جستجو آ ا ب پ ت ث ج چ ح
خ د ذ ر ز ژ س ش ص ض ط ظ
ع غ ف ق ک گ ل م ن و ه ی

۱۳۸۸ مهر ۲, پنجشنبه

راه حل بحران افغانستان

برگرفته از: پاسدار اسلام


اشاره دانشنامه: اطلاعاتی که در قسمت پيوست‌ها ارائه می‌شود، آگاهی از ديدگاه‌های مختلف دربارۀ مطلب يک مدخل خاص است. مسئوليت این ديدگاه‌ها به عهده نويسندۀ يا نويسندگان آن است و نشر اين ديدگاه‌ها در دانشنامه به منزله تایید نظرات ارائه شده در آنها نیست. مقاله حاضر جانبدارانه نوشته شده است و دارای اشتباهات تاريخی است.

فهرست مندرجات


[] حکومت فدرال راه حل بحران افغانستان

اشاره: افغانستان، کشوری است که از حیث‏ ساختار طبیعی و انسانی جزیی از فلات ایران و حوزه تمدنی و فرهنگ ایرانی محسوب می‏شود. خصلت‏های طبیعی و انسانی و به عبارتی ‏ساختار جغرافیایی آن بخش جدایی‏ناپذیر ساختار جغرافیایی فلات ایران به حساب ‏می‏آید. فلات ایران خاستگاه کلان فرهنگ ایرانی است که پس از ظهور اسلام، خصلت دینی ‏مشترک اسلامی نیز پیدا کرده و در درون خود از خرده فرهنگ‏های متناسب با خرده‏مناطق طبیعی برخوردار است. این کلان فرهنگ، در چارچوب مرزهای طبیعی خود از کلان ‏فرهنگ‏های مجاور نظیر شبه قاره، آسیای مرکزی، شبه جزیره عربستان، قفقاز و سیبری‏ متمایز می‏گردد.

فلات ایران و فرهنگ‏های قومی

فلات ایران از حیث‏ ساختار فرهنگی خود به دو بخش‏غربی و شرقی تقسیم می‏شود. بخش غربی که بر کشور کنونی ایران تطبیق می‏نماید، از تجانس نسبی بیش‏تر از حیث عناصر فرهنگی نظیر دین و مذهب، زبان، آداب و رسوم، سطح فرهنگ، قومیت و غیر آن برخوردار است و بر همین اساس زیربنای ملت ‏یک ‏پارچه‏ای ‏به نام ایران را به وجود می‏آورد.[۱] هرچند در حواشی آن خرده فرهنگ‏هایی با قلمرو محدود که از جهاتی زبانه‏های نواحی فرهنگی مجاور را تشکیل می‏دهند، مشاهده ‏می‏شود. بخش شرقی فلات ایران که بر کشور افغانستان و بلوچستان پاکستان تطبیق ‏می‏نماید از خرده فرهنگ‏های بیش‏تری برخوردار است که با ساختار طبیعی گسیخته آن‏ تطابق بیش‏تری یافته و تمایزات بیش‏تری را باعث گردیده است.

این خرده فرهنگ‏ها که به شکل‏گیری جوامع متمایز قومی، زبانی، مذهبی کمک نموده‏است در فضای جغرافیایی افغانستان از توازن نسبی برخوردار بوده و تفاوت‏های وزنی ‏بین این خرده فرهنگ‏ها به مراتب کم‏تر از تفاوت‏های وزنی در بخش غربی فلات ایران ‏است.[٢]

ساختار سیاسی - حکومتی

از حیث ‏سیاسی، افغانستان بخشی از کلان ناحیه سیاسی ‏ایران محسوب گردیده و به هنگام اقتدار دولت‏ها و سلسله‏های بزرگ، وحدت سیاسی بر کل فلات ایران حاکم بوده است. ولی به هنگام تضعیف قدرت حکومت‏های مرکزی نواحی ‏حاشیه‏ای من جمله افغانستان دچار شکل‏گیری دولت محلی شده و یا در قلمرو نفوذ دولت‏های حاکم بر آسیای مرکزی و یا شبه قاره هند قرار می‏گرفته است. آخرین تحولات ‏سیاسی از این دست مربوط به اوایل قرن ١٨ میلادی است که نادرشاه افشار با حمله ‏به سلسله تیموریان هند در دهلی و استقرار وحدت سیاسی در فلات ایران، افغانستان ‏را به زیر سلطه خود برد، ولی با مرگ وی و کاهش اقتدار دولت مرکزی، افغانستان‏ از نوعی دولت محلی به رهبری یکی از سرداران نادرشاه به نام احمد خان درانی در سال ‏١٧۴٧ م برخوردار گردید.[٣] این حادثه که تا اوایل قرن نوزدهم میلادی ادامه ‏یافت، استقلال نسبی منطقه افغانستان را از نظام دولت فراگیر در فلات ایران، تضمین نمود. به دنبال آن دولت مرکزی ایران به ویژه در دوره قاجاریه تضعیف‏ گردید و هم زمان، دولت استعماری انگلیس از جانب جنوب و شبه قاره هند به سمت‏ شمال گسترش یافت و افغانستان را به عنوان منطقه حایل بین خود و دولت‏های روسیه ‏و ایران مورد توجه قرار داد و زمینه را برای استقلال و جدایی همیشگی از ایران ‏فراهم کرد تا این که در نیمه قرن ‏١٩ و حدود یک صد و پنجاه سال قبل بر اساس‏ معاهده‏ای، افغانستان رسما از ایران جدا گردید و به‏صورت کشوری جدید در حوزه ‏نفوذ دولت استعماری انگلیس قرار گرفت.[۴] از آن پس دولت انگلیس سعی بر ایجاد نوعی ‏وحدت بین اقوام و خرده فرهنگ‏های قلمرو جغرافیایی افغانستان جدید نمود تا ملت ‏افغان را شکل دهد. انگلیس رژیم سلطنتی یک پارچه‏ای را در افغانستان شکل داد که ‏نقطه عطف آن به اواخر قرن‏١٩ و به دوره عبدالرحمن خان باز می‏گردد، ولی با روی‏کار آمدن پسرش در سال ١٩٠١ م به نام حبیب‏الله خان، و سپس برادرزاده‏اش به نام ‏امان‏الله خان در سال‏١٩١٩ م، دوره جدیدی از کشمکش با انگلستان آغاز شد.[۵]

