جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ مهر ۶, دوشنبه

اختلاف نظر در کاخ سفید بر سر جنگ افغانستان

برگرفته از: روزنامۀ ايران


اشاره دانشنامه: اطلاعاتی که در قسمت پيوست‌ها ارائه می‌شود، آگاهی از ديدگاه‌های مختلف دربارۀ مطلب يک مدخل خاص است. مسئوليت این ديدگاه‌ها به عهده نويسندۀ يا نويسندگان آن است و نشر اين ديدگاه‌ها در دانشنامه به منزله تایید يا رد نظرات ارائه شده در آنها نیست.


راهبرد "اجتناب از شکست" در بوته آزمون

بیشتر مردم امريكا با تهاجم به عراق مخالف بودند، در حالی که با حمله به افغانستان موافقت داشتند. این امر اکنون شکل دیگری یافته است و احساس اکثریت دچار تغییر شده است.

در مورد طرح طولانی‌تر شدن جنگ و ادامه اشغال افغانستان، بین دولت اوباما و پنتاگون تردید‌هایی ایجاد شده است و بگو مگو‌هایی در مورد این که در افغانستان چه باید کرد و آیا باید نیروهای باز هم بیشتری فرستاد و یا در پی آتش بسی موقت با طالبان بود و ایجاد یک "اتحاد ملی". این احتمال وجود دارد که مخالفت وسیع مردم امريكا با ادامه جنگ، بتواند به عاملی تأثیرگذار در محاسبات سیاسی امريكا تبدیل شود. این درست همان چیزی است که در جنگ ویتنام اتفاق افتاد.

واقعیت‌ها، تغییر ناگزیر هدف‌های نظامی پنتاگون را در پی خواهد داشت

هدف‌های اولیه استراتژیکی که اساس انگیزه‌های تهاجم به عراق قرار گرفتند، در نتیجه مقاومت‌های مسلحانه پیش بینی نشده هم در عراق و هم در افغانستان، تغییر یافته‌اند. مسیر سیاسی در عراق و مقاومت مردم عراق شباهتی به آنچه در افغانستان می‌گذرد، ندارد، با این وجود دست کم در شکل‌گیری تحولات تهاجم و اشغال این دو کشور شباهت‌هایی وجود دارد. اکنون، هم در عراق و هم در افغانستان، هدف اصلی پنتاگون ایجاد تغییر واقع‌نگرانه‌ای در معیار‌هاست. یعنی اجتناب از شکست و یا وانمود کردن این که از نیروهای شورشی‌ شکست نخورده‌اند.

نیکسون و کیسینجر، وقتی در سال ١٩٦٩ به دفتر ریاست جمهوری راه یافتند، اجتناب از شکست را هدف خود قرار دادند، گرچه آنها به سرعت این هدف را تعدیل کردند زیرا خیلی زود دریافتند که شکست غیر قابل اجتناب است. بنا بر این آنها هدفی حتی کمتر را در نظر گرفتند: اجتناب از این که خود را شکست خورده به شمار آورند. بدین ترتیب بود که شعار "صلح شرافتمندانه" را مطرح کردند. به خاطر این دلیل بزرگ منشانه! ٣٠ هزار چریک ویتنامی دیگر قبل از خروج غیر قابل اجتناب نیرو‌ها از ویتنام در سال ١٩٧٣ از پای در آمدند. تعداد ویتنامی‌هایی که بین ١٩٦٩ و ١٩٧٣ کشته شدند از صد‌ها هزار نفر فراتر رفت.

هدف‌های جنگ در افغانستان و عراق خیلی بزرگتر از اینها بود. "اجتناب از شکست"، هیچ وقت وارد محاسبات بوش- چنی یا رامسفلد نشد. آنها اطمینان داشتند که می توانند از این هر دو کشور نوعی مستعمره به وجود آورند. باید در نظر داشت که یک دولت مستعمره -از نوع جدید آن - متفاوت است از یک مستعمره از نوع کلاسیک و یا نمونه تاریخی آن. ویژگی یک مستعمره تاریخی تملک رسمی قدرت و موجودیت کشور تحت استعمار است همراه با اداره رسمی و قانونی آن به وسیله کشور استعمارگر. جمعیت بومی چنین مستعمره ای، مجریان، سازمان دهندگان، کارکنان و سربازانی را تأمین می‌کنند که زیر فرمان سلسله مراتب قدرت کشور استعمارگر خدمت می‌کنند. در این نوع استعمار، استعمارگران، اقتصاد بومی را کنترل می کنند و آن را، به قصد تملک منابع طبیعی و استفاده از کار ارزان و دسترسی به بازار‌های آن برای صنایع خود جهت می‌دهند. ویژگی اخیر، هم در استعمار از نوع تاریخی آن و هم در استعمار نو وجود دارد. برای نمونه، در عراق قرار بود منابع نفتی گسترده به نفع کمپانی‌های بریتانیایی و امريكایی، به صورت خصوصی اداره شود و بانک‌های ملی شده آن هم به وسیله وال استریت بلعیده شوند.

