مفاهيمی چون قوم و قوميت و گروههای قومی و ناسيوناليسم قومی مفاهيمی ناروشن هستند و در مورد تعريف و ويژگیهای آنها توافق وجود ندارد. با توجه به چهارچوب تاريخی افغانستان، معيارهای نژادی و فرهنگی چندانی برای تمايز قائل شدن ميان گروههای موجود زبانی و فرهنگی وجود نداشته و مفهوم گروههای قومی به اين عنوان در مورد اقليتهای زبانی و فرهنگی موجود افغانستان كاملاً نادرست است. واقعيت اين است كه گروههای زبانی و فرهنگی افغانستان تا اوايل قرن بيستم بر محور بافت قبيلهای (ايل – طايفه) سازمان میيافتند. اين گروهها، بخشهای جدايیناپذير و مسلم جامعه افغانی بودهاند. در افغانستان، قبايل بيشتر موجوديت اجتماعی – سياسی بودهاند تا جوامع بيولوژيك و جوامعی منزوی، همگون و متمايز و در كشمكش مداوم با دولت نبودهاند، بلكه بخشهايی از جامعه بزرگتر افغانی محسوب میشدند و با آن ميراث فرهنگی مشترك داشتهاند. در اين مقاله سعی شده است كه با تأكيد بر زبانهای ملی، به تاريخ ظهور گرايشهای سياسی محلیگرا در افغانستان پرداخته و علل اين گرايشات را تحليل نمايد.
ریشههای قومیتگرایی در افغانستان
شکافهای قومی آن گاه که منجر به شکلگیری نیروها و گروهها و جریانهای اجتماعی شوند، "شکافهای قومی فعال" اند و در غیر این صورت، "شکافهای قومی غیرفعال و خنثی". قومیتگرایی قادر است منجر به پیدایش شکافهای قومی فعال شود و جنبشها و خرده جنبشهای اجتماعی به راه اندازد. اما چه زمینهها و عواملی موجب تشدید قومیتگرایی و تکوین شکافهای قومی فعال میشوند؟
- یکی از شکافهای اجتماعی در جوامع چند قومی، "شکافهای قومی" است. اقوام و گروهبندهای قومی اگرچه در سایه یک نظم سیاسی و اجتماعی مشترک زندگی میکنند اما از نظر قومیتی، مرزها و نشانههای مشخص و ویژهای دارند. اغلب جوامع بشری یا دولت - ملتهای کنونی، دربردارنده چندین گروهبندی قومی اند. غالبا اعضای یک قوم دارای آداب و رسوم، زبان، نژاد و مکان جغرافیایی مشترکی هستند. قومیتها میتوانند نوعی نگرش یا رفتار را در اعضای خود ایجاد کنند که "قوممداری" یا "قومیتگرایی" (ethnocentrism) خوانده میشود. قوممداری یا قومیتگرایی در قالب چنین نمودهایی تعین مییابد: برتریانگاری قوم خود از دیگر اقوام، نگاه به جهان تنها از زاویه ارزشها و نگرشهای قوم خود، ستایش و مدح آنچنانی قوم خود و تحقیر دیگران، وفاداری بیش از اندازه به ارزشهای قومی و... بنابراین، قومیتگرایی به محوریت و مرکزیت افراطی علایق و سلایق قومی در عقاید و کنشهای فرد یا گروه اشاره دارد.
- زمینهها و عواملی که سبب میشوند اقلیتهای قومی (ethnic minorities) به قومیت گرایی و ایجاد گروه بندیهای قومیتی در جامعه روی آورند و به تدریج، یک جنبش اجتماعی را تشکل بدهند، عمدتاً در قلمرو دو مقوله "تعصب" (Prejudice) و "تبعیض" (discrimination) جای میگیرند.
الف- تعصب امری است که به "عقیده و نگرش" فرد یا جامعه مربوط است و به دو صورت بروز مییابد: گاهی یک قوم، خود و ارزشها و هنجارهای خود را برتر از دیگران میانگارد؛ و گاهی سایر افراد جامعه و گروهها و اقوام دیگر را فروتر و پستتر از خود قلمداد میکنند. بار منفی واژه تعصب از آن جا سرچشمه میگیرد که مطلوبیت یا مذمومیت نهفته در موضوع و متعلق تعصب، غیرمنطقی و نامعقول و مربوط به پیشداوری یا احساسمداری است. بنابراین، واژه تعصب برای بیان علاقه یا نفرتی استفاده میشود که استدلالناپذیر و سوگیرانه است.
