|
سخنی پیرامون نامهای تاریخی
ایران؛ سرزمین فراموششده
فهرست مندرجات
.
واکاوی مفهوم ایران
از روزی كه کتاب «درآمدی بر تاريخ افغانستان» در زمستان ۱٣٧٦ خورشيدی انتشار يافت، مسالهی نامهای تاريخی افغانستان از نو مطرح گرديد و مورد توجه و تحقيقات دامنهدار دانشمندان افغانی قرار گرفت. از سوی ديگر، از آن پس، آن عده از متعصبان ايرانی که دنبالرو پر و پا قرص انديشههای پانايرانيستی و شوونيسم ايرانی هستند، برنامههای غصب هويت و فرهنگ کشورهای همجوار و بهويژه افغانستان را که با سؤاستفاده از نام ايران و ايرانی صورت میپذيرفت، در خطر ديدند، مجدد با سلاح کهنه بیاعتبار کردن شخصيتهای فرهنگی و دانشور افغان به ميدان آمدند. از اينرو، هم خود دست بهکار شدند و هم برخی از افغانستانیهای هويتستيز، هويتگريز و هويتباخته را اجير کردند تا به اين هدف نامقدس نايل آيند.
در نوشتار حاضر، به اين مسئلهی (واکاوی مفهوم ایران) مهم پرداخته میشود و سعی بر آن است تا غبار از چهرهی واقعيتهای تاريخی رُفته شود.
▲ | پيشگفتار |
احمدشاه ابدالی، در سال ۱٧۴٧ ميلادی، دولتی در خراسان پديد آورد که پس از چندی، قلمروی که او بر آن فرمان میراند، «افغانستان» نام گرفت. حال آنکه در گذشته شايد نام اين سرزمين هيچگاه افغانستان نبود.
بههر حال، جديد بودن نام کشور افغانستان، از يکسو، و سلطهی مؤقت و کوتاه مدت برخی سلسلههای به اصطلاح ايرانی که در ادوار مختلف، و در نتيجهی اردوکشیهای استيلاگرانه توسط هخامنشيان و ساسانيان، و ترکتازیهای صفويان و نادرشاه افشار بر اين کشور بهوجود آمده بود، از سوی ديگر، تقريباً مبنای همهی ادعاهای بعدی ايرانيان کنونی مبنی بر وحدت تاريخی ايران و افغانستان و انکار هويت مستقل سياسی افغانستان پيش از بنيانگذاری دولت احمدشاه ابدالی شده است. چنانکه دکتر مرتضی اسعدی مینويسد:
- «اين کشور (افغانستان) تنها از سال ۱٧٤٧ م./۱۱۶۰ ه.ش. هويت سياسی يافته است»[۱]
حتی تنی از ايرانيان، از اينهم پا فراتر گذاشته، استقلال و جدايی افغانستان از ايران را از عهدنامهی پاريس بدينسو میدانند. چنانکه اينگونه جعليات، گذشته از کتابها و مقالات تاريخی آنها، حتی در کتابهای مدارس ايران هم ديده میشود تا بدينسان، ذهنيت منفی نسبت به تاريخ افغانستان در نوجوانان ايرانی ايجاد کنند. از جمله، در کتاب سال سوم دورهی راهنمايی تحصيلی ايران، که در آن راجع به پيدايش دولت مستقل درانی هيچگونه اشارهی نشده است، زير عنوان «جدايی و استقلال افغانستان» بههمين مطلب پرداخته است:
- «پس از عزل امير کبير، ميرزا آقاخان نوری که مردی بیکفايت و خائن بود، به صدارت رسيد ... در همين زمان بود که افغانستان از ايران جدا شد و به چنگ انگليسیها افتاد».