قوام نکرومه، رئیس جمهور اسبق غنا، و رهبر جنبش پان آفریکن، ویژگی آنچه را که استعمار نو می‌خواند، اینگونه تشریح می‌کند: "ماهیت استعمار نو این است که دولتی که در معرض آن است، در تئوری مستقل است و همه نشانه‌های صوری استقلال را داراست ولی در واقع سیستم اقتصادی آن و در نتیجه مشی سیاسی آن از بیرون هدایت و مدیریت می‌شود". نکرومه با آینده نگری انواع بسیاری ازاستعمار نو را توضیح می‌دهد ولی رسوخ اقتصادی را به عنوان روش «معمول» و کلیدی که به وسیله آن قدرت های استعماری کنترل خود را بر مستعمرات پیشین شان حفظ می‌کنند، در اولویت قرار می‌دهد... "روش‌های این مدیریت می‌توانند شکل‌های مختلفی به خود بگیرند. مثلاً در یک مورد افراطی، نیرو‌های قدرت امپریالیستی ممکن است در کشوری که هدف استعمار است مستقر شوند و دولت آن را زیر کنترل بگیرند. بسیار اتفاق می‌افتد که کنترل نو استعماری از طریق اقتصادی و یا مسائل پولی انجام شود."

لازمه تبدیل افغانستان و عراق، به مستعمرات نوین، استقرار تعداد زیادی نیرو‌های امريكایی در پایگاه‌های نظامی امريكا و حفظ تعداد زیادی کارمند اجرایی امريكایی در این کشورهاست. نکرومه این نوع استعمار را از نوع افراطی استعمار نو می‌خواند ولی این افراط در افغانستان و عراق به دلایل مختلف ناگزیر به نظر می‌رسد. بدون استقرار تعداد بسیار زیاد نیروی خارجی، نه در عراق و نه در افغانستان، نمی‌توان نقشی به عنوان دولتهای استعماری داشت. مثلاً در مورد عراق، با منابع نفتی و آبی قابل توجهی که دارد و جمعیت زیاد و تحصیلکرده، برخورداری از قدرت نظامی بالقوه و با داشتن میراث پیروزی انقلاب ضد استعماری‌اش درسال ١٩۵٨، کاملاً قدرت آن را دارد که مقام خود را به‌عنوان یک قدرت منطقه ای در جهان عرب دوباره به دست آورد.

با نابودی دولت بعثی در عراق، انتظار می‌رفت استقلال این کشورتباه شود و پایگاه‌های نظامی متعدد و عظیم امريكایی برای همیشه درآن باقی بمانند. زمامداران امريكایی بر این باور بودند که بدون نیروهای نظامی مستقر در پایگاه‌های نظامی دائمی این کشور، برای تأمین حفاظت پرسنل اجرایی و تکنوکرات‌های امريكایی، عراق استقلال خود را دوباره به دست خواهد آورد و افت اقتصادی در اثر سالهای جنگ و تحریم‌ها، مانعی در برابر آن ایجاد نخواهد کرد. دولت بوش و پنتاگون ابتدا پیش بینی می کردند با اشغال عراق، محور استراتژیک جدیدی را برای خاورمیانه پایه ریزی خواهند کرد. این محور با شرکت واشنگتن-بغداد- تل آویو ایجاد می‌شد که نقش پلیس را در خاورمیانه به نفع امريكا ایفا می‌کرد و این کار نیاز به تبدیل عراق به نوعی مستعمره داشت. چنین سیاستی طنینی تاریخی هم داشت. بازگشت به روز‌های طلایی محور واشنگتن- تل آویو- تهران، که کنترل خلیج فارس را به‌عهده داشت.

استراتژی بوش - چنی با رویداد‌های بعدی از هم پاشید. با شروع سال ٢٠٠٧ پنتاگون شیوه‌های خود را تنظیم کرد. در این سال اضافه کردن نیرو‌ها در عراق، اساس تبلیغاتی بود برای پوشاندن استراتژی جدید معامله با بعضی از سران قبایل شورشی در عراق، برای متوقف کردن شلیک به نیروهای امريكایی و کشتن آنها با بمب‌های دست ساز. این امر امکان عقب نشینی آتی نیرو‌های امريكایی را در شرایطی عادی میسر می‌ساخت و مانع از این می‌شد که معلوم شود این امپراتوری شکست خورده است یا قادر به پیروزی در عراق نبوده است.