ب- تبعیض که خود از تعصب برمیخیزد، بیانگر وجود تعصب و سوگیری و نابرابری در حوزه "الگوهای رفتاری" - نه فکری و اعتقادی - است؛ بدین معنی که حقوق و فرصتهای اجتماعی که باید همه مردم از آنها برخوردار باشند، در اختیار یک یا چند قوم قرارداده میشود.
تجربه دستخوش تعصب و تبعیض بودن، منجر به تقویت احساس تعلق به همدیگر در میان اعضای یک قوم و تشدید همبستگی درون قومی میشود. بدین ترتیب، اعضای قوم بیشتر در امتداد جدایی از اکثریت جامعه و پررنگ کردن مرزهای خود نسبت به دیگران حرکت میکنند. علاوه بر این، ممکن است اعضای قوم بکوشند تا با ایجاد جنبش و جریان اجتماعی، برضد تعصبها و تبعیضها اقدام کنند و نظم نگرشی و رفتاری مستقر را به نفع خود تغییر بدهند.
در کنار تعصب و تبعیض، ممکن است سیاستهای دولت مرکزی نسبت به قومیتها نیز بحرانزا باشد. سیاستهای مذکور معمولا به یکی از دو صورت زیر تنظیم میشوند:
الف- "سیاست یکسانسازی فرهنگی" که در آن، حکومت مرکزی یک تعریف واحد و شفاف از فرهنگ (باورها و ارزشها) عرضه و همه قومیتها را وادار به پذیرش آن میکند.
ب- "سیاست تکثرگرایی فرهنگی" که در این نوع، حکومت اجازه میدهد که قومیتهای گوناگون، مطابق عرف و آداب و رسوم خود زندگی کنند و در حریم عمومی، از نهادها و نشانههای فرهنگی و ارزشی خود استفاده نمایند.
روشن است که سیاست یکسانسازی فرهنگی، اعتراض قومیتها را برمیانگیزد و آنها را به سوی ایجاد جنبش و جریان اجتماعی در راستای مقابله با حکومت مرکزی سوق میدهد.
در جنبش روشنفکری افغانستان، یکی از جریانها و گفتمانهای فعال در سالهای اخیر، جریان قومیتگرایی است، بهطوری که فعالان سیاسی- اجتماعی این جریان، در بیشتر تجمعات و گروههای سياسی و حتی درگيریهای نظامی حضور دارند و به دنبال پیوندزدن خود با دیگر جریانهای سياسی و گروههای روشنفکری درونی - از جمله اسلامگراها، لیبرالها، مارکسیستها، فمینیستها و... هستند. نخستین پرسشی که در این باره به ذهن راه مییابد، این است که چه بسترها و ریشههایی در پیدایش گفتمان قومیتگرایی در افغانستان و در درون جنبش روشنفکری تاثیرگذار بودهاند؟! (بايد در نظر داشت که تحولات سه دهه اخير در بُعد درونی بويژه تحت تأثير گرايشهای آرمانخواهانهی ايدئولوژيک، مسايل زبانی و قومی روشنفکران افغانستان رقم خورده است.)
[۱]
يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامۀ آريانا توسط مهديزاده کابلی برشتۀ تحرير درآمده است.پيوستها
پيوست ۱:
پيوست ٢:
پيوست ۳:
پيوست ۴:
پيوست ۵:
پيوست ۶:
پینوشتها
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]-
[٧]-
[۸]-
[۹]-
[۱٠]-
[۱۱]-
[۱۲]-
[۱۳]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱۶]-
[۱٧]-
[۱۸]-
[۱۹]-
[٢٠]-
[٢۱]-
[٢۲]-
[٢۳]-
[٢۴]-
[٢۵]-
[٢۶]-
[٢٧]-
[٢۸]- برخی از روشنفکران چپگرا زير تأثير انديشههای مارکسيست لينينستی، غالباً دو اصطلاح "مليت" و "قوميت" را به اشتباه بهجای هم بهکار میبرند، در حالی که از نظر علمی بين اين دو، مرزهای مشخص وجود دارد.
[٢۹]-
جُستارهای وابسته
□
□
منابع
□
پيوند به بیرون
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]