جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ شهریور ۱۱, چهارشنبه

ديدار تاج‌الملوک (ملکه پهلوی) با هیتلر و استالين

برگرفته از: پيک هفته


در سال‌های حاکميت جمهوری اسلامی ايران، كتاب خاطرات بسيار منتشر شده است. از هر سو و با هر عينكی به حوادث ايران نگاه کرده‌اند. در ميان كتاب‌های خاطرات كه بسيار كم درباره آن تبليغ و حتی صحبت شده، "خاطرات ملكه پهلوی - همسر رضاشاه و مادر محمدرضا" است. سه تن، در نوبت‌های مختلف كه تاج‌الملوك حال و روز ديدار و گفتگو داشته با او مصاحبه كرده‌اند: دكتر مليحه خسروداد، تورج انصاری و مهندس محمود علی باتمانقليچ.

اين مجموعه گفتگوها، همراه با تعدادی عكس، در ۴٧٩ صفحه و از سوی بنياد تاريخ شفاهی ايران منتشر شده است. بقايای خانواده پهلوی و نزديكان و كارگزاران دربار آنها، اين خاطرات را خوانده و با سكوت از كنار آن عبور كرده‌اند تا بلكه موجبات فروش و خواندن وسيع آن را باعث نشوند. در جمهوری اسلامی نيز، پيرامون اين خاطرات جنجال نكرده‌اند، زيرا فصل‌هايی از آن به سود روحانيت در حاكميت نيست، بويژه روش و منش ديكتاتوری رضاشاه. در واقع، بيم داشته‌اند مردم امثال لاجوردی و مرتضوی و دهها تن امثال آنها را با "درگاهی‌ها"، "پزشك احمدی‌ها"، "عباس شش انگشتی‌ها" و... مقايسه كنند و به همان نتيجه‌ای كه بايد برسد، خواه نا خواه برسند!

تاج‌الملوك در كنار شمس و اشرف

تاج‌الملوك سخنی عليه رضاشاه و پسرش محمدرضا نگفته، اما در مرور خاطرات خود، گاه با صراحتی توام با صداقت نكاتی را بر زبان آورده است؛ كه نبايد باب طبع اهل پهلوی اول و دوم باشد! و ايراد خاطرات او از نگاه اهل پهلوی و اهل جمهوری اسلامی همين است!

نكته بسيار جالبی كه در اين خاطرات وجود دارد و خيلی زود به ذهن خطور می‌كند، نقش تعيين كننده تاج‌الملوك در دوران رضا شاه و حتی دو دهه اول سلطنت محمدرضا شاه است. تسلط او به امور سياسی اين دو دوران، امكان وی برای صحبت كردن به سه زبان (برخلاف رضا شاه كه فارسی را هم كامل نمی‌دانسته) و سلسله دلائل ديگری كه در همين خاطرات مشهود است، نشان می‌دهد كه او در پشت بسياری از تصميمات مهم سياسی دوران رضاشاه و حتی سالهای پرحادثه سلطنت محمدرضا پسرش بوده، اما تظاهر بيرونی نداشته است. از جمله ديدارهای سياسی او با هيتلر، استالين، پيشه‌وری و...

با تمام كارگزاران نظامی و غيرنظامی اين دو دوره از نزديك آشنا و در تعيين سرنوشت و پست و مقام آنها تاثيرگذار بوده است، از جمله قوام‌السلطنته كه هرجا گير می‌كرده به تاج‌الملوك مراجعه می‌كرده است، مصدق، هويدا و...

موسيقی ايران را نه تنها می‌شناخته، بلكه خود نيز دو ساز ايرانی می‌زده است، ادبيات ايران را می‌شناخته، اما به زبان تركی شعر می‌سروده است.

بخش‌هائی از خاطرات او كه شكل مصاحبه دارد، به‌تدريج در سايت اينترنتی پيك هفته منتشر می‌شود. شايد بدنبال آن، بخش‌هائی از خاطرات اشرف پهلوی را هم منتشر كنند. نه به اين دليل كه گفته‌های او ارزش و اعتباری در خور خاطرات مادرش دارد، بلكه با هدف مقايسه: مادری زيرك، سياستمدار و دانا، دختری جاه‌طلب، كم‌سواد و ‌بی‌رحم.