تداوم رژیم‏های سلطنتی بعدی نظیر محمدنادر خان و پسرش ظاهرشاه، به نوعی وحدت‏ملی را علی رغم تفاوت‏های قومی و فرهنگی شکل داد. در سال ‏١٩٧٣ و با روی کارآمدن داود خان (داماد ظاهرشاه) که پشتون بود، نوعی حکومت جمهوری در افغانستان ‏به مدت پنج‏سال بر سر کار آمد که به نوعی می‏توان آن را دوره انتقال از ثبات‏ نسبی به شکل‏گیری بی‏ثباتی نام نهاد. از ١٩٧٨ تا ١٩٩١ به مدت حدود ١٣ سال‏ حکومت‏های کمونیستی و سوسیالیستی به‏وسیله افرادی چون تره‏کی، حفیظ‏الله امین، ببرک کارمل و نجیب‏الله به‏ترتیب بر افغانستان حاکم گردید. در همین دوران ‏نهضت‏های اسلامی متعددی پا گرفت که عمدتاً خاستگاه‏های آن‏ها خرده فرهنگ‏های داخل‏ افغانستان بود. نظیر جمعیت اسلامی، به رهبری برهان‏الدین ربانی از میان ‏تاجیک‏ها؛ احزاب اسلامی حکمتیار و یونس خالص و اتحاد اسلامی سیاف و جبهه ملی نجات ‏اسلامی به‏رهبری صبغت‏الله مجددی و حرکت انقلاب اسلامی محمدنبی محمدی از میان ‏پشتون‏ها با حزب وحدت اسلامی مرکب از هفت‏ حزب شیعی از بین شیعیان و منطقه‏ هزاره‏جات، جنبش ملی اسلامی، به‏رهبری دوستم از بین ازبک‏های شمال.

طالبان چگونه شکل گرفت

جنبش نوظهور طالبان از ١٣٧٣ شمسی، به‏رهبری ملا عمر از میان پشتون‏ها پا گرفت. این جنبش در واقع بر ویرانه‏های احزاب پشتون گذشته شکل ‏گرفت. این نیروی متحد، منعکس کننده آرمان سیاسی قوم پشتون از سویی و تجلی‏ آرمان سیاسی پیروان اهل سنت جامعه افغان از سویی دیگر بود و توانست ‏بر اساس دو زمینه قومی و مذهبی مزبور و با حمایت‏های درون مرزی و برون مرزی به سرعت راه را برای گسترش حاکمیت‏ خود بر افغانستان باز نماید. تحلیل دلایل پیروزی طالبان، خودبحث جداگانه‏ای را طلب می‏کند که در این‏جا از پرداختن به آن خودداری می‏گردد.

طالبان، علی‏رغم این که از حیث تجانس‏های قومی زمینه‏ها و فرصت‏های مناسبی را در اختیار دارد و خود را تجلی آرمان سیاسی قوم پشتون به‏عنوان قوم اکثریت ملت‏افغان و نیز قومی که حق حکومت‏ بیش‏تر را هم به‏لحاظ اکثریت داشتن و هم به لحاظ کارکرد تاریخی که غالبا فرصت‏های سیاسی بیش‏تری را در افغانستان در اختیار داشته‏ است، از آن خود می‏داند ولی به‏دلیل داشتن تمایزات قومی با سایر اقوام نظیر تاجیک‏ها، ازبک‏ها، هزاره‏ها، بلوچ‏ها و غیره که ضمناً از وزن قابل توجهی‏ برخوردارند، دچار مشکلاتی خواهد بود و نمی‏تواند برای طولانی مدت حاکمیت ‏بلامعارض ‏خود را بر افغانستان ادامه دهد، به‏ویژه این که از ایدئولوژی واپس‏گرا و قوم‏مدار و ضد شیعی برخوردار است و یقیناً تاجیک‏ها که ٢۵% جمعیت، و هزاره‏ها که ‏١٩% جمعیت، و ازبک‏ها که ‏٦% جمعیت، و بقیه اقوام که ١٢% جمعیت افغانستان را تشکیل داده و هر کدام قلمرو جغرافیایی خاصی را در اختیار دارند با آن دچار مشکل خواهند بود و پذیرش حاکمیت طالبان که از خصلت درون‏گرایی قوم پشتون نیز برخوردار است در بلندمدت برای آن‏ها سخت ‏خواهد بود.

البته طالبان در این مرحله تاریخی از وضعیت افغانستان توانسته است ‏حاکمیت ‏نسبی خود را بر بخش عمده‏ای از افغانستان گسترش دهد و آن چه که یار طالبان بوده‏است علاوه بر پشتیبانی‏های فراکشوری و برون مرزی، شرایط و مقتضیات درون مرزی نیز می‏باشد.

نظیر

    ١ روش‏ها و سیاست‏های سنت‏گرایانه که مورد علاقه جامعه عقب‏مانده فرهنگی ‏افغانستان (٨٢% روستانشین) است؛

    ٢ برقراری امنیت در شهرها، روستاها و راه‏ها که مورد استقبال مردم قرار گرفته است؛

    ٣ شعار دین‏گرایی و اسلام‏گرایی و ادعای ‏حکومت اسلامی که با عوام‏فریبی همراه بوده و پشتیبانی‏هایی از سوی برخی محافل ‏دینی و مذهبی برون کشوری و درون کشوری جامعه اهل سنت را به‏همراه داشته است، زیرا حکومت طالبان را گونه‏ای و الگویی از حکومت اسلامی بر اساس مذهب اهل سنت ‏دانسته‏اند (در مقابل حکومت اسلامی نوع شیعی) و به‏بسیج و هم‏گرایی طلاب جوان ‏مدارس و حوزه‏های علمیه پاکستان و حتی سایر کشورهای جنوب آسیا نظیر بنگلادش نیز منجر شده است؛

    ۴ خستگی مفرط و بیش از حد جامعه افغانستان از عملکرد و کشمکش‏های سیاسی نظامی گروه‏های سیاسی افغانستان و ناتوانی دولت‏ برهان‏الدین ‏ربانی از برقراری حاکمیت در افغانستان؛

    ۵ ساده‏زیستی رهبران جنبش طالبان که ‏نوعی عوام‏فریبی را، به‏ویژه در جامعه افغانستان باعث گردیده است؛

    ٦ خط‏ مشی‏ مذاکره با زبان عقاید مذهبی و دینی و سایر ترفندهای تاثیرگذار با سران قبایل ‏و رهبران جنگی و جهادی.

