- افغانستان چگونه کشوری است؟
- زمینههای مناسبات ایران و افغانستان کدامند؟
- سیاست ایران در قبال افغانستان
- يادداشتها
- پيوستها
- پینوشتها
- جُستارهای وابسته
- سرچشمهها
- پيوند به بيرون
تحولات اخیر افغانستان باعث شد علیرغم درج دو مقاله در بهمن و اسفند ١٣٧۵ در مجله پاسدار اسلام در زمینه بحران افغانستان، مجدداً این مساله در ارتباط با سیاست جمهوری اسلامی ایران در قبال افغانستان مورد توجه قرار گیرد.
نگارنده از نزدیک با مسائل افغانستان آشنا بوده و در اردیبهشت ماه ١٣۵٨ با هدف ساماندهی مبارزات اسلامی غرب افغانستان علیه ارتش اشغالگر شوروی، قصد عزیمت به آنجا را داشت که به دلیل ضرورت راهاندازی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خراسان برنامه مزبور ناتمام ماند.[۱] از سویی دیگر، تعدادی از بازیگران اصلی صحنه افغانستان را از نزدیک میشناسد و نیز رفتار پاکستان نسبت به افغانستان را با حضور در آن کشور شاهد بوده است. و از همه مهمتر رشته کارش در دانشگاه مسائل ژئوپلتیک میباشد و از حدود چهار یا پنجسال گذشته احتمال شکست سیاست جمهوری اسلامی ایران را در قبال افغانستان پیشبینی نموده است، ولی تاکنون هیچگاه از سوی مقامات ذیربط جمهوری اسلامی ایران مورد نظرخواهی قرار نگرفته است.
قبل از پرداختن به اصل سیاست مزبور، بیان برخی ویژگیهای ژئوپلتیکی و زمینههای مناسبات دو جانبه بین ایران و افغانستان ضروری مینماید.
[↑] افغانستان چگونه کشوری است؟
- ١- افغانستان از حیث طبیعی جزیی از فلات ایران محسوب میشود، ولی متوسط ارتفاع در آن از متوسط ارتفاع در ایران بیشتر است و این نکته از نظر نظامی اهمیت دارد.
٢- افغانستان در گذرگاه ارتباطی آسیای مرکزی به شبه قاره و جنوب آسیا واقع شده و این نقش گذرگاهی را در طول تاریخ گذشته بین دو منطقه مزبور ایفا نموده است و به نظر میرسد شرایط جدید فرصتی برای احیا و بازیابی این نقش فراهم کرده است.
٣- تاریخ شبه قاره هند حاکی از آن است که حدود نه سلسله بزرگ و حاکم بر دهلی، یا از درون افغانستان ریشه گرفته و یا با منشا آسیای مرکزی از فضای افغانستان گذر کردهاند.
۴- افغانستان بین سه حوزه تمدنی و فرهنگی ایران، هند و آسیای مرکزی قرار گرفته است و به لحاظ ساختار طبیعی بیشتر از فرهنگ ایرانی متاثر است.[٢]
۵- افغانستان از موقعیت بری برخوردار بوده و از دسترسی مستقیم به آبهای آزاد جهان محروم است.
٦- افغانستان به دلیل موقعیت ژئوپلتیکی خود بین دو قلمرو قدرت دریایی و قدرت بری، در یکی دو قرن اخیر، موضوع رقابت قدرتهای جهانی قرار گرفته است.
٧- بری بودن کشور و انزوای جغرافیایی آن باعث استمرار فرهنگ و الگوهای سنتی شده و مبادله فرهنگی آن با حوزههای پیرامونی و تاثیرپذیری از امواج تمدن جدید پایین بوده است و این امر نیز به عقب افتادگی اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی جامعه افغان کمک نموده است.
٨- ساختار توپوگرافیک افغانستان که از نوعی گسیختگی برخوردار است، باعث شکلگیری خردهفرهنگهای بومی و متمایز از یکدیگر شده است که جملگی تحت عنوان نام کشور و ملت افغان به هم پیوند میخورند.
٩- ساختمان پیچیده طبیعی افغانستان، الگوی جنگهای چریکی را توسعه داده و سخت جانی، مقاومت، روح نزاعطلبی و بیقراری را در بخش عمدهای از ملت افغانستان پدیدار نموده است.