دراين‌جا، ما بخش اول گزيده‌های خاطرات تاج‌الملوك را با فصل مربوط به‌گرايش رضاشاه به هيتلر منتشر می‌كنيم و ماموريت تاج‌الملوك در سفر به آلمان هيتلری و ملاقات با پيشوا. اين فصل از آن نظر مهم است كه ريشه دليل تصميم قطعی انگليس به تبعيد رضاشاه و نزديكی رضاشاه به نازی‌ها در سالهای جنگ دوم جهانی را نشان ميدهد. در ادامه همين بخش از خاطرات تاج‌الملوك ديدار استالين با خانواده پهلوی در كاخ مرمر را می‌خوانيد. اين بخش از خاطرات تاج‌الملوك از صفحه ٩۵ آغاز و در صفحه ١٠۴ پايان می‌يابد. ما هيچگونه دخل و تصرفی در جملات نكرده‌ايم و آنچه می‌خوانيد دقيقاً مطابقت دارد با صفحاتی كه در بالا ذكر كرديم.


مصاحبه و خاطرات

تاج‌الملوك

داناترين سياستمدار دربار دو پهلوی

هيتلر در دنيا محبوبيت زيادی داشت و در ايران هم خيلی مورد توجه و احترام مردم بود.

هيتلر ايرانی‌ها را از نژاد آريايی می‌دانست و چون آلمانی‌ها هم از همين نژاد بودند لذا به ايران علاقمند بود و در دوران حكومت خود تا آنجا كه توانست به ايران كمك كرد.

"رضا" هم كه از دخالت‌های انگلستان در امور ايران به تنگ آمده بود به طرف آلمانی‌ها گرايش و علاقه پيدا كرد و طی چند سال روابط ايران و آلمان خيلی صميمانه شد.

آلمانی‌ها در امور ساختمان راه‌ها و جاده‌های ايران فعاليت می‌كردند و در ساختن راه آهن، بنادر و سيلوها و كارخانجات به ايران كمك رساندند.

آلمانی‌ها در ايران خيلی كارهای بزرگ كردند، كه بعضی از آنها هنوز مثل راه آهن سراسری بعد از نيم قرن مورد استفاده ايرانيان قرار دارند.

ايستگاهای راه آهن در تهران و تبريز و اهواز و امثالهم. خط آهن سراسری. پل ورسك، پل‌های راه آهن در مناطق صعب‌العبور، فرودگاه، كارخانه مونتاژ هواپيما، كارخانه شكرسفيد، كارخانه ذوب آهن كرج، سيلوهای گندم، كارخانجات آرد و خيلی تاسيسات كه حالا يادم نيست نام ببرم.

من يادم هست مردم تهران آنقدر به هيتلر علاقه داشتند كه در ميدان توپخانه جمع می‌شدند تا از راديو سخنرانی‌های هيتلر را گوش كنند.

در آن موقع اكثر مردم راديو نداشتند، ايستگاه راديو در خيابان بيسيم پهلوی (سيد خندان) تاسيس شده و روزی يك ساعت برنامه راديويی زنده پخش می‌كرد. از بيسيم پهلوی (سيد خندان) به ميدان توپخانه يك خط كابل كشيده بودند و در ميدان توپخانه چند بلندگو گذاشته بودند تا مردم اخبار راديو را بشنوند.

مردم هر وقت خبر پيروزی قوای هيتلر را می‌شنيدند از ته دل برای آلمانی‌ها هورا می‌كشيدند. حتی بعضی‌ها آنقدر تعصب داشتند كه برای قوای آلمان گوسفند قربانی می‌كردند.

آلمانی‌ها عاشق چشم و آبروی مشكی ايرانی‌ها نبودند و محض خاطر صواب بردن در كار احداث راه آهن سراسری به ايران كمك نكردند! آلمانی‌ها با تمام قوا رضا شاه را در ساختن راه آهن سراسری كمك كردند تا خليح فارس را به جنوب اتحاد شوروی متصل كرده و قوای خود را از طريق خاك ايران به جنوب اتحاد شوروی برسانند.