اين کتاب در ادامه، علل اين جدايی را اين طور توضيح میدهد:
- «جدا شدن افغانستان از ايران به اين ترتيب صورت گرفت که حسامالسلطنه، حاکم خراسان، شهر هرات را که در دست مزدوران انگليسی بود تصرف کرد. سقوط هرات از نظر انگليسیها در حکم از دست دادن افغانستان و تهديد هندوستان به وسيله روسها بود. آنان بلافاصله جزيره خارک و شهرهای خرمشهر و بوشهر را اشغال کردند. اين اقدام دربار ايران را به وحشت انداخت. ميرزا آقاخان نوری به نمايندهاش در پاريس دستور داد که با نمايندگان انگلستان پيمان صلح منعقد کند. به اين ترتيب، عهدنامهی ميان دو کشور بهنام عهدنامه پاريس بسته شد. به موجب اين عهدنامه ايران تعهد کرد که استقلال افغانستان را به رسميت بشناسد و هرات را تخليه کند و هيچگونه ادعايی نسبت به آن شهر نداشته باشد.»[٢]
البته اين پايان ماجرا نبود. پس از امضای معاهدهی پاريس و با گذاردن نام افغانستان بر بخش اعظمی از خراسان، و بهويژه در صدسال اخير که بهدليل رشد گرايشات ملیگرايانه در ايران و ترويج تاريخهای جعلی، رويکردی گزافهگويانه نسبت به تاريخ ايران نظريهپردازی شد و خيلی زود گسترش يافت، اين انديشهی تازه نيز عنوان شد، که گويا «ايران» سرزمينی است دو نيمگشته که بخشی در غرب و بخشی در شرق قرار دارد. آنگاه در ايران کنونی، برخی از نويسندگان، از اين «جدايی» نالهها سر دادند و از روزگار، گلهها کردند. چندی نگذشت که به تقليد از آثار خاورشنان اروپایی، واژهیهايی چون «ايران شرقی» (بيشتر منظور افغانستان امروزی است) و «ايران غربی» (ايران کنونی) عنوان شد. بسياری از مورخان و نويسندگان ايرانی، در کتابها و نوشتههای خود، اين عنوانهای مجعول و نادرست را چندان بهکار گرفتهاند، که نسل کنونی آنها از راه درست منحرف شده و از حقيقت ماجرا دور و بیخبر مانده است.
بدينترتيب، ملاحظه میشود که برخی از پژوهشگران ايرانی کوشيدهاند تاريخسازی را جانشين تاريخنگاری ساخته و تلاش ورزيدهاند تا اين آثار کذب را بر مردم خود بقبولانند. البته عواطف و احساسات ملی مردم نيز زمينه را برای پذيرش اين تاريخهای ساختگی آسان کرده و بدون شک، کمتر کسی زحمت تحقيق و تفحص در اين راه را بر خود همواره کرده است.
حال با اين مقدمه که ايرانيان دربارهی سابقه تاريخی افغانستان دروغپراکنی میکنند، تصميم گرفتم با مطالعه تاريخ و اسناد تاريخی، اين حقيقت را روشن کنم.
نگارنده، که سالهای بسيار در ايران زيسته و وقت زيادی را برای مطالعه بسياری از کتابها و مقالات تاريخی ايرانی صرف کرده است، سعی دارد تا آنجا که ميسر باشد، از روی منابع و مدارک، به بررسی سايهروشنهای تاريخ افغانستان بپردازد. زيرا، نوشتن تاريخ افغانستان بدون اين پيش درآمد سخت ناقص و ناتمام است. اميد است که اين مختصر بتواند زمينهی را برای پرده برداشتن از روی حقايق و روشنشدن پارهی ابهامهای موجود در تاريخ اين کشور فراهم آورد.[٣]
▲ | کهنترین رد پای آریاییها |
تاریخ افغانستان، در آنچه به عهد باستان آن مربوط میشود، از اسطوره تا تاریخ، ماجرای تلاش مستمر و بیوقفهی قوم آریایی است که از آغاز ورود به سرزمینهای آریایی یا چنانکه تاریخنگاران معاصر میگویند: فلات ایران[۴]، در راه ایجاد فرهنگ و تمدن پربار انسانی و در مبارزه و کشمکش با هجوم بیگانه با دشواریهای سخت و گوناگون در آن مواجه بودهاند.
