اشاره دانشنامه: اطلاعاتی که در قسمت پيوستها ارائه میشود، آگاهی از ديدگاههای مختلف دربارۀ مطلب يک مدخل خاص است. مسئوليت این ديدگاهها به عهده نويسندۀ يا نويسندگان آن است و نشر اين ديدگاهها در دانشنامه به منزله تایید نظرات ارائه شده در آنها نیست. مقاله حاضر جانبدارانه نوشته شده است و دارای اشتباهات تاريخی است.
فهرست مندرجات
[↑] حکومت فدرال راه حل بحران افغانستان
اشاره: افغانستان، کشوری است که از حیث ساختار طبیعی و انسانی جزیی از فلات ایران و حوزه تمدنی و فرهنگ ایرانی محسوب میشود. خصلتهای طبیعی و انسانی و به عبارتی ساختار جغرافیایی آن بخش جداییناپذیر ساختار جغرافیایی فلات ایران به حساب میآید. فلات ایران خاستگاه کلان فرهنگ ایرانی است که پس از ظهور اسلام، خصلت دینی مشترک اسلامی نیز پیدا کرده و در درون خود از خرده فرهنگهای متناسب با خردهمناطق طبیعی برخوردار است. این کلان فرهنگ، در چارچوب مرزهای طبیعی خود از کلان فرهنگهای مجاور نظیر شبه قاره، آسیای مرکزی، شبه جزیره عربستان، قفقاز و سیبری متمایز میگردد.
فلات ایران و فرهنگهای قومی
فلات ایران از حیث ساختار فرهنگی خود به دو بخشغربی و شرقی تقسیم میشود. بخش غربی که بر کشور کنونی ایران تطبیق مینماید، از تجانس نسبی بیشتر از حیث عناصر فرهنگی نظیر دین و مذهب، زبان، آداب و رسوم، سطح فرهنگ، قومیت و غیر آن برخوردار است و بر همین اساس زیربنای ملت یک پارچهای به نام ایران را به وجود میآورد.[۱] هرچند در حواشی آن خرده فرهنگهایی با قلمرو محدود که از جهاتی زبانههای نواحی فرهنگی مجاور را تشکیل میدهند، مشاهده میشود. بخش شرقی فلات ایران که بر کشور افغانستان و بلوچستان پاکستان تطبیق مینماید از خرده فرهنگهای بیشتری برخوردار است که با ساختار طبیعی گسیخته آن تطابق بیشتری یافته و تمایزات بیشتری را باعث گردیده است.
این خرده فرهنگها که به شکلگیری جوامع متمایز قومی، زبانی، مذهبی کمک نمودهاست در فضای جغرافیایی افغانستان از توازن نسبی برخوردار بوده و تفاوتهای وزنی بین این خرده فرهنگها به مراتب کمتر از تفاوتهای وزنی در بخش غربی فلات ایران است.[٢]
ساختار سیاسی - حکومتی
از حیث سیاسی، افغانستان بخشی از کلان ناحیه سیاسی ایران محسوب گردیده و به هنگام اقتدار دولتها و سلسلههای بزرگ، وحدت سیاسی بر کل فلات ایران حاکم بوده است. ولی به هنگام تضعیف قدرت حکومتهای مرکزی نواحی حاشیهای من جمله افغانستان دچار شکلگیری دولت محلی شده و یا در قلمرو نفوذ دولتهای حاکم بر آسیای مرکزی و یا شبه قاره هند قرار میگرفته است. آخرین تحولات سیاسی از این دست مربوط به اوایل قرن ١٨ میلادی است که نادرشاه افشار با حمله به سلسله تیموریان هند در دهلی و استقرار وحدت سیاسی در فلات ایران، افغانستان را به زیر سلطه خود برد، ولی با مرگ وی و کاهش اقتدار دولت مرکزی، افغانستان از نوعی دولت محلی به رهبری یکی از سرداران نادرشاه به نام احمد خان درانی در سال ١٧۴٧ م برخوردار گردید.[٣] این حادثه که تا اوایل قرن نوزدهم میلادی ادامه یافت، استقلال نسبی منطقه افغانستان را از نظام دولت فراگیر در فلات ایران، تضمین نمود. به دنبال آن دولت مرکزی ایران به ویژه در دوره قاجاریه تضعیف گردید و هم زمان، دولت استعماری انگلیس از جانب جنوب و شبه قاره هند به سمت شمال گسترش یافت و افغانستان را به عنوان منطقه حایل بین خود و دولتهای روسیه و ایران مورد توجه قرار داد و زمینه را برای استقلال و جدایی همیشگی از ایران فراهم کرد تا این که در نیمه قرن ١٩ و حدود یک صد و پنجاه سال قبل بر اساس معاهدهای، افغانستان رسما از ایران جدا گردید و بهصورت کشوری جدید در حوزه نفوذ دولت استعماری انگلیس قرار گرفت.[۴] از آن پس دولت انگلیس سعی بر ایجاد نوعی وحدت بین اقوام و خرده فرهنگهای قلمرو جغرافیایی افغانستان جدید نمود تا ملت افغان را شکل دهد. انگلیس رژیم سلطنتی یک پارچهای را در افغانستان شکل داد که نقطه عطف آن به اواخر قرن١٩ و به دوره عبدالرحمن خان باز میگردد، ولی با رویکار آمدن پسرش در سال ١٩٠١ م به نام حبیبالله خان، و سپس برادرزادهاش به نام امانالله خان در سال١٩١٩ م، دوره جدیدی از کشمکش با انگلستان آغاز شد.[۵]
تداوم رژیمهای سلطنتی بعدی نظیر محمدنادر خان و پسرش ظاهرشاه، به نوعی وحدتملی را علی رغم تفاوتهای قومی و فرهنگی شکل داد. در سال ١٩٧٣ و با روی کارآمدن داود خان (داماد ظاهرشاه) که پشتون بود، نوعی حکومت جمهوری در افغانستان به مدت پنجسال بر سر کار آمد که به نوعی میتوان آن را دوره انتقال از ثبات نسبی به شکلگیری بیثباتی نام نهاد. از ١٩٧٨ تا ١٩٩١ به مدت حدود ١٣ سال حکومتهای کمونیستی و سوسیالیستی بهوسیله افرادی چون ترهکی، حفیظالله امین، ببرک کارمل و نجیبالله بهترتیب بر افغانستان حاکم گردید. در همین دوران نهضتهای اسلامی متعددی پا گرفت که عمدتاً خاستگاههای آنها خرده فرهنگهای داخل افغانستان بود. نظیر جمعیت اسلامی، به رهبری برهانالدین ربانی از میان تاجیکها؛ احزاب اسلامی حکمتیار و یونس خالص و اتحاد اسلامی سیاف و جبهه ملی نجات اسلامی بهرهبری صبغتالله مجددی و حرکت انقلاب اسلامی محمدنبی محمدی از میان پشتونها با حزب وحدت اسلامی مرکب از هفت حزب شیعی از بین شیعیان و منطقه هزارهجات، جنبش ملی اسلامی، بهرهبری دوستم از بین ازبکهای شمال.