اما همين راه آهن كه با كمك آلمان‌ها ساخته شد بلای جان خود آنها شد و متفقين با اشغال ايران كمك‌های وسيع نظامی به نيروهای شوروی كه در محاصره آلمان بودند رسانده و وضعيت جنگ را به نفع خود عوض كردند. راه آهن سراسری كه قرار بود مورد استفاده نيروهای آلمانی قرار بگيرد برعليه آنها به‌كار گرفته شد و سرنوشت جنگ را عوض كرد.

عوض شدن سرنوشت جنگ سرنوشت رضا شاه را هم عوض كرد و او از تخت طاووس پائين آورد و به تبعيد فرستاد.

ديدار با هيتلر

يك عده جوانان تهران هم به سبك جوانان هيتلری سر خود را می‌تراشيدند و در خيابان‌ها به هم سلام هيتلری می‌دادند!

موقعی كه ما به ملاقات هيتلر رفتيم آقای محتشم‌السلطنه اسفندياری هم حضور داشت. هيتلر با من و اشرف و شمس دست داد و از من حال و احوال رضا را پرسيد. از طرف سفارت ايران يك مرد جوان به‌عنوان ديلماج حضور داشت كه مطالب هيتلر را برای ما و حرف‌های ما را برای هيتلر ترجمه می‌كرد. اگر اشتباه نكنم اين مرد جوان جمالزاده پسر سيد جمال واعظ اصفهانی بود كه بعدها نويسنده معروفی شد.

ما برای هيتلر چند هديه برده بوديم كه عبارت بود از دو قطعه قالی نفيس ايرانی و مقداری پسته رفسنجان.

حاج محتشم‌السطنه اسفندياری قالی‌ها را در جلوی پای هيتلر باز كرد و شروع به توضيح كرد.

هيتلر خيلی از نقش قالی‌ها و بافت و رنگ آنها خوشش آمد. روی يك قالی كه در تبريز بافته شده بود عكس خود هيتلر بود. روی قالی ديگر هم علامت آلمان را كه عبارت از صليب شكسته بود نقش كرده بودند.

از مطالب هيتلر دستگيرمان شد كه باورش نمی‌شود اين تصاوير ظريف را با دست بافته باشند.

هيتلر هم متقابلا سه قطعه عكس خود را امضاء كرد و به من و دخترانم داد.

ديلماج سفارت گفت: "آقای هيتلر می‌گويند متاسفانه پيشوای آلمان مثل شاه ايران ثروتمند نيست و نمی‌تواند متقابلا هديه گرانقيمت به ما بدهد و از اين بابت معذرت می‌خواهند!"

من اين ملاقات را هيچوفت فراموش نكردم و به درخواست رضا ده‌ها بار ريز مطالب آنرا برايش تعريف كردم.

هيتلر موقع حرف زدن آرام نمی‌گرفت، يا دور خودش می‌پيچيد و يا به اين طرف و آن طرف اطاق می‌رفت و حرف می‌زد. در موقع حرف زدن هم مرتباً پلك چشمانش را بهم می‌زد و دندانهايش را روی هم فشار می‌داد. دستهايش را پشت كمر می‌برد و ناگهان جلو می‌آورد و ناگهان بالا می‌برد و در هوا تكان می‌داد. در عين حال روی پنجه‌های پا هم بلند می‌شد. درست مثل اين بود كه زير پايش آتش روشن است و نمی‌تواند آرام بگيرد. موقع حرف زدن هم با آنكه ما در نزديكش بوديم با صدای بلند صحبت می‌كرد. از رضا خيلی تعريف كرد و گفت زندگی او را می‌داند و از اينكه يك نظامی قدرت را در ايران به‌دست دارد خوشحال است.

رضا از اين قسمت خيلی خوشش می‌آمد و من هر وقت به اين قسمت از ملاقات خودم با هيتلر می‌رسيدم بايد آنرا چندبار تكرار می‌كردم.

ملاقات با استالين

از بازی تقدير با استالين كه دشمن هيتلر بود هم ملاقات داشته‌ام. موقعی كه رضا از ايران خارج شده و محمدرضا به سلطنت رسيده بود، در تهران يك كنفرانس سران متفقين برگزار شد و رئيس جمهوری آمريكا، نخست وزير انگلستان و رهبر اتحاد شوروی به تهران آمدند.

هيتلر دچار بيماری روانی بوده است. اين مرد ديوانه با روشن كردن آتش جنگ جهانی دوم ميليونها انسان را به كام مرگ كشاند و فقط ٢٢ ميليون نفر از مردم روسيه قربانی اميال شيطانی او شدند و جان خود را از دست دادند.