جنبش طالبان، به‏عنوان یک جریان مذهبی دینی واپس‏گرا و مدعی استقرار حکومتی ‏اسلامی، از خاستگاه مذهب اهل سنت و شاخه حنفی برخوردار است و بدین لحاظ نوعی ‏نوآوری در تجلی پتانسیل سیاسی مذهب اهل سنت، از سوی پیروان رادیکال آن در برابر پتانسیل سیاسی مذهب شیعی تلقی می‏شود، و لذا بعد فراکشوری نیز پیدا کرده ‏و هواداران جدیدی در بین جناح‏های رادیکال و ضد شیعی قلمرو سنی‏نشین جهان اسلام ‏پیدا نموده است، به‏طوری که این هواداران از سایر ملیت‏ها تحت عنوان طلاب مدارس‏ علمیه حمایت و شرکت در برنامه‏های نظامی و سیاسی طالبان را نوعی فریضه دینی‏ تلقی می‏نمایند. بر همین اساس تعدادی از حوزه‏های علمیه اهل سنت پاکستان و برخی ‏از علمای اهل سنت آن به‏ویژه جناح ضد شیعی وهابیون، اقدام به تعطیلی مدارس و توصیه برای شرکت در جهاد افغانستان و کمک به جنبش طالبان نمودند و طلاب از ملیت‏های مختلف در آن شرکت کردند که بیش‏ترین آن‏ها را پاکستانی‏ها تشکیل می‏دهند.

حتی کار بدان جا رسیده است که دولت‏های پاکستان و عربستان هم به‏لحاظ سیاسی و هم به‏لحاظ نظامی و هم به‏لحاظ عقیدتی و ایدئولوژیکی جنبش مزبور را مورد حمایت ‏قرار داده‏اند.

معماران جنبش طالبان

اخیراً مولانا فضل‏الرحمن، رهبر جمعیت علمای اسلام در پاکستان که باید او را "معمار فکری و ایدئولوژیکی جنبش طالبان" دانست اعلام ‏نموده است که "باید در پاکستان نیز نظام اسلامی شبیه طالبان به‏وجود آید." هم‏چنین هواداران جنبش طالبان در بنگلادش نیز فعال بوده و برای جلب طلاب مدارس دینی ‏اقدام به‏چاپ جزوه، اعلامیه و مقاله در بین حوزه‏های علمیه نموده‏اند و برخی از آن‏ها وارد فاز نظامی شده‏اند به‏طوری که دولت ‏بنگلادش در ١٣/٢/١٣٧٧ تعداد ۴٣ نفر از آن‏ها را که در افغانستان دوره دیده و دارای سلاح غیر قانونی بوده‏اند محاکمه نموده است. شواهد و قرائن حاکی از آن است که جنبش واپس‏گرای طالبان به‏دلیل خاستگاه سنی مذهب آن، در بین طلاب و جوانان رادیکال سنی مذهب برخی کشورها هوادارانی پیدا نموده و به‏صورت یک احساس پشتیبانی مشترک در حال گسترش است.[٦]


[] حکومت افغانستان و قوم پشتون

از آن جایی که نظریه "ائتلاف و مشارکت نیروهای سیاسی" افغانستان در قالب ‏یک حکومت مرکزی، مدت‏ها است که در مواضع کشورهای سیاسی" افغانستان در قالب‏ بین‏المللی نظیر سازمان ملل متحد و سازمان کنفرانس اسلامی مشهود است و گاهی از زبان برخی نیروهای سیاسی افغانستان نیز شنیده می‏شود، لازم است ‏به بررسی و امکان‏سنجی این نظریه پرداخته و سپس توجیهی برای توصیه و استقرار نظام حکومت فدرال در افغانستان ارائه گردد.

هنگامی که صحبت از "دولت مقتدر مرکزی" می‏شود، بیش‏تر نظرها به سمت نظام‏حکومتی بسیط و یک‏پارچه جلب می‏شود که امروزه الگوی مسلط نظام‏های حکومتی اکثر کشورهای جهان را تشکیل می‏دهد. از ویژگی‏های دولت و حکومت‏ بسیط این است که:

    اولا: قدرت سیاسی در یک نقطه به نام "پایتخت" متمرکز می‏شود و از آن جا به‏سراسر کشور منتشر می‏گردد.

    ثانیا: ملت از یک پارچگی و تجانس برخوردار است و یا این‏که اگر الگوی ملت‏ ترکیبی است، حداقل یکی از بخش‏های ملت دارای اکثریت قابل توجه می‏باشد؛ مثل ایران.

    ثالثا: حکومت مرکزی از شخصیت ‏حقوقی واحد برخوردار است و حق قانون‏گذاری و تنظیم امور در کلیه مسائل ملی و محلی و منطقه‏ای به‏دست و با اختیار آن انجام ‏می‏پذیرد و سایر قسمت‏ها چنین اختیاری ندارند.

    رابعا: قبض و بسط اختیارات برای نهادهای محلی اعم از دولتی و ملتی در اختیار حکومت مرکزی است و نهادهای محلی به شدت کنترل می‏گردند و در صورت تخلف اختیارات ‏آن‏ها محدود می‏شود.

    خامسا: بودجه و دخل و خرج کشور نیز به صورت متمرکز انجام ‏می‏شود و حساب ملی متمرکز می‏باشد.

    سادسا: نهاد قانون‏گذاری و سیاست‏گذاری متمرکز بوده و سایر نهادهای مردمی، محلی ‏و مدنی حق قانون‏گذاری ندارند.

الگوی "حکومت ‏بسیط" مخصوص کشورهایی است که از تجانس ملی برخوردار بوده و فرهنگ عمومی مشترکی بر کشور حاکم باشد و این که افراد ملت ‏خود را دارای فرهنگ، شخصیت و هویت مشترک بیابند. و تفاوت‏های جغرافیایی، قومی، نژادی و فرهنگی به ‏حداقل کاهش یابد و یا لااقل یک قوم از اکثریت قابل توجه برخوردار بوده و دیگر اقوام از جایگاه و موقعیت اقلیتی برخوردار باشند. طبیعی است که اقلیت، به ویژه "اقلیت غیر جغرافیایی" چاره‏ای جز سازش با اکثریت و یا نظام حکومتی بسیط ندارد، زیرا اگر غیر از این موضعی را انتخاب نماید، مورد غضب اکثریت قرار گرفته‏ و خطر نابودی، آن را تهدید می‏کند.