١٠- ملت افغانستان از الگوی ترکیبی نسبتا متوازن و توام با نوعی آرایش فضایی برخوردار است. در واقع ملت افغان منعکس کننده موزائیک اقوام است. پشتونها با ٣٨ درصد جمعیت که اکثریت قومی هستند در جنوب و جنوب غرب؛ تاجیکها با ٢۵ درصد جمعیت در شمال و شمالشرق؛ ازبکها با ٦ درصد در شمال و هزارهها با ١٩ درصد جمعیت در بخش مرکزی قرار دارند که سطح اتصال اقوام مختلف را نیز تشکیل میدهند. از حیث دینی و مذهبی نیز حدود ٨۴ درصد جمعیت آن را مسلمانان اهل سنت و ١۵ درصد را مسلمانان شیعه تشکیل میدهد که هر کدام در مناطق ویژهای استقرار دارند.[٣]
١١- شاخصهای توسعه اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در ملت افغانستان حاکی از فقر و فلاکت و عقب ماندگی این کشور است و اقتصاد ملی آن عمدتاً بر زمین تکیه دارد (کشاورزی و دامپروری).
١٢- واحدهای قومی ملت افغانستان به خارج از مرزهای آن کشیده شده و تمام یا بخشی از کشورهای همسایه را نیز پوشش میدهند؛ مثلا کشورهای پاکستان، ایران، تاجیکستان و ترکمنستان هر کدام دارای بخشی از اقوام افغانی میباشند.
١٣- ساختار قدرت و نیروهای سیاسی در افغانستان تابعی از ترکیبات فرهنگی، قومی و فضایی بوده و منعکس کننده آرمان سیاسی موزائیک اقوام میباشد. در واقع ساختار سیاسی جامعه افغان از بعد قومی - فضایی برخوردار است و هر کدام دارای وابستگیهای قوی، فرهنگی و سرزمینی خاص خود هستند؛ مثلا حزب اسلامی و طالبان خاستگاه پشتون داشته و جمعیت اسلامی خاستگاه تاجیکی و جنبش مسلمانان شمال خاستگاه ازبکی و حزب وحدت اسلامی خاستگاه هزارهای دارند.
١۴- قوم پشتون نسبت به دیگران از تجانس و استحکام درونی در ابعاد زمانی، قومی، فضایی و مذهبی برخوردار بوده و در ساختار قدرت افغانستان حضور بیشتری داشته است، ولی تاجیکها و هزارهها دارای تمایز دینی، مذهبی و فضایی و نیز تجانس زبانی (فارسی) هستند.
١۵- افغانستان پس از اشغال از سوی شوروی سابق به صورت کانون تولید و انتقال بحران به پیرامون خود درآمده است و امواج آوارگی، قاچاق مواد مخدر و ناهنجاریهای اجتماعی را به کشورهای همسایه صادر کرده است و هم چنان از این پتانسیل برخوردار است.
١٦- نیروهای سیاسی صحنه کنونی افغانستان، کمتر به منافع ملی و حقوق و مصالح مردم اندیشیده و روح قدرت طلبی و ناپایداری سیاسی نظیر همگرایی و واگرایی، ائتلاف و جدایی از ویژگیهای رفتاری آنها محسوب میشود و ملت مظلوم افغانستان، از این جهت آسیبها و آزارهای فراوانی را تحمل نموده است.
١٧- بحران افغانستان در اثر ترکیب دو الگوی رفتاری رقابت داخلی و خارجی بسیار پیچیده شده است؛ یعنی الگوی رقابتبین نیروهای سیاسی درون کشوری، و الگوی رقابت قدرتهای جهانی و منطقهای که با همدیگر پیوند خورده و پیچیدگی بحران را افزایش میدهند.
عوامل و زمینههای زیر باعث شکلگیری گونههای خاصی از نگرشها و روابط متقابل دو کشور نسبت به یکدیگر میشوند:
- ١- اشتراک طبیعی و فرهنگی و تعلق دو مجموعه به فلات ایران و فرهنگ ایرانی و اسلامی با شاخصهایی چون زبان فارسی، آداب و رسوم، مذهب و جز اینها.
٢- موقعیت بری افغانستان و نیاز آن به فضای ایران جهت ارتباط با دنیای خارج.
٣- منابع آب برون کشوری ایران که منحصرا از افغانستان سرچشمه میگیرند؛ شامل رودخانههای هیرمند در سیستان و هریرود در نوار مرزی خراسان.
۴- نیازهای متقابل اقتصادی در بعد کشاورزی، فرآوردههای دامی، صنعت، تجارت، حمل و نقل، معدن، خدمات فنی و تکنولوژیکی.
۵- امنیت ملی، به لحاظ همسایگی دو کشور و برخورداری از ٨۵٠ کیلومتر مرز مشترک که همکاری و تشریک مساعی آنها را طلب میکند.
٦- احساس تهدید ایران از کاربری افغانستان توسط رقبای منطقهای و جهانی، و آسیبپذیری منافع ملی آن؛ بهعنوان مثال فعال شدن محور ارتباطی آسیای مرکزی - اقیانوس هند، یا محور کراچی - قندهار - مرو و غیر آن، باعث کاهش کارآمدی محور ایران به آسیای میانه میگردد، و در این رابطه تعارض منافع بین پاکستان و ایران بر سر ارتباط با آسیای مرکزی پدید میآید. علاوه بر آن، ایران ناچار است از کاربری افغانستان توسط امریکا در چارچوب استراتژی محاصره فیزیکی و گازانبری ایران، نگران باشد.