در آن موقع محمدرضا جوان بود و انگليسی‌ها و آمريكايی‌ها هم چون ايران را اشغال كرده بودند خود را حاكم ايران می‌ديدند و حاضر نشدند به ديدن محمدرضا بيايند، بلكه محمدرضا را وادار كردند تا به ديدن رئيس جمهوری آمريكا و نخست وزير انگلستان برود. اما مرحوم "يوسف استالين" شخصاً به كاخ سعدآباد آمد و با شاه جوان ايران و من كه مادرش بودم و دختران و ساير فرزندان رضا ملاقات كرد و عصرانه خورد.

خوب. شما می‌دانيد كه استالين رهبر اتحادشوروی، يعنی بزرگترين كشور جهان، بود. استالين كه در شوروی و در همه دنيا به او "مرد آهنين" می‌گفتند نقش اول را در پيروزی متفقين و شكست حكومت آلمان داشت. در حقيقت اگر مديريت "استالين" نبود جنگ به نفع هيتلر تمام می‌شد.

استالين و مردم شوروی از خودگذشتگی فوق‌العاده‌ای كردند و بيشتر از ٢٧ ميليون نفر كشته دادند تا هيتلر را وادار به شكست كردند.

استالين در موقع صرف عصرانه به ما گفت كه اسم اصلی او "يوسف يوسف زاده" و از اهالی گرجستان و اصلاً ايرانی است. محمدرضا از اين حرف استالين به وجد آمد و اظهار خوشحالی كرد كه استالين اصالتاً ايرانی می‌باشد.

به نظر من استالين شبيه كشاورزهای قلچماق و قوی هيكل روستايی بود. به دستهايش نگاه كردم ديدم خيلی قوی و دارای انگشتان زمخت و گوشت‌آلود است.

مداوم پيپ می‌كشيد و هردو سه جمله‌ای كه می‌گفت و يا می‌شنيد با صدای بلند می‌خنديد.

در خلال صحبت‌هايش اصلا اسمی از رضا نياورد، فقط از محمدرضا پرسيد كه در كجا‌ها درس خوانده است؟

محمدرضا برايش توضيح داد كه در سوئيس بوده است. استالين گفت كه در يك مدرسه مذهبی در گرجستان درس خوانده ولی بعداً از مدرسه مذهبی فرار كرده و تحصيل را هم رها كرده است!

او همچنين به محمدرضا گفت كه يك فرزند هم سن و سال او دارد كه تحت اسارت آلمانی‌ها است. ما خيلی تعجب كرديم كه فرزند استالين كبير به اسارت درآمده است.

استالين كه متوجه تعجب ما شده بود گفت همه فرزندان شوروی به مثابه فرزندان او هستند و يك رهبر نمی‌تواند وقتی فرزندان ديگر هموطنانش در جنگ كشته می‌شوند فرزند خود را در جای امن پنهان كند و به جبهه نفرستد.

ما همگی تحت تاثير شخصيت جالب و استثنائی استالين قرار گرفته بوديم و بايد بگويم كه من هنوز تحت تاثير شخصيت آن مرد بزرگ هستم و تا امروز او را فراموش نكرده‌ام.

البته همين آقای "استالين" كه مرد خوبی بود يك كار بدی هم قبلا در مورد ما كرده بود و تيمورتاش را كه وزير دربار شاهنشاهی بود به استخدام سازمان جاسوسی خود درآورد و ما يك وقت متوجه شديم كه خيلی دير بود!

در حقيقت تيمورتاش از همان اوايل ورود به دربار و نزديك شدن به رضا مامور شوروی بود و ريز وقايع دربار و منويات و تصميات رضا را به شوروی‌ها اطلاع می‌داد.

تيمورتاش دستگير و زندانی شد، بعد هم او را در زندان راحت كردند، اما چون آدم سفت و سختی بود هرگز به جاسوس بودن خود برای شوروی اعتراف نكرد و مدام پافشاری می‌كرد كه اين داستان را انگليسی‌ها برای او ساخته‌اند تا او را نابود كنند.

در سالهای بعد كه پسرم جانشين پدرش شد و سلاطين زيادی به ايران آمدند اكثر آنها را با بانوانشان ملاقات كردم. ولی هيچكدام آنها را مانند هيتلر و استالين نيافتم.

