فهرست مندرجات
[↑] بخش اول
با درود حضور جناب کابلی عزيز، همانطوری که مستحضر هستيد، بنده روی زندگینامۀ شما کار میکنم. اما نکتهی خاصی که در اين گفتگو مورد نظرم است، فعاليتهای سياسی شماست. بويژه اين که میتوان از شما به عنوان آخرين فرد مشروطهخواه (در نسل چهارم مشروطهخواهی) و يک فرد ملیگرا (ناسيوناليست) افغان نام برد. برای من جالب اين جاست که اين مشروطهخواهی زمانی عنوان شد که سالها پيش رژيم سلطنت افغانستان سقوط کرده بود و محمدظاهر شاه در روم به تبعيد به سر میبرد. به هر حال، شما يکی از هواداران بازگشت او بوديد و از طرح او حمايت میکرديد. آيا شما با آن که طرفدار جدی نظام دمکراسی در افغانستان هستيد، فکر نمیکنيد که در يک راه کهنه گام برداشتيد؟
● با سلام و عرض ادب متقابل. پرسشی جالبی را مطرح نمودهايد، که نياز به يک پاسخ همه جانبه دارد. چه از بُعد سياسی و چه از لحاظ جامعهشناسی. به يک تعبير اگر سوء تفاهم ايجاد نکند، روشنفکر جامعهی ما هميشه با يک نوع شتابزدگی سر در گريبان است. چه در عرصه خواستههای سياسی و تحولات اجتماعی و اقتصادی کشور و چه هم در قضاوتهای خود! اين قشر، آنچنان که من درک کردهام، قشری است که زياد پُر میگويد و کمتر عمل میکند. فهم آنها از مسايل سياسی، اجتماعی، اقتصادی و حتی در بُعد نظری و فلسفی اغلب طوطیوار است. از همين رو است که، شما در هيچ جريان فکری حتی يک تيوريسين يا نظريهپرداز نمیيابيد. عينک آنها هميشه سياه و سفيد است و جز اين دو رنگ، نگاهی آنها به مسايل رنگ ديگر نمیشناسد. بنابراين، آنها در قضاوت خود همواره دچار پيشداوری هستند و افراد را سياه يا سفيد میبينند.
در عرصهای عمل همشتابزدگی آنها اظهر من شمس است. همه چيز را با انقلاب میخواهند در يک لحظه دگرگون کنند و راه صد ساله را يک شبه بپيمايند. در واقع، آنها پيامبری معصومی میخواهند که برای آنها معجزه کند که به نظر من، در آغاز قرن بيست و يکم، اين امر محال مینمايد.!
به هر حال، کشور افغانستان گذشته از آن که يکی از فقيرترين کشورهای جهان است، حدود نود درصد جامعهی آن بيسواد است! در يک نگاه اجمالی، از نظر روشنفکر افغانستان، تمام تقصير اين امر بر میگردد به شخص محمدظاهر شاه که در دوران چهل سال سلطنت خود گويا هيچ کاری به اين کشور و ملت نکرده است! اگر حداقل از سال ١٣٤٣ بدين سو، نظر کنيم، روشنفکری ما - حال چه سکولار و چه دينی - در اين آشفتهبازار سياسی، هيچ کاری جز بدگويی شاه و نظام سلطنت در کارنامهی خود ندارند. همه چيز او خلاصه شده است در بد گفتن!
اما ديدگاه من متفاوت است. من دهۀ دمکراسی را بدبينانه به "دمکراسی تاجدار" تعبير نمیکنم. اين حرکت آغازی بود به سوی دمکراسی واقعی که بايد مواظبت میشد تا رشد میکرد و میباليد. حرکتهايی که مخالف اين روند بودند، چه چپ و چه راست و حتی کسانی همچو محمدداوود خان که مدعی نظام جمهوريت بودند، در اصل به دمکراسی باور نداشتند.
نظر شما دقيقاً در مورد شخص محمدظاهر شاه چيست؟
● خدا شاه فقيد را رحمت کند. او اکنون در بين ما نيست! پس او نمیتواند در روند بعدی تخولات کشور افغانستان نقشی داشته باشد.