٧- نگرانی ایران ناشی از انتشار برخی پدیدههای صادره از افغانستان به داخل مرزهای آن، نظیر آوارگی، مهاجران، مواد مخدر، ارتباطات اجتماعی، تخریب مراتع و جز اینها.
سیاست ایران در قبال افغانستان، پس از پیروزی انقلاب اسلامی متناسب با مقتضیات زمان دچار تحول شده است، از آغاز تا فروپاشی حکومتهای طرفدار شوروی و خروج نیروهای اشغالگر از افغانستان، سیاست ایران بر پایه حمایت از مجاهدین مسلمان افغانستان قرار داشت و در دوره انتقال قدرت، از سیاست تایید و حمایت از ائتلاف همه گروههای مبارز افغانی پیروی نمود، ولی با استقرار دولت ربانی و توسعه کشمکش، نزاع و رقابت و همگرایی و واگراییهای ناپایدار بین نیروها و گروههای سیاسی افغان، سیاست ایران جهتدار شد و متوجه حمایت از دولت ربانی گردید که منعکس کننده کلیت جامعه افغان نبود، بلکه متعلق به بخشی از جامعه افغان؛ یعنی تاجیکها که در رده دوم ترکیب ملت قرار داشتند، بود.[۴]این سیاست، ایران را بهعنوان یک میانجی بیطرف و مورد اعتماد تمام یا اکثریت گروههای افغانی، از دور خارج کرد. سیاست ایران در این دوره (دوره سوم) فاقد منطق ژئوپلتیکی بود در حالی که ساختار ملت و ترکیب نیروهای سیاسی افغانستان بر اتخاذ یک استراتژی ژئوپلتیکی از سوی ایران در قبال افغانستان را تاکید داشت و نوعی بیطرفی در رفتار ایران نسبت به گروههای سیاسی فعال در صحنه سیاسی افغانستان را طلب میکرد. موضع عملی ایران، در حمایت جدی از دولت صنفی شده ربانی و به دنبال آن قرار دادن برخی گروههای سیاسی در مقابل خود از یک سو، و موضع ادعایی ایران در خصوص رد روش نظامی در حل بحران افغانستان و مذاکره سیاسی بین گروهها از سویی دیگر، باعث گردید که ایران کارآیی خود را در مواجهه با بحران افغانستان از دست بدهد.
حتی سیاست ایران قادر نبود، بین دو نیروی سیاسی هزارهای و تاجیکی که از تجانس فرهنگی بیشتری در رابطه با ایران نسبت به سایر گروهها برخوردار بود و مجموعاً وزن ژئوپلتیکی برتری را در صحنه سیاسی افغانستان داشت، همآهنگی بینشی و رفتاری ایجاد نماید.[۵]
به نظر میرسد ضعف بینش ژئوپلتیکی در معماران سیاست ایران نسبتبه افغانستان، عامل مؤثری در گزینش سیاست اتخاذ شده بود و همین امر باعث گردید که استراتژی ژئوپلتیکی در سیاست خارجی ایران نسبت به افغانستان مغفول بماند.
اشکال دیگر در موضع ایران نسبت به افغانستان، نداشتن طرحی روشن و علمی در خصوص حل بحران افغانستان بود، و ایران همیشه به راه حل سیاسی از طریق ائتلاف گروههای افغانی میاندیشید، در حالی که ماهیت بحران افغانستان ژئوپلتیکی بود، نه سیاسی صرف، و کنش سیاسی در افغانستان سرشتی فضایی و قومی پیدا کرده بود و لزوماً راه حل بحران آن، جغرافیایی بود، نه سیاسی. این اشتباه را متاسفانه اکثر دولتهایی که در امور افغانستان خود را دخیل میدانند و حتی سازمان ملل متحد مرتکب میشود.
موضع سیاسی تلاش برای ایجاد ائتلاف و تقسیم قدرت بین گروههای سیاسی افغان، به نتیجهای نمیرسد، جز این که بحران را در افغانستان ماندگار مینماید و علاوه بر تهدید کشورهای همسایه، و ضربه سنگین و جبران ناپذیری بر حیات ملت مظلوم افغانستان وارد میکند، زیرا فرض این که یک گروه سیاسی با توجه به سرشت قومی، فضایی بتواند قدرت یک پارچه را در افغانستان بهدست گرفته و آرمان سیاسی مطلوب و پیونددهنده ملت افغان را ارائه دهد بعید بهنظر میرسد. هر چند این امکان وجود دارد که برای کوتاه مدت گروهی بر گروهی یا مناطقی از افغانستان چیره شود، ولی تداوم سلطه و چیرگی بسیار مشکل خواهد بود و نیروی سیاسی مغلوب یا جدید، فرایند کشمکش را دامن خواهد زد و جریان پسروی یا پیشروی گروهها در فضای جغرافیایی افغانستان ادامه خواهد یافت و دود آن به چشم مردم بیپناه افغانستان خواهد رفت.
