀ آن روزگار، در کنار مردان گام میزد. خودش مینويسد:
- “در ١٩۵٠ وقتی مظاهرات شاگردان در برابر حکومت به حمايت از انتخابات آزاد و آزادی بيان صورت گرفت، من هم در برخی از اين تظاهرات اشتراک کردم. هنگامی که يکی دو هزار از مظاهرهچيان را در آگست ١٩۵٠ به زندان افگندند؛ مرا دستگير نکردند اما برايم گفته شد که نبايد از خانهام خارج شوم و سربازی را نيز در دربند خانهام برای نظارت نشاندند تا مبادا از خانه بيرون روم. بدينگونه سه سال و نيم در خانهام نظر بند بودم. در جنوری ١٩۵۴ بی آنکه خبر آزادی مرا ابلاغ کنند؛ از من دعوت گرديد تا به حيث ترجمان با گروهی از متخصصان روسی که برای کار در نخستين کارخانۀ قير به کابل آمده بودند؛ همکاری کنم“[۵]
نگارنده به اين پندار است که اين تظاهرات عظيم بايد همان رخداد بزرگ ٣١ حمل سال ١٣٣١ باشد که برابر است با نزدهم اپريل سال ١٩۵٢ نه در اگست ١٩۵٠. ترديدی نيست که در سال ١٩۵٠ تظاهراتی برای رهايی روحانی مبارز سيد محمداسماعيل بلخی در کابل صورت پذيرفت ولی اين تظاهرات، نخست بسيار گسترده نبود و دو ديگر اين که چون سيد مبارز در آغاز حمل زندانی گشته بود، تظاهرات نيز بايد همان زمان انجام يافته بود يعنی در ماه حمل نه در ماه آگست. وانگهی دورۀ هفتم شورا، در پايان سال ١٣٣٠ (١٩۵١) خاتمه يافت و روز ٣١ حمل ١٣٣١ روز انتخابات دورۀ هشتم اعلام گرديد. در کتاب افغانستان در مسير تاريخ میخوانيم: ”در ختم سال ١٣٣٠ شمسی دورۀ سه سالۀ شورای هفتم به پايان رسيد و روز ٣١ حمل ١٣٣١(اپريل ١٩۵٢) روز انتخابات جديد اعلام شد[٦].
ديگر تاريخنگاران نيز تظاهرات کابل و پيوستن دانشجويان را به اين حرکت پس از سال ١٩۵٠ میدانند:
- “... به دنبال آن در سال ١٩۵١ جرايد آزاد، يکی بعد ديگری باز هم بدون محاکمه توقيف شدند و چون در آخر سال مذکور وقت انتخابات شوری فرارسيد؛ حکومت عين روش دورههای قبلی را مبنی بر تعيين وکلا از طريق ضبط احوالات تجديد نمود و از انتخاب شدن شخصيتهای آزاديخواه و اصلاحطلب جلوگيری نمود ... به اثر گرفتاری نمايندۀ يک نفر از کانديدها به امر عبدالحکيم خان شاه عالمی والی کابل، هيجانی بر پا گرديده، رأیدهندگان به تظاهر دست زدند. تظاهرکنندگان که محصلان نيز به ايشان پيوستند؛ به دروازۀ ارگ رفته الغای انتخابات دستوری را از شاه تقاضا کردند اما اين تقاضا ترتيب اثر نيافت[٧].
پس، آن گونه که مینگريم تظاهرات گستردهيی که دانشجويان نيز به آن پيوسته بودند؛ در سال ١٩۵٢ اتفاق افتاده است نه در سال ١٩۵٠ و پيدا نيست که از چه روی ماگه را در سال ١٩۵٠ خانهنشين کردهاند.
ماگه افزون بر اين که آزاديخواه و اصلاحطلب بود يکی از پرشورترين پاسداران و مدافعان همجنسان در بند خويش نيز به شمار میرفت و از اين که زنان کشورش از حق آموزش بیبهرهاند و انديشۀ زن ستيزی بر جامعهاش فرمان ميراند؛ اندوهگين بود. او مینويسد:
- “طبقۀ نسوان در تمام دورۀ تاريخ در زير بار جور و ستم مردان قرار گرفته، از تمام حقوق حياتی و اجتماعی بینصب بودند و حتی از تعليم و تربيۀ صحيح بهرهِِ نداشته(اند)؛ چه ديديم زنان را در عصرهای گذشته با وجود آن که دين مقدس اسلام، زنان را با مردان مساوی و صاحب هرگونه حقوق ساخت و تعليم را برای هر دو جنس فرض نمود؛ تعليم زنان را يک امر بیفايده و خطرناکی میدانستندو يگانه وظيفۀ زن خدمت شوهر و نگاهداری اطفال، تعيين شده بود.[٨]
از همين رو، اين بانوی فرهيخته، بازو به بازوی مردان کار کرد. شانه به شانه، با آنان در برابر بیعدالتی فرياد زد و گام به گام زمان، برای آزادی زنان دربند جامعهاش، اين راه دشوارگذار را پيمود تاجايی که گفته میشود خود در ملای عام، برقع ار سر برگرفت و اگر در پی آزارش نمیافتادند هرگز دوباره آن را بر سر نمیگذاشت.