با توجه به الگوی مزبور که مورد نظر ارائه‏دهندگان طریق حل بحران افغانستان ‏می‏باشد می‏توان غیر قابل اجرا بودن آن را به سادگی دریافت و به‏خوبی فهمید که‏الگوی حکومت مرکزی ولو با مشارکت نیروهای سیاسی افغانستان امکان‏پذیر نیست، اگرچه در بستر تاریخ افغانستان پس از استقلال آن، شاهد وجود حکومت ‏بسیط و متمرکز می‏باشیم که در این حکومت "ثقل قدرت" به سمت "اکثریت" ضعیف "قوم پشتون" چرخیده است. در واقع در تاریخ سیاسی افغانستان معمولا قدرت سیاسی در اختیار شاخه‏های مختلف "قوم پشتون‏" بوده است، جز در موارد اندک، نظیر دوره کوتاه مدت‏ حکومت "بچه سقا" و نیز "برهان‏الدین ربانی‏" که از قوم تاجیک بودند، حکومت ‏افغانستان در اختیار اقوام دیگر نبوده است و عموماً قوم پشتون اقتدار حکومت را در دست داشته است.

نکته این جا است که علت اصلی قرارگرفتن حکومت افغانستان در اختیار قوم پشتون ‏را باید در فرضیه‏های زیر جست و جو کرد:

    ١- استقلال افغانستان و تاسیس حکومت منطقه‏ای در آن به دست "احمد خان ‏ابدالی"، سرباز معروف نادرشاه صورت گرفت که اساساً از پشتون‏ها بود و برای مدت‏ها این روند ادامه یافت.

    ٢- استقرار جغرافیایی قوم پشتون در افغانستان به گونه‏ای است که نسبت ‏به بقیه‏اقوام در تماس مستقیم به شبه قاره هند و پاکستان قرار دارد. در واقع (ضلع جنوبی) افغانستان و در همسایگی پاکستان کنونی در اختیار "قوم پشتون" است.

    و در دوره رقابت روس و انگلیس که افغانستان با طرح انگلستان به نوعی ‏استقلال از ایران دست‏یافته بود، نزدیک‏ترین قومی که انگلیس می‏توانست آن‏ها را برای اجرای سیاست‏ خود مورد استفاده قرار دهد پشتون‏ها بودند و سایر اقوام به‏ایران یا روسیه نزدیک بودند و نمی‏توانستند مورد بهره‏برداری انگلیسی‏ها قرار گیرند. از این رو انگلستان تلاش کرد سرداران قوم پشتون را به تاسیس حکومت محلی ‏در افغانستان ترغیب نماید و از آن‏ها تا سرحد تشکیل حکومت فراگیر و متمرکز در افغانستان حمایت کند که حکومت "دوست‏محمد خان" به‏عنوان امیر کل افغانستان و شیرعلی خان و عبدالرحمن خان که مرزهای کنونی افغانستان تثبیت کرد و حبیب‏الله ‏خان و عنایت‏الله خان از این‏گونه‏اند. پس از این در سال ‏١٩٢٩ م.

    فقط به مدت نه ماه حکومت ‏به‏دست‏ حبیب‏الله (معروف به بچه سقا) از تاجیک‏ها افتاد که بلافاصله محمدنادر خان معروف به محمدنادر شاه که از پشتون‏ها بود، حکومت را در دست گرفت و در سال ‏١٩٣٣ م. پسرش ظاهرشاه و سپس داماد ظاهرشاه داود خان که ‏پشتون بود، حکومت را در افغانستان به دست گرفتند. پس از آن نیز حکومت افغانستان ‏با کودتای "نورمحمد ترکی" در سال ١٩٧٨ م. وارد مرحله جدیدی شد و به کنترل ‏کمونیست‏ها و سوسیالیست‏های طرف‏دار شوروی؛ یعنی قدرت شمال افغانستان درآمد و پس از پیروزی مجاهدین افغانی بود که حکومت در کنترل تاجیک‏ها (برهان‏الدین ربانی) قرار گرفت که آن هم دائماً در حال کشمکش با نیروهای سیاسی دیگر، به‏ویژه نیروهای‏ دارای خاستگاه پشتون؛ نظیر حکمتیار و طالبان قرار داشت. سیر تاریخی چرخش حکومت ‏در افغانستان نشان از این دارد که فرآیند استقرار و تثبیت دولت در افغانستان بامحوریت قوم پشتون صورت گرفته و این قوم بیش‏تر از سایر اقوام امکان نفوذ و رسوخ‏ در ارکان حکومت و نیز برخورداری از فرصت‏های توسعه را به‏دست آورده است.

    ٣- سیاسی نبودن سایر اقوام، در گذشته باعث ‏شده است که قوم پشتون به دلیل حضور در حکومت ‏بیش از سایر اقوام در جریان تمرینات سیاسی قرار گیرد و بقیه اقوام به‏دلیل سیاسی نبودن و یا قوی نبودن نیروی سیاسی در آن‏ها کم‏تر مدعی حکومت ‏بوده و بیش‏تر به‏اطاعت از این قوم تن داده‏اند.

    ۴- قوم پشتون از اکثریت نسبتا ضعیفی نسبت ‏به سایر اقوام برخوردار است و این ‏خصوصیت ‏به همراه نقش انگلستان در زمینه فرصت‏دهی حکومت ‏به آن‏ها و هم چنین سابقه ‏حکومت و تجربه سیاسی، شانس قوم پشتون را برای حکومت کردن بر افغانستان بیش‏تر کرده بود و سیاسی نبودن سایر اقوام نیز به آن‏ها فرصت ‏بیش‏تری داده بود. در بین‏ اقوام افغانی تنها "قوم تاجیک‏" در رده دوم قرار دارد و به‏همین خاطر توانسته‏است فرصت‏های مختصری جهت ‏حکومت ‏بر افغانستان را به‏دست آورد که قبلا به آن اشاره ‏گردید و بقیه اقوام نظیر هزاره و ازبک و غیر آن هیچ‏وقت نتوانستند در افغانستان ‏به قدرت برسند.

