در قرن نوزدهم، اشرافيت نخبهگرای ارنست رنان در لائيک کردن فرهنگ فرانسه و اروپا نقش اساسی ايفا کرده است. آثار متعدد اين نويسنده بزرگ را، که معلم اخلاق طنز و هدف داوریهای متناقض بود، میتوان هنوز با علاقه مطالعه کرد. برخی از اين آثار هنوز در بحثهای روز نفش اساسی دارند. شاهد آن متونی است که شولوموساند با عنوان "درباره ملت و "ملت يهود" از نگاه زمان" منتشر کرده است. البته بشرطی که اين آثار در موقعيت زمانی ويژه خود بررسی شود.
[↑] با يک دست ميزند، با دست ديگر مرهم میگذارد!
ارنست رنان در قرن نوزدهم از افتخارات بسزائی برخوردار بود، بويژه بخاطر انتقاد "تاريخی"اش از مسيحيت. با اين که ظاهرا اين بحث و جدل به فراموشی سپرده شده است، انتقال خاکستر پيکر او به پانتئون[*] بخاطر اعتراض محافل کاتوليک بارها به تعويق افتاده است. در اين محافل، او دارای محکوميت ابدی است.
اگر بخاطر خيانت و حرمتشکنیهای او، پيکر او را وارد پانتئون کنند، اين کار در پيشگاه خداوندی که وی به آن خيانت کرده، کمک موٍثری به او نخواهد کرد.[۱] اما آزادانديشان همواره نسبت به او با نگاهی ترديدآميز نگريستهاند زيرا اگرچه انتقاد او به مذهب کاملا قاطعانه بود، ولی هميشه بر نقش اجتماعی مذهب و ارزشهای روحيه مذهبي، تاکيد کرده و خود را يکی از نمايندگان آن میدانست. پس میتوان به قول ژرژ ساند براحتی پذيرقت که "رنان تلاش میکند آن چه را که با يک دست ميزند، با دست ديگر مرهم بگذارد"
امروز رنان را بيش از هر چيزی به نژادپرستی و استعمارگرائی متهم میکنند. فقط با همراه شدن با او و پرسش درباره خلقت و چيزی که وی آنرا "مذهب سازی" میناميد است که ميتوان به اهميت داوهای ناشی از تعريفی که او از ملت، نژاد و يهوديت بدست میدهد، پی برده و آنها را سنجيد.[٢]
ارنست رنان در سال ١٨٢٣ در محيطی حقير بدنيا آمد و با همبستگی خانوادگی و نيز بياری بورس تحصيلی موفق به ادامه تحصيل گشته و وارد مدرسه مذهبی سن سولپيس شد. ابتدا قرار بود کشيش شود ولی در اثر تلاطم درونی، آرام آرام از مکتب کاتوليک دور شد. او حقيقت را يعنی آن چه علوم تدوين کرده، به مذهبی ترجيح داد که پيش از همه محصول عواطف انسان است. او مدرسه مذهبی را ترک کرده و در شرايط مالی سخت وارد دانشگاه شد.
ارنست رنان با تامل و تفکر دريافت که بايد به مسئله مذهب نه فقط با فلسفه بلکه همينطور در بستر تاريخ و بررسی "مذهب سازی" يعنی روند ساختن مذهب برخورد کرد، همان طوری که به دوستش مارسلن برتلو در ٢٨ اوت ١٨٤٧ نوشته است.[٣] بدين ترتيب او در میيابد که جمهوری خواهان همدورهاش گرايش به تقديس انقلاب فرانسه دارند: بدين معنی که "آن که به انقلاب بیحرمتی میکند، نامعقول به حساب میآيد". او در مورد سوسياليسم نيز چنين استدلالی میکند، اما در دوران انقلاب ١٨٤٨ نسبت به آن علاقه نشان میدهد[۴]: "سازماندهی علمی انسانيت، آخرين کلام دانش مدرن و ادعای گستاخانه ولی حقانی آن است."
لرزههای ناگهانی جمهوری دوم فرانسه موجب شد که او از اين ترقی خواهی فاصله بگيرد. پس از زمان کوتاهی، از ايجاد ديکتاتوری روحانيت به وحشت افتاد. تودههای ناآگاه از اين ديکتاتوری حمايت میکردند. او به همين ترتيب بود که آغاز امپراتوری دوم را تحليل کرده و ليبرالی شد که از نظريهای دفاع میکرد که به نقش ضروری مشتی از نخبگان روشنفکر معتقد بود. آنان فقط به آزادی انديشه دلبستگی داشته و مورد آزار همه متعصبان مذهبی قرار میگرفتند.