طالبان چگونه شکل گرفت
جنبش نوظهور طالبان از ١٣٧٣ شمسی، بهرهبری ملا عمر از میان پشتونها پا گرفت. این جنبش در واقع بر ویرانههای احزاب پشتون گذشته شکل گرفت. این نیروی متحد، منعکس کننده آرمان سیاسی قوم پشتون از سویی و تجلی آرمان سیاسی پیروان اهل سنت جامعه افغان از سویی دیگر بود و توانست بر اساس دو زمینه قومی و مذهبی مزبور و با حمایتهای درون مرزی و برون مرزی به سرعت راه را برای گسترش حاکمیت خود بر افغانستان باز نماید. تحلیل دلایل پیروزی طالبان، خودبحث جداگانهای را طلب میکند که در اینجا از پرداختن به آن خودداری میگردد.
طالبان، علیرغم این که از حیث تجانسهای قومی زمینهها و فرصتهای مناسبی را در اختیار دارد و خود را تجلی آرمان سیاسی قوم پشتون بهعنوان قوم اکثریت ملتافغان و نیز قومی که حق حکومت بیشتر را هم بهلحاظ اکثریت داشتن و هم به لحاظ کارکرد تاریخی که غالبا فرصتهای سیاسی بیشتری را در افغانستان در اختیار داشته است، از آن خود میداند ولی بهدلیل داشتن تمایزات قومی با سایر اقوام نظیر تاجیکها، ازبکها، هزارهها، بلوچها و غیره که ضمناً از وزن قابل توجهی برخوردارند، دچار مشکلاتی خواهد بود و نمیتواند برای طولانی مدت حاکمیت بلامعارض خود را بر افغانستان ادامه دهد، بهویژه این که از ایدئولوژی واپسگرا و قوممدار و ضد شیعی برخوردار است و یقیناً تاجیکها که ٢۵% جمعیت، و هزارهها که ١٩% جمعیت، و ازبکها که ٦% جمعیت، و بقیه اقوام که ١٢% جمعیت افغانستان را تشکیل داده و هر کدام قلمرو جغرافیایی خاصی را در اختیار دارند با آن دچار مشکل خواهند بود و پذیرش حاکمیت طالبان که از خصلت درونگرایی قوم پشتون نیز برخوردار است در بلندمدت برای آنها سخت خواهد بود.
البته طالبان در این مرحله تاریخی از وضعیت افغانستان توانسته است حاکمیت نسبی خود را بر بخش عمدهای از افغانستان گسترش دهد و آن چه که یار طالبان بودهاست علاوه بر پشتیبانیهای فراکشوری و برون مرزی، شرایط و مقتضیات درون مرزی نیز میباشد.
نظیر
- ١ روشها و سیاستهای سنتگرایانه که مورد علاقه جامعه عقبمانده فرهنگی افغانستان (٨٢% روستانشین) است؛
٢ برقراری امنیت در شهرها، روستاها و راهها که مورد استقبال مردم قرار گرفته است؛
٣ شعار دینگرایی و اسلامگرایی و ادعای حکومت اسلامی که با عوامفریبی همراه بوده و پشتیبانیهایی از سوی برخی محافل دینی و مذهبی برون کشوری و درون کشوری جامعه اهل سنت را بههمراه داشته است، زیرا حکومت طالبان را گونهای و الگویی از حکومت اسلامی بر اساس مذهب اهل سنت دانستهاند (در مقابل حکومت اسلامی نوع شیعی) و بهبسیج و همگرایی طلاب جوان مدارس و حوزههای علمیه پاکستان و حتی سایر کشورهای جنوب آسیا نظیر بنگلادش نیز منجر شده است؛
۴ خستگی مفرط و بیش از حد جامعه افغانستان از عملکرد و کشمکشهای سیاسی نظامی گروههای سیاسی افغانستان و ناتوانی دولت برهانالدین ربانی از برقراری حاکمیت در افغانستان؛
۵ سادهزیستی رهبران جنبش طالبان که نوعی عوامفریبی را، بهویژه در جامعه افغانستان باعث گردیده است؛
٦ خط مشی مذاکره با زبان عقاید مذهبی و دینی و سایر ترفندهای تاثیرگذار با سران قبایل و رهبران جنگی و جهادی.