    پشتون‏ها نیز به دلیل خصلت‏های خاص خود از یک سو و نیز رابطه آن‏ها با سایراقوام، متناسب با سیاسی بودن یا نبودن از سوی دیگر، و بالاخره به دلیل ضرورت ‏تحکیم اقتدار خود بر کل افغانستان با برخوردار بودن آن از اقوام قدرتمند، روش ‏استبدادی خاصی را در پیش گرفتند و با تحقیر و سرکوب سایرین روش حکومتی نسبتاً خشنی را در فرهنگ سیاسی افغانستان پایه‏گذاری نمودند که هنوز هم به صورت یک ‏خصلت رفتاری قوم پشتون نسبت ‏به سایر اقوام از پایداری برخوردار بوده و نیروهای ‏سیاسی آن چنین کرداری را نسبت ‏به سایرین از خود بروز می‏دهند که رفتار طالبان ‏پشتون‏نژاد با سایر اقوام و نیز پیروان مذهب شیعه که با آمیزه‏ای از خشونت همراه ‏است، نمونه‏ای از این امر تلقی می‏شود.[٧]


[] حکومت مرکزی ائتلافی در ترازوی نقد

در این قسمت نظریه «حکومت مرکزی‏» ائتلافی از نیروهای سیاسی افغانستان،مورد نقد و بررسی قرار گرفته و لزوم استقرار حکومت فدرال جهت‏حل یا لااقل‏کاهش بحران افغانستان مورد تاکید قرار می‏گیرد. استقرار حکومت‏بسیطمرکزی، با ائتلاف نیروهای سیاسی افغانستان به دلایل زیر در این کشورامکان‏پذیر نیست و اگر چنین حکومتی مستقر گردد یا مجبور به اتخاذ روش‏سیاسی خشن و شدیدا سرکوب‏گرانه خواهد بود تا برای مدتی عمر خود را طولانی‏نماید، و یا این که افغانستان را از بی‏ثباتی و تداوم بحران برخوردارخواهد کرد. لذا به نظر نمی‏رسد این الگوی حکومتی از پایداری و آرامش درصحنه سیاسی افغانستان برخوردار باشد، زیرا:

١. الگوی ملت در افغانستان‏ترکیبی است و اقوام مختلف آن از نوعی توازن نسبی برخوردارند و قوم پشتون‏اگرچه از اکثریت ضعیفی در بین سایر قومیت‏های افغانستان برخوردار است،ولی اکثریت ملت افغانستان را شامل نمی‏شود: بنابراین نمی‏تواند ارزش‏های‏مورد نظر خود را بر تمامی افغانستان حاکم گرداند و نمی‏تواند حاکمیت‏قدرتمندی را به دست آورد. آمار و ارقام مختلف درباره ترکیب ملت افغان،نشان می‏دهد که ملت افغانستان از نه قوم تشکیل شده است که به ترتیب‏عبارت‏اند از پشتون‏ها، تاجیک‏ها، هزاره‏ها، ازبک‏ها، ترکمن‏ها، بلوچ‏ها،نورستانی‏ها، پشه‏یی‏ها و قیرقیزها.

در بین این اقوام، پشتون‏ها، تاجیک‏ها و هزاره‏ها از اکثریت قابل توجهی‏برخوردارند و سایر اقوام دارای نسبت درصد قابل توجهی نمی‏باشند. پشتون‏ها٣٨%، تاجیک‏ها ٢۵%، هزاره‏ها ١٩% ازبک‏ها ٦% و بقیه اقوام ١٢% جمعیت‏افغانستان را تشکیل می‏دهند. ارقام مزبور نشان می‏دهد که هیچ‏کدام از اقوام‏برجسته نیز نمی‏توانند مدعی به دست گرفتن حکومت افغانستان باشند، زیرااقوام پشتون، تاجیک و هزاره از توازن نسبی و با فاصله‏ای کم برخوردارند.

و خصلت‏های قومی آن‏ها نیز مانع از هم‏گرایی واقعی بین آن‏ها می‏گردد.

الگوی ملت، علاوه بر بعد قومیت از ابعاد زبانی و مذهبی نیز، دارای الگوی‏خاص خود است و ترکیبات زبانی و مذهبی نیز الگوی ملت را در افغانستان تحت‏تاثیر قرار می‏دهد. از نظر زبانی ملت افغانستان دارای هشت زبان مختلف‏است که عبارتند از: پشتو، فارسی دری، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، نورستانی،پشه‏یی و قرقیزی. در بین گروه‏های زبانی، فارسی دری و پشتو و ترکی (ازبکی‏و ترکمنی) در اکثریت قرار دارند و نیمی از جمعیت افغانستان (۵٠%) به‏فارسی دری صحبت می‏کنند که عمدتا شامل هزاره‏ای‏ها و تاجیک‏ها می‏باشند.

پشتو زبانان، در حدود ٣۵% جمعیت را تشکیل می‏دهند که خود آن نیز شاخه‏ای‏از زبان فارسی محسوب می‏شود. ترک زبانان ازبک و ترکمن نیز در حدود ١١%جمعیت افغانستان را شامل می‏شود. بنابراین، الگوی زبانی ملت در افغانستان‏نشان می‏دهد که غلبه با فارسی زبان، به ویژه فارسی زبانان دری که به‏فارسی متداول در ایران بسیار نزدیک می‏باشد است و این امر نیز حاکی ازپیوستگی فرهنگی داخلی فلات ایران می‏باشد. در بعد مذهبی نیز ملت افغانستان‏دارای الگوی ترکیبی است. اگرچه دین غالب در افغانستان اسلام است، ولی ازنظر مذهبی افغانستان دارای دو مذهب سنی و شیعه می‏باشد و حدود ٨۵% ازجمعیت افغانستان سنی مذهب و حدود ١۵% آن شیعه مذهب هستند. در واقع‏پیروان مذهب اهل سنت در اکثریت قرار دارند.

حال با ملاحظه ترکیبات ملت در افغانستان از سه بعد قومی، مذهبی و زبانی‏مشخص می‏شود که الگوی ملت در این کشور از تجانس برخوردار نیست و نمی‏توان‏انتظار داشت که بر اساس تمام یا یکی از ابعاد ترکیبی ملت‏بتوان یک حکومت‏بسیط را در افغانستان پایه‏گذاری کرد.

٢. الگوی ترکیبی ملت در افغانستان از تمایز جغرافیایی و فضایی برخورداراست و هر بخشی از ملت دارای قلمرو جغرافیایی خاصی است و برخی از بخش‏هانیز با ملت‏های خارج از افغانستان پیوند می‏خورند.