گرچه آغاز داستان قوم آریایی، در دوران باستان، در ابهام اساطیر قومی محو میشود، اما از بخشهای آن اطلاعاتی محدودی بهدست میآید که در تفسیر واقعیات تاریخ امروز، بیتردید خود را بر ذهن تاریخنگاران و نظریههای عامپسند آنان تحمیل میکند.
در دنیای اساطیری، کهنترین رد پایی که از قوم آریایی، در نواحی شرق سرزمینهای آریایی، برای تاریخ بهجا مانده است، دورنمای یک بهشت گمشدهی آریایی است که آریاییان، بههنگام مهاجرت از سرزمین مشترک خویش، آنرا در پس پشت نهادند و گهگاهی با شوق و حسرت از آن یاد میکردند: «ائیرینهویجه»[۵] (Airyana Vaedje).
بدون شک آریاییان باستانی غرب سرزمینهای آریایی، طوایف ماد و پارس، هم قرنها قبل از آنکه در مجاورت آشور و عیلام، بهصحنهی تاریخ قدم بگذارند، میبایست مانند طوایف اوستایی شرق سرزمینهای آریایی، افقهای ناپیدای آن را پشتسر گذاشته باشند. این بهشت طلایی چنانکه از وندیداد اوستا بر میآید، در کنار رود نیک دائیتی[٦]، صحنهی فرمانروایی پدرانهی جمشید (= یمهخشئته)، پادشاه افسانه و دارندهی رمه خوب بود.[٧]
نام «ائیرینهویجه» در جمع شانزده سرزمین اهورامزدا آفریدهی آریایی، در فردگرد اول وندیداد، در سر این سرزمینها قرار گرفته است، که اغلب دانشمندان اوستاشناس آنرا نخستین مسکن قوم آریایی میدانند؛ اما در مورد محل دقیق آن اختلافنظر دارند. برخی هم این سرزمین را صرفاً اساطیری پنداشتهاند.
در روایات سنتی پهلوی بازمانده از اواخر عهد ساسانی و در دو سه قرن نخستین اسلامی، از محل ائیرینهویجه در آذربایجان سخن رفته است. مثلاً کتاب پهلوی بندهشن، در فصل ۲۹، فقرهی ۱۲، ائیرینهیجه را در آذربایجان پنداشته است. تاریخنگاران دورهی اسلامی، مانند: ابنخردادبه و بلاذری و ابنفقیه و مسعودی و حمزه اصفهانی و یاقوت و قزوینی و ابوالفدا نیز به تقلید از متنهای پهلوی سخن گفتهاند و حتی پارهای از پژوهشگران نامآور غربی، چون: دارمستتر، بارتولومه، پروفسور گلدنر و ویلیام جکسون هم پیرو این نظریه بودهاند.
اما نظر بیشتر دانشمندان غربی، درست مقابل نظر کسانی است که ائیرینهویجه را در سوی غرب سرزمینهایی آریایی میپندارند. چنانکه گروهی از خاورشناسان مانند: مارکوارت، کیپرت، گایگر، تیل، یوستی، آندریاس، بارتلد و دیگران، شرق سرزمینهای آریایی (آسیای مرکزی و افغانستان امروزی)، از جمله خوارزم و دشتهای اطراف رود جیحون، سغد، مرو، بلخ، نیسایه، کابل و هیرمند را ائیرینهویجه دانستهاند.