از همان دوره، سامان فکری او عملا تکميل شد. او تمايل داشت به تحصيل زبان شناسی تاريخی بپردازد که دانشی است ثمره ی روح انساني: "زبانشناسی تاريخی علم دقيق قضايای معنوی است. اين علم همان نفشی را در علوم انسانی دارد که فيزيک و شيمی در دانش فلسفی اجسام". او معتقد بود که هر زبانی درک عمومی جهان است. بدين ترتيب، هر دسته زبان شناسی بطور مجازی دارای همه پيشرفتهای فکری مردمانی است که آن را بکار بستهاند. بدين گونه است که از نگاه رنان، ملتهای آريائی يا هندواروپائی حامل روح علم و فلسفهاند و ملتهای سامی حامل ايده خدای واحد. بعدها از برخورد اين دو به واسطه مسيحيت، نگاه جهانشمول پايه گذاشته شد.
[↑] ملت يک روح است، يک اصل معنوی
او عمده آثارش را به تشريح زبانهای سامی و تحولات آنها در زمينهانديشه و معنا اختصاص داد. اين کار زمينه را ابتدا به روی تاريخ عمومی منشأ مسيحيت و سپس تاريخ قوم يهود که به ظهور مسيحيت انجاميده بود، فراهم کرد. پس از اين که در سال ١٨٦٢ نخستين درسش را در کالج فرانسه به توضيح در مورد عيسی انسان بی همتا اختصاص داد، چنان افتضاحی ببار آمد که ابتدا معلق کرده و سپس اخراجش کردند. اما اين جريان نتوانست مانع از انتشار "زندگی مسيح" شود که يک سال بعد تبديل به يکی از پر فروشترين کتابها شد.
برعکس، در آن دوران، به برخورد سخت محکوم کننده او نسبت به اسلام کمتر اشاره شد. "اسلام کاملترين نفی اروپا است، اسلام متعصب است، بطوری که معادل آن در اسپانيای فيليپ دوم و ايتاليای دوره پاپ پی ششم نيز کمتر ديده شده است. اسلام تحقير دانش و حذف جامعه مدنی است. اين بدويت هولناک انديشه سامی، مغز انسان را تنگتر کرده، راه را بر هر ديدگاه لطيف، هر احساس ظريف و هر کاوش خردمندانه بسته و آن را رودرروی همان گوئی (توتولوژی) ابدی يعنی خدا خداست، قرار میدهد."
او از قومشناسی از نگاه آن "زبانشناسی تاريخی" دفاع میکند که وی را به ايجاد مکتبی هدايت کند که بر رودر روئی آريائي-سامی متمرکز است. برای گروههای انسانی ديگر، او فقط توضيحات کاهنده عرضه کرد که با کاوش انحصاری ريشههای يکتا پرستیاش ارتباط دارد. هرچه با مکتب او مغاير است بايد طرد شود... در آنصورت بايد مرتبا از واژه نژاد استفاده کرد ولی در مفهومی که به مفهوم امروزی فرهنگ نزديکتر است. از سوی ديگر وجود او که سرشار از فرهنگ آلمانی بود، بسيار زود از شکلگيری نژادپرستی خشن نگران شد. در اين مورد به آرتور دو گوبينو که در آن دوره، در سال ١٨٥٦ نخستين جلد رسالهاش را در مورد نابرابری نژادهای انسانی منتشر ساخته بود، توضيح داد: "حقيقت نژاد در اصل خود، بسيار ژرف است، ولی همواره از اهميتش کاسته شده و گاهی نظير فرانسه، کاملا حذف شده است. آيا اين نشانه زوال است؟ (...) فرانسه ملتی که کاملا عامی شده، در واقع در جهان نقش يک نجيب زاده را بازی میکند. با کنار گذاشتن نژادهای کاملا پست، که دخالتش نسبت به نسلهای بزرگ تنها حاصلی که دارد مسموم ساختن نوع بشر است، من تصور میکنم که در آينده با بشريت همگونی روبرو خواهيم بود که در آن، همه جويبارهای بزرگ محلی به رودخانه بزرگی بدل خواهند شد که همه خاطرات مختلف را محو خواهد کرد.[۵]".