در مورد استالين اين نكته را هم بايد بگويم برعكس آنكه ما شنيده بوديم آدم خشن و مستبدی هست، بسيار مهربان و خنده‌رو و بذله‌گو بود.

بر عكس هيتلر كه مدام پلك‌هايش را بهم می‌زد و دور اطاق راه می‌رفت و روی پاهايش چرخ می‌زد و حركات عجيب و غريب می‌كرد، استالين خيلی راحت و آرام و آسوده بود و يك نوع لبخند شيرين و دلچسب و آرامش بخش در تمام صورتش پهن بود.

اين نوع رفتار از رهبر بزرگترين كشور جهان كه مردمش در خط اول جبهه جنگ قرار داشتند و از مردی كه فرزند ارشدش در اسارت آلمانی‌ها بود بسيار برای ما عجيب به نظر می‌رسيد.

موقعی كه استالين با ما دست داد جمله‌ای به روسی گفت كه جزمن ديگران معنای آنرا نفهميدند.

يك نفر ديلماج سفارت روسيه كه همراه او بود گفت: "رفيق استالين می‌گويد زبان فارسی نمی‌داند آيا در بين شما كسی هست كه زبان روسی بداند؟"

من گفتم: "دا"

استالين رو به محمدرضا كرد و جمله ديگری را به زبان آورد.

من معنای آنرا فهميدم ولی چيزی نگفتم. بهمين خاطر ديلماج سفارت روس جمله استالين را ترجمه كرد و گفت: "رفيق استالين می‌گويند: "حتما شاه جوان ايران زبان انگليسی‌ها را می‌داند..."

محمدرضا به‌علامت تائيد سر خود را تكان داد و گفت: "بله. انگليسی‌ها، فرانسه و آلمانی را صحبت می‌كنم."

استالين خنديد و جمله ديگری را به زبان آورد.

ديلماج فورا ترجمه كرد و گفت: "رفيق استالين می‌گويند: ممكن است شما زبان امپرياليست‌ها را خوب ياد بگيريد اما هرگز نمی‌توانيد از نقشه‌های آنها مطلع بشويد!"

استالين در اين ملاقات چند هديه هم به ما داد. او درست حالت يك پدر (بلكه يك پدربزرگ) مهربان و دوست داشتنی را داشت. استالين چند نصيحت تند و صريح به محمدرضا كرد و به او گفت فئوداليسم يك سيستم قرون وسطائی است و شاه جوان ايران اگر می‌خواهد موفق شود بايد كشاورزان را از دست استثمارگران نجات دهد و زمين‌ها را به آنها بدهد.

او همچنين به محمدرضا گفت نبايد به حمايت امپرياليست‌ها مطمئن باشد زيرا آنها همانطور كه رضاشاه را از مملكت بيرون انداختند اگر منافعشان به خطر بيفتد او را هم از كشور بيرون خواهند انداخت.

استالين با آنكه می‌دانست ما ناراحت می‌شويم، اظهار داشت شاه جوان بهتر است در اولين فرصت مناسب حكومت را به مردم واگذار كند و بساط سلطنت را كه يك سيستم قرون وسطايی است جمع‌آوری نمايد!

استالين به محمدرضا گفت، بهرحال مردم بساط سلطنت را جمع‌آوری خواهند كرد و اگر او خود در برچيدن سلطنت پيش قدم شود نام نيكی از خود در تاريخ به يادگار خواهد گذاشت.

محمدرضا و ما هيچ نمی‌گفتيم و فقط گوش می‌كرديم. در پايان محمدرضا به استالين گفت: "من از توجهات شما تشكر می‌كنم. اما نوع حكومت ايران را مردم ايران انتخاب كرده‌اند و تا وقتی مردم اينطور بخواهند من مخالفتی با خواسته آنها نخواهم كرد!"

بعد استالين كه متوجه برودت مجلس شده بود چند سئوال خانوادگی از ما كرد و وقتی فهميد پدر من از مهاجرين قفقازی بوده و زبان روسی می‌دانسته خيلی اظهار خوشحالی كرد و گفت قفقاز به واسطه كوهستان‌های صعب‌العبور و جغرافيای خشن مهد پرورش مردان سخت‌كوش است و خيلی از مردان ناحيه قفقاز در صف مقدم جنگ با آلمان‌ها هستند. در آن موقع قفقاز يك منطقه وسيع در جنوب شوروی به مركزيت تفليس بود و جمهوری‌های مختلف مثل آذربايجان و ارمنستان وغيره و ذالك وجود نداشت.