الگوی بخش متمایز اقوام و ملیت‏های افغانی تا اندازه‏ای از الگوی ناهمواری‏و ساخت توپوگرافیک افغانستان متاثر است.

به طوری که قلمرو جغرافیایی هر یک از اقوام بر یکی از قلمروهای‏توپوگرافیک همراه با اختصاصات خاص خود تطبیق می‏نماید مثلا ترک‏های ازبک وترکمن بر قلمرو سرزمینی پست و کم ارتفاع شمال که به گونه‏ای دنباله‏صحرای قره قوم محسوب می‏شود تطبیق دارند. بلوچ‏ها نیز در منطقه‏سرزمین‏های پست و کم ارتفاع جنوب مستقر می‏باشند هزاره‏ای‏ها در منطقه‏مرکزی افغانستان و بر ارتفاعات بخش مرکزی، تطبیق دارند که ارائه این‏مرتفعات به سمت‏شرق به فلات بایر و قلمرو قوم تاجیک می‏پیوندد. پشتون‏ها برسرزمین‏های مرتفع و فلاتی جنوب و مرکزی و پیرامون قلمرو هزاره‏نشین استقراردارند. که شهرهای بزرگ قندهار، جلال آباد و تا اندازه‏ای کابل نیز درقلمرو جغرافیایی آن‏ها قرار گرفته است. تاجیک‏ها در منطقه شمال‏شرق‏افغانستان پراکنده‏اند و قلمرو جغرافیایی آن‏ها را منطقه کوهستانی بلندشمال‏شرق کشور تشکیل می‏دهد که ادامه آن به پامیر یا بام جهان می‏پیوندند وبا قلمرو قرقیزها همسایگی دارند. در واقع تاجیک‏ها بر مرتفع‏ترین بخش خاک‏افغانستان که از کوه‏ها و دره‏های صعب العبور برخوردار است، تطبیق دارند.

مشاهده می‏شود که الگوی پخش اقوام در افغانستان تابع الگوی ناهمواری وساختمان توپوگرافیک این کشور است و تا اندازه‏ای می‏توان گفت که ساخت‏گسیخته سرزمینی بر آرایش اقوام افغان تاثیر داشته است.

علاوه بر این، همان طور که اشاره گردید این ساخت گسیخته از حیث طبیعی وانسانی با مناطق متجانس‏تر پیرامونی هم‏بستگی و هم‏خوانی دارد و لذاپیوندهای اقوام افغانی با خارج از مرزهای افغانستان امری بدیهی به نظرمی‏رسد؛ مثلا تاجیک‏ها در گوشه کشور افغانستان قرار گرفته و از تجانس کافی‏با ملت و کشور مستقل تاجیکستان برخوردارند. و به راحتی می‏توانند با آن‏کشور پیوند بخورند، البته در شرایطی که با «حکومت کابل‏» سازگاری‏نداشته باشند. ازبک‏ها و ترکمن‏ها با ملت‏های ازبکستان و ترکمنستان در شمال‏تجانس دارند. بلوچ‏ها با بلوچستان ایران و پاکستان متجانس هستند. پشتون‏هابا بخش عمده‏ای از پشتون‏های ایالت‏های بلوچستان و سرحد (پیشاور) پاکستان‏تجانس دارند.

مردم هزاره و مناطق غربی افغانستان هم از حیث زبانی و هم‏دینی و مذهبی باشرق ایران تجانس پیدا کرده‏اند. بنابراین، ملاحظه می‏شود که گسیختگی فضایی‏و جغرافیایی ملت افغانستان، توام با برخورداری از قلمروهای گسترش یافته‏ویژه هر قوم، و نیز وابستگی‏های پیرامونی می‏تواند، مانع از شکل‏گیری یک‏حکومت‏بسیط متمرکز در افغانستان شود.

از حیث زبانی نیز هزاره‏ای‏ها و تاجیک‏های فارسی زبان به صورت یک کمربندگسترده، مناطق گسیخته زبانی در شمال و جنوب افغانستان را از همدیگر جدامی‏نماید. در واقع قلمرو فارس‏زبان افغانستان از مرزهای شرقی ایران شروع‏شده و به مرزهای تاجیکستان می‏پیوندد.

به عبارتی این کمربند بخش مرکزی کمربند بزرگ فارس زبانان جهان را تشکیل‏می‏دهد که شامل سه بخش ایران، افغانستان و تاجیکستان می‏باشد و این سه بخش‏از این طریق دارای پیوستگی فضایی جغرافیایی می‏باشد.

از حیث مذهبی نیز شیعیان افغانستان عمدتا بر بخش مرکزی و مرتفعات داخلی‏آن تطبیق یافته‏اند و پیرامون آن‏ها را پیروان اهل سنت تشکیل می‏دهند(شیعیان عمدتا هزاره‏ای هستند).[٨]


[] دولت مرکزی فدرال حکومت فدرال راه حل بحران افغانستان

٣ اقوام داخلی افغانستان سیاسی شده‏اند. در گذشته قوم پشتون به‏دلیل برخورداری از فرصت‏های لازم رنگ و بوی سیاسی گرفته بود، ولی پس‏از دوران اشغال افغانستان به دست‏سربازان شوروی و مشارکت تمامی‏اقوام در نجات کشور از این اشغال، تقریبا همه اقوام افغانستان‏سیاسی شدند و نیروهای سیاسی ویژه‏ای را با خاستگاه خود شکل دادندکه در مقابل دشمن مشترک یعنی روس‏ها و هم پیمانان داخلی آن‏ها متحدبودند، ولی با از بین رفتن حکومت‏های طرفدار روسیه و به عبارتی‏دشمن مشترک، زمان به دست گرفتن قدرت از سوی مجاهدین فرا رسید. این‏مرحله آغاز کشمکش سیاسی بین نیروهای داخلی افغانستان بود. این‏کشمکش سیاسی منشا قومی پیدا کرد و با فراز و نشیب‏های مختلفی روبه رو بود. دولت‏برهان الدین ربانی تاجیک نتوانست رضایت نیروهای‏سیاسی پشتون تبار و هزاره‏تبار و ازبک تبار را تامین کند.

بنابراین، در وادی درگیری شدید وارد شد و نهایتا در مقابل نیروی ‏قدرتمند پشتون تبار طالبان که با کاتالیزور ایدئولوژی مذهبی واردصحنه نبرد شده بود، میدان را خالی کرده و به قلمرو تاجیک‏نشین‏ افغانستان در مرتفعات شمال شرق این کشور عقب نشینی نمود.