ماگه از اهالی نوشته و جستار هم بود. نوشتههای پراگندهيی فراهم آورده است؛ داستان کوتاه نگاشته است و از همه نيکوتر تذکرۀ “پرده نشينان سخنگو” را بر جای نهاده است[٩].
پرده نشينان سخنگو نخستين تذکرۀ شاعر زنان کشور ماست که اقبال چاپ میيابد و نويسندهاش نخستين زنی است که در اين عرصه دست به فراهمآوری کتابی میزند. از سوی ديگر سومين تدکرۀ شعری است که به گونۀ مستقل در کشور چاپ و انتشار میيابد. يعنی پيش از آن فقط تذکرۀ سه جلدی آثار هرات به خامۀ استاد خليلالله خليلی (١٣٠٩، ١٣١٠)
و شعرای معاصر هرات از محمدعلم غواص (١٣٣٠) انتشار يافته بود.
کتاب، در سال ١٣٣١ از سوی انجمن تاريخ چاپ شدهات اما از مقدمۀ آن بر میآيد که در سال ١٣٢٨ (١٩۴٩) فراهم آمده است؛ سالی که هنوز نويسندهاش ملزم به خانه نشينی نبوده است . کتاب به معرفی ١٢٨ بانوی سخنور زبان فارسی میپردازد و انگيزۀ تدوين آن را چنين بيان میدارد: “چون خوشبختانه در اين اواخر در بين زنان شرق و در آن جمله زنان و دختران وطن عزيز ما، جنبش و نهضت پديد آمده و از طرف ديگر تشويق و تحريک بزرگان و دانشمندان برای بلندبردن سويۀ اين طبقه به مشاهده میرسد؛ موقع را مساعد شمرده و خواستم زنان سخنگوی عصرهای گذشته را به هموطنان گرامی معرفی نمايم. لذا به تدوين و ترجمۀ حال و نمونۀ کلام ايشان پرداختم. اميدوارم دوستان علم و دانش با ملا خظه و مطالعه اين اثر استعداد و قابليت ذاتی بانوان مشرق زمين را، مخصوصاً فارسی زبانان را به نظر احترام و تقدير نگريسته مطمئن گردند که با کمترين توجه و اهتمام ايشان، در راه تنوير اين طبقه عدۀ معتنابه زنان که تاکنون عضو عاطل و پسماندۀ جامع شرق به شمار ميروند؛ به کار افتاده؛به هر رشتۀ امور زندگی اجتماعی با مردان دوش به دوش و مساويانه وظايف اجتماعی، ملی و طبيعی خويش را انجام خواهند داد”
کتاب از چند جهت در خور توجه است:
- ١- فضل تقدم.
٢- رويکردبه منابع فراوان.
٣- بهرهگيری نسبی از شيوۀ جديد پژوهش.
در فصل تقدم آن سخن رفت و در باب رويکرد به منابع گسترده بايد گفت که نويسنده، در نگارش آن از ٧٩ مأخذ فارسی، انگليسی و روسی استفاده برده است که هيچ يک از تذکرهنويسان معاصر ما چه پيش از وی و چه پس از وی به اين همه آثار نه دسترسی داشتهاند و نه زحمت آن را بر تن هموار کردهاند. از آن گذشته در اين کتاب کوشش شده است به يک روايت بسنده نگردد و روايات مختلف و مخالف نيز در باب نام، القاب، سال مرگ و ديگر ويژگیهای شاعر زنان از منابع گوناگون برگرفته شود؛ به گونۀ نمونه نويسنده در ترجمۀ احوال نورجهان (مهرالنسا)، همسر جهانگير دوازده بار از ده مأخذ فارسی و انگليسی بهره میگيرد.
اين تذکره، به تبعيت از سنت تاريخ ادبياتنگاری متعارف، بر اصل دوره بندی تاريخی فراهم آمده است و دارای پنج فصل است:
- فصل اول: نظری به ادبيات فارسی از ابتدای اسلام تا اخير قرن ششم.
فصل دوم:فرن هفتم، هشتم ونهم.
فصل سوم: قرن دهم، يازدهم، دوازدهم.
فصل چهارم: قرن سيزدهم.
فصل پنجم: شاعرات مجهولالزمان.