جنبش طالبان، بهعنوان یک جریان مذهبی دینی واپسگرا و مدعی استقرار حکومتی اسلامی، از خاستگاه مذهب اهل سنت و شاخه حنفی برخوردار است و بدین لحاظ نوعی نوآوری در تجلی پتانسیل سیاسی مذهب اهل سنت، از سوی پیروان رادیکال آن در برابر پتانسیل سیاسی مذهب شیعی تلقی میشود، و لذا بعد فراکشوری نیز پیدا کرده و هواداران جدیدی در بین جناحهای رادیکال و ضد شیعی قلمرو سنینشین جهان اسلام پیدا نموده است، بهطوری که این هواداران از سایر ملیتها تحت عنوان طلاب مدارس علمیه حمایت و شرکت در برنامههای نظامی و سیاسی طالبان را نوعی فریضه دینی تلقی مینمایند. بر همین اساس تعدادی از حوزههای علمیه اهل سنت پاکستان و برخی از علمای اهل سنت آن بهویژه جناح ضد شیعی وهابیون، اقدام به تعطیلی مدارس و توصیه برای شرکت در جهاد افغانستان و کمک به جنبش طالبان نمودند و طلاب از ملیتهای مختلف در آن شرکت کردند که بیشترین آنها را پاکستانیها تشکیل میدهند.
حتی کار بدان جا رسیده است که دولتهای پاکستان و عربستان هم بهلحاظ سیاسی و هم بهلحاظ نظامی و هم بهلحاظ عقیدتی و ایدئولوژیکی جنبش مزبور را مورد حمایت قرار دادهاند.
معماران جنبش طالبان
اخیراً مولانا فضلالرحمن، رهبر جمعیت علمای اسلام در پاکستان که باید او را "معمار فکری و ایدئولوژیکی جنبش طالبان" دانست اعلام نموده است که "باید در پاکستان نیز نظام اسلامی شبیه طالبان بهوجود آید." همچنین هواداران جنبش طالبان در بنگلادش نیز فعال بوده و برای جلب طلاب مدارس دینی اقدام بهچاپ جزوه، اعلامیه و مقاله در بین حوزههای علمیه نمودهاند و برخی از آنها وارد فاز نظامی شدهاند بهطوری که دولت بنگلادش در ١٣/٢/١٣٧٧ تعداد ۴٣ نفر از آنها را که در افغانستان دوره دیده و دارای سلاح غیر قانونی بودهاند محاکمه نموده است. شواهد و قرائن حاکی از آن است که جنبش واپسگرای طالبان بهدلیل خاستگاه سنی مذهب آن، در بین طلاب و جوانان رادیکال سنی مذهب برخی کشورها هوادارانی پیدا نموده و بهصورت یک احساس پشتیبانی مشترک در حال گسترش است.[٦]
[↑] حکومت افغانستان و قوم پشتون
از آن جایی که نظریه "ائتلاف و مشارکت نیروهای سیاسی" افغانستان در قالب یک حکومت مرکزی، مدتها است که در مواضع کشورهای سیاسی" افغانستان در قالب بینالمللی نظیر سازمان ملل متحد و سازمان کنفرانس اسلامی مشهود است و گاهی از زبان برخی نیروهای سیاسی افغانستان نیز شنیده میشود، لازم است به بررسی و امکانسنجی این نظریه پرداخته و سپس توجیهی برای توصیه و استقرار نظام حکومت فدرال در افغانستان ارائه گردد.
هنگامی که صحبت از "دولت مقتدر مرکزی" میشود، بیشتر نظرها به سمت نظامحکومتی بسیط و یکپارچه جلب میشود که امروزه الگوی مسلط نظامهای حکومتی اکثر کشورهای جهان را تشکیل میدهد. از ویژگیهای دولت و حکومت بسیط این است که:
- اولا: قدرت سیاسی در یک نقطه به نام "پایتخت" متمرکز میشود و از آن جا بهسراسر کشور منتشر میگردد.
ثانیا: ملت از یک پارچگی و تجانس برخوردار است و یا اینکه اگر الگوی ملت ترکیبی است، حداقل یکی از بخشهای ملت دارای اکثریت قابل توجه میباشد؛ مثل ایران.
ثالثا: حکومت مرکزی از شخصیت حقوقی واحد برخوردار است و حق قانونگذاری و تنظیم امور در کلیه مسائل ملی و محلی و منطقهای بهدست و با اختیار آن انجام میپذیرد و سایر قسمتها چنین اختیاری ندارند.
رابعا: قبض و بسط اختیارات برای نهادهای محلی اعم از دولتی و ملتی در اختیار حکومت مرکزی است و نهادهای محلی به شدت کنترل میگردند و در صورت تخلف اختیارات آنها محدود میشود.
خامسا: بودجه و دخل و خرج کشور نیز به صورت متمرکز انجام میشود و حساب ملی متمرکز میباشد.
سادسا: نهاد قانونگذاری و سیاستگذاری متمرکز بوده و سایر نهادهای مردمی، محلی و مدنی حق قانونگذاری ندارند.
الگوی "حکومت بسیط" مخصوص کشورهایی است که از تجانس ملی برخوردار بوده و فرهنگ عمومی مشترکی بر کشور حاکم باشد و این که افراد ملت خود را دارای فرهنگ، شخصیت و هویت مشترک بیابند. و تفاوتهای جغرافیایی، قومی، نژادی و فرهنگی به حداقل کاهش یابد و یا لااقل یک قوم از اکثریت قابل توجه برخوردار بوده و دیگر اقوام از جایگاه و موقعیت اقلیتی برخوردار باشند. طبیعی است که اقلیت، به ویژه "اقلیت غیر جغرافیایی" چارهای جز سازش با اکثریت و یا نظام حکومتی بسیط ندارد، زیرا اگر غیر از این موضعی را انتخاب نماید، مورد غضب اکثریت قرار گرفته و خطر نابودی، آن را تهدید میکند.