در شرایط جدید، قوم پشتون نیز قادر به استقرار حکومت ‏بسیط نخواهدبود، زیرا اولا سایر اقوام سیاسی شده‏اند و مانند گذشته اطاعت پذیری‏از قوم مسلط پشتون را ندارند. ثانیا اقوام تاجیک و هزاره که ازاکثریت قابل توجهی نسبت‏به اقوام دیگر برخوردارند، هم از عرصه‏های‏جغرافیایی گسترده و غیر قابل کنترل برخوردارند و هم مدعی حاکمیت‏بر کل افغانستان نظیر پشتون‏ها می‏باشند. ثالثا پشتون‏ها ائتلاف‏پذیرنیستند که بتوانند رویه‏ای تواءم با عدالت و انصاف در قبال سایراقوام در پیش بگیرند و یا این که با رافت و مهربانی بخواهنداقوام دیگر و نیروهای سیاسی مربوطه را راضی نگه‏دارند. از این رومجبور به اتخاذ روش‏های خشن کشورداری خواهند شد که این امر نیز دربلند مدت موجبات سقوط آن‏ها را فراهم می‏آورد.

۴ اعمال نظر و رقابت‏کشورهای همسایه در افغانستان نیز که به دلایل حفظ امنیت و منافع‏ملی آن‏ها صورت می‏پذیرد، نوعی الگوی رقابت در افغانستان را باعث‏می‏گردد. که اگر حکومت متکی به یک قوم باشد، به ناچار به سمت‏یکی‏از همسایگان کشیده خواهد شد و سایر همسایگان نیز در امورافغانستان از طریق آن بخش‏های ملت که با آن‏ها متجانس هستند واداربه مداخله خواهند گردید.

از این رو، بحران افغانستان دائما رو به تداوم خواهد بود؛ مثلاحکومت‏بسیط پشتون تبار احتمالا به پاکستان و کشورهای فرامنطقه‏ای وبا قدرت‏های جهانی هم‏آهنگ با آن کشیده خواهند شد.

کما این که چنین رفتاری در ارتباط با حکومت پشتون تبار طالبان‏مشهود است و ائتلافی مرکب از پاکستان، امریکا، عربستان و امارات ازآن حمایت می‏کند و یا حداقل با حمایت آن‏ها پدیدار شد و توسعه یافت.

طبیعی است در چنین شرایطی ایران و کشورهای ازبکستان و ترکمنستان وتاجیکستان از وضعیت پدیدار شده راضی نباشند و ضمن این که خود به‏نوعی ائتلاف کشیده می‏شوند، مجبورند از نیروهای سیاسی و اقوام‏متجانس با خود حمایت کنند.

چنان چه حکومت‏بسیط افغانستان به دست تاجیک‏ها و یا هزاره‏ها (به‏عنوان قدرت درجه ٢ و٣) بیفتد احتمال این وجود دارد که این حکومت‏به سوی ایران متمایل گردد. بدیهی است که این وضعیت، مورد رضایت‏قوم پشتون و نیز پاکستان و برخی کشورهای آسیای مرکزی نباشد چنان‏که در دوره حکومت‏برهان الدین ربانی اتفاق افتاد. بنابراین، ملاحظه‏می‏شود که در هر صورت وجود حکومت‏بسیط در افغانستان کشمکش، رقابت ومداخله همسایگان پیرامونی، به ویژه ایران، پاکستان، تاجیکستان،ازبکستان و تا اندازه‏ای چین را به دنبال خواهد داشت.

وجود دولت‏بسیط و غیر مستقل علاوه بر حساسیت کشورهای همسایه سایرقدرت‏های جهانی و فرامنطقه‏ای را نیز به وادی رقابت می‏کشاند وائتلافی که از کشورهای همسایه، فرامنطقه‏ای و جهانی تشکیل می‏دهدمنعکس کننده تعارض منافع بین ائتلاف‏ها و اشتراک منافع بین اعضاء هرائتلاف است؛ مثلا پاکستان همسایه، عربستان فرامنطقه‏ای و امریکای‏قدرت جهانی در یک ائتلاف قرار می‏گیرند و در مقابل ایران همسایه باهند فرامنطقه‏ای و روسیه قدرت جهانی نیز در ائتلاف دیگر واقع‏می‏شوند.

بدین ترتیب، ملاحظه می‏شود که استقرار حکومت‏ بسیط که به هر حال درمیان مدت و یا بلند مدت به سوی عدم استقلال و گرایش به سمت‏یکی ازهمسایگان کشیده می‏شود (به دلیل تعارض منافع اقوام سیاسی شده)می‏تواند به شکل‏گیری ائتلاف‏های مرکب محلی، منطقه‏ای، فرامنطقه‏ای وجهانی بینجامد.

۵ تشکیل حکومت‏بسیط و با ائتلاف نیروهای سیاسی مختلف صحنه‏افغانستان، در سال‏های گذشته بارها از سوی محافل مختلف محلی،منطقه‏ای و بین المللی تجویز شده است و نشست‏های مختلفی نیز برای آن‏برگزار شده است، لکن تحقق نپذیرفته است و این خود دلیلی برامکان‏پذیر نبودن استقرار حکومت‏بسیط در افغانستان است.

اینک به دلایل مزبور، نگارنده «استقرار حکومت‏بسیط مرکزی‏» ولو بامشارکت نیروهای سیاسی افغانستان را برای بلند مدت امکان‏پذیرنمی‏داند و معتقد است راه حل بحران افغانستان استقرار حکومت فدرال‏با مشارکت نیروهای سیاسی موجود در افغانستان است، زیرا بحران‏افغانستان ماهیت ژئوپلتیکی و جغرافیایی پیدا نموده است و صرفادارای بعد سیاسی نیست و راه‏حل آن نیز راه حل جغرافیایی است، چون‏حکومت فدرال جغرافیایی‏ترین روش حکومتی است و با وضعیت افغانستان‏نیز سازگاری دارد.