هرچند که پرده نشينان سخنگوی گواه تکاپوی پيگير و دقت فروان نويسندۀ آن است و از مشورههای سودمند استادهاشم شايق افندی نيز، بینصيب نبوده است؛ با آنهم برخی لغزشها از دامن کتاب، دست بر نداشتهاند که با فهم شرايط آن روز امری پذيرفته شده است.
اگر ماگۀ رحمانی، سالی چند در کشور میماند؛ بیترديد آثار ارجمندی برجای مینهاد، ولی دريغ که به خاطر شغل همسرش مجبور بود سالها دور از ميهن باشد و هر روز به کشوری ديگر و شهری ديگر بار سفر بندد.
ماگه در آوان اشتغالش در دفتر سازمان ملل متحد در کابل، با يک مرد انگليسی به نام (رابرت مانتانو بروس) آشنا میشود و پس از ازدواج با وی در ١٩١٢ به مسافرتهای کاری شوهرش تن میدهد. سودمندی اين سفرها در آن است که او با مردم بیشماری از سرزمينهای گوناگون، آشنا میشود و زبانهای فراوان میآموزد. ماگه زبانهای فارسی، روسی، فرانسوی، انگليسی و آلمانی را به درستی میداند و به بيان خودش تا حدی با يونانی و ايتالوی آشناست. او کورسهای آموزش زبان يونانی را در قبرس و زبان کتلان را در فرانسه ديده است.
ماگه اينک روزگار پيرانهسری را در لندن میگذراند و در سالهای پسين، زبان فرانسوی را رايگان به بزرگسالان آموزش داده است اما به زبان فارسی چيزی ننوشته است.
او از اين که سالها نتوانسته است از ميهن خويش ديدار کند؛ سخت اندوهگين است و سال ١٩٩٨، در زنگينامهاش مینويسد که برای وطنش سه آرزو دارد: اول صلح؛ دوم صلح؛ سوم صلح. و دريغا که اين آرزو چه مايه بعيد مینمايد!
[۲]- غبار، مير غلام محمد، افغانستان در مسير تاريخ، جلداول و دوم مکمل، پشاور: ١٣٨٠، مرکز نشراتی ميوند، ص ٧١٩.
[۳]- پوهنيار، سيد مسعود، ظهور مشروطيت و قربانيان استبداد در افغانستان، جلداول و دوم، پشاور: ١٣٧۵، مرکز نشراتی ميوند، ص ٦٦.
استاد هاشمی که نخستين کتاب مشروطهخواهی را در افغانستان رقمزده است؛ نيز مینويسد ـ به نظر مير صاحب شايد امانالله خان عضو جمعيت آخری بوده باشد. دليل مير قاسم خان در اين خصوص، تماس بسيار نزديک سردار عبدالرحمان خان و عبدالحبيب خان با امانالله خان است ـ نگاه کنيد: جنبش مشروطه خواهی در افغانستان، پوهاند سيد سعدالدين هاشمی، استکهلم: ١٣٨٠، شورای فرهنگی افغانستان، ص ٢۵۴.
[۴]- نک: ترجمۀ فارسی خود زندگی نامۀ ماگه در کتاب قصاريخ ملالی يا (خاطرات اولين ليسۀ دختران افغانستان) گرد آورنده نسرين ابوبکر گروس، ويرجينيا (ايالات متحدۀ امريکا): ١٩٨٨، ناشر: کابل تک، ص
ترجمۀ اين زندگينامۀ کوتاه نيز از انگليسی توسط گردآورندۀ همين کتاب صورت گرفته است.
گفتنی است که اسم اين مدرسه در آن سالها مکتب مستورات نبوده است زيرا بنابر ملاحظات خاص در آغاز (١٣٠۴؟)، نام اين مدرسه را، مکتب قابلگی نهاده بودند و چون در کوچۀ اندرابی واقع بود مکتب اندرابی نيز میگفتند.
[۵]- غبار، همان، ص .
[۶]- همان.
[٧]- فرهنگ، مير محمدصديق،افغانستان در پنج قرن اخير،¨جلداول، قسمت دوم، بیتا، بیجا، بینا، صص٦٧٣، ٦٧۴.
[۸]- رحمانی، ماگه، پرده نشينان سخنگوی،پشاور: ١٣٨٠، انتشارات الازهر، ص .٢
برای نگارنده توفيق دست نداد تا چاپ سال ١٣٣١ را به دست آورد.
[۹]- نگارنده دو داستان وی را که از مادرش (ايرينا وريوسکايا متولد ١٧ می در کازان روسيه) به دست آورده بود؛ در ماهنامۀ آواز، دست چاپ سپرده است. عنوان يکی از اين داستانها “باغ بابر” است.
جُستارهای وابسته
منابع