- در آستانهی سیزدهم جنوری قرار داریم. روزی که درست یکسال قبل، شاعر و طنزپرداز نامدار کشور ما، استاد ضیاء قاریزاده با جهان گذران بدرود گفت و چند روز بعد در آغوش مادر وطن آرمید. از آن زمان دیگر آن صدای مهربان به گوشها نرسید و آن احساس بهیخواهانه بر روی کاغذ رقم زده نشد ولی مسلم است که در ماندگاری آنچه مرحوم قاریزاده در طی سالهای زندگی هنری خویش آفریده است، خللی وارد نشده و نخواهد شد. سزاوار است تا در اولین سالگرد درگذشت جناب قاریزاده، یاد و خاطراتشان را گرامی بداریم.
استاد قاریزاده، هیچگاه اشعار و آهنگهای خود را به فروش نگذاشته است. اکثریت هنرمندان و آوازخوانان رادیو از اشعارشان کمپوز نموده و آهنگ ساختهاند، مثل استاد سرآهنگ، استاد یعقوب قاسمی، استاد رحیمبخش، استاد شیدا، ځلاند، خیال، ناشناس، احمدولی، احمد ظاهر، جواد غازییار، آقای ساربان، صابر شیرزوی، ابراهیم نسیم، میرمن پروین، میرمن رخشانه، آزاده، ژیلا و خودشان نیز سی پارچه آهنگ ثبت شده در رادیو افغانستان به نام کبوتر دارند. اولین آهنگشان به نام:
- بــــــه یــــــاد داری کـــه روز اول
عنـــان نـــازت بـــه نی ســواری
و آخرین آهنگشان در رادیو افغانستان این است:
- دلم را سر به ســر سودا گرفته
که در زلــف بتـــان مـاوا گـــرفته
مرحوم قاریزاده به نواختن آلات موسیقی نیز دست داشتند از جمله ارمونیه و تنبور را خوب مینواختند.
از شاعرانی که قاریزداه به آنها اخلاصمند بودند، شایق جمال، عشقری، واصف باختری، یوسف آیینه، نسیم اسیر، سعدی، حافظ، نظامی گنجوی، دکتر اقبال لاهوری، پروین اعتصامی، رهی معیری، شهریار، فریدون مشیری و نادر نادرپور را میتوان نام برد.
شاعر هفت فرزند دارد که هر کدام دارای تحصیلات عالی بوده و همه به حیث داکتر و انجینیر و معلم خدمت نمودهاند.
آثار مرحوم قاریزاده شامل نگینهها، طنزهای ادبی، رساله منظوم نینواز، رساله آزادگان منظوم، هدف اشعار نو، خزان زندگی، منتخبات اشعار سهم هنود در زبان دری، پیام باختر و زبان طبیعت میباشد.
استاد سرشار شمالی فقید، شاعر شناخته کشور در مورد قاریزاده چنین سروده است:
- میخواند قاریزاده دوشین عجب ترانه
کز نیک و بد بریدن کاریســـت عاقلانه
به گمان اغلب گوشهگیری شاعر در سالیان اخیر او را محبوبتر نموده است چنان که خود شاعر سروده است:
- آخر ضیا چو عنقا از خویش هم رمیدیم
شد گوشهگیری ما اسباب شهرت ما
مرحوم محمدعثمان صدقی شاعر، نویسنده و تاریخدان کشور ما که شوهر خواهر شاعر نیز بوده است، در مورد قاریزاده چنین نگاشته است: ضیاء شاعریست طبیعی و بیشتر اشعارش از آلام اجتماعی متاثر است. وی قاریزداه را از نگاه قدرت شعری به پروین اعتصامی تشبیه نموده است.
نظر استاد خلیلالله خلیلی شاعر نامی کشور در مورد مرحوم: آثار ضیاء قاریزاده را میتوان با نظامی مقایسه کرد. سعید نفیسی سخنور دانشمند ایرانی میگوید: ضیا در افغانستان مایه ادب و افتخار بوده است و اشعار زبان دری را به هند و ایران برده و از فنون خود مستفید ساخته است.
نعمتالله یف و رحیم هاشم مولفان کتاب استادان شعر معاصر افغانستان طبع تاجکستان، قاریزاده را در ردیف استادان شعر قرار داده و تذکر دادهاند که ضیاء در نظم اسلوب و رویه نوین پیش گرفته است و او منظومههای حیاتی تصویر میکند و سیماهای زنده بوجود میآورد.
مجموعههایی که از مرحوم آماده چاپ است: رساله زمین و آسمان یا علوم به زبان ساده، منظومههای اصلاحی ٣٠٠ قطعه، رساله در هنر و ادبیات، رفیق سفر، ترجمان بیدل، کتاب گلابی یا مجموعه مقالات و منظومههای که از سال ۴٠ الی ۴۵ تحریر شده و لاف و پتاق. عنقریب در نظر داریم تا کلیات اشعارشان را نیز به چاپ برسانیم.
استاد قاریزاده به زبانهای ترکی و انگلیسی خوب بلد بودند. استاد مجاهد واقعی شناخته شده که با عشق و محبتی که به وطن و وطنداران خویش داشتند، سالیان متمادی با قلم در روشن ساختن اذهان جامعه کار کردند.