ساخت سفارت بسیار وسیع امريكایی در بغداد، به‌عنوان بدنه اصلی اداره دولت عراق که قرار بود به مستعمره‌ای از نوع جدید آن تبدیل شود، طراحی شده بود. قرار بود در این بزرگ ترین سفارتخانه جهان، بیش از هزار کارمند امريكایی به عنوان اداره کنندگان پشت صحنه عراق عمل کنند بعد‌ها معلوم شد که این کار شدنی نیست. با این که عراق از جهت اقتصادی دچار وضع بسیار اسفناکی شده است، تبدیل آن به نوعی مستعمره با واقعیت‌های این کشور در تضاد است. مردم عراق سرشار از آگاهی‌های ضد مستعمراتی اند که نتیجه مستقیم ٩٠ سال مبارزه است و دست کم بر می‌گردد به شورش ملی ١٩٢٠ که نیرو‌های مستعمراتی بریتانیا را شکست داد.

گزارشگر عراقی منتظر الزیدی وقتی با پرتاب کفش‌هایش به طرف جورج بوش، جان خود را به خطر انداخت، به یک قهرمان ملی تبدیل شد. او در روز آزادی‌اش از زندان در ١۵ سپتامبر با احساسات بسیار گرم مردم از سراسر کشورش استقبال شد که این امر نمایشگر احساسات ضد استعماری مردم عراق است. او خطاب به این مردم گفت: "مقامات امريكایی دسیسه‌هایی را بکار گرفتند برای این که در عراق به‌هدف خود برسند، کار آنها در عراق تفاوتی ندارد با آنچه بر سر بومیان امريكایی آوردند. من در اینجا به آنها و همه کسانی که گام‌های آنها را دنبال می‌کنند، می‌گویم: هرگز! زیرا ما مردمی هستیم که ترجیح می‌دهیم بمیریم تا این که تحقیر و سرافکندگی را تحمل کنیم."

واقعیت‌های افغانستان

حمله به افغانستان - بر خلاف حمله به عراق – در امريكا مورد حمایت عمومی قرار گرفت، زیرا دولت بوش و همه رهبران حزب دموکرات این فکر را ایجاد کرده بودند که افغانستان منشأ حمله ١١ سپتامبر بوده است. از این گذشته اسامه بن لادن در زمان این حمله مهمان دولت طالبان در افغانستان بود. در واقع هیچ عراقی و افغانی در هواپیما‌هایی نبودند که در ١١ سپتامبر ربوده شدند، ولی صد‌ها هزار عراقی و افغانی در اثر تهاجم امريكا کشته شدند و میلیون‌ها نفر دیگر آواره شده‌اند.

دولت بوش و پنتاگون افغانستان را به‌عنوان محوری در نظر گرفته بودند برای کنترل منافع امريكا در آسیای مرکزی، به وسیله پایگاه‌های وسیعی که در سراسر این کشور ایجاد شد.

دولت اوباما اکنون جنگ در افغانستان را به‌طور رسمی شدت بخشیده است ولی اگر از دولت امريكا و یا پنتاگون پرسیده شود پیروزی در افغانستان به چه مفهومی است پاسخی ندارند. آنها نمی‌توانند حقیقت را بگویند زیرا در این صورت سربازان و تکاوران و خانواده آنها بیشتر دچار تردید خواهند شد که برای چه چیز باید به طعمه و خوراک توپ و مسلسل بودن ادامه دهند.

اکنون در افغانستان هم صحبت بر ســر اجتناب از شکســت است و برای آنها مهم این است که از مفهوم شکســت بگریزند. با این هدفگذاری، کشــتار بی‌نتیجه هزاران بیگناه دیگر ادامه می‌یابد، زیرا پنتاگون نمی‌داند چه کار دیگری می‌تواند انجام دهد.[۱]


پی‌نوشت‌ها


[۱]- راهبرد "اجتناب از شکست" در بوته آزمون، روزنامۀ ايران، سال پانزدهم - شمارۀ ۴٣٢٢، دوشنبه ٦ مهرماه ١٣٨٨ - ٩ شوال ١۴٣٠ - ٢٨ سپتامبر ٢٠٠٩، صفحه ١٩


جُستارهای وابسته


روابط افغانستان و آمريکا
روابط خارجی آمريکا
استقلال افغانستان


منابع


روزنامۀ ايران




<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>