با توجه به الگوی مزبور که مورد نظر ارائهدهندگان طریق حل بحران افغانستان میباشد میتوان غیر قابل اجرا بودن آن را به سادگی دریافت و بهخوبی فهمید کهالگوی حکومت مرکزی ولو با مشارکت نیروهای سیاسی افغانستان امکانپذیر نیست، اگرچه در بستر تاریخ افغانستان پس از استقلال آن، شاهد وجود حکومت بسیط و متمرکز میباشیم که در این حکومت "ثقل قدرت" به سمت "اکثریت" ضعیف "قوم پشتون" چرخیده است. در واقع در تاریخ سیاسی افغانستان معمولا قدرت سیاسی در اختیار شاخههای مختلف "قوم پشتون" بوده است، جز در موارد اندک، نظیر دوره کوتاه مدت حکومت "بچه سقا" و نیز "برهانالدین ربانی" که از قوم تاجیک بودند، حکومت افغانستان در اختیار اقوام دیگر نبوده است و عموماً قوم پشتون اقتدار حکومت را در دست داشته است.
نکته این جا است که علت اصلی قرارگرفتن حکومت افغانستان در اختیار قوم پشتون را باید در فرضیههای زیر جست و جو کرد:
- ١- استقلال افغانستان و تاسیس حکومت منطقهای در آن به دست "احمد خان ابدالی"، سرباز معروف نادرشاه صورت گرفت که اساساً از پشتونها بود و برای مدتها این روند ادامه یافت.
٢- استقرار جغرافیایی قوم پشتون در افغانستان به گونهای است که نسبت به بقیهاقوام در تماس مستقیم به شبه قاره هند و پاکستان قرار دارد. در واقع (ضلع جنوبی) افغانستان و در همسایگی پاکستان کنونی در اختیار "قوم پشتون" است.
و در دوره رقابت روس و انگلیس که افغانستان با طرح انگلستان به نوعی استقلال از ایران دستیافته بود، نزدیکترین قومی که انگلیس میتوانست آنها را برای اجرای سیاست خود مورد استفاده قرار دهد پشتونها بودند و سایر اقوام بهایران یا روسیه نزدیک بودند و نمیتوانستند مورد بهرهبرداری انگلیسیها قرار گیرند. از این رو انگلستان تلاش کرد سرداران قوم پشتون را به تاسیس حکومت محلی در افغانستان ترغیب نماید و از آنها تا سرحد تشکیل حکومت فراگیر و متمرکز در افغانستان حمایت کند که حکومت "دوستمحمد خان" بهعنوان امیر کل افغانستان و شیرعلی خان و عبدالرحمن خان که مرزهای کنونی افغانستان تثبیت کرد و حبیبالله خان و عنایتالله خان از اینگونهاند. پس از این در سال ١٩٢٩ م.
فقط به مدت نه ماه حکومت بهدست حبیبالله (معروف به بچه سقا) از تاجیکها افتاد که بلافاصله محمدنادر خان معروف به محمدنادر شاه که از پشتونها بود، حکومت را در دست گرفت و در سال ١٩٣٣ م. پسرش ظاهرشاه و سپس داماد ظاهرشاه داود خان که پشتون بود، حکومت را در افغانستان به دست گرفتند. پس از آن نیز حکومت افغانستان با کودتای "نورمحمد ترکی" در سال ١٩٧٨ م. وارد مرحله جدیدی شد و به کنترل کمونیستها و سوسیالیستهای طرفدار شوروی؛ یعنی قدرت شمال افغانستان درآمد و پس از پیروزی مجاهدین افغانی بود که حکومت در کنترل تاجیکها (برهانالدین ربانی) قرار گرفت که آن هم دائماً در حال کشمکش با نیروهای سیاسی دیگر، بهویژه نیروهای دارای خاستگاه پشتون؛ نظیر حکمتیار و طالبان قرار داشت. سیر تاریخی چرخش حکومت در افغانستان نشان از این دارد که فرآیند استقرار و تثبیت دولت در افغانستان بامحوریت قوم پشتون صورت گرفته و این قوم بیشتر از سایر اقوام امکان نفوذ و رسوخ در ارکان حکومت و نیز برخورداری از فرصتهای توسعه را بهدست آورده است.
٣- سیاسی نبودن سایر اقوام، در گذشته باعث شده است که قوم پشتون به دلیل حضور در حکومت بیش از سایر اقوام در جریان تمرینات سیاسی قرار گیرد و بقیه اقوام بهدلیل سیاسی نبودن و یا قوی نبودن نیروی سیاسی در آنها کمتر مدعی حکومت بوده و بیشتر بهاطاعت از این قوم تن دادهاند.
۴- قوم پشتون از اکثریت نسبتا ضعیفی نسبت به سایر اقوام برخوردار است و این خصوصیت به همراه نقش انگلستان در زمینه فرصتدهی حکومت به آنها و هم چنین سابقه حکومت و تجربه سیاسی، شانس قوم پشتون را برای حکومت کردن بر افغانستان بیشتر کرده بود و سیاسی نبودن سایر اقوام نیز به آنها فرصت بیشتری داده بود. در بین اقوام افغانی تنها "قوم تاجیک" در رده دوم قرار دارد و بههمین خاطر توانستهاست فرصتهای مختصری جهت حکومت بر افغانستان را بهدست آورد که قبلا به آن اشاره گردید و بقیه اقوام نظیر هزاره و ازبک و غیر آن هیچوقت نتوانستند در افغانستان به قدرت برسند.