منظور من کارنامۀ او در گذشته است.
● جای ترديد نيست که او مانند هر شخص ديگری، جنبههای مثبت و منفی در کارنامهی زندگی خود دارد که به نظر من در اين بحث مختصر نمیگنجد. اما چنانکه در گذشته هم بارها گفتهام و حالا نيز تکرار میکنم که بويژه پس از حادثه یازدهم سپتامبر ٢٠٠١، زمانی که دولت بوش فرصت مناسبی برای تحقق برنامههای از پيش طراحی شده خود در نقاط مختلف به خصوص منطقه ژئوپلتيک و ژئواستراتژيک خاورميانه را پيدا کرد و پس از مدتی با سوءاستفاده از افکار عمومی و بهبهانه دخالت طالبان در اين فاجعه، افغانستان را اشغال کرد. به هر حال، مسئلۀ تعيين سرنوشت افغانستان پيش آمد. يکی از طرحهای معقول برای حل بحران اقفانستان طرح سه فقرهای محمدظاهر شاه بود.
در اين طرح ما نکات مشترکی داشتيم. حمايت از روند دمکراسی (احترام به ارادۀ اکثريت ملت افغانستان) و پيروی از سياستی که منافع عليای کشور افغانستان را در نظر داشت و نه منافع يک فرد يا يک خانواده و يا يک قوم خاص را.
بازگشت شاه فقيد به افغانستان و سهمگيری او در پروسۀ صلح و نقش او در گذار از شرايط بحران به وضعيت امن برای جنبش دمکراسی افغانستان بسيار اساسی بود. شوزبختانه، با دخالتهای آشکار نمايندۀ دولت آمريکا، آقای زلمی خليلزاد، اين روند به بيراهه رفت که امروزه ما شاهد عواقب وخيم آن هستيم.
در لويه جرگه اول چه گذشت؟
● اتفاقاً نکته جالب در همين جا است. در نخستين روزهای لويه جرگه که هنوز جلسات آن رسماً افتتاح نشده بود، در حضور و هماهنگی با آقای قيوم برادر حامد کرزی و آقای اشرف غنی احمدزی که تازه از آمريکا تشريف آورده بودند، ليستهای را برای نظرسنجی از نمايندگان تهيه کردم که از آنها پرسيده شده بود: "چه شخص" و "چه نوع نظام سياسی" را برای آينده افغانستان در نظر دارند. البته همين نظرسنجی من با مخالفت طرفداران شاه فقيد مواجه شد و حتی آنها اين عمل مرا که پيش از آغاز لويه جرگه صورت میگرفت، يک عمل غير دمکراتيک تلقی کردند. به هر حال، از ميان حدود ١٦٠٠ نماينده، ١٢٠٠ نماينده به شخص ظاهرشاه بهعنوان زعيم ملی رأی داده و آقای کرزی را بهعنوان صدراعظم پيشنهاد کرده بودند. پس از اين نظرسنجی بود که يک روز کار آغاز لويه جرگه به تعويق افتاد و آقای خليلزاد در پشت درهای بسته موافقت انصراف شاه از قدرت و تأييد او را برای انتصاب حامد کرزی به مقام رياست دولت مؤقت و انتقالی گرفت و به همه چيز تغيير جهت داد.[*]
آيا به نظر شما بازگشت شاه به سلطنت، کهنهگرايی نبود؟
● ببينيد، اينجا اصولاً بازگشت شاه به سلطنت مطرح نبود. شاه خود از پيش گفته بود که هيچ مايل نيست که به سلطنت گذشته باز گردد. در آنجا خواست و ارادۀ مردم مهم بود. حال چه آنها نظام سلطنت مشروطه میخواستند و چه نظام جمهوريت. به هر ترتيب، به مصداق گفتۀ عيسی مسيح: مردم شراب نو را در مشک کهنه نمیريزند و اگر بريزند، هم مشک پاره میشود و هم شراب به هدر میرود.
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>