او با جنگ ١٨٧١-١٨٧٠ دچار تکان اخلاقی شديدی شد. واکنش او رد تحول دموکراتيک جامعه فرانسه بود (نظير آن چه حکومت ويشی در سال ١٩٤٠ انجام داد) که بی ترديد او را در کنار اوگوست کنت به يکی از بزرگترين مراجع سنت محافظه کاری و حتی ارتجاعی موراسيسم تبديل کرد.[٦] تاملات او قرن بيستم تاريکی را نويد میداد، همراه با "جنگهای خانمان برانداز (...) شبيه جنگهائی که انواع گوناگون جانوران جونده يا گوشت خوار برای تنازع بقا انجام میدهند. اين، پايان اختلاط باروری خواهد بود که از عناصر متعدد و ضروری تشکيل شده و انسانيت نام دارد.[٧]"
مسنله آلزاس-لرن[**] به تحول فکری او شتاب داد. آلزاسیها که از نژاد ژرمنی اند، فرانسه را انتخاب کردند. او همان زمان ملت را متضاد با نژاد تلقی کرد، که هم محصول تاريخ است و هم اراده مردم. روند تمدن، ناگزير نژادهای ابتدائی را نابود ساخته و خلقها فقط تکوين تاريخی بدون هيچ پايه فيزيولوژيکی (تنکردشناسی) اند.
کتابچهای که شلومو ساند نوشته به اين چهره رنان میپردازد، رنانی که هنوز با ما سخن میگويد. کنفرانس مشهور او با عنوان "ملت چيست؟" در ١١ مارس ١٨٨٢ دو مطلب را رد میکند: "خلط مبحث در باره مفهوم نژاد و ملت و "گروههای قوم نگاشتی يا بهتر بگوئيم زبان شناختی" و "مردمان واقعا موجود". او با پرداختن به تاريخ اشکال بزرگ گروه بندیهای سياسی، نشان داد که ملت مدرن "نتيجه تاريخیای است که يک سلسله از حقايق هماهنگ در جهت مشابه بوجود آورده است". هرچه نژادها در هم میآميزند، ملت هم به مقصود میرسد. او تقريبا از همان واژههائی استفاده میکند که در نامه به گوبينو سی و پنج سال پيش از آن نوشته بود: "حقيقت نژاد، که در اصل اهميت داشت، همچنان اهميتش را با گذشت زمان از دست میدهد"
تعريف ارزنده او حاصل چنين کارهائی است: "ملت يک روح است، يک اصل معنوی. راستش را بگوئيم اين دو مطلب يکی است. اين روح، اين اصل معنوی را دربر دارد، ديگری توافق در زمان حال است، اميد زندگی با هم، تمايل ادامه ميراثی که بهرهبرداری از چيزی است که بطور مشترک دريافت کردهاند"
اشاعه واژه "نژاد سامی" را مديون محبوبيت فراوان رنان میدانند. پيش از او، فقط مشتی از دانشمندان آن را شناخته و از آن استفاده میکردند. هنگامی که يهودستيزی گسترش میيافت، وظيفه او بود که در کنفرانس ٢٧ ژانويه ١٨٨٣ درباره "يهوديت بمثابه نژاد و مذهب" با دعوت به آرامش صحبت کند. نقطه حرکت او، تمايز ميان مذهب جهانشمول (هندوئيسم – بودائيسم، مسيحيت، اسلاميسم) که اصولا بر روی همگان باز است با مذهب محلی است که يگ گروه انسانی محدودی را دربر میگيرد. در حالی که واقعيت مهم تاريح اين است که مذهب جهانشمول باعث ناپديد شدن مذاهب محلی شدهاند. ترديدی نيست که يهوديت ابتدا مذهبی محلی بود که با مذهب همسايگان کمی تفاوت داشت ولی پس از قرن هشتم پيش از ميلاد، پيامبران نخستين کسانی بودند که شکلهای ديگری از مذهب را پديدآوردند وآن مذهب متکی برخدای آفريننده جهان بود که نيکی را دوست داشته و شر را تنبيه میکرد: "هنگامی که چنين مذهبی اعلام میشود، ديگر در چارچوب يک مليت قرار نداشته بلکه با وجدان انسانی به معنی بسيار وسيع آن روبرو هستيم". به همين مفهوم است که پيغمبران ظهور مسيح ناصره و مسيحيت را ندا دادند. مهدويت يهودی به سرنوشت کل بشر علاقمند است.