پشتونها نیز به دلیل خصلتهای خاص خود از یک سو و نیز رابطه آنها با سایراقوام، متناسب با سیاسی بودن یا نبودن از سوی دیگر، و بالاخره به دلیل ضرورت تحکیم اقتدار خود بر کل افغانستان با برخوردار بودن آن از اقوام قدرتمند، روش استبدادی خاصی را در پیش گرفتند و با تحقیر و سرکوب سایرین روش حکومتی نسبتاً خشنی را در فرهنگ سیاسی افغانستان پایهگذاری نمودند که هنوز هم به صورت یک خصلت رفتاری قوم پشتون نسبت به سایر اقوام از پایداری برخوردار بوده و نیروهای سیاسی آن چنین کرداری را نسبت به سایرین از خود بروز میدهند که رفتار طالبان پشتوننژاد با سایر اقوام و نیز پیروان مذهب شیعه که با آمیزهای از خشونت همراه است، نمونهای از این امر تلقی میشود.[٧]
در این قسمت نظریه «حکومت مرکزی» ائتلافی از نیروهای سیاسی افغانستان،مورد نقد و بررسی قرار گرفته و لزوم استقرار حکومت فدرال جهتحل یا لااقلکاهش بحران افغانستان مورد تاکید قرار میگیرد. استقرار حکومتبسیطمرکزی، با ائتلاف نیروهای سیاسی افغانستان به دلایل زیر در این کشورامکانپذیر نیست و اگر چنین حکومتی مستقر گردد یا مجبور به اتخاذ روشسیاسی خشن و شدیدا سرکوبگرانه خواهد بود تا برای مدتی عمر خود را طولانینماید، و یا این که افغانستان را از بیثباتی و تداوم بحران برخوردارخواهد کرد. لذا به نظر نمیرسد این الگوی حکومتی از پایداری و آرامش درصحنه سیاسی افغانستان برخوردار باشد، زیرا:
١. الگوی ملت در افغانستانترکیبی است و اقوام مختلف آن از نوعی توازن نسبی برخوردارند و قوم پشتوناگرچه از اکثریت ضعیفی در بین سایر قومیتهای افغانستان برخوردار است،ولی اکثریت ملت افغانستان را شامل نمیشود: بنابراین نمیتواند ارزشهایمورد نظر خود را بر تمامی افغانستان حاکم گرداند و نمیتواند حاکمیتقدرتمندی را به دست آورد. آمار و ارقام مختلف درباره ترکیب ملت افغان،نشان میدهد که ملت افغانستان از نه قوم تشکیل شده است که به ترتیبعبارتاند از پشتونها، تاجیکها، هزارهها، ازبکها، ترکمنها، بلوچها،نورستانیها، پشهییها و قیرقیزها.
در بین این اقوام، پشتونها، تاجیکها و هزارهها از اکثریت قابل توجهیبرخوردارند و سایر اقوام دارای نسبت درصد قابل توجهی نمیباشند. پشتونها٣٨%، تاجیکها ٢۵%، هزارهها ١٩% ازبکها ٦% و بقیه اقوام ١٢% جمعیتافغانستان را تشکیل میدهند. ارقام مزبور نشان میدهد که هیچکدام از اقوامبرجسته نیز نمیتوانند مدعی به دست گرفتن حکومت افغانستان باشند، زیرااقوام پشتون، تاجیک و هزاره از توازن نسبی و با فاصلهای کم برخوردارند.
و خصلتهای قومی آنها نیز مانع از همگرایی واقعی بین آنها میگردد.
الگوی ملت، علاوه بر بعد قومیت از ابعاد زبانی و مذهبی نیز، دارای الگویخاص خود است و ترکیبات زبانی و مذهبی نیز الگوی ملت را در افغانستان تحتتاثیر قرار میدهد. از نظر زبانی ملت افغانستان دارای هشت زبان مختلفاست که عبارتند از: پشتو، فارسی دری، ازبکی، ترکمنی، بلوچی، نورستانی،پشهیی و قرقیزی. در بین گروههای زبانی، فارسی دری و پشتو و ترکی (ازبکیو ترکمنی) در اکثریت قرار دارند و نیمی از جمعیت افغانستان (۵٠%) بهفارسی دری صحبت میکنند که عمدتا شامل هزارهایها و تاجیکها میباشند.
پشتو زبانان، در حدود ٣۵% جمعیت را تشکیل میدهند که خود آن نیز شاخهایاز زبان فارسی محسوب میشود. ترک زبانان ازبک و ترکمن نیز در حدود ١١%جمعیت افغانستان را شامل میشود. بنابراین، الگوی زبانی ملت در افغانستاننشان میدهد که غلبه با فارسی زبان، به ویژه فارسی زبانان دری که بهفارسی متداول در ایران بسیار نزدیک میباشد است و این امر نیز حاکی ازپیوستگی فرهنگی داخلی فلات ایران میباشد. در بعد مذهبی نیز ملت افغانستاندارای الگوی ترکیبی است. اگرچه دین غالب در افغانستان اسلام است، ولی ازنظر مذهبی افغانستان دارای دو مذهب سنی و شیعه میباشد و حدود ٨۵% ازجمعیت افغانستان سنی مذهب و حدود ١۵% آن شیعه مذهب هستند. در واقعپیروان مذهب اهل سنت در اکثریت قرار دارند.
حال با ملاحظه ترکیبات ملت در افغانستان از سه بعد قومی، مذهبی و زبانیمشخص میشود که الگوی ملت در این کشور از تجانس برخوردار نیست و نمیتوانانتظار داشت که بر اساس تمام یا یکی از ابعاد ترکیبی ملتبتوان یک حکومتبسیط را در افغانستان پایهگذاری کرد.
٢. الگوی ترکیبی ملت در افغانستان از تمایز جغرافیایی و فضایی برخورداراست و هر بخشی از ملت دارای قلمرو جغرافیایی خاصی است و برخی از بخشهانیز با ملتهای خارج از افغانستان پیوند میخورند.
الگوی بخش متمایز اقوام و ملیتهای افغانی تا اندازهای از الگوی ناهمواریو ساخت توپوگرافیک افغانستان متاثر است.