اگرچه نظر این دانشوران، دربارهی محل ائیرینهویجه یکسان نیست، ولی همهی آنها در این نکته موافق هستند که روایات سنتی پهلوی در این مورد قابل اطمینان نیست.[٧]
اخیراً فُگِلسانگ محل ائیرینهویجه را شمال سرزمین باستانی سُغد، در شمال رود سیحون دانسته، اما بر پایه پژوهش مایکل ویتسِل (Michael Witzel)، زبانشناس، و استاد آلمانی دانشگاه هاروارد، جایگاه ائیرینهویجه ارتفاعات مرکزی افغانستان (پیرامون استان بامیان) بوده است.[٨]
آنچه در بالا بیان شد، بیشتر برگرفته از اوستای متأخر (فرگرد نخست وندیداد) و روایات سنتی پهلوی است؛ از گاتاها، که تنها منبع معتبر منسوب به خود زرتشت است، هیچگونه اطلاعی، دربارهی نخستین سرزمین آریاییها بهدست نمیآید. اما روایات سایر بخشهای اوستا، حاکی از آن است که آریاییها نخست در بخش شرقی سرزمینهای آریایی (فلات ایران) اقامت گزیدهاند. چنانکه به گفتهی آرتور کریستینسن، خاورشناس و پژوهشگر معروف اهل دانمارک، «محیط جغرافیایی قدیمترین قسمتهای اوستای جدید، ایران شرقی (افغانستان امروز) است.»[۹]
مهر یشت یا میترا یشت، دهمین یشتِ اوستا که از لحاظ مضمون پس از فروردین یشت، کهنترین بخش آن است، در بزرگداشت و ستایش ایزد بزرگ و کهنِ آریایی بهنام «مهر» یا «میترا» (در اوستا «میثْرَه») ایزد پیمان، فروغ و روشنایی سروده شده که نام او در «گاتها»ی زرتشت نیز یکبار آمده است. اشارههای جغرافیایی موجود در این یشت نشان میدهد که محل سرایش آن، سرزمینهای جنوبی آسیای میانه و شمال افغانستانِ امروزی و نواحی پیرامون رود «آمو» (آمودریا) بوده است.[۱٠] در این یشت آمده است:
-
میستاییم مهرِ دارنده دشتهای پهناور را؛ او که به همه سرزمینهای آریایی، خانمانی پُر از آشتی، پُر از آرامی و پُر از شادی میبخشد.[۱۱] اوست نخستین ایزد مینوی که پیش از خورشیدِ نیستیناپذیر و تیزاسب از فراز کوه هَرا[۱٢] بر آید. اوست نخستین کسی که با زیورافزار زرین و آذین بسته از آن فرازگاه زیبا بر دمیده؛ از آنجاست که آن بسیار توانا همه خانمانهای آریایی را مینگرد.[۱٣] آنجایی که شهریاران دلاور، سپاهی آراسته فراهم کنند؛ آنجایی که برای چارپایانِ «ثاتَئیرو» (؟) کوهستانهای بلند و چراگاههای بسیار آماده شده است؛ آنجایی که دریاهای ژرف و پهناور، گسترده شده است؛ آنجایی که رودهای فراخِ کشتیرو با انبوه خیزابهای خروشان به کوه و سنگ خارا بر میخورند و میشتابند به سوی «مرو» و «هِرات» و «سُـغد» و «خوارزم».[۱۴] آن مهرِ توانا نگرانِ کشورهای «اَرِزَهی»، «سَـوَهی»، «فْرَدَه ذَفْشو»، «ویدَه ذَفْشو»، وُئورو بـَرِشْتی»، «وُئورو جَرِشْتی» و نگران این کشورِ «خْوَنیـرَث» درخشان است؛ آنجایی که آرامشگاه ستوران و پناهگاه بیآسیبِ چارپایان است.[۱۵]
در یشت ۱۹ (زامیادیشت)، که بهطور تحقیق، از یشتهای بسیار کهن است، نام دریاچهی «کوسوی» بهنحوی یاد میشود که در تطبیق آن با دریاچهی هامون کنونی تردیدی نمیماند. در همین دریاچه است که بنابر روایات زرتشتیان، نطفهی زرتشت محفوظ است و ۹۹۹۹۹ «فرورتی» (فروشی) آنرا نگاهبانی میکنند تا موعودهای زرتشتیان در دورهی آخرالزمان از آن پدید آیند.[۱٦]