بنابر این توصیه میشود که بازیگران منطقهای و بینالمللی در عرصه بحران افغانستان، از منافع مفروض ولی دست نیافتنی خود چشم پوشی کنند و راه حل جغرافیایی را برگزینند و سیستم حکومتی فدرال و یا شبه آن را برای این کشور تجویز نمایند تا بدین وسیله هم سرشت کنش سیاسی در افغانستان لحاظ شود و هم تمامیت ارضی افغانستان حفظ شود، و از گسترش بحران به کشورهای همسایه پرهیز گردد و هم در پناه تفاهم، امنیت و منافع ملی خود را حفظ کنند و هم ملت افغانستان نیز روزهای خوش و اکرامی را تجربه نماید.
اشکال دیگر در رفتار ایران نسبت به افغانستان، عدم درک اهمیت مساله و بحران خزنده شرق ایران بود. سطح نه چندان بالای ایران برای ورود و پرداختن به بحران مزبور حاکی از این امر است. شواهد این امر را در موارد زیر میتوان جست و جو نمود:
- ١- فقدان مطالعات علمی و آکادمیک و نهاد مسئول برای این کار. (جالب است که نگارنده در سال ١٣٦٩ به هنگام یک فرصت مطالعاتی در مؤسسه مطالعات استراتژیک پاکستان در شهر اسلامآباد، شاهد وجود تلاش ویژه مطالعات افغانستان و ادبیات نسبتا غنی درباره آن در مؤسسه مزبور بود.)
٢- پراکندگی و عدم انسجام نهادهای عمل کننده ایرانی در امور افغانستان و فقدان یک مدیریتبرتر جهت انجام هماهنگیهای لازم.
٣- پایین بودن سطح نیروهای عمل کننده ایرانی در امور افغانستان در بخشهای مختلف. ۴- بیخبری وزارت امور خارجه و دستگاههای ذیربط از شکلگیری پدیده طالبان و در نتیجه دستپاچگی مسئولان در اتخاذ مواضع مناسب. (جالب است که هم زمان با شکلگیری پدیده طالبان و اعلام موجودیت و گسترش آن در جنوب غرب افغانستان، مهمترین نمایندگی سیاسی مرتبط از ج.ا. ایران؛ یعنی پیشاور، دچار سوء مدیریت و نزاع درون سازمانی بود! و سفارت و سایر نمایندگیهای سیاسی ذیربط در پاکستان نیز فاقد تواناییهای تخصصی و کارشناسی در این زمینه بودند.)
بیان نکات فوق نه از آن جهت است که تمام عوامل مؤثر در توسعه بحران افغانستان و برنده شدن طالبان، به گردن سیاست ایران نسبت به افغانستان گذاشته شود، زیرا عوامل دیگر نیز در این رابطه قابل ذکرند که برخی در داخل جامعه افغان قرار دارد و برخی به طرز رفتار پاکستان و سایر دولتهای منطقهای و فرامنطقهای و حتی جهانی درباره افغانستان مربوط میشود.
بنابراین، تحلیلی جامع خواهد بود که به صورت کامل و نظامیافته به آن بنگرد، ولی از آن جایی که نادیده گرفتن تحلیل و ارزیابی طرز عمل ایران نسبت به افغانستان کار درستی نیست و ممکن است به تکرار خطاهای گذشته منجر گردد که لطمات جبران ناپذیری بر امنیت و منافع ملی و موجودیت انقلاب اسلامی وارد کند، لازم است سیاست ایران بدون تعارف مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد تا شاید معماران کنش سیاسی ایران نسبت به بیرون مرزها دقت و تامل بیشتری به خرج دهند، چرا که وضعیت ژئوپلتیکی حاکم بر جهان و منطقه و پیرامون ایران نگرانیهای امنیتی را سبب شده است و ممکن است بیدقتی در آن تجربه تلخ دیگری را به دنبال داشته باشد که جبران آن امکانپذیر نباشد.[٦]
[↑] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط محمد محمدی ارسال شده است.
[↑] پینوشتها
[۱]-
[٢]-
[٣]-
[۴]-
[۵]-
[٦]- کابوس طالبان و نظری بر سیاست ایران در قبال افغانستان، پاسدار اسلام، شهریور ١٣٧٧، شماره ٢٠١
[↑] جُستارهای وابسته
□ روابط افغانستان و ايران
[↑] سرچشمهها
□ برگرفته از: پاسدار اسلام، شهریور ١٣٧٧، شماره ٢٠١