به طوری که قلمرو جغرافیایی هر یک از اقوام بر یکی از قلمروهایتوپوگرافیک همراه با اختصاصات خاص خود تطبیق مینماید مثلا ترکهای ازبک وترکمن بر قلمرو سرزمینی پست و کم ارتفاع شمال که به گونهای دنبالهصحرای قره قوم محسوب میشود تطبیق دارند. بلوچها نیز در منطقهسرزمینهای پست و کم ارتفاع جنوب مستقر میباشند هزارهایها در منطقهمرکزی افغانستان و بر ارتفاعات بخش مرکزی، تطبیق دارند که ارائه اینمرتفعات به سمتشرق به فلات بایر و قلمرو قوم تاجیک میپیوندد. پشتونها برسرزمینهای مرتفع و فلاتی جنوب و مرکزی و پیرامون قلمرو هزارهنشین استقراردارند. که شهرهای بزرگ قندهار، جلال آباد و تا اندازهای کابل نیز درقلمرو جغرافیایی آنها قرار گرفته است. تاجیکها در منطقه شمالشرقافغانستان پراکندهاند و قلمرو جغرافیایی آنها را منطقه کوهستانی بلندشمالشرق کشور تشکیل میدهد که ادامه آن به پامیر یا بام جهان میپیوندند وبا قلمرو قرقیزها همسایگی دارند. در واقع تاجیکها بر مرتفعترین بخش خاکافغانستان که از کوهها و درههای صعب العبور برخوردار است، تطبیق دارند.
مشاهده میشود که الگوی پخش اقوام در افغانستان تابع الگوی ناهمواری وساختمان توپوگرافیک این کشور است و تا اندازهای میتوان گفت که ساختگسیخته سرزمینی بر آرایش اقوام افغان تاثیر داشته است.
علاوه بر این، همان طور که اشاره گردید این ساخت گسیخته از حیث طبیعی وانسانی با مناطق متجانستر پیرامونی همبستگی و همخوانی دارد و لذاپیوندهای اقوام افغانی با خارج از مرزهای افغانستان امری بدیهی به نظرمیرسد؛ مثلا تاجیکها در گوشه کشور افغانستان قرار گرفته و از تجانس کافیبا ملت و کشور مستقل تاجیکستان برخوردارند. و به راحتی میتوانند با آنکشور پیوند بخورند، البته در شرایطی که با «حکومت کابل» سازگارینداشته باشند. ازبکها و ترکمنها با ملتهای ازبکستان و ترکمنستان در شمالتجانس دارند. بلوچها با بلوچستان ایران و پاکستان متجانس هستند. پشتونهابا بخش عمدهای از پشتونهای ایالتهای بلوچستان و سرحد (پیشاور) پاکستانتجانس دارند.
مردم هزاره و مناطق غربی افغانستان هم از حیث زبانی و همدینی و مذهبی باشرق ایران تجانس پیدا کردهاند. بنابراین، ملاحظه میشود که گسیختگی فضاییو جغرافیایی ملت افغانستان، توام با برخورداری از قلمروهای گسترش یافتهویژه هر قوم، و نیز وابستگیهای پیرامونی میتواند، مانع از شکلگیری یکحکومتبسیط متمرکز در افغانستان شود.
از حیث زبانی نیز هزارهایها و تاجیکهای فارسی زبان به صورت یک کمربندگسترده، مناطق گسیخته زبانی در شمال و جنوب افغانستان را از همدیگر جدامینماید. در واقع قلمرو فارسزبان افغانستان از مرزهای شرقی ایران شروعشده و به مرزهای تاجیکستان میپیوندد.
به عبارتی این کمربند بخش مرکزی کمربند بزرگ فارس زبانان جهان را تشکیلمیدهد که شامل سه بخش ایران، افغانستان و تاجیکستان میباشد و این سه بخشاز این طریق دارای پیوستگی فضایی جغرافیایی میباشد.
از حیث مذهبی نیز شیعیان افغانستان عمدتا بر بخش مرکزی و مرتفعات داخلیآن تطبیق یافتهاند و پیرامون آنها را پیروان اهل سنت تشکیل میدهند(شیعیان عمدتا هزارهای هستند).[٨]
[↑] دولت مرکزی فدرال حکومت فدرال راه حل بحران افغانستان
٣ اقوام داخلی افغانستان سیاسی شدهاند. در گذشته قوم پشتون بهدلیل برخورداری از فرصتهای لازم رنگ و بوی سیاسی گرفته بود، ولی پساز دوران اشغال افغانستان به دستسربازان شوروی و مشارکت تمامیاقوام در نجات کشور از این اشغال، تقریبا همه اقوام افغانستانسیاسی شدند و نیروهای سیاسی ویژهای را با خاستگاه خود شکل دادندکه در مقابل دشمن مشترک یعنی روسها و هم پیمانان داخلی آنها متحدبودند، ولی با از بین رفتن حکومتهای طرفدار روسیه و به عبارتیدشمن مشترک، زمان به دست گرفتن قدرت از سوی مجاهدین فرا رسید. اینمرحله آغاز کشمکش سیاسی بین نیروهای داخلی افغانستان بود. اینکشمکش سیاسی منشا قومی پیدا کرد و با فراز و نشیبهای مختلفی روبه رو بود. دولتبرهان الدین ربانی تاجیک نتوانست رضایت نیروهایسیاسی پشتون تبار و هزارهتبار و ازبک تبار را تامین کند.
بنابراین، در وادی درگیری شدید وارد شد و نهایتا در مقابل نیروی قدرتمند پشتون تبار طالبان که با کاتالیزور ایدئولوژی مذهبی واردصحنه نبرد شده بود، میدان را خالی کرده و به قلمرو تاجیکنشین افغانستان در مرتفعات شمال شرق این کشور عقب نشینی نمود.