در آغاز دورهی اشکانیان «ائیرینهویجه» را زرتشتیان بر ناحیهی شرق سرزمینهای آریایی تطبیق داده بودند[۱٧] و حال آنکه بعدها که مرکز شاهنشاهی به مغرب سرزمینهای آریایی انتقال یافت، سعی شد که «ائیرینهویجه» را در حدود آذربایجان جستوجو کنند. در صورتیکه همواره دریاچهی «فرزادنو» را که در کنار آن کیویشتاسپ حامی زرتشت برای «اردویسورا اناهیتا» قربانیهایی تقدیم داشته بود، در سیستان میدانستند[۱٨]. چنانکه در فصل ۱۲ از کتاب بندهشن تصریح شده است که دریاچهی فرزدان در سیستان است و بنابر فصل هفتم از زند وهومنیشت هوشیدر در کنار همین دریاچه زاده خواهد شد.[۱۹] در بندهای ۶۵-۶۹، یشت ۱۹، از رود هاتومنت (= هلمند یا هیرمند) و رودهای دیگری که به دریاچهی کوسوی (دریاچهی هامون در سیستان) میریزند، نیز یاد شده است. و به گفتهی آرتور کریستنسن، این محیط جغرافیایی علاوه بر حوزهی شط هلمند (= هیرمند) یعنی زرنک (زرنج یا سیستان)، عبارت بوده است از نواحی آریا (= هرات)، بلخ، مرو، سغد و خوارزم، و بهطور خلاصه تمام ایران شرقی (افغانستان امروزی و آسیای میانه)[٢٠] که در آنجا شرایط طبیعی زندگی چادرنشینی با زندگی کشاورزی آمیزش یافته بود.[٢۱] این در حالی است که هیچ اثری از غرب سرزمینهای آریایی (ایران کنونی) در اوستا نیست.
▲ | ریشهشناختی واژهی ایران |
اگرچه امروز ایرانیان کشور خود را «ایران» مینامند، اما نباید تصور کرد که کشور آنها در گذشته نیز بدین نام نامیده میشد. زیرا، مفهوم تاریخی واژهی «ایران»، چه نزد قدما و چه در پیش معاصرین، جدا از مفهوم جدید و کاربرد سیاسی امروزی آن بوده است.[٢٢]
برای روشن شدن بهتر مطلب، نخست باید دید که نام «ایران» از کجا، در چه زمان و به چه مفهوم متداول بوده است.
نام «ایران»، نهتنها در هیچیک از کتیبههای آکدی، آشوری، عیلامی، اورارتویی، هیتیایی، لولویی، هیروگلیف مصری و دیگر کتیبههای شرق باستان دیده نشده است، بلکه هیچگاه در سنگنبشتههای هخامنشی و متون پارسی باستان نیز نیامده است. دلیل این سکوت در کتیبهها و متون عهد باستان، فقط میتواند حاکی از عدم موجودیت چنین نام در آن عهد باشد. نخستین و کهنترین کتیبه که نام «ایران» را در بر دارد، اثری از اردشیر بابکان - نخستین شاه ساسانی - در سدهی سوم میلادی، در نقش رستم است. در آنجا سنگنگارهای از اردشیر بابکان دیده میشود که او را سوار بر اسب در برابر اهورامزدا نشان میدهد که او نیز بر اسبی سوار است و نماد پادشاهی را به اردشیر پیشکش میکند. بر روی شانه اسبی که اهورامزدا بر آن سوار است، سنگنبشتهای (ANRm-a) به سه زبان پهلوی، پارتی و یونانی نوشته شده است که معرف شخصیت حاضر در سنگنگاره است: «این پیکر بغ اورمزد».
در سوی دیگر سنگنگاره و بر شانهی اسبی که اردشیر بر آن سوار است، سنگنبشتهی دیگری (ANRm-b) نیز بههمان سه زبان نوشته شده است که اردشیر را شاهانشاه ایران خطاب میکند: «این پیکر بغ مزدیسن، اردشیر شاهانشاه ایران است که چهر (تبار) از یزدان دارد. پسر بغ بابکشاه».