اگر این نظریه پذیرفته شود، در یک اقدام هم‏آهنگ شامل نیروهای‏سیاسی افغانستان، دولت‏های همسایه و سازمان ملل متحد تا اندازه‏ای‏می‏توان چارچوب حکومت فدرال افغانستان را مشخص کرده و نسبت‏به‏استقرار آن اقدام نمود. در گام اول باید کار تقسیم کشور به‏ایالت‏های متوازن‏تر بر اساس هویت‏های محلی و ناحیه‏ای انجام پذیرد ومقدار قلمرو و حدود مرزهای ایالت‏ها مشخص گردد. سپس فرآیند مشارکت‏سیاسی اقوام و زیرمجموعه‏های ملت در چارچوب مدل حکومتی فدرال تعبیه‏شود. در چارچوب حکومت فدرال ضمن حضور و مشارکت اقوام و نیروهای‏سیاسی افغانستان در دولت مرکزی فدرال، هر قلمرو جغرافیایی (ایالت)از اختیارات قانون‏گذاری، تصمیم‏گیری و اجرایی مربوط به امورمنطقه‏ای خود برخوردار است؛ یعنی تمایلات، ارزش‏ها، خصلت‏ها و خواست‏سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و عمومی هر یک از اجزای جغرافیایی ملت‏لحاظ می‏شود و اختیار آن به عهده خودشان هست و هم این که وحدت ملی‏و یک پارچگی سرزمینی کشور افغانستان حفظ شده و از بروز کشمکش وتداوم بحران و احیانا تجزیه کشور افغانستان نیز جلوگیری به عمل‏می‏آید، زیرا اهتمام کشورهای همسایه و حتی غیر همسایه باید متوجه‏حفظ یک پارچگی افغانستان و جلوگیری از تجزیه آن باشد در غیر این‏صورت بحرانی خطرناک، تمامی منطقه را فرامی‏گیرد که کنترل آن به‏مراتب مشکل‏تر از وضعیت کنونی داخل افغانستان خواهد بود. تجزیه‏افغانستان نظم ژئوپلتیکی حاکم بر منطقه جنوب و نیز مغرب آسیا و هم‏چنین آسیای مرکزی رابه هم می‏ریزد و دامنه کشمکش و رقابت رافراگیرتر نموده و در بخش وسیعی از قاره آسیا می‏پراکند.

بنابراین، به منظور کنترل یا کاهش بحران درون کشورهای افغانستان ونجات مردم مظلوم آن که در فقر و بدبختی و ستم مضاعف به سر می‏برند؛پیش‏گیری از تجزیه افغانستان و گسترش بحران آن به خارج از مرزها وپدیدار شدن الگوی جدید رقابت و کشمکش بین دولت‏های منطقه‏ای وفرامنطقه‏ای به دلیل فروپاشی نظم ژئوپلتیکی کنونی و استقرار نظم‏جدید و تثبیت نشده، لازم است الگوی حکومت فدرال برای افغانستان‏تجویز گردیده و به مورد اجرا گذاشته شود.

برای تحقق این امر هم‏فکری و هم‏آهنگی بین نیروهای سیاسی افغانستان، کشورهای همسایه و سازمان ملل متحد یک ضرورت اجتناب ناپذیر است درپرتو حکومت فدرال موارد زیر متصور می‏باشد:

    ١ تفاوت‏های ناحیه‏ای لحاظ شده و متناسب با سرشت‏بحران کنونی،الگوی حکومتی برگزیده می‏شود؛

    ٢ اختیارات قانون گذاری دو سطحی می‏شود، سطح ملی و سطح منطقه‏ای‏یا ایالتی و هر کدام از اقوام در امور مربوط به خود اختیارات‏تصمیم‏گیری و قانون‏گذاری پیدا می‏کنند

    ٣ نهادهای دولتی و قوای مجریه نیز دو سطحی شده و هرمنطقه نیز از دولت محلی خاص خود برخوردار می‏باشد، ضمن این که دردولت ملی و مرکزی فدرال نیز حضور و مشارکت دارند

    ۴ تفاهم بین ایالت‏ها در امور مختلف اساس کار است و دولت فدرال‏محصول تفاهم نیروهای سیاسی منطقه‏ای و ایالت‏ها می‏باشد.

    ۵ نظام برنامه و بودجه نیز دو سطحی است و سطح فدرال و سطح ایالتی‏هر کدام متناسب با مسوولیت‏ها به این امر مبادرت می‏نماید و فرهنگ‏رقابت‏سازنده و اتکای به خود در ایالت‏ها رواج می‏یابد؛

    ٦ از فرمانروایی یک قوم بر اقوام هم سطح و هم وزن دیگر جلوگیری‏می‏شود و اساس حکومت را تفاهم آن‏ها با یکدیگر تشکیل می‏دهد؛

    ٧ روابط ایالت‏ها با یکدیگر بر اساس قوانین داخلی تنظیم می‏شود وتشکیل مجلس سنا ضامن بقای دولت فدرال می‏باشد و رابطه مجموعه‏ایالت‏ها به صورت یک واحد یک پارچه با سایر دولت‏ها، توسط دولت‏فدرال انجام می‏پذیرد؛

    ٨ دولت فدرال به نیابت از دولت‏های ایالتی امور مشترک آن‏ها نظیردفاع و ارتش، امور خارجه و روابط بین‏الملل، امور پولی و بانکی وبیمه، امور گمرکی و حمل و نقل و سایر امور را عندالاقتضا انجام‏می‏دهد و می‏تواند برخی از ایالت‏ها را صاحب اختیاراتی برای داشتن‏روابط خارجی خاص بنماید. به طور کلی الگوی فدرال نوعی هم‏زیستی‏مسالمت آمیز بین اقوام را می‏تواند ایجاد کند.[۹]


[] پی‌نوشت‌ها


[۱]-
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]- حکومت فدرال راه حل بحران افغانستان (قسمت اول)، پاسدار اسلام، مهر ١٣٧٧، شماره ٢٠٢ (نويسنده مقاله مشخص نيست)
[٧]- حکومت افغانستان و قوم پشتون (قسمت دوم)، پاسدار اسلام، آبان ١٣٧٧، شماره ٢٠٣
[۸]- حکومت مرکزی ائتلافی در ترازوی نقد (قسمت‏ سوم)، پاسدار اسلام، آذر ١٣٧٧، شماره ٢٠۴
[۹]- دولت مرکزی فدرال حکومت فدرال راه حل بحران افغانستان (قسمت چهارم)، پاسدار اسلام، دی ١٣٧٧، شماره ٢٠۵


[] جُستارهای وابسته


اقوام در افغانستان
پشتون‏ها


[] منابع


برگرفته از: پاسدار اسلام




<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>