وقتی مجلس كمی گرم و دوستانه شد. محمدرضا كمی اين پا و آن پا كرد و گفت: "آيا دولت اتحادشوروی وعالی‌جناب استالين با سلطنت من مخالف هستند؟!"

استالين گفت: دولت شوروی به واسطه مسلك خود حامی ملت‌های تحت استعمار و سلطه امپرياليست‌ها است و بطور كلی با حكومت‌های فردی مخالف است اما در امور داخلی آنها دخالت نمی‌كند و اميدوار است خود مردم اين كشورها حقوق از دست رفته خود را استيفا نمايند!"

بعد چون متوجه شد كه محمدرضا از اين پاسخ او قانع نشده است گفت: امپرياليست‌ها تا روزی كه يك قطره نفت در ايران و خاورميانه موجود است اين منطقه را رها نخواهند كرد و اتحادشوروی قصد ندارد با امپرياليست‌ها وارد جنگ شود. بنابراين با حكومت شاه جوان هم مبارزه نخواهد كرد.

ما معنای اين حرف را خوب نفهميديم و فكر كرديم كه استالين ما را به عدم مداخله شوروی در امور ايران مطمئن كرده است، اما بعدا مرحوم قوام‌السلطنه به ما گفت استالين خيلی صريح شاه جوان را عامل امپرياليست‌ها معرفی كرده و در واقع به ما صراحتاً توهين كرده است. منظور از امپرياليست‌ها در سخن استالين آمريكا، انگليس و كشورهای اروپا بودند.

البته استالين آلمان را هم امپرياليست می‌دانست و می‌گفت اين جنگ (جنگ جهانی دوم) يك جنگ ميان امپرياليست‌ها بر سر تقسيم غنائم و مناطق نفوذ است كه پای اتحادشوروی را هم ناخواسته به آن كشيده‌اند.

استالين در موقع ترك كاخ سعدآباد از چند تابلوی نقاشی موجود در كاخ بازديد كرد و بخصوص تابلوهای كمال‌الملك بسيار مورد توجه‌اش قرار گرفت و به محمدرضا گفت چه فايده دارد كه اين آثار با ارزش هنری را در اين كاخ محبوس كرده و مردم كشورت را از ديدن آنها محروم ساخته‌ای؟!

ارزش اين آثار وقتی است كه همه بتوانند آنها را ببينند و لذت ببرند. اين خودخواهی شما است كه چنين آثاری را برای تزئين كاخ خود قرار داده و حق مردم برای تماشای آنها را پايمال كرده‌ايد. اين يك اخلاق منحط امپرياليستی است.

ما از اين حرف‌های استالين خيلی رنجيده خاطر شديم. اما در آن وضعيت نمی‌توانستيم اعتراض بكنيم.

البته روسای ممالك آمريكا و انگلستان به ملاقات محمدرضا نيامدند و توهين آنها بزرگتر از حرف‌های سرد استالين بود.

ما خيلی تعجب كرديم كه ديلماج سفارت روس، سفير روسيه در تهران و چند نفری كه همراه استالين بودند در حضور او آب می‌خوردند، راحت می‌خنديدند و پايشان را روی پايشان می‌انداختند و يا سيگار می‌كشيدند.

آنها در خطاب قراردادن استالين هم هيچ عبارت محترمانه‌ای به‌كار نمی‌بردند و فقط به او می‌گفتند: "رفيق استالين!" و اين برای ما عجيب بود كه روس‌ها اين‌همه نسبت به رهبر خودشان ‌بی‌ادب باشند. يك ميرزای ادارات ما بيشتر از استالين كبكبه و دبدبه داشت.[۱]


پی‌نوشت‌ها


[۱]- مصاحبه و خاطرات تاج‌الملوك داناترين سياستمدار دربار دو پهلوی، سايت اينترنتی پيک هفته


جُستارهای وابسته



منابع


برگرفته از: سايت اينترنتی پيک هفته




[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]