سنگنگاره اهورامزدا و اردشیربابکان که یکی از سالمترین نقوش بازماندهی از دورهی ساسانی است، در گوشهی شرقی محوطهی نقش رستم، بر سینهی صخرهای تراشیده شده که ۲ متر از سطح زمین، فاصله دارد و دارای ٦٫٦۵ متر پهنا و ۲٫۴۰ متر بلندا است. در این نقش، اردشیر بابکان در سوی چپ مجلس، سوار بر اسبی، کندهکاری شده و روبهروی او، اهورامزدا که او نیز سوار است و از نیمرخ نقش شده، قرار دارد. پشتسر اردشیر، یک جوان، مگسپرانی در دست دارد و زیرپای اسب اردشیر پیکر بیجان اردوان پنجم بهخاک افتاده و قرینهی آن در زیر پای اسب اهورامزدا نیز، نقش شده است. (شهبازی، علیرضا شاپور، شرح مصور نقش رستم، تهران: بنداد تحقیقات هخامنشی، ۱۳۵۷، ص ۹۲).
عبارت «شاه ایران یا شاهانشاه ایران» و نیز «شاه ایران و انیران» به فراوانی در بسیاری از دیگر کتیبههای پادشاهان ساسانی آمده است. کتیبههای همچون سنگنبشتههای شاپور یکم در حاجیآباد، تنگبراق، نقشرجب، بیشاپور، بر بدنهی کعبهی زرتشت در نقشرستم، بر سنگنگارهی پیروزی بر والریانوس در نقشرستم، سنگنبشتههای نرسی در بیشاپور و پایکولی، سنگنبشههای شاپور دوم و شاپور سوم در تاقبستان، و سنگنبشتهی شابور سگانشاه در تختجمشید.
تلفظ نام ایران در کتیبهها و متون ساسانی متنوع و جالب توجه است. در کتیبههایی که به خط و زبان پهلوی ساسانی (پارسیک) نگاشته شدهاند، نام «ایران» با آوای «اِران» (Ērān) ثبت شده است. در حالیکه در نسخهی پهلوی پارتی (اشکانی) همین کتیبهها، این نام بهشکل «آریان» آمده است. با این حال، این پرسش پیش میآید که آیا اشکانیان کشور خود را «آریان» و ساسانیان آنرا «ایران» مینامیدند؟
با اینکه در کتیبههای بر جای مانده از ساسانیان، بیشتر نام «ایران» بهکار رفته است، ولی بهنظر نمیرسد، که این نام ارتباطی با کشور تحت حاکمیت آنان یا مفهوم امروزی (کشور ایرانیان) داشته باشد. در متون پهلوی عصر ساسانی، قلمرو سیاسی آنان «پارس» و سرزمین فرهنگی-تباری آنان «اِرانشهر» (در زبان دری «ایرانشهر»، بهمعنای سرزمینهای آریایی) نامیده شده است.
از لحاظ واژهشناسی، واژهی «ایران» از ترکیب «ایر» بهمعنای «آریایی» (آزاده، نجیب و شریف) و پسوند «ان» پدید آمده است؛ از آنجایی که در زبان پارسی میانه (= زبان پهلوی ساسانی یا پارسیک) برای جمع بستن تنها از پسوند «ان» استفاده میشده است، مانند: مرد -> مردان، کوه -> کوهان، رود -> رودان. بنابراین، در واژهی «ایران»، «ایر» بهمعنای «آزاده» و جمع آن «ایران» بهمعنای «آزادگان» است.
اما از نظر ریشهشناختی، واژههای «ایر» (ēr) در «ایران» (ērān)، و «آری» (ary) در «آریان» (aryān)، برگرفته از واژهی «آریا» است، که در زبانهای سانسکریت، اوستایی، و پارسی باستان بهترتیب بهشکلهای: «آریا» (arya)، «اَئیریه» (airya) و «آریه» (āriya) بهکار رفته است.
واژهی «ایران» بهعنوان یک واحد جغرافیای سیاسی، نخستینبار در دورهی اسلامی، در کتاب مسالک الابصار فی ممالک الامصار شهابالدین احمد بن فضلالله عمری (۷۰۰–۷۴۹ ه.ق)، جغرافیدان، تاریخنگار، ادیب و شاعر شامی، آمده است. این کتاب، «ایران» را در فصلی بهنام مملکت ایرانیها توضیح داده است. اما مسلماً منظورش کشور ایران کنونی نبوده است.