در شرایط جدید، قوم پشتون نیز قادر به استقرار حکومت بسیط نخواهدبود، زیرا اولا سایر اقوام سیاسی شدهاند و مانند گذشته اطاعت پذیریاز قوم مسلط پشتون را ندارند. ثانیا اقوام تاجیک و هزاره که ازاکثریت قابل توجهی نسبتبه اقوام دیگر برخوردارند، هم از عرصههایجغرافیایی گسترده و غیر قابل کنترل برخوردارند و هم مدعی حاکمیتبر کل افغانستان نظیر پشتونها میباشند. ثالثا پشتونها ائتلافپذیرنیستند که بتوانند رویهای تواءم با عدالت و انصاف در قبال سایراقوام در پیش بگیرند و یا این که با رافت و مهربانی بخواهنداقوام دیگر و نیروهای سیاسی مربوطه را راضی نگهدارند. از این رومجبور به اتخاذ روشهای خشن کشورداری خواهند شد که این امر نیز دربلند مدت موجبات سقوط آنها را فراهم میآورد.
۴ اعمال نظر و رقابتکشورهای همسایه در افغانستان نیز که به دلایل حفظ امنیت و منافعملی آنها صورت میپذیرد، نوعی الگوی رقابت در افغانستان را باعثمیگردد. که اگر حکومت متکی به یک قوم باشد، به ناچار به سمتیکیاز همسایگان کشیده خواهد شد و سایر همسایگان نیز در امورافغانستان از طریق آن بخشهای ملت که با آنها متجانس هستند واداربه مداخله خواهند گردید.
از این رو، بحران افغانستان دائما رو به تداوم خواهد بود؛ مثلاحکومتبسیط پشتون تبار احتمالا به پاکستان و کشورهای فرامنطقهای وبا قدرتهای جهانی همآهنگ با آن کشیده خواهند شد.
کما این که چنین رفتاری در ارتباط با حکومت پشتون تبار طالبانمشهود است و ائتلافی مرکب از پاکستان، امریکا، عربستان و امارات ازآن حمایت میکند و یا حداقل با حمایت آنها پدیدار شد و توسعه یافت.
طبیعی است در چنین شرایطی ایران و کشورهای ازبکستان و ترکمنستان وتاجیکستان از وضعیت پدیدار شده راضی نباشند و ضمن این که خود بهنوعی ائتلاف کشیده میشوند، مجبورند از نیروهای سیاسی و اقواممتجانس با خود حمایت کنند.
چنان چه حکومتبسیط افغانستان به دست تاجیکها و یا هزارهها (بهعنوان قدرت درجه ٢ و٣) بیفتد احتمال این وجود دارد که این حکومتبه سوی ایران متمایل گردد. بدیهی است که این وضعیت، مورد رضایتقوم پشتون و نیز پاکستان و برخی کشورهای آسیای مرکزی نباشد چنانکه در دوره حکومتبرهان الدین ربانی اتفاق افتاد. بنابراین، ملاحظهمیشود که در هر صورت وجود حکومتبسیط در افغانستان کشمکش، رقابت ومداخله همسایگان پیرامونی، به ویژه ایران، پاکستان، تاجیکستان،ازبکستان و تا اندازهای چین را به دنبال خواهد داشت.
وجود دولتبسیط و غیر مستقل علاوه بر حساسیت کشورهای همسایه سایرقدرتهای جهانی و فرامنطقهای را نیز به وادی رقابت میکشاند وائتلافی که از کشورهای همسایه، فرامنطقهای و جهانی تشکیل میدهدمنعکس کننده تعارض منافع بین ائتلافها و اشتراک منافع بین اعضاء هرائتلاف است؛ مثلا پاکستان همسایه، عربستان فرامنطقهای و امریکایقدرت جهانی در یک ائتلاف قرار میگیرند و در مقابل ایران همسایه باهند فرامنطقهای و روسیه قدرت جهانی نیز در ائتلاف دیگر واقعمیشوند.
بدین ترتیب، ملاحظه میشود که استقرار حکومت بسیط که به هر حال درمیان مدت و یا بلند مدت به سوی عدم استقلال و گرایش به سمتیکی ازهمسایگان کشیده میشود (به دلیل تعارض منافع اقوام سیاسی شده)میتواند به شکلگیری ائتلافهای مرکب محلی، منطقهای، فرامنطقهای وجهانی بینجامد.
۵ تشکیل حکومتبسیط و با ائتلاف نیروهای سیاسی مختلف صحنهافغانستان، در سالهای گذشته بارها از سوی محافل مختلف محلی،منطقهای و بین المللی تجویز شده است و نشستهای مختلفی نیز برای آنبرگزار شده است، لکن تحقق نپذیرفته است و این خود دلیلی برامکانپذیر نبودن استقرار حکومتبسیط در افغانستان است.
اینک به دلایل مزبور، نگارنده «استقرار حکومتبسیط مرکزی» ولو بامشارکت نیروهای سیاسی افغانستان را برای بلند مدت امکانپذیرنمیداند و معتقد است راه حل بحران افغانستان استقرار حکومت فدرالبا مشارکت نیروهای سیاسی موجود در افغانستان است، زیرا بحرانافغانستان ماهیت ژئوپلتیکی و جغرافیایی پیدا نموده است و صرفادارای بعد سیاسی نیست و راهحل آن نیز راه حل جغرافیایی است، چونحکومت فدرال جغرافیاییترین روش حکومتی است و با وضعیت افغانستاننیز سازگاری دارد.