مناظره استاد قاریزاده با خانم سیمین بهبهانی دو ستاره از یک آسمان:
بهبهانی:
- وقتی که ســـیم حکم کـند زر خـدا شـــود
وقــتـــی دروغ داور هــر مــاجـــرا شــــــود
وقتی به بوی سفره همسایه مغز و هوش
ســر تا به پای معده شــود اشــتها شــود
وقتــی که در هــوای یکی پـاره اســتـخوان
هنگامــهای ز جنبــش دمها بــه پـا شـــود
قاریزاده:
- وقتی کـه قحـط ســـالی مهر و وفا شـــود
وقتی به حیله شـــیر ز شـــکر جدا شـــود
وقتــی که طـی شـــود کرم حـــاتم زمــان
وقتی که خاک خشـک به مردم غذا شـود
وقتـی که داوران به گدایی کشـند دســت
وقـتـی کـه دزد داور هــر مــاجـــرا شـــــود
و اینهم اشعاری که پدر بزرگوارم برایم به یادگار گذاشتهاند:
دعای پدر
- "پرویـن" نگویمت که چنین و چنان شـــوی
یارب کـه تــاج فـــرق زنــان جهـان شـــوی
باشـــد دعــای مـام و پــدر از پیات مدام
با عافیـت به سـر بری و شــادمان شــوی
در دســــــتگیــری پــدر نــاتــوان خـویـــش
آمــاده بـا وجــود فشــــــار زمــان شـــوی
چـون عارفان ترا به نظر خاک و زر یکیسـت
یارب به قــدر همت خود آســـمان شـــوی
یارب رســـی به میل خودت بعـــد انتظـــار
بر مـــدعا و مقصـــد خود کامــران شـــوی
- ای دخـــتر نـــازدانـــه پــرویـــن پـــدر
ای فاضـــله فرزنـــد نخســـتین پـــدر
فـــرزنـــدانـــت "خـاطـــره و رویـــا" را
آمـــوز تـــو آییـــن و مضـــامـیـن پـــدر
و در پایان، منظومه "زمستان" روانشاد قاریزاده را که شصت و پنج سال قبل سروده شده ولی هنوز هم در مورد مشکلات فقرا و بیبضاعتان صدق میکند، تقدیم شما میداریم:
- دی کودک بیماری از رنج برودتها
پیش پدر نادار میکرد شکایتها
میگفت که بابا جان ترسم که بمیرم زار
امشب خنک افزوده بسیار به شدتها
این باد زمستان است یا آه غریبان است
کز مرگ دهد بر من هر لحظه بشارتها
افگنده خنک امشب تبلرزه بر اندامم
لیکن چه تبی، کو را سرد است حرارتها
شلاق هوا کوبد هر لحظه سر و پایم
کابوس مرض هردم بر من کند هیبتها
بارد ز هوا بر ما، گاه برف و گهی باران
آرد سرِ ما سرما محنت سر محنتها
با درد و الم چندیست میسوزم و میسازم
آه از غم بیماری، داد از غم غربتها
تا گرم کند پایم کو آتش گلخنها
تا یخ نکند جسمم کو بستر راحتها
تا رفع کند دردم کو محرم دلجوئی
تا خشک کند اشکم کو دست عطوفتها
دیشب شکم خالی خفتیم به روی خاک
امروز ز ضعف دل دیدیم قیامتها
کردیم به جای آب، خون در دل پیمانه
خوردیم به جای نان یک مشت ندامتها
از جوش چکک بودیم دیشب همه شب بیدار
وز کیک و خسک دیدیم بسیار اذیتها
گر قطب جنوبی نیست این کلبه سرد ما
خورشید چرا ناید گاهی به عبادتها
ایوان مداین را در خانه ما بنگر
اینجاست که باید دید آیینۀ عبرتها
چون چشم یتیمان است نمناک در و دیوار
چون آه غریبان است بیباک رطوبتها
جز درد نمیآرد جز برد نمیبارد
این موسم غم پرور از جوش قساوتها
زین دخمه که ما داریم ظلمات سکندر به
ظلمات نمیباید با این اینهمه ظلمتها
این ارسی و این کلکین بیشیشه بروی ما
باز است تمام شب چون دیده عبرتها
این کاسه بشکسته وان کوزه بیدسته
از دور حجر بر ما گویند روایتها
این جعفری کهنه مال پدر لیلی ست
وین شالکی از مجنون مانده به وراثتها
از کهنه لحاف ما گر چرخ خبر میداشت
میداد پلاس خویش ما را به امانتها
رحم و کرم و انصافگر قحط شده در ملک
ز امریکه مگر خواهند سربسته به پاکتها؟!
اندر خور رحمت هاست اوضاع غریبی چند
کو دست مروت ها کو چشم بصیرتها
باشد که بپوشانند عریان سر و پائی را
آنان که به بر دارند برساتی و جاکتها
اجری که ضیاء جوئی از کعبه دلها جوی
این است عبادتها این است عبارتها
- شادم که حیات وقف هجرانم بود
تا مرگ غم و درد تو مهمانم بود
خاری که کنون ز خاک من میروید
این خار همان است که در جانم بود[۱]
پینوشتها
جُستارهای وابسته
منابع