از آن پس، جهانشمولی پيام يهوديت نمیتواند از آن فقط مذهبی ملی بسازد. به همين دليل، ترويج يهوديت که در قرنهای پايانی عهد باستان بسيار چشمگير بود و، از همان دوران يوناني-رومی، ديگر مفهوم روشن قوم شناختی نداشت. اگرچه يهوديت مذهبی بسته است که گرويدن افراد از مذاهب ديگر به آن را با ديده ترديد مینگرد ، ولی در طول قرنهای طولانی بر روی همگان باز بود. آن چه يهوديان را متحد میکند، تعليمات مشترک و آزار اجتماعی است که متحمل میشوند. اين امر به هيچ وجه قوم شناختی و نژادی نيست. از ديدگاه رنان، يهوديت دوران او بخشی از نيروهای بزرگ ليبرال است: "اثر مهم قرن نوزدهم ويران ساختن همه گتوهاست و من از کسانی که تلاش میکنند در نقاط ديگر آن را احيا کنند، تمجيد نمیکنم. نژاد کليمی بزرگترين خدمت را به جهان کرده است. اين نژاد با همگونی با ملتهای مختلف و در هماهنگی با واحدهای گوناگون ملی در آينده نيز به کار گذشتهاش ادامه خواهد داد. آنان در بستر همکاری با نيروهای آزادیخواه در اروپا، به پيشرفت اجتماعی انسانيت کمک بسزائی خواهند کرد."
با اين که برخی تاکيدات خشن آن، خواننده امروزی را به خشم میآورد، ولی بايد بين آن چه در اين اثر به روح زمان مربوط است و آن چه مفهومی بالقوه دارد، تمايز قائل شد. بدين ترتيب که هنگامی که وی در میيابد که مردم تحت جمهوری سوم ضد روحانی شدهاند و از وی در مقابل تهديدات کليسا محافظت میکنند، رنان به اين نتيجه رسيد که برای نخستين بار ميان جمع محدودی از نخبگان آزاد انديش و تودههای مردمی که در اثر آموزش متمدن شدهاند، سرنوشت مشترکی رقم میخورد. او هنگامی که پس از سالهای ١٨٧١ – ١٨٨٠ جمهوری خواه شد، عمدتا ارتجاعی بود؛ تئاتر فيلسوفانه او که در حوالی سالهای ١٨٨٠ نوشته شد، اين شيوه تفکر نوين وی را مینماياند. رنان با اقتباس از "توفان" اثر شکسپير، پيوستن کاليبان (مردم) را به پروسپيرو (آزادی انديشه) بازگوئی میکند[٨]. "نژادهای پست، نظير زنگیهای آزادشده [منظور از بردهداری است. م] پيش از هر چيز نمک نشناسی وحشتناک آنان نسبت به کسانی است که متمدن شان کردهاند. آنان به محضی که موفق به جنباندن يوغ شان شدند، اينان را ظالم، استثمارگر و شياد ناميدند. محافظه کاران کوته بين در رويای کسب قدرتی اند که از دست شان خارج شده است. انسانهای روشن بين نظام جديد را میپذيرند بدون اين که برای خود حق ديگری غير از کار جزئی بیاثر قائل شوند." کاليبان فقط خلق-پرولتر اروپائی نيست، او همچنين بروشنی "استعمار شده" نيز است. همان طوری که پروسيرو استعمارگر است. امه سزر خوب آن را درک کرده و از آن استفاده کرد.
رنان که از نگاه ادوارد سعيد، نماينده تمام و کمال شرقشناسی بود، هنگام مرگش در ١٨٩٢، برای همکاران هم دورهاش، فردی متعلق به گذشتهها محسوب میشد. (به استثنای آثار صرفا فلسفیاش) هرچند اثر تاريخی او کاملا کهنه شده است، اما تحول سياسی او امکان میدهد تا بتوان پيوســتن ليبراليســم فلســفی را به جمهوری درک کرد. و اين، عنصر اساســی ســنتز بزرگ جمهوری سوم فرانســه اســت.[۹]
[↑ ] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله توسط هنری لورنس (Henry LAURENS) استاد Collège de France، برشتۀ تحرير درآمده و توسط آقای بهروز عارفی به فارسی برگردان شده و در نشريۀ لوموند ديپلماتيک در دسامبر ٢٠٠٩ به رسيده است.
يادداشت ٢ (توضيخات مترجم): پانتئون: Panthéon، بنای تاريخی است واقع در منطقه دانشگاهی پاريس. اين بنا که در ابتدا قرار بود کليسا باشد در دوران پادشاهی لوئی پانزدهم ساخته شد. ساختمان آن از ١٧٦٤ تا ١٧٩٠ بدرازا کشيد. پس از انقلاب فرانسه، در سال ١٧٩٣، نام پانتئون بر آن نهادند . پانتئون در يونان باستان به معنی معبد خداپان است ولی مفهوم امروزی آن آرامگاه مشاهير است. در آن سال تصميم گرفتند که بنا برای بزرگداشت شخصيتهای بزرگ ميهن اختصاص يابد. پيکر دانشمندان، نويسندگان ، برندگان جايزه نوبل و ... در ان جا آرميده است. از ميان آنان میتوان نام ژان ژورس، ژان مولن (قهرمان مقاومت فرانسه در جنگ دوم)، پی ير کوری، ويکتور هوگو، آندره مالرو، لوئی برای، الکساندر دوما را نام برد تنها زنی که پيکرش به پانتئون منتقل شده، ماری کوری است. با يک استثنای ديگر، سوفی برتلو، همسر شيمی دان بزرگ فرانسوی مارسلن برتلو، که يک ساعت پس از همسرش درگذشت، بنا بر وصيت شان کنار هم بخاک سپرده شدند.
يادداشت ۳ (توضيخات مترجم): آلزاس-لرن Alsace-Lorraine: ايالت واقع در شمال شرقی فرانسه است که در سال ١٨٧١ پس از شکست فرانسه در جنگ، بنا بر معاهده فرانکفورت به آلمان الحاق شد. اين ايالت در سال ١٩١٨، پس از جنگ اول جهانی به دامن فرانسه بازگشت. اهالی آلزاس به زبانی نزديک بهآلمانی صحبت میکنند ولی خود را فرانسوی دانسته و میدانند. لوموند ديپلماتيک، دسامبر ٢٠٠٩
[↑] پینوشتها
[۱]- www.infobretagne.com/renan-ernest.htm[۲]- اين گفتار از کتاب "از ملت و "ملت يهود" از نگاه رنان" نوشته شلومو ساند (پاريس، ٢٠٠٩) نقل شده است. در اين کتاب، شلومو ساند نمونهای از دو کنفرانس رنان تحت عنوان "ملت چيست؟" و "يهوديت بمثابه نژاد و مذهب" میآورد. او مقدمه منسجمی بر کتاب نوشته است. اين دو کنفرانس با اثر ساند درباره ماهيت ملت و واژه خلق يهود و همينطور کتاب او تحت عنوان "چگونه ملت يهود اختراع شد؟" هماهنگی دارد.
[۳]- صفحه ٤٣٧ از مکاتبات عمومی رنان (به زبان فرانسه)، جلد اول، انتشارات اونوره شامپيون، پاريس، ١٩٩٩.
[۴]- اين نقل قولها از کتاب "آينده علوم" استخراج شده که رنان در سالهای ١٨٤٩-١٨٤٨ نوشته و در سال ١٨٩٠ انتشار يافته است.
[۵]- صفخه ١١٩ و ١٢٠ از مکاتبات رنان، جلد اول، انتشارات کالمن لوی، پاريس، ١٩٣٦.
[۶]- موراسيسم ايدئولوژی منسوب به شارل مورا Charles Maurras، نظريهپرداز راست افراطی و يهود ستيز (١٩۵٢-١٨٦٨)
[٧]- نامه به اشتراوس از کتاب "ملت چيست؟"، انتشارات پرس پاکت، پاريس، ١٩٩٢.
[۸]- کاليبان Caliban، کليات آثار، جلد سوم، انتشارات کالمن لوی، پار يس، ١٩٤٩، صفحه ٤١٣.
[۹]- هنری لورنس، چهرههای متعدد ارنست رنان، وبسايت لوموند ديپلماتيک
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□ وبسايت لوموند ديپلماتيک
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]