[▲] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط مهدیزاده کابلی نگارش شده است.
[▲] پینوشتها
[۱]- اسعدی، مرتضی، جهان اسلام، ص ۱
[٢]- تاريخ سال سوم دوره راهنمايی تحصيلی، ص ۵٢
[٣]- برگرفته از: پيشگفتار کتاب «درآمدی بر تاريخ افغانستان»، نوشتهی مهديزاده کابلی، قم: صحافی احسانی، چاپ اول – ۱۳٧٦
[۴]- رنهگروسه (René Grousset) (زادهی ۵ سپتامبر ۱۸۸۵ م - درگذشتهی ۱۲ سپتامبر ۱۹۵۲ م)، تاریخنگار فرانسوی، که متصدی هر دو موزه گیمه و سرنوسچی در پاریس و از اعضای فرهنگستان فرانسه بود و آثار فراوان دارد، در مقدمهی کتاب تاریخ تمدن ایران مینویسد: «در حال حاضر، فلات ایران دو کشور را در بر میگیرد. این هر دو کشور وارث تمدن ایرانی، منتها هر یک با خصوصیات و رنگهای محلی است، هر یک از آنها سنن خاص و رسالت تاریخی ویژهای را برای خود حفظ کردهاند. ایران خاص که بهقول فرنگیان «پرسه» یا «پرشیا» نامیده میشود، در سمت مغرب و افغانستان در سمت مشرق فلات قرار دارد.» (رجوع شود به: تاریخ تمدن ایران، بههمکاری جمعی از دانشوران ایرانشناس اروپا، با مقدمهی بهقلم پروفسور هانری ماسه و رنهگروسه، ترجمهی جواد محیی، تهران: از انتشارات کتابفروشی گوتمبرگ، چاپ ۱۳۳۶ خورشیدی).
[۵]- زرینکوب، عبدالحسین، تاریخ مردم ایران، ایران قبل از اسلام، ج ۱، ص ۱۵
[٦]- منظور از رود دائیتیا که در اوستا آمده، همان رود جیحون یا آمودریا است. (رجوع شود به: پورداوود، ابراهیم، یسنا، جزوی نامه مینوی اوستا، ج ۱، ص ۴۲)
[٧]-
[٨]-
[۹]- کریستنسن، آرتور، کیانیان، ص ۶.
[۱٠]- مرادی غیاثآبادی، رضا، مهر یشت یا میترا یشت، وبسایت پژوهشهای ایرانی: جمعه ۲۴ آذر ۱۳۸۵.
[۱۱]-
[۱٢]-
[۱٣]-
[۱۴]-
[۱۵]-
[۱٦]- یشت ۱۹، بند ۹۲.
[۱٧]-
[۱٨]- کریستنسن، آرتور، مزدا پرستی در ایران قدیم، ص ۱۹.
[۱۹]- یشتها، به گزارش ابراهیم پورداوود، ج ۲، ص ۲۹۴.
[٢٠]- کریستنسن، آرتور، کیانیان، ص ۶.
[٢۱]- همان، ص ۳
[٢٢]- مهدیزاده کابلی، درآمدی بر تاریخ افغانستان، ص ۲۲.
[▲] جُستارهای وابسته
□
[▲] سرچشمهها
□ مهدیزاده کابلی، درآمدی بر تاریخ افغانستان، قم: صحافی احسانی، چاپ اول – ۱۳٧٦
□ اسعدی، مرتضی، جهان اسلام، تهران: چاپ اول - ۱۳٦٦ خورشيدی
□ تاريخ سال سوم دوره راهنمايی تحصيلی، تهيهشده در گروه تاريخ دفتر برنامهريزی و تاليف کتب درسی، متعلق به وزارت آموزش و پرورش جمهوری اسلامی ايران، چاپ ۱۳٧۴ خورشيدی