شهيد بلخی
دردمندی بر درگاه ميعاد
فهرست مندرجات
[↑] شهيد بلخی
شهيد را نبايد در بارگاه شاهان يا در نوشتههای تذکرهنگاران جست، که سيمای آن شاعر دردمند و آن حکيم ستيهنده تا هنوز از پس ابرهای تيرۀ قرون جز در روشنايی آذرخش سرودههای اندکش که، به دست ما رسيده، نمودار نيست. شهيد تا هنوز بر درگاه تاريخ و ادبيات ما به دادخواهی نشسته است هر چند که خود بر دادخواهی از زمانه با ترديد نگريسته است و از احسنتها و آفرينها بوی ريا و دروغ شنيده. مگر اين سخن او که در باره شاعر دوست و همروزگارش "رودکی" گفته بود، در مورد خودش مصداق ندارد؟ به خود آگاهيش از زمانه بنگريم:
شــاعران را خه و احســنت مديـح | رودکی را خه و احسنت هجيست |
تاريخ ادبيات ما متأسفانه تا اکنون نتواسته است از استغراق در زندگینامهپردازی و ثبت و ضبط بیغرضانۀ رویدادهها، گامی فراتر نهد و بر ميراث انديشندهگی و ابعاد معنويت زيستی و ارزشيابیهای کلامی سخن سخنواران بپردازد تا بدانیم نیاکان ما بیهوده نزیسته و برای نسلهای آینده از خود ارثیهیی بس ارزنده و گرانبهایی به جا نهادهاند.
در کتاب "الفهرست" ابن نديم و "معجم البلدان" ياقوت و "يتيمه الدهر" ثعالبی و "معجم الادبا" ياقوت و "لباب الالباب" عوفی و "لغت فرس" اسدی و "ترجمان البلاغه" رادويائی و برخی ديگر، از شهيد يا به نامهای حکيم، متکلم، وراق، صاحب تاليفات و شاعر نام بردهاند و گذشته اند و يا اشعاری را از او به مناسبتهايی ذکر کردهاند. داکتر ذبيحالله صفا دانشمند ايران در کتاب "تاريخ ادبيات در ايران" شرح نسبتاً مبسوطتری را در پنج صفحه برای معرفی شهيد اختصاص داده است.
متأسفانه تا کنون کتابی یا رسالهیی در حوزۀ زبان فارسی دری چه در ايران چه در کشور ما ندیدهام که به زندهگی این فیلسوف و شاعر بزرگ پرداحته و حق آن شاعر گرانمايه را ادا کرده باشد. در کشور ما مقالت استاد هاشم شايق افندی نشر شده در مجلۀ ادب شمارۀ اول سال اول و نوشتۀ سرور گویا زیر نام "شعرای افغانستان" - مجلۀ کابل. سال دوم. شمارۀ سوم. همۀ آن کوششهاییست که در حق آن فرزند نامی بلخ نوشته شده است. فیلسوف و متکلمی که با زکریای رازی مناظرههایی داشته و با ابوزید بلخی - نخستین جغرافیهنگار خراسان زمین و صاحب کتاب ارزشمند "صور الاقالیم" - هنگامی که خود از زادگاهش بلخ به چغانیان سفر کرده و در آنجا میزیسته، مکاتبه داشته است.
در افغانستان احمدعلی محبی در کتاب "سامانيان" که به همت انجمن تاريخ افغانستان در سال ۱۳۳۴ چاپ شده است در صفحۀ ٩۵ از شهيد يادکردی کوتاه دارد.
بلخ بامی زادگاه ابوالحسن شهيد در سدۀ چهارم هجری، يکی از متمدنترين و زيباترين شهرهای آسيا بهشمار میرفت. شهر بلخ با روابط اجتماعی پيشرفته در آن پس از استقرار سلالۀ سامانی، بهزودی يکی از کانونها و بالندگاههای زبان و ادب دری گرديد. مقدسی در احسن التقاسیم مینویسد:
- "زبان بلخیان زبان دری است و این زبان و همانند آن را از آن روی دری مینامند که زبانی بود که بدان نوشتۀ شاهان مینوشتند و اشتقاق آن از در است بهمعنی باب و زبانی که در دربار به آن سخن گویند... زبان مردم بلخ شیرینترین زبانهاست. جز اینکه واژههای زشت نیز بهکار میبرند."[۱]
در سال ۲٧٩ هـ اسماعيل سامانی حاکميت پراگندۀ زمینداران بزرگ فرا جيحون و خراسان را بر همچيد و بهجای آن يک دولت متمرکز زمینداران تاجیکان را که شهر بخارا مرکزش بود بنياد نهاد. البته شرايط جديد سياسيی و اقتصادی و فرهنگی ساختمان چنين دولتی را ايجاب میکرد. زيرا جريان جدا شدن از نوع اقتصاد روستايی و پيدايی مراکز توليدی پيشهوری در شهرها همچنان ايجاد روابط نزديک اقتصادی و فرهنگی ميان ولايتها و دولتهای جداگانه و از همه مهمتر ضرورت جلوگيری کردن از تاخت و تازهای باديهنشينان ترک داراخلافه بغداد، انديشۀ بهم پيوستن سرزمينهای تاجیکنشين که پيش از اين هم در ميان عامۀ مردم وجود داشت، بهويژه در اين هنگام از عوامل اساسی پيروزی چنين دولتی بود.
رشد پيداوار زراعتی و پيشرفت شکلهای گوناگون پيشهوری، گسترش بارزگانی چه در داخل و چه در خارج، افزايش شهرها و ايجاد حکومتهای بسته به مرکز، در اين سده، ضرورت آموزش دانشهای گوناگون را به ميان آورد. بدينسان در بسياری از شهرهای بزرگ خراسان و فرارود چون، بخارا، سمرقند، بلخ، مرو، خوارزم، نيشاپور و غيره، مدارس و مکاتب بنياد يافتند، برخی از دانشمندان پر آوازه دست به کار شدند و نشستهای آموزشی و املا برپا داشتند و به جدل و مباحثه پرداختند. در اين شهرها رستههای وراقان يا به تعبير امروزی کتابفروشان وجود داشتند که عالباً در فروشگاههای آنان شاعران، فيلسوفان، پزشکان، رياضیدانان، ستارهشناسان، تاريخدانان و ديگران گرد میآمدند و با همديگر به گفتگو و بحث میپرداختند که ازين گفتگوها اهل بازار و عامۀ مردم نيز سود میبردند. در کنار هر مسجد جامع، کتابخانههايی وجود داشت که شمار بيشتر کتابهای اين کتابخانهها از راه وقف بهدست میآمد. شاهان و فرمانروايان سامانی خود به گردآوری کتابها و بنياد نهادن کتابخانههای بزرگ شور فراوانی داشتند. چنانکه در شهر بلخ در کوی بلوریان، کوی عبدالاعلا، بازار عاشقان، بازار سیمگران، بازار سبدبافان، کوی دوکتراشان، کوی چکنویسان، دروازۀ نوبهار وغیره ٤٠٠ مدرسه بزرگ و مساجد جامع با کتابخانههای آراسته وجود داشته است همچنان در شهر نيشاپور کتابخانه مدرسۀ "صابونيان" و در مرو و هرات کتابخانههایی در کنار مدارس ساخته شد. هر چند سواد در اين دوره، بيشترينه به فرا دستان جامعه بستهگی داشت ولی اندازۀ توجۀ تودۀ مردم را به آموختن میتوان از احترام نهادن آنان به دانشمندان و علما درک کرد. هر چند میداينم که که در اين دوره برخی از مردم نيز باسواد بودهاند که از ميان آنان شخصيتهای بزرگی بيرون آمدهاند.
سامانيان بلخی که پيش از آيين اسلام به کيش نياکان خويش و زردشتی بودند.، همه به مواريث ملی خراسان زمين ارج مینهادند.، هر کدام از امرای سامانی نسب خود را بهنحوی به شاهان کيانی میپيوستند. اينان در احيای مفاخر ملی و فرهنگی خراسان کوششهای بسيار به خرچ دادند. همه دارای سرشت و منش نيک بودهاند و دانشمندان و شاعران و ايجادگران را بزرگ میداشتهاند.
شهر بلخ در دوران حکومت سامانيان همانند ديگر شهرهای بزرگ دارای شکوه و اعتبار بود. چه به گفتۀ نویسندۀ حدود العالم: "بلخ شهر بزرگ است و خرم و مستقر خسروان بوده و اندر وی بناهای خسروانست با نقشها و کار کردهای عجيب و ويران گشته که آن را نوبهار خوانند و جای بازارگانست و آبادان... او را شهرستانیست با بارۀ محکم و اندر ربض او بازارهای بسيار است." (حدود العالم. به تحشیه و تعلیق پروفسور میر حسین شاه، چاپ کابل.) [يادداشت ٢]
آری بلخ در سدۀ ٤ هـ يکی از گذرگاههای کاروانهای بازارگانان شرق و غرب بوده (راه ابریشم) و محل تقاطع فرهنگهای گونهگون. شهری که از آن ترنج و نارنج و نيشکر و نيلوفر بهدست میآمده (حدود العالم) و شهری که اشترانش در جهان شهرت داشته (اصطخری) و کالای بازارگانان از هر سوی بدان جا میرسيده که مجمع بازارگانان بوده و ستوران نيکو داشته (ابن حوقل) و از پيداور مهم آن، صابون، کنجد، برنج، جوز و بادام و مويز و روغن و پوست و شربت انگور و انجير و رب انار و زاگ و کبريت و سرب زرنيخ بوده است (مقدسی)[٢] و شهری با هفت دروازه باب نوبهار، باب رحبه سرخنه) باب جديد، باب هندوان، باب يهود، باب شست بند و باب يحيی (بختی)[٣] و سرانجام شهر نخستين شاعر آريانزمين و سراينده "گاثاها" زردشت و گهوارۀ پرورش زبان و ادبيات دری. در آغوش همين شهر و در شبستانهای مدارس آن بود که نخستين روزنههای پژوهش و تفکر و خلق آثار علمی کشوده شد و صدها دانشمند بزرگ چون: ابوعلی سينا، ابوزيد، ابوالقاسم کعبی، محمد بن موسی و نخستين سرايندگان شعر دری چون ابوالمويد، شهيد، ابوشکور، رابعه، دقيقی، بديعی، معروفی و... که پايگاه سخن را به آسمان هفتم بردند. و مهر ستايشگران نبوغ و آفرينش بشری را بر جبين خلاقيتهای خويش جاودانه کوبيدند.
و ابوالحسن شهيد، در بلخ و در چنان آب و هوا و شرايطی که بر شمرده شد، نخستين آموزشها را از نزد پدرش حسين فرا گرفت در کودکی با برگهای کتاب که پدرش برای آراستن در خانه و در دکان با خود داشت. مشغول گشت و اندک اندک با جهان برين دانش و ادب روزگار خويش رابطه بر قرار ساخت. از دوران زندهگی شهيد آگاهی کامل وجود ندارد. زيستنامۀ او در کتابی که ابو سهل احمد بن عبيداله نوشته بوده و اکنون در دست نيست، آمده است. آن کتاب همچنان بر يکی ديگر از سيماهای برجستۀ سدۀ چهارم، ابوزيد بلخی نخستین جغرافیهنگار کشور که با شهید دوستی بسیار داشت آنچه که روشن است آن است که شهيد يکی از برجستهترين شاعران و متکلمان سدۀ چهارم است و به حسن خط مشهور. چنانچه فرخی استادی او را در هنر خطاطی بدينگونه وصف میکند:
شعر گويد که بنشناسد از شعر جرير[۴]
او را جهوادانکی بلخی گفتهاند. استاد هاشم شايق جهودانگ را يهوديۀ صغرا که بخش کوچکی از ميمنۀ امروزی است میداند[۵] ولی گمان میرود اين تسميه به نسبت آنست که در شهر بلخ محلهيی بوده بهنام يهوديه، و از احتمال به دور نيست که او در همين گذر يا محله میزيسته است.
ثعالبی شهيد بلخی را يکی از چهار بزرگانی میداند که از بلخ برخاستهاند و شهرت همه جاگيری يافتهاند، آن چهار تن اينها بودهاند: ابوالقاسم کعبی متکلم بزرگ معتزلی، ابوزيد بلخی دانشمند نامبردار، شهيد بن حسين شاعر دریگوی و محمد بن موسی شاعر عربی زبان.
شخصيت درخشان شهيد در گاهنامههای ادبی به دو عنوان چهره گشوده است: شهيد حکيم و شهيد شاعر.
[↑] شهيد ـ حکيم
شهيد انديشهگر ستيزنده است. مردی جدلی و درگير با عقايد جاری زمانهاش. میدانيم که در قرن ٤ گروهی از روشنفکران و دانشوران عقلگرا چون اخوانالصفا، ابوزيد بلخی، الکندی، فارابی و ابوعلی سينا در انطباق دادن برخی از اصول حکمت يونانی (حکمت مشا) بر مبانی اسلامی میکوشيدند. ولی گروهی ديگر از حکمای آن دوره چون ابوبکر محمد زکريای رازی و ابو سليمان منطقی، اين انطباق را نمیپذيرفتند و اصولاً عقايد آنان مخالف دیدگاه ارستو بود. به استناد قول ابن نديم، شهيد در مسايل حکمی با محمد زکريای رازی مناطراتی داشته و در رسايل خويش به رد آراء و افکار او برخاسته است، بهويژه در اين گونه مسايل: لذت، علم الهی، سکون، حرکت و معاد. و فيلسوف نامدار، رازی نيز بر رد اعتراضهای او کتابهای نگاشته بوده است.
عقيدۀ شهيد در مورد لذت در کتاب "صوان الحکمه" ابو سليمان منطقی آمده بود و در فشردهيی که از آن کتاب در دست است چنين آمده است: "شهيد بن الحسين در کتاب: (تفضيل لذات النفس التی هی لذات باالحقيقه علی لذات البدن التی هی اذا حصلت آلام)، گفته است: نخستين فضيلت لذات نفسانی بر لذات جسمانی دوام و اتصال آنهاست، زيرا لذات نفس در نتيجه مسرتی که او با وجود مطلوب خود مانند حکمت و علم بهدست میآورد و به سبب ايقانی که به فضيلت آن بر امور ديگر دارد، دايم و متصل است و سپری نمیشود. انقطاع نمیپذيرد. اما لذت بدن بستگی به وجود قوت حاسه دارد و به همين سبب منقضی و زايل و به سرعت تبدل و استحاله میپذيرد. دومين فضيلت لذت نفسانی بر لذت جسمانی وجود نهايت و غايت برای آن است. بدين معنی که چون نفس در تکاپوی وصول به مطلوب خود بر آمد، همين که بدان رسيد سعی او پايان میپذيرد و عملش به انجام میرسد و از شغل خود فراغت حاصل میکند. اما بدن هرگاه آرزوی محسوس خود را يافت از آن بهره بر میگيرد و باز صاحب او به حالتی که بود باز میگردد. از اين روی حرکت آن دايم و حاجت آن هميشگی است. سومين وجه برتری لذت نفسانی بر جسمانی قوت و ازدياد آنست، زيرا نفس چون بر فضيلتی از فضايل دست يافت و يا لذتی از لذات نفسانی را حاصل کرد به وسيله آن نيرومندتر میگردد و بر آن میشود که بر نظير آن دست يابد و لذتی را که بالاتر از آنست بر آن بيفزايد. اما چون به لذت محسوس رسيد بر قوت خويش میافزايد تا به نظير آن برسد. ليکن آنچه بدان میرسد برتر از لذت نخستين نيست، بلکه در جنس ضعيفتر و پستتر است. فضيلت چهارم لذت نفسانی کمال آنست يعنی هر چه نفس بيشتر به لذت خود نايل شود. بشتر به کمال طبع انسانی نزديک میگردد ولی بدن هرچه بيشتر در لذت جسمانی مضمر و منهک شود بر قوت بهيمی که در انسان موجود است بيشتر افزوده میگردد و او را از کمال طبع انسانی و شرايط آدميت دورتر میسازد."[٦]
شهيد لذت واقعی انسان را که غايت زيستن اوست در همين چند سطر کوتاه به عبارات سخت دلپذير و منطقی بيان کرده است. او لذت واقعی را در رضايت انسان از خودآگاهی او و در سيدن به آرمان والايی میداند که جدا از آرمانهای سافل زندگی و اقناع نيازهای کوچک جسمانی اوست. اين درخت بارور خرد اوست که در جان دردمندش ريشه دوانيده است. او در چنان اوضاعی که میديد لذتهای سطحی زندهگی بر هستی راهيان خرد و انديشه چيرهگی میيابد و شکوه در بارها همه را به مداحی میطلبد و توانگران هستی انسان با دستهای خالی، به "منجنيق عذاب" اندر اند، میبايست چنان بينديشد و معنويت را از دريوزهگی و چراغ معرفت انسان را از ظلمت زبونی برهاند. و اگر از حکمت و اشراق خويشتن چنان پايگاهی نمیساخت، همروزگارانش در سوگ از دست رفتنش، سوگمندانه مويه سر نمیدادند که:
کاروان شــــهيد رفـت از پيـش | زان مـا رفتـه گـيرو مـیانديـش | |
از شمار دوچشـم يـک تـن کم | وز شــمار خـرد هــزاران بيـش |
آری رودکی شاعر که شهيد را بهخوبی میشناسد و از مناعت طبعش و از صافی خردش آگاه است، مرگ او را مرگ خود میداند و حکمت و خرد او را از همه، هزاران خردمند ديگر بيشتر میخواند. و چنين داوری در بارۀ آن حکيم شاعر چه به جا و ستودنی است.
شعاع حکمت آن حکيم در همه ابعاد شعرش دويده است. زمانه را مینکوهد و بر هستی اجتماعی نقادانه مینگرد و تضادهای ناسازگار جامعه را بر میشمارد:
برفلک بر، دو شخص پيشه ورند | ايـن يکـی در زی آن دگـر جـولاه | |
ايـن نــدوزد مــگـر کـلاه مـلــوک | و آن نبافـد مگـر پـلاس ســــياه |
و میدانست و چه خوب میدانست که گشتن گرد چراغ، خود سوختن در پی دارد و جدا شدن از لذتهای بیريشه. زيرا آگاهی دانش است و دانش در آن زمانۀ عسرت، بیچيزی و رنج فقر را با خود همراه دارد و شهيد چه آگاهانه از ناهماهنگی دانش و خواسته سخن میگويد:
دانش و خواسته اســت، نرگس و گل | کـه يـه يـک جـای نشــــگفنـد بـه هـم | |
هر که را دانشـست خواسـته نيسـت | و نکه را خواسته است، دانش کم[٧] |
آری نرگس با ديگر گلها يکجا نمیشگفد، کل در بهار و تابستان و نرگس در سرمای زمستان میرويد. خواسته و دانش نيز چنان است. هر دو را نمیتوان يکجا داشت. آن که کاخ مرمرين شعر و انديشه را پی میافگند فرصت ساختن کاخ گلين را ندارد. در آن يلدای خود کامهگیها که هرگاه همراه قافله نیستی تنهایی، گاه چون ابن سينا و ابوسهل مسيحی در بيابان خوارزم بايد طی طريق کنی و راهی شهرها و مجلسهای دانشوران دور و نزديک گردی تا کامی از شهد دانش شيرين گردد و جانی در هوای پرواز، به توانی برسد. او با خود به فيصلهيی رسيده است. يا مال و زر و عقار، يا شعر و حکمت و کتاب و چنانکه خوانديم شهيد دومی را بر گزيد و بر همان راه رفت، که نامش در حکمت جاودانه شد و آيندهگانش او را به ارجمندی ستودند.
عوفی در "لباب الالباب" او را چون دیگر شاعران طماع به در بار نصر بن احمد سامانی بسته است و ابيات سست و مجعولی را مبنی بر مدح امیر به او نسبت داده است، که نمیتوان بر آن باور داشت، مانند این دو بیت:
بـزرگــوار و ســــــــزاوار نـصـــــــرت و تـاييــــد
بـداد نـعمـت و بـس شــاکرســت در نعـمـت
بـريـن دو باشــــد ســـلطان تخــت را تـايـيــد
شاعری چون شهيد که همه بر "استادی" او اقرار کردهاند. آيا چنين ابيات سست و لايعنی را میتواند بسرايد؟ آنهم در مقام مدح امير؟ امیری که خود از هنر شعر و پایگاه آن بهخوبی آگاه است. "گواه" را "گوا" نوشتن و "نصرت و" را با (تخت را) قافيه بستن از شاعری چو او ساخته نيست. از سوی ديگر مگر او نيست که "خه و احسنت" را "هجا" میخواند و فضيلت را در "لذت نفس" میداند؟ و زيستن در پناه خرد را با "زارواری" روا دارنده است، چیگونه به دربار روی میآورد و به قصد صله و پاداش شعری آنچنان سخيف میسرايد؟ اگر اين شعر از او باشد، پس آن نظم نمیتواند از او باشد:
دانشــا چون دريغم آيی از آنک | بیبهايی و ليک از تو بهاســت | |
با ادب را ادب ســپاه بسـست | بی ادب با هزار کس تنهاسـت | |
بيتـو از خواســــته مبـادم گنــج | همچنان زار و وار با تو رواســت |
بدين باورم که شهيد تا پايان عمر يعنی تا سال ٣۲٥ هجری با تنگدستی و پيشه آبرومندانه زيسته است و هرگز از راه شاعری و حکمت به نوايی مادی نرسيده است.
[↑] شهيد - شاعر
شهيد باجانی گدا زنده و با همه وجود خويش شاعر است. شاعری بیبديل، پاسدار اصالتهای شعری و شاعری در اوج سرايش. پيونددهنده بين فلسفه و اشراقهای شاعرانه، اگر نمونههای شعر شهيد اندک است، بزرگداشتهای معاصران و آيندهگانش بسيار، همه بر استادی او در شاعری اشاره کردهاند و نام او را در پهلوی "رودکی" ذکر کردهاند. ظاهراً در دورانی که او و رودکی میزيستهاند، يکی در بلخ و ديگری در سمرقند و بخارا، بايد هر دو از سر برآورده گان قلمرو شعر بوده باشند.
با اين تفاوت که يکی در نعیم ناز و نعمت و يکی در "منجنيق عذاب" کوچه و بازار درگير.
رودکی پايگاه شعر شهيد را بلندتر از خود و ديگران میداند:
شــاعر شــهـيد و شــهره فــرالاوی | و آن ديگــران به جمــله همــه راوی |
و دقيقی هر دو را مشتاقانه میستايد:
اســـتاد شـــهـيد زنـده بـايســـتی | و آن شــاعر تيره چشم روشن بين |
و فرخی از رودکی و شهيد بدينگونه بزرگداشت به عمل میآورد:
شــاعـرانـت چـو رودکــی و شــهيد | مطـربانـت چـو ســرکش و ســرکب |
و منوچهری شاعر دربار مسعود غزنوی او را و رودکی را در ردۀ فیلسوفان زمان بر میگزیند:
بوشکور بلخی و بوالفتح بسـتی هکذی
و خاقانی شراوانی در سدههای پسينتر، در مفاخرهيی، در عجم تنها شهيد را میشناسد:
شــعر شــهيد و رودکـی نظــم لبيدو بحـتری
در صــــفــت یگانـگی آن صــــف جــارگانــه را
بنده ســه ضربه میزند در دو زبان شـاعری
شعر شهيد شعر روشنتر از زلال درياهاست. ساده و روان و خوشگوار. همه گونه ويژهگیهای شعر دورۀ خراسانی را با خود دارد. تشبيهاتی تازه و ساده و روان و زبان سخته و ناب و پر تصوير... به اين نمونه زيبا توجه کنيم که از جانی سوخته و زبان گيرنده سر زده است:
اگر غم را چـو آتش دود بــودی | جهـان تاريــک بــودی جــاودانه | |
درين گيتی سرا سر گر بگردی | خــردمنــدی نيــابی شــادمانه |
ويژگی ديگر سرودههای شهيد غمناکی بيان و ژرفای اندوه روان درد کشيدۀ اوست. زيرا دردهای انسانیی برخاسته از آگاهی، ملازمه هر هنر پيشرو و سازنده است. هيچ هنرمندی را نميتوان يافت که زخمهای پيدا و ناپيدای جامعه بر روان خود آگاه او و بر تنشهای عاطفیاش اثر نگذارده باشد. بیدردی با هنر راستين سازگاری ندارد چه به گفته مولوی:
هــر کــه او بيــدارتــر پر دردتــر | هــر کــه او آگــاهتــر رخ زردتــر |
در عاطفیترين حالتها، شهيد سربر سر زانوی تفکر مینهد و با شور عاشقانه از درد خویشتن خويش، مینگارد، دردناک است و نالنده، گويی درد همزاد عاطفی او است. که آنی او را رها نمیکند، در اينگونه حالات، از رودکی که شاعریست شادناک و بیپروا، دور میگردد. در بشکوفۀ بهاران ابر عاشق برای شهيد میگريد و باغ چونان معشوق برای او خندان لب است و رعد چون شهيد مینالد. همه بخاطر او که در سحرگاه بهار نالان است گرد آمدهاند. به اين تکه زيبا بنگريم؛
ابرهمی گريـد چـون عاشــقان | بـاغ همـی خنـدد معشــوقوار | |
رعـد همـی نالــد مـاننــد مــن | چون که بنالم بـه سـحرگاه زار |
در آوانی که برای نخستينبار بر شاخساران ادب فارسی دری گلهای شعر در خراسان، جوانه میزند، نسيم بهاری شعر شهيد به وزيدن میآغازد و روان تشنهباشندهگان سرزمينهای دور و نزديک را به نرمی مینوازد. او خود يکی از بنيانگذاران بنای پرشگوه شعر خراسانیست. به گواه تاريخ، غزلهای شهيد در دوران زندهگانیش بسيار شهرت داشتهاند دريغا که جز برگهای اندک از اوراق زرين شعر او باقی نمانده است.
وقتی به کار برد واژگانی شعرش بنگريم که با آن توانسته ژرفترین حالات روانی خود را تصويرسازی کند، بیگمان اصالت بيانی و هنرمندی او در نظر خواننده او را از ديگر همگنان شاعرش امتياز میبخشد اين غزل زيبای او را بخوانيم:
که هــرگــز از تو نگــردم نه بشــنوم پنــدی
دهنــد پنــدم و مــن هيــچ پنــد نــپــذيــرم
که پنــد ســود ندارد به جــای ســوگنــدی
شنيدهام که بهشت آن کسی تواند يافت
کــه آرزو بــرســـــــانــد بــــه آرزومــنــــدی
هــزار کبــک نــدارد دل يــکـی شــــاهــين
هــــزار بــنـــده نــــدارد دل خــــداونــــدی
تــرا اگــر مـلــک چينــيــان بــديــــدی روی
نمـــاز بـــردی و ديــنــــار بــر پـــراگــنـــدی
تــرا اگــر مــلک هـنــدوان بــديــدی مـــوی
ســــجـود کــردی و بــتـخانهـاش برکنــدی
بــه منجيــق عــذاب انــدرم چــو ابراهيــم
بــه آتــش حســــراتم فگـنــد خــواهنــدی
تـرا ســـلامت بـادای گل بهــار و بهشـــت
کــه ســــــوی قبــلۀ رويــت نماز خواننــدی
کاربرد واژههای ناب زبان دری و نموداری ساختمانهای کهن لغوی و دستوری چون: "بر پراگندن" "نماز بردن" "به عذاب اندر بودن" و شکل ترکيبی فعل معاون باژگون، "فگند خواهندی" (خواهند افگند) و وصفهای عينی و تشبيهات موکد زيبا چون "ترا سلامت باد ای گل بهار و بهشت" از وجوه ممتاز بيانی اين غزل است.
و سخن فرجام آن که شهيد چون سپيدهیی در سحرگاه شگفتن شعر ما درخشید و اکنون از او جز خاطرههای کوتاه در حافظۀ تاريخ ما، برجا نمانده است نهتنها از او که از هزاران تن ديگر... روشنان ياد شهيد روشن باد.
[↑ ] يادداشتها
يادداشت ۱: اين مقاله برای دانشنامهی آريانا توسط دکتر رازق رويين برشتۀ تحرير درآمده است.
يادداشت ۲: ایکاش این کتاب ارجمند که با کاغذ بیمقدار و صحافت بد ولی با محتوای بسیار غنی و تعلیقات ارزشمند بارتولد و مینورسکی سالها پیش در کابل چاپ شده است که اکنون کمیاب است و بهتر از چاپ تهران میباشد، جناب سید طیب جواد، پسر جناب پروفسور میر حسین شاه که ماشاالله هماکنون صاحب دم و دستگاه و نام و نشانی نیز هستند، همتی دیگر به خرچ دهند و این یادگار پدر بزرگوار را با صحافتی بهتر چاپ و توزیع کنند که بهدسترس همهگان قرار گیرد و فیضش به همه برسد. بهگفته رودکی بزرگ:
یــادگــاری کــز آدمــیـــزاد اســـــت سخن است آن دگر همه باد است
[↑] پینوشتها
[۱]- مفتاح، الهامه، جغرافیای تاریخی بلخ و جیحون و...، ص ۲٠٦
[۲]- حبیبی، عبدالحی، افغانستان بعد از اسلام، چاپ کابل، ص ۴٧٨
[۳]- همانجا
[۴]- صفا، ذبیحالله، تاریخ ادبیات در ایران، تهران: انتشارت امیر کبیر، ص ٣٩۳
[۵]- افغانستان بعد از اسلام، ص ۴٧٨
[۶]- تاریخ ادبیات در ایران، ص ٣٩۳
[٧]- انصاری، منصور، شعر العجم، کابل: چاپ ریاست دارلتالیف.
[↑] جُستارهای وابسته
□
□
□
[↑] سرچشمهها
□
□
□
□
[برگشت به بالا] [گفت و گو و نظر کاربران در بارهٔ مقاله]