اگر این نظریه پذیرفته شود، در یک اقدام همآهنگ شامل نیروهایسیاسی افغانستان، دولتهای همسایه و سازمان ملل متحد تا اندازهایمیتوان چارچوب حکومت فدرال افغانستان را مشخص کرده و نسبتبهاستقرار آن اقدام نمود. در گام اول باید کار تقسیم کشور بهایالتهای متوازنتر بر اساس هویتهای محلی و ناحیهای انجام پذیرد ومقدار قلمرو و حدود مرزهای ایالتها مشخص گردد. سپس فرآیند مشارکتسیاسی اقوام و زیرمجموعههای ملت در چارچوب مدل حکومتی فدرال تعبیهشود. در چارچوب حکومت فدرال ضمن حضور و مشارکت اقوام و نیروهایسیاسی افغانستان در دولت مرکزی فدرال، هر قلمرو جغرافیایی (ایالت)از اختیارات قانونگذاری، تصمیمگیری و اجرایی مربوط به امورمنطقهای خود برخوردار است؛ یعنی تمایلات، ارزشها، خصلتها و خواستسیاسی، اجتماعی، فرهنگی و عمومی هر یک از اجزای جغرافیایی ملتلحاظ میشود و اختیار آن به عهده خودشان هست و هم این که وحدت ملیو یک پارچگی سرزمینی کشور افغانستان حفظ شده و از بروز کشمکش وتداوم بحران و احیانا تجزیه کشور افغانستان نیز جلوگیری به عملمیآید، زیرا اهتمام کشورهای همسایه و حتی غیر همسایه باید متوجهحفظ یک پارچگی افغانستان و جلوگیری از تجزیه آن باشد در غیر اینصورت بحرانی خطرناک، تمامی منطقه را فرامیگیرد که کنترل آن بهمراتب مشکلتر از وضعیت کنونی داخل افغانستان خواهد بود. تجزیهافغانستان نظم ژئوپلتیکی حاکم بر منطقه جنوب و نیز مغرب آسیا و همچنین آسیای مرکزی رابه هم میریزد و دامنه کشمکش و رقابت رافراگیرتر نموده و در بخش وسیعی از قاره آسیا میپراکند.
بنابراین، به منظور کنترل یا کاهش بحران درون کشورهای افغانستان ونجات مردم مظلوم آن که در فقر و بدبختی و ستم مضاعف به سر میبرند؛پیشگیری از تجزیه افغانستان و گسترش بحران آن به خارج از مرزها وپدیدار شدن الگوی جدید رقابت و کشمکش بین دولتهای منطقهای وفرامنطقهای به دلیل فروپاشی نظم ژئوپلتیکی کنونی و استقرار نظمجدید و تثبیت نشده، لازم است الگوی حکومت فدرال برای افغانستانتجویز گردیده و به مورد اجرا گذاشته شود.
برای تحقق این امر همفکری و همآهنگی بین نیروهای سیاسی افغانستان، کشورهای همسایه و سازمان ملل متحد یک ضرورت اجتناب ناپذیر است درپرتو حکومت فدرال موارد زیر متصور میباشد:
- ١ تفاوتهای ناحیهای لحاظ شده و متناسب با سرشتبحران کنونی،الگوی حکومتی برگزیده میشود؛
٢ اختیارات قانون گذاری دو سطحی میشود، سطح ملی و سطح منطقهاییا ایالتی و هر کدام از اقوام در امور مربوط به خود اختیاراتتصمیمگیری و قانونگذاری پیدا میکنند
٣ نهادهای دولتی و قوای مجریه نیز دو سطحی شده و هرمنطقه نیز از دولت محلی خاص خود برخوردار میباشد، ضمن این که دردولت ملی و مرکزی فدرال نیز حضور و مشارکت دارند
۴ تفاهم بین ایالتها در امور مختلف اساس کار است و دولت فدرالمحصول تفاهم نیروهای سیاسی منطقهای و ایالتها میباشد.
۵ نظام برنامه و بودجه نیز دو سطحی است و سطح فدرال و سطح ایالتیهر کدام متناسب با مسوولیتها به این امر مبادرت مینماید و فرهنگرقابتسازنده و اتکای به خود در ایالتها رواج مییابد؛
٦ از فرمانروایی یک قوم بر اقوام هم سطح و هم وزن دیگر جلوگیریمیشود و اساس حکومت را تفاهم آنها با یکدیگر تشکیل میدهد؛
٧ روابط ایالتها با یکدیگر بر اساس قوانین داخلی تنظیم میشود وتشکیل مجلس سنا ضامن بقای دولت فدرال میباشد و رابطه مجموعهایالتها به صورت یک واحد یک پارچه با سایر دولتها، توسط دولتفدرال انجام میپذیرد؛
٨ دولت فدرال به نیابت از دولتهای ایالتی امور مشترک آنها نظیردفاع و ارتش، امور خارجه و روابط بینالملل، امور پولی و بانکی وبیمه، امور گمرکی و حمل و نقل و سایر امور را عندالاقتضا انجاممیدهد و میتواند برخی از ایالتها را صاحب اختیاراتی برای داشتنروابط خارجی خاص بنماید. به طور کلی الگوی فدرال نوعی همزیستیمسالمت آمیز بین اقوام را میتواند ایجاد کند.[۹]
[۲]-
[۳]-
[۴]-
[۵]-
[۶]- حکومت فدرال راه حل بحران افغانستان (قسمت اول)، پاسدار اسلام، مهر ١٣٧٧، شماره ٢٠٢ (نويسنده مقاله مشخص نيست)
[٧]- حکومت افغانستان و قوم پشتون (قسمت دوم)، پاسدار اسلام، آبان ١٣٧٧، شماره ٢٠٣
[۸]- حکومت مرکزی ائتلافی در ترازوی نقد (قسمت سوم)، پاسدار اسلام، آذر ١٣٧٧، شماره ٢٠۴
[۹]- دولت مرکزی فدرال حکومت فدرال راه حل بحران افغانستان (قسمت چهارم)، پاسدار اسلام، دی ١٣٧٧، شماره ٢٠۵
[↑] جُستارهای وابسته
□ پشتونها
[↑] منابع
<برگشت به بالا><گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله>